22 02 1987 3279557 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 324(1365/12/03)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (173) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (174) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ (175)

حصر اضافي محرّمات

در بيان محرّمات، اين چند چيزي كه ياد شد به دو دليل حصرش اضافي است: يكي اينكه در مورد خصوص مأكولات است از اقسام حيوانات، براي اينكه آنچه در جاهليت تشريع شده بود درباره همين لحوم حيوانات بود كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ[1] و اين آيات درباره آن است كه در بين حيوانات محرّم‌الاكل غير از اين امور امورِ ديگري نيست و نشانه ديگر اينكه اين حصر اضافي است همان آيهٴ سورهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿قُل لا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً[2]. چون اين آيه در سورهٴ «انعام» است و سوره «انعام» مكّي است (و اين آيه در مكّه نازل شد) معنايش اين است كه من در بين محرّماتي كه با وحي براي من ثابت شد، غير از اين امور نيافتم. يعني تا كنون به وسيله وحي بيش از اين امور تحريم نشده است [كه] اين منافاتي ندارد كه بعضي از امور ديگر در آينده تحريم بشود.

نسبتِ اكراه و اضطرار

مطلب بعدي آن است كه اين اضطرار كه رافع تكليف است گاهي طبق جريان عادي است گاهي در حدّ تحميل است؛ [يعني] گاهي انسان در اثر مسافرت و مانند آن مبتلا به گرسنگي مي‌شود كه اين گرسنگي يك عامل طبيعي براي اضطرار است؛ گاهي كسي او را مُكرَه و مجبور مي‌كند به خوردن محرّم. گرچه در اصول بين اكراه و اضطرار فرق گذاشتند و همچنين در فقه بين مُكرَه و مضطرّ فرق است؛ ولي در اين كريمه، اضطرار اعمّ از حاصلِ از علل طبيعي است يا حاصلِ از علل صناعي و قهري. در فقه ملاحظه فرموديد كه اگر كسي به بيع متاعي مضطرّ بشود اين بيعش صحيح است يعني اگر ضرورت وادارش نمي‌كرد حاضر نبود خانه‌اش را بفروشد يا فرش منزلش را بفروشد ولي براي علاج بيمار مضطرّ شد كه خانه يا فرش را بفروشد اينجا بيع صحيح است؛ ولي اگر كسي او را وادار بكند، تهديد بكند به فروش خانه يا به فروش فرش در آنجا چون رضا و طيب نيست گفتند معامله باطل است. در حالي كه در هر دو صورت رضا هست طيب نفس هست، براي اينكه در صورت اكراه و قهر هم شخص مي‌بيند اگر خانه يا فرشش را نفروشد گرفتار عذاب بيشتر مي‌شود و اگر خانه را بفروشد از آن عذاب مهم‌تر مي‌رهد، بررسي مي‌كند [و] براي او طيب نفس حاصل مي‌‌شود راضي مي‌شود كه آن خطر اهمّ را پشت‌سر بگذارد (و از آن حفظ بشود) و اين خطر مهم را كه فروش خانه يا فرش است تحمّل بكند در اينجا طيب نفس هست؛ منتها در صحّت بيع آن رضاي مخصوص شرط است (اين‌چنين نيست كه اگر كسي را اكراه كردند او راضي نباشد). ﴿تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ[3] نمي‌گويد در اينجا رضايت نيست، مي‌گويد رضايت در حال اكراه كافي نيست. اين‌چنين نيست كه مُكرَه راضي نباشد بلكه مُكرَه راضي است؛ منتها اين رضا مصحّح بيع نيست. در فقه بين اكراه و اضطرار فرق گذاشتند، چه اينكه در اصول هم بين اكراه و اضطرار فرق هست و در حديث شريف رفع هم بين مُكرَه و مضطرّ فرق گذاشته شد كه اينها دو عنوان جداي از هم‌اند؛ حديث [اين است:] «رفع عن امتي تسع الخطاء و النسيان و ما اكرهوا عليه و ... ما اضطروا اليه ما»[4] كه «ما اكرهوا» غير از «ما اضطروا اليه» است. يك وقت كسي را مجبور مي‌كنند به انجام كار [كه] اين مي‌شود اكراه؛ يك وقت طبق علل طبيعي خود مجبور مي‌شود اين را مي‌گويند اضطرار. و اما در اين آيه كريمه فرقي بين اكراهِ از ناحيهٴ علل خارج يا اضطرارِ حاصلِ از علل طبيعي نيست؛ [يعني] اگر كسي مضطرّ شد به اكل ميته؛ خواه در بيابان در اثر گرسنگي باشد، يا وادارش كرده باشند به خوردن گوشت حيواني كه تذكيه شرعي نشده است (در هر دو حال) اضطرار شاملش ‌مي‌شود (اختصاصي به اضطرار در مقابل اكراه ندارد).

بي‌گناهي مضطرِّ به حرام

مطلب بعدي آن است كه چون حديث رفع، حديث امتنان است و لسان آن حديث شريف هم رفع است نه دفع، معلوم مي‌شود در حالت ارتكاب اين امور زمينه براي معصيت هست؛ منتها اثر عصيان برداشته شد. يا حكم تكليفي برداشته شد و حكم وضعي به دنبال آن است يا حكم وضعي برداشته شد و حكم تكليفي به دنبال آن برداشته شد[5] («علي الاختلاف» كه بين العلمين هست يعني مرحوم آخوند و مرحوم شيخ). در هر حال آنچه كه در اين زمينه مطرح است آن است كه اگر كسي مضطرّ شد به خوردن مردار كار خلاف شرع نكرده است؛ نه اينكه معصيت كرد و خدا بخشيد. اگر در بعضي از آيات آمده است كه ﴿أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ نشانه آن نيست كه در حال اضطرار مردار خوردن حرام است و خدا مي‌بخشد، بلكه همين آيه محل بحث سورهٴ «بقره» كه مي‌فرمايد: ﴿فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ﴾ شاهد خوبي است كه اصلاً گناه نيست؛ نه اينكه گناه است و خداي سبحان مي‌بخشد. ﴿فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ يعني خدايي كه غفور است و خدايي كه رحيم است اين حكم را جعل كرده است؛ نظير اينكه در قطع دست سارق فرمود: ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبا﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[6] آن خداي عزيز اين حكم قطع دست را تنظيم كرده است. در آيه محل بحث هم خداي غفارِ رحيم اين حكم را تنظيم كرده است كه در حال اضطرار حرمت نيست؛ نه اينكه حرمت هست و خدا مي‌بخشد. شاهدش هم همان مسئله نفي حرج است كه فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج[7] يعني در اسلام حكمي كه منشأ حرج باشد خدا جعل نكرده است؛ نه اينكه در‌ حال حرج اگر كسي مبتلا شد گرفتار معصيت مي‌شود و خداي سبحان معصيت او را مي‌بخشد (اين‌چنين نيست) بلكه در حال حرج اصلاً معصيت نيست. لسان آيه هم اين است كه ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج﴾ يعني حكم حرجي را خدا جعل نكرده است [و] در اين آيه محل بحث هم فرمود اصلاً معصيت نيست؛ نه اينكه معصيت است و خدا مي‌بخشد.

پرسش ...

پاسخ: ما هم در مقام ثاني كه بحث مي‌كرديم براي اين بود كه ناظر [به] مقام اول بود. مقام اول بيان محرّمات بود (في انفسها)، كه يك شيء في نفسه (با قطع نظر از علل و عوامل خارجي) چه حرام است و چه حلال؛ اما مقام ثاني بحث اين بود كه حالا با عروض عنوان اضطرار چه حلال است چه حرام و اضطرار هم تا چه اندازه مجوّز است.

پرسش ...

پاسخ: قانون ثانوي حرمت را برمي‌دارد، حكم را برمي‌دارد؛ نه اينكه حكم هست و خدا مي‌بخشد (حكم را برمي‌دارد).

«والحمد لله رب العالمين»

اما اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ ناظر به گروهي از علماي اهل كتاب است. اگر كسي دينش را وسيله دنيا قرار داد احياناً مانند بعضي از علماي اهل كتاب مبتلا مي‌شود به اينكه حق را كتمان كند. كتمان حق بخشي از اينها به اصول دين برمي‌گردد و بخشي از اينها به فروع دين. در كتابهاي آسماني يعني تورات و انجيل جريان رسالت خاتم انبيا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) به صورت روشن بيان شده است و علماي اهل كتاب هم با آن نشانه‌ها رسول خدا را آن‌چنان مي‌شناختند كه هر كسي عضو خانواده خود را مي‌شناسد: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ[8]؛ همان طوري كه پدر پسر را در حدّ حسّ مي‌شناسد و هيچ اشتباه نمي‌كند، آن‌چنان اوصاف رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين كتابهاي آسماني بيان شده است كه آنها به طور حسّ رسول خدا را مي‌شناختند (مثل محسوس)؛ ولي مع‌ذلك كتمان مي‌كردند. بخش ديگر كتمان علماي اهل كتاب ناظر به فروع دين است؛ [يعني] آنها احكامي را بيان مي‌كردند كه حكومت وقت بپذيرد، احكامي را حلال و يا حرام مي‌كردند كه حكومت وقت بپذيرد اين همان است كه ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ[9] و مي‌گويند اين حكم خداست. در اين بخش كه حرامها و حلالهاي الهي را اينها كتمان مي‌كردند خداي سبحان مي‌فرمايد آنها كه براي جلب رضاي حكومت (هيئت حاكمه) يا براي جلب حطام دنيا دين خدا را كتمان مي‌كنند اولاً بايد بدانند در اين داد و ستد خسارت ديدند و متاع كمي گرفتند و ثانياً بايد بدانند اين متاع اندك به حسب ظاهر لذيذ و گواراست ولي به حسب باطن آتش است. آن‌گاه فرمود اين آتش قابل تحمل نيست، نظير آتش دنيا نيست كه بالأخره انسان يك مقداري بسوزد بعد درمان بشود اين اصلاً غَرام است (غَرام يعني يك امر لزام). گاهي خداي سبحان تعبير مي‌كند به اينكه اين لزام است يعني ملازم است [و] رها نمي‌كند؛ گاهي هم تعبير مي‌كند به اينكه اين غَرام است. غَرام يعني طلبكار ـ [كه] درباره آتش قيامت خدا تعبير به غَرام دارد ـ غَرام با غين يعني آن طلبكار آن غريمي كه بدهكار را رها نمي‌كند. خب اگر آتش اين‌چنين است [كه] لِزام است، غَرام است، ملازم است، قرين آدم است، طلبكار است [و] انسان را رها نمي‌كند پس هيچ قدرت صبر نيست و اين‌گونه از افراد در قيامت محجوب‌اند. با اينكه خداي سبحان در قيامت با اسما و صفات روشن‌تر تجلي دارد و بسياري از افراد به معارف بهتر در قيامت مي‌رسند؛ اما اين‌گونه [از] افراد در قيامت هم محجوب‌اند (از مشاهده جمال حق محجوب‌اند، از شنيدن كلام حق محجوب‌اند). عده‌اي در قيامت جمال حق را مي‌بينند، عده‌اي در قيامت كلام خدا را مي‌شنوند و لذت مي‌برند كه بالاترين بهشت براي آنها مشاهده جمال حق و لقاي حق و شنيدن كلام حق است. ولي اين معنا هم روشن است كه هرگز بلاواسطه و بدون حجاب خداي سبحان ديده نخواهد شد، حتي شهود عقلي. آن ‌كه خودش مي‌گويد و مي‌فرمايد: «ما كنت اعبد ربا لم أره»[10] يعني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه مي‌فرمايد: من آن نيستم كه خدا را نبينم و بپرستم، مع‌ذلك مي‌فرمايد: «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن»[11] يعني همت هر چه هم بلند باشد به اوج لقاي حق نمي‌رسد، فتانت و هوشمندي هر چه هم عميق باشد به عمق لقاي حق نمي‌رسد؛ خواه همت نبوي، خواه همت علوي. همان كه گفت: «ما كنت اعبد ربا لم أره» فرمود خدا را آن‌چنان كه هست نمي‌توان ديد (چه پيغمبر چه امام(سلام الله عليهما)) زيرا هر دوي اينها موجود امكاني‌اند و محدود، محدود اگر هم بخواهد بلاواسطه با غيرمحدود سخن بگويد معنايش اين نيست كه بي‌حجاب مي‌بيند [بلكه] معنايش آن است كه با حجاب كمتر سخن او را مي‌شنود. و اينكه در پايان بعضي از سور حواميم هفت‌گانه آمده است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء[12] يعني خدا سه نحو سخن مي‌گويد: يك نحو بلاواسطه؛ يك نحو ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ [و] يك نحو با ارسال پيامبر و فرشته، آن قسم اول كه بلاواسطه است يعني واسطه بين مستمع و خدا گاهي كم است و گاهي زياد وگرنه همان موجود محدود هم كه بلاواسطه سخن خدا را مي‌شنود، در حجاب تعيّن خود مي‌شنود [و] در حجاب حدّ خاص خود مي‌بيند. خداي سبحان كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ[13] است بلاواسطه تجلي كرد؛ اما رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه يك موجود محدود است در حجاب تعيّن خود مي‌‌بيند؛ يا اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در حجاب تعيّن خود مي‌نگرد، لذا در عين حال كه فرمود: من آن نيستم كه نديده را عبادت كنم (من آن نيستم كه نبينم و عبادت كنم) مع ذلك مي‌فرمايد: «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن»[14]؛ چه همت خود حضرت علي(سلام الله عليه)، چه فتانت خود آن حضرت. در هر حال خداي سبحان در قيامت با خيليها حرف مي‌زند. شنيدن كلام خدا از هر نعمتي گواراتر و مشاهده جمال حق از هر نعمتي لذيذتر است. اينكه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ[15]؛ عده‌اي در قيامت با چهره‌هاي بشّاش محشور مي‌شوند [يا] ﴿تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ[16]؛ نشانه طراوت [حاصل از] مشاهده حق از چهره‌هاي آنها پيداست، براي آن است كه آنها به مقدار امكانشان جمال حق را مي‌بينند [و] سخن حق را مي‌شنوند؛ ولي عده‌اي با حجاب گناه محشور مي‌شوند، اينها نه جمال حق را مي‌بينند و نه سخن حق را مي‌شنوند. فرمود علماي يهود كه آيات الهي را كتمان كردند، احكام ديني را مكتوم داشته‌اند و با فروش دين دنيا خريده‌اند به چند خطر افتاده‌اند: اولاً در اين داد و ستد مغبون‌اند زيرا آن متاع گرانمايه را دادند و متاع اندك گرفتند (كم گرفتند). اين نه براي آن است كه هيئت حاكمه يا ديگران به اينها مال كم مي‌دادند بلكه اصولاً قرآن كريم دنيا را كم مي‌داند. اگر همه سلسله جبال و معادن نفت را هم به اين احبار و رهبان مي‌دادند باز اينها مغبون مي‌شدند، چون ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ[17]. اين يك قلّت نسبي نيست يك قلّت نفسي است، اصولاً دنيا كم است [چون] يك شيء گذرا كه نمي‌تواند ارزنده باشد. اينكه فرمود: ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ نه يعني بالقياس الي الآخرة قليل، [بلكه] اصلاً في نفسه كم است؛ [اما] آخرت في نفسه فراوان است چون يك شيء ابدي است. گذشته از اينكه اگر هم مقايسه بكنند دنيا در برابر آخرت اندك است [كه] آن را با آيات ديگر فرمود: ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاّ مَتَاعٌ[18] يعني اگر بخواهيد بسنجيد دنيا در برابر آخرت جز بهره و تمتّع چيز ديگر نيست. ولي آنكه مي‌فرمايد: ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ يعني اين دار و اين نشئه في‌نفسه كم است. اگر همه معادن را هم به اين احبار و رهبانها مي‌دادند كه آنها دين خدا را تحريف كنند باز آنها مغبون بودند، براي اينكه شئ ابدي را دادند و يك ثمن كم گرفتند.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ در فقه ملاحظه نكرديد كه قلّت و كثرت هم اضافي است و هم نفسي؟ دم كثير يك وقت است كه كثرت كثرتِ نفسي است؛ يك وقت كثرت نسبي است. اين شيء في نفسه كم است يا نه؟ اكثر و اقل است كه نسبي است ولي كثير و قليل اين‌چنين نيست.

پرسش ...

پاسخ: خب فرمود كه اين گروه سخن خدا را نمي‌شنوند، كدام سخن؟ آن كلام لطف‌آموز و لطف‌آميز حق را نمي‌شنوند، وگرنه ﴿اخْسَئُوا[19] را مي‌شنوند. خداي سبحان عده‌اي را معرفي كرد كه اينها در قيامت كورند و كرند؛ اما [آيا] اينها كه كورند يعني هيچ چيزي را [در] قيامت نمي‌بينند (مثل كورهاي دنيا) يا كوري‌اند كه فقط جهنم را مي‌بينند؟ آنها كه كرند مثل كرهاي دنيا هيچ صوتي را نمي‌شنوند يا كلمات خوب را نمي‌‌شنوند؟ فرمود كورها و كرهاي آخرت مثل كورها و كرهاي دنيا نيست. اگر كسي در دنيا كور بود همان طوري كه بدان را نمي‌بيند نيكان را هم نمي‌بيند [و] اگر كسي كر بود همان طوري كه صوت بد را نمي‌شنود صوت خوب را هم نمي‌شنود چون يك امر طبيعي است؛ ولي كساني كه در قيامت كور و كرند اين‌چنين نيستند، [بلكه] آنها كه كورند فقط چيزهاي خوب را نمي‌بينند اما آتش را به خوبي مي‌بينند مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا[20]. همينهايي كه خدا فرمود اينها ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ[21] در قيامت كر و كورند، همين كرها و كورها مي‌گويند خدايا ما زفير جهنم را مي‌شنويم شهيق آتش را مي‌شنويم شعله جهنم را مي‌بينيم ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همينها كه خدا فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي[22]. خب چطور اينها كورند و آتش را مي‌بينند؟ براي اينكه كري و كوري آخرت محصول كري و كوري دنياست. اينها در دنيا چشمي داشتند كه فقط حرام را مي‌ديد، اين همه آيات الهي در دنيا بود و اينها نمي‌ديدند اين همه صداهاي خوب (صداي دعوت انبيا و اوليا) بود اينها نمي‌شنيدند. همان طوري كه اينها در دنيا صداهاي انبيا را نمي‌شنيدند [بلكه] صداي ديگران را مي‌شنيدند و تابع آنها بودند و در دنيا آيات الهي را نمي‌ديدند و محرّمات را مي‌ديدند، با اينكه چشم داشتند مع ذلك فقط حرام را مي‌ديدند، با اينكه گوش داشتند فقط حرام را مي‌شنيدند، در قيامت هم با اينكه كورند فقط آتش را مي‌بينند [و] با اينكه كرند فقط شهيق و زفير آتش را مي‌شنوند. واقعاً كورند يعني چشم ظاهري‌شان نابيناست چون باطن ظهور كرده است. شما يك جسمي مي‌بينيد سري دارد و چشم دارد (عين دارد) ولي بصر ندارد، عين دارند ولي باصره ندارند؛ اما وقتي به آتش كه رسيدند كاملاً مي‌بينند. عده‌اي چشمشان نور ندارد و هيچ جا را نمي‌بينند اينها در قيامت اين طورند؛ چشم يعني عين دارند اما باصره و نور ندارند [ولي] همين كه به جهنم رسيدند مي‌بينند؛ يا اُذُن دارند (گوش دارند) ولي سامعه ندارند؛ اما همين كه به ﴿اخْسَئُوا[23] رسيدند مي‌شنوند. خداي سبحان به اينها تشر مي‌زند آن طوري كه يك رمه‌دار به سگ گله تشر مي‌زند مي‌گويد اِخسئ، آنها اين إخسئ را مي‌شنوند؛ اما اين همه كلمات الهي را در قيامت نمي‌شنوند. در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه خواننده بهشت داود(سلام الله عليه) است؛ اگر بخواهند اعلاميه‌ها [را] بخوانند، اطلاعيه‌ها را بخوانند، دستورات الهي را بخوانند، قرآن بخوانند «وقارئ اهل الجنة»، داود(سلام الله عليه) است[24]. خب با آن صدا همه بهره مي‌برند ولي اينها نمي‌شنوند.

پرسش ...

پاسخ: معلوم مي‌شود كه نور را خود انسان بايد ببرد و اگر به همراهش نور نبرد ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ[25]. الآن حوزه‌هاي علمي (مراكز علمي) حوزه اسلامي بالأخره «ظاهره من قبل هٰؤلاء العذاب و باطنه فيه الرحمة». آنها كه در حصن ولايت‌اند در حصن توحيدند، درون، رحمت است بيرون هر چه هست عذاب است. [براي] آنها كه وارد قلعه توحيد نشدند [هم] همين طور است: «ضرب بينهم بسور» كه هي حصن‌التوحيد. اين حصن «ظاهره من قبله العذاب و باطنه فيه الرحمة». اگر فرمود: «ولاية عليبنأبيطالب[(سلام الله عليه)] حصني»[26] اين هم اين‌چنين است؛ درونش رحمت است بيرونش آتش است. توحيد كه فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني»[27] درونش رحمت است بيرونش آتش است؛ هر كه درون آمد از رحمت برخوردار است [و] هر كه درون اين قلعه نيامد گرفتار آتش است. همين معنا هم در قيامت ظهور مي‌كند: ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم﴾ يعني بين منافقين و مؤمنين ﴿بِسُورٍ لَهُ بَابٌ[28] ـ كه فرمود «انا مدينة العلم و علي بابها»[29] و باب توحيد ـ ﴿بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ[30] آنجا هم همين طور است.

پرسش ...

پاسخ: مي‌فهمند يك عده‌اي با نور دارند مي‌روند، مي‌گويند بايستيد. مي‌فهمند كه عده‌اي نوراني‌اند دارند مي‌روند، مي‌گويند به ما هم نور بدهيد. فقط اين حسرت را مي‌فهمند نه كلمات خوب آنها را. اگر نفهمند كه متأثر نيستند، مي‌گويند: «البلية اذا عمت طابت»[31]. و چون تحسّر و تأسّف در اين هست كه بفهمند مي‌فهمند، اگر نمي‌فهميدند راحت بودند، اين فهم براي آنها عذاب است.

فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ﴾ يعني به اين كتمان ﴿ثَمَناً قَلِيلاً﴾ ـ اين وصف توضيحي است نه احترازي ـ يعني متاع كم گرفتند نه اينكه حالا اگر پول بيشتري مي‌گرفتند مغبون نمي‌شدند (اين‌چنين نيست) بلكه اين ثمن قليل است كائناً ما كان [هر چقدر باشد]، ﴿أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ﴾؛ اينها در شكم جز آتش چيزي نمي‌خورند. تعبير ﴿مَا يَأْكُلُونَ﴾ كافي بود اما اين ﴿فِي بُطُونِهِمْ﴾ براي آن است كه بفرمايد: ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ[32]، [چون] اگر گفتند «ما يأكل الا النار» معلوم است اكل در بطن است. همان آيهٴ ده سورهٴ «نساء» كه فرمود: آنها كه اموال يَتاما را مصرف مي‌كنند آن هم همين است؛ آيهٴ ده سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ يعني در درون آنها آتش خواهد بود و آنچه كه اكل است به بطن مي‌رسد؛ اما نه به اين معناست كه در فضاي دهان كه هست آتش نيست، در مري كه هست آتش نيست، در اين روده‌ها كه هست آتش نيست [و] فقط به شكم كه رسيده است آتش است [بلكه] در بطنشان [و] در باطنشان جز آتش چيزي نمي‌خورند (آن مراد است). و اين [ذكر ﴿فِي بُطُونِهِمْ﴾] نشانه آن است كه خطّ مشيِ اينها علي‌البطن است كه ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾. فرمود: ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛ خدا با اينها اصلاً حرف نمي‌زند يعني حرف لطف‌آميز؛ نه [اينكه] اصلاً با اينها سخن نگويد. خداي سبحان با اينها حرف مي‌زند [و] اينها حرف خدا را مي‌شنوند؛ [اما] آن حرفهاي قهرآميز كه مي‌فرمايد: ﴿اخْسَئُوا[33] و مانند آن. ولو مع‌الواسطه هم كه باشد سخن فرشته‌ها را هم كه بشنود، باز كلام‌الله است چون خدا با يكي از اين سه راه سخن مي‌گويد: يا بلاواسطه؛ يا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ[34] كه گفتند نظير شجره موسيٰ(سلام الله عليه)؛ يا به وسيله فرشته‌ها يا انبيا كلام را به مردم القا مي‌كند. در هر حال اگر به وسيله فرشته كسي كلام خدا را بشنود در حقيقت خدا با او سخن گفته است. ولي اينها كلام لطف‌آميز حق را هرگز نمي‌شنوند چون اصلاً محجوب‌اند. در سورهٴ «مطفّفين» آيهٴ چهاردهم و پانزدهم اين‌چنين فرمود: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُون ٭ كَلاّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ[35] مي‌فرمايد: اين حرفهايي كه اينها مي‌گويند احكام الهي اسطوره و افسانه است، اين‌چنين نيست: ﴿كَلاّ﴾؛ اينها نمي‌بينند وگرنه قرآن وحي است و دين وحي است و حق (اينها نمي‌بينند). و منشأ نديدن هم آن است كه اين گناه به صورت رين و چرك درآمده است [و] جلوي آينه شفاف دل را گرفته است. ما يك آينه شفافي به اينها داديم به نام فطرت، اينها اول گرفتار مكروهات شدند بعد مبتلا به معاصي صغيره شدند بعد مبتلا به معاصي كبيره شدند، اين معاصي كبيره را با توبه و انابه جبران نكردند [تا] اين غبارها متراكم شد آن قدر كه به صورت رين درآمده و كل صفحه آينه را گرفت و ديگر جايي را نمي‌بينند: ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾. اين همان تجسم اعمال است يعني آنچه كه كسب كردند به صورت يك ريني شد بر جان اينها نشست. هر كاري كه انسان مي‌كند يا اين آينه جان را غبارروبي مي‌كند؛ يا اين آينه جان را مبتلا به غبار [و] غبارآلود مي‌كند (كار اين نقش را دارد). اگر حلال باشد به منزله تصفيه نفس است و تطهير آينه دل و اگر حرام باشد به منزله غبارآلودكردن صفحه نفس است. فرمود: ﴿كَلاّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُون ٭ كَلاّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛ اينها آن روز محجوب‌اند. قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اين آيات نشان مي‌دهد آنها در قيامت مي‌فهمند كه در حجاب بودند، براي اينكه آيهٴ قبلش اين بود كه آنچه كه اينها انجام دادند به صورت رين، چرك و غبار در صفحه جانشان نشست جايي را نمي‌بينند، خب اگر جايي را نديدند انسان هر چه با آنها سخن بگويد كافي نيست، چون بايد در دل بنشيند دل هم كه با اين رين غبارآلود شد، وقتي در دل ننشست آن وقت اثري ندارد. اينكه فرمود اينها در قيامت محجوب‌اند يعني اينها در قيامت مي‌فهمند كه در حجاب بودند. ديگران مي‌فهمند كه محجوب نبودند و اينها مي‌فهمند كه محجوب بودند: ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ[36] و اين حجاب هم در چشم است، هم در گوش و هم در بو. در شامّه هم اين‌چنين است؛ اينكه ملاحظه مي‌فرماييد بوي بهشت از چندين فرسخ به شامّه مردم قيامت مي‌رسد مگر يك عده خاص، آنها از نظر شامّه هم بسته‌اند (محجوب‌اند) بوي بهشت را نمي‌شنوند؛ اما بوي بد جهنّم را مي‌شنوند (مثل سامعه و باصره است). در اين كريمه فرمود خداي سبحان با اينها سخن نمي‌گويد و اينها را هم تزكيه نمي‌كند؛ [البته] نه يعني تزكيه تشريعي، تزكيه تشريعي كه خداي سبحان به وسيله آيات فراواني همه را مزكّا كرد؛ فرمود پيامبر را فرستادم كه ﴿يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة[37]. پس تزكيه تشريعي براي همه است اختصاصي به قومي [خاص] ندارد، آن تزكيه تكويني و تطهير تكويني است كه خداي سبحان به عنوان توفيق به عده‌اي مي‌دهد و به عده‌اي نمي‌دهد. درباره تبهكاران فرمود كه اينها كساني هستند كه خدا نمي‌خواهد اينها پاك بشوند؛ نمي‌خواهد نه يعني تشريعاً، تشريعاً كه از همه مي‌خواهد [و] بر همه هم واجب كرده است، راه تزكيه را هم مشخص كرد. درباره عده‌اي كه فرمود اينها كساني‌اند كه ﴿لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ[38]؛ خدا نخواست اينها پاك بشوند؛ يعني به عنوان كيفر و عقوبت خدا اين توفيق را از اينها سلب كرد. چندين بار خدا توفيق داد اينها بي‌اعتنايي كردند، راه را باز گذاشت اينها عمداً به روي خود بستند، از اين به بعد خدا توفيق را به اينها نداد يعني تكويناً نداد نه تشريعاً، تشريعاً كه از همه خواست. تشريعاً فرمود من دستور وضو و طهارت صلات را دادم براي اينكه خدا مي‌خواهد شما را پاك كند: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ[39] اينكه مطلق است، چه نسبت به كساني كه اهل وضو و نماز هستند، چه نسبت به كساني كه اهل وضو و نماز نيستند و اما نسبت به آنها فرمود ما ديگر توفيق تطهير را از اينها گرفتيم [و] آن فيض خاص كه باعث طهارت ضمير مي‌شود [را] به اينها نخواهيم داد. اين هم كه فرمود: ﴿وَلاَ يُزَكِّيهِمْ﴾ يعني «لايزكيهم تكويناً و ان يزكيهم تشريعاً» براي اينكه پيامبر تا آخرين لحظه براي اينها ابلاغ مي‌آورَد، حكم مي‌آورَد و امثال ذلك. آيات كتمان [را] چون قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش تا حدودي مبسوطاً گذشت ديگر تكرار نمي‌كنيم. در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 42 درباره كتمان بود كه فرمود: ﴿وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾، چه اينكه باز در همين سوره در آيهٴ 146 راجع به كتمان بحث شد كه فرمود: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾. درباره اشتراي ضلالت به هُدا و عذاب به مغفرت هم بعضي از بحثها در همين آيات سورهٴ «بقره» گذشت و بقيه اگر مانده است در بحثهاي آينده ان‌شاءالله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.

[4] ـ تحف العقول، ص 50.

[5] ـ كفاية الاصول، ص 339 ـ 340.

[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.

[7] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.

[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.

[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.

[10] ـ اصول كافي، ج 1، ص 98.

[11] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[12] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 51.

[13] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[14] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.

[15] ـ سورهٴ قيامت، آيات 22 ـ 23.

[16] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 24.

[17] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.

[18] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 26.

[19] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.

[20] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.

[22] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.

[23] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.

[24] ـ ر.ك: نهج‌البلاغه، خطبهٴ 160.

[25] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 13.

[26] ـ امالي صدوق، ص 235.

[27] ـ بحارالانوار، ج 49، ص 127.

[28] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 13.

[29] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.

[30] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 13.

[31] ـ بحارالانوار، ج 32، ص 261.

[32] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.

[33] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.

[34] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 51.

[35] ـ سورهٴ مطففين، آيات 14 ـ 15.

[36] ـ سورهٴ مطفّفين، آيهٴ 15.

[37] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164.

[38] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.

[39] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق