اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ(186)﴾
دعا و قضا و قدر
يكي از بحثهايي [شبهاتي] كه مربوط به دعاست اين است كه چون قضا و قدر الهي حق است و خداي سبحان هم در ازل به جميع امور آگاهي دارند، مطلب مورد درخواست، يا در قضاي ازل گذشت كه حاصل ميشود يا حاصل نشود. اگر در قضاي اجل اينچنين گذشت كه فلان شيء يافت بشود، دعا تأثير ندارد؛ چون همان يافت خواهد شد و اگر در قضاي ازل گذشت كه فلان امر حاصل نشود، دعا سودي ندارد؛ چون چيزي كه حتميالعدم است با دعا يافت نميشود.
جواب اين شبهه آن است كه خود دعا هم جزء قدر است. اين اشكال مشترك است بين دعا، صدقه، صلهرحم و امثال ذلك. جواب هم مشترك است. در عالم حركت كه عالم دگرگوني است و عالم غير و تبديل است «بداء» راه دارد. بداء در تكوينيات همانند نسخ است در تشريعيات. در محدوده عالم طبيعت تحول و دگرگوني راه دارد و خداي سبحان اينچنين مقدر كرده است كه اگر مثلاً صدقه يا صلهرحم يا دعا انجام بگيرد فلان كار يافت بشود و اگر چنانچه اين امور يافت نشد، فلان امر هم حاصل نشود و خودِ خداي سبحان هم ميداند كه فلان شخص دعا ميكند و بهره ميگيرد و ديگري دعا نميكند و بهره نميگيرد، پس در علم خدا جهلي نيست و در جهانِ هستي هم ابهام نيست؛ سرانجام چه ميشود، همه را خدا ميداند، اما ما براي اينكه راه بهتر را طي كنيم به ما راهنمايي كردند كه اگر خواستيد از خير بيشتر برخوردار باشيد، مسئله دعا، صدقه، صلهرحم و امثال ذلك راهگشاست و اگر نخواستيم، پس محروم خواهيم شد. پس دو امر است: يكي اينكه گرچه در ازل همه امور تنظيم شده است ولي هر امري با علل و اسبابش تنظيم شده است [و] يكي از علل و اسباب در محدوده حركت و عالم تحول، همان صدقه، صلهرحم، دعا و امثال ذلك است. وقتي از محدوده تحول گذشتيم (يعني از محدوده لوح محو و اثبات گذشتيم) به عالم قضاي محض رسيديم، آنجا ديگر صلهرحم، صدقه، دعا و امثال ذلك معنا ندارد؛ مگر دعا به عنوان عبادت كه مسئلهاي است جدا كه هر موجودي خدا را عبادت ميكند، اما دعا براي تغيير و تبديل اين در قلمرو لوحمحو و اثبات به پايين است؛ نه در محدوده لوح محفوظ.
مطلب ديگر آن است كه خداي سبحان ميداند كه فلان شخص فلان شخص صلهرحم ميكند، از عمر طولاني برخوردار است [و] ديگري قطع ميكند، از عمر طولاني برخوردار نيست، پس نه در علم خدا ترديد و ابهام است [و] نه در واقعه ترديد و ابهام است راه مشخص است. پس اگر كسي بگويد وقتي قضا و قدر حق است چرا دعا كنيم؟ جوابش آن است كه خود دعا جزء قدر است؛ يعني خدا مقدر كرده است كه در صورت دعا، فلان حادثه پيش بيايد كه حادثه خير است و فلان حادثه پيش نيايد كه حادثه شر است، پس از اين جهت دعا اثر دارد.
پرسش ...
پاسخ: البته اين تأكيد است؛ اين تأكيد است و غير از آن است كه «من القضاء الذي لا يرد و لا تبدل أن تكتبني من حجاج بيتك الحرام»[1]، بعضي از قضاهاست كه تغيير ناپذير است؛ مثل آنچه در لوح محفوظ است. در لوح محفوظ هر چه هست، محفوظ از تغيّر و زوال است. پايينتر از او كه لوح محو و اثبات است با دعا و صدقه و امثال ذلك تغيير پذير است؛ مثلاً اصل اين مسئله كه «كل نفس ذائقة الموت»[2]، اين در لوح محو و اثبات نيست در لوح محفوظ است كه هيچ كس براي أبد در دنيا نميماند. اين قضاي الهي است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ اين در امالكتاب است؛ اما زيد چند سال بماند، عمرو چند سال بماند اين در لوح محو و اثبات است [و] كاملاً تغيير پذير است منتها خدا ميدان كه اين زيد با صله رحم عمر طولاني دارد. در علم خدا ابهام نيست، در جهان هم بلا تكليفي نيست ولي راه را براي زيد باز كردند و آنچه كه قابل تغيير و تبديل است، لوح محو و اثبات به پايين است؛ يعني عالم حركت و دگرگوني البته دعا در اين نشئه اثر دارد.
پرسش ...
پاسخ: آن كنايه از شدت امر است كه بسياري از مقتضيات او حاصل شده است؛ نه علت تامه و اگر علت تامه حاصل بشود؛ يعني جزء قضاي الهي باشد اين ديگر «لايرد و لا يبدل» است.
پرسش ...
پاسخ: با مبادي اختيارياش ميداند كه فلان شخص با حسن اختيارِ خودش دعا يا صدقه يا صلهرحم را انتخاب ميكند و ديگري با سوء اختيار خودش اين امور را انتخاب نميكند، پس راه باز است. اگر خدا ميداند كه زيد اهل دعاست، ميداند كه زيد با حسن اختيار خود خود دعا ميكند و اگر عمرو اهل دعا نيست، عمرو با سوء اختيار خود دعا را ترك ميكند. پس از اين جهت دعا مثل صدقه و صلهرحم خودش جزء قضا و قدر است؛ نه اينكه دعا يك امر جدايي باشد يا صدقه و صلهرحم يك امر بيگانهاي باشد و جلوي قضا و قدر الهي را بگيرد. اينطور نيست، بلكه خود قدر هم خود دعا هم جزء قدر است. خيلي از امور است كه مشروط به دعاست. يك سلسله روزيهايي است كه به حد نصاب خداي سبحان به همه ميدهد، اما آن زايد را بايد با اين دعا تحصيل كرد، فرمود: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[3]؛ آن معناي اول كه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[4] اين تضمين شده است؛ چه مؤمن، چه كافر، چه مار و عقرب، چه غير مار و عقرب (همه را) خدا روزي ميدهد. هيچ كسي را بيروزي نيافريد: «لكل ذي رمق قوت و لكل حبّة آكل»[5]، اما آن روزيهاي فضل، آن تفضلهاي الهي، آن رزق حلال با دعا و امثال ذلك حاصل ميشود. فرمود: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾، پس دعا خودش جزء قضا و قدر عالم است. همان كه قضا و قدر را مشخص كرد، همان فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[6]؛ اين دعا را كه ديگري جعل نكرد. همان كه فرمود: قضايي هست و ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَار﴾[7] يا ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[8] همان فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[9].
درجات دعا
مطلب ديگر درباره دعا اين است كه دعا سه قسم است: دعا به زبان استعداد است؛ دعا به زبان حال است؛ دعا به زبان مقال.
ـ الف . دعا به زبان استعداد
دعا به زبان استعداد ممكن نيست اثر نكند. اگر كسي آماده شد براي دريافت يك فيض، ممكن نيست كه قابل به نصاب قابليت برسد و در فاعل بخل و امساكي راه پيدا كند. اين مستحيل است؛ چون خودش فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[10]؛ اگر يك موجودي به يك استعدادي مجهز شد، خدا او را به مقصد ميرساند. ممكن نيست يك موجودي استعداد دريافت كمال داشته باشد و نقص در قبول قابل نباشد با اين وجود فاعل در افاضه امساك كند؛ اين ممكن نيست. اين همان است كه فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾[11]. در سورهٴ «ابراهيم» فرمود: هرچه خواستيد گرفتيد. آيهٴ سي و چهارم سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين است: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾؛ هرچه خواستيد گرفتيد. خب ﴿كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾[12] بلسان المقال يا بلسان الاستعداد؟ به لسان مقال كه خيلي از ادعيهها را خدا ردّ ميكند. اين لسان استعداد است كه ردّ شدني نيست. آن را هم با فعل ماضي تعبير كرد، فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «الرّحمن» فرمود: همه خدا را ميخوانند. در سورهٴ «ابراهيم» فرمود: هرچه خواستيد گرفتيد: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾؛ هرچه خواستيد گرفتيد. خب، يعني با لسان استعداد هرچه خواستيد گرفتيد؛ نه با لسان مقال. با لسان مقال همان است كه فرعون هم ميگويد: ﴿آمَنَتْ﴾[13] و كشف عذاب را از خدا مسئلت ميكند [و] خدا اعتنا نميكند. آنها كه در خطر و اقع شدند، مسئلت ميكنند و سؤالشان بيپاسخ ميماند.
پرسش ...
پاسخ: خداي سبحان فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[14] اما فرمود به اينكه سؤال كنيد. يكي از چيزهايي كه شرط سؤال است، اين است كه فرمود: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[15] يا فرمود: ما روزي شما را در زمين قرار داديم ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[16]؛ كسي كه سلطهپذير است، سؤال نميكند؛ او در حقيقت سؤال ميكند «خدايا! ظالم را بر من مسلط كن!» خدا هم به سؤال او جواب داد. يك آدم خاموش سلطهپذير گرچه زباني ميگويد «خدايا! ظلم را از ما برطرف كن!» ولي با تمام استعدادش عرض ميكند «خدايا ظالم را بر ما مسلط كن!» خدا هم او را مسلط ميكند. با زبان استعداد هر كسي هر چه خواست گرفت. خب، يك آدم بي حركتي كه در برابر ظالم حرف نميزند، استعداد پذيرش ظلم دارد وگرنه خداي سبحان فرمود: من روزي را دادم، شما روي دوش زمين سوار بشويد بگيريد. مگر روي دوش سوار شدن كار آساني است؟ كسي بخواهد روي دوش رقيب سوار بشود. فرمود: اين كار، كار سختي است. اين دوش زمين، همان كوههاست، همان تلي است كه معدنها در آن هست. فرمود: روي دوشش سوار بشويد، بر زمين مسلط بشويد روزيتان را بگيريد: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[17]؛ «منكب» يعني دوش. زمين همه جايش نرم نيست كه كشاورزي بشود. روي دوشش بايد سوار شد و از معادنش گرفت.
پرسش ...
پاسخ: ممكن نيست كسي قيام بكند و خدا ناصر او نباشد. خدا، خداي مظلومين است، فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[18]. خب. اگر كسي حاضر نشد قيام بكند البته بايد بر اساس آن استعداد درونياش سلطهپذيري را از خداي سبحان مسئلت ميكند. خدا هم ظالم را بر او مسلط ميكند.
پرسش ...
پاسخ: نه، همان تقيه معنايش مبارزه است. اگر چنانچه مقابله نميكردند كه به زندان [نميافتادند] يا شهيد نميشدند. و هرگز اينها آرام نميشدند، فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾[19]؛ هرچه خواستيد گرفتيد.
پس اين سؤال و دعا به لسان استعداد، قابل رد نيست؛ چون اگر به لسان استعداد سؤال كرد، معنايش آن است كه اين موجود جميع شرايط پذيرش در او هست، هيچ نقصي در قبول قابل نيست مع ذلك فاعل ـ معاذ الله ـ از افاضه بخل ميورزد و اين محال است.
پرسش ...
پاسخ: نه، ما درباره ﴿إِذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَةُ﴾[20] چون قرينه خاص داريم، ميگوييم فعل مستقبل محقق [الوقوع] در حكم ماضي است، اما اينجا فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾، همان تأييد ميكند، فرمود: مبادا بگويد كه خب ما هرچه بخواهيم كه در مخزن نيست. فرمود: اينچنين نيست ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾[21]؛ ما با اينكه اين همه راه را باز كرديم، مع ذلك او به سراغ ظلم و كفر ميرود. نعمت مال خداست [و] هرچه بخواهد، خدا به او ميدهد ولي او بيراهه ميرود. بنابراين آن سؤال به لسان استعداد يقيناً مستجاب است. پايينتر از او لسان حال است.
پرسش ...
پاسخ: بحث در قيامت نيست، بحث در نعم عبادي است. قبل و بعدش اين است: ﴿قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلالٌ﴾[22]، آنگاه نعم الهي را ميشمارد: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾[23] بعد و آيه بعد: ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ﴾[24] بعد اين آيه محل بحث را گفت، بعد فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾[25] اين دعاهاي مستجاب را دارد شرح ميدهد. فرمود: شما ببينيد ابراهيم چه چيزي خواست، شما هم بخواهيد.
پرسش ...
پاسخ: كدام، يك آيه اسبق بود فرمود: خدايي كه قيامت دارد، اما همه در مسائل ربوبي است، همه درباره ربوبيت اين عالم است. بعدش هم دارد كه ابراهيم عرض كرد: خدايا! اين سرزمين را آمن قرار بدهد! دعاهايي ميكند كه مربوط به دنياست: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾[26] اينها مربوط به دعاهاي دنياست. همه دعاهايي كه بعداً نقل ميكند از حضرت ابرهيم(سلام الله عليه) مربوط به دنياست: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ ٭ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ٭ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ﴾[27] و هكذا.
ـ ب . دعا به زبان حال
پس دعا به لسان استعداد يقيناً مستجاب است. نازلتر از او دعاي به زبان حال است؛ گرچه حال همان استعداد است عندالقوم، اما گاهي انسان يك حال مقطعي پيدا ميكند. اگر حال مقطعي پيدا كرد (خلوصي پيدا كرد و قلبش فقط متوجه خدا بود)، در آن حال البته دعايش مستجاب است. به لسان حال دعا ميكند. بايد زمينه استعدادي باشد حالتش هم حالتي باشد كه آن مسئولعنه را بپذيرد، در يك چنين حالتي دعا مستجاب است.
ـ ج . دعا به زبان مقال
سوم دعاي به زبان مقال است. اين دعاي به زبان مقال است كه خيلي مؤثر نيست و خودش هم البته في نفسه عبادت است. اين همان است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به ابيذر فرمود: «يا اباذر! يكفي مع البر الدعا كما يكفي الملح من الطعام»[28]؛ فرمود: اباذر! اگر انسان جزء ابرار شد، اين دعاي با زبان مقال مثل نمك طعام است؛ عمده آن دعاي استعداد است و دعا به زبان حال. آن اگر پيدا شد، البته دعا مستجاب است. اين دعاي به زبان مقال، مثل نمك طعام است. تو سعي كن كه آن زبان استعداد و زبان حال را پيدا كني؛ جزء ابرار باشي كه خواستنت همان و تحققاش همان باشد. آن دعاها مهم است. اين است كه فرمود: آن دعا با آن لسان، هر كه دعا بكند يقيناً مستجاب ميشود ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾[29].
تجلي تسليم و رضاي اوليا در دعا
اما مسئله اينكه خود دعا عبادت است، سر جايش محفوظ است. بعضيها ميگويند: خدايا! تو دستور دادي دعا بكني [و] ما اطاعت ميكنيم؛ چه بدهي چه ندهي. آن اولياي خاص الهي كه ميگويند: «حسبي من علمه بحالي»[30]؛ آنها ميگويند: ما تسليم محض هستيم. اينهايي هم كه تسليم محضاند دعا ميكنند به عنوان تأدّب كه سؤال دستور دادي ما هم اطاعت ميكنيم؛ ميخواهي بدهي، ميخواهي ندهي. ما كه چون تفويض محضايم و تسليم صرفايم طلب نداريم؛ دادي راضي هستيم، ندادي راضي هستيم. اما اين دعا چون عبادت است، ما اطاعت ميكنيم. فرمودي دعا كن، ما هم دعا ميكنيم. اينچنين نيست كه اگر ندادي، گله بكنيم؛ چون ما راضي هستيم به رضاي تو. دادي، راضي هستيم؛ ندادي، راضي هستيم. اينها كسانياند كه دعا را به خاطر آن عبادت بودنش انجام ميدهند. خود اين دعا عبادت است. خود خواندن عبادت است؛ اين را انجام ميدهند.
دعا در روايات
ـ سفارش اميرمؤمنان(عليه السلام) دربارهٴ دعا
حالا يك مقداري از اين رواياتي كه در اين زمينه است بخوانيم. قبلاً بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه درباره آن نامهاي كه براي حسنبنعلي(سلام الله عليهما) مرقوم فرمود، بحث مفصلي درباره دعا دارد كه آن را ملاحظه ميفرماييد. اين نامه در نهجالبلاغه نامه مبسوطي است و جزء آن نامه سي و يكم از نامههاي نهجالبلاغه است. دربارهٴ دعا به حسنبنعلي(سلام الله عليهما) اينچنين ميفرمايد: «واعلم أنّ الذي بيده خزائن السماوات و الأرض قد أذن لك في الدّعاء»؛ خزينه سماوات و ارض به اراده الهي است؛ يك جايي نيست به نام آسمان و زمين، مخزني داشته باشد. خزينه الهي با اراده الهي است، همين كه اراده كرد فرمود: ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[31]؛ مخزن موجود حق، همان اراده اوست. فرمود: آن خدايي كه خزائن آسمانها و زمين به دست اوست، اجازه داد دعا كني. دعا؛ يعني كليد به دست تو داد: «و تكفل لك بالاجابة» اجازه داد كه دعا كني؛ يعني كليد خزائن را به دست تو داد.
اراده خداي سبحان، خزانهٴ آسمانها و زمين
پرسش ...
پاسخ: مخزن الهي، همان اراده الهي است؛ نه اينكه يك گوشهاي از گوشههاي شرق يا غرب آسمان انبار خدا باشد. وقتي موساي كليم عرض كرد: من ميخواهم خزينه تو را ببينم فرمود: «يا موسي! إنّ خزائني إذا اردتُ شيئاً أن اقول له كن فيكون»[32]؛ من اگر اراده بكنم كه هر شيئي حادث بشود، حادث ميشود. البته اين موجوداتي كه در جهان طبيعت وجود دارند، وجودي در نشئه تجرد دارند كه آن ديگر در آسمان و زمين نيست. آن آسمان و زميني كه جزء ارزاق ماست (همين موجودات طبيعي) اينها خودشان مخزن دارند و آن غيبي كه فرمود: ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾[33]؛ آن اين آسمان نيست كه هر روز يك عده با سرنشين، يك عده بيسرنشين به سراغ او ميروند.
پرسش ...
پاسخ: بله، خزائن الهي به همان وجودات مجرد نورياند كه از آنها فيض تنزل ميكند. آنها مظهر ارادهٴ حقاند، وگرنه گوشهاي از گوشههاي آسمان يا زمين انبار الهي باشد، اين چنين نيست.
حجاب بين انسان و خدا
فرمود: «و اعلم ان الذي بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك في الدعاء» و نه تنها اذن داد، بلكه «تكفل لك بالاجابة»؛ چون فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[34] و نه تنها اذن داد، بلكه امر كرد: «و امرك أن تسأله ليعطيك»[35]؛ پس اول اذن است، بعد امر: «و امرك ان تسأله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك»؛ از خداي سبحان رحمت طلب كني، تا او هم رحمت نازل كند. «و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه»؛ هيچ حجابي بين تو و بين خدا نيست. اگر حجابي هم هست خودت حجاب خودي وگرنه بين عبد و مولا هيچ حجابي نيست. «و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه»؛ هيچ حجابي هم بين عبد و مولا نيست؛ فقط خودبيني عبد است يا غيربيني عبد است. اين در همان دعاي شريف ابوحمزه ثمالي هست. يك مقدار ماه مبارك رمضان در پيش است ولو به عنوان تدريس هم كه شد يا بحث هم كه شد اين دعا را مطرح كنيد؛ يعني طوري نباشد كه فقط به همان چند جمله دعاي سحر اكتفا كنيد؛ چون معارفي كه در دعاي ابوحمزه هست در بعضي از ادعيهٴ ديگر نيست. در آنجا آمده است كه «إنّ الرّاحل اليك قريب المسافة و أنّك لا تحتجب عن خلقك إلاّ أن تحجبهم الأعمال دونك»[36]؛ عرض ميكند: خدايا! كسي كه به سمت تو بخواهد حركت كند فاصلهاي ندارد؛ قريب المسافة است؛ براي اينكه اگر تو قريبي او هم قريب است. اگر تو خودت فرمودي ﴿إِنِّي قَرِيبٌ﴾ ديگري اگر خود را نبيند يا غير را نبيند و تو را ببيند، مصافتش قريب است (نزديك است) دور نيست: «انّ الراحل إليك»؛ اگر كسي بخواهد به سمت تو ارتحال كند، خب مصافتش كم است؛ چون هيچ حجابي نيست مگر عمل خود انسان: «و إنّك لا تحتجب عن خلقك إلاّ أن تحجبهم الأعمال دونك»؛ عمل هر كسي حاجب اوست. در اين بيان هم حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: هيچ حاجبي بين عبد و مولا نيست.
شفاعت، بال پرواز سالك
«و لم يلجئك الي من يشفع لك اليه»[37]؛ تو را مضطر نكرده كه كسي براي تو شفاعت كند. ما اگر به اهلبيت(عليهم السلام) متوسل ميشويم، اينها وسيلهاند؛ يعني به همراه اينها ميرويم؛ اينها بال مايند كه «الشفيع جناح الطالب»[38]. انسان بيشفيع مثل آن مرغ بيپر است: «الشفيع جناح الطالب»؛ كسي كه طلب ميكند اگر شفيع داشته باشد، مثل آن پرندهاي است كه پر داشته باشد. با اين پرنده به سمت او پرواز ميكند؛ نه اينكه اين شفيع بين ما و بين خدا فاصله است، بلكه بال ماست.
برتري انابه بر توبه
«و لم يلجئك إلي من يشفع لك اليه و لم يمنعك ان أسأت من التوبة»؛ فرمود: اين سؤال تنها راجع به مسائل مادي نيست. اگر كسي تبهكار بود، ميتواند سؤال توبه كند [و] خدا هم برگردد (لطفش را به او برگرداند) از گناههاي او بگذرد. «و لم يعاجلك بالنقمة»؛ فوراً انتقام نميگيرد. «و لم يعيرك بالانابه»؛ اگر برگشتي، سرزنش نميكند [و] نميگويد: ديدي بايد برميگشتي! اينچنين نيست. «و لم يفضحك حيث الفضيحة بك اولي»؛ آنجا كه بايد آبرويت را ميريخت، آبرويت را حفظ كرد. «و لم يشدد عليك في قبول الانابة»؛ سختگيري نكرد در پذيرش تو. انابه بالاتر از توبه است، بالأخره يا مكرر انسان بايد انسان مراجعه كند (چند نوبت مراجعه كند) تا بشود انابه، اگر اصلش «ناب ينوب» باشد يا بايد كاملاً منقطع باشد به سمت خدا، اگر اصلش «ناب ينيب» باشد. اگر اجوف واوي است كه انسان مكرر بايد مراجعه كند (چند نوبت) تا بشود انابه و جزء منيبين و اگر اجوف يايي باشد كه بايد منقطع باشد «ناب ينيب»؛ يعني «انقطع ينقطع» منيب آن انسان منقطع را ميگويند. فرمود: «و لم يشدد عليك في قبول الانابة و لم يناقشك بالجريمه و لم يؤْيسك من الرحمة بل جعل نزوعك عن الذنب حسنة»؛ همين كه خودت را از گناه باز داشتي، همين نزوع را حسنه ناميد. «و حسب سيئتك واحدة و حسب حسنتك عشراً»؛ گناه، يكي را يكي و ثواب يكي را ده برابر حساب كرد، آنگاه فرمود: «فتح لك باب المتاب و باب الاستعتاب»[39]؛ باب «متاب»؛ يعني باب توبه؛ توبه؛ يعني رجوع.
پرسش ...
پاسخ: التجا نكرد، نه دستور داد كه برو بگو. حق خودش را خواست بگيرد. گفت: ﴿اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ﴾[40]؛ برو بگو گناه من چيست؟ اين التجا نيست. برو بگو گناه من چيست [كه] من اينجا ماندم؟ نه اينكه خواهش ميكند تو التماس كن؛ مثل اينكه حضرت را در چاه انداختند آنهايي كه رفتند ﴿فَأَدْلَي دَلْوَهُ﴾[41]! آنهايي كه رفتند دلو گذاشتند از چاه آب بگيرند، يوسف بگويد من چون موحدم چكار دارم اين طناب را بگيرم! خب، آنجا طناب را گرفت و درآمد ديگر. معناي توحيد اين نيست كه انسان بيكار و دست بسته بنشيند. معناي توحيد، آن است كه اين طناب را وسيله الاهي بداند [و] بگويد: خداست كه آن را فرستاده اينجا [و] من حرف خدا را دارم اطاعت ميكند. معناي موحد اين نيست كه اگر كسي در چاه افتاده، دلو انداخته، اين طناب را نگيرد! خب، گرفت و بالا آمد. اما آنجا به آن شخص گفت: برو بگو گناه من چه بود كه اينجا ماندم؟ متوسل به كسي نشد. آنجايي هم كه طناب افتاد آن طناب را طناب قافله ندانست اين را وسيلةالله ندانست؛ اين را هبةالله ندانست.
پرسش ...
پاسخ: ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾[42]؛ يعني آن زنداني آزاد شده، يادش رفته؛ براي اينكه خداي سبحان يوسف را بهتر و بيشتر بيازمايد.
ترتري نجوا بر ندا
«فاذا ناديته سَمِعَ نداك»؛ فرمود: چون خدا باب متاب را باز كرده است، اگر ندا دادي، خدا ندايت را ميشنود. اول نداست، اما «ندا» نه يعني فرياد. انسان كه احساس بعد ميكند، ندا دارد. همين مناجاب شعبانيه اول نداست، بعد مناجات است ولو انسان آهسته آهسته هم ميخواند. وقتي خود را دور ميبيند ميگويد «يا الله» اينكه در آداب دعا ميگويند: اول بگوييد «يا الله، يا رب» بعد كم كم ميگويند: بگوييد «ربّ، رب» سرش همين است[43]. انسان اوائل چندين بار ميگويد «يا الله، يا رب» وقتي احساس قرب كرد، ميگويد «ربّ»، ديگر جاي ندا نيست، [بلكه] اينجا جاي مناجات است. فرمود: «فاذا ناديته سمع نداك و اذا ناجيته علم نجواك»؛ اگر از ندا بالاتر آمدي، به مناجات رسيدي در مقابل منادات، نجواي تو را عالم است؛ چون حرف كه نميزني تا او بشنود در دل زمزمه داري خب، آن جاي شنيدن نيست، جاي علم است، لذا درباره ندا فرمود: او سميع است [و] درباره نجوا فرمود: او عليم است: «فاذا ناديته سمع نداك و اذا ناجيته علم نجواك» اما وقتي انسان نزديكتر شد و از ندا به مناجات رسيد، ديگر سخني ندارد، از آن طرف ندا و مناجات شروع ميشود. از آن طرف خدا مناجات ميكند اين است كه در مناجات شعبانيه آمده است كه خدايا! من را از كساني قرار بده كه «فناجيته»؛ تو با او مناجات كردي! اين آن عاليترين سير بعد از مناجات و مناداتِ خود انسان سالك است؛ به جايي ميرسد كه ديگر حالا خدا با او آهسته سخن ميگويد. مناجات عبد تمام شد، مدهوش شد «لاحظته فصعق لجلاك فناجيته سرا»، «فاذا ناجيته علم نجواك فأفضيت اليه بحاجتك»[44]؛ حالا كه خدا گوش به حرفت داد، تو حاجتت را افضا كن (بگو). در همين كتاب شريف دعوات مرحوم راوندي هست كه كسي دعا ميكرد و ميگفت: «يا ارحم الراحمين!» رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد، فرمود: «سل فقد نظر الله سبحانه اليك»[45]؛ فرمود: الآن فوراً هرچه خواستي بخواه، خدا به تو نگاه كرده است. خب، اين را چه كسي تشخيص ميدهد؟ مرحوم راوندي در همين كتاب شريف دعوات نقل كرده است كه سائلي و داعي داشت دعا ميكند و ميگفت: «يا ارحم الراحمين!» رسول خدا رسيد فرمود: «سل»؛ بپرس، الآن وقتش است؛ چون خدا الآن به تو نگاه كرده: «فقد نظر الله سبحانه اليك».
دعا، كليد خزائن غيب
«فاضيت اليه بحاجتك و أبثثته ذات نفسك و شكوت اليه همومك و استكشفته كروبك و استعنته علي امورك و سألته من خزائن رحمته ما لا يقدر علي اعطائه غيره»؛ فرمود: اينها را بخواه «من زيادة الاعمار»؛ مقدور كسي نيست اين گونه از امور، از خدا طلب كن. «و صحة الابدان و سعة الارزاق» بعد فرمود: «ثم جعل في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسألته فمتي شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته»[46]؛ فرمود: دسته كليد را به تو داد؛ اين «جوشن كبير» دسته كليد است. اين «دعاي سحر» دست كليد است. اگر جمال ميخواهيد «اللهم إني أسألك من جمالك باجمله»[47] خب، جمال انسان در چيست؟ در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «عقول النساء في جمالهن و جمال الرجال في عقولهم»[48]؛ بالأخره آن كه مرد است جمالش در عقل اوست، فرمود: «جمال الرجال في عقولهم». خب، اگر جمال ميخواهيد، دسته كليد داريد؛ جلال ميخواهيد، داريد؛ علم ميخواهيد، هر فقرهاي از فقرات نوراني اين دعاي سحر، كليدي از كليدهاي خزائن غيب است. فرمود: پسرم! كليدهاي خزائن غيب را خدا به تو داد: «ثم جعل في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسألته فمتي شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته و استمطرت شآبيب رحمته فلا يقنطنك ابطاء إجابته»[49].
بخشش الهي به اندازهٴ نيت و خواست دروني
حالا اگر يك وقتي دعا كردي زود مستجاب نشد، قنوط و يأس به سراغ تو نيايد، [بلكه] خودت را اصلاح كن. «فان العطية علي قدر النية».
خب، اين پيداست كه آنچه كه محور است به لسان استعداد و به لسان حال است، به لسان مقال كمتر اثر ميكند. فرمود: اگر نرسيد يا دير رسيد، نااميد نباش [و] خودت را اصلاح كن. «فان العطية علي قدر النية»؛ نيت نه يعني خواستن، شما كه خيلي چيزها خواستيد. «لكل امرئٍ ما نوي»[50]؛ به آن نيت استعدادي و زبان حال برميگردد. «فان العطية علي قدر النية».
اين نشانه آن است كه دعا به زبان استعداد يقيناً مستجاب است و همچنين به زبان حال، گاهي ميفرمايد: «و ربما اخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لأجر السائل و اجزل لعطاء الآمل و ربما سالت الشيء فلا تؤتاه و أوتيت خيراً منه عاجلا أو آجلا أو صرف عنك لما هو خير لك فلرب أمر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيتهُ فلتكن مسألتك فيما يبقي لك جماله و ينفي عنك وباله فالمال لا يبقي لك و لا تبقي له»؛ اين چند مسئله از مسائل دعا را در بر دارد: يكي اينكه محور استجابت نيت است و نه زبان؛ دوم اينكه گاهي انسان چيزي را ميخواهد و واقعاً براي او مصلحت نيست. فرمود: اگر به تو بدهد، هلاكت تو در اوست. ولي اينچنين نيست كه تو از خدا چيزي خواستي، خداي سبحان همان را مصلحتت نديد و آن را نداد و چيز ديگر هم نداد، اينطور نيست. چيزي كه به عنوان دفع بلا يا به عنوان رفع بلا يا به عنوان ترفيع درجه يقيناً به تو خواهد داد. آنگاه در پايان هم فرمود: چيزي كه ماندني است، سؤال بكن! چيزي كه رفتني است (نه براي تو ميماند و نه تو براي آن ميماني) آنها را طلب نكن.
ـ دعا، نور آسمان و زمين
اين كتاب شريف عده ابن فهد ابن فهد ـ كتابي نوشته در دعا به نام عده الداعي؛ عده يعني ابزار كار كه او را آماده ميكند ـ كتاب بسيار خوبي است. نوع رواياتي كه مرحوم ابن فهد در عده ذكر كرده، مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف بحار ذكر كردند. معمولاً اول آن آياتي كه مربوط به دعاست ذكر ميكنند، بعد رواياتي كه تبركاً چندتا از اين روايات را ميخوانيم. روايتي كه نقل ميكند از امام رضا(سلام الله عليه) از آباء كرامش نقل ميكند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «الدعا سلاح المؤمن و عماد الدين و نور السماوات و الارض»؛ خب، اين پيداست يك امر عبادي است. اينچنين نيست كه اگر كسي اداي دين را مسئلت كرده است، صرف همان اداي دين «نور السماوات و الارض» باشد. اين تضرع و ابتهال به سمت خدا اين «نور السماوات و الارض» است.
ـ اثر دعا
روايت بعدي از امام صادق(سلام الله عليه) است كه «ان الدعا يرد القضاء و ان المؤمن ليذنب فيحرم بذنبه الرزق»[51]؛ گاهي انسان در اثر گناه از روزي حلال محروم ميشود و دعا آن قضاي غير مبرم را بر طرف ميكند.
از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است كه «داووا مرضاكم بالصدقة و ادفعوا ابواب البلاء بالدعاء»[52]؛ بلأخره آن كه بايد فكر طبيب را به تشخيص بيماري هدايت كند (اولاً) و تشخيص داروي معالج راهنمايي كند (ثانياً) آن دارو فروش را مطمئن كند كه در هنگام تنظيم دارو اشتباهي دارو نپيچد (ثالثاً) آن پرستاري كه در هنگام دادن دارو اشتباهي دارو را به بيمار ندهد (رابعاً) آن دستگاه گوارشي بيمار را پذيراي جذب دارو بكند (خامساً) همه و همه كار خداست. بر فرض انسان طبيب متخصص دارد، بر فرض داروخانه فراوان دارد. بالأخره كسي بايد راهنمايي كند انسان اشتباه نكند يا نه؟ حداقلِ تأثير صدقه و دعا اين است كه آنها اشتباه نكنند. صرف اينكه اينها اين وسائل را در اختيار دارند كه مصون از اشتباه نيستند. بسياري از افراد با داشتن همه اين جهات، در اثر يك اشتباه از بين رفتند. خب، چه كسي است كه اين فكرها را هدايت ميكند؟ آن ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾[53] چه كسي است؟ آن هادي مطلق كيست؟ اقل تأثير صدقه و دعا اين است كه اين فكرها را هدايت بكند. پس نبايد گفت حالا كه ما وسيله داريم چه نياز به دعاست. دعا است كه تنظيم ميكند كه اينها اشتباه نكنند. فرمود: «داووا مرضاكم بالصدقه وادفعوا ابواب البلاء بالدعاء و حصنوا أموالكم بالزكاة فإنّه ما يصاد ما تصيد من الطير إلاّ بتضييعهم التسبيح»[54]؛ اين در بعضي از روايات هم دارد كه هر طائري به دام افتاد، در اثر آن است كه تسبيح الهي را فراموش كرده است.
ـ دعا و توسعهٴ رزق
روايت بعدي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است كه روزيِ خدا مثل قطرات باران ميرسد «ولكن لله فضول»[55]؛ يعني فضلهاي فراواني است «فـ﴿سْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِه﴾»[56]؛ از فضل الهي به وسيله دعا بهره بگيريد.
روايتي كه از امام ششم(سلام الله عليه) رسيده است اين است كه «ان الله عز وجل جعل ارزاق المؤمنين من حيث لم يحتسبوا و ذلك أنّ العبد إذا لم يعرف وجه رزقه كثر دعاؤه»[57]؛ اينكه گفتند: خدايا! آن كه در دست من است، ندانم روزي كيست و آن چه روزي من است، ندانم در دست كيست! براي اينكه انسان نه به آنچه در دست خودش است اطمينان داشته باشد [و] نه از دعا غافل باشد. از اين جهت فرمود: روزي مؤمن «من حيث لم يحتسب» است.
روايت بعدي كه از اما باقر(سلام الله عليه) اين است كه «الاواه المتضرع الي الله في صلاته»[58] و اگر كسي در خلوات ناله كند او به صورت «اواه» است. حالا چون وقت به پايان رسيد، روايات اين باب را هم ملاحظه بفرماييد كه دعا سلاح مؤمن است، دعا مخ عبادت است و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . مفاتيحالجنان، دعاي يوميه ماه رمضان.
[2] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 185.
[3] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[4] . سورهٴ هود، آيهٴ 6.
[5] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 406.
[6] . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[7] . سورهٴ رعد، آيهٴ 8.
[8] . سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[9] . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[10] . سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[11] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[12] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[13] . سورهٴ يونس، آيهٴ 90.
[14] . سورهٴ هود، آيهٴ 6.
[15] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[16] . سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[17] . سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[18] . سورهٴ غافر، آيهٴ 51.
[19] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[20] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 1.
[21] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[22] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 31.
[23] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 31.
[24] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 33.
[25] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.
[26] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.
[27] . سورهٴ ابراهيم، آيات 35 . 37.
[28] .
[29] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[30] . بحار الانوار، ج 68، ص 155.
[31] . سورهٴ بقره، آيهٴ 117.
[32] . بحار الانوار، ج 13، ص 356.
[33] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[34] . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[35] . نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[36] . مفاتيحالجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[37] . نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[38] . نهجالبلاغه، حكمت 63.
[39] . نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[40] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[41] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 19.
[42] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[43] . كافي، ج 2، ص 520؛ بحار الانوار، ج 47، ص 142.
[44] . مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[45] . دعوات، ص 45.
[46] . نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[47] . مفاتيح الجنان، دعاي سحر.
[48] . امالي صدوق، ص 228.
[49] . نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[50] . تهذيب الاحكام، ج 4، ص 186.
[51] . بحار الانوار، ج 90، ص 288.
[52] . بحار الانوار، ج 90، ص 288.
[53] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.
[54] . بحار الانوار، ج 90، ص 288.
[55] . بحار الانوار، ج 90، ص 289.
[56] .
[57] . بحار الانوار، ج 90، 290.
[58] . بحار الانوار، ج 90، ص 290.