10 06 1987 3354428 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 366(1366/03/20)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

دو احتمال دربارهٴ متعلق سؤال

يكي از مسائلي كه مربوط به شناختِ موضوعات احكام است، همان آشنايي به تشكلات ماه است. چند تا سؤال در قرآن كريم شده است كه خداي سبحان جواب مناسب آن سؤالها را بيان فرمود؛ نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوح[1]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيض[2]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَال[3] و مانند آن. گاهي سؤال مفرد است؛ مثل ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوح﴾ كه از اصل حقيقت روح سؤال مي‌كند، گاهي مورد سؤال جمع است؛ نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَال﴾، نمي‌خواهند سؤال كنند كه حقيقت كوه در قيامت چه مي‌شود، بلكه مي‌خواهند بپرسند كه خدا با سلسله جبال چه مي‌كند؟ اين همه كوهها را در قيامت چگونه خداي سبحان از بين مي‌برد و مانند آن؟ در مورد بحث فرمود: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾ با جمع ذكر شده است. اين به لحاظ حالات گوناگوني است كه براي ماه پيش مي‌آيد وگرنه ماه بيش از يك موجود شخصي نيست. قمر يك واحد شخصي است منتها حالات گوناگون دارد. سؤالشان اين است كه اين حالات گوناگون قمر براي چيست؟ از اين جهت كه گاهي هلال است، گاهي بدر است، گاهي در محاق است و مانند آن. اين سؤال چند احتمال دارد، چون حقيقت خواسته آنها در سؤال نيامده كه منظورشان از سؤال چيست ولي جواب روشن مي‌كند كه محور سؤال چيست.

ـ سؤال از علت غايي

احتمال اول آن است كه از حكمت تشكلات گوناگون قمر سؤال كنند كه چرا گاهي هلال است، گاهي بدر است، گاهي در محاق است و مانند آن؟

ـ سؤال از علّت و سبب طبيعي اشكال ماه

احتمال ديگر آن است كه علت طبيعي اين تشكلات چيست؟ اولي سؤال از حكمت است. دومي سؤال از يك مسئله نجومي و رياضي است. (اين دو احتمال)

جواب مطابق با همان احتمال اول است ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾؛ يعني حكمت گوناگون شدن ماه در شبها چيست؟ گاهي باريك است، گاهي تمام رخش روشن است و مانند آن. حكمت تشكلات گوناگون ماه چيست؟ جواب فرمود: ﴿هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ

نكته: بكارگيري صنعت ادبي ويژه در آيه

اگر احتمال دوم مراد باشد؛ يعني آنها خواستند از تشكلات طبيعي قمر سؤال كنند، جواب مناسب با اين سؤال نيست، بايد يك جواب فني داد:

گاهي در همين كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد گاهي مجيب مي‌بيند سائل مطلبي را سؤال مي‌كند كه براي او سودمند نيست، آنچه كه اصل است بايد بپرسد از او غفلت مي‌كند و آنچه را كه مي‌خواهد بداند براي او سودمند نيست يا ميسورش نيست، لذا جواب را عوض مي‌كند چيزي جواب مي‌دهد كه به حال او نافع باشد. اگر منظور سائلان اين باشد كه سبب طبيعي تشكلات قمر چيست؟ خداي سبحان به اين سؤال جواب نداد، براي اينكه اين نيازي به يك سلسله مسائل رياضي دارد كه ادراكش براي همه ميسر نيست (اولاً) و به عامه مردم سودمند نيست (ثانياً).

ولي اگر منظور احتمال اول باشد جواب مطابق با سؤال است، زيرا آنها سؤال كردند كه حكمت و غرض تشكلات گوناگون ماه چيست؟ خداي سبحان مي‌فرمايد براي اينكه شما به كارهايتان برسيد، مسئله اول و وسط و آخر ماه را بدانيد، مسئله روزه و فطر را مشخص كنيد كه «صم للروية و افطر للروية»[4] و حسابهاتان را بررسي كنيد و عِدَدِ نسائتان مشخص بشود و مانند آن، زيرا اگر چنانچه ماه هم مثل آفتاب همواره يك قرص روشني داشت هرگز اول و وسط و آخر ماه معلوم نبود، مگر با استمداد از مسائل رياضي و با مراجعه به كارشناسان فني ولي ماه چون تشكلات گوناگون دارد انسان وقتي سر بلند كرد ماه را ديد مي‌فهمد اول ماه است يا وسط ماه است يا آخر ماه. اگر ماه مثل آفتاب همواره يك قرص تمام روشني مي‌داشت، تشخيص حالات گوناگون و درجاتِ ماه براي انسانها ميسر نبود.

 

تقويم طبيعي

اين در حقيقت يك تقويم همگاني است كه براي مسافر و غير مسافر براي بدوي و حضري (درس خوانده و درس نخوانده) اين راه آسان است و سودمند، لذا فرمود: اگر آنها از هدف و حكمت تشكلات گوناگون قمر سؤال مي‌كنند به عنوان ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ﴾؛ اين يك تقويم همگاني است كه به حسابهايشان برسند.

پرسش ...

پاسخ: اين احياي آن فطرت و تنبهِ آن غريزه [است]. اينها را به آن فيض خدا آشنا مي‌كند. آنها اول خيال مي‌كردند اينها جريان عادي است براي شمس و قمر مدبري قائل نبودند ولي الآن آمده است كه اين براي بررسيهاي حساب شما است (اولاً) و قسمت مهم جريان حج است كه فراموشتان نشود (ثانياً).

خدا مي‌فرمايد: فائده اين تشكلات گوناگون آن است كه شما به حسابهايتان برسيد و بيان حج به عنوان ذكر خاص بعد از عام براي اهميّت مسئله حج است.

پرسش ...

پاسخ: نه، ديگران را يك امر طبيعي مي‌‌پندارند و خداي سبحان اين را به آن مدبر نسبت مي‌دهد و حكمت‌اش را هم ذكر مي‌كند.

 

ـ بررسي آيات مشابه با احتمال اوّل

الف . آيهٴ اوّل

آيات ديگر هم شاهد اين مسئله است آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ ‌«يونس‌» اين است فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً[5] كه گفتند بين نور و ضياء اين فرق است كه ضياء از آن خود آن جرم است مانند شمس و نور از آن جرمي است كه از غير كسب مي‌كند، چون قمر روشني را از شمس مي‌گيرد از او به عنوان نور تعبير شده است ولي شمس چون شمس روشني را از خود به اذن خدا دارد از او به عنوان ضياء ياد شده است. در هر حال فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً[6]، آن‌گاه فرمود: ﴿وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ[7].

پرسش ...

پاسخ: خود همين قرينه است براي اينكه خدا نور كل است، چون ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است.

درباره قمر فرمود: خداي سبحان منزلهاي گوناگوني براي او قرار داد تا شما شمارش سالها و حساب زندگي را بدانيد. خب، اين منازل براي شمس هم است؛ اينكه روزي يك درجه حركت بكند از اين درجات 360 گانه را شمس هم دارد كه ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا[8] اما درباره خصوص قمر فرمود كه قمر را خداي سبحان داراي منازل قرار داد كه هر ماهي يك منزل از منزلهاي دوازده‌گانه را مي‌پيمايد تا شما شمارش سالها و شمارش حسابتان را بررسي كنيد. اين هم براي ماه است هم براي آفتاب منتها تنظيم حساب بر اساس شمس كار يك منجم است وگرنه انسانهاي عادي هر روز خورشيد را تمام روشن مي‌بينند؛ نيم رخ و يك سوم و يك چهارم و تمامش روشن باشد چنين نيست، مگر از قرب و بعد او بتوانند اختلاف فصول را تشخيص بدهند وگرنه از تمام روشن بودن و از بعض روشن بودن او، سخن از تبعيض و تتميم نيست درباره آفتاب كه تا بتوانند تشخيص بدهند. اينكه فرمود: هر دو روشن‌اند ولي براي ماه منزلهايي مقدر كرد و اندازه‌گيري كرد تا شما به حسابهايتان آگاه بشويد، براي اينكه ماه با تشكلات خود يك تقويم عمومي است. آفتاب اين تشكلات را ندارد؛ يعني تقويم عمومي نيست. انسان وقتي سر بلند مي‌كند آفتاب را ببيند نمي‌تواند بفهمد اول ماه است، وسط ماه است يا آخر ماه ولي وقتي شب ماه را مي‌بيند كاملاً مي‌تواند تشخيص بدهد كه اول ماه است، وسط ماه است يا آخر ماه. پس اين تشكلات قمر است كه براي شمارش سالها و رسيدگي حساب خواهد بود؛ نه اصل نظم و سير نجومي، چون اصل نظم و سير نجومي مشترك است بين ماه و آفتاب. از آن طرف ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا[9]، از اين طرف هم فرمود هر دو ﴿دَائِبَيْنِ[10]اند، اين دائب بودن و سير مستمر داشتن را خدا به هر دو نسبت داد كه فرمود: شمس و قمر را دائبين قرار داد. جريان و حركت را به هر دو نسبت داده شد اما آن تشكلاتي كه روشنگر اختلافات روزها است آن در خصوص ماه است، لذا در آيهٴ پنج سورهٴ ‌«يونس‌» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً﴾ اما در خصوصِ قمر فرمود: ﴿وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالحَقِّ﴾؛ خداي سبحان ماه را با اين تشكلاتش با حق آفريد؛ يعني هدفدار آفريد، ﴿يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾.

ب . آيهٴ دوّم

در سورهٴ مباركهٴ ‌«اسراء‌» هم مشابه اين مضمون آمده است؛ آيهٴ دوازده سورهٴ ‌«اسراء‌» اين است كه ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾؛ يعني هر موجودي در جهان هستي آيه‌اي و نشانه‌اي از نشانه‌هاي خدا است، منتها نهار يك آيه روشن است، ليل يك آيه تاريك. نظم شب مثل نظم روز نشانه ناظم است ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾؛ ما آيه و علامت شب را تاريك كرديم يعني ظلمت او، آيه است. ﴿وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾؛ آيت و علامت روز را روشن قرار داديم يعني روز«آيةٌ مبصره» و شب «آيةٌ مظلمة» در هر دو حال اينها آيت‌اند، آن‌گاه فرمود: ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ﴾ كه اين مربوط به روز است ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ﴾ خب اين ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ﴾ مال شب است كه قمر ظهور مي‌كند وگرنه صرف شب اگر قمر با تشكلا‌تش ظهور نكند كه به وسيله او نمي‌شود عدد سنين و حساب را تشخيص داد. ظلمت، ظلمت است؛ شب تاريك، تاريك است و ديگر روشن نيست كه اول ماه است، وسط ماه است يا آخر ماه. اينكه فرمود: ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ وَكُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً[11] معلوم مي‌شود نازل به تشكلات گوناگون ماه است.

ج . آيهٴ سوم

در سورهٴ مباركهٴ ‌«يس‌» (آيهٴ 38 و 39) هم به اين مطلب اشاره فرمود: ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ العَزِيزِ العَلِيمِ﴾ اما ﴿وَالقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالعُرْجُونِ القَدِيمِ﴾؛ ما براي ماه، منزل منزل معين كرديم كه سيرش را به پايان مي‌رساند، تا اينكه نظير شاخه پژمردهٴ خرما هلال و باريك مي‌شود. «عرجون» آن شاخه پژمرده كهن است. ﴿كَالعُرْجُونِ القَدِيمِ﴾؛ يعني كهن. اگر شاخه‌اي كهنه شد، كم كم پژمرده مي‌شود و باريك مي‌شود و منحني. اين انحناي او، اين باريكي او و اين پژمردگي او يك نشانه‌اي است كه با او انسان مي‌تواند قمر را به او تشبيه كند. فرمود: ما ماه را ﴿كَالعُرْجُونِ القَدِيمِ﴾ و كهن قرار مي‌دهيم، تا اينكه وقتي به اين حال رسيد بفهميد آخر ماه است و دوباره اگر برگشت مي‌شود هلال و ماهِ شب اول را هلال گفتند، براي اينكه هنگام ديدن صدا را بلند مي‌كنند، چون منتظر فرا رسيدن اول ماه‌اند، مخصوصاً براي ماه مبارك رمضان يا ذيحجه كه مراسم حج را انجام بدهند. همين كه اين ماه را مي‌ديدند صدا بلند مي‌كردند و يكديگر را باخبر مي‌كردند، اين رفع الصوت را مي‌گفتند استهلال. آن صوتي كه اولين بار كودك نوزاد دارد آن را مي‌گويند استهلال. چون هنگام ديدن ماه در اول ماه صدا بلند مي‌كردند و يكديگر را آگاه مي‌كردند؛ استهلالي داشتند كه رفع صوت است، از اين جهت قمر را در اين حالت گفتند هلال. ﴿مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّه[12] هم همين است كه اهلال آن رفع الصوت است. بنابراين خداي سبحان هدف تشكلات گوناگون قمر را آشنايي انسانها به حسابشان قرار داد؛ اين يك شناسنامه و تقويم طبيعي است در فضا كه هر انساني؛ چه درس خوانده و چه درس نخوانده؛ چه در سفر و چه در حضر، بتواند با مشاهده حالات ماه به حساب خود آشنايي پيدا كند.

فرمود: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾ و چون مسئله حج اهميت خاص داشت لذا آن را جداگانه ذكر كردند. اينها تشرع احتمال اول.

دفع استبعاد از احتمال دوّم

و اما درباره احتمال دوم كه مورد سؤال آنها، سبب طبيعي تشكلات باشد كه يك وسئله رياضي را آنها سؤال كرده باشند. اين البته بعيد است اگر چنانچه مورد سؤال آنها اين باشد كه عامل طبيعي تشكلات ماه چيست؟ چون حل اين مسئله براي توده مردم آسان نيست، خداي سبحان جواب را به سمتي متوجه مي‌كند كه هم ادراكش براي مردم آسان باشد و هم آن نكته اساسي را در بر داشته باشد؛ نظير مسئله سؤال درباره انفاق. آيه دويست و پانزدهم همين سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» اين‌چنين آمده است كه﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾؛ يعني پيامبرا از تو سؤال مي‌كنند كه چه چيزي در راه خدا بدهند ؟ خب، اين چه چيزي بدهند كه سؤال نيست، هر چه شد، هر كه هر چه دارد. يك شيء مخصوصي را كه نمي‌شود در راه خدا داد و غير او را خدا قبول نمي‌كند؛ اين‌چنين نيست. در سورهٴ مباركهٴ ‌«آل‌عمران‌» فرمود كه ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ[13] حالا هر چه هست. هركس هر چه مورد علاقه او است، بايد در راه خدا بدهد. هر كسي در هر رشته چيزي را كه مورد علاقه او است، بايد در راه خدا بدهد. حالا هر چه شد. سؤال اينكه ما در راه خدا چه چيزي انفاق بكنيم؟ سؤال خوبي نيست. هر چه شد. سؤال بكنيد كه به چه كسي بدهيم و چگونه بدهيم. جوابش اين است ‌«لله‌» بدهيد و به بستگانتان، به نزديكانتان، به ارحامتان به آبرومندان مستمند بدهيد. آن سؤال خوب است. ﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ وَاليَتَامَي وَالمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ[14]؛ حالا چه چيزي در راه خدا بدهيد، مهم نيست هر كس هر چه دارد. آنچه كه بايد در راه خدا داد بايد خير باشد؛ يعني هم حسن فعلي داشته باشد كه مال حلال باشد و هم حسن فاعلي داشته باشد كه نيت خالص باشد و به كساني بدهيد كه به شما از همه نزديكترند كه والدين و اقربين‌اند و به بي‌پناهاني بدهيد كه نظيرِ يتاميٰ و مساكين و ابن‌السبيل و امثال ذلك‌اند، بدانيد اگر كار خير كرديد معلوم خدا است؛ ﴿وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ[15]. اين‌گونه از دستورها به انسان طرز سؤال را ياد مي‌دهد، چون در بيانات حضرت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه «حسن السؤال نصف العلم»[16] يا ‌«‌حسن المسألة نصف العلم»[17] انسان بداند كه چه سؤال بكند و چگونه سؤال بكند، اين نيمي از دانش است گاهي مي‌بينيد ده تا مسئله را كنار هم يكجا انباري سؤال مي‌كند، اين پيدا است در راه نيست، اين خودش را محروم كرده است. آن‌كه اهل جواب است، كه به اين سؤال كه جواب نمي‌دهد، وقت تلف نمي‌كند. فرمود: بدانيد چه چيزي سؤال مي‌كند و چگونه سؤال بكنيد. قرآن راه نشان داد فرمود: آن كه حالا يا گندم بدهيد يا برنج بدهيد يا گوشت بدهيد آن‌كه مهم نيست، هر كس هر چه دارد ولي بايد خير باشد (اولاً) و لله باشد (ثانياً). مصرف‌اش هم همين‌ها است؛ والدين و اقربين و يتامي و مساكين و ابن‌السبيل. ﴿وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾ اين راهنمايي كردن است كه چگونه سؤال كنيد، ضمن اينكه به اصل مسئله هم پاسخ داد. ﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ[18]؛ آنها سؤال نكردند چگونه اعطا كنند و به چه كسي بدهند، سؤال كردند چه چيزي بدهند. جواب آمد به اينكه اين سؤال كه سؤال اساسي نيست، هر كه هر چه دارد؛ ما كه نبايد آمار بگيريم، گندم بدهيد، جو بدهيد، برنج بدهيد، گوشت بدهيد، نان بدهيد؛ اينها را ما كه نبايد بگوييم. خير بايد باشد (يك) حلال خير است، طيب خير است. خير بايد باشد (يك) و به كساني كه به شما نزديكترند اعطا كنيد (دو) و لله باشد (سه).

مشابه همين نحوه كه آموزشي است براي سؤال در همين سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» آيه دويست و نوزدهم اين‌چنين آمده است ﴿وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾ سؤال كردند كه چه بدهند؟ جواب آمد ﴿قُلِ العَفْوَ[19]؛ حالا عفو يعني زائد؟ هر چيز براي شما زائد است يا نه ﴿قُلِ العَفْوَ﴾؛ يعني گذشت و احسان كه يك انفاق اخلاقي است. در هر حال مال خاص مطرح نيست؛ هر كه هر چه دارد. يا عفو به معناي مطلق زياد است كه ﴿حَتَّي عَفَوْا[20]؛ يعني خيلي زياد آوردند، عفو يعني مطلق زياده؛ هر چه كه زائد زندگي شما است در راه خدا انفاق كنيد يا نه عفو همان گذشت اخلاقي است.

بنابراين گاهي ممكن است سؤال بجا نباشد و خداي سبحان راهنمائي كند كه چگونه سؤال كنيد. اين محتمل است [و] در كتابهاي ادبي هم آمده[21]؛ نظير مفتاح العلوم و بخشي از آن در مطول كه ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾، سؤال از سبب طبيعي تشكلات ماه است، جواب را خداي سبحان برگرداند به ‌«علت غايي‌»؛ آنها از علت فاعلي يا علت قابلي سؤال كردند، خدا از علت غايي و هدف جواب داد. اين محتمل است و نمونه‌هايي هم در قرآن كريم است ولي آن راه اول يك راه طبيعي است؛ يعني آنها سؤال كردند فايده اين تشكلات قمر چيست؟ جوابش اين بود.

چون بعضيها هم احياناً نظير يهوديها سؤال مي‌كردند كه چرا ماه اين‌طور است و آفتاب اين‌طور نيست؟ خب، اگر اينها واقعاً سؤالشان براي اين بود كه سبب فاعلي و طبيعي را بدانند فهمش ميسور همه نبود و به حالِ اينها هم سودمند نبود و اگر منظورشان فهميدن علت غايي است آن لا خوب مشخص فرمود كه ﴿هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾.

﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾؛ ميقات گاهي به معناي وقت است، گاهي زمان گاهي به معناي ظرف مكان است نظير مواقيت حج كه در مواقيت حج، ميقات ظرف مكان است. توقيت يعني تقدير.

بيان نيكي با معرفي سيماي نيكان

آن‌گاه فرمود: ﴿وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي﴾، بحث درباره اينكه ‌«برّ‌» چيست و ‌«بار‌» كيست؟ در آيهٴ صد و هفتاد و هفتم سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» مبسوطاً گذشت كه فرمود: ﴿لَيْسَ البِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ﴾ هم بحث از نظر اختلاف قرائت كه آنجا ‌«لَيْسَ البِرُّ‌» هم خوانده شد به قرينه ﴿لَيْسَ البِرُّ﴾ كه در اين آيه محل بحث است و هم اينكه خداي سبحان قرآن را براي تربيتِ انسانها نازل كرد. تعليم و تعريفِ مفاهيم، كار سودمندي نيست كه خدا بيايد نيكي را معرفي كند. خداي سبحان قرآن را به عنوان نور نازل كرد؛ نه فقط به عنوان يك كتاب علمي، لذا در تعريف نيكي، نيكان را معرفي مي‌كند. نمي‌فرمايد كه «ليس البر ان تولوا وجوهكم و لكن البر هو الايمان و التقوي»، نمي‌فرمايد نيكي ايمان و تقوا است، مي‌فرمايد: نيكي مردان با تقوا هستند؛ يعني فهميدن معنايِ نيكي كار علمي است اما فهميدن نيكي، در سيماي نيكان هدايت و ارشاد است. قرآن نيكي را با معرفيِ نيكان بيان مي‌كند. هم در آن آيهٴ 177 كه فرمود: ﴿وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ و هم در اين آيهٴ محل بحث كه 189 است فرمود: ﴿وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي﴾؛ برّ و نيكي، مرد با تقوا است؛ يعني شناخت نيكي مهم نيست، نيكي را بايد در سيره نيكان جستجو كرد. ديگر نيازي به اينكه كلمه ‌«بر‌» محذوف است يا ‌«برّ‌» به معناي ‌«بار‌» است و امثال ذلك لازم نيست كه ما بگوييم «لكن البرّبرّ من اتقيٰ» يا ‌«بر‌ّ» صفت مشبهه باشد به معني ‌«بارّ‌»، «ولكن البارَّ من اتقي»، هيچ كدام از اين تكلفات لازم نيست، بلكه خداوند مي‌خواهد نيكي را با تشريح سيره نيكان معرفي كند. يك كتاب علمي محض نيست كه فقط اخلاق را معرفي كند، بلكه كتاب هدايت است، اخلاق را با تشريح سيره متخلقان بازگو مي‌كند.

مبارزه با سنتهاي جاهلي

فرمود: ﴿وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي﴾ بِرّ اين نيست كه شما وقتي خواستيد وارد خانه بشويد از پشت و بيراهه بياييد. شما اگر خواستيد وارد خانه بشويد، بايد از راه وارد بشويد. اين اگر چنانچه يك سنت جاهلي نباشد و هيچ ريشه تاريخي نداشته باشد خب، پيداست كه گفتن ندارد چون يك امر طبيعي است، هر كسي وارد خانه مي‌شود از در وارد مي‌شود. اگر يك ريشه و يك سنت و بدعت جاهلي دارد، جاي اين است كه قرآن كريم روي آن ريشه جاهلي و بدعتِ جاهلي خط بطلان بكشد. ظاهراً در حال حج و احرام آنها كه خانه مَدَري و گِلي داشتند پشت اتاق را سوراخ مي‌كردند و نقبي مي‌زدند در حال احرام از در وارد اتاق نمي‌شدند يا از پشت بام با نردبان مي‌آمدند يا نقبي در پشت اتاق احداث مي‌كردند و از پشت اتاق وارد مي‌شدند. آنها كه نظير روستاييها نبودند، بلكه نظير كولي‌ها خانه‌هاي وَبَري داشتند؛ نه مدري؛ يعني پشمي داشتند (چادرنشين بودند) آنها در حال احرام آن لايه پشت چادر را باز مي‌كردند در هنگام رفت و آمد و از اين دربِ ورودي باز رفت و آمد نمي‌كردند. اين يك سنت و بدعت جاهلي بود. قرآن كريم مي‌فرمايد: اين كه نيكي نيست شما حالا احرام بستيد، از نقب وارد بشويد يا با نردبان از پشت‌بام وارد شويد! شما اگر چنانچه اهل تقوا باشيد، نيكي را رعايت كرديد و اگر خواستيد وارد خانه و اتاق بشويد (چه در حال احرام چه در حال غير احرام)، از در وارد بشويد؛ ﴿وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾ برّ در تقوا است و انسان متقي بارّ است و اگر هم احرام بستيد، بالأخره نه احتياج به نقب خانه‌هاي مَدَري و گلي است و نه نيازي به بالابردن پشت خيمه‌هاي وَبَري و چادري است. بالأخره از در وارد ‌بشويد. اين مربوط به ابطال آن سنت آن جاهلي است [و] ضمناً يك اصل كلي را هم بيان مي‌كند هر مطلبي را كه شما خواستيد انجام بدهيد از راهش وارد بشويد؛ هر كاري را خواستيد انجام بدهيد از راهش وارد بشويد و اگر خواستيد دين را ياد بگيريد، از راهش وارد بشويد و راه اهل بيت و راه معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) يك راهِ ورودي به سالن و اتاق دين است.

اهل‌بيت(عليهم السلام) درهاي الهي

طبق همان بيان معروف حضرت رسول كه به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «يا علي انا مدينة العلم و انت بابها»[22] «و علي بابها»[23] با تعبيرات گوناگون، لذا در زيارت جامعه، در سائر ادعيه و زيارات به ائمه(عليهم السلام) گفته مي‌شود كه شما ابواب خداييد. هم در مسائل تكويني ابواب‌الله‌اند، هم در قوانين تشريعي هم ابواب‌الله‌اند و اگر كسي خواست به دين خدا برسد، چاره‌اي جز اين نيست كه از اهل‌بيت بگيرد؛ چنان كه خواست و حقيقت قرآن برسد چاره‌اي جز اين ندارد كه از ثقل اصغر كمك بگيرد و به قرآن كه ثقل اكبر است برسد، براي اينكه «اني تاركم فيكم الثقلين» و اينها هم «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»[24].

ـ انتخاب راه مناسب

پس اينكه فرمود: ﴿وَلَيْسَ البِرُّ بِأَن تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ البِرِّ مَنِ اتَّقَي وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾ هم نكته اينكه در تعريفِ برّ، نامي از بَرّ و متقيان برده شد روشن مي‌شود و هم اينكه فرمود: نيكي اين نيست كه شما از پشت خانه وارد بشويد. اين براي ابطال آن سنت جاهلي است و اينكه فرمود: ﴿وَأْتُوا البُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا﴾ هم براي ابطال آن بدعت است، هم راهنمايي كردن است كه هر كاري را از راه خاصي كه مربوط به او است وارد بشويد.

از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه منظور آن است كه شما هر كاري را از چهره خاص او وارد بشويد[25]؛ چنان كه در روايات ديگر كه فراوان است آن هم آمده است كه اگر خواستيد قرآن بفهميد و دين را بياموزيد بايد از طريق اهل بيت(عليهم السلام) ياد بگيريد كه اينها ابواب‌الله‌اند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[2]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 222.

[3]  . سورهٴ طه، آيهٴ 105.

[4]  . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 159.

[5]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 5.

[6]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 5.

[7]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 5.

[8]  . سورهٴ يس، آيهٴ 38.

[9]  . سورهٴ يس، آيهٴ 38.

[10]  . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 33.

[11]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.

[12]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 173.

[13]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 92.

[14]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 215.

[15]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 215.

[16]  . بحار الانوار، ج 1، ص 224.

[17]  . بحار الانوار، ج 74، ص 162.

[18]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 215.

[19]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 219.

[20]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 95.

[21]  . ر .ك: مختصر المعاني، ص 8 ـ 81.

[22]  . امالي صدوق، ص 561.

[23]  . بحار الانوار، ج 24، ص 107.

[24]  . بحار الانوار، ج 2، ص 100.

[25]  . تفسير العياشي، ج 1، ص 86.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق