اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الالبَابِ(197)﴾
احكام و مناسك حج
بعد از اينكه اصل وجوب حج را بيان فرمودند با تعبير ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلّهِ﴾[1] آنگاه به بعضي از احكام حج اشاره ميكنند. احكام حج دو قسم است: يك قسم واجبات است و يك قسم محرمات كه از محرمات به عنوان تروك حال احرام ياد ميكنند. بعضي از احكام واجب حج را نظير طواف، نظير قرباني نظير سعي بين صفا و مروه و مانند آن و نظير نماز عند المقام اينها را در آيات ديگر ذكر ميكنند كه ﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالبَيْتِ العَتِيقِ﴾[2] يا درباره سعي صفا و مروه فرمودند: ﴿إِنَّ الصَّفَا وَالمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ البَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾[3] يا درباره نماز عند المقام فرمود: ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي﴾[4] و مانند آن، كه بعضي از احكام وجوبيه حج را در آن آيات ذ كر ميكند.
در اين آيهاي كه قرائت شد بعضي از تروك احرام را كه جزء محرمات حال احرام است، ذ كر ميكند كه فرمودند: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾.
سرّ تعيين ماههاي حج
اما از اينكه فرمودند: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ براي آن است كه در جاهليت اين حج بود ولي همانطوري كه در اركان و افعال او بدعتهايي را روا داشتند در وقت او هم بدعتي روا داشتند هر سالي كه فرصت نميكردند حج را در موسم خاص انجام بدهند، وقتش را تأخير ميانداختند نظير آن مسئله حرمت اشهر حرم كه ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾[5] و در بين آن دوازده ماه چهار ماه، جنگ و جدال حرام بود كه ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾[6]، هر وقتي به حال آنها مساعد بود جنگ را ترك ميكردند و هر وقت مساعد نبود در اشهر حرم جنگ ميكردند و آن ماههاي حرام را تبديل ميكردند به ماههاي ديگر كه فراغت داشته بودند كه در اين زمينه وارد شده است: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾[7]؛ نسي يعني تأخير انداختن كه «نسيئه» يك معنايش همين تأخير انداختن است كه ثمن در حين بيع به بايع داده نميشود آن را نسيئه ميگويند. نسيء و تاخيراندازي همانطوري كه در جريان جهاد راه داشت در جريان حج هم راه پيدا ميكرد. اينها كه ميخواستند ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾[8] حركت كنند، اگر گرفتار تجارت يا جنگ يا مانند آن بودند، ماه حج را عوض ميكردند، لذا قرآن كريم فرمود: حج براي خود يك ماههاي ثابتي دارد: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾؛ يعني زمان حج ماههاي مشخصي است كه قابل تقديم و تأخير نيست.
ـ امكان انجام عمره در طي سال
ولي عمره اينچنين نيست؛ در طي سال عمره را ميتوان انجام داد براي عمره شهر معيني نيست، در تمام دوازده ماه ميشود عمره انجام داد. حج است كه هم تشكيلاتش زياد است و رسميتي دارد وقوفين دارد، و امثال ذلك و هم ماهش مشخص است؛ پس اگر در آيه قبل فرمود: ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لله﴾[9] و در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ براي آن است كه عمره در طي سال ممكن است ولي حج در طي سال ممكن نيست[و] ماههاي مشخص دارد و چون عمره در طي سال ميسر هست، لذا تقديم و تأخيري براي عمره فرض ندارد و انگيزهاي براي تقديم و تأخير نداشتند و سودي هم به حال آنها نداشت برخلاف مسئله حج كه هم به حال آنها سودمند بود و هم انگيزهاي داشتند، لذا فرمود: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾.
ظرف زماني حج
ـ نقد توهم امكان محرم شدن به احرام حج در هر ماهي از سال
مبادا كسي خيال كند در آيه صد و هشتاد و نهم كه بحثش قبلاً گذشت اينچنين بپندارد كه حج را در طي سال ميشود انجام داد[10]؛ براي اينكه آيه: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾ دلالت ميكند بر اينكه اين تشكلات گوناگون ماه براي آن است كه انسان وقتهاي خود را بشناسند و حجشان را انجام بدهند. اين توهم نارواست؛ براي اينكه آن آيه اطلاق ندارد كه حج را در هر ماهي ميشود انجام داد. آن آيه نظرش اين است كه اين تشكلات گوناگون تقريباً عامل ماهشناسي است، يك تقويم طبيعي است و چون حج از بارزترين اموري است كه به ماهشناسي نيازمند است، از اين جهت از باب ذكر خاص بعد از عام در كنار ﴿مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾ فرمود ﴿وَالحَجِّ﴾؛ يعني اين تشكلات گوناگون قمر براي آن است كه مردم حوائجشان را در ماههاي گوناگون انجام بدهند كه يكي از آن حوائج مهم مسئله حج است؛ پس آن اطلاقي ندارد كه با اين آيه معارض باشد. بر فرض اطلاق داشته باشد مقيد به اين آيه است ولي اصلاً در صدد بيان اين جهت نيست كه حج را در هر ماهي ميشود انجام داد.
اينكه فرمود: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ نظير آن جريان «نسيء» است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» در باره جهاد آمده است؛ در سوره «توبه» آيه سي و ششم اينچنين آمده است كه: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِينَ﴾، آنگاه در آيه بعد فرمود: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾؛ اگر كسي بخواهد اين اشهر حرم را تغيير بدهد (در اين ماههايي كه جنگ حرام است جنگ بكند و در ماههاي ديگر جنگ را ترك بكند و در حقيقت تغيير و تحول اشهر حرم به دست او باشد)، اين ﴿زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾؛ چون اين كار را در جريان حج هم روا ميداشتند لذا فرمود: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾؛ پس نه آيهٴ: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾ دلالت دارد بر اينكه حج را در هر ماهي ميشود انجام داد، نه بر فرض اينكه چنين دلالتي داشته باشد در قبال آيه ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ قدرت معارضه دارد.
پس براي حج ماه مشخصي است و براي عمره اينچنين نيست.
ـ تعبير عرفي در بيان ماههاي حج
اما اينكه فرمود: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ دوتا اشكال دارد: يكي اينكه حج يك سلسله مناسك مخصوصي است كه در بعضي از اين ماه انجام ميگيرد؛ نه در سراسر ماه؛ اشكال دوم آن است كه تمام اين ماه ظرف مناسك حج نيست، بلكه مناسك حج را بايد در اوقات معين قرار داد.
فرق اشكال دوم با اول اين است كه اشكال اول ناظر به عدم استيعاب است؛ يعني اين مظروف تمام ظرف را فرا نميگيرد؛ اين نظير روزه روزهاي ماه مبارك رمضان نيست كه ما بگوييم اين سي روز ظرف روزه است؛ زيرا در آنجا ظرف با مظروف مطابق است (مظروف مستوعب است همه ظرف را فرا ميگيرد) از تبين خط ابيض و اسود يعني هنگام طلوع فجر صادق تا شب را بايد روزه داشت: ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾[11] در اينجا ميشود گفت اين ماه، ماه روزه است؛ زيرا تمام روز ظرف روزه است ولي اينجا اينطور نيست، تمام اين سه ماه ظرف مناسك نيست، بلكه اين مناسك يك اعمال مخصوصي است كه درگوشهاي از اين سه ماه قرار دارد؛ نه در تمام اين ماه به نحو استيعاب.
اشكال دوم آن است كه در هر جزئي از اجزاي اين سه ماه نميشود اين مناسك حج را انجام داد. بلكه براي عمره تمتع و احرام حج تمتع تا روز عرفه وقت هست، اما از نيمروز عرفه (يعني از ظهر به بعد) ديگر مشخص است كه وقوف در عرفات است؛ ديگر نميشود اين وقوف در عرفات را براي غير روز نهم انجام داد و همچنين مسئله رمي و قرباني و حلق در روز دهم است و بايد تا ايام تشريق كار تمام بشود اينچنين نيست كه كسي بتواند عمداً تا آخر ذي حجه به تأخير بيندازد.
پس اشكال اول ناظر به عدم استيعاب است كه مظروف با ظرف منطبق نيست. اشكال دوم ناظر به آن است كه همه اعمال را در هر وقتي از اوقات اشهر حج نميشود انجام داد؛ براي اينكه وقت مشخص دارد.
از اين دو اشكال جواب دادند [و] گفتند: اين تعبيرات عرفي است. شما اگر يك شخصي را در يك روز معيني ببينيد ميتوانيد بگوييد من آن شخص را در فلان روز ديدم. در حالي كه اين برخورد و ملاقات شما در يك گوشه روز وارد شده است؛ نه در سراسر روز و از اين وسيعتر اگر كسي را در يك سالي است (مثلاً سال شصت ديدهايد) ميتوانيد بگوييد من او را در سال شصت هجري ديدم؛ در حالي كه آن برخورد شما يك ساعت بود ولي اين را به آن سال نسبت ميدهيد. اين يك تعبير عرفي است اين تعبير عرفي آن اشكال اول را حل مي كند اما اشكال دوم را حل نميكند. بيان ذلك اين است كه در اشكال اول ناظر بود به اينكه فعل كه مظروف است با ظرف منطبق نيست (مستوعب نيست) در يك گوشهاي از اوست. جوابش اين است كه اين تعيبر رايج است، اگر فعلي در يك گوشه زمان قرار بگيرد، به سراسر آن زمان نسبت ميدهند. برخودي كه در يك گوشه روز اتفاق افتاد ميگويند من با فلان شخص در فلان روز برخورد كردم، بلكه از اين وسيعتر در فلان ماه يا در فلان سال برخورد كردم.
پرسش ...
پاسخ: اطلاق جزء بر كل اگر ما جزم داشته باشيم، ميگوييم از باب اطلاق جزء است علي الكل و قرينه ميطلبيم اما قبل از اينكه ما بدانيم از باب اطلاق جزء به كل است ميتوان گفت به اينكه اين فعل در يك گوشه قرار ميگيرد يا در گوشه ديگر قرار نميگيرد؟! بر فرض اگر تعبير عرفي نظير همان برخورد در فلان روز يا فلان ماه يا فلان سال كه از باب اطلاق جزء بر كل است اشكال اول را حل كند عمده اشكال ثاني است. اشكال ثاني اين است كه اگر حج در اشهر حج انجام ميگيرد معنايش آن است كه اعمالش را در هر جزئي از اجزاي اين اشهر حج ميتوان انجام داد و حال اينكه اينچنين نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه، آن ديگر بدل است آن ديگر جزء حج نيست. كفاره اوست، كفاره حج جزء مناسك حج نيست؛ نظير اينكه اگر كسي در ماه مبارك رمضان كاري انجام داده بايد در غير ماه مبارك رمضان كفارهاش را بپردازد (حالا يا صيام است يا غير صيام) او كفاره حج است؛ نه جزء مناسك حج. خب، كفاره حج در غير حج انجام ميگيرد كفاره عمل اگر در خارج آن ظرف قرار بگيرد محذور ندارد.
محذور دوم اين است كه اگر ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾؛ پس بايد گفت كه هر جزئي از اجزاي حج را ميتواند در هر جزئي از اجزاي أشهر حج انجام داد؛ در حالي كه وقت تا روز دهم يا ايام تشريق است. جوابش اين است كه اين هم يك تعبير رايجي است؛ نظير صلاة الجمعة. خب، وقتي كه ميگوييم نماز جمعه غير از آن است كه اين نماز در گوشهاي از روز جمعه است، مستوعب نيست (اولاً) و يك وقت مشخص دارد نه قبل از او ميشود انجام داد نه بعد از او ميشود انجام داد (ثانياً). خب، تبعير صلات جمعه يا تعبير صلات عيد يك تعبير رايجي است در فقه؛ اگر گفته شد نماز جمعه نه يعني از بامداد تا شامگاه انسان نماز بخواند كه مظروف با ظرف منطبق باشد و نه اينكه در هر جزئي از اجزاي روزجمعه بتوان نماز جمعه را انجام داد؛ اينچنين نيست، بلكه مظروف كمتر از ظرف است (اولاً) و جاي مشخص دارد (ثانياً) جريان ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ هم اينچنين است. اين تعبيرات هست منتها خصوصيات اين تعبير را بايد روايت مشخص كند چه اينكه كرده است.
پس اينكه فرمود: ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ و درباره عمره نفرمود سرش روشن شد و در حقيقت اين ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾؛ يعني «زمان الحج اشهر معلومات» يا «الحج حج اشهر معلومات» كه خبر محذوف باشد يا «زمان الحج اشهر معلومات» كه مبتدا محذوف باشد.
پس اين ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ﴾ ناظر به تعيين زمان حج است.
محرمات احرام
﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ﴾ اگر كسي در اين ماههاي مشخص، حج را بر خود واجب كند (همين كه احرام بست واجب ميشود) ممكن است اصل احرام مستحب باشد؛ نظير حج مستحبي ولي اتمامش واجب است؛ در هر حال «فرض» يعني عزم، يعني ايجاب: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ﴾؛ اگر كسي در اين ماهها حج را بر خود با احرام واجب كرده است، بايد بداند كه از اين تروك بپرهيزد: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾ كه اين بعضي از محرمات حال حج است.
ـ صفت ايجاز در آيه
از اينكه فرمود: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ﴾ به اسم ظاهر بيان كرد براي آن است كه آن حجي كه در اول آيه آمده منظورش زمان حج است، اين حجي كه مرتبه دوم ياد شده است فعل مكلف است: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ﴾ كه اين حج عمل مكلف است [و] آن حجي كه در اول آيه ياد شد منظور زمان حج است بايد از اين امور بپرهيزد به عنوان تروك حال احرام: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ﴾؛ «رفث» در اين آيه مشابه آيه 187 است كه بحثش قبلاً گذشت ﴿أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَي نِسَائِكُم﴾؛ «رفث» يعني مقاربت و الفاظي كه از مقاربت حكايت ميكند اين نهي از مقاربت كرده است ﴿و لا فسوق﴾؛ «فسوق» گرچه هر معصيتي را شامل ميشود؛ نظير آيه سوره «حجرات» كه ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الكُفْرَ وَالفُسُوقَ وَالعِصْيَانَ﴾؛ چون هر گونه انحرافي را فسق مينامند؛ «فسق عن الطريق» يعني انحرف ولي در روايت بر كذب تطبيق شده است: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ﴾؛ «جدال» گرچه هر برخوردي هر مرائي و هر ابطال حقي و احقاق باطلي اطلاق شده است و اما در خصوص جريان حج به «لا والله» و «بلي والله» در گفتگو تطبيق شده است. بار سوم مسئله حج تكرار شد فرمود: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾، ديگر ضمير نياورد نفرمود «لا فسوق و لا جدال فيه» سرش آن است كه اين حج سوم غير از حج دوم است و غير از حج اول. آن حج اول كه منظور زمان حج است، اين حج دوم عمل خاصي است كه محرم بر خودش واجب كرده است [و] اين حج سوم اصل طبيعت است ميخواهد بفرمايد: اگر كسي اين فعل را بر خود واجب كرد، اين فعل مصداقي از آن طبيعت است و در طبيعت حج رفث و فسوق و جدال نيست، پس در فعل او هم نبايد رفث و فسوق و جدال باشد.
اين يك كبراي كلي است كه بر آن صغرا تطبيق ميشود؛ حجي كه حاجي بر خودش با احرام واجب كرده است، فعل خاص است؛ چون در اصل طبيعت حج ا ين امور محرم است؛ پس در فعل خاص او هم اين امور محرم است؛ زيرا فعل خاص او جزئي است از كلي كه در جمله بعد بيان شده است: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾، آنگاه به صورت شكل اول به اين صورت تنظيم ميشود كه «هذا حج»، «ولا رفث ولا فسوق ولا جدال في الحج» پس «ولا رفث ولا فسوق ولا جدال فيما فرضه عليه لذا» سه بار تكرار شده است.
پرسش ...
پاسخ: نه، در اين طبيعت آن نيست؛ چون به نحو قضيه حقيقه مثل «لا صلاة إلاّ بفاتحة الكتاب»[12]، بعد ميگويند «هذه صلاة» و «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»؛ پس «لا تتحقق هذه الصلاة الاّ بفاتحة الكتاب».
پرسش ...
پاسخ: بله، اين تشبيه بود در اينكه كلي و جزئي بر يكديگر منطبقاند؛ نه حكم وضعي و حكم تكليفي مثل اوست. الآن بحث در حكم تكليفي است يعني حرمت بحث در حكم وضعي كه صحت و بطلان باشد نيست.
﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾ لذا اين كلمه حج سه بار تكرار شده است به اسم ظاهر.
بعضي از مصاديق فسوق را در همين سورهٴ مباركهٴ آيه 282 بيان فرمود، فرمود: ﴿وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم﴾[13]؛ در داد و ستد و در نوشتن دين، نه آن نويسنده ضرر برساند و نه آنكه شاهد است ضرر برساند و شهادت كذب بدهد؛ زيرا هر كدام از اينها كه باشد فسوق است. البته اين ذ كر بعضي از مصاديق فسوق است و اينها در حج خصيصهاي ندارد كه حرام باشد. آن محرماتي كه در حال حج حرام است؛ يعني حرمتش در حال حج شديد خواهد بود؛ نظير كذب بر خدا و پيامبر كه در حال غير روزه حرام است و در حال روزه حرام چه اينكه مفطر هم گفتهاند هست عند بعضي؛ پس اينكه فرمود: ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾، سنت بايد مشخص كند كه منظور از رفث و فسوق و جدال چيست؛ چه اينكه مشخص فرمود.
آگاهي و پاداش دهي خداوند به اعمال
اما اينكه فرمود: ﴿وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾، اين را بارها ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم يك كتاب علمي محض نيست كه به بيان احكام اكتفا كند و ضامن اجراي عمل به احكام را ذكر نكند. كتابهاي علمي فقط همان قواعد علمي را مطرح ميكنند؛ مثلاً در كتاب فقه يا سخن از تروك احرام است يا واجبات احرام و حج است يا سخن از كفاره است يا سخن از صحت و بطلان ديگر سخن از موعظه و نصيحت نيست، اما قرآن كريم كه يك كتاب علمي محض نيست، بلكه نور است؛ يعني هم علم است: ﴿َيُعَلِّمَهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[14] است و هم تزكيه، لذا وقتي بحث فقهي را مطرح فرمود. ضامن اجراي اين بحث را كه همان مسائل اخلاقي است ذكر ميكند. موعظه و نصيحت را در كنار تعليم كتاب ذكر ميكند. فرمود: ﴿وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ﴾؛ هر كار خيري كه انجام ميدهيد، خدا ميداند؛ يعني جزايتان را خدايي ميدهد كه عالم است. شما يقيناً از خدا جزا ميطلبند ولي خدا غايب نيست. در بخش ديگر فرمود: ﴿َمَا كُنَّا غَائِبِينَ﴾[15]؛ در حين عمل خدا حضور دارد.
پس جزا به دست كسي است كه از اعمال خير شما آگاه است، گاهي ميفرمايد: ﴿وَمَا تُقَدِّمُوا لأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾[16]، گاهي ميفرمايد: ﴿وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ﴾؛ خدا ميداند؛ يعني جزاي شما را خداي ميدهد كه به خيرتان عالم است؛ پس مطمئنيد كه با پاداشتان ميرسيد؛ چون اينچنين است و هرگز خدا فراموش نميكند يا جاهل نيست: ﴿وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾[17]؛
ضرورت تحصيل ره توشه
چون اينچنين است ﴿وَتَزَوَّدُوا﴾؛ زاد و توشه تهيه كنيد و براي مسافر سفر بدون زاد كه ممكن نيست و چيزي كه مسافر براي تأمين راهش به همراه ميبرد ميگويند زاد زاد. «المسافرين» را اين آيه مشخص كرد؛ در عين حال كه فرمود ﴿وَتَزَوَّدُوا﴾، راه را هم نشان داد.
ـ تقوا، بهترين توشه
بهترين توشه را هم مشخص كرد فرمود: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾؛ هم ما را هشدار داد كه مسافريد و هم هشيار كرد كه مسافر بدون زاد سفر نميتواند حركت كند و هم مشخص كرد كه بهترين زاد تقواست و هم معين كرد كه جريان حج از بارزترين مصاديق تقواست. اين چهار نكته را در كنار هم ذكر فرمود. چون تشويق به زاد در جريان حج براي آن است كه اين جزء بهترين مصاديق تقواست: ﴿وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾؛ بهترين زاد تقواست اگر چنانچه اين خير خير اضافي باشد، اين تقوا در قبال ساير ملكات قرار ميگيرد؛ يعني اگر ايمان هست، اگر توكل هست، اگر عدل و احسان هست، اگر قسط هست و امثال ذلك هست همه زاد المسافريناند و بهترين اينها تقواست و اما اگر اين خير، خير مطلق باشد؛ چه اينكه اينچنين است، منظور از ﴿خَيْرَ الزَّادِ﴾ اين نيست كه زادهاي ديگر هم خوبند ولي تقوا بهتر است، بلكه منظور آن است كه تنها زادي كه سودمند است تقواست و انسان غير متقي زادي ندارد، توشهاي ندارد: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾؛ بهترين توشه تقواست.
پرسش ...
پاسخ: درست است، اين بيان را كه بعضي از مفسرين فرمودند درباره كساني است كه آنها خود را متوكل ميپنداشتند [و] ميگفتند به اينكه ما در راه حق نيازي به نان و آب نداريم. اين در حقيقت توكل زاد آنها بود. اگر كسي به اينجا برسد، زاد او همان توكل اوست.
و اما به شهادت ذيل كه فرمود: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾ پيداست كه تشويق به اصل مسئله ميكند؛ نه اينكه بخواهد بفرمايد وقتي ميخواهيد سفر حج كنيد نان و آب تهيه كنيد. از اين استدلال پيداست كه منظور تشويق به تحصيل آن اعمال صالحه است و اگر كسي به آن مقام برسد واقعاً خودش بهترين زاد را به همراه دارد. يك وقت است كه به آن مقام نميرسد و ميخواهد كل بر ديگران باشد كه مفسرين مسئله حرمت كلّ را ذكر كردهاند اين يك راه ديگري است كه وقتي شما حركت ميكنيد مزاحم ديگران نباشد، كلّ ديگران نباشيد.
پرسش ...
پاسخ: در آن جا ميفرمايد: اينها قصد قيام و خروج ندارد براي اينكه اگر واقعاً ميخواستند به جبهه بروند، قبلاً خودشان را آماده ميكردند: ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾[18]؛ اينها هيچ آمادگي ندارند، نه آموزش نظامي ديدند، نه آموزش سياسي ديدند نه زاد و برگي تهيه كردند معلوم ميشود كاري به جنگ ندارند: ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾؛ اينها ميگويند ميخواستيم بياييم ولي مانعي پيش آمد. خدا پرده برداشت كه اصلاً اقتضا نبود؛ نه مانع پيدا شد. خب، اينها اگر ميخواستند به جبهه بروند، قبلاً آماده ميشدند. كسي كه اصلاً آموزش نظامي نديد، بعد بيايد عذرخواهي كند كه پدرم مريض بود من نتوانستم بيايم. خدا هم پرده برميدارند، فرمود: اينها اگر ميخواستند به جبهه بروند قبلاً آماده ميشدند؛ اين نيامدنشان لفقد المقتضي است؛ لا لوجود المانع.
ـ درجات تقوا
در اين كريمه فرمود: بهترين زاد، زاد تقواست: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾، بعد دستور تحصيل تقوا داد فرمود: ﴿وَاتَّقُونِ﴾. خب، پس يك كلي را مشخص كرد كه تحصيل زاد است، مصداق آن كلي را مشخص كرد كه بهترين زاد تقواست، فرد خاص آن مصداق را هم معين كرد كه تقوا، تقواي الهي است: ﴿وَاتَّقُونِ﴾؛ پس اين سه امر هماهنگ به هم منسجماند؛ يعني ﴿وَاتَّقُونِ﴾ زير پوشش ﴿خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾ مندرج است و ﴿خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾ زير پوشش ﴿وَتَزَوَّدُوا﴾ مندرج است. آن هم تقواي الهي فرق ميكند با تقواي از نار. يك وقتي انسان ﴿وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾[19]، اين در عين حال كه از خدا ميترسد، انسان با تقواست ولي خودش را ميطلبد. اين رهتوشه او و زاد السفر او اين اينقدر نيست كه او را تا لقاء الله برساند. اين زاد او و توشه او اينقدر قدرت دارد كه او را فقط از جهنم نجات بدهد. از آن به بعد ديگر نميتواند برود؛ چون زادي ندارد. اگر كسي اعمالش را براي ترس از جهنم انجام داد: ﴿وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾[20] يا ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجَارَةُ﴾[21]، اين زاد مسافر او تا بينراه تمام ميشود؛ جهنم نميرود از آن به بعد بخواهد ترقي كند راه ندارد؛ چون زاد ندارد. بعضيها تقواي آنها تقواي شوق به بهشت است؛ يعني از حرام ميپرهيزند و كارهاي واجب را انجام ميدهند و يك انسان اهل تقوا هستند، اما «شوقا الي الجنات التي تجري من تحتها الانهار»؛ اينها تا بهشت ميروند، از آن به بعد چون زاد تهيه نكردند ميمانند؛ چون مسافر بالأخره زاد ميطلبد. اگر كسي اعمالش «لا خوفا من النار و لا شوقا الي الجنة» در اينها منحصر نبود، بلكه «حبا لله» بود كه «فتلك عبادة الاحرار»[22] اين مشمول ﴿وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الالبَابِ﴾ است. اين تقوا آن چنان بردي دارد كه تا لقاء الله برسد. وقتي اين تقوا تا لقاء الله رسيد، اين متقي چون زادش تا لقاء الله است او هم به لقاء الله ميرسد.
ـ حقيقت قرباني در فرهنگ قرآن
لذا در جريان حج فرمود: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾[23]؛ يعني اگر ما گفتيم شما در حج تمتع قرباني كنيد: ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْي﴾[24]، خيال نكنيد گوشت گوسفند قرباني است يا خون گوسفند قرباني است؛ گوسفند قرباني نيست، گوسفند همانجا در همان آن سرزمين منا ميماند يا «اطعم القانع و المعتر»[25] ميشود يا ميپوسد. اين قرباني نيست، قرباني چيزي است كه به الله متقرب بشود، گوشت كه بالا نميرود، خون هم كه بالا نميرود، لذا فرمود: گوسفند قرباني نيست، گوشت و پوست قرباني نيست كه تبرك كنيد: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾[26]؛ آن ذبح گوسفند لله آن قرباني است. آن چون عبادت است شما آن عمل را «قربة الي الله» انجام ميدهيد، آن عمل قرباني است و آن عمل نه تنها نزديك ميشود، بلكه آنچنان قربي دارد و متقرب است كه نائل ميشود؛ نه تنها نزديك. خب، اگر آن نائل شد، متقي را هم نائل ميكند؛ چون تقوا كه وصف جداي از جان متقي نيست. اگر تقوا نه تنها نزديك ميشود، بلكه نائل ميشود به لقاء الله، پس متقي نه تنها نزديك ميشود، بلكه نائل ميشود لقاء الله را.
ـ نتيجه بحث
پس زاد المسافرين سه قسم است: مثل سه قسم مسافري كه بعضيها زادشان در اوائل راه تمام ميشود؛ بعضي در اواسط راه تمام ميشود؛ بعضي در اواسط راه تمام ميشود؛ بعضي تا آخر ميمانند. آنهايي كه توانگرند زادشان تا آخر ميماند و توانگران را فرازهاي مبارك دعاي كميل مشخص كرد كه «طاعته غنيً»؛ آن عبد صالح كه مطيع خداست، او توانگر است. او زاد دارد [و] ابن السبيل نيست (بين راه نميماند) و اگر طاعة خدا غني و بينيازي شد؛ پس تا لقاء الله اين زاد هست و چون اين زاد از جان صاحب زاد بيرون نيست؛ پس متقي هم با اين زادش تا لقاء الله ميرسد، لذا فرمود: ﴿وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الالبَابِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 196.
[2] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 29.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 158.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 36.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيه36.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 37.
[8] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 27.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 196.
[10] ـ الجامع لأحكام القرآن، مج1، ج2، ص319 ـ ص376.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيه187.
[12] ـ عوالي اللآلي، ج 1، ص196.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[14] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 7.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 110.
[17] ـ سورهٴ يونس،آيهٴ 61.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 46.
[19] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 131.
[20] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 131.
[21] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
[22] ـ بحار الانوار، ج67، ص255.
[23] ـ سورهٴ حج،آيهٴ 37.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 196.
[25] ـ التهذيب، ج5، ص223.
[26] ـ سورهٴ حج،آيهٴ 37.