اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (14) اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)﴾
اطلاق حقيقي «شيطان» بر كافران و منافقان
در استدلال بر اينكه چطور منافقين از قرآن بهره نميبرند و چطور از قرآن كريم ـ كه براي هدايت همهٴ انسانها تنزّل يافت ـ تنها اهل تقوا استفاده ميكنند، اموري را خداي سبحان يادآور شد. يكي از امور و خصلتهاي ناپسند منافقانه اين است كه اينها وقتي به مؤمنين رسيدند، ميگويند: «ما مؤمنيم»؛ ولي وقتي با شياطينشان خلوت كردهاند، ميگويند: «اگر ما به مؤمنين گفتيم ما ايمان آورديم اين استهزائي بيش نبود و ما مستهزئيم». ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا﴾؛ برخوردشان با مؤمنين، برخورد عادي است؛ داعي ندارند به سراغ مؤمنين بروند، اگر با مؤمنين برخورد كردند، ميگويند: «ما مؤمنيم»؛ ولي نسبت به كفّار داعي دارند [لذا] خلوت ميكنند (مجالس خصوصي دارند) نفرمود: «و إذا لقوا الكفار»، فرمود: ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾؛ معلوم ميشود نسبت به كفّار، داعي بر تشكيل جلسات خصوصي دارند، نسبت به مؤمنين، داعي بر چنين كاري ندارند. و آن هم از كفّار و از ديگر منافقان، تعبير به شياطين كرده است: ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾؛ تعبير قرآن كريم از گروه اهل نفاق و كفر به عنوان شيطان، يك تعبير حقيقي است نه تعبير مسامحي و مجازي؛ شبيه شيطان نيستند، اينها واقعاً شيطاناند.
تبيين معناي شيطان
شيطان آن موجودي است كه شيطنت، تمرّد و گريز دارد. آن «اسب جموح» را كه تابع زمامدارش نيست ميگويند: «تشيطن الفرس»؛ شيطنت كرده است، ميرمد. انساني كه از راهنمايي رهبران الهي ميرمد و رام نميشود، شيطنت دارد. اين شيطنت، اول مانند ديگر اوصاف به عنوان حال است، بعد ميشود ملكه. اگر صفت در جان، رسوخ كرد و ملكه شد، در آن حال انسان، حقيقتاً شيطان است نه مجازاً، چون حقيقت انسان را همان نفس انسان تشكيل ميدهد و نه صورت و اندام او. اين هيأت و اين پيكر، عَرَضي از اَعراض انساني است؛ اينكه انسان سخن ميگويد [يا مثلاً] روي دو پا حركت ميكند، اين عرضي از عوارض انسان است، اين در حقيقت انسان دخيل نيست.
همراهي خلقت انسان با بينش فجور و تقوا
حقيقت انسان را نفس او تشكيل ميدهد، نفس او، اول كه خداي سبحان او را آفريد، با بينش فجور و تقوا خلق كرد و فرمود: من انسان را با اين بينش آفريدهام و سرِ دو راهي قرار دارد. اين دوراهي، يك راهش مستقيم است، ديگرياش بيراهه است؛ نه [اينكه] هر دو مستقيم باشند. اينكه فرمود: من انسان را با سرمايهٴ فجور و تقوا آفريدهام، بعد ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[1]؛ انسان را به دو نجد و به دو طريق آشنا كردم؛ نه يعني واقعاً در حقيقت، در خارج، دو طريق مستقيم وجود دارد، چون راه مستقيم بيش از يكي نيست. اين دو نجد؛ نه يعني دو صراط مستقيم، چون صراط مستقيم بيش از يكي نيست، دو نجد؛ يعني دو راه كه يكي مستقيم است و ديگري منحرف. آن راه منحرف به شعب فرعي تقسيم ميشود، اين راه مستقيم تا آخرش اين استقامت با آن اصالت و استقلال محفوظ است.
سرانجام انتخاب راه تقوا يا فجور
بيان ذلك اين است كه اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ يا ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[2]، اگر راه دين را طي كرد، اين صراط مستقيمي است كه راه انبيا و اولياي الهي است و انسان را به مرز فرشتهها ميرساند كه با فرشتگان محشور ميشود و اگر اين صراط مستقيم را طي نكرد، ميشود بيراهه. اين بيراهه گاهي سر از بهيميّت در ميآورد كه انسان واقعاً ميشود بهيمه؛ گاهي سر از سَبُعيّت و درندگي در ميآورد كه انسان واقعاً ميشود درنده؛ گاهي هم سر از مكر، شيطنت، سياستبازيهاي باطل، خيانتهاي سياسي و امثال ذلك سر در ميآورد، ميشود شيطان، واقعاً ميشود شيطان. يا تمام تلاش و كوشش انسان اين است كه همهٴ قُوا را در خدمت عقل بگمارد، عقل را زمامدار كند و واقعاً عقل بتواند دست و پاي اين شهوت و غضب را عِقال كند؛ او انساني است كه صراط مستقيم را طي ميكند و با فرشتگان محشور ميشود.
استعداد انسان براي فرشته يا حيوان شدن
از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) رسيده است كه «عقل را از اين جهت عقل ميگويند كه قواي ديگر را عِقال ميكند»[3]. آن زانوبندي كه «شتر جَمُوح» را رام ميكند و زانوهاي آن را ميبندد آن زانوبند را ميگويند «عِقال». يك زمامدار براي اينكه از شرّ شيطنت اين شتر نجات پيدا كند، زانوهاي او را محكم ميبندد كه او جَموحي و چموشي نكند، آن زانوبند را ميگويند «عقال». آن حديث معروف كه ميفرمايد: «إعقل و توكّل»[4]؛ يعني اوّل عِقال بكن بعد توكّل بكن، ناظر به همين است. و آن نيروي الهي كه در جان انسان است، وقتي عقل خواهد بود و از آن جهت عقل است كه زانوي شهوت، غضب و شيطنت را عقال ميكند [و] نميگذارد اينها جَمُوحي كنند. زمام شهوت و غضب را به دست عقل ميسپارد نه به دست غير عقل. اين جموحي و اين چَمُوشي را عقل مهار و رام ميكند. از اين جهت اين نور الهي را به نام «عقل» ناميدند كه جهل را، شهوت و غضب را عِقال ميكند؛ يعني زانوي شهوت و زانوي غضب را ميبندد نميگذارد سركشي كنند. اگر كسي اينچنين بود كه تمام تلاشش در اين راه صرف شد كه نيروهاي داخل را به رهبري عقل پيش ببرد، اين صراط مستقيم را طي ميكند به دنبال اولياي الهي؛ تا در حدّ فرشتگان با آنها محشور ميشود. و اگر اين نشد؛ يا زمام كارهاي دروني او را شهوت به عهده ميگيرد، غضب در اختيار شهوت است، انديشههاي فكري در اختيار شهوت است كه خواستههاي نفس امّاره در بُعد شهوت تأمين ميشود، اين شخص، اوايل يك انسان مُشتهي است، بعد در پايان ميشود حيوان شهوي. اگر صفت، ملكه شد، با جان انسان عجين ميشود [آنگاه] نفس انسان به منزلهٴ مادّه خواهد شد و آن صفت به منزلهٴ صورت ميشود و جان انساني شكل ميگيرد، حقيقتاً ميشود بهيمه و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ اين شخص به صورت حيوان و بهيمه محشور ميشود. و يا اگر تمام تلاشش را در بُعد غضب پياده كرد، شهوت را در اختيار غضب قرار داد، آن انديشهها را در اختيار غضب قرار داد، اوايل، اين شخص يك انسان عصباني است، وقتي اين غضب و عصبانيّت شكل گرفت [و] به عنوان صورت براي نفس جا افتاد [يعني] اين نفس ماده شد و آن خصلت درندهخويي صورت شد، اين شخص واقعاً ميشود گرگ خونآشام و در قيامت ـ كه حقيقت ظاهر ميشود ـ اين شخص به صورت يك درنده محضور ميشود و اگر تمام تلاش و كوشش او بر اين خلاصه شد كه با نقشه، با نيرنگ و با حيله به سر برد، اين شخص اوّل شيطنت ميكند، شيطان است به عنوان يك حال، وقتي اين خصلت پليد (يعني نقشه كشيدن و مكر و حيله) به عنوان يك صورت براي جان او جا افتاد و نفس او به منزلهٴ مادّه شد و آن خصلت به منزلهٴ صورت، اين حقيقتاً ميشود شيطان؛ يعني فصل اخير او شيطان است؛ مثل اينكه فصل اخير آنها حيوان بود يا سُبع بود يا بهيمه بود؛ نه مجازاً، و قيامت هم ـ كه حق ظهور ميكند ـ او به صورت يك شيطان درميآيد. اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[5] يعني دو راه است: يكي مستقيم و يكي غيرمستقيم؛ اگر كسي راه غيرمستقيم را طي كرد، اوايل به عنوان يك حال، اين صفتها براي او مطرحاند و امّا در پايان كار، اين صفتها ـ كه ملكه شدند ـ به منزلهٴ نفس حقيقي او قرار ميگيرند و به منزلهٴ فصل اخير او ميشوند و حقيقت او را ميسازند.
شيطان بودن كافران و منافقان ازمنظر قرآن
اين است كه قرآن از گروه اهل نفاق و كفر به عنوان شياطين ياد ميكند؛ ميفرمايد: ﴿ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾[6]؛ [در جريان] فلان جنگ از فلان انسان منافق، قرآن كريم به عنوان شيطان ياد كرده است؛ فرمود: ﴿ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾. در اين كريمه محل بحث هم فرمود: ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾؛ منافقين وقتي با ديگر منافقان و ديگر كفّار، خلوت كردند، سخننشان اين است كه ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُون﴾؛ از ديگر منافقان و ديگر كفّار به عنوان شياطين ياد كرده است، اينها حقيقتاً شيطاناند و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق استـ معلوم ميشود كه اينها فصل اخيرشان شيطان است.
نوع متوسط بودن انسان
انسان را گفتهاند: نوع متوسّط است نه نوع اخير، انسان در تحتش انواع فراواني است. به حسب ظاهر انسان را نوع الانواع ميشمارند ميگويند «انسان نوع اخير است» ولي وقتي انسان وارد يك سلسله بحثهاي اخلاقي و مانند آن ميشود ميبيند كه انسان، نوع متوسّط است [و] در تحت او انواع فراوان است. در تحت او چهار نوع است: يك انساني است كه فرشتهخوي ميشود، انساني است كه ملك ميشود، در تعريف او اگر سؤال كردند كه اين شخص «ما هو»؟ انسان ميگويد: «حيوان ناطق ملك»؛ گاهي فصل اخير او بهيمه شدن است، اگر از انسان سؤال كردند فلان شخص «ما هو»؟ انسان ميگويد: «حيوان ناطق بهيمة»؛ يا اگر سؤال كردند فلان شخص «ما هو»؟ ميگويد: «حيوان ناطق سَبُع»؛ يا دربارهٴ آن شخص مكّار سؤال كردند: «ما هو»؟ جوابش اين است: «حيوان ناطق مكّار» يا « حيوان ناطق مُحتال» و امثال ذلك و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ اين صور ظهور ميكند. انسان در حقيقت، نوع متوسّط است كه در تحت او انواع فراوان است. اينكه امام سجّاد (سلام الله عليه) گوشهاي از اسرار را به آن صحابي نشان داد، فرمود: ببين [و] او مشاهده كرد، آن گاه گفت: «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج»[7]؛ اينها كه من ميبينم، خيليهاشان به صورت انساني نيستند، باطن آنها را نشان داد؛ حقيقت انسان به صورت حال است؛ ولي اواخر وقتي به صورت ملكه شد، با جان متّحد ميشود، به منزلهٴ صورت انسان ميشود [و] به منزلهٴ فصل اخير انسان ميشود و انسان با او محشور خواهد شد. وقتي به آن حالت در آمد، ديگر حرف در او اثر نميكند.
بياثر بودن دعوت منافقان به ايمان
لذا قرآن كريم ميفرمايد: شما طمع داريد كه اينها مؤمن بشوند [و] حرف شما در آنها اثر كند؟! اينها ميآيند در بين شما ـ به عنوان عامل نفوذي ـ جاسوسي كنند و در جلسات پنهاني شما را مسخره كنند؛ اينكه نميآيد حرف گوش بدهد و استفاده كند، اين اصلاً براي اين آمده است كه مسخره كند، آن وقت چگونه شما توقّع داريد كه اينها مهتدي بشوند: ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُم﴾[8]، اين را در بخش ديگري كه تلاوت ميكنيم، ملاحظه ميفرماييد كه خداي سبحان ميفرمايد: شما طمع داريد (مايل هستيد) كه اينها ايمان بياورند [و] حرف شما در اينها اثر كند؟! اينها براي شنيدن حق كه نميآيند، براي استهزا ميآيند، چون براي استهزا ميآيند، حرف در آنها اثر نميكند. اين است كه اگر در قرآن كريم از گروهي از اهل نفاق و كفر به «شياطين» تعبير شد، تعبير مجازي نيست، حقيقتاً شيطاناند؛ ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم قَالُوا إِنَّا مَعَكُم﴾.
رهآورد سير آدمي در مسير درجات و دركات
همان طوري كه انسان در مسير ولايت به جايي ميرسد كه خداي سبحان زبان او ميشود و خداي سبحان چشم او ميشود، در مسير دركات و انحراف هم به جايي ميرسد كه شيطان زبان او ميشود و او سخنگوي شيطان خواهد بود. بيانذلك اين است كه اين حديث شريف را كه «قرب نوافل» است، فريقين (هم علماي شيعه، هم علماي سنّت) از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) نقل كردند كه خداي سبحان فرمود: همواره بندهٴ من به من نزديك ميشود به وسيلهٴ نوافل تا اينكه من او را دوست پيدا كنم: «و انه ليتقرّبُ اليّ بالنافلة حتّي أحبه فإذا أجببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به»[9]، و مانند آن. اين در نوع جوامع روايي ما هست؛ در مقدّمهٴ عبادت وسائل هست، در كتاب قيّم كافي مرحوم كليني (رضوان الله عليه) هست، در ديگر كتب شيعه هست، در كتب اهل سنّت هم فراوان است و بزرگان علم هم نثراً و نظماً اين حديث شريف را شرح كردهاند.
در آن حديث، ذاتِ اقدسالهي فرمود: وقتي انسان به مقام «قربالنوافل» رسيد، محبوب من ميشود، وقتي محبوب من شد [و] من مُحبّ او شدم، من زبان او ميشوم؛ او حرف ميزند ولي زبان او منم. اينها چون در مقام اسماي حسنا و صفات فعلي حق است نه صفات ذاتي، محذوري ندارد؛ اينها صفات فعلي خداي سبحان است نه صفات ذاتي ذات اقدس الهي. در مقام ذات، احدي را راه نيست؛ انبيا و اوليا را راه نيست چه رسد به ديگر انسانهاي متوسّط. اينها مقام فعل حق است، صفات فعل حق است، زايد بر ذات اقدس الهي است؛ اينها را از مقام فعل انتزاع ميكنند نه از مقام ذات. اينها موجود حادثاند، ممكناند، فقيرند. از اين مرحله، اين كمالات فعليّه و اسماي فعليّه انتزاع ميشود. فرمود: من گوش اويم، او ميشنود ولي به وسيلهٴ من ميشنود: «كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الذي يبصر به»[10]؛ من چشم اويم كه او با آن چشم ميبيند.
وليالله شدن، شرط رسيدن انسان به مقام عينالله و يدالله
از اين بالاتر مقامي است كه كسي به جايي برسد كه بشود عينالله؛ آن بيان حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «أنا علم الله وأنا قلب الله الواعي ولسان الله الناطق وعين الله وجنب الله وأنا يد الله»[11] كه آن حديث شريف را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرده است. (آن بالاتر از اين مقام است). اين اوايل مسئله ولايت است كه اگر كسي وليالله شد، خدا چشم او ميشود، خدا زبان او ميشود. اين [مقامات] مربوط به كسي است كه در مسير درجات حركت كرد.
نحوه تسلط شيطان بر انسان در كلام حضرت علي (عليه السلام)
ولي اگر در دركات حركت كرد، راههاي علمي و عقلي، همين معنا را تثبيت ميكند، روايات هم همين معنا را تأييد ميكند؛ ميگويد: انسان در دركات به جايي ميرسد كه شيطان در دل او اوّل آشيانه ميكند، بعد تخمگذاري ميكند، بعد بچّه شيطانهاي فراواني آنجا توليد ميكند، بعد اگر بخواهد حرف بزند با زبان او حرف ميزند [يا] اگر خواست ببيند با چشم او ميبيند، لذا اين انسان به جايي ميرسد كه حرفش جز گناه چيز ديگر نيست و نگاهش هم جز معصيت چيز ديگر نيست. اين را حضرت امير (سلام الله عليه) در آن خطبه شريف فرمودند كه در اوايل نهجالبلاغه است، در خطبهٴ هفتم؛ حضرت دربارهٴ گروه نفاق ـ كه اتباع شيطاناند ـ و همچنين كفّار اينچنين فرمود ـ چون در اين صفت كفّار و منافقين شبيه هماند ـ فرمود: «اتّخذوا الشّيطان لأمرهم ملاكاً»؛ خداوند براي اينها ميزان فرستاد، اينها ملاك كار خود را سخنان شيطان ميدانند، «و اتّخذهم له أشراكاً»؛ اينها شيطان را ملاك كار دانستند و معيار ارزش قرار دادند، شيطان هم اينها را شريك خود قرا داد، بند و دام خود قرار داد و عبد خود قرار داد، «فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم» فرمود: شيطان اوّل در دل اينها آشيانه ساخت. يك كبوتر اگر بخواهد جايي تخمگذاري كند، اوّل عُشّ و وَكر و آشيانه ميسازد، [و در ساختن اين آشيانه] مصالح ساختماني را به تدريج فراهم ميكند. اين طور نيست كه دفعتاً يك پرنده يك جا آشيانه بسازد؛ كمكم يك بار ميآيد يك بند ميآورد، يك تكّه چوب ميآورد، ميبيند كسي مزاحم او نيست، بار دوم يك تكّه چوب ديگر ميآورد، ميبيند كسي مزاحم او نيست، بار سوم و چهارم با طمأنينه تا اينكه آشيانهاش را ميسازد، وقتي آشيانه ساخت آنجا تخمگذاري ميكند، آنگاه اين تخمها را ميپروراند وبه صورت جوجه در ميآورد؛ اين خاصيت تخم گذاري يك حيوان است.
استعاذه به خداوند، پناهگاه مؤمنان در برابر وساوس شيطان
حضرت فرمود: اوّل شيطان، قلب اينها را جاي آرامي ديد براي آشيانه ساختن، چون در قرآن كريم فرمود: متّقي كسي است كه همين كه ببيند در درون دلش وسوسهاي است، فوراً بيدار ميشود و شيطان را طرد ميكند: ﴿الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[12]؛ اينها مبصرند، بينايند، ميبينند اين وسوسه، آمدن شيطان است در صفحهٴ نفس، فوراً طردش ميكنند. چطور اگر انسان آژيري شنيد، ميگويند فوراً به پناهگاه برويد، پناهگاه مؤمن، استعاذه به خداي سبحان است، فوراً ميگويد: خدايا! من به تو پناه ميبرم و اگر تو من را حفظ نكني، اين «عدّو مبين» مرا هلاك خواهد كرد؛ نه اينكه بگويد: «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم». ﴿فَاسْتَعِذ﴾[13] نه يعني «قل أعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، ﴿فَاسْتَعِذ﴾ يعني برو پناهگاه. اگر كسي آژير شنيد، بگويد «من دارم ميروم پناهگاه»، اينكه پناهگاه رفتن نيست، ﴿فَاسْتَعِذ﴾ نه يعني بگو؛ يعني برو. اينكه فرمود: اگر شيطان آمد دارد وسوسه ميكند، فوراً برو پناهگاه ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[14]؛ يعني پناه ببر؛ نه اينكه بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم». اين گفتن؛ مثل آن است كه انسان وقتي صداي آژير را شنيد، بگويد «من دارم ميروم پناهگاه»، اينكه پناهگاه نشد. فرمود: پناه ببر، نه بگو. البتّه انسان وقتي كه ميگويد اين لفظ را، معنايش را ميفهمد، به قصد انشا و جدّ ميگويد، اين پناه بردن است. مؤمن كسي است كه همين كه يك بار وسوسه شنيد، فوراً پناه ميبرد: ﴿الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا﴾[15]؛ فوراً ميفهمد اين شيطنت است، ﴿فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[16]؛ اينها بيدارند و فوراً ميروند پناهگاه و خدا هم اينها را پناه ميدهد.
چگونگي تسخير دل به دست شيطان
ولي اگر كسي يك بار شيطان در نفس او وسوسه كرد، ديد او كاري به وسوسهٴ شيطان ندارد و آرام است؛ بار دوم وسوسه ميكند، ميبيند نه، براي او بيتفاوت است [آنگاه] كمكم مصالح ساختماني را ميآورد. يك كبوتر اگر بخواهد يك جا آشيانه بسازد كه اوّل مصالح ساختماني را نميآورد، اوّل خودش تنها ميآيد. اگر آمد ديد كسي كاري با او نداشت، خوب اطراف را بررسي كرد، ديد هيچ كسي به او كاري نداشت، كمكم شروع ميكند يكي پس از ديگري مصالح ساختماني را ميآورد، آن هم يكايك ميآورد؛ نه دفعتاً همه جمع بشوند و مصالح ساختماني را يك جا بياورند، يكي پس از ديگري ميآورد. شيطان هم كارش اين است؛ اگر اوّل خودش را نشان داد، ديد انسان درباره او عكسالعملي نشان نداد، كمكم مصالح ساختمانياش كه مكر، شيطنت، حيله و امثال آن باشد را ميآورد وقتي آشيانه درست كرد و لانه درست كرد، آنگاه شروع ميكند به تخمگذاري. اين «فباض»[17] را حضرت تشريح ميكند؛ يعني بيضه و تخمگذاري ميكند. اينچنين نيست كه تخم بگذارد و رها كند، تا اين تخمها را به صورت بچّه شيطان در نياورد كه رها نميكند. «وفرّخ»[18]؛ فَرخ و فروخ، جوجه است، اين [شيطان] تفريخ ميكند؛ يعني تخمها را به صورت جوجه در ميآورد. كجا اين جوجهها را پرورش ميدهد، دامدارياش كجاست؟ «في صدورهم»[19] در دلهاي منافقين، در صدرشان، در سينهشان.
شيطان، فصل اخير كافران و منافقان
خب، حالا كه دامدارياش تمام شد، بچّهها را بيرون ميبرد يا اين بچّهها تازه به حرف در ميآيند؟ بچهها به حرف در ميآيند [و] خواستهاي دارند، چه جايي بهتر از قلب منافق. «و دبّ و درج في حُجُورهم»[20]، جايي بهتر از اين نيست؛ حالا از سينه پايين ميآيند، حالا از آشيانه پايين ميآيند، ميآيند دامن. تو دامن اين منافقين «دبيب» دارند ـ دبيب؛ آن حركت خفيف است كه ميگويند شرك «ان الشرك أخفي من دبيب النمل علي صفاة سواداء في ليلة ظلماء»[21]، دبيب؛ آن حركت ضعيف است. دابّه؛ آن جنبنده را ميگويند. دبيب، آن جنبش است ـ فرمود: «دبّ»؛ حالا ديگر ميجنبند، جنبش پيدا ميكنند و به تدريج حركت ميكنند، كجا؟ «في حُجُورهم»؛ حالا از صدور به حجور آمدند [يعني] از دل به اعضا و جوارح آمدند [و] در همين دامن تربيت ميشوند (لذا با فاي تفريع بيان كرد). خوب چطور اين جوجهشيطانها از سينه به دامن ميآيند [و] از دل به بدن ميآيند؟ از اين راه: «فنظر بأعينهم»؛ شيطان وقتي كه ميخواهد نگاه كند با چشم اينها نگاه ميكند؛ آن وقت نگاه اينها، نگاه شيطاني است. قبلاً وسوسه است، بعد نظر به نامحرم، اين نظر به نا محرم همان بچّهشيطاني است كه پر در آورد [و] از دل به دامن آمد، از راه چشم آمد، بعد انسان غيبت يا دروغ يا تهمت گوش ميدهد. از راه گوش از دل به دامن ميآيد؛ با نوشتن از راه دست، آن بچّهشيطان از صدر به حجر ميآيد (از دل به دامن ميآيد)؛ «فنظر بأعينهم ونطق بألسنتهم»[22]. اينها ابزار شيطاناند؛ شيطان است كه حرف ميزند، چون عقل اينها و آن نيروي الهي و الهامي خداي سبحان را شيطنت گرفت ـ چون جايي كه شيطان آشيانه بسازد و تخمگذاري كند كه جا براي عقل نيست ـ آن گاه همهٴ سرزمين نفس شده، ملك مشاع شيطان، همه جا را او تخمگذاري كرده و بچّهشيطان ساخته. اگر بخواهد حرف بزند با زبان اين منافق سخن ميگويد، پس اين حقيقتاً شيطان است نه مجازاً. آن اوايل تا ملكه نشد، حال است و قابل علاج؛ امّا وقتي تخمگذاري كرد و صحنهٴ نفس را تصاحب كرد و شد ملك مشاع او، ديگر جا براي عقل نميماند. اين شخص «حيوان ناطق شيطان»؛ فصل اخير او «شيطانٌ» است.
فرشته شدن، فصل اخير انسان با ايمان
برخلاف آن انساني كه در صراط مستقيم رشد كرد كه فصل اخير او ملك شدن است كه با ملائكه محشور ميشود؛ نظير آنچه كه در سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ جَاعِلِ المَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الخَلْقِ مَا يَشَاءُ﴾[23]. در تفسير شريف نور الثّقلين هست كه خداي سبحان به جعفر طيّار (سلام الله عليه) دو بال مرحمت كرد كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنّة»[24] خداي سبحان به اين شهيد، دو بال داد كه با ملائكه در بهشت پرواز ميكند. گاهي با آن وضع با فرشتگان محشور ميشود، گاهي با اين وضع حقيقتاً ميشود شيطان؛ نه [اينكه] اطلاق شيطان بر انسان مكّار از باب «زيد اسدٌ» باشد كه سخن از تشبيه باشد. اينچنين نيست كه نفس به سمت صفت حركت نكند يا اينچنين نيست كه اين حركتها همه روبنايي باشد، اگر حركت كرد، حركت زيربنايي است و نفس به هر سمتي كه حركت كرد، همان صفت را ميپذيرد و مادّه براي همان صفت ميشود و آن صفت براي نفس ميشود و فصل اخير را انسان با اين حركت ميسازد.
بازگشت به بحث (اطلاق حقيقي شيطان بر كافران و منافقان)
آن گاه زِمام اين افراد به دست شيطان است: «فركب بهم الزّلل و زيّن لهم الخطل فعل من قد شركه الشيطان في سلطانه و نطق بالباطل علي لسانه»[25]؛ لغزشها را به وسيلهٴ اين منافقين، شيطان مرتكب ميشود و اينها را در پرتگاه و لغزشگاه ميبرد و فساد را براي اينها زيور و زينت معرّفي ميكند. اينها اين فساد در جامعه را هنر ميپندارند؛ اين فساد را، اين خَطل را، اين فساد مهم را زينت ميشمارند و خيال ميكنند مزيّن شدند، اگر جامعه را به تباهي كشاندند! اين كار كسي است كه شيطان در سلطنت او شريك است، «و نطق بالباطل علي لسانه»؛ كار كسي است كه شيطان به وسيلهٴ زبان او به باطل سخن گفت؛ سخنگوي اين شخص، شيطان است منتها به زبان او سخن ميگويد. اين شخص خيال ميكند خودش حرف زده است [ولي] اين خودش را فراموش كرد [و] ديگري آمد در آنجا [و] الآن دارد حرف ميزند: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُم﴾[26]؛ دربارهٴ منافقين، بالصراحه ذكر فرمود: اينها كسانياند كه خدا اينها را فراموش كرده است و از يادشان هم برده است. اينها خودشان را گُم كردهاند؛ آن كه حرف ميزند شيطان است، اينها خيال ميكنند آنها حرف ميزنند: «و نطق بالباطل علي لسانه»[27].
بر اساس اين بيان ما داعي نداريم كه بگوييم: ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِم﴾ اين اطلاق شياطين بر كفّار و منافقين، از باب تشبيه و امثال ذلك باشد. اگر ظاهر لفظ اين است كه اينها واقعاً شيطاناند و اگر دليل عقلي بر خلافش هم اقامه نشده است، بلكه دليل عقلي اين ظواهر را تأييد ميكند، اين ظواهر، حجّت است و يؤخذ بالظواهر.
پرسش: ...
پاسخ: آن ابليس يك وجود خارجي شخصي است. جريان ابليس غير از شياطين است، شيطان يك مفهوم كلّي خواهد بود [كه] مصاديق فراوان دارد؛ فرمود: هر پيامبري كه ما اعزام كرديم، «شياطين الإنس و الجن» به عداوت او برخواستند[28]. آن كه وجود خارجي و جريان عليحده دارد، او ابليس است.
پرسش: ...
پاسخ: گوينده ديگري است منتها اين شخص ابزار است، پس «نطق بألسنتهم»[29]. تمام اين افكار و تمام اين انديشهها مربوط به شيطان است منتها به صورت يك شخص معيّن سخن ميگويد؛ نه اينكه اين شخص سخن بگويد يا اين شخص بينديشد.
پرسش: ...
پاسخ: باطنش شيطان است، ظاهرش انسان. دارد معرّفي ميكند؛ ميفرمايد: در قيامت كه ظاهر و باطن يكسان خواهد شد، معلوم ميشود اينها شيطاناند؛ امّا در دنيا ظاهرش انسان است، باطنش شيطان.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[2] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[3] ـ ر . ك: مستدرك الوسائل، ج1، ص83.
[4] ـ عوالي الاآلي، ج 1، ص 75.
[5] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[6] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 175.
[7] ـ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 157.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 75.
[9] ـ كافي، ج 2، ص 352.
[10] ـ كافي، ج 2، ص 352.
[11] ـ توحيد، ص 164.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.
[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.
[17] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.
[18] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.
[19] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.
[20] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.
[21] ـ وسائل الشيعة، ج16، ص254 و 255.
[22] ـ وسائل الشيعة، ج16، ص254 و 255.
[23] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.
[24] ـ ر . ك: تفسير نور الثقلين، ج4، ص345.
[25] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.
[26] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.
[27] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.
[28] ـ ر . ك: سورهٴ انعام، آيهٴ 112.
[29] ـ نهجالبلاغه، خطبه 7.