اعوذ بالله من الشيطاان الرجيم
بسم الله الرحمٰن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيم (213)﴾
خلاصهٴ فصل اوّل از فصول «ضرورت نبوّت»
مطالبي كه تا كنون به عرض رسيد در طي چند فصل؛ بود فصل اول اين بود كه گرچه عقل براي تأمين سعادت انسان ضروري و لازم است ولي به تنهايي كافي نيست. آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[1] و آيه پاياني سوره «طه» كه: ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً﴾[2] اين دوتا آيه شاهد كاملي بود بر اينكه عقل به تنهايي تأمين كننده سعادت نيست گرچه حجت خداست بر انسان ولي بدون وحي ممكن نيست راهگشا باشد، اين عصاره فصل اول.
فصل دوم: اهداف اصلي و فرعي نبوّت
خلاصه فصل دوم اين بود كه اهداف نبوت عامه، گاهي به صورت قيام به عدل و قسط ياد ميشود و گاهي به صورت اتفاق و رفع اختلاف ذكر ميشود و جامع اينها همان نوراني شدن است. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَالمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ﴾[3]؛ اين قيام به قسط را هدف نبوت عامه قرار دادند يعني انبيا آمدند تا مردم به قسط و عدل قيام كنند. در آيه محل بحث همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود انبيا آمدند تا به اختلافها خاتمه بدهند و جامعه را امت واحده كنند و اتفاق برقرار كنند. اين گونه از هدفها هدفهاي منحصر به فرد نيست، اينها اهداف رايج و رسمي بعثت و نبوت است و آن هدف اصلي و هدف مهم كه اين كمالات را به دنبال دارد همان است كه در سوره مباركه «ابراهيم» بيان شد در آن سوره آمده است: ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾[4]؛ وقتي مردم نوراني شدند هم در مقام فعل به قسط و عدل قيام ميكنند هم در مقام برخورد انديشه و اوصاف از اختلاف ميپرهيزند [و] به اتحاد تن در ميدهند. سرّ اختلاف ظلمت است، سرّ عدم قيام به قسط و عدل ظلمت است. آن انسان تاريك است كه يا داعيه خلاف در سر دارد يا داعيه تجاوز و تعدي در سر ميپروراند و اگر نوراني شدند نه در مقام عمل از قسط و عدل تعدي ميكنند نه در روابط عمومي و اجتماعي دم از اختلاف ميزنند، پس آنچه در سوره «حديد» ياد شد هدف نهايي بعثت انبيا نيست و آنچه هم كه در اين آيه محل بحث مطرح است هدف نهايي بعثت انبيا نيست و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است آن هدف نهايي است؛ يعني انبيا عموماً و خاتم انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً، آمدند تا مردم را نوراني كنند در حد فرشته، حداقل رشد انسان اين است كه به حد فرشته برسد بالاترش آن است كه مسجود فرشتهها باشد و اگر انسان نوراني شد قهراً در مقام اوصاف و در مقام افعال هم، هم متفق هم خواهند بود و هم به قسط و عدل قيام خواهند كرد. اين هم عصاره فصل دوم بحث.
فصل سوم: چيستي و ماهيت انسان از لحاظ جسماني
اما فصل سوم آن است كه «الانسان ما هو»؟ اين بحث كه انسان چيست، هم از نظر زيستشناسي مطرح است كه پيكره انسان از كجا نشات گرفته و هم از جنبه الهي مطرح است كه حقيقت انسان را روح او تشكيل ميدهد، چون بحث «الانسان ما هو» بخشي به بدن و جسم او برميگردد و بخشي به مجموعه جسم و روح برميگردد كه اصالت از آن روح خواهد بود و نه از آن جسم و اينكه انسان داراي دو اصل نيست؛ داراي دو حقيقت نيست يك حقيقت روح و يك حقيقت جسم بلكه انسان داراي يك حقيقت و يك فرع حقيقت است داراي يك اصل و يك فرع اصل است داراي دو اصل نيست و داراي دو حقيقت نيست كه بدن همتاي روح باشد و روح عدل بدن باشد بلكه يكي ظل است و ديگري ذي ظل، چون اين «الانسان ما هو؟» در اين دو مطلب خلاصه ميشود و اين دو مطلب هم از هم جدا هستند، لذا سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اينها را هر كدام در فصل مستقل ذكر كرد. فصل اول در اين است كه يعني فصل اول از فصولي كه ايشان طرح كردند، از نظر نظم بحث ما فصل سوم قرار ميگيرد. فصل سوم اين است كه انسان پيكرهاش از چه چيزي آفريده شده. در اينكه ممكن است قبل از اين نسل انسانهايي هم بودند و منقرض شدند، محتمل هست. روايتها هم تا حدودي اين را تأييد ميكنند كه قبل از آدم آدمي بود[5] و مانند آن و احياناً از آيه مباركه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[6] هم، بعضي خواستند استشمام بكنند كه اين انسان فعلي، خلف و خليفه انسانهاي گذشته است كه بوي اين معنا از اين آيه هم استشمام ميشود.
