اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْي وَلاَ تَحْلِقُوا رُؤُوسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَن كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذيً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْيِ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ فِي الحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ وَاتَّقُوْا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ (196)﴾
دلالت آيه بر وجوب اقامه حج و عمره در مقام حدوث و بقا
نكات ديگري كه در اين آيه مباركه است اين است كه اتمام اعم از حدوث و بقاست؛ گاهي اينچنين گفته ميشود كه آيهٴ ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ﴾ ناظر به وجوب اتمام است؛ نه ناظر به اصل حج. اصل حج را ﴿وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ البَيْتِ﴾[1] بيان ميكند و وجوب اتمام را ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ﴾ بيان ميكند[2]؛ چون حج حدوثاً يا واجب است يا مستحب ولي بقاءً هر حجي واجب است. حج مستحبي نظير روزه مستحبي يا نماز مستحبي نيست كه قطعش در وسط جايز باشد. حج اگر هم حدوثاً مستحب بود بقاءً واجب است؛ يعني اتمامش واجب است. چون اين ﴿وَأَتِمُّوا﴾ ظهور در وجوب دارد و اتمام در حال بقا واجب است و درحال حدوث ممكن است بعضي از حجها احداثش مستحب باشد، لذا ﴿وَأَتِمُّوا﴾ ناظر به مقام بقاست و آيهٴ ﴿وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ﴾ ناظر به حدوث است.
اين بيان ظاهراً ناتمام است براي اينكه ﴿وَأَتِمُّوا﴾ يعني اقيموا نه يعني اديموا ادامه بدهيد بلكه معناي اقامه است نظير همان آيه مربوط به صوم كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾ ﴿أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾ ناظر به بقاي صوم نيست ناظر به اصل صوم هم هست؛ يعني اصل صوم و امتداد صوم الي الليل واجب است[3]؛ اينكه فرمود: ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾[4] مثل آن است كه فرموده باشد «صوموا»؛ روزه بگيريد «إِلَي اللَّيْلِ». اينجا هم مثل آن است كه فرموده باشد «حجّوا وأعتمروا» اين ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلّهِ﴾؛ يعني «اقيموا الحج و العمرة»؛ نه «أديموا»؛ ادامه بدهيد كه فقط ناظر به مقام بقا باشد.
حكم محصور در حج
نكته دوم آن است كه حكم صد و احصار را از همين آيه بايد استفاده كرد و آيه سورهٴ مباركهٴ «فتح» حكم فقهي مصدود را بيان نميكند فقط تحريم صد را عنوان ميكند. مشركين كار محرمي را مرتكب ميشدند بيان ميكند اما اگر كسي مصدود شد حكم فقهياش چيست. اين مطلب در آيه سوره «فتح» نيست. آيهٴ 25 سورهٴ «فتح» اين است: ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ المَسْجِدِ الحَرَامِ وَالهَدْيَ مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ مشركين حجاز كسانياند كه هم مسجدالحرام را منع كردند كه مزار شما و معبد شما باشد و هم هدي و قرباني كه به همراه شماست نگذاشتند به مقصد برسد. خب، تكليف انسان مصدود چيست؟ آن را اين آيهٴ 25 سورهٴ «فتح» بيان نميكند. حكم فقهياش آنجا نيست [بلكه] حكم فقهياش در همين آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه فرمود: ﴿فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْي﴾؛ اگر كسي محصور يا مصدود شد (نگذاشتند عمره و يا حجش را تتميم كند)، براي اينكه از احرام بيرون بيايد بايد قرباني كند وگرنه همان محرمات احرام بر او حرام است.
گستره محصور
ـ تفاوت محصور و مصدود در اصطلاح فقه
نكته سوم آن است كه اين ﴿أُحْصِرْتُم﴾ اصطلاح فقهي نيست در قبال «صد»، بلكه هم شامل محصور ميشود هم شامل مصدود. در فقه بين حصر و صد فرق است محصور يعني كسي كه در اثر بيماري نتواند عمره يا حجش را اتمام كند [و] مصدود يعني كسي كه در اثر قهر دشمن نتواند حج يا عمرهاش را اتمام كند.
ـ شاهد بر معناي عام احصار در آيه شريفه
اين آيه همانطوري كه بزرگان اهل تفسير معنا كردند و روايت هم شاهد بر اطلاق هست، يك نكته داخلي دارد كه شاهد بر اطلاق اوست و شامل محصور و مصدود خواهد شد[5]. آن نكته داخلي كه در بحثهاي قبل به عرض نرسيد اين است كه فرمود: ﴿فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْي﴾ در مقابلش فرمود: ﴿فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ﴾ كه مقابل احصار، ايمني است. فرمود: اگر محصور شديد با قرباني از احرام بيرون بياييد، ولي اگر احصار و منعي نبود در امان بوديد: ﴿فَإِذَا أَمِنْتُم﴾؛ در امان بوديد؛ اين امن در قبال خوف است يعني اگر ترسي از دشمن نداشتيد [و] در امان بوديد حكمتان اين است؛ به قرينه ﴿فَإِذَا أَمِنْتُم﴾ معلوم ميشود كه اين ﴿أُحْصِرْتُم﴾ يقيناً مسئله مصدود را هم شامل ميشود؛ چون اين ﴿أُحْصِرْتُم﴾ به دو وجه تفسير شده يا به وجه اطلاق كه شامل محصور و مصدود هر دو ميشود[6] يا خصوص مصدود را معنا كردند؛ چه اينكه از بعضي از مفتيان عامه اينچنين تفسير كردهاند[7]. اين احصار در خصوص مريض حمل نشده است؛ گرچه محصور در فقه خصوص مريض است در مقابل مصدود، ولي احصار در آيه يا بر معناي جامع حمل شده كه هو الحق يا بر خصوص مصدود حمل شده است. آنها كه بر خصوص مصدود حمل كردند شايد از اين تقابل ﴿فَإِذَا أَمِنْتُم﴾ هم استشهاد كردند. در هر حال اين ﴿فَإِذَا أَمِنْتُم﴾ شاهد خوبي است كه احصرتم شامل مصدود هم خواهد شد.
عدم دلالت ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ﴾ بر وجوب حج تمتع بر نائي
نكته چهارم آن است كه اين كه فرمود: ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ﴾ اين ناظر به حكم فقهي حج تمتع نيست كه حج تمتع بر چه كسي واجب است و از چه كسي مجزي نيست. اين در مقام بيان آن جهت نيست كه حج تمتع بر چه كساني واجب است. در مقام بيان اين مطلب است كه هر كس حجش، تمتع بود آن بايد قرباني داشته باشد اما چه كسي بايد متمتع باشد و چه كسي وظيفه او قران يا افراد است، آن را اين جمله بيان نميكند و اما جمله بعد ناظر به حكم فقهي است كه فرمود: ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾؛ پس اگر ما خواستيم حكم حج تمتع را كه بر نائي واجب است از قرآن استفاده كنيم از ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ﴾ نميتوانيم استفاده كنيم؛ زيرا آن ميفرمايد كه هر كس حجش تمتع بود بايد قرباني بدهد اما چه كسي حجش تمتع هست آن را اين جمله ﴿فَمَن تَمَتَّعَ﴾ بيان نميكند، بلكه جمله ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ بيان ميكند.
حدنائي از نظر فقهي
نكته پنجم آن است كه در مسئله صوم فرمود: هر كس حاضر بود بايد صائم باشد و هر كس مسافر بود بايد در فرصت ديگر روزه بگيرد؛ اما در خصوص حج تمتع فرمود: اگر كسي اهلش «حاضر المسجدالحرام» نبودند، بايد حج تمتع داشته باشد و اگر كسي اهلش «حاضر المسجدالحرام» بودند، حج تمتع بر او نيست[8]. چه حجي بر او هست، آن را روايت بايد مشخص كند كه قران است و افراد. از اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ يك مقدارش را از خود آيه به خوبي ميشود استفاده كرد؛ يعني كساني كه اهل مكهاند يا روستاييهاي مجاور مكهاند و در محدوده مكه زندگي ميكنند كه عرفاً صادق است بگويند ﴿أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾اند، اينها هم حج تمتع ندارند اما اگر كسي خواست تحديد كند كه چه گروهي تا چه حدي جزء ﴿حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾اند و چه گروهي جزء «لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِ المَسْجِدِ الحَرَامِ»اند اين نياز به تحديد روايي دارد آن را عترت بايد مشخص كند كه عدل القرآن است. عترت طاهره(عليهم السلام) مشخص كردند كه حدّ حاضر كجاست و حدّ غير حاضر كجاست.
ـ اقوال علما در بيان حدنائي
روايات در مسئله دو طايفه است؛ اقوال هم در مسئله به دو قول منتهي ميشود منتها اين دو قولي كه در فقه و همچنين در تفسير ذيل اين آيه است، مطابق آن روايات نيست. بيان ذلك اين است كه از نظر قولي آنچه كه معروف بين غير واحد از اصحاب ماست اين است كه اگر كسي فاصلهاش از مكه 48 ميل بود كه تقريباً 96 كيلومتر تقريبي بود، اين وظيفهاش حج تمتع است[9] و اگر كسي فاصلهاش از مكه كمتر از 48 ميل بود يعني كمتر از 96 كيلومتر تقريبي اين وظيفهاش حج تمتع نيست يعني وظيفهاش قران و افراد است. اين يك قول قول ديگر آن است كه اگر كسي فاصلهاش از مكه بيشتر از دوازده ميل بود بايد حج تمتع به جا بياورد و اگر كمتر از اين حد بود حج قران يا افراد وظيفه اوست. اين قول دوم را مرحوم شيخ طوسي در مبسوط انتخاب كردند[10] و چون كتاب شريف تبيانشان در تفسير بعد از مبسوط نوشته شده؛ چه اينكه بعد از نهايه هم نوشته شده در تفسير تبيانشان ميفرمايند: فاصله بايد دوازده ميل باشد؛ گرچه در بعضي از كتابهاي فقهي حرف مشهور را زدند ولي در مبسوط و همچنين در تبيان فرمودند فاصله دوازده ميل است يعني 24 كيلومتر. مرحوم امين الاسلام در مجمع هم همين قول تبيان را پذيرفتند. ملاحظه فرموديد كه مرحوم طبرسي در مجمع ميفرمايند حج تمتع وظيفه كسي است كه دوازده ميل از مكه فاصله داشته باشد[11]؛ يعني 24 كيلومتر. سيدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) ايشان هم متأسفانه در كتاب شريف الميزان ميفرمايند كه آنطوري كه سنت تفسير كرده است دوازده ميل است[12]؛ در حالي كه هيچ روايتي ما راجع به دوازده ميل نداريم. مرحوم فيض در صافي فقط به نقل اين روايات اكتفا ميكند[13]؛ چون روايات دو طايفه است كه به روايات هم ميپردازيم. پس اقوال تا كنون يا 48 ميل است يا دوازده ميل است. آنكه دوازده ميل است يعني 24 كيلومتر تقريبي قول مرحوم شيخ طوسي است در تبيان [وقول] مرحوم طبرسي است در مجمع البيان و سيدنا الاستاد هم اشاره كرده گرچه بحث فقهي نفرمود. مرحوم فيض فقط به نقل روايات اكتفا كرد.
ـ اقسام روايات در بيان حدّ نائي
روايات در مسئله هم دو طايفه است: يك طايفه ميفرمايد: حدي كه موجب حج تمتع است 48 ميل است؛ طايفه ديگر روايتي است كه ميفرمايد هيجده ميل است [يعني] 36 كيلومتر تقريبي. روايتي كه دلالت بكند بر دوازده ميل اصلاً نيست. آنگاه دو مطلب در اينجا مطرح است: يكي بعد از خواندن اين دو طايفه از روايات چگونه بين اين روايات جمع فقهي كنيم؛ مطلب ديگر اينكه سند فرمايش مرحوم شيخ در تبيان و مرحوم امين الاسلام در مجمع چيست با اينكه روايتي در اين زمينه وارد نشده است؟ و يك امر ذوقي هم نيست تحديد به دوازده ميل و 24 كيلومتر و چون تشريع فرمايش مرحوم شيخ بدون انس به روايات ممكن نيست؛ اول اين روايات را بخوانيم و جمعبندي بشود تا آنگاه ببينيم چه سندي براي فرمايش امين الاسلام و همچنين براي مرحوم شيخ طوسي ميشود ذكر كرد.
دسته اوّل: روايات گوياي 48 ميل
روايات را مرحوم شيخ حر عاملي(رضوان الله عليه) در كتاب الحج وسائل در «ابواب اقسام الحج» باب ششم نقل كرده است. چندتا روايت است كه بعضي از آنها را ميخوانيم. يك سلسله از روايات اين است كه اهل مكه حق حج تمتع ندارند. خب، اين يك مصداق روشني است براي اينكه قرآن ميفرمايد: ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾؛ يعني كساني كه مكياند حج تمتع نيست، منتها روستاهاي اطراف تا يك محدوده معيني هم كه جزء مكه به شمار ميرود اين را هم آيه به خوبي دلالت ميكند، اما از آن حد گذشته را روايت بايد مشخص كند. روايت سوم اين باب كه از آن به عنوان صحيحه زراره هم در فقه مطرح ميشود، اين است كه زراره ميگويد من به امام باقر(سلام الله عليه) عرض كردم: اينكه خدا فرمود: ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ حدش چيست؟ حضرت فرمود: «يعني اهل مكة ليس عليهم متعة»[14]؛ اهل مكه حق حج تمتع ندارند يعني حجة الاسلامشان حج تمتع نيست، «كل من كان اهله دون ثمانية و اربعين ميلاً ... فهو ممن دخل في هذه الآيه»؛ هر كس فاصلهاش از مكه كمتر از 48 ميل است، او حق حج تمتع ندارد و هر كس در حد 48 ميل و زايد هست او ميتواند حج تمتع به جا بياورد: «وكل من كان أهله وراء ذلك فعليهم المتعة»[15]. اين نظير حد مسافت است در سفر كه اگر مادون هشت فرسخ بود، نماز تمام است و مافوق هشت فرسخ بود، نماز قصر است.
پس اگر كسي كمتر از 48 ميل فاصله داشت، حج تمتع از او صحيح نيست و اگر كسي به اين اندازه يا بيشتر فاصله داشت، حج تمتع بر اوست؛ يعني حجة الاسلامش حج تمتع است. اين يك روايت است.
روايت هفتم همين باب هم باز زراره از امام باقر(عليه السلام) همين مسئله ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ نقل ميكند حضرت هم باز ميفرمايد: «ثمانية و اربعين ميلاً من جميع نواحي مكة»[16]؛ از هر طرف اگر كسي 48 ميل از مكه فاصله دارد، بايد حج تمتع به جا بياورد و اگر كمتر از اين بود، حج تمتع بر او نيست. اين طايفه اولي، روايتي است كه حدّ را همان 48 ميل ميداند.
دسته دوّم: روايات گوياي 18 ميل
اما طايفه ثانيه روايتي است كه حد را هيجده ميل ميداند؛ يعني 36 كيلومتر تقريبي. حريز از امام باقر(سلام الله عليه) در ذيل همين آيه ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ سؤال ميكند. حضرت طبق اين نقل ميفرمايند: «من كان منزله علي ثمانية عشر ميلاً من بين يديها و ثمانية عشر ميلاً من خلفها و ثمانية عشر ميلاً عن يمينها و ثمانية عشر ميلاً عن يسارها فلا متعة له»[17]؛ اگر كسي بين او و بين مكه از چهار طرف كمتر از هيجده ميل است حق حج تمتع ندارد؛ پس حدّ حج تمتع طبق آن طايفه از روايات 48 ميل است و طبق اين طايفه ثانيه هيجده ميل و هيچ فقهيي هم به اين دومي فتوا نداد؛ [يعني] نفرمود هيجده ميل يا 48 ميل است يا دوازده ميل. دوازده ميل را محقق در شرايع فتوا داد گرچه گفتند در معتبر برگشت ولي در شرايع به دوازده ميل فتوا داد؛ يعني وفاقاً لشيخ في المبسوط.
نقد بيان صاحب وسائل در جمع دو دسته روايات
مرحوم صاحب وسائل بين اين دو طايفه از روايات اينچنين جمع كرد، فرمود: «أقول هذا غير صحيح في حكم مازاد عن ثمانية عشر ميلاً فهو موافق لغيره فيها فيما دونها فيبقي تصريح حديث زراره وغيره بالتفصيل سالماً عن المعارض»[18] اين بيان مرحوم شيخ حر ناتمام است؛ براي اينكه روايت در مقام تحديد است [و] روايتي كه در مقام تحديد است مفهوم دارد به موجبه و سالبه منحل ميشود؛ هر دو در مقام تحديد است و كاملاً معارضاند؛ يكي ميگويد حد 48 ميل است ديگري ميگويد حد هيجده ميل است، اينها كاملاً باهم معارضاند. سخن از اقل و اكثر نيستند تا معارض نباشند چون در مقام تحديدند، كاملاً باهم معارضاند. اما ببينيم مشهور اعراض كردند يا جمع سندي كردند؟
جمع سندي مشهور و ترجيح روايات دسته اوّل
يك وقت است كه اعراض است يك وقتي است اعمال صناعت فقهي است يا جمع دلالي است يا جمع سندي است. چون جمع دلالي ندارد؛ براي اينكه كاملاً رو در روي همند معارضاند. شايد اعمال قواعد فقهي و صناعي كردند [و] جمع سندي كردند. سيدنا الاستاد مرحوم آقاي محقق داماد(رضوان الله عليه) همان جمع سندي را پذيرفتند و راه مشهور را هم با همين اعمال قواعد صناعي حل كردند[19]. فرمودند: چون آن طايفه شهرتشان بيشتر است، سنداً صحيحاند [و] عدد آنها اكثر است مشهور آمدند جمع سندي كردند آن طايفه اولي را ترجيح دادند بر طايفه ثانيه؛ نه سخن از اعراض است [و] نه جمع دلالي. اين جمع دلالي كه مرحوم شيخ حر انجام دادند با كدام قاعده از قواعد دلالتها سازگار است؟ هر دو حد را مشخص كردند و كاملاً مقابل هم و معارض هماند. چون هر دو در مقام تحديدند و مفهوم دارند، پس جمع دلالي ندارند. ميماند جمع سندي آن طايفه اولي سندشان صحيحتر «أصح سنداً»اند «أكثر عدداً»اند «أشهر روايتاً»اند و مرجحات سندي هست و اصحاب هم همين كار را كردند.
بنابراين به همان طايفه اولي فتوا دادند؛ چه اينكه سيدنا الاستاد امام(دام ظله) در تحرير هم به همين 48 ميل فتوا دادند، وفاقاً للمشهور و خلافاً للشيخ.
مفهوم داشتن عدد در مقام تحديد
پرسش ...
پاسخ: نه عدد را همه محققين گفتند كه مفهوم ندارد، ولي در مقام تحديد همه گفتند كه مفهوم دارد. ثمانية فراسخ مفهوم دارد يا ندارد؟ نه مادون را چه؟ حد دو گونه است: يك وقت است كه هم نسبت به مافوق و هم نسبت به ما دون؛ نظير عشرة ايام در دم، اين حد دو جانبه است. اگر مادون بود، عادت است [و] مافوق بود عادت نيست؛ اين حد دو جانبه است. يك وقت حد يك جانبه است؛ نظير كر، گفتند اگر اين آب به آن اندازه رسيد كر است ما فوقش ولو دريا هم باشد كر است، اين حد هم باشد كر است. مسافتي كه مايه قصر است. اينچنين است گفتند اگر به هشت فرسخ رسيد، نماز شكسته است و مازاد. اين حد يك جانبه است؛ نه دو جانبه. در هر حال نسبت به مادون، هم مفهوم دارد؛ يعني اگر يك روايتي بگويد شش فرسخ كه رسيديد نماز شكسته است، روايت ديگر بگويد نماز جز در هشت فرسخي شكسته نيست، معارض هماند چون در مقام تحديدند؛ آن يكي ميگويد وقتي به هشت فرسخي رسيدي نماز شكسته است كمتر از هشت فرسخ نماز شكسته نيست؛ چون در مقام تحديد است و اگر آن روايات ميگويد به 48 ميلي رسيدي حق تمتع داري؛ يعني مادون حق تمتع نداري و اين طايفه ثانيه ميگويد اگر به هيجده ميلي رسيدي؛ حق تمتع داري. اينها كاملاً معارضاند.
بنابراين جمع دلالي ندارد و اعراض مشهور هم نيست بلكه جمع سندي است و اعمال قاعده فقهي صناعي است.
توجيه كلام شيخ طوسي توسط مرحوم محقق داماد و نقد آن
ميماند مطلب بعدي و آن اين است كه مرحوم شيخ طوسي در مبسوط و همچنين در تبيان و مرحوم امينالاسلام در مجمع، اينها روي چه معياري فرمودند معيار دوازده ميل است؟ هيچ روايتي نيامده در اين باب اصلاً. سيدناالاستاد مرحوم آقاي داماد(رضوان الله عليه) دو وجه براي اين ذكر كردند كه يكي از اين دو وجه در كتابهاي فقهي بزرگان ديگر هم هست[20]. آن دو وجه اين است كه چون روايات دارد 48 ميل اين 48 ميل را اگر بر جهات چهارگانه تقسيم بكنيم هر جهتي ميشود دوازده ميل. چهار تا دوازده ميل ميشود 48 ميل. اين شايد جهت اينكه مرحوم شيخ طوسي به دوازده ميل فتوا داد چون در طايفه اولاي از روايات آمده است كه اگر كسي از مكه 48 ميل فاصله دارد، وظيفهاش حج تمتع است، مرحوم شيخ اينچنين برداشت كردند كه مجموع جهات بشود 48 ميل؛ يعني هر جهتي دوازده ميل. اين ناتمام است؛ براي اينكه خود اين روايات گوياست. در روايت هفتم اينچنين فرمود: «ثمانية وأربعين ميلاً من جميع نواحي مكة»[21]؛ نه مجموع؛ يعني «من جميع نواحي مكة» يعني از هر طرف شما چه شرق، چه غرب، چه شمال [و] چه جنوب بايد فاصلهاش 48 ميل باشد؛ نه مجموع بشود 48 تا شما بگويد چهارتا دوازدهتا ميشود 48 تا پس اين وجه تام نيست.
اعتبار دوم و وجه دوم هم اين است كه ما بگوييم كمتر از دوازده ميل جزء حاضر المسجدند و بيشتر از دوازده ميل جزء حاضرالمسجد نيستند. خب، اين حدس را از كجا بزنيم. كسي كه تا 24 كيلومتر نرسيده جزء «حاضر المسجد الحرام» است. همين كه به 24 كيلومتر تقريبي رسيده جزء حاضر المسجد الحرام نيست. اين يك رجم به غيب است؛ پس اين هم نميتواند وجه باشد.
اگر چنانچه اين روايات ذيل آيهٴ ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ وارد شده است، بايد به همين روايات اخذ كرد. روايت هم دارد كه «من جميع نواحي مكة» 48 ميل؛ نه مجموع. بنابراين وجهي براي فرمايش مرحوم شيخ نخواهد بود. آن وقت حكم فقهياش اين است اگر كسي فاصلهاش از مكه 48 ميل و بيشتر بود، وظيفه او حج تمتع است [و اگر] كمتر بود وظيفه او حج قرآن و حج افراد است.
پرسش ...
پاسخ: نه، استظهار عرفي است از ﴿ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾، بگويند عرفاً تا دوازده ميلي را ميگويند حاضر، مازاد را نميگويند حاضر. اين ادعاي بيدليل است؛ نه ادعا عين مدعاست.
وجه تصريح به ﴿تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ﴾
مسئله بعدي آن است كه فرمود: ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْيِ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ فِي الحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ﴾، اين ﴿تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ﴾ چند وجه برايش ذكر شده كه در بحثهاي قبل گذشت[22]. يكي از آن وجوه اين بود كه ذكر ﴿تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ﴾ براي دفع توهم است كه مبادا كسي خيال كند اين واو ﴿وَسَبْعَةٍ﴾ به معناي «او» هست و انسان مخير است كه يا سه روز در حج روزه بگيرد يا هفت روز بعد از برگشت. صيام ثلاثة في الحج و يعني «أو»، «أو َسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُم» كه واو به معناي أو باشد[23]. چون در آيهٴ سورهٴ «نساء» آيهٴ سوم سورهٴ «نساء» آمده است: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي اليَتَامَي فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ كه گفتند واو در اينجا به معني أو هست؛ يعني مثني أو ثلاث أو رباع چون گاهي واو به معناي او استعمال ميشود اينجا هم احتمال اينكه واو به معناي او خواهد بود در نتيجه شخص مخير است بين روزه سه روز در حج و روزه يك هفته بعد از بازگشت؛ براي رفع آن توهم فرموده ﴿تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ﴾ و اما چون اين توهم بعيد است و نياز به اين رفع توهم نيست همانطوري كه روايتي كه از امام صادق(سلام الله عليه) براي تفهيم و توجيه سفيان آمده است[24] آن روايت به ذهن نزديكتر است و آن اين است كه اين ده روز كاملا جاي آن اضحيه مينشيند؛ يعني اگر كسي قرباني نداشت اگر ده روز روزه بگيرد اين يك جبيره كامل و يك كفاره كامل هست.
پرسش ...
پاسخ: آنجا كه امام ششم(سلام الله عليه) به سفيان فرمود كه اينها ديگر مسائل پيچيده نيست كه آخر جمع بندي كنند كه. فرمود: چه كسي است كه نداند سه و هفت، ده است. ديگر وحي نميخواهد كه. اگر مسائل خيلي پيچيده باشد، ممكن است بعد جمع بندي كنند، اما حضرت به سفيان فرمود كه كيست كه نداند سه و هفت ميشود ده. چون يك مطلب روشني است نيازي ندارد بگويد ﴿تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ﴾.
بالأخره يا بايد رفع توهم تخيير باشد يا براي آن باشد كه اگر كسي قرباني نداشت و روزه گرفت نگران نباشد كه فضيلتي را از دست داد اين ده روز كاملاً جبران ميكند آن هدي و فضيلت هدي و قرباني را.
بيان اجمالي بدعتي در اسلام
يك مطلب مهم ميماند كه آن بحث يك روزه است يا بيشتر و آن مسئله حرمت متعه است كه از بعضي از افراد در صدر اسلام (عليه من الرحمان ما يستحق) نقل شده است كه «متعتان كانتا علي عهد رسول الله»[25] كه آن را جداگانه بايد بحث بكنيم آن را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان[26] بحث كافي كردند كه حتما ملاحظه بفرماييد تتميماش را به الغدير[27] مراجعه بفرماييد در بحث متعتان كه ـ انشاءالله ـ در آن جمع بندي نهايي خيلي وقت صرف نكنيم.
تقوا، پشتوانه اجراي احكام فقهي
در ذيل كريمه آمده است كه ﴿وَاتَّقُوْا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ﴾ بارها ملاحظه فرموديد كه قرآن نور است، در رديف كتب علمي ديگر نيست. كتابهاي علمي چه فقهش چه فلسفهاش چه اصولش اينها صناعتاند فقط علم خشكاند، لذا مسئله تقوا و مسئله ترس از جهنم در مسائل فلسفي يا فقهي يا اصولي نيست. آن جملهاي كه از آن حكم فقهي استفاده ميشود در فقه مطرح است يا آن جملهاي كه از او حكم عقلي استفاده ميشود در علوم عقلي مطرح است و مانند آن، اما آن جملهاي كه پشتوانه آن مسائل هست يعني دعوت به تقوا، پرهيز از جهنم اينها ديگر در كتابهاي فقهي و مانند آن نيست. در كتاب فقهي مسئله ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلّهِ﴾ و مناسك حج مطرح است. وظيفه نايي كيست؟ وظيفه كسي كه غير نائي است چيست؟ حج تمتع اركانش چيست؟ اينها مشخص است اما دعوت به تقوا اين ديگر جزء مختصات قرآن كريم است كه حكم فقهي را با اين حكم اخلاقي كنار هم ذكر ميكند كه در حقيقت پشتوانه اجرايي آن مسائل فقهي باشد. فرمود: ﴿وَاتَّقُوْا اللّهَ﴾ در همه امور با تقوا باشيد و از خدا بپرهيزيد در امتثال اين احكام ياد شده ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ﴾؛ بدانيد كه خدا عقابش زياد است؛ يعني عقاب او قابل تحمل نيست؛ چون خودش فرمود كه: ﴿لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[28]؛ آن طوري كه خدا در قيامت عذاب ميكند مقدور احدي نيست كه تعذيب كند يا آنطوري كه خدا در قيامت به بند ميكشد مقدور كسي نيست كه اينچنين به بند بكشد و اگر كسي بداند خدا ﴿شَدِيدُ العِقَابِ﴾ است، هم در تقوايش دقت بيشتري ميكند و هم در امتثال آن احكام ياد شده دقيقتر است.
مطلب ديگر آن است كه قهر خدا هميشه با مهر او آميخته است. خدا قهاري نيست كه در مقابل غفار باشد يا گاهي غفار باشد [و] گاهي قهار؛ اينچنين نيست. او همان وقتي كه قهار است، غفار است.
آميختگي قهر و مهر الهي
بيان ذلك اين است كه گاهي انسان در حال غضب و عصبانيت است، ميخواهد قهر اعمال كند [و] گاهي در حالت لطف و صفاست ميخواهد مهر اعمال كند. آن وقتي كه انسان در حال غضب است و قهر اعمال ميكند لطفي در قهر او نيست يا آن وقتي كه در حال صفاست ميخواهد مهر و رضا اعمال كند، قهري در كار او نيست و اما خداي سبحان وقتي قهار است در حين قهر و در متن قهر او مهر تعبيه شده است؛ نظير انساني كه دارد جراحي ميكند؛ يك وقت انسان با دشمنش درگير است اينجا جاي قهر است و اگر در جبهه دست كسي را قطع ميكند، در صف مقابل هر كسي بايستد او را از پا در ميآورد اينجا قهر است يك وقت است. جراح در اتاق عمل دست كسي را قطع ميكند، اين قهري است كه عين مهر است اين غضبي است، كه عين رضاست. قهر خدا ايناچنين است. لذا در جريان اعدام قاتلها ميفرمايد ﴿وَلَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الالبَابِ﴾[29]؛ يعني اين گرچه به حسب ظاهر اعدام است، و قهر است ولي در درون او احيا و مهر است؛ نظير جراحي كه عضو قطع ميكند؛ نه نظير دشمني كه حمله ميكند و عضو رقيب را قطع ميكند. در اين گونه از موارد كه ميفرمايد: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ﴾ در موارد ديگر همين خدايي كه ﴿شَدِيدُ العِقَابِ﴾ است «سريع الرضا»[30] است؛ نه اينكه گاهي «سريع الرضا»است و گاهي ﴿شَدِيدُ العِقَابِ﴾ است و اين اوصاف جداي از هماند؛ در همان حين و در همان حالي كه داردد قهر اعمال ميكند، اگر آن قهر را كسي تحليل كند، ميبينيد از درونش مهر برميخيزد. اين مسئله ﴿وَلَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الالبَابِ﴾ شاهد خوبي است. آنگاه مسئله مهمي كه ميماند همان جريان حج تمتع است و تحريم نابكاران.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 97.
[2] ـ ر . ك: التبيان، ج2، ص155.
[3] ـ التبيان، ج2، ص155.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 187.
[5] ـ مفردات، ج239، «ح صار».
[6] ـ التبيان، ج2، ص155؛ مجمع البيان، ج1 و2، ص519.
[7] ـ ر . ك: الجامع لأحكام القرآن، مج1، ج2، ص347.
[8] ـ به اجماع علماي اماميه؛ ولي علماي اهل تسنن هر سه نوع حج را جايز مي رانند و اختلاف در تعيين فرد افضل است (ر.ك: الفقه علي المذاهب الخمسه، ص319 ـ321).
[9] ـ اين قول، مشهور بين فقهاي شيعه وقول شافعي است (ر.ك: جواهر الكلام، ج18، ص5 ـ 10.
[10] ـ المبسوط، مج 1 و2، ج1، ص306.
[11] ـ مجمع البيان، ج1 و2، ص520.
[12] ـ الميزان، ج2، ص78.
[13] ـ كتاب الصافي في تفسير القرآن، ج1، ص10.
[14] ـ وسائل الشيعه، ج 11، ص 259.
[15] ـ وسائل الشيعه، ج 11، ص 259.
[16] ـ وسايل الشيعه، ج 11، ص 261.
[17] ـ وسايل الشيعه، ج 11، ص 261.
[18] ـ وسائل الشيعه، ج11، ص262.
[19] ـ كتاب الحج (تقريرات ٰدرس آيت الله محقق داماد رحمه الله)، ج1، ص371.
[20] ـ كتاب الحج (تقريرات درس آيت الله محقق داماد رحمه الله)، ج1، ص371.
[21] ـ وسائل الشيعه، ج 11، ص 261.
[22] ـ ر . ك: التبيان، ج2، ص160؛ الكشاف، ج1، ص241؛ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص156.
[23] ـ مجمع البيان، ج1 و2، ص520.
[24] . وسائلالشيعه, ج14, ص181.
[25] ـ الغدير، ج6، ص210، به نقل از السنن الكبري، ج10، ص490.
[26] ـ ر . ك: الميزان، ج2، ص89.
[27] ـ الغدير، ج6، ص210.
[28] ـ سورهٴ فجر، آيات 25 و26.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 179.
[30] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.