اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَي الحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ(188)﴾
اجمالي از محتواي آيه
همانطوري كه بعضي از احكام عبادي را در آيات قبل بيان كردند، الآن بعضي از احكام معاملاتي و مالي را بيان ميكند. فرمود: اموال خود را در بين خود به باطل مصرف نكنيد كه منظور از اين اكل مطلق تصرف است. آنگاه به عنوان ذكر خاص بعد از عام، مسئله رشوه و مسئله غصب را هم در كنار اين ذكر فرمودند؛ ﴿وَتُدْلُوا بِهَا إِلَي الحُكَّامِ﴾ كه اين نهي شده است؛ يعني «لا تدلو بها الي الحكام» كه اين هم به نوبه خود أكل مال به باطل است؛ يعني آن مرتشي (آن حاكم كه رشوه ميگيرد) اكل مال به باطل ميكند و شما هم كه در اثر حكم باطل او مال محكومعليه را ميگيريد، اكل مال به باطل است. پس يك اصل كلي را در صدر آيه بيان فرمود، آنگاه به دو نمونه از اصل كلي عنايت شده است؛ يكي مسئله رشوه است و ديگري مسئله مال باطلي است كه به وسيله محكمه گرفته ميشود، چون محكمه و حكم حاكم واقع را عوض نميكند، حكم حاكم فقط براي فصل خصومت است، هيچ اثري براي حكمِ حاكم محكمه نيست ولو حاكم مجتهدِ جامعالشرائط باشد. كاري كه حكم حاكم ميكند، فقط فصل خصومت است؛ نه تغيير واقع عما هو عليه. اين مطلب كه بايد جداگانه بحث شود. آنگاه يك نكته اخلاقي كه ضامن اجراي اين حكم فقهي است در ذيلش فرمود كه اين معصيت است و شما در حالي كه عالميد به اين كار اقدام نكنيد.
اصل مالكيت خصوصي
مطالب مهمي كه در اين آيه كريمه مطرح است اول همان مسئله اصل مالكيت است كه قرآن كريم اصل مالكيت را امضا كرده است، فرمود: «مال شما را» كه مال را به اشخاص نسبت داد. اين مسئله چون از اهميت خاصي برخوردار است گرچه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به مقداري از اين اصل مالكيت در ذيل خصوص اين آيه اشاره كردهاند ولي چون ايشان مباحث مهم اصل مالكيت و مسائل اقتصادي را با آيات ديگر نظير آيه سوره نساء ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾[1] و به ساير آيات ارجاع دادند، به خواست خداي سبحان اصل مالكيت و ساير مسائل اقتصادي در ذيل آن آيات مطرح ميشود. آنچه كه فعلاً در اين آيه مطرح است اين است كه اصل مالكيت را فيالجمله و نه بالجمله، قرآن كريم امضا كرده است. مال را به اشخاص نسبت داد، گرچه اصل مال براي خدا است اما خداي سبحان تمليك كرد تشريعاً و انسانهايي كه از راه صحيح به مال رسيدند واقعاً مالك آن مال ميشوند، در حد ملكيت اعتباري. ملكيت تكويني كه قابل تفويض نيست؛ ملكيت تشريعي است كه قابل اعتبار است. گرچه فرمود: مال براي خدا است اما مال خدا را خداي سبحان به بندگانش از راه صحيح داد فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[2]، اين كه فرمود: ﴿مِّن مَّالِ اللَّهِ﴾ نه يعني «اصل خدا مالكي». چرا؟ براي اينكه همين آيه كريمه كه ميگويد: ﴿مِّن مَّالِ اللَّهِ﴾ در كنارش فرمود: ﴿آتَاكُمْ﴾، ﴿مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛ خداي سبحان مال خود را به شما داد. گاهي تعبير به «رزق» ميكند، ميفرمايد: ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾[3]، گاهي تعبير به «ايتاء» ميكند كه خداي سبحان مال خود را به شما داد و گاهي تعبير به «ملك» ميكند، گاهي تعبير به «مال» ميكند، ملك اينها، مال اينها و مانند آن.
اموال نظير احكام نيست كه خداي سبحان به كسي نداده باشد. اين احكام الهي كه از كتاب و سنت استفاده ميشود اين «حكمالله» است و ديگران مالك حكمالله نخواهند بود به هيچ وجه، لذا تابع حكماللهاند و هيچ كسي نميتواند از اين حكمالله بگذرد براي اينكه حكمالله مال كسي نيست. كسي بگويد من از حق خودم درباره نماز و روزه و مانند آن ميگذرم، اين چنين نيست. احكام خدا مال خداست و به احدي هم واگذار نشده است ولي اموال خدا را خداي سبحان تشريعاً به انسانهايي كه از راه صحيح كسب كرده باشند ايتاء و اعطا كرد، فرمود: ﴿وَأَنفَقُوا﴾ يا ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[4].
از اينكه مال را خداي سبحان به انسانها نسبت ميدهد و ميفرمايد: مالي كه آنها فراهم كردند يا املاكي كه آنها به دست آوردهاند، معلوم ميشود كه اصل مالكيت را قرآن كريم امضا كرد و لوازم مالكيت را هم در قرآن كريم تبيين كرد؛ نظير اجاره، صلح، تجارت، بيع و امثال ذلك. خب، اگر كسي مالك نباشد كه نميتواند بيع و تجارت و اجاره و صلح و امثال ذلك داشته باشد! اينها ادله اثبات اصل مالكيت است فيالجمله اما انحائش و حدودش، اين بايد در بحثهاي بعد به خواست خداي سبحان مطرح بشود.
پرسش ...
پاسخ: نه، عرفاً هم ميگويند اين اولي به تصرف است؛ نه اموال؛ نظير حقالتحجير ولي در همان عرف بين اين حقالاولويه مثل حقالتحجير با آنچه كه از راه كسب به دست ميآورد فرق ميگذارد، شرع هم فرق ميگذارد.
انسجام جامعهٴ اسلامي
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم افراد يك امت را با هم منسجم و هماهنگ و مرتبط ميبيند. اصل ارتباط را قرآن كريم تثبيت ميكند كه افراد امت اسلامي با هم منسجم و هماهنگاند اما آيا اين انسجام به منزله انسجامِ اعضاي يك پيكر است يا سخن از منزله نيست، حقيقتاً انسجامي كه بين افراد امت اسلامي است همان انسجامي است كه بين اعضاي يك پيكر است. آيا انسجامي كه بين افراد امت اسلامي است به منزله انسجامي است كه در اعضايِ يك پيكر است يا سخن از منزله نيست، حقيقتاً امت اسلامي شخص واحد است وجود علي حده دارد. جامعه يك وجود جدايي دارد و حقيقتاً موجود است و افراد جامعه حقيقتاً اعضاي يك پيكرند و يك واحد را تشكيل ميدهند. اثبات هر كدام از اين دو مبنا نياز به بحثهاي ديگر دارد كه مقدار زيادي از آن آيات فعلاً خوانده نشده است. اما آنچه كه جامع بين اين دو مبنا است، اصلالانسجام است.
ـ تعبيرات قرآن از انسجام جامعه اسلامي
الف . أخوت
قرآن كريم در موارد گوناگون امت اسلامي را يك موجود هماهنگ منسجم ميداند، گاهي تعبير ميكند كه ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ الآن بحث درامت اسلامي است؛ نه بحث در جامعه انساني كه يك بحث بازتر و وسيعتري است. در خصوص امت اسلامي گاهي ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[5]
ب . ابعاض يك واقعيت
گاهي از مسئله اخوت بالاتر سخن ميگويد ميفرمايد: شما ابعاض يك واقعيتيد: ﴿لاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضا﴾[6]؛ يعني افراد جامعه ابعاض يك پيكرند كه هر كدام بعضاند و بعض بدون ابعاض ديگر نميتواند زندگي كند. در مسئله غيبت نفرمود هيچ فردي از فرد ديگر غيبت نكند، فرمود: بعضي از شما از بعض ديگر غيبت نكنيد. معلوم ميشود انسانهايي كه در امت اسلامي زندگي ميكنند، اينها افراد جدا نيستند، براي اينكه ابعاض يك موجودند كه تعبير به بعض كردند: ﴿لاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضا﴾.
بعض با فرد فرق دارد، احد با بعض فرق دارد. معلوم ميشود كه جامعه يك واقعيت است اينها ابعاض يك شيءاند، اجزاي آن شيءاند. نفرمود هيچ فردي از فرد ديگر غيبت نكند.
ج . نفس
گاهي از اين معنا دقيقتر است و آن مسئله نفس است كه ميفرمايد: شما خودتان را نكشيد، آبروي خودتان را نبريد، به خودتان احترام بگذاريد. در مسائل مالي براي حفظ مال از بطلان، در مسائل نفوس براي حفظ جان از تلف، در مسائل آبرو و عرض براي حفظ آبرو از هتك، در مسائل ادب و سنت ديني، براي گراميداشت يكديگر در همه اين موارد سخن از نفس است؛ ميفرمايد: شما خودتان را از بين نبريد. معلوم ميشود اگر فردي فرد ديگر را از بين برد؛ مثل آن است كه خودكشي كرده است. در آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 29 كه هم مسئله حفظ اموال مطرح است هم حفظ نفوس مطرح است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ﴾؛ يعني مال زيد مال شما است و مال شما مال زيد است اين را به باطل مصرف نكنيد؛ يعني براي شما حد و سهمي است، براي زيد حد و سهمي است به حريم يكديگر تجاوز نكنيد. نگوييد من به مال بيگانه راه پيدا كردم، چون شما و ساير افراد يك واقعيتيد: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالبَاطِلِ﴾ اين مال، مال شما است؛ يعني امت اسلامي يك واقعيت است. شما به اين يك واقعيت خيانت نكنيد ﴿إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِنْكُمْ﴾ آنگاه فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُم﴾؛ خودتان را نكشيد؛ يعني اگر كسي ديگري را كشت مثل آن است كه انتحار كرد. چرا؟ چون قاتل و مقتول عضو يك واقعيتاند. اگر كسي با دست خود سنگي به سر خود زد و خود را از بين برد، اين با بعضي از ابعاض بدن بعض ديگر را مصدوم كرد و كل را از بين برد. اگر هم فردي از امت اسلامي فرد ديگر را بكشد، در حقيقت خود را كشته است. فرمود: شما خودتان را نكشيد. نفرمود فردي فرد ديگر را نكشد، بلكه فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُم﴾ معلوم ميشود امت اسلامي به منزله يك نفساند.
آنچه كه فعلاً ميتوان گفت در حد منزله است اما از اين بالاتر كه آيا سخن از تشبيه و تنظير نيست، سخن از واقعيت باشد كه حقيقتاً امت اسلامي يك شخصاند و جامعه حقيقتاً وجود جدايي دارد، البته يك بحث عليحدهاي ميطلبد. اما تعبير اين است كه ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً﴾.
پرسش ...
پاسخ: آخر فرمود ﴿أَمْوَالُكُمْ﴾
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه اگر مال زيد است، چه ارتباطي است به مال عمر؟
پرسش ...
پاسخ: همه را به منزله يكي حساب كرد، براي اينكه مال را به كل نسبت داد معلوم ميشود مالك موجود است و آن كل است. اگر جامعه وجود نداشته باشد كه نميشود گفت كه مالِ جامعه. اين «كم» كيست؟
تك تك آحاد كه مال ندارند؛ تك تك آحاد مال خودشان را دارند.
اگر كسي در مال ديگري تصرف كرد در «اموالكم» تصرف كرد، معلوم ميشود «كم» يك واقعيتي است.
ـ امت واحد بودن جامعه اسلامي
يك وقت است كه ميگويد در اموال يكديگر تصرف نكنيد، يك وقت ميگويد به اموال خودتان رحم كنيد؛ دو تعبير است. اگر بفرمايد: هيچ فردي مال فرد ديگر را نگيرد، اين بيش از حرمت غصب چيزي از او استفاده نميشود. از اينكه جامعه وجودي دارد يا وجودِ تنزيلي يا وجود حقيقي، استفاده نميشود. اگر همان معنا را به اين لسان بيان كرد گفت مال خودتان را هدر ندهيد، معلوم ميشود خود شما امر موجودي است در خارج يا حقيقي يا تنزيلي؛ مثل اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[7]، اگر فرمود به اينكه ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾[8] يا فرمود به اينكه ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ﴾[9] از آن حرمت قتل استفاده ميشود، مطلب دقيقتري استفاده نميشود اما از اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ دو مطلب از آن استفاده ميشود؛ يكي اصل حرمت قتل، يكي افراد جامعه به منزله اجزاي يك نفساند كه تعبير به نفس كرده است. اين مطلب دوم از آيه سورهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾ استفاده نميشود يا ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾ از او استفاده نميشود؛ براي اينكه در آن آيات از نفس به انفس سخن به ميان نيامده و اما در اين كريمه 29 سورهٴ «نساء» فرمود: خودتان را نكشيد. معلوم ميشود اگر مسلماني مسلمان ديگر را كشت، مثل آن است كه انتحار كرد و خودش را كشت. چرا؟ چون افراد اسلامي اجزاي يك واقعيتاند؛ ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾.
در مسئله صيانت عرض از هتك آن هم تعبير به أنفس شده است. آيهٴ يازده سورهٴ «حجرات» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ﴾؛ هيچ گروهي گروه ديگر را مسخره نكند. از اين جمله غير از حرمت مسخره چيزي استفاده نميشود. ﴿عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ﴾؛ هيچ زني زن ديگر را مسخره نكند كه از او جز حرمت تكليفي چيزي استفاده نميشود اما فرمود: ﴿وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ﴾؛ فرمود: آبروي خودتان را نبريد. نفرمود «و لا يلمز احدٌ احدا» و «لا يلمز قومٌ قوما»؛ نظير لا يسخر. فرمود: آبروي خودتان را نبريد. اگر كسي آبروي ديگري را برد. مثل آن است كه آبروي خود را برد! اگر كسي كاري كرد كه حيثيت خودش را هدر داد، خب، او آبروي خودش را ريخت. اگر كسي كاري كرد كه آبروي برادر مسلمان را ريخت، اين در حقيقت آبروي خود را ريخت. چرا؟ براي اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ﴾؛ حيثيت خودتان را حفظ كنيد. خب، اگر افراد جامعه مثل احجار بيابانند؛ حجري در كنار حجر كه يك واقعيت جدا را تشكيل نميدهد. اگر افراد يك جامعه نظير رملهاي يك رملستانند، خب يك واقعيتي را تشكيل نميدهند. از آنها تعبير به انفس نميكند اما از اينكه فرمود: آبروي خودتان را نبريد، معلوم ميشود اگر كسي آبروي ديگري را برد، در حقيقت آبروي خود را برد، چون طرفين عضو يك پيكرند. از اين [مطالب] در حد يك انسجام و به منزله يك شخص واحد [بودن جامعه] به خوبي استفاده ميشود اما از اين بالاتر كه واقعاً جامعه يك وجود جداي دارد، نياز به يك دقت بيشتري است.
پرسش ...
پاسخ: آن از نظر مسئله جزا است اما همين معنا را دو گونه ميتوان تعبير كرد: آنجا كه فرمود: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ﴾[10]، آنجا هم از باب ﴿إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَ﴾[11] است اينجا هم كه تعبير فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ اين هم ﴿إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَ﴾ است اما نحوه تعبير فرق ميكند. گاهي ميفرمايد: اگر فردي فرد ديگر را كشت يا بيحيثيت كرد، حكمش اين است. گاهي ميفرمايد: اگر خودتان را بيحيثيت كرديد و كشتيد، حكمش اين است. از تعبير دوم استفاده ميشود كه جامعه يك وحدت و انسجامي دارد؛ حالا يا حقيقي يا تنزيلي است.
نمونه چهارم نمونهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» براي حفظ عادات و سنت ديني بيان فرمود، فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَي الأَعْمَي حَرَجٌ وَلاَ عَلَي الأَعرَجِ حَرَجٌ﴾[12] تا به اينجا ميرسد ميفرمايد كه ﴿فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً﴾[13]؛ شما وقتي وارد خانهاي شديد بر خودتان سلام بكنيد؛ يعني كسي كه در خانه نشسته است شما كه وارد شديد او به منزله خود شماست، خودتان را احترام بكنيد. خب اگر كسي در خانه نبود مستحب است انسان بگويد «السلام علينا من عند ربنا يقول الله ﴿تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً﴾»[14] اين مستحب است كه اگر كسي وارد اتاقي شد كسي در آن اتاق نبود بر خودش سلام بكند.
اگر كسي هم در اتاق بود مستحب است بر او سلام بكند. در هر دو حال فرمود: وقتي وارد خانه شديد بر خودتان سلام بكنيد. معلوم ميشود آن مستمع هم مثل متكلم هر دو جزء يك واقعيتاند. اگر كسي به يك گروهي سلام ميكند، در حقيقت به خود سلام كرده است. خودش با آن مستمعين اجزاي يك واقعيتاند؛ حالا يا حقيقتاً وجود دارند يا تنزيلاً فرمود: ﴿فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ﴾[15]؛ يك وقت ميفرمايد: وقتي وارد خانه شديد بر اهل خانه سلام بكنيد. اين جزء استحباب تسليم چيزي از او استفاده نميشود. گاهي ميفرمايد: وقتي وارد خانه شديد بر خودتان سلام بكنيد. اين گذشته از استحباب تسليم مطلبي ديگري استفاده ميشود و آن اين است كه افراد امت اسلامي به منزله يك واقعيتاند
پرسش ...
پاسخ: اين ﴿فَسَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ﴾ ظاهرش اين است كه بر خودتان سلام بكنيد، ﴿تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً﴾[16]، آنگاه به مستمعين و تحويل گيرندههاي اين تحيه آيه ديگر فرمود: ﴿إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾[17]. اينكه بعضي از فقها مثل مرحوم آيت الله بروجردي(قدس الله روحه الشريف) ايشان همانطوري كه جواب سلام را واجب ميدانستند جواب و «صبحكم الله» را هم احتياط واجب ميكردند، ميگفتند: ﴿إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّة﴾ هر دو را شامل ميشود. آيه ميگويد به اينكه اگر به شما تحيت و درودي فرستادند ﴿فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾ يا شما تحيه و درود بهتر بفرستيد يا لااقل مثل او. اين تحيه و درود مخصوص سلام نيست. اگر كسي به شما سلام كرد، خب جوابش واجب است. اگر كسي بعد از سلام گفت «صبحكم الله» خب، اين صبحكم الله يك تحيتي است؛ ايشان ميفرمودند: احتياط واجب اين است كه انسان جواب اين صبحكم الله را هم بدهد؛ حالا يا مثل همين تعبير أو ﴿بِأَحْسَنَ مِنْهَا﴾
بنابراين در اينگونه از موارد؛ چه مسائل مالي، چه مسائل خون و جان، چه مسائل عرض و آبرو، چه مسائل ادب و سنت ديني چنانچه اگر فحص بشود موارد ديگري شايد پيدا بشود (در اينگونه از موارد) خداي سبحان امت اسلامي را به منزله يك نفس ميداند.
پرسش ...
پاسخ: مفهوم نيست كه اين منطوق لفظ است، ﴿أَنْفُسَكُمْ﴾؛ يعني خودتان؛ اينكه مفهوم نيست. فرمود: به خودتان سلام بكنيد. اگر فرمود وقتي وارد خانه شديد به اهل خانه سلام بكنيد، اين فقط استحباب تسليم از او استفاده ميشود، اما اگر فرمود وقتي وارد خانه شديد، به خودتان سلام بكنيد، معلوم ميشود سلام به ديگري براي آن است كه مستمع و شنونده و گويند هر دو جزء يك واقعيت به شمار ميآيند.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خوب در هر حال ديگري و خود را در اين تسليم سهيم كرده است. آنجا كه به غير سلام ميكند و ميگويد: السلام عليك يا السلام عليكم، در حقيقت به نفس خود سلام كرده است.
از آيه استفاده ميشود به اينكه وقتي شما به غير سلام كرديد به خودتان سلام كرديد
مصاديقي از اكل مال به حرام
اصل كلي را فرمود: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ﴾[18] اين اصل كلي، دو نمونه را هم ذكر فرمود: يكي به عنوان رشا ء؛ يكي به عنوان مالي كه يك انسان راشي بعد از اعطاي رشوه از محكمه گرفته است. آن گاه ربا است كه ذكر ميكند، مال يتيم است كه ذكر ميكند، اينها را به عنوان اموال حرام ذكر ميكنند و ساير مسائل به خواست خداي سبحان ميماند تا اصل مالكيت و نحوه مالكيت در آيات بعد تبيين بشود. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه دوم فرمود: ﴿وَآتُوا اليَتَامَي أَمْوَالَهُمْ﴾ كه مال را به آنها نسبت داد. معلوم ميشود افراد مالك مال ميشوند، ﴿وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ﴾ مبادا در تقسيم خبيث را بدهيد طيب را بگيريد، بد را بدهيد و خوب را بگيريد، چون او سرپرست ندارد طيب را از دستش بگيريد خبيث را به او بدهيد، ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ﴾؛ هم در تقسيم مواظب باشيد كه طيب را نگيريد و خبيث را ندهيد و هم در حفظ امانت بكوشيد كه ديگر، مال آنها را ضميمه مال خود نكنيد. چرا؟ ﴿إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً﴾؛ «حوب» يعني گناه، «النفس الحوبا»؛ يعني نفس اثيمه و آثمه؛ آن روح پليد گناهكار را ميگويند «النفس الحوبا» يعني نفسي كه به «حوب» يعني گناه مبتلا است. ﴿إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً﴾، اين بخشي از اموال محرمه است كه ذكر فرمود، اما در عين تثبيت اصل مالكيت فيالجمله كه فرمود: اموالِ يتامي، اموال شما، مخلوط نكنيد، بد را ندهيد. خوب را نگيريد و مانند آن.
حجيت حكم حاكم عدل در محدودهٴ ظاهري براي فصل خصومت
در مسئله حكومت كه آيهٴ محل بحث ناظر به اوست؛ يعني قضا، اينچنين روشن هست كه محكمه و حكم انشا شده حاكم، هيچ نقشي ندارد مگر فصل خصومت. در مسائل مالي هيچ اثري ندارد [كه] مالي را به مال ديگر منتقل كند و مانند آن. انشا حاكم شرع گرچه مجتهد جامعالشرايط باشد، فقط اثرش در محدودهٴ حفظ ظاهر براي حفظ نظم، فصل خصومت است ولا غير. مالي را از كسي به كسي منتقل نميكند. اين چنين نيست كه اگر كسي محكومٌ له شد يا مالي به دست او آمد، خوشحال باشد كه اين مال واقعاً مال اوست، گرچه مجتهد جامعالشرايط هم حكم كرده باشد. اگر بين خود و خداي خود ميداند كه با شهادت باطل يا با دسيسه مالي را از دست كسي درآورد، اين چنين نيست كه اگر كسي با اين دسيسه ولو به حكم يك مجتهد جامعالشرايط مال را تصاحب كرد مال واقعي او باشد؛ چون مسئله قضا هيچ اثري ندارد مگر فصل خصومت.
تبيين مطلب اين است كه مال را يا خود انسان به وسيله احيا و امثال احيا يا حياضت مالك ميشود؛ مثل آبي كه انسان از رودخانه ميگيرد، سنگي كه از بيابان ميگيرد كه اينگونه از موارد به وسيله حياضتِ مباهات مملك است يا صنعتي كه با ابتكار و اختراع خودش روي اين مواد خام طبيعي پياده كرده است، مالك است يا به وسيله داد و ستد و تجارت عن تراض چيزي را مالك است يا به وسيله يك سبب قهري نظير ارث، مالك است يا به وسيله بخشش بدون عوض نظير هبه و هديه و مانند آن، مالك است. اگر هيچ يك از اين اسباب قهري و غير قهري نبود، هرگز انسان مالي را مالك نميشود. قضا و حكم حاكم كه ميگويد «قضيتُ بذلك» و با لفظ هم بايد انشا بكند، هيچ اثري در اسلام ندارد إلاّ رفع الخصومه و در محدوده ظاهر هم بايد اين حكم تنفيذ بشود و رد بر حكمِ حاكم شرع، مانند رد حكم امام معصوم است. اثر حكم حاكم فقط در محدوده فصلِ قضا و برقراري نظم است، اما هيچ تأثيري در واقع ندارد كه واقع را هم ما هو عليه منقلب كند. او مملِّك نيست، او نظير بيع و صلح و تجارت تمليك طرفيني و تبادل نيست؛ نظير هبه و هديه تمليك يك جانبه نيست؛ نظير حرص تمليك قهري نيست؛ نظير زكات و خمس و امثال ذلك تمليك شرعي و به عنوان حقالله نيست؛ نظير غنائم جنگي نيست. هيچ اثري در تحويل و تحول ملك واقعاً نخواهد داشت، لذا رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: من طبق بيّنه و يمين حكم ميكنم. بنا نشد كه حضرت طبق واقع حكم بكند، فرمود: «انما اقضي بينكم بالبينات والأيمان»[19] و اگر كسي با شهادت باطل يا يمين كاذبه در محكمه حاضر شد، شهادت دادند به شهادت زور يا سوگند باطلي ياد كردند و من بر اساس آن سوگند دروغ يا آن شهادت باطله حكم كردهام آن كه محكومٌ له است و دارد مال را ميبرد، بداند كه يك قطعه آتش را به همراه ميبرد؛ قطعهاي از نار را به همراه ميبرد. مبادا بگوييد ما رفتيم در محضر پيغمبر پيغمبر [و] حكم كرد؛ من دارم به عنوان فصل خصومت حكم ميكنم. اگر رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) برابر با واقع حكم ميكرد كه انسانها امتحان نميشدند، خب هر كسي ميفهميد. برابر حكم حفظ ظاهر است تا مردم آزاد باشند و امتحان بشوند كه چه كسي خوب است و چه كسي بد. پس بنابراين عليه قضا و حكم اينطور نيست كه واقع را عوض بكند كار قضا فقط بر فصل خصومت است در محدوده ظاهر، لذا در همين آيه محل بحث فرمود: ﴿وَتُدْلُوا بِهَا إِلَي الحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ حالا آن حاكم ولو حاكم عدل باشد ولو حاكم عدل هم باشد، اگر شما ميدانيد كه با شهادت باطل و با دسيسه، مالي را داريد تملك ميكنيد اين كار معصيت است و عالمانه به اين كار اقدام نكنيد؛ گر چه اگر عالم هم نبوديد اين مال مال شما نميشد ولي اگر عالميد به اين كار قبيح اقدام نكنيد، زيرا اين قبحش بيشتر است: ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَي الحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
جدايي و بيگانگي از امت اسلامي
آنجا كه براي حفظ است تعبير ميكند كه مال خود را محترم بشماريد، چون مال ديگران مثل مال شما است. آنجا كه سخن از تعدي است تعبير به مال مردم ميكند [و] ميفرمايد: مال مردم را نخوريد، اموال ناس را نخوريد. همين آيهاي كه در صدرش فرمود اموال خودتان را رعايت كنيد در ذيل آيه فرمود: مال مردم را نخوريد. آنجا كه انسان از جامعه انساني جدا ميشود و حرمت جامعه را رعايت نميكند، بيگانه است، لذا تعبير فرمود كه مال مردم را نخوريد. در صدر آيه ميفرمايد: مال خودتان را حفظ كنيد. در ذيل آيه ميفرمايد: وقتي كه رشوه داديد مال بيگانه را تصاحب كرديد در حقيقت مال غير را تصاحب كرديد. نبايد بگوييد امت اسلامي يك واقعيتاند، من مال خودم را ميبرم؛ ﴿لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
بحث روايي
ـ اهميت رعايت حقوق ديگران
مسئله حرمت اموال و رعايت حقوق ديگران آنقدر مهم است كه گاهي از امام(عليه السلام) سؤال ميكنند كه كسي مديون است و مقدار مالي هم دارد، چه كند؟ فرمود: اول دين خود را ادا كند بعد به زندگي خود را بپردازد[20].
ـ عدم تأثير حكم قاضي در واقع
چند تا روايت است كه در تفسير شريف نورالثقلين ذيل همين آيه مباركه آمده است. اولي از تفسير عياشي نقل شده است كه نامهاي به حضور امام رضا(سلام الله عليه) نوشتند(ابيالحسن الثاني(عليه السلام)) و سؤال كردند كه «﴿لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام﴾» يعني چه؟ حضرت طبق اين نقل مرقوم فرمود: «فكتب اليه الحكام: القضاة»؛ منظور قاضيانند«ثم كتب تحته»؛ زير اين جمله كه مرقوم فرمود منظور از حكام قاضيانند، مرقوم فرمود: «هو أن يعلم الرجل انه ظالمٌ عاصٍ هو غير معذور في اخذه ذلك الذي حكم له به اذا كان قد علم انه ظالمٌ»[21]؛ اگر چنانچه به محكمه مراجعه كرد و محكمه حكم به سود او صادر كرد؛ اين نبايد بگويد دادگاه حكم كرد. وقتي ميداند مال ملك او نيست معذور نيست، چون حكم حاكم واقع را عوض نميكند.
حكم رجوع به حاكم جور
در مسئله رجوع به حاكم اگر حاكم جور و طاغوت باشد يك مسئله ديگري است و آن اين است كه اگر كسي مال خود را با مراجعه به محكمهٴ حاكمه طغيانگر و طاغوت و جائر دارد ميگيرد و راه منحصر نيست اگر مال او دين بود به محكمه طاغوت مراجعه كرد و آن قاضي جائر هم مال مشخصي را گرفت [و] به اين طلبكار داد تصرف اين طلبكار در آن مال مشخص شده بياشكال نيست، زيرا قاضي طاغي حق ندارد دين را به عين تبديل كند و اگر آن مال مورد نزاع عين باشد، نه دين؛ يك فرش مشخصي است كه از كسي بردند و او بدون مراجعه به محكمه طاغوت ميتواند به مالش برسد ولي معذلك ميخواهد به محكمه طاغوت مراجعه كند كه با حكم قاضيِ جور مال خود را بگيرد، چون به عينِ مال خود ميرسد، مأخوذ حلال است ولي أخذ حرام، چون عين مال خود را ميگيرد تصرف در آن مال بي اشكال است ولي چون به حكم طاغوت ميگيرد اين اخذ، اخذ حرام است كه اخذ در صورتي كه موردِ نزاع عين باشد، اخذ حرام است؛ گر چه ماخوذ حلال و اگر مورد نزاع دين باشد گذشته از اينكه اخذ حرام است، ماخوذ بي اشكال نيست، زيرا طاغي حق ندارد دين را بر عين خارج تبديل كند.
ـ تقدم پرداخت دين
روايت دوم كه از من لا يحضره الفقيه نقل شده است سماعة بن مهران از امام صادق نقل كردند: مردي است مال هم دارد دين هم دارد چه كند؟ حضرت فرمود: دين مردم را اول بپردازد و آنچه كه نزد او است آن را مصرف نكند، مگر اينكه يا دين مردم را داده باشد يا به مقدار دين جدا كرده باشد كه همه اموال را مورد تصرف خود قرار ندهد يا دين را ادا كند يا به مقدار دين عزل كند.
روايت سوم هم باز مربوط به حكام جور است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[2] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[4] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[5] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 10.
[6] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 12.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[8] . سورهٴ مائده، آيهٴ 32.
[9] . سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[10] . سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[11] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[12] . سورهٴ نور، آيهٴ 61.
[13] . سورهٴ نور، آيهٴ 61.
[14] . سورهٴ نور، آيهٴ 61 (بحارالانوار، ج 73، ص 3).
[15] . سورهٴ نور، آيهٴ 61.
[16] . سورهٴ نور، آيهٴ 61.
[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 86.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[19] . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 229.
[20] . الكافي، ج 5، ص 95.
[21] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 176.