20 04 1985 2119742 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 39 (1364/01/31)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَي فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (16)

ذكر سه ادعا و تبيين آنها در آيات ابتدايي سوره «بقره»

معمولاً در استدلال، بعد از ذكر مقدّمات، نتيجه‌گيري مي‌شود و اين نتيجه براي تثبيت مدّعاست. خداي سبحان در اوايل اين سورهٴ مباركه، سه ادّعا كرد: يكي اينكه اين كتاب الهي ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[1] است؛ كه يك ادّعاي اثباتي است. دوم اينكه ﴿هُديً﴾ براي كفّار نيست [يعني] «ليس هديً للكفّار» و سوم اينكه «ليس هديً للمنافقين». ادّعاي اثباتيِ اوّل را با تبيين اوصاف پنج‌گانه اهل تقوا مستدل كرد كه اهل تقوا، چون ايمان به غيب دارند و ساير شرايط را دارند، از قرآن بهره مي‌برند. در ضمن دو آيه، آن ادّعاي سلبيِ راجع به كفّار را مستدل كرد كه چرا كافر از قرآن بهره نمي‌برد. در طي چند آيه، آن بُعد سلبي ناظر به اهل نفاق را مستدل كرد كه چرا منافقين از قرآن بهره نمي‌برند؟

 

علت عدم بهره‌مندي منافقان از هدايت قرآن

همان‌طوري كه در قسمت اوّل، بعد از استنتاج فرمود: ﴿أُوْلئِكَ عَلَي هُديً مِن رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ[2] در اين قسمت سوم راجع به تحليل مسئله نفاق هنگام استنتاج مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَي فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾ يعني قرآن گرچه ﴿هُديً لِلنَّاسِ[3] است؛ امّا اين سرمايهٴ احترام به قرآن را منافق فروخت، لذا به قرآن و اهل قرآن استهزا مي‌كند. اگر كسي سرمايهٴ احترام به قرآن را بفروشد، آن وقت چگونه از قرآن استفاده بكند؟! اگر قرآن «شفاءً لما في الصدور»[4]، است، به منزلهٴ داروخانه، طبيب و راهنمايِ درمان است، آن بيماري كه طبيب، داروخانه، دارو دادن و دارو خوردن را مسخره مي‌كند، چگونه شفا پيدا كند؟! اگر كسي به نام منافق، منطقش اين است: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ[5]، او اگر به قرآن ـ كه مركز شفاست ـ استهزا بكند، يقيناً سودي نمي‌برد. ساير علل و عوامل را در همين آيات، خداي سبحان تشريح كرد، آن گاه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَي﴾.

 

صحنهٴ زندگي انسان، ميدان تجارت با خدا يا تبادل با شيطان

تعبير اشترا، بيع، بايع، مشتري، تجارت، خسران، سود، غبن، همه اينها كه در قرآن كريم آمده است، ناظر به آن است كه صحنهٴ تبادلي هست كه انسان چيزي مي‌دهد و چيزي مي‌گيرد. اينكه چيزي مي‌دهد و چيزي مي‌گيرد، گاهي به عنوان «بيع» تعبير مي‌شود و گاهي به عنوان «اشترا»، پس اصلش مفروغ عنه است. گاهي تعبير آن است كه انسان مي‌فروشد؛ گاهي تعبير آن است كه انسان مي‌خرد؛ گاهي تعبير آن است كه انسان در تجارت سود نمي‌برد يا سود مي‌برد؛ گاهي تعبير آن است كه عدّه‌اي سرمايه را مي‌بازند [و] عدّه‌اي از سرمايه استفاده مي‌كنند؛ گاهي تعبير آن است كه عدّه‌اي سود مي‌برند و گاهي تعبير آن است كه قيامت روز ظهور غَبن است. همهٴ اينها نشانهٴ آن است كه تبادلي هست.

 

اركان چهارگانه و اقسام سه‌گانه تجارت

در تبادل بالاخره چند چيز لازم است [و] اين امور بايد از هم جدا باشند، حالا يا حقيقتاً از هم جدا باشند يا اعتباراً. پس بحث در دو مقام است: مقام اوّل در آن مواردي است كه اين امور از يكديگر حقيقتاً جداست و مقام ثاني دربارهٴ اين بحث است كه اين امور اعتباراً از هم جداست و نه حقيقتاً. وقتي مقام اوّل و مقام دوم از هم جدا شد، معلوم مي‌شود كه قسمت مهمِ هدايتِ قرآن كريم به همان مقام ثاني برمي‌گردد؛ نه مقام اوّل.

بيان ذلك اين است كه در اشترا، يك مال است به نام «مثمن»؛ يك صاحب‌مال به نام «بايع»؛ يك مال است به نام «ثمن» و يك صاحب‌مال است به نام «مشتري» كه اين را با قرار مشخّصي جا‌به‌جا مي‌كنند. فروشنده طبق ضوابطي متاعي را به خريدار در برابر آن بها مي‌دهد. اين به نام بيع و شرا است. گاهي انسان اين متاع را بجا مي‌فروشد و نفعي مي‌برد [كه] اين مي‌شود «تجارت رابحه»؛ اين تجارت را مي‌گويند «سودآور است»؛ گاهي انسان مغبون مي‌شود و گاهي اصلاً سرمايه را مي‌بازد. يا سود مي‌برد؛ يا سود نمي‌برد، مغبون مي‌شود و يا در حدّ غبن نيست، در حدّ خسارت است كه سرمايه را مي‌بازد. اينها شئون تجارت است و همهٴ اين شئون را قرآن كريم تبيين كرد كه اگر انسان چگونه داد و ستد بكند سود مي‌برد و چگونه داد و ستد بكند ضرر مي‌بيند (اينها را مشخّص كرد).

 

اركان شش‌گانه تجارتهاي مهم

در سوره مباركه «توبه» هم براي اين امر مهم، شش چيز را تبيين كرد، چون در داد و ستدهاي غير مهم، همين امور چهارگانه است كه ياد شده؛ يعني بايع، مشتري، مبيع و ثمن. در تجارتهاي مهم (داد و ستدهاي قابل اهميّت) گذشته از اين امور چهارگانه، دو امر هم ضميمه است: يكي قباله و سند و يكي هم شاهد. انسان در كارهاي عادي اگر بخواهد كتابي بخرد، ديگر قباله تنظيم بكند و عدّه‌اي را به عنوان شاهد در حين داد و ستد استشهاد كند، اين‌چنين نيست؛ ولي اگر خواست مسكني تهيّه كند، قباله‌اي لازم است و شاهدي، پس در تجارتهاي غيرمهم همين چهار چيز لازم است، در تجارتهاي مهم شش چيز لازم است.

 

اركان شش‌گانه در تجارت الهي انسان

قرآن كريم به تجارتهاي انساني بها مي‌دهد. در سورهٴ «توبه» آيهٴ 111 وقتي كه بايع، مشتري، مبيع و ثمن را بيان مي‌كند، آن گاه به شاهد و قباله هم مي‌پردازد كه گوشه‌اي از اين بحث قبلاً اشاره شد. در سورهٴ «توبه» آيهٴ 111 اين است: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾. در اينجا به امور شش‌گانه اشاره كرد؛ فرمود: مشتري و خريدار خداي سبحان؛ فروشنده مؤمن؛ مبيع و كالا جان و مال ـ كه خداي سبحان جان و مال مؤمن را مي‌خرد؛ نه غير مؤمن را ـ ثمن بهشت ابد؛ شاهد موساي كليم و عيساي مسيح؛ و قباله همين آيهٴ ٴ قرآن كريم.

خداي سبحان در اين سند، شاهدها را معرّفي كرده است: تورات موساي كليم [عليه السلام] شاهد است، [و] انجيل عيساي مسيح [عليه السلام] شاهد است كه اگر كسي جانش و مالش را در راه خدا بدهد و به جبهه برود، از اسلام حمايت كند، بكشد و كشته شود، بهشت به انتظار اوست. در اين امر، خود اين آيهٴ مباركهٴ قرآن كريم، قبالهٴ اين داد و ستد است، سند خود اين قرآن است؛ شاهد هم تورات و انجيل خواهد بود؛ خريدار و مشتري خداي سبحان؛ فروشنده و بايع مؤمن، متاع جان و مال و بها بهشت ابد.

اينها تجارتهاي سودآور است كه اين تجارتِ سوداور را در سورهٴ «صفّ» مشخّص كرد؛ فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ[6] كه بحثش قبلاً گذشت. اين گونه از تجارتها را مي‌فرمايند تجارتهاي سودآور. عدّه‌اي كه اهل اين گونه داد و ستدند، خدا مي‌فرمايد: ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ[7]؛ مي‌فرمايد اينها اميدوار تجارتي‌اند كه بَوار و هلاك ندارد.

 

تجارت رابحه و بايره از منظر قرآن كريم

بنابراين تجارت از نظر قرآن كريم دو قسمت خواهد بود: يك تجارت رابحه و يك تجارت بايره باير آن سرزمين هالكي است كه چيزي از آن نمي‌رويد، گرچه مي‌تواند بروياند؛ امّا چيزي از آن روييده نمي‌شود، آن گونه از سرزمينها را مي‌گويند سرزمين باير. افراد را خداي كريم در قرآن به دو قسمت تقسيم مي‌كند: بعضي بايرند و بعضي داير، تجارتها هم همچنين. افراد را مي‌فرمايد: ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً[8]؛ فرمود: شما ملّت بايري هستيد، ملّت باير هرگز ثمر نمي‌دهد. دربارهٴ يك عدّه مي‌فرمايد كه تجارت اينها باير نيست: ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ[9]، در برابر تجارتِ بايره؛ تجارت بايره آن تجارتي است كه سودآور نيست. پس تجارت از نظر قرآن كريم دو قسم است: يك تجارت رابحه است و يك تجارت بايره؛ تجارت سودآور و تجارت هالك (اينها را مشخص كرد) و بعضيها سرمايه را مي‌بازند كه فرمود: ﴿ وَالعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ[10] كه اينها خسارت مي‌بينند، (سرمايه را مي‌بازند) و بعضي ممكن است يا سرمايه را ببازند يا درست از سرمايه استفاده نكنند كه اينها مغبون‌اند.

 

قيامت، روز ظهور خسارت

مغبون يعني كسي كه به مقداري كه مال داد، معادل مالش را نگرفت، اين غَبن دارد، اين متضّرر است. قيامت روز تغابن است؛ يعني روز ظهورِ غَبن است. در آن روز معلوم مي‌شود كه بعضيها سرمايه را باختند؛ بعضيها سرمايه را نباختند ولي سودي نبردند و بعضيها سود بردند ولي كم استفاده كردند. غَبن همه در آن روز روشن مي‌شود؛ مگر آنهايي كه بحق تجارت رابحه كردند كه آن در قسم دوم روش خواهد شد.

در آيه نّه سورهٴ «تغابن» فرمود: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُن﴾؛ آن روز غبنها ظهور مي‌كند؛ نه اينكه انسان در آن روز مغبون مي‌شود آن روز ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ[11]؛ آن روز جا براي خريد و فروش نيست. انسان در آن روز داد و ستد ندارد تا مغبون بشود، داد و ستد در دنياست [و] قيامت روز ظهور غبن است. مؤمنين مغبون‌اند كه چرا بيش از اين فداكاري نكردند [و] ديگران مغبون‌اند كه چرا بيراهه رفتند. علي‌اي‌حال روز ظهور غبن است (اين اجمالي از مقام اوّل).

 

اقسام دوگانه تجارت از حيث عينيت يا تمايز بايع و مبيع

 عمده، مقام ثاني است. يك وقت اين امور يادشده در تجارت از يكديگر حقيقتاً جدايند؛ مثل اينكه انساني متاعي را مي‌فروشد به انسان ديگر و ثمني را از او دريافت مي‌كند كه اينجا خريدار و فروشنده از هم جدا هستند و مبيع هم از ثمن جداست.گاهي انسان مولايي است كه عبد مملوك را وكالت مي‌دهد [و] مي‌گويد تو كه عبد من هستي و ملك من هستي و هر چه در اختيار تو است از آن من است، من به تو وكالت و اختيار مي‌دهم كه خود را بفروشي؛ يا به من بفروش يا به يك بيگانه، مختاري. اگر به من فروختي، آزادي و اگر به ديگران فروختي، بردهٴ ديگراني. در اينجا بايع، عين مبيع است؛ منتها فرقش به اعتبار است. اين عبد وقتي كه مي‌خواهد بفروشد، مي‌گويد «بعتُ نفسي»؛ خودم را فروختم. به چه كسي فروختم؟ يا به مولايش مي‌فروشد كه وعدهٴ عِتق به او داد و يا به بيگانه مي‌فروشد كه بيگانه او را به بردگي دوچندان استرقاق[12] مي‌كند. مولاي كريم به اين عبدِ رقّ گفته است تو وكيل من هستي در بيع و شرا؛ تو كه از آن من هستي، من به تو اجازه دادم كه خود را بفروشي، اگر به من فروختي، آزادي و اگر به غير فروختي، برده ‌خواهي شد؛ مختاري. در اين گونه از موارد تفاوت بايع و مبيع، تفاوت اعتباري است نه حقيقي، زيرا عبد خودش را دارد مي‌فروشد نه مالش را. آنجا كه مالي در دست اوست و از طرف مولا مي‌فروشد، بالاخره بايع كسي است و مبيع چيز ديگر؛ ولي آنجا كه عبدِ رِقّ، خود را از طرف مولا مي‌فروشد، بايع غير از مبيع چيز ديگر نيست.

 

اقسام دوگانه تجارت ازحيث غيبت يا تمايز ثمن و مشتري

مشتري هم اين‌چنين است؛ منتها درك اين معنا دربارهٴ مشتري مقداري دشوار است. گاهي مشتري بها مي‌دهد و كالا را مي‌گيرد و گاهي مشتري لقاي خود را نصيب بايع مي‌كند. گاهي مشتري به بايع مي‌گويد: اگر اين متاع را به من فروختي، من در قبال اين متاع به تو بوستان و باغ مي‌دهم و يك وقت به بايع مي‌گويد اگر اين متاع را به من فروختن، من اجازهٴ ديدار به تو مي‌دهم كه با من ملاقات كني. اگر انسان در حدّ يك مؤمن متوسط و يك رزمندهٴ متوسّط بود، يك مجاهد في سبيل‌الله [در] جبههٴ جنگ در حدّ متوسّط بود، اين عبدي است كه خود را به خدا فروخت تا از خدا بهشت بگيرد، اين «في جنّاتٌ تجري من تحتها الاٴنهار»؛ ولي اگر جزء اوحدي از اهل ايمان بود، اين خود را مي‌فروشد تا با خداي خود اجازهٴ ديدار بگيرد. اين است كه به لقاي حق مي‌رسد. اين انسان گذشته از آنكه ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ[13] را داراست، ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هم جاي اوست كه فرمود: ﴿إِنَّ المُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ[14]. اين ﴿عِندَ مَلِيكٍ﴾ شدن؛ يعني اجازهٴ ديدار گرفتن [و] به لقاي حق رسيدن. در آنجا ديگر ثمن غير از مشتري چيز ديگر نيست، ثمن لقاي مشتري است، [ثمن] ديدار مشتري است [و] مثمن، هستي خود عبدِ رقِّ است. انسان خود را به مولايش مي‌فروشد، بايع مي‌شود عين مبيع. خريدار او خداست و ثمن او هم لقاي خداست. اين [فرد] طوبى له و حُسن مآب، ان تجارتهاست كه در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) اشاره شد كه اين كهارت رابحه است[15]. يعني در اين دنيا كه «الدّنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون»[16]، فرمود به اين فكر باشيد كه خودتان را بفروشيد و به غير خدا هم نفروشيد. اگر خودتان را به غير خدا فروختيد، خسارت است و غبن [و اگر] به خدا فروختيد، تجارت رابحه است.

 

نمونه‌اي از فروش جان و خريد رضوان

وقتي اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) در «ليلة‌المبيت» در فراش رسول خدا (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) مي‌خوابد و به استقبال آن شمشيرهاي چهل نفر شمشير دار مسلح از چهل قبيلهٴ حجاز مي‌رود، كريمه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ[17] نازل مي‌شود[18]. اين خود را به خدا فروخت. اينجا بايع غير از مبيع نيست، مشتري غير از ثمن نيست. اين خود را به لقاي حق فروخت.

اين اشترا و اين فداكاري، بهترين عبادت است. اگر اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مي‌فرمايد من خدا را خوفاً يا طمعاً عبادت نمي‌كنم، بلكه حُبّاً عبادت مي‌كنم[19]، از بهترين مظاهر عبادت آن حضرت همين جريان «ليلة‌المبيت» اوست كه خود را فروخت و ثمنش لقاي حق است. تعبير قرآن كريم اين است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ﴾؛ او رضوان مي‌خواهد كه رضوان، صاحب بهشت است. بهشت در زير پوشش رضوان است. اينجا مبيع، عين بيع است و ثمن، لقاي مشتري است.

چنين تجارتي را قرآن فرا راه ما نصب كرده است. در آيه 207 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي جريان بيع و شراي اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) را مطرح مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالعِبَادِ﴾. اين نه براي آن است كه به بهشت برود يا از جهنّم نجات پيدا كند، [زيرا] آن كسي كه «قسيم الجنّة و النار» است[20]، فوق آن است كه براي ترس از جهنّم يا براي طمع به بهشت عبادت كند، گرچه از جهنّم مصون است، گرچه به بهشت مي‌رود؛ امّا براي بهشت عبادت نمي‌كند، [بلكه] براي ديدار مشتري عبادت مي‌كند.

 

عينيت فروشنده و كالا در معامله با شيطان

چه اينكه [درباره] ديگران هم كه در نقطهٴ مقابل قرار گرفتند، بايع عين مبيع است [زيرا] خودشان را به كسي كه انسان را زير يوغ خود به عنوان بردهٴ زرخريد مي‌برد فروختند. [گاهي] انسان خود را به شيطان مي‌فروشد. تعبير قرآن كريم دربارهٴ كفّار و منافقين و مانند آن، آن است كه خودشان را فروختند. انسان وقتي مالك هوس خود نباشد، معلوم مي‌شود خود را فروخت. اينكه مي‌بينيد يك انسان گنهكار مي‌گويد من نمي‌توانم خود را مهار كنم؛ يعني صاحب اختيار خودم نيستم، ديگري به من بگويد نگاه بكن، من نگاه مي‌كنم؛ ديگري به من بگويد حرف بزن، حرف مي‌زنم. اگر كسي به حق اظهار عجز كرد، گفت نمي‌توانم گناه نكنم؛ يعني من خودم را فروختم به شيطان، من مالك نيستم، او به من مي‌گويد نگاه بكن، من نگاه مي‌كنم. همين بياني كه در كلمات حضرت امير (سلام الله عليه) قبلاً گذشت كه فرمود «فنظر بأعينهم نطق بالسنتهم»[21].

 

اسارت كافر، منافق و گنهكار در بند شيطان

انسان اگر به جايي رسيد كه نتوانست خود را مهار كند، بداند كه خود را فروخت. چگونه مي‌شود انسان مالك خود باشد و نتواند هوسش را رام بكند؟! اينكه گفته‌اند خود را ميزان قرار بدهيد، ببينيد آيا بندهٴ حقّيد يا بندهٴ خدا، راهش اين است. اين راهي نيست كه انسان نتواند طي كند؛ نتواند بفهمد آزاد است يا بنده است. ممكن نيست ما نتوانيم بفهميم كه آزاديم يا بنده‌ايم.

گفتند عبد مكاتَب اگر با مولا ارتباط برقرار كرد، آزاد مي‌شود [و] اگر از طرف مولا وكالت داشت كه بفروشد، خود را به ديگري فروخت، از رقّيتي به رقّيتِ ديگر منتقل شد، لذا تعبير قرآن كريم اين است، گرچه سخن از بيع و شرا است؛ امّا در حقيقت بايع و مبيع يكي است [و] مشتري و ثمن، وجه و ذي وجه‌اند. دربارهٴ آن گروه كفر و نفاق، تعبير قرآن كريم اين است: آيه نود سورهٴ «بقره» اين است: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾؛ اينها كه به وحي كافرند، خود را بد فروختند. خداي سبحان به اينها گفت خودتان را يا به من بفروشيد يا به ديگري، اينها خودشان را به شيطان فروختند. در همين سورهٴ «بقره» آيهٴ 102 هم بعد از اينكه جريان هاروت و ماروت را بازگو مي‌كند و جريان سحر را تشريح مي‌كند، مي‌فرمايد ﴿وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾؛ اينها اگر بدانند، مي‌فهمند خودشان را بد فروختند [و] خيلي ارزان فروختند.

 

خسارت انسان در اثر فروختن حقيقت خويش به غير خدا

انسان اگر خود را بفروشد، ديگر راه براي درآمد ندارد، اين است كه مي‌شود خسارت. اگر انسان مال را يعني سرمايهٴ ظاهري را بفروشد ـ كه بايع غير از مبيع است ـ راه براي تحصيلِ سرمايهٴ مجدّد هست و امّا اگر خود را فروخت، ديگر راه براي تحصيل سرمايه نيست. انسان اگر مغازه‌اي كه مركز درآمد او بود، فروخت، ولو ممكن است چند روزي بيكار باشد؛ ولي بالاخره راه دارد كه يك وسيلهٴ كسبِ ديگر تهيّه كند؛ امّا اگر خود را فروخت، او چگونه مي‌تواند درآمد جديد داشته باشد؟! منافق خود را فروخت، كافر خود را فروخت، خودي ندارد، لذا راه براي درآمد جديد ندارد.

تعبير قرآن كريم گاهي شرا است [و] گاهي بيع است، البته تعبير شرا بيش از بيع است. تعبير اشترا آمده است، تعبير شرا هم آمده است. «يشري، اشتري، شروا» فراوان آمده است؛ ولي تعبير به بيع هم آمده است. مُبايعه و مشارات، هر دو بر طرفين اطلاق مي‌شود. دو نفر كه مشغول خريد و فروشند، مي‌گويند اينها در حال مُبايعه هستند، در حال مشارات‌اند. مشارات؛ يعني شراي طرفيني [و] مبايعه؛ يعني بيع طرفيني. بيع هم به اين معنا آمده است. اين‌چنين نيست كه خداي سبحان فقط در قرآن كريم تعبير به شرا و اشترا كرده باشد ـ البتّه [تعبير به] شرا و اشترا بيشتر است ـ ولي تعبير به بيع هم كرده است. در همين آيهٴ 111 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾؛ من به شما بشارت مي‌دهم در اين خريد و فروش، خود را به خوب خريداري فروختيد. شما كه خود را به خدايتان فروختيد، من به شما تبريك مي‌گويم: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ﴾. اين بيع چيست؟ همان بيعت است. ﴿بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾؛ با من مبايعه كرديد؛ يعني با من بيع كرديد، چيزي را فروختيد، من خريدم. بايع و مبيع يكي بود، ثمن و مشتري هم وجه و ذي وجه‌اند. ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾.

 

معبد، بازار تجارت با خداي سبحان

و شايد در سورهٴ «حج» كه از معبد تَرساها به عنوان «بيع» ياد شده است ناظر به همين قسمت باشد. آيهٴ چهل سورهٴ «حج» فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ﴾؛ فرمود اگر قانون دفاع نباشد كه جلوي تجاوز را بگيرد، متجاوز در درجهٴ اوّل به مراكز عبادي مردم حمله مي‌كند، بعد مردم را استرقاق مي‌كند. تنها پايگاهي كه نمي‌گذارد انسان زير سلطهٴ بشر برود، مراكز عبادي است و اگر بخواهد ديگران را زير سلطهٴ خود بگيرد، اوّل به مراكز عبادي حمله مي‌كند، بعد به مراكز مالي و مانند آن. فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾؛ نه صومعه‌اي مي‌ماند كه راهبِ منزوي در آن به رهبانّيتش بپردازد و نه بيع مي‌ماند ـ كه جمع بيعه است و معبد مسيحيهاست ـ تا تَرسايان در آنجا با خدا بيعت كنند. وقتي ميدان بار را (ميدان خريد و فروش را) بازار را خراب كردند، شما چه جايي براي خريد و فروش داريد؟ فرمود مركز عبادت مسيحيّت، بِيَع است؛ آنجايي است كه اينها مي‌خواهند با خدا بيعت كنند، جانشان را بفروشند، مالشان را بفروشند. اين بازار را، آن متجاوز ويران مي‌كند. جا براي خريد و فروش نيست.

مسجد بازار است، كليسا بازار است. بازاري است كه انسان در آن بازار، خود را مي‌فروشد و لقاي حق را مي‌خرد. فرمود اگر دفاع نباشد، بيگانه اين بازار خريد و فروش را ويران مي‌كند و اين نكته باعث شد كه از كليسا به «بِيَع» تعبير شد. آنجا كه جاي بيعت است، جاي «بِيع» است، جاي خريد و فروش است [و] انسان خود را به خدا مي‌فروشد؛ مثل عبد مُكاتبي كه خود را به مولا مي‌فروشد و آزاد مي‌شود. ﴿وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ[22]؛ از ديگر معبد و عبادتگاهها به نام «صلوات» و «صلات» ياد كرده است چون جاي نماز است و از مركز عبادت مسلمين به عنوان «مساجد» ياد كرده است. و آنچه را كه به عنوان بيعت آمده است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ[23]، آن بيعت هم از آن جهت است كه انسان با خدا مبايعه مي‌كند؛ يعني خود را مي‌فروشد و خداي سبحان مي‌خرد؛ مثل عبد مكاتبي كه خود را به مولاي خود بفروشد.

 

تجارت معنوي در سخنان حضرت علي (عليه السلام)

در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه تقوا انسان را آزاد مي‌كند[24]؛ يعني تقوا مثل آن فروشي است كه عبد مكاتب از طرف مولا وكالت دارد كه خود را بخرد، خود را به مولا مي‌دهد و خود را از مولا مي‌خرد. خود را از مولا مي‌خرد يعني چه؟ يعني از رِقّ و بردگي شيطان آزاد مي‌شود. از بندگي هوس آزاد مي‌شود [و] ديگر هوس بر او مالك نيست. تعبيرات نهج‌البلاغه دربارهٴ اينكه اگر انسان اهل حساب باشد سود مي‌برد، كم نيست. در كلمات قصار، آن كلمهٴ مباركهٴ 208 اين است كه «من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر»[25]؛ اگر كسي از خود غافل بود، سرمايه را مي‌بازد، چون انسان كه از خود غافل باشد، شيطان كه غافل نيست، مي‌آيد سرمايه را مي‌برد؛ ولي انسان اگر حسابگر خويش باشد، به خوبي استفاده مي‌كند، چون مي‌داند خود را به چه كسي بفروشد.

 

معرفي دنيا در بيان اميرالمؤمنين (عليه السلام)

تعبير ديگر حضرت در كلمهٴ 131 وقتي اولياي الهي يعني آنها كه دنيا را به خوبي شناختند را مي‌شمارد، اين است كه مي‌فرمايد اينها كساني‌اند كه در دنيا تجارت كرده‌اند، چون كسي دنيا را مذمّت كرد، حضرت به او فرمود تو بر دنيا جنايت كردي؛ نه دنيا [بر تو] دنيا چه جنايتي كرد؟! دنيا تمام زشتيها را به تو نشان داد. صدر جريان اين است كه فرمود: «و قد سمع رجلاً يذمّ الدّنيا»، حضرت به او فرمود: «أيّها الذّام للدنيا المغترّ بغرورها المخدوع باباطيلها أتغترّ بالدّنيا ثمّ تذمّها أنت المتجرّم عليها ام هي المتجرّمة عليك»؛ تو مُجرمي نه آن. آن چه كار كرد؟! قبرستان را به تو نشان نداد، زوال قدرتها را به تو نشان نداد، پليديها را به تو نشان نداد، تمام زشتيها را به تو نشان نداد، چه كار كرد؟ هر چه داشت به تو نشان داد. آن گاه مي‌فرمايد اگر كسي دنياشناس باشد، از اين دنيا بهرهٴ خوب مي‌برد: «إن الدّنيا دار صدق لمن صدقها» تا به اينجا مي‌رسد: «و متجر اولياء الله»؛ اولياي الهي در دنيا تجارت مي‌كنند، «اكتسبوا فيها الرّحمه و ربحوا فيها الجنّة»[26]؛ بهشت را به عنوان ربح مي‌برند. آن اوليايي كه در حدّ متوسّط‌اند، ﴿ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ[27] ربح تجارت آنهاست و آنها كه جزء اوحديّ اهل ايمان‌اند «جنّة‌اللقاء» جزء ربح آنهاست.

دربارهٴ عقل و عمل صالح در كلمهٴ 113 [از نهج‌البلاغه] اين‌چنين مي‌فرمايد: «ولا تجارة كالعمل الصالح ولا ربح كالثواب»؛ عمل صالح، تجارت است و ثوابي كه انسان مي‌برد، ربح است.

 

نهي اميرمؤمنان (عليه السلام) از  كرنش در برابر قدررتمندان

در تعبيراتي ديگر در كلمهٴ 37 از كلمات قصار [در نهج‌البلاغه آمده است كه] وقتي فهميد عدّه‌اي به دنبال او كرنش كردند [و]، تعظيم بيجايي كرده‌اند، فرمود چرا خودتان را خسته مي‌كنيد، در دنيا خسته و در آخرت خسارت مي‌بينيد، اين نحوه تعظيم و بزرگداشت را نسبت به ما روا نداريد، آن گاه فرمود: «و ما أخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الأمان من النار»؛ چقدر بد است كه انسان در دنيا مشقّت ببيند و در آخرت هم عذاب ـ [اشارة است به] آن احترامي كه به سلاطين جور مي‌كردند ـ و چقدر خوب است كه انسان در دنيا راحت باشد و در آخرت هم عذاب نبيند؛ يعني وقتي مسئولين را مي‌بينيد، يك برادر را ديديد، هيچ فرقي نمي‌كند، خودتان را به زحمت نيندازيد. فرمود من كه اميرالمؤمنين هستم وقتي كه مرا ديديد، مثل يك انسان عادي [بر خورد كنيد] در دنيا با دَعَة، با راحتي و با رفاه به سر ببر [و] در آخرت هم از آتش در امان باش، برخلاف آنچه كه [نسبت] به سلاطين عجم روا مي‌داشتند.

 

رهايي از غير خدا در پر تو تقوا

تعبير «عتق» در خطبهٴ 230 [از نهج‌البلاغه] هست كه مي‌فرمايد: «فانّ تقوي الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكه»؛ تقوا، انسان را آزاد مي‌كند. انساني كه بنده است، خود را از مولاي خود مي‌خرد و از بند غيرِ خدا آزاد مي‌شود. در بعضي از نسخ «هلكه» است، اينجا «ملكه» است؛ يعني انسان از هر مالكي نجات پيدا مي‌كند و مي‌شود آزاد.

 

آزادي يا بردگي انسان، محصول اعمال او

بنابراين تجارت بين حرّيت و رقّيت است. يا انسان كاري مي‌كند كه خود را بنده كند يا كاري مي‌كند كه خود را آزاد كند، فكِّ مِلك كند [و] تحريرِ رقبه كند. منافق تجارتش اين است كه خود را بنده [و] بردهٴ شيطان كند [و] مؤمن تلاشش اين است كه خود را از باب عتق رقبه آزاد كند، لذا يك عدّه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ[28] و يك عدّه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم﴾ كه توضيحش ان‌شاءالله به جلسهٴ بعد موكول مي‌شود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 5.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[4]  ـ ر . ك: سورهٴ يونس، آيهٴ 57.

[5]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.

[6]  ـ سورهٴ صف، آيات 10 و 11.

[7]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.

[8]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 12.

[9]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.

[10]  ـ سوهٴ عصر، آيات 1 و 2.

[11]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.

[12]  ـ بنده گرفتن؛ فرهنگ دهخدا.

[13]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[14]  ـ سورهٴ قمر، آيات 54 و 55.

[15]  ـ ر . ك: نهج‌البلاغه، خطبه 193؛ «... تجارة مربحة يسرها لهم ربهم».

[16]  ـ بحارالانوار، ج 75، 366.

[17]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.

[18]  ـ بحارالانوار، ج19، ص54 و 55.

[19]  ـ ر . ك: بحارالانوار، ج41، ص14.

[20]  ـ ر . ك: بحارالانوار، ج7، ص187.

[21]  ـ نهج‌البلاغه، خطبه 7.

[22]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 40.

[23]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.

[24]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 230.

[25]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 208.

[26]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 131.

[27]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 15.

[28]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق