13 06 1987 3354895 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 367(1366/03/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

سؤال در قرآن

سؤالهايي كه در قرآن كريم است گوناگون است. بعضي از سؤالها به مبدأشناسي برمي‌گردد كه بحثش تا حدودي گذشت؛ نظير ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ[1]

گاهي سؤال از ربوبيت و تدبير خداي سبحان است؛ نظير همين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾، گاهي سؤال از معاد است؛ نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ[2] يا ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَال[3] و امثال ذلك كه خدا در قيامت با اين كوهها چه مي‌كند؟ گاهي هم سؤال از حقايق تاريخي است؛ نظير اينكه از جريان ذي‌القرنين سؤال مي‌كنند: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي القَرْنَيْن[4]، گاهي درباره حقيقتي نظير معرفت روح سؤال مي‌كنند؛ نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوح[5] و مانند آن. قسمت مهم اين سؤالها متوجه مسئله قيامت است: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾ كه ﴿أَيَّانَ مُرْسَاهَا[6] و مانند آن.

ـ فراريان از درِ شهر شهور و علم

متأسفانه در بين صحابه كساني كه سؤالات علمي بكنند، كم بودند[7]، لسانِ سئول داشتن. يك بركتي است و خود اسلام اينها را پروراند؛ گاهي به اين صورت كه شما سؤال كنيد، زيرا به وسيله سؤال عده‌اي مأجور مي‌شوند، سائل مأجور است، مجيب مأجور است، مستمع مأجور است، محب اينها مأجور هست[8]؛ يعني وقتي اينجا نشسته‌ايد يك مسئله علمي طرح كنيد، زيرا با طرح يك مسئله علمي هم سائل اجر مي‌برد، هم جواب‌دهنده اجر مي‌برد، هم آن‌كه مي‌شنود (گرچه نه سائل است و نه مجيب) اجر مي‌برد و هم آن‌كه محب اين جلسه است اجر مي‌برد. اين‌قدر به سوال تأكيد شده است و در روايات آمده است كه ‌«علوم در خزائن است و كليد اين خزائن همان سؤال است: «مفتاحها السوال»[9] و خداي سبحان انساني را دوست دارد كه داراي قلبِ عقول و لسان سئول باشد؛ قلبش بفهمد و زبانش بپرسد، منتها همان‌طوري كه در بيانات حضرت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است انسان بايد بداند كه چه چيزي بپرسد و چگونه بپرسد: «حسن المسألة نصف العلم»[10]؛ خوب سؤال كردن، به جا سؤال كردن، از مسائل علمي پرسيدن چيزي كه سودمند است سؤال كردن و مانند آن، خودش نيمي از علم است كه «حسن المسألة نصف العلم» و اگر افرادي در صدر اسلام از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) معارف فراوان را سؤال مي‌كردند، ما امروز گرفتار بسياري از مشكلات نمي‌شديم.

ـ حضرت علي(عليه السلام) پرچمدارِ نقل و ضبط احاديث حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