بررسي نظريّهٴ «بازگشت نسل انسانها به چهار زوج»
آنچه محل بحث است آن است كه اين انسان فعلي كه در روي زمين الآن به ميلياردها رسيد، اين انسانها به چه چيزي منتهي ميشوند؛ گروهي بر آناند كه اين انسانها به چهار زوج منتهي ميشوند اين وسط راه. خود آن انسانهاي اصلي از چه چيزي پيدا شدند بقيه راه است كه جداگانه بايد مطرح بشود. فعلاً نظر كساني مطرح است كه ميگويند انسانهاي فعلي يعني اين چند مليارد بشر، به چند زوج بشر ختم ميشوند. زيرا اختلافي كه بين انسانهاست اختلافي نيست كه بشود آنها را به يك جا منتهي كرد [چون] بعضي سفيدپوستاند بعضي سياهپوستاند، بعضي زردپوستاند بعضي سرخپوستاند و امثال ذلك. اين سفيدپوستها بايد به يك پدر و مادر سفيدپوست منتهي بشوند. اين سياهپوستها بشرح ايضاً آن زردپوستها و سرخپوستها هم بشرح ايضاً، پس آن انسانهاي اولي كه ريشه پيدايش نسل حاضرند چهار زوجاند. اينها را نه با برهان توانستند اثبات كنند و نه با نقل قطعي. در اينگونه از مسائل يا بايد برهان عقلي دليل گويا باشد يا وحي سماوي، چون دليل از اين دو بيرون نيست. در بسياري از موارد وقتي قرآن استدلال ميكند و احتجاج ميكند، ميفرمايد يا برهان عقلي اقامه كنيد يا اينكه وحي سمائي ارائه بدهيد. گاهي ميفرمايد برهان عقلي اقامه كنيد، گاهي ميفرمايد مگر شما از وحي سماوي خبرميدهيد يعني حرف يا بايد به عقل تكيه كند يا به نقل قطعي. شما براي وثنيت و بتپرستي مثلاً نه برهان عقلي داريد كه تصحيح كند، نه وحي سماوي نازل شده است كه آن را تجويز كند.
عدم اتكاي نظريّهٴ مذكور به برهان عقلي و نقلي
اين نحوه تفكر در قرآن كريم زياد است كه حرف يا بايد به برهان عقلي تكيه كند يا به وحي سماوي به نحو منفصله مانعة الخلو كه اجتماع را شايد. اينگونه از حرفها نه به برهان عقلي متكي است نه به وحي سماوي، اما برهان عقلي متكي نيست زيرا ممكن است كه همه اين رنگهاي گوناگون در اثر تحولات منطقهاي پيدا شده باشد. آنكه ساليان متمادي در خط استوا و منطقه سوزان زندگي ميكند كم كم ممكن است سياه پوست بشود و مانند آن. نميشود گفت كه سياه پوستها نسلشان از سفيد پوستها جداست. اين برهاني عقلي بر او نيست در حد استبعاد ممكن است باشد ولي برهان عقلي نيست برهان نقلي هم ندارند براي اينكه آيات قرآني نه تنها نميگويد كه انسانها از چهار زوجاند بلكه به خوبي دلالت دارد كه همه انسانها از يك زوجاند يعني از يك پدر و از يك مادرند. آيه سورهٴ مباركهٴ «حجرات» كه آيه معروف دعوت به تقواست همان آيه سيزدهم سوره «حجرات» است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي﴾ خطاب به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[7] يا ﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ﴾[8] ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[9] و امثال ذلك نيست خطاب به ناس است كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي﴾، پس همه شما از يك زوج يعني يك مذكر و يك مونث خلق شديد. بعد ميفرمايد شما اگر بخواهيد از نظر نسل افتخار كنيد كه نسل همه شما يكي است و اگر بخواهيد به قوميت و نژاد و قبيله و امثال ذلك بباليد، اينها شناسنامههاي طبيعي است، ما شما را قبيله قبيله و شعبه شعبه قرار داديم كه يكديگر را بهتر بشناسيد، بگوييد اين زيد از فلان قبيله است. آن روز كه شناسنامه نبود اداره آمار نبود، الآن هم كه شناسنامه و اداره آمار هست باز بهترين راه براي شناخت همان علل و عوامل طبيعي است. فرمود اينكه قبيلهها و شعبهها قرار داده شدند اين يك آمار طبيعي است، اين يك اداره آمار است اينكه عامل فخر نيست. به اصلتان بخواهيد بباليد كه اصل همه يكي است. بخواهيد به اين نژاد و قبيله و قوميت بباليد، اينكه يك آمار طبيعي است اينكه سند فخر نيست. تنها يك چيز سند فخر است كه تقواست كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُم﴾[10] پس: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾[11] خب، پس سخن اينكه چند ميليارد كه چند رنگ دارند به چند زوج منتهي ميشوند، نه تنها برهان عقلي او را تاييد نميكند بلكه برهان نقلي او را تضعيف ميكند.
ابتداي خلقت انسان از مَرد و آفرينش زن از مَرد
آنگاه وقتي اين مسئله حل شد، نميشود گفت كه انسانها كه داراي رنگهاي گوناگوناند از آباء و امهات گوناگون آفريده شدهاند. بعد اين سؤال پيش ميآيد كه اين ذكر و انثي، اين زن و مرد [و] اين مذكر ومونث هر دو همتاي هماند يا يكي اصل است و ديگري فرع. آن را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و همچنين سوره «نساء» فرمود: آن مرد اصل است و آن زن بعد آفريده شده. فرمود ما شما را از نفس واحده خلق كرديم كه همسر او هم از او آفريده شده آيه 189 سوره «اعراف» اين است كه ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾؛ ما شما را، همه انسانها را از يك نفر خلق كرديم كه همسر او هم از او آفريده شده يعني از همان خميرمايهاي كه آدم با او به بار آمد از همان طينت و خميرمايه همسرش را خدا آفريد، در بحثهاي قبل هم گذشت كه در عربيت فصحا از زن به زوجه ياد نميشود [بلكه] به زوج ياد ميشود، لذا در قرآن كريم از زنها به عنوان ازواج ياد شده نه به عنوان زوجات و مبادا كسي اينچنين توهم كند كه اصل حوا است و آدم از او خلق شده براي اينكه خدا فرمود: ﴿وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ براي اينكه اين ﴿مِنْهَا﴾ مؤنث بودنش به خاطر نفس است كه فرمود شما را از ﴿نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ خلق كرديم و از زن به عنوان زوج، ياد ميشود نه زوجه زيرا از انضمام زن به مرد جفت پيدا ميشود در عربيتهاي غير فصحا ممكن است از زن به عنوان زوجه ياد بشود و اما در قرآن كريم از زنها به عنوان ازواج ياد شده است خواه زنان بهشت خواه زنان دنيا ﴿وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾[12] همسراني هستند كه پاكاند و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ نكاح نيست از همان طينت او آفريده شده. در اول سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم اينچنين آمده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ منتها آن مذكري كه اول خلق شد در قرآن كريم به نام آدم ناميده شد [و] آن مونثي كه بعد آفريده شد در روايات به نام حوا (سلام الله عليها) است وگرنه در قرآن كريم از حوا نامي نيست. پس فرمود همه شما از اين زن و مرديد كه اول زن خلق شد بعد مرد خلق شد اين هم قدمي جلوتر.
فرضيههاي مختلف در چگونگي خلقت آدم ابوالبشر
آن گاه نوبت به خود آدم ميرسد كه آدم از چه چيزي خلق شد، آيا آدم او هم فرزند پدر و مادري است مانند انسانهاي ديگر، منتها پدر و مادر آدم (سلام الله عليه) انسانهاي غير مسئول و غير متفكر و امثال ذلك بودند و از آن انسانهاي غير مسئول و غير متفكر آدم ظهور كرد، كما قال به بعض يا آدم (سلام الله عليه) از تطورات ماده كه از ديرگاه حركت كرد به صورت نبات درآمد و از آنجا به صورت حيوان دريايي درآمد و از آنجا به صورت حيوان ذو حياتين درآمد و از آنجا به صورت حيوان برّي و خشكي درآمد و از آنجا كم كم به صورت انسان درآمد حالا يا بوزينه بود كه بعد انسان شد يا ماهي بود كه بعد انسان شد علي اختلاف الاقوال، اين هم احتمال ديگر. يا نه اين آدم (سلام الله عليه) از گل خلق شد بدون اينكه مراحل نظير حيوانيتي كه ياد شده، خواه بوزينه خواه ماهي خواه امثال ديگر را طي كرده باشد. اينها احتمالات مسئله است. برهان عقلي بر اين مسئله نيست چون اين مسئله مسئله فلسفي و عقلي نيست تا عقل دخالت كند يك امر جزئي است قضية في واقعه، زيستشناسي هم برهان طبيعي اقامه نكرده فقط در حد يك فرضيه و شايد است با اينكه اين فرضيه هم مخالفان زيادي دارد. با فرضيه هرگز جزم پيدا نميشود غير از قضيه بديهيه است قضيه بديهيه زير بناي استدلال قرار ميگيرد كه مسائل نظري به بديهي ختم ميشود و اما فرضيه خودش زيربنايي ندارد. فرضيه به تعبير سيدنا الاستاد مثل آن پايه ثابت پرگار است كه ديگري ميگردد و دايره رسم ميكند و او آرام است او را اينجا نگه ميدارند كه يك پاي ديگر بگردد و دايره رسم بكند[13]. در نقشه كشيدن كار اساسي را آن لبه متحركه پرگار به عهده دارد نه آن پاي ثابت، آن پايي كه ميگردد نقشه رسم ميكند اما براي اينكه بگردد يك پاشنه ديگري هم لازم است. اين فرضيه آن پاشنه ثابت است تا كار پيش برود وگرنه همه علماي طبيعي و محقق هم ميدانند كه فرضيه غير از قضيه بديهيه است؛ با فرضيه هرگز جزم پيدا نميشود با قضيه بديهي كه از اوليات شروع ميشود انسان ميتواند استنتاج كند و جزم پيدا كند، ولي با فرضيه هرگز جزم پيدا نميشود چه اينكه صاحبان فرضيه هم جزم ندارند، براي اينكه مشكل كارشان حل بشود. ميگويند «فلنفرض انه كذا» اينكه فرض ميكنيم مثلاً نفت از آن مايع با شد يا از فلان ماده، بر فرضي كه نفت از فلان ماده متكون بشود فلان معدن نفت ميتواند تا صد سال دوام داشته باشد. اينها براساس فرض است، با فرض هرگز جزم پيدا نميشود مشكلات عملي حل خواهد شد، لذا در قضايا و مسائل اعتقادي به فرضيه بها داده نميشود اين فرضيه، آن پاشنه ثابت است تا ديگري بگردد. گذشته از اينكه اين مسئله فرضيه است نه بديهيه اولاً و در اين فرضيه هم صاحبنظران موافق نيستند، بلكه خيليها مخالفاند ثانياً؛ خداي سبحان كه خالق انسان است او اولي است به اينكه بگويد ما انسان را از چه چيزهايي خلق كرديم و چطور خلق شده.
ديدگاه قرآن در مورد چگونگي خلقت آدم
ظاهر قرآن كريم اين است كه انسانهايي كه فعلاً روي كره زمين زندگي ميكنند از يك پدر و يك مادرند كه اشاره شد و آن پدر و مادر هم همتاي هم نيستند، بلكه پدر اول خلق شد و از خميرمايه پدر و طينت پدر، مادر خلق شد اين دو مطلب و خود آدم (سلام الله عليه) هم از گل و قبلش از تراب خلق شد بدون اينكه پدر و مادري داشته باشد. اين مطلب را به خوبي قرآن اثبات ميكند يعني ظهوراً كالنص كه آدم (سلام الله عليه) فرزند پدر و مادري نبود؛ پدري نداشت و مادري نداشت اين مطلب سوم را قرآن به خوبي اثبات ميكند. مطلب چهارمي كه بعد عرض ميكنيم قرآن درباره او صراحتي ندارد، اما اين مطلب سوم كه آدم (سلامالله عليه) پدري نداشت، مادري نداشت و فرزند نسل قبلي نيست اين را به خوبي اثبات ميكند.
شسيب
«تشبيه عيسي در خلقت بدون پدر به آدم» در قرآن
در همان سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 59 در ردّ توهم مسيحيها اينچنين ميفرمايد ميسحيها فكر ميكردند چون عيسي (سلام اللهعليه) پدر نداشت و هيچ فردي بدون پدر به دنيا نميآيد پس ـ معاذالله ـ عيسي پسر خداست در قبال تفريط يهوديها كه به مريم (عليها سلام) گفتند: ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾[14] در مقابل تفريط دشمنان، دوست نادان دست به افراط زد گفت عيسي ابنالله است زيرا انسان بدون پدر خلق نميشود و عيسي انسان است يقيناً پدر دارد و پدر او ـ معاذالله ـ الله است. اين توهم. براي رد اين توهم آيه 59 سورهٴ «آلعمران» دليل خوبي است كه فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾؛ فرمود جريان عيسي (سلام الله عليه) مثل جريان خود آدم است. چطور شما درباره آدم اعتراضي نداريد درباره آدم نميگوييد آدم ابنالله است ولي درباره عيسي ميگوييد ابنالله است. آدم، انسان است و به گمان شما هر انساني بايد از پدر و مادر متولد بشود در حالي كه آدم، پدر و مادر نداشت. خب اگر آدم، همانند انسانهاي عادي، فرزند يك پدر و يك مادر بود دوتا اشكال داشت؛ يكي اينكه اصل مسئله را حل نميكرد و نميتوانست احتجاج باشد، براي اينكه آنها حرفشان و توهمشان اين بود كه انسان بايد پدر داشته باشد و عيسي انسان است و هر انساني بايد پدر داشته باشد و عيسي بايد پدر داشته باشد، اين نتيجه قياس شماست و چون كسي پدر عيسي نيست پس الله ـ معاذ الله ـ پدر عيسي است، اين توهم آنها. اگر خدا بفرمايد جريان عيسي مثل جريان آدم است خب آنها هم ميگويند نه، مثل جريان آدم نيست براي اينكه آدم فرزند يك پدر و مادر است و عيسي پدر ندارد. اگر آدم مانند افراد ديگر پدر و مادري ميداشت هرگز مشكل احتجاج مسيحيت حل نميشد اين يك اشكال؛ ثانياً خود آدم همانند افراد ديگر بود، اگر آدم داراي پدر و مادري باشد و فرزند نسل قبل باشد خب، آدم خصوصيتي ندارد. آدم هم مثل ساير افراد، ديگر خدا نبايد بفرمايد ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ بايد ميفرمود «ان مثل عيسي عند الله كمثل ساير الخلق» اين دوتا شبهه، مخصوصاً اول دليل روشني است به اينكه آدم (سلام الله عليه) پدر نداشت اين يك، خب مبادا كسي توهم كند كه از نظر پدر نداشتن، عيسي مثل آدم است و از نظر مادر داشتن، آدم مثل عيسي است او هم فوراً نفي كرد فرمود: ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ يعني در اين ضلع اول، عيسي مثل آدم است اما در آن ضلع دوم آدم، مثل عيسي نيست كه از مادر آفريده شده باشد آدم (سلام الله عليه) نه پدر داشت و نه مادر و عيسي در اينكه پدر نداشت مثل آدم است و آدم، مادر نداشت بلكه من تراب آفريده شد؛ ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾[15] اين ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ براي آن است، كه مبادا كسي خيال كند عيسي مثل آدم است در پدر نداشتن و آدم مثل عيسي است در مادر داشتن. فرمود اينچنين نيست تشبيه از اين طرف است نه از آن طرف ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ﴾ خب، جاي اين است كه انسان سؤال بكند كه آدم چگونه آفريده شد؟ عيسي مثل آدم است آدم چگونه آفريده شد؟ ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ يعني پدر نداشت ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[16] كه اين ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ مربوط به فصل چهارم بحث است كه انسان يك بدني دارد كه تدريجاً يافت ميشود يك روحي دارد كه مربوط به عالم ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است آن در فصل چهارم مطرح ميشود. اين مطلب سوم، مربوط به اينكه بدن انسان تا كجا و به كجا منتهي ميشود.
امكان ساخته شدن آدم به صورت دفعي و يا تكوّن تدريجي
مطلب چهارم اينكه حالا آدم كه از گل آفريده شده آيا مجسمهسازي شده بعد روح در او دميده شد يا ساليان متمادي اين مراحل گذشت و امثال ذلك، از اين به بعد هر دو امكان دارد. قرآن تصريحي در اين زمينه ندارد كه آيا جريان پيدايش آدم، نظير همان پيدايش طيور عيسي است كه عيسي (سلام الله عليه) از گل به هيئت پرنده چيزي ميساخت و در آنها ميدميد و پرنده ميشدند[17] آيا مجسمهاي ساخته شد بعد در او روح دميده شد، يا نه ماههاي متوالي همانطوري كه يك قطره آب در رحم انسان ميشود خداي سبحان همان شرايط را در بيرون محدوده رحم هم انجام ميدهد. چطور يك قطره آب در دستگاه مادر، انسان ميشود در بيرون هم انسان ميشود. مگر پدر و مادر خالقاند. خداي سبحان به پدرها ومادرها فرمود كار پدر امناست و همچنين كار مادر، فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾[18] به همه خطاب ميكند به پدر و مادر ميگويد كار شما امناست؛ آن كه نطفه را انسان ميكند خداست ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخَالِقُونَ﴾[19] مگر يك قطره كه از صلب و ترائب خارج ميشود پدر ميداند، يا در قرار مكين قرار ميگيرد مادر ميداند فرمود نه پدر خالق است نه مادر خالق است در اين ظرف كه صاحبان اين ظرف جز امنا كاري ديگر ندارند خدا خالق است، همان خدايي كه بين صلب و ترائب و قرار مكين، يك قطره را به صورت انسان درميآورد همان خداي سبحان قادر است در بيرون محدوده صلب و ترائب از يك سمت و در بيرون محور رحم از سمت ديگر حيات ببخشد حالا ممكن است ميليونها سال طول بكشد يمكن، ممكن است لحظاتي طول بكشد يمكن، ممكن است چند ماه طول بكشد يمكن، ممكن است بيش از يك لحظه طول نكشد آن هم يمكن.
سكوت قرآن در مسئلهٴ مذكور
در اين زمينه قرآن بياني ندارد و اگر علم پيشرفت كرد كه از فرضيه به بديهيه رسيد و از قضيه بديهيه استدلالي درست كرد كه حتماً چندين سال بايد بگذرد تا تراب، انسان بشود و محال است كه دفعتاً تراب، انسان بشود يعني محال عقلي است نه محال عادي، قرآن تاب آن را دارد. خدا فرمود ما از تراب، انسان خلق كرديم نفرمود بدون طي مراحل كه.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ منظور آن است كه يك لحظه به صورت مجسمه درآورديم و در او روح دميديم اين يمكن يا ساليان متمادي طول كشيد تا با حفظ درجات و طي تكاملي به اين جا برسد بعد خدا نفخ روح بكند يُمكن، ماهها طول بكشد يمكن، در اين زمينه قرآن بياني ندارد تا انسان بگويد كه اين مخالف با فلان فرضيه است يا مطابق با فلان نظريه نيست. نعم، اگر علم پيشرفت كند و همه مسائل زيستشناسي را از فرضيه برهاند به صورت قضيه بديهيه دربياورد و از بديهيه نظريات را استنتاج كند در حد قضيه رياضي قرار بدهد نه پيش فرض، به حد برهان عقلي برساند كه بر خلافش محال عقلي باشد نه محال عادي، آنگاه قرآن چون تاب همه اين احتمالها را دارد بر يكي از آن احتمالاتي كه مطابق با عقل است يا مخالف با عقل نيست حمل ميكند، پس از اين جهت قرآن كريم در بخش چهارم ساكت است.
فصل چهارم: تركيب انسان از روح و بدن و اصالت روح
فصل چهارم بحث، فصل چهارم اين است كه الانسان ما هو؟ اين ديگر بحث طبيعي نيست [بلكه] گوشهاي از اين بحث طبيعي است [و] بقيهاش بحث الهي است و اساس كار اين است كه قرآن كريم انسان را داراي جسم و روح ميداند اولاً و اين جسم و روح را هم همتاي هم نميداند كه جسم، همسنگ روح باشد و روح هموزن جسم باشد كه به همان اندازه كه جسم ميارزد روح، به همان اندازه بيارزد و مانند آن، بلكه انسان را از فرع و اصل مركب ميداند يعني از يك روح و از يك بدن كه اصالت ازآن روح است و بدن تابع اوست اما اينكه انسان مركب از روح و بدن است و تنها بدن نيست، اين در آيات فراوان هست همه آياتي كه ناظر به داشتن روح است اين را تأييد ميكند مخصوصاً آياتي كه در سوره «ص» و در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست در سوره «ص» جريان آفرينش انسان اولي را كه بازگو ميكند ميفرمايد: ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[20] خب، در عين حال براي او يك جزء مادي قائل است آن جزء مادي را به خود نسبت نميدهد ميفرمايد جزء مادياش به طين برميگردد، يك جزء معنوي قائل است كه روح اوست آن روح را به خود نسبت ميدهد. فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ پس انسان داراي جسمي است كه به طين برميگردد، مبدأ قابلياش را گل تشكيل ميدهد و اساسش را روح تشكيل ميدهد كه به الله ارتباط دارد و نشانه اينكه اصالت ازآن روح است نه ازآن طين و اينها همسان هم نيستند اينكه، آن جسم را به طين نسبت داد و روح را به خودش و روشنتر از اينها آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است.
پرسش ...
پاسخ: روح را عذاب ميكنند اما براي اينكه روح عذاب ببيند بدن را ميسوزانند، الآن هم در دنيا همينطور است. الآن اگر كسي خواست روح كسي را رنج بدهد، دستش را ميسوزاند. اين دست كه سوخته ميشود روح احساس ميكند.
وجه «أحسن المخلوقين» بودن انسان
در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» وقتي جريان پيدايش انسان را از بدء ظهور بازگو ميكند، اينچنين ميفرمايد كه انسان از نطفهاي خلق شد فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا العَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا المُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[21] آن ديگر به حساب علم طبيعي در نميآيد. فرمود او را ما به چيز ديگر درآورديم [و] كار ديگر كرديم. خب ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[22] اين كه فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾ براي اينكه اين مخلوق، احسن المخلوقين است. خالق «أحسن المخلوقين» هم قهراً «أحسن الخالقين» خواهد بود و اين احسن المخلوقين بودن انسان نه براي آن است كه نطفهاي به اين صورت زيبا درآمد براي اينكه زيباتر از انسان طاووس و امثال طاووس هست كه او هم از نطفه يا غير نطفه به اين صورت درميآيد. اگر يك قطره آب يا تراب يا طين يا سلاله طين بخواهد به اين صورت زيبا دربيايد كه احسن المخلوقين نيست تا خالقش بشود احسن الخالقين، زيرا مثل او و بهتر از او در عالم فراوان است و اين احسن المخلوقين بودن انسان كه مايه احسن الخالقين بودن خداست براي روح او نيست چون آن روح را فرشتهها هم دارند. اينكه انسان، احسن المخلوقين است چون معجوني است از طبيعت و ماوراي طبيعت. اينكه از يك طرف به طين بسته است از يك طرف به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[23] وابسته است، اين احسن المخلوقين است. اين اگر بتواند با داشتن همه اين راه بندها و رهزنها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ برسد، ميشود احسن المخلوقين، آفريدگار اين احسن المخلوقين قهراً احسن الخالقين هم هست وگرنه صرف داشتن روح باعث نميشود كه يك موجودي احسن المخلوقين بشود، همه فرشتههاي مجرد حاملان عرش اينچنيناند. خداي سبحان كه درباره آفرينش جبرئيل و اسرافيل و امثال ذلك نفرمود «تبارك الله احسن الخالقين» كه، خب اگر روح است آنها دارند اگر علم و انديشه است آنها دارند و مانند آن پس در فصل چهارم روشن شد كه نشئه جان آدمي يك نشئه جدا و ديگر است و اوست كه مايه احسن المخلوقين شدن انسان خواهد شد و زمينه ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[24] را فراهم ميكند كه تتمه فصل چهار به بحث فردا انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[2] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 134.
[3] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[4] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[5] ـ ر . ك: بحارالانوار، ج8، ص375.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 104.
[8] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 64.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[10] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[11] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[13] ـ ر . ك: مقدمه ترجمه الميزان، ج22.
[14] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 28.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[17] ـ ر . ك: سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[18] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 58.
[19] ـ سورهٴ واقعه، آيات 58 ـ 59.
[20] ـ سورهٴ ص، آيات 71 و 72.
[21] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 12 ـ 14.
[22] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[23] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[24] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.