اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (216)﴾
آميخته بودن قهر و مهر خداوند
خداي سبحان در عين حال كه حكم قهرآميز دارد به عباد مؤمنش رئوف و مهربان است و اين رأفت و مهرباني خدا، نه به اين معناست كه در بعضي از امور رئوف است در بعضي از امور رئوف نيست و قهار است، بلكه قهر او با مهر او آميخته است اينچنين نيست كه قهرش جداي از مهر و مهرش جداي از قهر باشد. اگر خواستيم آيتي براي آميزش قهر و مهر ذكر بكنيم همان طبيب جراح است كه در عين قهر اهل رأفت و مهر است، چون مهربان و رئوف است دست به جراحي ميزند و عضوي را قطع ميكند. اگر جراح سرگرم بريدن عضو فاسد است نه چون اهل قهر است، بلكه مهرش ايجاب ميكند كه عضو فاسد را قطع كند. اگر خداي سبحان حكم قهري تنظيم كرد فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ﴾ اين جلال خداست كه با جمال آميخته است، قهر خداست كه با لطفش مخلوط است براي اينكه اين اختلاط مهر و قهر روشن بشود در نوع آياتي كه مشتمل بر حكم قهري است نشانههاي مهر هم يادآوري ميشود. گاهي ميفرمايد كه اين حكم الزامي كه رنجآور است براي شما تثبيت كرديم براي گذشتگان هم تثبيت كرديم، ديگران هم همين حكم را داشتند. پس مخصوص به شما نيست، نظير آن حكم الزامي روزه گرفتن كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم﴾[1] اين بيان مقداري مستمعين و مخاطب و مكلف را قانع ميكند كه اين يك حكم عمومي است, وقتي عمومي شد رأفت عامه خداي سبحان در اين حكم ملحوظ است نمونه دوم همان جريان قصاص است.
پرسش ...
پاسخ: پس اگر خدا به ديگران هم رأفت ندارد، به امت مرحومه هم رأفت ندارد، پس رحمتش كجاست. اين پيداست به اينكه ﴿كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم﴾ نشان ميدهد كه ما ميخواهيم به همه رحمت كنيم ميشود گفت خدا ارحم الراحمين است نسبت به همه رئوف است، اما نميشود گفت خدا نسبت به همه قهار است در خود آيه قصاص[2] اين را تحليل كرد، فرمود گرچه اين قصاص كار دشواري است هم براي مسئولين جامعه و نظام كار دشواري است كه دست به اعدام بزنند، هم براي قاتلين تحمل اين حكم سخت است ولي در آيه بعد فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الالبَابِ﴾[3]؛ يعني ما نخواستيم مسئولين جامعه را وادار كنيم به خونريزي يا نخواستيم بيجا خون كسي را بريزيم اجراي قصاص حيات امتي را تأمين ميكند.
فلسفه حكم قهري در قصاص
اگر قصاص حكم قهري خداست از مهر او نشأت گرفته است، چون خدا مهربان است دستور قصاص داد چون خدا مبدأ حيات است و حياتبخش است دستور قصاص را صادر كرد. همين حكم قصاص كه حياتبخش فردي است درباره جهاد و قتال كه حياتبخش جامعه هست هم مطرح شده. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» وقتي جريان جهاد و مبارزه را بازگو ميكند. آنگاه ميفرمايد اين فرمان مبارزه شما را زنده ميكند. در سوره «انفال» از آيه پنجم تقريباً جريان جنگ و دفاع و قتال شروع ميشود تا آيات فراوان ديگر، صدر اين جريان آيه پنج است ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنَ المُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ﴾ آنگاه جريان جنگ بدر را بازگو ميكند: ﴿وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الكَافِرِينَ﴾[4] بعد از اينكه اصل قتال را بازگو كرد، دستور حال قتال را هم ذكر ميكند كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ﴾[5] و براي لزوم اطاعت فرماندهي جنگ كه به عهده رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ﴾[6] آنگاه كه اين جريان قتال و مبارزه را مبسوطاً ذكر كرد، ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم﴾[7] گرچه همه دستورات الهي حياتبخش است اما اين قسمت، در خصوص جنگ و دفاع آمده است. گرچه مورد مخصوص نيست ولي آيه در مورد خود نص است درباره نماز و روزه نيامد كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم﴾ گرچه نماز و روزه حياتبخشاند چون اين آيه مخصوص به حال جنگ نيست، ولي در حال جنگ آمده است مخصوص به قتال نيست ولي در جريان قتال آمده است.
اهميت و جايگاه استجابت رسول گرامي اسلام (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
در ذيل جريان قتال فرمود مؤمنين وقتي خدا و پيامبر شما را به يك امر حياتبخش دعوت ميكنند اجابت كنيد پس شامل نماز و روزه و همه احكام جزئي و كلي يقيناً خواهد شد چون مطلق است، ولي اصلش در مورد جهاد است گفتند بعضي از صحابه مشغول خواندن نماز استحبابي بودند ظاهراً رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) او را دعوت كرد، كاري داشت و اين نمازش را نشكست نماز را ادامه داد بعد از نماز حضور حضرت رفت، حضرت فرمود وقتي من تو را خواندم چرا نيامدي عرض كرد مشغول خواندن نماز بودم فرمود مگر اين آيه را نشنيدي كه خدا فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم﴾[8]؛ يعني خب ميتوانستي نماز را قطع كني، دوباره بخواني[9]. از اين تطبيق حضرت استفاده ميشود كه در همه امور استجابت دعوت رسول اكرم حياتبخش است ولو در مسائل ديگر نباشد، مربوط به جهاد باشد اما آن طوري كه آيه نسبت به مورد خود ظهور و نصوصيت دارد نسبت به ساير موارد ندارد، ساير موارد را بالاطلاق ميگيرد مورد خود را تقريباً بالنص ميگيرد. پس وزان جهاد از نظر مسائل اجتماعي، نظير وزان قصاص است در مسائل فردي. درباره قصاص فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الالبَابِ﴾[10] درباره جهاد و دفاع هم فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم﴾ قهراً، قهر خداي سبحان با مهر و لطفش آميخته است. اما اينكه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ﴾ نفرمود «كتبنا» نظير آنچه در جريان تورات فرمود: ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[11] براي اينكه در دنبال اين جمله آمده است ﴿وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم﴾ اگر مستقيماً بفرمايد ما حكمي را بر شما الزام كردهايم و شما كراهت داريد، اين هتك مقام مولويت است و تحقير مؤمنين كه مستقيماً رو در رو خدا بفرمايد ما حكمي را بر شما الزام كرديم و اين حكم ناخوشايند شماست، ولي اگر فاعل ذكر نشود فعل به صورت مجهول ذكر بشود موهم اين معنا نخواهد بود ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم﴾ اين رو در رو قرار گرفتن عبد و مولا نيست لذا به فعل مجهول ياد شد.
بيان وجوهي ديگر براي مكروه بودن قتال
اما علت كراهت انگيزه كراهت؛ ظاهراً همان بود كه در بحث ديروز گذشت وجوه ديگري هم براي اين مكروه بودن قتال نزد مؤمنين ذكر شده است و آن اين است كه مؤمنين كه جنگ براي آنها خوشايند نيست نه براي ترس از كشته شدن باشد، بلكه براي آن است كه اينها در اوايل هجرت هنوز رشدي نداشتند و اگر ساز و برگ نظامي نداشتند [و] به جنگ قدرتمندها ميرفتند. وسيله شكست اسلام بود چون زمينه شكست اسلام بود از اين جهت اين قتال براي آنها ناخوشايند بود نه براي شخص خودشان و اين معنا هم احياناً تأييد ميشود به اينكه خوي عرب خوي جنگجويي بود، منتها اينها براي دنيا ميجنگيدند الآن بايد براي دين دفاع كنند وگرنه عرب كه با شمشير عادت كرد و غارتگري و كشتار دسته جمعي خوي آنها بود براي اينها كشتن و كشته شدن خيلي عجيب نيست [و] مكروه نيست. به هر حال اگر هم اين تأييد درست نباشد آن وجه ميتواند فيالجمله درست باشد نه بالجمله يعني بعضي از نفوس ممكن است كه انگيزه آنها از كراهت قتال اين باشد كه مبادا ما شكست بخوريم و اسلام آسيب ببيند نه اينكه براي حيات مادي خودشان كراهت داشته باشند.
پرسش ...
پاسخ: يعني رنج است نه اينكه كراهت داشته باشد وگرنه اينها كسانياند كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[12] ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ﴾[13] اين «حفت الجنة بالمكاره»[14] كه در بيان حضرت رسول است يا «المكارم بالمكاره»[15] كه در بيان حضرت امير(سلام الله عليه) است يعني تا رنج نبريد به آن مكرمتها نميرسيد به بهشت نميرسيد نه اينكه دوست نداريد.
بنابراين در اين زمينه اگر هم منظور از كراهت اين باشد كه شما ميترسيد به اسلام آسيب برسد و از اين جهت قتال براي شما ناخوشايند است، آن را هم خداي سبحان ميفرمايد شما در تشخيص اشتباه ميكنيد زيرا ما وقتي همه مصالح را از شما عالمتريم و در اين شرايطي كه شما جنگتان نابرابر است دستور جنگ داديم پيروزيتان را هم تضمين ميكنيم، چون گفتند اولين آيهاي كه تقريباً در مدينه نازل شد همان آيه سورهٴ «حج» است كه فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[16] تا كنون دستور قتال و دفاع داده نشد، از اين تاريخ به بعد قتال رواست چرا، چون زير ستميد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ ﴾ چون شما مقاتليد و مظلوميد، به شما اذن قتال داديم و اين اذن هم با تأمين پيروزي همراه است.
وعده دادن ضمني به نصرت الهي
اينكه در جريان بعضي از امم گذشته آمده است ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[17] همان را درباره امت مرحومه به يك صورت ديگري تبيين كرد. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 64 به بعد اين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ ٭ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ المُؤْمِنِينَ عَلَي القِتَالِ إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِاْئَةٌ يَغْلِبُوا الفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ ٭ الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَينِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ الفٌ يَغْلِبُوا الفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ در همين زمينه خدا فرمود كه پيامبر! همين مقداري مؤمنين كمي كه با تو هستند، چون الله با توست براي تو كافي است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾ اين ﴿مَنِ﴾ اگر عطف بر الله باشد يعني خدا و همين چند تا مؤمني كه با تو هستند كافي هستند و اگر عطف بر كاف باشد يعني پيامبر! خدا براي تو و همين چند تا مؤمنين كافي است كه اين معنا ادق از معناي اول است يعني هم خدا براي تو كافي است و هم خدا اين چند نفر مؤمنين را تأمين ميكند، در هر دو حال وعده ضمني به نصرت است اين تعبير كه تا خدا و مردم با ما هستند اين با اوايل و ظواهر ابتدايي قرآن مناسب است وگرنه قرآن كريم اگر فرمود: ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾ اولاً محتمل است كه اين ﴿مِنَ﴾ بر كاف عطف بشود نه بر الله، معنا اين نباشد كه خدا و مردم كافياند [بلكه] معنا اين باشد كه خدا براي تو و مردم كافي است، اگر هم كسي اينچنين بپندارد كه خدا و مردم مادامي كه با ما هستند ما پيروزيم براي رفع اين توهم و تثبيت آن توحيد نهايي در آيه ديگر فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالمُؤْمِنِينَ﴾[18] فرمود مبادا بگويي تا خدا و مردم با مناند ما پيروزيم. بگو تا خدا با ماست، براي اينكه خدا مردم را يار تو قرار داد وگرنه دلهاي مردم را از تو ميرهاند، مردم در عرض خدا نيستند كه بگويي تا خدا و مردم هستند مردم ابزار خدايند ستاد خدايند جنود الهياند، خداي سبحان مردم را به سمت تو مايل كرد همانطوري كه امدادهاي غيبي خدا نصيب تو شد مردم را هم خدا به صحنه آورد [و] به دنبال تو حركت داد ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالمُؤْمِنِينَ﴾ در هر حال آن خدايي كه به مردم مدينه فرمود از امروز به بعد دفاع آزاد است، در همين زمينه هم فرمود: ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾[19] يك نفر در برابر ده نفر ميتواند پيروز بشود.
پرسش ...
پاسخ: اين با قرينه است، چون با قرينه است محذوري ندارد. آنها همين توهم را كردند به دنبال جار و مجرور و «عَلي» و «مِن» بودند آن تفسيري كردند كه با توحيد سازگار نيست و اگر اين قرينه لبي متصل در كنارش باشد از ده تا قرينه لفظي قويتر است و اصولاً عقل است كه ميتواند از اين لفظ بهرهبرداري كند، كاري كه از عقل برميآيد از «مِن» و «عَلي» نميآيد لذا خدا فرمود: ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[20]؛ فرمود حصر است مگر خدا كافي نيست، اينچنين نيست بگوييم خدا و خلق خدا خدا و مردم خدا لازم هست ولي وسيلهاي است كه ما ميخواهيم خدا هست امايي هم در آن هست ديگر توحيد جا براي ولي و اما نميگذارد ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾[21]، ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾.
فرمود: ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾[22]، ﴿مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[23] هم در جنگ ظهور ميكند، فرمود يك رزمنده بر ده تا بيگانه پيروز است، دو رزمنده بر بيست تا بيگانه پيروزند، بيست تا رزمنده بر دويست بيگانه پيروزند: ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾ پس اگر كسي به حال اسلام دلسوزي كند بگويد ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾[24] يا بگويد ما ساز و برگ نظامي نداريم و اجازه بدهيد ما مقداري مجهز بشويم بعد بجنگيم، خدا ميفرمايد ما ميدانيم و شما نميدانيد شما يك سلسله ظواهر عادي را ميبينيد، آنكه پيروز ميشود چيز ديگر است و آن كه پيروز ميكند كس ديگر است پس اگر خيرانديشاني به حال اسلام دلسوزي كردند و از اين جهت، قتال براي آنها ناخوشايند بود خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُم﴾.
پرسش ...
پاسخ: چون بعدش فرمود: ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً﴾[25] فرمود ما آن وقتي كه گفتيم يكي بر دهتا پيروز است ده تا بر صدتا پيروز است بيست تا بر دويست تا پيروز است سرّش اين است گفتيم ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ﴾[26] وقتي در صبرتان ضعف راه پيدا كرد يكي بر دوتا پيروز است آن وقتي كه صابر بوديد يكي بر ده تا ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً﴾ نه چون پير شديد ضعيف شديد، چون صبر را از دست داديد وگرنه همان قدرت بدني هست فرمود: ﴿وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً﴾ ضعيف شديد يعني آن خصيصههاي روحي را ترك كرديد ضعيف شديد وگرنه قدرت بدنيتان همان است و ورزيدهتر شديد نسبت به جنگ در آيه قبل كه فرمود يكي بر دهتا پيروز است، نفرمود بيست تا بر دويست تا پيروز است [بلكه] فرمود بيست تا صابر بر دويست تا پيروز است: ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾ قهراً اين ضعف، به ضعف در شكيبايي و صبر برميگردد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ آنها را كه فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[27] بر فرض تاكتيك نظامي هم باشد بالأخره آنها ده برابرند. اين جنگ نابرابر طبق علل طبيعي با شكست همراه است، اما فرمود كه شما در اين جنگها نه تنها از نظر عدد نابرابر بوديد [بلكه] از نظر عُده و امور نظامي هم نابرابر بوديد شما پياده بوديد آنها سواره، شما بيسلاح بوديد آنها مسلح، شما خرما ميمكيديد آنها كباب ميخوردند، همينطور بود در عذاب ديگر، آنها روزانه نُه الي ده تا شتر ميكشتند اينها خرما ميمكيدند فرمود براساس اين علل و عوامل طبيعي شكست ميخورديد، اما آنكه پيروز كرد و سبب پيروزي بود آن چيز ديگر و كس ديگر است. در وجه سوم اينچنين گفتند كه كراهت قتال نه براي ترس از كشته شدن است كه وجه اول بود نه براي ترس از شكست اسلام است كه وجه دوم بود، بلكه روي عاطفه مردمدوستي نوع، دوستي چرا خونريزي بشود، چرا عدهاي كشته بشوند، چرا كفار با موعظه هدايت نشوند، چرا كفار را با شمشير از پا درآوريم و امثال ذلك. اگر هم خيرانديشي اينچنين فكر بكند و قتال براي او ناخوشايند باشد بايد بداند كه خداي سبحان ميفرمايد اين گروه كم، كسانياند كه موعظه به عنوان بلاغ مبين به اينها رسيده است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[28] اين (يك) و ديگر در اينها اثر نميكند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُم﴾[29] (دو)، سوم اين است كه اينها دستبردار نيستند مراكز مذهب شما را ويران ميكنند: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾[30] اينچنين نيست كه شما اگر مردمدوست باشيد آنها هم مردمدوست باشند كاري با شما نداشته باشند. در همان سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه 39 به بعد كه فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾ آنگاه فرمود كه ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ آن زاهد منزوي هم كه با تسبيح در صومعه به سر ميبرد او بايد شبانه روز دعاگوي رزمنده باشد و اگر چهار نفر از جان گذشته در جبهه نروند كه بساط صومعه راهب هم برچيده ميشود، مگر در اتحاد جماهير شوروي به كسي اجازه قلندري ميدهند كه او حالا آنجا ذكر بگويد، اينطور نيست. فرمود اگر يك عده دفاع نكنند نه تنها مسجد حسينيه صومعه دير، هر جا سخن از خداست بساطش برچيده ميشود حالا اگر كسي در خاك روسيه بگويد من ميخواهم بساط درويشي پهن كنم ميخواهم بساط ذكر پهن كنم به او اجازه ميدهند مگر، در اين كريمه فرمود اگر كسي هم بخواهد اهل تسبيح و ذكر باشد بايد شبانه روز اين رزمنده را دعا كند، براي اينكه اگر اينها نجنگند نه از مسجد خبري است نه از صومعه: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾[31] نشانهاش هم همين ابرقدرت شرق است كه از غرب بدتر و بالعكس فرمود اگر جلوي بيگانه گرفته نشود، آنچه به نام خداست اينها از روي زمين برميدارند و اگر در آيه ديگر فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ﴾[32] آن را در آيه سوره «حج» تحليل كرد، زمين وقتي فاسد ميشود كه مراكز مذهب ويران بشود وگرنه شهر كه فاسد نخواهد شد اگر مسجدها آباد باشند كه شهر آلوده نخواهد شد اگر حسينيهها آماده باشند و معمور باشند كه روستاها ويران نخواهند شد. وقتي زمين فاسد ميشود كه مراكز مذهب بسته باشد، پس اينچنين نيست كه فساد به وسيله شمشير برداشته بشود به وسيله شمشير جلوي تجاوز به مراكز مذهب گرفته ميشود مراكز مذهب محفوظ است كار تبليغياش را انجام ميدهد، مردم اصلاح خواهند شد. پس بنابراين اگر خيرانديشي به بهانه دلسوزي به مردم بگويد جنگ چرا و قتال مكروه است براي اينكه ما از كشته شدن هراسي نداريم و از نصرت هم هراسي نداريم و ميدانيم كه خدا ما را ياري ميكند، ولي چرا يك عده كشته ميشوند جوابش اين است كه اگر اينها كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[33] اينها از پا درنيايند ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾[34] و خدا به انسانها از خود انسان ارحم است، همانطوري كه خدا به ما از خود ما نزديكتر است او اگر «أقرب إلينا مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ»[35]، «أرحم بنا منّا» چون قرب او رحمت آميخته است.
تبين ارحم الراحمين براي حق تعالي
اينطور نيست كه به انسان از رگ گردن او نزديكتر باشد و به انسان از خود انسان رئوف و مهربانتر نباشد و اصولاً فرض ندارد كه موجودي نسبت به موجودي خواه نسبت به خود خواه نسبت به ديگري از خدا ارحم باشد وگرنه او ارحم الراحمين مطلق نيست، اين فرض ندارد كه زيد به خودش از خدا به زيد رئوفتر باشد، براي اينكه زيد مصالح خود را نميداند اولاً اگر هم بداند توان تأمين مصالح را ندارد ثانياً اگر هم توانمند باشد حاضر نيست آن مشكلات را تحمل كند تا خود را به خير برساند ثالثاً خدا در هر سه جهت از زيد اقدر است اين چه فرضي ميتوان كرد كه زيد به خودش از خدا به زيد رئوفتر باشد، خدا ارحم الراحمين است بالقول المطلق حتي نسبت به زيد از خود زيد، آن وقت كسي به عنوان اينكه من مردمدوستم اين حس نوعدوستي اجازه نميدهد كه من جنگ را امضا كنم، لذا جنگ براي من ناخوشايند است خدا ميفرمايد كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُم﴾ پس گرچه ظاهر ﴿وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم﴾ همان وجه اولي است كه ديروز به عرض رسيد، اما اگر وجه دوم و وجه سوم هم محتمل باشد جوابش اينهاست.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر الآن تربيت شدند همينهايي كه از دور داد ميزنند يا فلان كس اخرج كه فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾[36] از همان سر كوچه داد ميزدند كه يا فلان نميگفتند يا رسول الله، نميگفتند يا ايها النبي، ميگفتند يا فلان اُخرج! بيا بيرون كه اين آيه ادب حرف زدن با حضرت را به اينها ياد داد، اينها كم كم آنقدر تربيت شدند كه «يقرعون بابه بالاظافير»[37] وقتي خواستند بيايند با پشت ناخن دق الباب ميكردند اين قدر مؤدب شدند، اينها كه نه تنها حاضر نبودند بلكه مرزداري ميكردند مبادا كسي در موسم حج كه از خارج ميآيد با پيغمبر تماس بگيرد و خودشان احياناً از كنار درس حضرت ميگذشتند انگشت در گوش ميگذاشتند كه صداي حضرت را نشنوند، به جايي رسيدند كه شيفته مجلس درس حضرت شدند و حاضر نبودند بلند شوند و به ديگري جا بدهند. آيه نازل شد كه چهار زانو ننشينيد، قدري تنگتر و جمع تر بنشيديد وقتي شما استفاده كرديد بلند شويد ديگري استفاده كند[38] اينها به اينجا رسيدند. آن خوي سركش را به اين فرشته خويي در آورد ديگر، همينها را اباذر و مقداد كرد ديگر.
پرسش ...
پاسخ: اول اين بود كه حاضر نيستيد براي اينكه شمشير، كشته شدن [و] زخمي شدن برايتان بد است. وجه سوم اين است كه شما دلسوز به حال ديگرانيد نميخواهيد ديگران زخمي بشوند، باهم خيلي فرق ميكنند خب ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم﴾. در آيه اسبق يعني آيه دويست و چهاردهم كه بحثش گذشت مؤمنين مشتاق بهشت بودند. در آن آيه فرمود اين اشتياق رايگان عمل نخواهد شد كه شما مستقيماً وارد بهشت بشويد: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ البَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾ پس تا مبارزه نكنيد بهشت نميرويد، اين گروه هم قتال براي اينها ناخوشايند بود هم زندگي مسالمتآميز، صلح و صفا و سازش و تسليم و انزوا و بيتفاوتي. هم به انزوا و سازش علاقهمند بودند هم نسبت به جنگ و ستيز بيعلاقه بودند. خدا فرمود آنچه براي شما ناخوشايند است شما را وارد بهشت ميكند آنچه مورد خوشايند شماست، شما را از بهشت محروم ميكند.
بيان علّت تكرار كلمهٴ ﴿عَسَي﴾ در آيه كريمه مذكور
اين كلمه ﴿عَسَي﴾ كه تكرار شد براي آن است كه اينها به انزوا گرايش داشتند و از جنگ گريزان بودند، در آيه اسبق فرمود اين گريز از جنگ نميگذارد به بهشت برويد، اين انزوا و رفاهطلبي نميگذارد بهشتي بشويد. پس آنچه را دوست داريد براي شما خوب نيست آنچه را دوست نداريد براي شما خوب است.
بيان علت تكرار كلمهٴ ﴿عَسَي﴾ در آيه كريمه مزبور
سرّ تكرار اين جمله و تكرار عسي هم همين است فرمود: ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً﴾ كه قتال باشد ﴿وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً﴾ كه آن بيتفاوتي و آرامش را دوست داريد اين شرّ است براي اينكه مانع بهشت رفتن است. در آيه قبل فرمود هرگز بهشت نميرويد با اين رفاهطلبي پس اين آسايشطلبي كه محبوب شماست شرّ است براي اينكه نميگذارد بهشتي بشويد، آن قتال براي شما خير است براي اينكه شما را به سعادت ميرساند.
معناي ادبي و قرآني ﴿عَسَي﴾
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه «عَسي» كه حرف ترجي است همان به معناي خودش است، اينكه در بعضي از كتابهاي ادبي نظير انموذج و غير انموذج گفته ميشود «عسي» و «ليس» و «لعل» وقتي به خدا اسناد داده شد شايد در آنجا به معناي بايد است، اينچنين نيست چون اينها صفت فعل است نه صفت ذات در مقام ذات كه خدا ميداند چه به چه است و چه كسي به چه كسي است در مقام فعل است كه اين فعل زمينه لرزاني دارد، در مقام فعل سخن از «ليت» است «لعل» است «عسي» است و امثال ذلك اين زمينه، زمينه شايد است خب، خيليها هستند كه اوايلشان خوب است آخر بد درميآيند او بالعكس، پس هيچ كس نميتواند با شرايط كنوني حكم صد در صد بكند كه اين شخص يقيناً اهل سعادت است، چون معلوم نيست آخرش چه خواهد بود «انما الأعمال بخواتيمها»[39] پس انسان تا به آن مختم نرسيد با «ليت» و «لعل» و «عسي» درگير است در اين زمينه خدا با «ليت» سخن ميگويد نسبت به خودش كه ميرسد به صورت جزم ميگويد، نميفرمايد شايد من بدانم و شما ندانيد، در آنجا ميفرمايد: ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اما اين زمينه، زمينه شايد است وقتي اين شايد را احداث كرد اين احتمال الغاء شد آن خشونت و سرسختي كم شد وقتي به هوش آمدند، آنگاه خدا ميفرمايد: ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ابتدا بفرمايد اين كار، يقيناً خير است و شما نميدانيد اين با ادب محاوره و بلاغت سازگار نيست اول، مستمع را از آن شدت و صولت پايين ميآورد آرام ميكند بعد ميفرمايد كه ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ پس اول به صورت رجا و عسي است، بعد در پايان به عنوان جزم است كه ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين معنا در آيات ديگر هم آمده است و به تعبيرات گوناگون چه اينكه در جريان صوم هم همينطور است كه، براي اينكه شما متقي بشويد اين كار را ميكنيم، ولي در قسمتهاي ديگر ميفرمايد خدا ميداند و شما نميدانيد و مانند آن، پس ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[2] ـ ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 178.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 179.
[4] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 7.
[5] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 15.
[6] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 20.
[7] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[8] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[9] ـ تفسير كبير، ج15، ص471.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 179.
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[12] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[13] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[14] ـ بحار الانوار، ج 67، ص 78.
[15] ـ غرر الحكم، ص99، ح 1703.
[16] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 39.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[18] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 62.
[19] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[20] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 36.
[21] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 64.
[22] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[24] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[25] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 66.
[26] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[27] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[28] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[29] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.
[30] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[31] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.
[34] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[35] ـ ر . ك: سورهٴ ق، آيهٴ 16.
[36] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 63.
[37] ـ بحار الانوار، ج 17، ص 32.
[38] ـ ر . ك: سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[39] ـ بحارالانوار، ج9، ص330.