در بين صحابه كسي مانند حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نبود كه مرتب سؤال بكند و جواب بشنوند، لذا به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) تقريباً دوازده هزار نفر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ادراك كردند يا در مدتهاي طولاني خدمت پيغمبر(عليه آلاف التحية و الثناء) بودند يا بالأخره يك مدتي در محضر حضرت بودند. همه آن دوازده هزار نفر يك طرف وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) يك طرف؛ آنها نتوانستند به اندازه حضرت سخن از پيغمبر ضبط كنند. اگر آمار احاديثي كه آن دوازده هزار نفر از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند، با ارقامي كه خود اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) نقل كرد بررسي كنيد مي‌بينيد كه قابل قياس نيست. آن دوازده هزار نفر كار يك نفر را نكردند و اميرالمؤمنين داراي قلب عقول و لسان سئول[11] بود؛ يعني خوب سؤال مي‌كرد خوب هم مي‌فهميد. هر آيه‌اي كه نازل مي‌شد، حضرت سؤال مي‌كرد كه اين درباره كه نازل مي‌شد، در چه زمين‌هاي نازل شد، مضمونش چيست؟ و يادداشت مي‌كرد و حفظ مي‌كرد، لذا سؤال كردن چيز بسيار خوبي است و متأسفانه سؤالات عميق در قرآن كمتر مطرح است نوعاً افاضه‌هايبدوي و ابتدايي است، كمتر سخن از سؤال به ميان مي‌آيد؛ چنان كه خود اصحاب هم سعي مي‌كردند كسي از دور بيايد و مجلس را با سؤال خود گرم كند. آنها كه بودند فقط ساكت مي‌نشستند و اگر كسي از خارج مي‌آمد مسئله‌اي را طرح مي‌كرد اينها بهره مي‌بردند و استفاده‌اي مي‌كردند. از اين جهت از سؤال كردن خيلي توفيقي نداشتند. گاهي البته به وسيله صاحبان ملل مختلف، سؤالاتي مي‌شد و احياناً خود اصحاب سؤال مي‌كردند، لذا سؤالهايي كه در قرآن كريم است بعضي مربوط به مبدأ است، بعضي مربوط به معاد است، بعضي مربوط به روح است و مانند آن.

دفع استبعاد از احتمال سؤال از علّت طبيعي اشكال ماه

اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾ در نحوه تدبير خداي سبحان است كه درباره مدبريّت خداي سبحان است كه فايده اين كار چيست كه خداي سبحان ماه را به اين اشكال گوناگون متشكل مي‌كند؟ و اينكه گفته شد اگر آنها يك هدف طبيعي مي‌داشتند و غرضشان اين بود كه مبدأ فاعلي تشكلات ماه را بفهمند، اين بر خلاف هست. خيلي هم نمي‌شود اين حرف را پذيرفت. گرچه از نحوه جواب معلوم مي‌شود كه محور سؤال چيست ولي اين چنين نيست كه اگر كسي بگويد آنها خواستند سبب فاعلي و طبيعي اشكال قمر را بفهمند اين مستبعد باشد. خب براي اينكه اين آيه در سورهٴ ‌«بقره‌» است كه مدني است و آياتي در بعضي از سور كه قبلاً در مكه نازل شده است به اينها هشدار داد كه درباره معارف آسماني و نظام فضايي بينديشند؛ مثل آيهٴ ششم سورهٴ ‌«ق‌» مي‌فرمايد: ﴿أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ﴾. آيات فراواني است كه اينها را تشويق مي‌كند به مطالعه در اسرار آسماني و فضايي. خب، اگر آيات فراواني اينها را تشويق مي‌كند به مطالعه اسرار فضايي آن‌گاه در بين اين مردم كساني باشند كه از علت فاعلي تشكلات ماه سؤال بكنند، اينكه بعيد نيست. منتها از نحوه جواب مي‌شود تشخيص داد كه محور سوال چيست؟ نمي‌شود گفت به اينكه سؤال آنها از علت طبيعي و مسئله رياضي بود و خداي سبحان فرمود: اين مسئله به دردتان نمي‌خورد شما فقط از حكمت تشكلات گوناگون ماه سؤال كنيد؛ اين چنين نيست، براي اينكه خود خداي سبحان كه اينها را به آگاه شدن به مسائل عميق رياضي تشويق مي‌كند، اين چنين نيست كه اگر آنها يك وقتي از مسئله رياضي سؤال كردند قرآن جواب ندهد يا بگويد اين به حال شما سودمند نيست. بنابراين خود قرآن راه مطالعه سپهر را فراهم كرده است، فرمود: در آسمانها سفر كنيد، در آسمانها سير كنيد؛ نه تنها در ظاهر آسمانها حركت كنيد، بلكه در ملكوت آسمانها سير كنيد. گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ[12]، گاهي فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[13] البته آن يك سفر برتر و عميق‌تر است. آن ديگر سخن از نجوم و هيئت و رياضي و امثال ذلك نيست، چون سير در ملكوت آسمان، غير از سير در ملك جهان طبيعت است. در هر حال خود قرآن كريم آنها را تشويق كرده به بررسي نظم آسمان و زمين تا از راه نظم پي به ناظم ببرند، تا از راه نظم پي به حكمت خداي سبحان ببرند و مانند آن.

شواهد بر احتمال سؤال از علّت غايي در آيه

ولي از نحوه جواب مي‌توان استفاده كرد كه محور سؤال همان علت غايي تشكلات قمر است كه چرا، براي چه نكته‌اي ماه حالات گوناگون دارد، گاهي هلال است، گاهي بدر است و گاهي هم در محاق؟ ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾ سؤال هم از حكمت تشكلات گوناگون ماه است، جواب هم مطابق با اين سؤال است.

و چون مسئول‌عنه اهله است و جمع است جواب به عنوان جمع ياد شده است ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾ و اگر سؤال مفرد بود؛ مثلاً اگر از هلال سؤال مي‌كردند، جواب اين بود كه: «قل هي ميقات للناس» كه اين جواب مطابق [با] سؤال مي‌باشد ولي چون سؤال جمع است از اهله است كه مربوط به شهور گوناگون است، جواب هم جمع گفته شد: ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾؛ مواقيت است براي مردم؛ هم براي عبادات مردم، هم براي بررسي ديون مردم، هم براي دستورالعمل عبادي كساني كه ماهانه گرفتار عادت‌اند و مانند آن.

راز ذكر خصوص حجّ

آن‌گاه خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد: ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾؛ يعني خداي سبحان شكلهاي گوناگون به ماه داد براي اينكه مردم حسابهايشان را بررسي كنند؛ خواه در مسائل عبادي، خواه در مسائل مالي و مانند آن و در كنار ﴿مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾ ميقات حج را هم ذكر فرمود: ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾ گرچه اختلاف شهور و رويت أهله براي صوم هم اثر دارد كه «صم للرؤية و افطر للرؤية»[14] و مناسب با آيات قبل هم اين بود كه بفرمايد «قل هي موٰقيت للناس و الصوم»، براي اينكه آيات قبل در زمينه صوم بود و صوم هم با رويت هلال رابطه مستقيم دارد و اما درباره مسئله صوم نمي‌آمدند يك ماه را عوض كنند و ماه ديگر قرار بدهند، چون صوم با خود اسلام آمده است اما حج قبلاً هم بود و در أشهر حج كه مثلاً ذيقعده و ذيحجه در كنار شوال بود. ذيقعده و ذيحجه كه هم ماه حج بود و هم ماه حرام اينها گرفتار ‌«‌نسيء» مي‌شدند و هر وقت به ميل خود مي‌توانستند اين اشهر را عوض كنند. اگر يك زماني مناسب بود كه بجنگند، آن جنگ را در اشهر حج قرار مي‌دادند؛ يعني ذيقعده و ذيحجه كه جنگ در آن حرام بود قرار مي‌دادند يا اگر دسترسي به حج نداشتند ممكن بود گرفتار نسيء بشوند اين است كه مي‌فرمايد: ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾ و نمي‌شود تغيير داد، چون ﴿الحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ[15]؛ ضمن اينكه حكمت تشكلات قمر را درباره حج بازگو مي‌كند به اين ثبات و تخلف ناپذيري اين مسئله هم اشاره مي‌كند كه اين چنين نيست كه شما به ميلتان مسئله حج را عوض كنيد. مسئله صوم را عوض نمي‌كردند، چون صوم قبلاً نبود ولي حج قبلاً بود. اينها در جاهليت حج مي‌كردند با بدن برهنه هم حج مي‌كردند، مي‌گفتند به اينكه ما در هر لباسي كه اگر حج بكنيم بايد آن لباس را صدقه بدهيم؛ چه بهتر كه برهنه طواف كنيم يا معتقد بودند با لباسي كه در آن لباس معصيت كردند نمي‌توان طواف كرد و مانند آن، لذا برهنه طواف مي‌كردند[16]. در هر حال حج با بسياري از شئونش قبل از اسلام بود و گاهي هم [مشركان] به ميل خود تغييرمي‌دادند، لذا در حال احرام «من وراء ظهر البيت» وارد خانه مي‌شدند، از اين جهت فرمود: ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾.

راه بيراهه

آن‌گاه فرمود: ﴿وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا﴾ كه با هم منسجم باشند و اين هم كه فرمود: آمدن خانه از پشت خانه جزء برّ نيست، اين نفي فضيلت است؛ نه اثبات رذيلت. فرمود: برّ در اين نيست كه شما از پشت خانه وارد خانه بشويد، خب يعني اين فضيلت نيست اما حالا اين رذيلت است يا نه از اين جمله قبل استفاده نمي‌شود ولي از اينكه فرمود: ﴿وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾؛ امر كرده است، معلوم مي‌شود فضيلت در اين است كه انسان وقتي وارد خانه مي‌شود از راهش وارد بشود. به اين امر شده است و آن مي‌شود رذيلت.

بيت ظاهري و بيت معنوي

حالا از باب يك اصل كلي اين آيه بيان شده است، بر مصاديق گوناگون تطبيق مي‌شود؛ خواه بيت ظاهري، خواه بيت معنوي. بيت ظاهري همين خانه‌هاي ظاهري است كه اگر كسي خواست وارد خانه بشود بايد از درش وارد بشود و بيت معنوي هم همان است كه نوح(سلام الله عليه) مي‌گويد كه ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً[17]؛ عرض مي‌كند: خدايا! مرا بيامرز و هر كسي با ايمان وارد بيت من شد كه همان ‌«بيت النبوة‌»، ‌«بيت‌الامامة‌»، ‌«بيت الولاية‌» و امثال ذلك است و اين بيت عرض كرد: خدايا! هر كه داخل در بيت من شد او را بيامرز! اختصاصي به بيت ظاهري ندارد؛ چنان‌كه در آيه سورهٴ «نور‌» وقتي فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ[18]، اين بيت هم اختصاصي به مسجد و مشاهد مشرفه ندارد. آنها هم جزء مصاديق بارز اين بيت است كه ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ است. مقام امامت، ولايت و رسالت هم جزء بيوت عظيمه است. وقتي قتاده در حضور امام باقر(سلام الله عليه) نشسته است و عرض كرد: يابن رسول الله! آن ابهت و جلال كه از شما در من اثر كرده است، با مصاحبه‌اي كه با افراد دانشمند فراوان داشتند در حال مصاحبه با هيچ كدام از آنها يك چنين حالتي در من پيدا نشد! حضرت فرمود: «أنت بين يدي ﴿بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾»[19] تو در حضور بيتي نشستي كه خدا اين بيت را رفيع مي‌داند. خب، آنجا كه سخن از خانه نبود؛ يعني مقام امامت، مقام ولايت، مقام رسالت بيت رفيع حق است. اين بيت اختصاصي به بيت ظاهري ندارد. بيت ظاهري نظير مسجد و مشاهد ائمه(عليهم السلام) جزء بيوتي است كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ[20] است؛ آن بيت معنوي هم كه با ولايت و نبوت و رسالت و امامت و امثال ذلك باشد. آنها هم بيوتي است كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ و اگر حضرت نوح(سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً[21] ناظر به همان بيت ايمان و رسالت و امثال ذلك است. و اينكه فرمود: ﴿وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾ اختصاصي به بيت ظاهري ندارد.

 

ضرورت انتخاب راه مناسب

لذا در بعضي از روايات آمده است كه هر مطلبي را شما از راهش وارد بشويد. هر مطلبي را كه خواستيد انجام بدهيد، بيراهه نرويد. يكي از راهها آن است كه انسان با حلال وارد كار بشود. اين همان است كه هدف وسيله را توجيه نمي‌كند؛ ممكن نيست كسي با گناه بتواند به مقصد برسد. با گناه؛ يعني از پشت ديوار رفتن است و از پشت خانه وارد شدن است؛ يعني هر كاري را خواستيد انجام بدهيد از راهش وارد بشويد، گناه راه ورود در بيست نيست: ﴿وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾. پس اگر از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه هر كاري را «من وجهه»[22] انجام بدهيد، اين بيان يك اصل جامع است. آن وقت اين بيوت هم بيوت؛ ظاهري را شامل مي‌شود و هم بيوت معنوي را؛ يعني هر كاري را كه مي‌خواهيد انجام بدهيد از راه صحيح انجام بدهيد.

پرسش ...

پاسخ: اين در بحث قبل گذشت كه آنها در حال حج آن‌طوري كه نقل كرده‌اند، پشت خانه مدري را سوراخ مي‌كردند و اگر خانه وبر بود؛ يعني با كرك و پشم بود؛ نه مدر و گل، پشت خيمه را بالا مي‌زدند و از آن راه وارد مي‌شدند و مي‌گفتند: در حال احرام نبايد اين كار را بكنيم؛ مثل اينكه در حال احرام مي‌گفتند نبايد ما با لباسي كه در او معصيت كرده‌ايم طواف بكنيم. اين سنن جاهلي را داشتند و اسلام آمد روي همه اينها خط بطلان كشيد. فرمود: اين چنين نيست شما با لباسي طواف كرديد آن لباس را بايد صدقه بدهيد. اين چنين نيست يا اگر در لباسي معصيت كرديد نمي‌توانيد با آن لباس طواف كنيد. اين‌چنين نيست اينكه طواف را عارياً انجام مي‌دادند و در همان سالي كه رسول خدا اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) را اعزام كرد، فرمود: ‌«از طرف من به مردم اعلام كن كه هيچ مشركي حق ندارد امسال طواف بكند و هيچ عاري و برهنه‌اي حق طواف ندارد‌»[23] به همين مناسبت است. آنها برهنه طواف مي‌كردند، لذا اين سنن جاهلي را يكي پس از ديگري اسلام ابطال كرده است.

سؤال از سبب فاعل و طبيعي شكلهاي مختلف ماه

پرسش ...

پاسخ: سؤال از صدر آيه اين است كه ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾، به مناسبت اينكه اهله براي حج است و آنها در حال حج ‌«من وراء الظهور البيت‌» مي‌آمدند، مي‌فرمايد: ﴿لَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا﴾ آنها خواستند بگويند به اينكه اين وسط آيه دليل است به اينكه محور سؤال، علت طبيعي و فاعلي بود، آن‌گاه خداي سبحان اينها را منصرف كرد كه شما از راه وارد بشويد؛ يك چيزي كه به درد شما مي‌خورد سؤال بكنيد. چرا چيزي كه به درد شما نمي‌خورد سؤال مي‌كنيد؟ شما چه كار داريد بفهميد ماه چرا اشكال گوناگون مي‌پذيرد. شما بپرسيد كه براي چه حكمت ماه شكلهاي گوناگون مي‌پذيرد. نگوييد به چه سبب طبيعي و فاعلي. آنها خواستند اين جمله وسط را دليل قرار بدهند كه محور سؤال تشخيص علت فاعلي و طبيعي بود، لذا خداي سبحان فرمود: شما اگر بخواهيد كه از علت طبيعي سؤال بكنيد مثل اين است كه بيراهه وارد مسئله شده‌ايد؛ مثل اينكه از پشت خانه آمده‌ايد. شما از درب رسمي وارد خانه بشويد شما چه ‌كار داريد به اينكه اشكال قمر براي چيست؟! شما سؤال كنيد نكته‌اش چيست.

اين روا نيست براي اينكه خود قرآن ما را به اسرار رياضي و امثال رياضي تشويق كرده است: ﴿أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ[24]؛ اين چنين نيست كه اگر يك كسي يك مطلب عميق نجومي را سوال بكند، دين بگويد به تو چه. اگر كسي يك سوال عميق كرد، جواب عميق هم مي‌شنود، منتها در كنار آن سوال و جواب عميق آن نكته فراگيري كه به حال همه هم سودمند است او را هم ذكر مي‌كند كه قرآن از صورت كتاب علميِ محض بيرون بيايد، بشود نور؛ يعني هم مسئله علمي حل بشود [و] هم آن نكته توحيدي و آن نكته ربوبي تأمين بشود.

پرسش ...

پاسخ: خب، كساني كه به زعم خودشان از راههاي باطل با توسلات باطل مي‌خواهند به حق برسند با رياضتهاي باطل، اين معنايش آن است كه اينها بيوت را من ظهورها آمده‌اند؛ نه من ابوابها؛ اگر كسي بيراهه خواست به مقصد برسد؛ مثل آن است كه از ظهر بيت خواست وارد بيت بشود.

پرسش ...

پاسخ: ممكن است كه بعضي نرسيدند اما بعضيها كه به حق مي‌رسيدند و اصولاً اين علوم در آن عصرها بوده است و اگر اينها مي‌فهميدند به دانشمندان عصر ديگر هم منتقل مي‌كردند. اينكه قرآن تشويق مي‌كند [كه] به آسمانها نظر كنيد، ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ[25] و يا ﴿أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ[26] و امثال ذلك براي آگاه شدن به نظم رياضي سماوات است.

سهم دين در علوم

پرسش ...

پاسخ: اينها را در سورهٴ مباركهٴ انبيا مي‌شود تثبيت كرد، فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ المَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ[27]؛ فرمود: اگر شما خوب بررسي بكنيد، مي‌بينيد اين سپهر و زمين (اين مجموعه نظام كيهاني) رتق بود [و] ما فتق كرديم؛ يعني بسته بود ما باز كرديم. اگر با پيشرفتهاي علم تثبيت شده است كه زمين از خورشيد جدا شد يا ماه از كره ديگر جدا شد و اين مسلم شد، قرآن مخالف اين نيست، براي اينكه اينها قبلاً بسته بودند رتق بودند، ما فتح كرديم؛ يعني الآن هم اگر خوب بررسي كنيد به اين راه پيدا مي‌كنيد كه اينها رتق بودند (بسته بودند) ‌[و] ما باز كرديم: ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ المَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ[28]، اما هرگز نمي‌شود قرآن را با فرضيه تفسير كرد. قرآن را مي‌شود به عنوان بيان مصداق بر قانون تثبيت شده علمي تطبيق كرد؛ نه به عنوان تفسير. تفسير يعني معناي قرآن اين است، تطبيق بيان مصداق است و اگر چنانچه يك مطلبي امروز در حد فرضيه است، ممكن است در آينده نزديك يا دور اين فرضيه ويران بشود؛ هرگز نمي‌توان قرآن را به عنوان تطبيق بر اين امر منطبق كرد، فضلاً از تفسير ولي اگر يك مطلبي مسلم شد (يقيني شد، بيّن شد، مي‌تواند مصداقي از مصاديق قرآن كريم باشد به عنوان تطبيق و نه تفسير، چون تفسير با مفاهيم كلي كار دارد با مصداق خارجي كه ارتباط ندارد. مصداق منطبق‌عليه معناي قرآن است؛ نه معناي قرآن.

پرسش ...

پاسخ: آن از اين جهت كه خسوف و كسوف مشخص كرد و از آن جهت كه از شمس به عنوان ضياء و از قمر به عنوان نور تعبير كرد، اين را مي‌گويند نور آن است كه از ضياء گرفته شود.

پرسش ...

پاسخ: كُره ماه كه حركت مي‌كند، گاهي تمام‌رخ در مقابل شمس است، هميشه در هر حالي يك نيم‌رخ در مقابل شمس است، يك تمام‌رخ در مقابل شمس است و مانند آن. اين قمر كه در برابر شمس قرار مي‌گيرد چون در حال حركت است يا در محور زمين حركت مي‌كند و زمين هم در مدار شمس حركت مي‌كند، گاهي آن تمام‌رخِ قمر كه مقابل شمس است با افق ماه همسان است ما او را مي‌بينيم اين مي‌شود بدر، گاهي وضع ما طوري است كه ما حركت مي‌كنيم نيم رخش را مي‌بينيم يا يك چهارم را مي‌بينيم يا كمتر را مي‌بينيم، اين مي‌شود هلال و قمر؛ وگرنه در تمام روزها يك نيم‌رخ از قمر با شمس برابر است، هميشه بدر دارد منتها امشب براي ما بدر است فردا شب براي ديگران بدر است پس فردا شب براي ديگران بدر است و هكذا اين‌طور نيست كه در سراسر عالم يك شب بدر باشد، بقيه هلال يا قمر؛ اين‌طور نيست. در اين سير [و] حركت خاصي كه دارد تا آن مردم آن افق به كدام بخش از اين رخ روشن قمر روبه‌رو باشند؛ وگرنه قمر در طي اين 29 يا سي شبي كه يك دور را طي مي‌كند (اگر ماه سلخ داشته باشد مي‌شود سي و اگر بي‌سلخ باشد مي‌شود 29) در تمام شبانه روز هم هلال دارد، هم قمر دارد، هم بدر دارد، هم محاق دارد و مانند آن؛ تا اينكه اين مردم زمين در كدام افق قرار بگيرند و اگر طوري باشد كه از نظر سير بين ما و آفتاب قرار بگيرد، ديگر نور آفتاب به ما نمي‌رسد آن سمتش كه برابر آفتاب است بدر است اين پشتش كه سايه است اين سايه‌اش به زمين مي‌افتد، زمين و اهل زمين را ظل مي‌گيرد، زمين تاريك مي‌شود آن وقت است كه ما از آن تعبير به كسوف مي‌كنيم. مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته است. در حقيقت زمين را ظل گرفته؛ نه آفتاب را، ما در ظل قمر قرار گرفتيم؛ نه آفتاب. اين كره ماه كه يك كره ثقيل و جرم كفيف است آن رخش كه روبه‌روي آفتاب است بدر است و روشن، پشتش كه سايه است تاريك است (شب است در حقيقت) اين سايه‌اش مخروطي شكل مي‌افتد به زمين، اگر در اين قسمت‌اش كه ما قرار گرفتيم سايه آفتاب سايه ماه قرار گرفت، در حقيقت زمين را ظل گرفت [و] زمين تاريك مي‌شود و چون ما آفتاب را نمي‌بينيم مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته است؛ در حالي‌كه آفتاب را ظل نمي‌گيرد، بالأخره يا ماه را ظل مي‌گيرد يا زمين را. آفتاب را هرگز ظل نمي‌گيرد و اگر سير قمر طوري بود كه زمين بين آفتاب و ماه قرار گرفت، آن نيم‌رخ زمين روز است و روشن و سايه زمين كه مخروطي شكل است مي‌افتد روي جرمِ قمر، وقتي افتاد روي جرم قمر، قمر تاريك مي‌شود [و] ديگر نوري از آفتاب دريافت نمي‌كند؛ اينجا است كه واقعاً ماه را ظل گرفته است.

پرسش ...

پاسخ: غرض آن است كه اگر براي كسي مسلم شد كه اين مجموعه يك واحد بود و از هم جدا شده‌اند ـ نه به عنوان فرضيه بلكه به عنوان يك قانون علمي تثبيت شد ـ آيه سورهٴ ‌«انبيا‌» مي‌تواند تأييد او باشد، كه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا[29].

نيكي در محور تقوا

فرمود: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا﴾؛ هر كس كاري را از غير راه وارد بشود اين رذيلت است ﴿وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي﴾؛ اين ﴿لَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَيٰ﴾ جامع همه خصوصياتي است كه در آيهٴ 177 همين سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» كه بحثش گذشت قرار دارد. در آن آيه فرمود: ﴿وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ﴾ تا اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ المُتَّقُونَ﴾ بعضي از ملكات اعتقادي را، بعضي از ملكات عملي را، بعضي از مسائل عبادي را، بعضي از مسائل مالي را بعضي از مسائل اجتماعي را به عنوان وفاي به عهد و امثال ذلك ذكر كرد، بعد فرمود: ﴿وَأُولئِكَ هُمُ المُتَّقُونَ﴾ معلوم مي‌شود ابرار متقون‌اند و برّ در محور تقوا است و در اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي﴾ جامع همهٴ خصوصيات آيهٴ 177 است فرمود: ﴿وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾؛ هر كاري را از راه خاص او وارد بشويد ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾، ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ تشويق به برّ است چرا؟ چون برّ همان تقوا است. اگر فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّه﴾؛ يعني برّ تحصيل كنيد. تفصيل بر را هم در آيهٴ 177 بيان كرد كه ﴿وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ تا ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا﴾.

تقوا، زمينهٴ رستگاري

﴿وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾؛ چون تقوا در حقيقت وسيله است [و] فلاح هدف است. فلاح؛ يعني رسيدن [و] تقوا براي راه است. انسان وقتي در معرض خطر است سپر به سر مي‌گيرد؛ وقايه و حفظ كردن براي حفظ از گزندِ راهزن است و راهزن در راه است و اگر سالك به مقصد رسيد كه ديگر راهزني نيست؛ وقتي راهزن نبود ديگر سخن از تقوا نيست، سخن از فلاح است، لذا در بخشي از قرآن كريم تقوا را زمينه فلاح و رسيدن مي‌دانند، فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾.

«والحمد لله من رب العالمين»

 

 

[1]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.

[2]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 187.

[3]  . سورهٴ طه، آيهٴ 105.

[4]  . سورهٴ كهف، آيهٴ 83.

[5]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[6]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 187.

[7]  . ابن‌عباس مي‌گويد: قوم رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كمترين سؤال را از آن حضرت داشتند (التفسير الكبير، مج 3، ج 5، ص 129)؛ يعني اگر اقوام ديگر از پيامبران خود پرسش چندان نداشتند قوم رسول گرامي از ديگر اقوام عقب افتاده‌تر بودند.

[8]  . كتاب الخصال، ص 244 . 245؛ ‌«‌العلم خزائن والمفتاح السؤال، فاسألوا ـ يرحمكم الله ـ فإنّه يؤجر في العلم أربعة: السائل والمتكلم و المستمع و المحبّ لهم».

[9]  . صحيفة الرضا(ع)، ص 42.

[10]  . بحار الانوار، ج 74، ص 162؛ تحف العقول، ص 56.

[11]  . بحار الانوار، ج 40، ص 157؛ ‌«‌إنّ ربّي وهب لي قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً».

[12]  . سورهٴ ق، آيهٴ 6.

[13]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.

[14]  . تهذيب الاحكام، ج 4، ص 159.

[15]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[16]  . از اين رو اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) از طرف رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور ابلاغ اين فرمان الهي شد كه از اين پس هيچ مشركي حق ورود به مسجد الحرام ندارد؛ چنان كه هيچ كس مجاز نيست برهنه طواف كند: ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾(سورهٴ توبه، آيهٴ 28)؛ ‌«‌إنّ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعث عليّاً(عليه السلام) ينادي: لا يحجّ بعد هذا العام مشرك ولا يطوفبالبيت عريانٌ» (وسائل الشيعة، ج 13، ص 400).

[17]  . سورهٴ نوح، آيهٴ 28.

[18]  . سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[19]  . كافي، ج 6، ص 256.

[20]  . سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[21]  . سورهٴ نوح، آيهٴ 28.

[22]  . تفسيرالعياشي، ج 1، ص 86.

[23]  . وسائل الشيعة، ج 13، ص 400.

[24]  . سورهٴ ق، آيهٴ 6.

[25]  . سورهٴ صافات، آيهٴ 6.

[26]  . سورهٴ ق، آيهٴ 6.

[27]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.

[28]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.

[29]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق