13 04 1987 3350668 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 353(1366/01/24)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ القُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الهُدي وَالفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ اليُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ العُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا العِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون (185)

اقسام آيات نزول قرآن

بحث در جمع بين آياتي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه قرآن كريم دفعتاً نازل شد و آياتي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه قرآن كريم تدريجاً نازل شد

ـ آيات نزول دفعي

آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه قرآن كريم دفعتاً نازل شد همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» است و آيهٴ سورهٴ ‌«دخان‌» و آيهٴ سورهٴ ‌«قدر‌» و مانند آن

ـ آيات نزول تدريجي

آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه قرآن كريم تدريجاً نازل شد فراوان است كه نمونه‌هايي از آن آيات قبلاً ذكر شد و تاريخ مسلَّم هم تنزيل تدريجي قرآن كريم را تأييد مي‌كند و محتوايِ خود سور هم تنزيل تدريجي را در بر دارد؛ زيرا سؤال و جواب است و نقل داستانها و قضاياي شخصي است و اين سؤال و جوابها و نقل داستانهاي شخصي با تنزيل تدريجي سازگار است؛ مثلاً منافقين در بيرون مدينه گفتند كه ﴿لَئِن رَجَعْنَا إِلَي المَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ[1]، خداي سبحان از اين نفاقشان پرده برداشت فرمود منافقين در اين سفر اين‌چنين گفتند [و] جوابش اين است يا گفتند: ﴿لاَ تُنفِقُوا عَلَي مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ[2] جوابش اين است كه ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلكِنَّ المُنَافِقِينَ لاَ يَفْقَهُونَ[3]

شواهد نزول تدريجي قرآن مفصَّل

پس هم ظواهر بعضي از آيات دلالت مي‌كند كه قرآن تدريجاً نازل شد (اين يك)، و تاريخ مسلَّم هم كه شأن نزولها را بازگو مي‌كند نشانهٴ آن است كه قرآن تدريجاً نازل شد (دو)، يكي محتواي خود قرآن است كه خطاب است و جواب سؤال است و امثال ذلك اين نشانهٴ آن است كه تدريجاً نازل شد (سه)، يكي هم صراحت بعضي از آيات است كه نمونه‌هايي از اين قسم چهارم گذشت.

ـ نمونه‌اي از آيات دال بر نزول تدريجي

بعضي از اين نمونه‌ها هم در سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» هست. در آيهٴ 127 سورهٴ ‌«توبه‌» اين است كه ﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾؛ فرمود: وقتي يك سورهٴ تازه‌اي نازل مي‌شد ـ مسئلهٴ جنگ و جبهه و اعزام به جبهه بود وقتي چنين سوره‌اي نازل مي‌شد ـ اين منافقين يكديگر را نگاه مي‌كردند و حضار مجلس را نگاه مي‌كردند اگر كسي آنها را مي‌ديد، در مجلس پيغمبر مي‌نشستند و اگر متوجه بودند كه مردم متوجه پيغمبرند و آنها را كسي نمي‌بيند، آهسته از مجلس بيرون مي‌رفتند. اين طرز آنها بود. خب، اين يك قضيهٴ شخصي است، يك داستان خاص است. اينكه در اول چنين جريان نبود. فرمود: ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ﴾ سوره‌اي كه مربوط به جنگ و جهاد و امثال ذلك بود؛ نه سوره‌هايي كه دستورات كلي مي‌داد ﴿نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ﴾؛ همين منافقين يكديگر را نگاه مي‌كردند ببينند ﴿هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ﴾؛ كسي آنها را مي‌بيند يا نه. اگر متوجه بودند كه همه مشغول شنيدن سخنان رسول خدا هستند و متوجه آنها نيستند، آهسته از مجلس بيرون مي‌رفتند و اگر مي‌ديدند كه نه الآن بخواهند از مجلس بلند شوند بروند بيرون ديده مي‌شوند، سعي مي‌كردند اگر كسي كاري داشت و مي‌خواست بيرون برود، آنها در پناه او ـ در سايهٴ او، در كنار او ـ بيرون مي‌رفتند كه اين آقا مي‌شد ملاذ الهاربين. اين هر دو نفاق را قرآن پرده برداشت، فرمود: اينها خودشان نگاه مي‌كنند ببينند ﴿هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ﴾ اگر كسي اينها را نمي‌ديد ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا﴾ بلند مي‌شدند مي‌رفتند، ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾؛ اينها توفيق درك معارف را ندارند. اگر مي‌ديدند كه نه خودشان بلند شوند بروند ديده مي‌شوند، سعي مي‌كردند كه حركت نكنند و در مجلس باشند.

اگر كسي كاري داشت و مي‌خواست از مجلس بيرون برود، اينها پشت او خودشان را پنهان مي‌كردند بيرون مي‌رفتند. اين را در سورهٴ مباركهٴ ‌«نور‌» مشخص كرد در آيهٴ 63 ‌«نور‌» اين‌چنين فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً﴾؛ ‌«تسلل‌» آن حالتي كه شمشير از غلاف بيرون مي‌آيد. اگر كسي از اتاق اين‌چنين بيرون برود مي‌گويند تسلّل. «من سلّ سيف البغي قتل به»[4]؛ يعني هر كس شمشير ستم را از غلاف بيرون بياورد با همان شمشير كشته مي‌شود. سلّ يعني بيرون آورد، تسلُّل يعني بيرون رفتن كه سلاله هم از همين باب است. فرمود: وقتي كه يك عده‌اي در مجلس حضرت نشستند سعي مي‌كنند كه اگر كسي كاري دارد بيرون مي‌رود، آنها تسلّل كنند از مجلس پيغمبر بيرون بروند منتها ﴿لِوَاذاً﴾؛ يعني ملاذ مي‌خواهند يك پناهگاه مي‌خواهند كه اين آقا كه كاري دارد مثلاً بيرون مي‌رود اين ملاذ الهاربين است، ملجاء فراريهاست كه در پناه او، در زير سايهٴ او هر كه مي‌خواهد برود بيرون مي‌رود. آن وقت هم كه برق نبود همه جا روشن باشد بالأخره يكي كه بلند شد ممكن است به همراه او بعضي بيرون بروند. فرمود: اين كار منافقين است.

خب، اينها يك قضاياي شخصي است كه اگر چنين سوره‌اي نازل بشود، اگر چنين حكمي نازل بشود، اينها اين كارها را انجام مي‌دهند. خب، پيداست كتابي كه اينچنين است كه دفعتاً نازل نشده است.

دقيق‌ترين پاسخ بر توهم تباين آيات نزول قرآن

شواهد فراواني هم از نظر آيات قرآن و هم از نظر روايات و تاريخ دلالت مي‌كند كه قرآن تدريجاً نازل شد از آن طرف آيات سورهٴ ‌«بقره‌» و سورهٴ ‌«دخان‌» و سورهٴ ‌«قدر‌» مي‌گويد قرآن دفعتاً نازل شد و جمع بين اين دو دسته آيات با هشت قول بازگو شد كه هر كدام از اين اقوال ثمانيه براي خود ادله‌اي داشتند و بر آنها شبهاتي هم وارد بود البته ممكن است اقوال ديگري هم مطرح باشد منتها قول مهمش دو سه قول بود كه ساير اقوال عندالتحليل به همين دو سه قول برمي‌گشت.

يكي از آن اقوال برجسته همان قول سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بود و آن قول دو سه تا شبهه داشت.

شبهات پاسخ علامه طباطبايي(ره)

ناسازگاري حمل نزول دفعي وجود بسيط قرآن ؟؟؟؟ تفصيل (شب قدر)

يك شبهه‌اش اين بود كه اگر قرآن دفعتاً نازل شد و اين نزول دفعي را ما حمل بكنيم بر آن وجود بسيط قرآن كريم كه فرمود: ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ[5] اين با آيهٴ سورهٴ ‌«بقره‌» سازگار است ولي با آيهٴ سورهٴ ‌«دخان‌» و سورهٴ ‌«قدر‌» سازگار نيست؛ زيرا آيهٴ سورهٴ ‌«بقره‌» دارد كه در ماه مبارك رمضان قرآن نازل شد، خصوصيتي براي ماه مبارك رمضان ذكر نكرد ولي آيهٴ سورهٴ ‌«دخان‌» مي‌فرمايد: قرآن در شبي نازل شد كه هر امر بسيطي در آن شب، مفصل و باز مي‌شود؛ هر محكمي مفصل مي‌شود مفرّق مي‌شود. در سورهٴ ‌«قدر‌» آمده است كه شبي است كه همهٴ امور جداي از هم و باز از هم بازگو مي‌شود. در سورهٴ ‌«دخان‌» اين‌چنين بود كه ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ ٭ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ[6]؛ يعني هر امر بسته‌اي (هر امر مجملي) در آن شب مفصل مي‌شود «والقران امر حكيم» «و كل امر حكيم يفرق في تلك الليلة» پس «فالقرآن يفرق في تلك الليلة»؛ آن شب بايد شب تنزيل و شب تفصيل باشد نه شب اجمال.

ـ پاسخ علامه طباطبايي بر شبهه

اين اشكال اولي بود كه بر بيان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) وارد بود اين اشكال را ظاهراً در خلال درس و بحث به هر وسيله‌اي بود عنايت فرمودند گرچه در جلد دوم كه آيات سورهٴ ‌«بقره‌» محل بحث است اين اشكال را طرح نكردند ولي در جلد هيجدهم الميزان ذيل همين آيه سورهٴ ‌«دخان‌» اين اشكال را عنايت كردند. در جلد هجدهم الميزان وقتي ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾ را معني مي‌كنند به همان روالي معني مي‌كنند كه در جلد دوم معنا كردند يعني در ذيل آيهٴ سورهٴ ‌«بقره‌» معنا كردند وقتي مي‌رسند به ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾ به اين اشكال توجه مي‌كنند كه اين شب شب تفريق است، شب تفصيل است [و] شب تفصيل با اجمال سازگار نيست. ما اگر گفتيم قرآن را در شب قدر رسول خدا بطور اجمال و خلاصه يافت اين با خصوصيتي كه خدا براي آن ليلهٴ مباركه معين كرد سازگار نيست. فرمود: آن ليله ظرف تفصيل است، ظرف تفريق است؛ نه ظرف اِحكام. آن‌گاه جوابي كه از اين شبهه مي‌دهند كه با اين جواب آن اشكال اول برطرف مي‌شود اين است كه ‌«ممكن است خداي سبحان در همان ليلهٴ مباركه نه تنها عصاره و اجمال قرآن را بلكه همهٴ شئون مربوط به قرآن كريم را خداي سبحان به رسولش در همان ليله يكجا فهمانده باشد‌»[7]. اين بيان غير از بياني است كه در جلد دوم الميزان دارند لذا در همان جلد هيجدهم مي‌فرمايند اين دو بيان است، اين دو مطلب جداي از هم است.

 

ـ سرّ تعبير از نزول قرآن به ‌«‌انزال»

با اين تقرير آن اشكال اول برطرف مي‌شود منتها بايد اين را تصوير كرد كه چگونه در عين حال كه تفصيل است براي اينكه ظرف، ظرفِ تفصيل است معذلك از او به انزال ياد كرده است يعني اجمال.

اجمال قبل و بعد از تفصيل

سرّش اين است كه اجمال دو قسم است: يك اجمال قبل از تفصيل است كه آن مقابل تفصيل است؛ يك اجمال بعد از تفصيل است كه آن فوق تفصيل است و تفصيل را داراست؛ مثلاً وقتي يك طلبهٴ مبتدي وارد حوزهٴ علميه شد و با استعداد بود اين استعداد او به نحو اجمال همهٴ علوم رايج حوزه را داراست منتها در طي بيست سال يا كمتر و بيشتر اين استعداد اجمالي او شكوفا مي‌شود. هر روز مطلب تازه‌اي ياد مي‌گيرد كه سرانجام آن اجمال و إِحكام در طي اين بيست سال باز مي‌شود؛ مثل اينكه يك حبهٴ گردو بالاجمال همه برگها و شاخه‌ها و ميوه‌هاي درخت گردو را در خود دارد؛ وقتي به دل خاك رفت و با اصول كشاورزي آشنا شد همهٴ آنچه كه در نهان او هست به تفصيل باز و منشور مي‌شود. اين اجمال قبل از تفصيل است و مقابل تفصيل است با تفصيل هم جمع نمي‌شود. يك وقت اجمال بعد از تفصيل است؛ مثل اينكه همين طلبهٴ مستعد بيست سال تلاش و كوشش كرد لله درس خواند به ملكهٴ اجتهاد رسيد؛ آن درس بيست ساله الآن به صورت يك حقيقت نوري ظهور كرده است. اين ملكهٴ اجتهاد اين اجمال بعد از تفصيل است. اين اجمال بعد از تفصيل همهٴ آن تفاصيل را دارد بدون اينكه كم و كاستي در اين اجمال باشد منتها جداي از هم نيستند. نشانه‌اش آن است كه هر مطلب را از او بپرسي مي‌داند. آن اجمال قبل از تفصيل اين بود كه مي‌توانست بداند. اين اجمال بعد از تفصيل آن است كه مي‌تواند بيان كند؛ نه مي‌تواند بفهمد. اين ملكهٴ اجتهاد همهٴ آن علوم دوران بيست ساله را يكجا دارد منتها بالقول الاجمال. نشانهٴ اينگونه از اجمالهاي بعد از تفصيل كه فوق تفصيل است همان است كه وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام ارتحال به حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: به من نزديك شو حضرت به رسول خدا نزديك شد و رسول خدا مطلبي را در زير گوش حضرت امير فرمود، بعدها حضرت امير فرمود كه رسول خدا به من مطلبي آموخت كه از او هزار در و از هر دري هزار در گشوده مي‌شود[8]؛ يعني يك ميليون مطلب را يكجا پيغمبر به من گفت. از آن در هزار در باز مي‌شود و از هر دري هزار در ديگر هزار هزار مي‌شود ميليون. در سابق كه كلمهٴ ميليون مصطلح نبود مي‌گفتند ‌«الف الف‌» وقتي مي‌خواستند كسي را به اغراق گويي متهم يا رجم كنند مي‌گفتند او الف الف مي‌كند يعني سخن از ميليون مي‌كند. اين الف الف يعني ميليون. خب، پس يك ميليون مطلب را مي‌شود يكجا يك انسان كامل دريافت كند كه هر يكي از آن مطالب فراوان را از حضرت سؤال مي‌كردند فوراً مي‌توانست جواب بدهد.

علم اجمالي در عين كشف تفصيلي

اين اجمال بعد از تفصيل با تفصيل سازگار است از اينگونه از امور اگر خواستيد با اصطلاح فني تعبير كنيد مي‌گوييد‌ «اين علم اجمالي در عين كشف تفصيلي است‌». اين علم اجمالي نيست كه با استعداد همراه باشد؛ نظير آن اجمالي كه در طلبه هست اول تحصيل يا اجمالي باشد كه با جهل آميخته است؛ نظير علم اجمالي مصطلح در اصول؛ زيرا اين علم اجمالي مصطلح در اصول در مقابل علم تفصيلي است. يك علم تفصيلي با دو تا جهل را كه كنار هم ذكر كردند مي‌شود علم اجمالي. اين علم اجمالي كه در اصول رايج است يك علم تفصيلي است با دو تا جهل. اگر كسي علم دارد كه يك قطره‌اي افتاد ولي نمي‌داند در اين كاسه است يا در آن كاسه؛ اينجا سه تا قضيه است: يك قضيه معلوم است و دو تا قضيه مجهول. جزم دارد كه يك قطره‌اي افتاده است اين علم تفصيلي است؛ جهل دارد كه آيا در كاسهٴ اول افتاد يا در كاسهٴ دوم؛ طرفين اين علم مجهولند، جامع معلوم است [و] از ضميمه كردن آن علم تفصيلي به جامع و جهل تفصيلي به طرفين يك علم اجمالي مصطلح متولد مي‌شود، اما اين علم اجمالي كه در مطالب عقلي مطرح است يعني بسيط؛ نه يعني با جهل همراه است؛ مثل اينكه شما مي‌گوييد مرحوم صاحب جواهر كه داراي ملكهٴ اجتهاد مطلق است بالاجمال همهٴ اين علوم را داراست؛ نه يعني نسبت به يك امري جاهل است يا شاك؛ يعني همهٴ امور در او هستند در عين حال كه يك امر واحد است كشف تفصيلي است. نمونه‌هاي اين علم در روايات فراوان است. در همان معراج رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي به سدرهٴ منتها رسيدند چيزي به رسول خدا اعطا كردند[9] كه حضرت مي‌فرمايد: اسامي اهل بهشت و اسامي آباء و عشائر و قبائلشان و اجدادشان الي يوم القيامه در دست راست من هست و اسامي اهل جهنم و اسامي آباء و اجداد و عشائر و قبائلشان الي يوم القيامه در دست چپ من هست كه اين هم در جريان روايات معراج مطرح است، هم در كتاب شريف كافي در باب مواليد معصومين در باب مولد النبي اين رعايت هست[10]. عامه هم نقل كردند گذشته از اينكه در كتاب خاصه است: روزي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در حضور اصحاب دست راستشان را بلند كردند فرمودند: در دست راست من چه هست (در كف راست من چه هست)؟ عرض كردند: «الله و رسوله أعلم» فرمود: «فيها اسماء اهل الجنة و اسماء آبائهم و قبائلهم الي يوم القيامة»، بعد دست چپ را بلند كردند فرمودند: در دست چپ من چه هست؟ عرض كردند: ما نمي‌دانيم فرمود: «اسماء اهل النار و اسماء آبائهم و قبائلهم الي يوم القيامة»[11] كه همهٴ اين علوم را در معراج رسول خدا دريافت كرده است با اينكه كل رفت و آمد معراج چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه گفتند آن چفت در هنوز حركت مي‌كرد كه پيغمبر رفت و برگشت. اين دري كه هنگام حركت به هم خورد چفتش حركت كرد هنوز اين چفت در از حركت نايستاد كه حضرت برگشت.

خب، همهٴ اين معارف را آنجا يكجا ياد گرفت نمازهاي شبانه روزي را هم آنجا خواند در حضور ذات اقدس الهي دستور نماز را، آداب نماز را، سنت نماز را همانجا فرا گرفت و امثال ذلك. تازه مجموع اسراء و معراج اين بود؛ نه تنها خود معراج خود معراج. كمتر از اين طول كشيد از اسراء كه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي شروع مي‌شود كه سير زمينه‌اي است به نام اسراء و از مسجد اقصي به سماوات به نام معراج مجموع اين دو تا سفر اينقدر كم طول كشيد. خب، پس مي‌شود كه علوم و معارف فراواني را يكجا خداي سبحان به انسان كاملي كه از شرح صدر برخوردار است اعطا كند. پس اين آن اشكال اينكه شب قدر شب تفريق و تفصيل است؛ نه شب إحكام و اجمال، با اين بيان آن اشكال برطرف مي‌شود؛ چه اينكه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به همين اشكال توجه كرده‌اند و در جلد هيجدهم الميزان به اين اشكال تقريبا پاسخ دادند

پرسش ...

پاسخ: يعني به پيغمبر مي‌فرمايند كه در يك وقتي چنين سوالي از تو مي‌كنند چنين جوابي مي‌آيد در چنين وقتي چنين حادثه‌اي منافقين دارند چنين جوابي مي‌آيد كل اينها را ممكن است بگويند.

پرسش ...

پاسخ: نه، يكي از چيزهايي كه بر پيغمبر نازل شده است آن است كه شما بايد با تفصيل كار كنيد؛ نه با آن اجمال. اين هم در آنجا به او گفته شد كه ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ[12].

پرسش ...

پاسخ: نه ديگر، بهتر است كه اين موجبهٴ كليه است. مي‌شود كبراي كلي؛«القرآن امر حكيم» اين صغرا، «كل امر حكيم هم يفرق في تلك الليله» اين كبرا، «فالقرآن يفرق في تلك الليله» اين نتيجه.

پرسش ...

پاسخ: نه، اين يك اصل كلي است. فرمود: هر امر محكمي در ليلهٴ مباركه باز مي‌شود. قرآن هم درجهٴ إِحكام دارد هم درجهٴ تفصيل؛ در اول سورهٴ ‌«هود‌» آمده است: ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾ يا خداي سبحان قرآن را به عنوان حكيم ياد كرده است كه ﴿يس ٭ وَالقُرْآنِ الحَكِيم[13]؛ القرآن حكيمٌ يعني محكمٌ يعني بسته است ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ[14] پس ‌«و فيها يفرق القرآن‌» اين صغرا و آن كبرا. اگر صغرا و كبرا با اين شكل اول نتيجه ندهد كه ما هيچ استدلال نمي‌توانيم بكنيم. اگر چنانچه قرآن در ليلهٴ مباركه نازل مي‌شود، بايد به صورت باز باشد. باز بودن دو جور است.

ـ ناسازگاري تفريق امر حكيم در شب قدر با تعبير ‌«‌انزال»

حالا مي‌ماند اين شبهه كه اگر در ليلهٴ مباركه ﴿كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾ به صورت باز بازگو مي‌شود، چرا از او با تنزيل ياد نكرد با انزال ياد كرد؟ چون انزال در مقابل تنزيل است انزال يعني نازل كردن دفعي تنزيل يعني نازل كردن تدريجي.

پاسخ شبهه

جوابش اين است كه اولاً راغب آن‌طوري كه معنا كرده است انزال با تنزيل نسبتش عموم و خصوص مطلق است؛ نه مقابل؛ نه اينكه انزال مال دفعه باشد تنزيل مال تدريج، بلكه انزال اعم از دفعه و تدريج است[15] تنزيل مخصوص تدريج (اين يك جواب) جواب دوم آن است كه انزال كه به معناي دفعي است؛ دفعه با كثرت هم سازگار است. دفعه با تدريج سازگار نيست؛ دفعه كه با كثرت سازگار است. فرق است بين دفعه و كثرت؛ يك وقت واحد داريم در مقابل كثير [و] يك وقت دفعي داريم در مقابل تدريجي. انزال يعني دفعي؛ نه يعني واحد. ممكن است امور كثيره را هم دفعتاً نازل كند. پس اگر گفته شد همهٴ معارف قرآن و خصوصيات قرآن را خداي سبحان در ليله قدر به رسولش اعطا كرد؛ اين با انزال هم سازگار است. در آن شب تفصيل بود؛ نه تدريج. انزال هم در مقابل تدريج است؛ نه در مقابل تفصيل. ممكن است امور مفصل را يكجا خدا به پيغمبر بياموزاند مثل معراج. حالا اين اشكال در خصوص قرآن نيست در خصوص وحي‌هاي ديگر هست؛ چون آن همه امور فراوان را يكجا خدا در معراج به پيغمبر آموخت.

مطلب ديگر آن است كه گاهي امور تدريجي و جداي از هم با ديد واحد نگاه مي‌شود و كلمهٴ انزال اطلاق مي‌شود؛ مثل باران. خب، باران در اينكه مفصل است و قطراتش از هم جدايند كه در او ترديدي نيست ولي خداي سبحان همانطوري كه دربارهٴ باران به لحاظ قطراتش تنزيل تعبير مي‌كند، به لحاظ اينكه بالأخره يك واحد است انزال تعبير مي‌كند. دربارهٴ باران در سورهٴ مباركهٴ ‌«يونس‌» آيهٴ 24 اينچنين مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾، خب باران كه دفعتاً نازل نمي‌شود؛ نهر كه نيست. خود قرآن فرمود: ما براي اينكه همهٴ منافع و جوانب را در نظر داشته باشيم مثل نهر آب را بر بالاي سر شما نريختيم وگرنه قابل زندگي نبود؛ همهٴ مزرعه‌ها و درختها مي‌پوسيد. فرمود: ما كاري كرديم كه اين ابرها مثل غربال باشند و غربال وار بريزيم كه هم آب تامين بشود و هم هيچ گياهي فشار نبيند: ﴿فَتَرَي الوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ[16]؛ فرمود: ما گذشته از اينكه اين ابرها را باردار كرديم، دستور به اين بادها داديم، اينها رسالت ما را به عهده داشتند و تلقيح كردند؛ هم گياهها را آماده كردند هم ابرها را آماده كردند، بعد دستور داديم كه اينها غربال باشند غربال وار بريزند؛ نه مثل نهر: ﴿فَتَرَي الوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾؛ ‌«ودق‌» يعني قطره. فرمود: ما اين را باز كرديم شبكه شبكه درست كرديم وقتي غربالش كرديم آن وقت از لابلاي غربالِ ابر، قطره قطره مي‌ريزد. خب اين تفصيل با اينكه تفصيل است معذلك خدا فرمود: ما اين را انزال كرديم؛ نه تنزيل. پس گاهي به لحاظ قطرات نگاه مي‌شود مسئلهٴ تنزيل تعبير مي‌شود گاهي به عنوان اينكه باران يك واحد است، يك مجموع است، آب است بالأخره؛ تعبير به انزال كرده است. فرمود: ﴿كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ[17] تا پايان آيه.

پس مي‌شود يك امور مفصل را با ديد وحدت نگاه كرد و از او به انزال ياد كرد. اگر راغب در مفردات گفت ‌«انزال اعم از تنزيل است‌» نمونه‌هاي قرآني دارد كه گاهي در امور تدريجي هم با ديد وحدت انزال تعبير مي‌شود. حالا يا اين به همان معنايي است كه راغب تفطن كرد كه انزال گاهي تدريجي است [و] گاهي دفعي يا نه اين به همان معنا است كه انزال به معناي دفعه و وحدت است ولي قطرات تدريجي باران و تفصيلي باران با يك نگاه، نگاه مي‌شود مي‌گويند انزال. در هر حال آن شبههٴ اول با اين تحليلي كه خود سيدنا الاستاد عنايت كردند در جلد هيجدهم الميزان قابل جواب أست آن هم نمونه‌هايش.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر. همين كه از آسمان به زمين آمد هدايت است؛ هم براي مردم [و هم] براي خود پيغمبر هدايت است. براي اصحاب اوّلي كه به پيغمبر ايمان آوردند هدايت است [و] ديگران هم هر چه بخواهند سؤال مي‌كنند و ياد مي‌گيرند. ولي اين با آن روايت كه گفتند آمده آسمان چهارم سازگار نيست.

 

ـ خزاين قرآن

اين اصل كه خداي سبحان براي هر چيزي مخزني دارد و از آن مخزن بطور تدريج فيض نازل مي‌كند يك اصل قرآني است كه در سورهٴ مباركهٴ حجر آمده است و قرآن هم مشمول همين اصل هست. آيهٴ 21 سورهٴ ‌«حجر‌» كه ﴿وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛ فرمود: هيچ چيزي نيست مگر اينكه خزائنش پيش ماست. در خزينه كه هست قدر و اندازه ندارد ولي ما با اندازه از خزينهٴ غيب نازل مي‌كنيم. ﴿وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾؛ خب، قرآن هم جزء اين شيء است و خزائني دارد و تنزيل آن شيء مخزون از خزانه به بيرون يعني از غيب به شهادت به اندازهٴ معلوم است. در خزينه كه هست قدر و اندازه ندارد؛ البته اين قدر و اندازه نداشتن نسبت به جهان خارج است وگرنه هر موجودي با اندازه است كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ[18] يا ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَار[19] هيچ چيز نيست كه اندازه نداشته باشد. قَدَر گاهي در مقابل قضاست اين همان اندازه‌گيري‌هاي مشخص است. يك وقت بر مطلق موجود خارجي اطلاق مي‌شود كه حتي قضا هم زير پوشش قدر است كه فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ خب، خزائن الهي هم اندازه دارند به نشانهٴ همين جمع، همين كه فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُه[20]، معلوم مي‌‌شود كه هر خزينه‌اي اندازهٴ مخصوص دارد. خب، اگر اندازه نمي‌داشت كه جمع بسته نمي‌شد. همين كه فرمود: هر چيزي داراي چندين خزينه است. معلوم مي‌شود كه هر يك از اين مخازن محدودند. اگر اين خزينه‌ها قدر و اندازه نمي‌داشت كه جمع بسته نمي‌شد؛ مثل ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ كه يك فيض منبسط است. چون هر كدام داراي اندازه هستند جمع بسته شدند. پس يك قَدَر فراگير است كه با خلقت همراه است كه هر چيزي قَدَر و اندازه دارد حتي قضا. يك قَدَر است در مقابل قضا او البته اندازه‌هاي خارجي مراد است؛ مثل خلق. خلق هم دو تا اصطلاح دارد: يكي اينكه از مقابل امر است؛ مثل ﴿أَلاَ لَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ[21]؛ آفرينش و تدبير. يكي اينكه اين خلق فراگير است حتي امر را و حتي موجودات امري و مجرد را هم خلق شامل مي‌شود؛ چه اينكه فرمود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[22]؛ يعني ‌«كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق لله سبحانه و تعالي‌» حتي عالم امر پس. اگر عالم امر در مقابل عالم خلق قرار گرفت با اصطلاح ديگر همين امر و عالم امر زير پوشش اصطلاح خلقند؛ زيرا در اين كريمه فرمود: هر چه مصداق شيء است مصداق مخلوق است: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾؛ يعني ‌«كل ما صدق عليه انه شيء صدق عليه انه خلق الله‌»

پس خلق دو تا اصطلاح دارد قدْر و قَدَر هم دو تا اصطلاح دارد و مانند آن.

ـ عدم دسترسي عقل به خزينه‌ٴ قرآن

اما اينكه فرمود هر چيزي خزينه‌اي دارد و ما به اندازه او را نازل مي‌كنيم خب، قرآن هم خزينه‌اي دارد. خزينهٴ قرآن همان ام الكتاب است منتها دسترسي به آن ام الكتاب با اين فكرها ميسر نيست؛ نه با فكر متفكر [و] نه با عقل عاقل هيچ ميسر نيست. مسئلهٴ شهود و نبوت و رسالت يك امر ديگر است. قرآن كه اين همه روي تعقل و تفكر اثر گذاشت و ما را به تعقل دعوت كرد، فرمود: قرآن يك مرتبه‌اي دارد كه خودتان را خسته نكنيد هر چه هم عاقل باشيد و هر چه هم تعقل كنيد، در برد عقلتان نيست. ما اين را پايين آورديم كه شما تعقل كنيد وگرنه آن مرحله‌اي كه مرحلهٴ بالاي قرآن است اين در برد عقلتان نيست. در همان سورهٴ مباركهٴ ‌«زخرف‌» به اين دو مرحله اشاره كرد، فرمود: ﴿وَالكِتَابِ المُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[23] اما ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[24]؛ آنجا ديگر جاي ﴿تَعْقِلُونَ﴾ نيست، آنجا جاي عقل شما نيست. ما آن را به صورت كتاب درآورديم عربي هست، سوره دارد، آيه دارد، مبتدا دارد، خبر دارد، تصور دارد، تصديق دارد [و] قابل تعقل است. در اين محدوده ـ كه هر چه بينديشيد، ممكن است بهتر درك كنيد ـ راه عقل باز است اما آن مرحلهٴ قرآن كه پيش خود ماست كه در ام الكتاب است، آنجا جاي عقل نيست. آنجا هم اگر جاي عقل بود مي‌فرمود كه ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اينكه ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ را مال كتاب عربي دانست و آنجا را فرمود: اين ‌«عليّ‌» است؛ يعني اين عليّ از عقل است؛ عليّ از تعقل است؛ اين برتر از عقل هر عاقل است؛ چون عقل بالأخره تصور دارد، تصديق دارد، قضيه دارد، قياس دارد [و] با الفاظ و مفاهيم سر و كار دارد؛ آنجا كه جاي لفظ و مفهوم نيست؛ آنجا كه جاي قياس و استدلال نيست؛ نه جاي استقراء است ‌[و] نه جاي تجربه و نه جاي قياس خب، چه چيزي را عقل بفهمد. آن مرحله كه مرحلهٴ لفظ است و مفهوم است و استدلال است و تصور است و تصديق است و قياس اقتراني و استثنائي؛ مثل همين ظواهر آيات قرآن؛ اين معنا قابل تعقل هست تا هر جايي كه اين مفهوم برد آن را دارد. اما يك وقت ما به جايي مي‌رسيم كه اصلاً مفهوم قد نمي‌دهد؛ مثل منطق. منطق در بعضي از امور اصلاً قد نمي‌دهد. حالا اگر يك كسي يك پيمانه دارد مي‌خواهد اقيانوس كبير را با اين پيمانه بسنجد، اينكه مقدورش نيست. منطق كه لفظ است و مفهوم است و تصور است و تصديق است و قياس، ابزارش علم حصولي است. علم حصولي بالأخره يك بردي دارد. همين كه ما از مفهوم به در آمديم همين كه از علم حصولي بيرون رفتيم، آنجا كميت منطق لنگ است؛ مثل اينكه شما بخواهيد يك مجموعهٴ نظام آسمان و زمين را با يك باسكول بسنجيد [و] اين شدني نيست. فرمود: عقل شماها تا آنجا كه لفظ است و مفهوم است و استدلال است برد دارد اما همين كتاب ﴿لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[25]؛ ام الكتاب را با عقل نمي‌شود فهميد لذا در سيرهٴ وجود مبارك رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است ـ مرحوم كليني نقل كرد از امام صادق(سلام الله عليه) ـ كه «ما كلم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكنه عقله قطّ»[26]؛ يعني رسول خدا در مدت 23 سالي كه با مردم احتجاج و استدلال داشت هيچ وقت به اندازهٴ عمق عقل خود با كسي حرف نمي‌زد؛ چون مقدور نبود كسي بفهمد. شارحان اصول كافي در شرح اين حديث اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا كرده‌اند[27] و همين تقابل نشان مي‌دهد كه قرآن يك مرتبه‌اي دارد كه عقل برد آن مرحله را ندارد. فرمود: ما اين كتاب را عربي كرديم تا شما تعقل كنيد ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[28] خب، آنجا هم اگر جاي تعقل بود كه تعقل را در كنار هر دو ذكر مي‌كرد مي‌فرمود ‌«ما اين كتاب را عربي كرديم بعد همين كتاب در حضور ما در ام الكتاب هست ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[29]‌» معلوم مي‌شود اين تفصيل كه مي‌گويند قاطع شركت است ناظر به همين بخشها است. در آن بخشي كه كتاب است و الفاظ است و مفاهيم است و جاي تصور و تصديق و علم حصولي است جاي تعقل است اما آنجا كه مفهوم را از دست آدم گرفته‌اند خب، وقتي مفهوم را گرفتند منطق نيست. منطق با مفهوم كار دارد ما اگر مفهوم نداشتيم، نه تصور داريم و نه تصديق. علم حصولي يا تصور است يا تصديق. علم شهودي چه؟ تصور است يا تصديق؟ هيچ كدام. ما كه ذات خودمان را مي‌يابيم تصور مي‌كنيم يا تصديق؟ هيچ كدام؛ چون مَقْسَم تصور و تصديق علم حصولي است. در علم حضوري كه عين خارج و شهود است كه نه تصور است نه تصديق. ابزار منطق هم تصور و تصديق است وقتي ابزار را از دست متعقل گرفتيد او راه براي تعقل ندارد او چه بفهمد لذا فرمود: آنجا ‌«عليّ‌» است ‌«حكيم‌» است؛ آنجا جا براي تعقل نيست لذا انسانهاي عاقل هرگز طمع نمي‌كنند به ام الكتاب راه پيدا كنند لذا مي‌گويند ما چراغيم نه راه و مي‌فهميم كه نمي‌فهميم و به پيغمبر محتاجيم. اينكه عقل مي‌گويد: پيغمبر براي انسانها ضروري است؛ مثل آب ضروري است؛ مثل هوا ضروري است؛ براي همين است. مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم و در اين فهم هم معصومم (هيچ اشتباه نمي‌كنم) مي‌فهمم كه محتاج به پيغمبرم، مي‌فهمم كه محتاج به امامم، مي‌فهمم كه راه بيش از آن باريك است كه كسي بتواند با فكر برود. بنابراين چون تفصيل قاطع شركت است پس قرآن يك مرحله‌اش با لفظ و اينها سازگار نيست [و] آن مرحله را خدا به پيغمبر داد؛ آنجا جاي انزال است. همهٴ آن مطالب را يكجا به پيغمبر داد.

 

ـ شبهه: عروج و صعود شرط تلقي وجود بسيط قرآن

منتها مي‌ماند شبهه دوم. شبهه دوم اين بود كه بايد در اينگونه از موارد تعبير به صعود بكند؛ نه نزول. يك اشكال درباره هيئت انزال است كه هيئت انزال باب افعال است و مفيد دفع است؛ تنزيل مفيد تدريج است اين اشكال مربوط به هيئت انزال و تنزيل بود. اشكال دوم مربوط به ماده انزال و تنزيل است؛ حالا چه انزال چه تنزيل. بالأخره اين مطلب مطلب نازل نيست. مطلب علي حكيم است؛ نه انزال است و نه تنزيل؛ مثل اينكه درباره معراج پيغمبر نه انزال است نه تنزيل، بلكه عروج است. آنجا چون نه عربي است نه عبري نه لفظ است نه مفهوم آنجا جاي عروج است. انسان كامل بايد به آن مرحله برسد تا ببيند و اين چه با انزال تعبير بشود اشكال دارد [و] چه با تنزيل تعبير بشود اشكال دارد براي اينكه اين اشكال دوم مال ماده بود نه مال هيئت روي اين مطالعه بفرماييد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.

[2]  ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.

[3]  ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.

[4]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 349.

[5]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 1.

[6]  ـ سورهٴ دخان، آيات 3 ـ 4.

[7]  . تفسير الميزان، ج 18، ص 133.

[8]  . بحار الانوار، ج 40، ص 216؛ ‌«‌وعلّمني مفتاح الف باب من العلم يفتح كل باب الف باب ...».

[9]  . روض الجنان، ج 12، ص 156. روايات معراج را در تفسير القمي، ج 2، ص 3 ـ 13 ملاحظه كنيد.

[10]  . ر . ك: الكافي، ج 1، ص 439 به بعد.

[11]  ـ كافي، ج 1، ص 444.

[12]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 16.

[13]  ـ سورهٴ يس، آيات 1 ـ 2.

[14]  ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 4.

[15]  . مفردات، ص 799، ‌«‌نازل».

[16]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.

[17]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.

[18]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.

[19]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 8.

[20]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[21]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[22]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[23]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 3.

[24]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[25]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[26]  . الكافي، ج 1، ص 23.

[27]  . شرح اصول كافي ملا صالح مازندراني، ج 1، ص 293؛ ‌«‌و ينبغي أن يعلم أن المراد بالعباد اكثرهم فإنا نعلم قطعاً ان علياً(عليه السلام) نفسه المقدسة كما دلت عليه آية المباهلة و غيرها ن الروايات ...».

[28]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[29]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق