اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
قسمت مهم مسائلي كه مربوط به اين كريمه بود مطرح شد. در پايان اين بحثها مبحثي را سيدناالاستاد(رضوانالله عليه) به عنوان بحث اجتماعي طرح ميكنند[1] يعني نبوت يك بحث عقلي دارد كه در علوم عقليه مثل فلسفه و كلام مطرح است كه وجود نبي، ضروري است. منتها كلام و فلسفه فرقشان در نبوت خاصه است.
عهدهدار بودن بحث نبوت خاصه در كلام
نبوت خاصه قابل اثبات فلسفي نيست ولي قابل اثبات كلامي هست، چون در فلسفه روي اشخاص و جزئيات بحث نميشود براهيني كه در علوم عقلي مطرح است مقدماتش بايد كلي و ذاتي و ضروري و اولي باشد. روي اشخاص جزئيه برهان اقامه نميشود و قسمت مهم بحثهاي شخصي نقل است و نه عقل و چون كلام از اين جهت هم ميتواند بحث كند، لذا نبوت خاصه را كلام به عهده دارد مثلاً نبوت حضرت عيسي نبوت حضرت موسي نبوت رسول اكرم (عليهم الصلاة وعليهم السلام) را كلام به عهده دارد، ولي نبوت عامه را فلسفه طرح ميكند.
اصل بودن تأثير و تأثر از محيط
گذشته از آن بحث عقلي، يك بحث اجتماعي دارند و آن اين است كه بر اساس تجربه محيط، سازنده است يعني يك نوعي كه در محيطي به سر ميبرد برابر نيازهايي كه با آن محيط دارد خود را ميسازد كه بتواند در آن محيط زندگي داشته باشد. موجوداتي كه در منطقههاي سردسير يا گرمسير يا منطقه اعتدالي به سر ميبرند سعي ميكنند دستگاه فكري و عملي خود را هماهنگ با خواستههاي محيط بيرون تنظيم كنند كه بتوانند از مواهب طبيعت بهره ببرند. انسان هم از اين قانون كلي مستثنا نيست؛ نيازهايي كه انسان احساس ميكند فشارهايي كه ازعالم بيرون بر او تحميل ميشود او را وادار ميكند كه خود را با نظام هستي، هماهنگ كند و از طرفي ديگر قانون تكامل را نميشود انكار كرد، پس تأثير و تأثر از محيط يك اصل و تكامل هم اصل ديگر.
نقل و نقد شبهه رشد و تعامل بشر و بينياز بودن از وحي
بنابراين اگر در گذشته بشر بينياز از انبيا نبود ممكن است در آينده بشر از وحي و رسالت بينياز باشد ـ معاذ الله ـ ديگر نيازي به انبيا نداشته باشد زيرا احتياجات خود را خوب بشناسد و در اثر فشار محيط و تكامل بتواند علل و عوامل فكري و عملي فراهم كند كه نيازهاي علمي و عملي خود را تأمين كند، ديگر محتاج به وحي نباشد. جواب اجمالي اين سؤال اين است كه اگر در سطح معادن يا گياهان يا حيوانات غير انساني بر اثر تأثير محيط و تكامل يك موجود زنده، ميتواند نيازهاي خود را بر طرف كند درباره انسان اين امر ميسر نيست، زيرا انسان داراي روح مجرد است و اين روح مجرد براي ابد، زنده است و براي تأمين نيازهاي اين موجود ابدي مسئله تأثير و تأثر محيط و امثال ذلك راهگشا نيست. انسان به بسياري از علوم، نيازمند است كه نه در محدوده زيست او اثري از آن علوم هست و نه او توان آن را دارد كه در سايه هماهنگي با محيط به آن علوم غيبيه راه يابد، اين جواب اجمالي. جواب تفصيلياش بعد از مراجعه به آياتي است كه ضرورت وحي را براي هميشه تثبيت ميكند و انسان را براي هميشه نيازمند به وحي ميداند. اين گونه از آيات كه خوانده شد آن گاه مبدأ برهاني ميشود آنگاه از خود اين آيات انسان الهام ميگيرد كه چگونه استدلال كند و نياز دائمي بشريت و وحي را تثبيت كند.
ناكافي بودن عقل در سعادت بشر از نگاه آيات
از قرآن كريم به خوبي برميآيد كه عقل در عين حال كه لازم است، براي تأمين سعادت كافي نيست هرچه هم پيشرفت بكند يك گوشه كار را به عهده دارد نه همه جوانب را هر جا سخن از عقل است به عنوان يك پايه حجت مطرح است نه همه پايهها و اركان.
الف: طائفهٴ اول:
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين آيه بود كه قبلاً هم در آغاز بحث خوانده شد آيه 164 و 165 سورهٴ «نساء» اين است كه بعد از اينكه نام بسياري از انبيا را برد فرمود: ﴿ وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً﴾؛ فرمود انبياي فراواني را ما به منظور هدايت جوامع انساني اعزام كرديم كه قصه بعضي از آنها در قرآن كريم آمد و داستان بعضي از آنها هم نيامده و همه آنها با تبشير و انذار اعزام شدند، براي اينكه انسانها بعد از آمدن انبيا حجتي نداشته باشند هيچ بهانهاي نداشته باشند؛ ﴿ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ خب اگر عقل، وحده حجت بالغه حق بود و به تنهايي كافي بود و احديالحجتين بود به نحو مانعةالخلو كه يكي از اين دو كافي است خب، خدا نميفرمود اگر ما انبيا اعزام نميكرديم آنها احتجاج ميكردند ولي الآن ميفرمايد ما اگر انسانها را بخواهيم بدون وحي عذاب كنيم اينها احتجاج ميكنند، ميگويند چرا راهنما نفرستادي ﴿ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ چون عقل عامل احتجاج است وحي هم حجت است، به وسيله وحي خدا بر بندهها احتجاج ميكند با داشتن عقل بنده بر خدا احتجاج ميكند اين را عقل ميگويد كه شما بشر را بايد هدايت ميكردي چرا راهنما نفرستادي، معلوم ميشود عقل در عين حال كه بعضي از امور را درك ميكند معذلك راهگشا براي همه مسائل نيست.
ب: طائفه دوم
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه نوزدهم ميفرمايد: ﴿ يَا أَهْلَ الكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ گرچه اين خطاب به اهل كتاب است ولي برهان عام است. فرمود خداوند به اهل كتاب ميگويد ما به وسيله رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شما را از بسياري از احكام الهي آگاه كرديم دوران فترتي بود كه سپري شد و بعد از گذشت آن دوران ما رسولمان را اعزام كرديم كه احكام الهي را براي شما تبيين كند، مبادا بگوييد كه ما بشير و نذير نداشتيم اين ﴿أَن تَقُولُوا﴾[2] يعني «كراهة ان تقولوا» نظير ﴿ َن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ﴾[3] در آيه «نبأ» فرمود ما رسول را فرستادهايم ﴿ يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ﴾[4] يعني «لئلا تقولوا»، «كراهة ان تقولوا» مبادا اينكه بگوييد ما بشير و نذير نداشتيم. خب، اگر عقل وحده كافي است ديگر خدا نميفرمايد ما انبيا فرستاديم براي اينكه شما مبادا بگوييد بشير و نذير نيامد، وقتي عقل كافي است خدا هم ميفرمايد ما به شما عقل داديم و اگر عقل نميداديم احتجاج ميكرديد چون عقل داديم حجت خدا بر شما تمام است معلوم ميشود عقل در عين حال كه لازم است كافي نيست. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» مشابه همين معنا آمده است كه ما وحي را فرستاديم تا هر كه هلاك ميشود بعد از اتمام حجت باشد و هر كس به مقصد ميرسد براساس بينه باشد.
ج: طائفه سوم
آيهٴ 42 سورهٴ «انفال» اين است: ﴿ إِذْ أَنْتُم بِالعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالعُدْوَةِ القُصْوَي وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي المِيعَادِ وَلكِن لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرَاً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ گرچه اين خطاب نسبت به حوزه اسلامي است اما برهانش عام است، نظير آيه سورهٴ «مائده» گرچه خطاب به حوزه اهل كتاب است ولي برهان مسئله، عام است. فرمود ما اين دستورات را داديم تا اگر كسي به هلاكت افتاد و مبتلا شد بعد از اتمام حجت باشد بعد از بينه به هلاكت بيفتد، معلوم ميشود اگر وحي نباشد انسان به همان عقل تنها اكتفا كند گرچه به هلاكت مبتلا ميشود ولي هلاكت او عن بينة نيست عن حجة بالغة نيست.
د: طائفه چهارم
پايان سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهاي بود كه در اوائل بحث اشاره شد. آيهٴ 134 سورهٴ «طه» است فرمود: ﴿ وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾؛ فرمود ما اگر در اثر تبهكاريهاي اين مردم قبل از فرستادن رسول اينها را عذاب ميكرديم اينها احتجاج ميكردند ميگفتند چرا پيامبر نفرستادي تا ما گمراه نشويم؛ ﴿ لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾ معلوم ميشود اگر كسي بدون وحي به ذلت و خزي برسد به خدا ميگويد چرا راهنما نفرستادي. از اين نحوه احتجاج روشن ميشود كه عقل به تنهايي كافي نيست و آن آيه معروف برائت مؤيد اين مسئله است نه دليل مسئله كه فرمود ﴿ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[5] سرّ اينكه اين دليل نيست در حد تأييد است، براي اينكه خدا فرمود ما اينچنين نيستيم كه بدون رسول كسي را و گروهي را عذاب بكنيم خب، ممكن است خدا تفضلاً اين كار را بكند ارسال رسول لازم نباشد ولي روي تفضل و عنايت الهي اول رسول را اعزام ميكند بعد عذاب ميكند. شايد اصل رسول وجودش ضروري نباشد از اين آيه ﴿ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ استفاده ميشود كه خدا بدون فرستادن رسول، كسي را عقاب نميكند. اگر منظور از اين ﴿ رَسُولاً﴾ خصوص رسول ظاهري باشد ولي در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد ﴿ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ خود عقل هم در بعضي از بخشها كه بالاستقلال، مطلبي را درك ميكند رسالت الهي را به عهده دارد به هر حال از اين آيه بيش از تأييد برنميآيد نه دليل، تأييد اين مسئله است كه عقل در عين حال كه لازم است كافي نيست.
نيازمند بودن انسانها به هدايت انبيا
در سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه همان سورهٴ «مؤمن» معروف است آيه هشتاد و سوم اين است: ﴿ فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ العِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ قرآن چون براي هميشه زنده است و اينچنين نيست كه مربوط به قضاياي صدر اسلام باشد كه الآن فقط تلاوتش براي ما مانده باشد، بلكه كتاب حيات و زندگي است و اگر در صدر اسلام مصداق خاص داشت و اين آيه بر آن مصداق تطبيق ميشد معنايش حصر انطباق نيست در اين زمينه فرمود عدهاي به آن علوم بشري مغرور بودند و آن را كافي ميشمردند، وقتي انبيا به منظور هدايت آنها اعزام ميشدند اينها به همان علوم بشري خوشحال بودند، آنكه طبيب بود آن كه مهندس بود آن كه رياضي دان بود آن كه حقوق بينالملل و امثال ذلك ميدانست به همين علوم بشري خوشحال بودند حرف انبيا را نميپذيرفتند ﴿ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ العِلْمِ﴾؛ آن علمي كه داشتند به همان خوشحال بودند و ميگفتند ما با داشتن اين علم از رهآورد انبيا بينيازيم. قرآن كريم اينها را تخطئه ميكند ميفرمايد ﴿ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ ٭ فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ﴾[6]؛ ما به وسيله انبيا اينها را هدايت كرديم، ولي اينها گفتند همان علوم بشري كافي است [و] راهگشاست. وقتي نشانههاي عذاب الهي را ديدند گفتند ما ايمان آورديم كه در اين حال اين ايمان سودي نخواهد داشت. در سورهٴ مباركهٴ «ملك» كه ﴿ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾ آغاز اين سوره است، در آيه هشت و نه اين سوره اينچنين آمده است كه ﴿ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الغَيْظِ كُلَّمَا القِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ٭ قَالُوا بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ كَبِيرٍ﴾[7] فرمود جهنم وقتي جهنميها را ميبيند از شدت خشم مثل اينكه ميخواهد تكه تكه شود، بعضيها از شدت غضب احياناً حالت انتحار به آنها دست ميدهد در بين اين حيوانات درنده ميگويند پلنگ اين صفت را دارد كه گاهي ممكن است از شدت غضب منفجر بشود اين حالت را ميگويند تنمّر، «تنمّر»، پلنگخويي غير از آن افتراس و دريدن است كه در شير و گرگ و امثال ذلك هم هست شير، مفترس است و گرگ درنده و مفترس است اما آن خشم، طوري كه در پلنگ است در ديگر حيوانات نيست اين حالت را ميگويند تنمّر.
برخورد جهنم با تكذيب كنندگان انبياء و وحي
در اين كريمه آمده است كه جهنم وقتي جهنميها را از دور ميبينيد، مثل اينكه از شدت غضب ميخواهد تك تكه شود ﴿ تَكَادُ تَمَيَّزُ﴾ يعني با اينكه يك واحد است، مثل اينكه ميخواهد متفرق و متميز بشود؛ ﴿ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الغَيْظِ﴾ اين جريان جهنم. آنگاه فرمود: ﴿ كُلَّمَا القِيَ فِيهَا فَوْجٌ﴾؛ هر وقت گروهي و دستهاي در اين جهنم القا شدند ﴿ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾؛ خازنان جهنم از اين تبهكاران سؤال ميكنند مگر انبيا نيامدند براي شما، مگر كسي نيامد كه شما را از جهنم بترساند؟ ﴿ قَالُوا بَلَي﴾؛ تبهكاران در جواب خزنه جهنم ميگويند چرا انبيا آمدند ما را از خطر قيامت ترساندند ﴿ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا﴾؛ ما حرفهاي آنها را تكذيب كرديم ﴿ وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ كَبِيرٍ﴾[8] ما به انبيا گفتيم وحي يك اسطورهاي بيش نيست ـ معاذالله ـ و خدا چيزي را نازل نكرده است. از اين احتجاج پيداست آنچه انسان را به جهنم ميبرد نافرماني وحي است آن خزنه جهنم به جهنميها نگفتند مگر عقل نداشتيد، ميگويند مگر وحي نيامد. اينكه محور سؤال و جواب وحي است معلوم ميشود عقل به تنهايي كافي نيست. اگر عقل به تنهايي كافي ميبود خازنان جهنم ميگفتند مگر عقل نداشتيد. الآن مثلاً اگر كسي در رانندگي احتياط نكند و به سرعت حركت كند و آسيب ببيند، انسان ميگويد مگر عاقل نبودي. اين احتجاج درست است، اما بسياري از اسرار طبيعت است كه انسان نميداند زيان دارد سودمند است يا نه فلان گياه خوب است يا نه فلان كار خوب است يا نه به ظاهر يا سودمند است يا زيانبار نيست بعدها هم ميفهمد متضرر شده است. در اينجا كه نميشود گفت كه مگر عقل نداشتي چون عقل كه درك نميكند اين جزئيات را و ارتباط تنگاتنگ ما با اين حوادث جزئي است كه از بسياري از اينها ما سر درنميآوريم كه چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. كدام گياه خوب است كدام ميوه خوب است كدام كارخوب است كدام روش خوب است بسياري از اينها را ما نميدانيم، لذا محور سؤال و جواب خزنه جهنم و جهنميها اين نيست كه مگر عقل نداشتيد، سؤال و جواب در اين محور است مگر پيامبر نيامد براي شما توضيح بدهد و تشريح بكند ﴿ كُلَّمَا القِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾؛ مگر پيامبر نيامد ﴿ قَالُوا بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا﴾؛ وحي آمد ولي ما نپذيرفتيم ﴿ وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ كَبِيرٍ﴾ بعد جهنميها ميگفتند: ﴿ وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[9] در بعضي از بخشها عقل درك ميكند، در بعضي از بخشها عقل قاصر است انسان بايد سميع باشد و گوش شنوا داشته باشد. جهنميها ميگفتند آنجا كه عقل رسا بود ما اعتنا نكرديم، آنجا كه عقل قاصر بود بايد ما به وحي گوش ميداديم گوش شنوا نداشتيم. اگر گوش شنوا ميداشتيم يا در مواردي كه عقل درك ميكرد به عقل احترام ميگذاشتيم، از اصحاب آتش نميشديم ﴿ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[10]
پرسش ...
پاسخ: آن به خاطر آن است كه شما اگر كليسا و آثار كليسا را ببيند ببينيد، يك باند جاسوسي غرب است. كليسايي نمانده در كار، اين بيچارههايي كه از همه جا محروماند ميروند به كليسا به يك زحمتي خودشان را به آنجا نزديك ميكنند بعد به عنوان اينكه توبه كنند و از گناهانشان بيرون بيايند و به جهنم نروند آن مسئول كليسا كه دستنشانده همان استكبار است به اينها ميگويد شما برو در اين اتاق تنها اقاريرت را بگو، اقرار بكن چه كردي را بگو بعد هم توبه بكن. آنجا هم نوار است اين همه قتلها و غير قتل هر كاري كه كرده ميگويد به خيال خود پاك ميشود و آن نوار بدون اينكه دستي بخورد به مركزش برميگردد و بسياري از جنايات از اين راه كشف ميشود. اين كليسا كه ما هرچه آسيب ميبينيم از اين كليسا و امثال كليساست اينها نگذاشتند دين پيشرفت بكند.
سخن بسيار مهم صاحب كشف الغطا دربارهٴ قرآن كريم
حرف بسيار بلندي مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كشف الغطاء دارد كه الآن متأسفانه سطوح سطوح، قوي نيست به اين كتابها نميپردازند آن وقت طلبهها شرايع را يك دور كاملاً ميخواندند. اين كتاب قيم كشف الغطاء جزء كتابهايي بود كه مأنوس بودند اين كتاب شريف يك اصول دين دارد و يك اصول فقه دارد يك بخش مهم فقهي. فقه اصغرش با اكبر آميخته است يعني يك وقتي كتاب صلاة را مينويسد آداب ذكر و دعا را هم مينويسد اسرار صلاة را هم مينويسد. به هر حال ايشان در بحث نبوت در همين اوائل كشفالغطاء ميفرمايند اگر قرآن نبود و اسلام نبود امروز اثري از مسيحيت و يهوديت نبود[11] و اگر مسيحيت در دنيا آبروي مختصري دارد به بركت قرآن است. قرآن آمد عيسي را معرفي كرد مريم را معرفي كرد وگرنه آن عيسايي كه انجيل معرفي ميكند با پيشرفت علم قابل باور نيست آن انبيايي كه در عهدين فعلي آمده است كه تبهكاري را به آنها نسبت ميدهند با خدا كشتي ميگيرند دست به هر جنايتي ميزنند اين دين، قابل ماندن نبود. الآن مسيحيت همين مقداري كه آبرو دارد به بركت اسلام است يهوديت همين مقدار آبرويي كه دارد در پرتو قرآن كريم است قرآن آمد موسي را معرفي كرد هارون را معرفي كرد عيسي را معرفي كرد مريم را معرفي كرد اينها را به عظمت معرفي كرد اينها را در برابر طاغوتيان به عنوان ستمستيز معرفي كرد وگرنه [با توجه به] آنچه در عهدين اينها آمده است كه هيچ عاقلي مسيحيت را قبول نميكند هيچ عاقلي يهودي نميشود كه به هر حال الآن اگر چهار يا سه ميليارد مردم روي زمين ميگويند خدا و قيامت شاگرد قرآناند بالأخره، منتها از اين وسط مسيحيت كه رفته برود و جاي اينكه برگردد آمده جلوي اشتباه را تا حدودي گرفته و دارد ارتزاق ميكند وگرنه الآن شما كار اين اسقفها را ببينيد كار كليساها را ببينيد، ميبينيد كه همان قدري هم كه سري به مسيحيت سپردهاند سري زدند همان مقدار هم حساب شده نيست. اين حرف مرحوم كاشف الغطاء يك حرف بسيار بلندي است.
نگاه هانري كربن دربارهٴ مكتب تشيع
پرسش ...
پاسخ: عقلايي هم هستند كه فكر بكنند، منتها احياناً تعصب نميگذارد وگرنه همين هانري كربن كه با مرحوم علامه تماس داشت ميگفت شيعه واقعي منم. ميگفت در بين مكتبهاي جهان تنها مكتبي كه ميتواند مطلب قابل عرضه داشته باشد مكتب تشيع است. ميگويد كه بين انسانيت و خدا هرگز رابطه قطع نيست يك انسان كاملي هميشه هست و اين فقط در مكتب شيعه است و ميگفت اگر كسي بتواند مسئله تجلي را حل كند، مهمترين جايزه را دنياي غرب به او ميدهد. اينها نميدانند كه تجلّي يعني چه يا به دام حلول ميافتند يا به دام بنوت ميافتند يا عيسي را ابن الله ميدانند يا خدا را حالّ در عيسي ميدانند اصلاً دركشان ضعيف است درباره اين معارف، نميدانند كه تجلي يعني چه فرق تجلي و تجافي چيست. چگونه يك امر مجرد در يك امر غير مجرد جلوه ميكند اينها نيست. حالا ما چندين بار اين آيات قرآن كريم را تلاش و كوشش ميكرديم ببينيم چندتا دليل قرآني ميتوانيم پيدا كنيم كه عقل محور نيست، عقل به تنهايي كافي نيست، وحي ضروري است به زحمت يكي دوتايش را پيدا كرديم آن هم يكي دوتا با هم كه پيدا كرديم مع الواسطه از ائمه (عليهم السلام) بود. حالا اين چند نمونهاي كه قرائت شد اينها هم از رواياتي است كه عرض ميكنيم كه اين روايات در مقام احتجاج به آيات قرآني استدلال ميكنند يعني حرف قرآن را علي و اولاد علي(سلام الله عليهم) دارند ميفهمند وگرنه اين آيات را مكرر تلاوت ميكرديم مكرر ورق ميزديم ببينيم در قرآن چند جا خدا ميگويد عقل لازم است ولي كافي نيست، به اين لطايف برنميخورديم ولي در روايات [آمده] اين آياتي كه خوانده شد در روايات هست. فرمود ميبينيد شما محور سؤال و جواب جهنميها چيست نميگويند كه مگر عقل نداشتيد ميگويند مگر وحي نيامده. خب، اين نشان ميدهد كه كسي كه زبان قرآن را بلد باشد و حرف قرآن را بفهمد لازم است و اين همان ثقل ديگري است كه به نام عترت(سلامالله عليهم) است كه «إنّي تاركٌ فيكم الثقلين»[12].
اين آياتي كه تلاوت شد در اثر استدلال ائمه (عليهم السلام) بود به اين آيات كه عقل در عين حال كه لازم است كافي نيست. نوع اين استدلالها در كتاب شريف علل الشرايع محروم صدوق آمده است. در علل الشرايع جلد اول بابي است باب 98 به نام «باب علة احتجاب الله جل جلاله عن خلقه». باب بعدي كه باب 99 است «باب علة اثبات الأنبياء و الرسل (صلّي الله عليهم) و علة اختلاف دلائلهم». آن باب اولي باب بسيار لطيفي است كه گرچه تماس مستقيم با بحث فعلي ما ندارد ولي تبركاً آن جمله را ميخوانيم براي اينكه حرف اينها نور است «كلامهم نور»[13].
گناه عامل عدم شناخت خدا
در روايت اين باب بعضي از زنادقه از امام هشتم(سلام الله عليه) سؤال كردند كه «لم احتَجَبَ الله»؛ چرا خدا محجوب است ما او را نميبينيم؟ «فقال ابو الحسن (عليه السلام) إنّ الحجابَ عن الخلق لكثرة ذنوبهم» او كه مخفي نيست او ﴿ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[14] است؛ مردم در اثر غبار گناه خدا را نميبينيد «إن الحجابُ عن الخلق لكثرة ذنوبهم فاما هو فلا تخفي عليه خافية في آناء الليل و النهار»[15]؛ هيچ لحظه خدا مخفي نيست نه خداي عالم، همانند رب موهوم صابئان است كه شبها غروب كند و روزها طلوع كند تا ابراهيم (سلام الله عليه) بفرمايد ﴿ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[16] يا مانند آلهه و ارباب متفرقين ديگران است. فرمود چيزي بر خدا سايه نميافكند و خدا را مخفي نميكند وخدا مستور نخواهد شد. خلاصه، گناه است كه نميگذارد انسان خدا را بشناسد. در باب 99 علت ضرورت ارسال انبيا را كه مطرح ميكند آغاز اين سخن كه از امام صادق (سلام الله عليه) است با اين جمله شروع ميشود: «الحمد لله المتحجب بالنور دون خلقه»؛ خدا حجاب او شدت نورانيت اوست يعني چون شديد الظهور است هر كسي نميتواند او را درك كند وگرنه خفايي ندارد. اين را ميگويند «حجب نور» در اين «مناجات شعبانيه» كه «حتي تخرِقَ ابصارُ القلوب حجب النور»[17] مطلبهاي علمي وقتي دركش مشكل هست اين حجاب، حجاب نوري است.
فرق حجاب ظلماني و نوراني
قبلاً فرق بين حجاب ظلماني و حجاب نوراني گذشت الآن ما پشت اين ديوار را نميبينيم چون اين ديوار حجاب است نميگذارد ما پشت ديوار را ببينيم و از ديوار بگذريم، منتها حجابي است ظلماني مسائل عقلي و مطالب علمي كه پيچيده است حجاب نوري است؛ همانطوري كه چشم نميتواند شمس را ببيند فكر ضعيف هم نميتواند علم قوي را درك كند، مطلب علمي به درك انسان ضعيف نميآيد اين مطلب علمي حجاب است و نميتواند شخص ضعيف از اين بگذرد منتها اين حجاب، حجاب نوري است. در معارف شهودي اين مسئله قويتر هست. اين است كه در «مناجات شعبانيه» آمده است «حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور»؛ همه اين حجابهاي نوراني را چشم دل ما بشكافد. حضرت در آغاز سخن فرمود: «الحمد لله المتحجب بالنور دون خلقه» بعد از اينكه فرمود: «فوق كل شيء علا و من كل شيء دنا» آن گاه فرمود: «فتجلّي لخلقه من غير ان يكون يُري»؛ خدا براي خلقش تجلي كرد بدون اينكه با چشم ظاهري ديده شود «و هو يَري و هو بالمنظر الاعلي» آنگاه بعد از چند جمله اينچنين فرمود: «وابتعث فيهم النبيين مبشرين و منذرين ﴿ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[18]» كه در سورهٴ «انفال» بود. از بيان حضرت معلوم ميشود يك مبدأ احتجاج است «و ليعقل العباد عن ربهم ما جهلوا» يعني عقل، بعضي از چيزها را ميفهمد آن چيزهايي را كه نميفهمد به وسيله وحي بايد بفهمد «و ليعقل العباد عن ربهم ما جهلوا و عرفوه بربوبيته بعد ما انكروا و يوحدوه بالإلهية بعد ما عندوا»[19] روايت بعدي از ابي بصير است كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه «سأله رجل فقال لاي شيء بعث الله الانبياء و الرسل إلي الناس»؛ چرا خدا انبيا را اعزام كرد؟ «فقال ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[20]» اين ناظر به آيه سورهٴ «نساء» است «و لئلا يقولوا ﴿ مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ﴾[21]» كه ناظر به آيه سورهٴ «مائده» است «و ليكون حجة الله عليهم ألا تسمع الله (عز وجل) يقول حكاية عن خزنة جهنم و احتجاجهم علي اهل النار بالانبياء و الرسل ﴿ أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ٭ قَالُوا بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ كَبِيرٍ﴾[22]» كه در سورهٴ مباركهٴ «ملك» است.
خب، همه ما مكرر در مكرر اين آيات را ميخوانديم فحص هم ميكرديم ببينيم در كجاهاي قرآن خدا اصراري دارد استدلال ميكند كه با عقل به تنهايي نميشود زندگي كرد. خب، اين «انما يَعرفُ القرآنَ مَن خُوطِبَ به»[23] اين زبان همه را به خوبي ميتواند استنباط كند. فرمود محور سؤال و جواب جهنميها و خزنه جهنم اين نيست مگر عقل نداشتيد، محور اين است كه مگر وحي نيامده معلوم ميشود اگر وحي نيايد انسان خيلي از چيزها را نميفهمد. حالا آن شبههاي كه نقل شد و جوابش اجمالاً گفته شد بعد از اينكه از قرآن كريم به خوبي روشن شد كه عقل، در عين حال كه لازم است به شهادت اينكه در چندين موارد خدا با عقل سخن ميگويد استدلال عقلي ميكند دعوت به تعقل ميكند، ولي مع ذلك كافي نيست و وجود وحي ضروري است و وحي به منزله نافله نيست كه اگر وحي باشد عقل بهتر درك ميكند و اگر وحي نباشد بالأخره عقل لنگان، لنگان به مقصد ميرسد اينچنين نيست. وحي فريضه است اگر در منطق از اين قضيه بخواهند سخن بگويند اينچنين خواهد شد كه «النبوة موجودة بالضرورة» كه جهت اين قضيه ضرورت هست نه امكان يا دوام يا فعليت و امثال ذلك. قرآن كريم در عين حال كه عقل را لازم ميداند كافي نميداند و چون قرآن خود را كتاب ابدي ميداند حرفش اين است الي يوم القيامه بشر به هر اندازهاي از نبوغ و علم برسد، نيازمند به وحي است. طبق اين شواهد نقلي هم ضرورت نياز بشر به وحي تثبيت شده است. حالا زمينه آماده ميشود به اينكه به خواست خدا به جواب تفصيلي از اين شبهه بپردازيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . تفسير الميزان، ج 2، ص 149 ـ 157.
[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ 19.
[3] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.
[4] . سورهٴ مائده، آيهٴ 19.
[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[6] . سورهٴ غافر، آيات 84 و 85.
[7] . سورهٴ ملك، آيات 8 ـ 9.
[8] . سورهٴ ملك، آيهٴ 9.
[9] . سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[10] . سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[11] . كشف الغطء، ج 4، ص 323.
[12] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 34..
[13] . ر . ك: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 616؛ مفاتيح الجنان، زارت جامعه كبيره؛ «كلامكم نورٌ ...».
[14] . سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[15] . عللالشرائع، ج 1، ص 119.
[16] . سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[17] . بحار الانوار، ج 91، ص 99.
[18] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[19] . عللالشرائع، ج 1، ص 119 و 120.
[20] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 19.
[22] . (سورهٴ ملك، آيهٴ 9) علل الشرائع، ج 1، ص 121.
[23] . الكافي، ج 8، ص 312.