21 02 1987 3279314 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 323(1365/12/02)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ 172) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(173)﴾

طوايف آيات ناظر به محلّلات و محرّمات

بحث در محلّلات و محرّمات الهي بود، عنايت فرموديد كه در دو مقام خلاصه مي‌شد: مقام اول اينكه چه اموري را خداي سبحان تحريم كرد؛ مقام ثاني اين است كه از اين محرّم چه چيزي خارج شده است. در مقام اول سه طايفه از آيات مطرح شد: اول آياتي كه دلالت مي‌كرد بر اينكه طيّبات و طاهرهايي را خداي سبحان حلال كرد؛ طايفه ثانيه آن بود كه عده‌اي افراط كردند؛ طايفه ثالثه اين بود كه عده‌اي تفريط كردند. آنها كه افراط كردند زاهدمنشاني بودند كه بعضي از حلالهاي الهي را بر خود تحريم كردند؛ نه صِرف زهد عملي بلكه يك نحوه تشريع [بود] و بدعت‌گونه بر خود تحريم كردند؛ عده‌اي هم كه تفريط كردند بسياري از حرامهاي الهي را حلال شمردند و مي‌گفتند چه فرق مي‌كند كه انسان گوسفندي را سر ببرد يا [گوسفند] خودش بميرد. همان طوري كه درباره ربا مي‌گفتند: ﴿إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا[1] درباره ميته و امثال ميته هم مي‌گفتند فرقي بين ميته با مذكّي نيست [يعني] اگر انسان حيواني را سر ببرد حلال مي‌شود، اگر با جريان طبيعي هم بميرد حلال خواهد بود.

طوايف آيات ناظر به محلّلات و محرّمات از منظري ديگر

قبل از اينكه به مقام ثاني بحث برسيم (كه موارد اضطرار است) يك جمع‌بندي ديگري هم در طرح اين آيات به عمل بيايد تا روشن بشود كلاًّ آياتي كه در اين زمينه نازل شده است چند طايفه است. طايفه اولي آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اصل حِلّ؛ نظير همان آيه‌اي كه قبلاً بحثش گذشت [يعني] آيهٴ 168 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الأرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً﴾ اين از آيات «اصالةالحلّ» است و از اين محدودتر همين آيهٴ 172 [سورهٴ «بقره»] است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾ كه قريب به همين مضمون در سورهٴ «نحل» بود كه بحثش گذشت، پس يك سلسله از آيات كه جزء طايفه اولايند دلالت بر اصالت حِلّ دارند. در قبال اين آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه طيّبها و طاهرها حلال‌اند طايفه‌اي از آيات دلالت مي‌كند بر اينكه بعضي از امور بر شما حرام‌اند، بعضي از حيوانات محرّم‌الاكل‌اند. و از اين طايفه كه چه بر انسانها حرام است كه بگذريم نوبت به مسئله اضطرار مي‌رسد كه از اين تحريم، حالت اضطرار استثنا شده است. و از حالت اضطرار كه بگذريم مي‌بينيم از اين مستثنا هم باز چيزي استثنا شده است يعني گرچه بعضي از امور [كه] محرّم‌اند در حال اضطرار حلال‌اند ولي از اين حالت استثنا (كه [بعضي محرمات در] حال اضطرار حلال‌اند) هم باز يك استثناي ديگر شده است [به اين صورت] كه براي هر مضطرّي حلال نيست.

قهراً آيات چند طايفه خواهد بود: طايفه اولي آياتي‌اند كه دلالت بر «اصالة‌الحل» دارند؛ طايفه ثانيه آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اينكه خداي سبحان بعضي از حيوانات را حرام‌گوشت كرد؛ طايفه ثالثه آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اينكه در حال اضطرار همان محرّمها حلال‌اند؛ طايفه رابعه آياتي‌اند كه در حال اضطرار سخن دارند كه براي هر مضطرّي هم حلال نيست.

ـ الف. آيات ناظر به اصل حلّيّت

طايفه اولي چون قبلاً بحثش گذشت نيازي به تكرار نيست، آيات فراواني است كه دلالت دارد بر اينكه آنچه خداي سبحان به عنوان طيّب و طاهر آفريد حلال است و تا حرمتي از طرف خداي سبحان به وسيله وحي روشن نشود چيزي حرام نخواهد بود كه اين طايفه از آيات در ضمن آيات گوناگون بازگو شد.

ب. آيات ناظر به محرم الاكل بودن برخي حيوانات

طايفه ثانيه آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اينكه بعضي از امور محرّم‌اند كه آن هم تا حدودي خوانده شد؛ نظير همان آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه در آيهٴ اولي فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأنْعَامِ إلاّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ[2] آن گاه در آيهٴ سوم همين سورهٴ «مائده» ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ را مشخص كرد فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ﴾ تا پايان آيه. پس در آيهٴ اول سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأنْعَامِ﴾ يعني اين حيوانات (اين دامها) مطلقا براي شما حلال است مگر آنچه كه ما بعداً حرمتش را اعلام مي‌كنيم: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأنْعَامِ إلاّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ و آن ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ در آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان شد كه فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ﴾ تا پايان آيه.

حصر اضافي محرّمات

پس آياتي هم كه دلالت مي‌كند بر اينكه چه چيزي محرّم است فراوان است و مشخص فرمود؛ البته اين حصرها هم حصر اضافي است، اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا﴾ يا در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ[3] اين ﴿لا أَجِدُ﴾ يك حصر اضافي است يعني درباره خصوص دامها و خوراكيها (يعني گوشت و امثال گوشت) آن هم تا كنون، وگرنه اين همه محرّماتي كه بعداً آمده است كه تخصيص اكثر مي‌شود. اينكه فرمود: ﴿لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ﴾ يعني در محدوده خوراكيها و گوشتها، همينها حرام‌اند [و] آنچه را كه در جاهليت به عنوان ﴿آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ[4] بدعت گذاشتند آنها محرّم نيست. حرمت بايد با وحي ثابت بشود و وحي هم همين اندازه را اثبات كرد: ﴿لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً[5] پس معلوم مي‌شود كه از دو نظر خود اين لسان، لسانِ محدود است: يكي اينكه تا كنون من محرّمي نيافتم، منافات ندارد كه بعداً ادلّه ديگر بيايد و چيزهايي را حرام كند و اين نَسخ نيست بلكه تخصيص است و يكي اينكه در محدوده دامها و خوراكيها و گوشتها سخن به ميان آمده است؛ نه محرّمات ديگر تا اينكه تخصيص اكثر لازم بيايد، براي اينكه اين ﴿لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً﴾ كه در آيهٴ 145 سورهٴ انعام بود فقط چند محرّم را ذكر كرد: ﴿قُلْ لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إلاّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ﴾. خب محرّمات خدا فراوان‌اند (نه افعال؛ اعياني كه محرّم است فراوان است) مشروبات محرّم فراوان است؛ ميوه‌هاي محرّم فراوان است؛ اينكه فرمود: ﴿لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي﴾ كذا؛ يعني در محدوده دامها، گوشتها، حيوانات و امثال ذلك، پس از دو نظر خود اين لسان لسانِ قاصري است آن‌چنان اطلاق ندارد.

مطلق بودن حرمت خونخواري

و اما در خصوص دم مسفوح هم بحثش گذشت كه اگر وصف مفهوم داشته باشد معنايش آن است كه دم مسفوح حرام است [و] غيرمسفوح حرام نيست، آن‌گاه آن دمي كه قبلاً ذكر شد و مطلق است احياناً [اين دم مسفوخ] مي‌تواند آن را تقييد كند؛ ولي اگر اين مسفوح كه وصف است مفهوم نداشته باشد (براي وصف مفهوم نباشد) و نكته ذكرش هم اين است كه غالباً خون بيرون مي‌آيد و خون متخلِّفِ در لابه‌لاي گوشت كم است و آنچه را هم كه آنها مي‌خوردند همين دم مسفوح بود كه آن را بريان مي‌كردند در شكمبه‌هاي شتر و مي‌خوردند (نه دم متخلّف) پس بنابراين اين وصف مفهوم ندارد تا با آن اطلاق منافات داشته باشد.

وصف تاكيدي بودن تعبير ﴿يَطْعَمُهُ﴾

و اين تعبير كه فرمود: ﴿عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ[6] يك وصف تأكيدي است؛ نظير ﴿وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ[7] اين طايري كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾ يك وصف مخرِجي نيست كه ما طاير دو قسم داشته باشيم بعضيها طايرند كه با دو بال پرواز مي‌كنند بعضيها هستند كه با غير بال پرواز مي‌كنند اين‌چنين نيست، «طائر، يطير بجناحيه» ديگر دو نوع طاير نداريم، چه اينكه طاعم همان است كه ﴿يَطْعَمُهُ﴾ ديگر دو نوع طاعم نداريم يك طاعمي كه يطعم و يك طاعمي كه لايطعم، طاعم يك قسم است [و] اين وصفها وصفهاي تأكيدي است: ﴿عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ﴾ نظير ﴿طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾. خب اين طايفه از آيات هم قبلاً خوانده شد.

نكته: مواردي كه حكم ميته دارند

پرسش ...

پاسخ: شرعاً اينها ميته‌اند و در جاهليت آنها را ميته به حساب نمي‌آوردند و اين امور را شارع مقدس مي‌فرمايد كه آنكه حلق‌آويز شد يا موقوذه شد يا با عناوين ديگر مُرد آن هم در حكم ميته است (اينها شرعاً حكم ميته را دارند)؛ منتها يك نكته‌اي داشت كه اينها را جداگانه ذكر فرمود و آن نكته اين است كه اگر حيواني منخنق شد يعني حلق‌آويز شد (به خناق مبتلا شد) يا موقوذه شد يعني در اثر ضربه مغزي يا غير مغزي مصدوم شد و دارد مي‌ميرد يا از كوه پرت شد متردي شد يا گاوها به هم شاخ زدند يكي نطيحه ديگري شد (نطيحه يعني منطوحه) يا حيواني را درنده و گرگ دريد، ممكن است وقتي شبان برسد اينها داراي حيات مستقرّه باشند و چون داراي حيات مستقرّه‌اند قابل تذكيه هستند، لذا فرمود: ﴿إِلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ[8] مگر اينكه شما زود برسيد و اينها داراي حيات مستقرّه باشند و تذكيه بكنيد كه از حرمت بيرون بيايند، اينها نكاتي بود كه باعث شد كه اين عناوين در كنار ميته ذكر بشود.

پرسش...

پاسخ: مي‌شود تذكيه كرد، حالا اگر حيواني علف مسموم خورد و حيات مستقرّه داشت بعد تذكيه كردند حلال است.

پس طايفه ثانيه هم آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اينكه حيوانات محرّم‌الاكل كدام قسم‌اند كه بحثش گذشت.

ـ آيات ناظر به حليت محرّمات در حال اضطرار

عمده طايفه ثالثه به بعد است. طايفه ثالثه (كه در حقيقت طبق نظم قبلي، مقام ثاني بحث را تشكيل مي‌دهند) آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند در حال اضطرار، همين حيوانهاي حرام‌گوشت حلال مي‌شوند؛ خواه اين حيوانها في  نفسه حرام‌گوشت باشند يا نه، في نفسه حلال‌گوشت‌اند ولي ذبح شرعي نشدند مثل ميته يا منخنق يا موقوذه يا مترديه يا نطيحه يا اكيل‌السّبع كه اين حيوانات في نفسه حلال‌گوشت‌اند اما چون ذبح شرعي نشدند محرّم‌اند. در هر حال خواه حرمت نفسي داشته باشند يا در اثر عدم تذكيه حرام بشوند، در حال اضطرار خوردن اين گوشتها في‌الجمله حلال است. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اصل اضطرار را ذكر مي‌كنند چون آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه اين حيوانها در حال اضطرار گوشتشان حلال است چند طايفه‌اند: يك طايفه آن است كه اصل‌الاضطرار را في‌الجمله استثنا مي‌كند مي‌فرمايد مگر در حال اضطرار؛ طايفه ثانيه آياتي‌اند كه اين اضطرار را تخصيص مي‌زنند مي‌گويند كه اگر كسي مضطرّ شد مي‌تواند از اين گوشتهاي حرام استفاده كند مگر اينكه اين اضطرارش در اثر عصيان باشد يا او از اين اضطرار بخواهد سوء استفاده كند و بيش از اندازه ضرورت بهره ببرد؛ از اين مرحله رقيق‌تر خصوص باغي و عادي را استثنا مي‌كنند. پس آياتي كه در زمينه اضطرار است چند طايفه است: طايفه اولي آياتي‌اند كه اصل‌الاضطرار را استثنا مي‌كنند؛ تا برسيم به طوايف ديگر. آيهٴ 119 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ مي‌فرمايد چرا شما بعضي از اين گوسفندها يا شترها را بر خود تحريم كرديد؟ حرام را خدا بايد مشخص كند و آن را هم مفصّل بيان كرد. غير خدا احدي منشأ تحريم نيست و او هم كه مفصّلاً محرّمات را براي شما بازگو كرد: ﴿وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ يعني آنچه را كه بايد به عنوان تحريم بيان كند بيان كرد (به طور مفصّل) [و] ابهام در كار نيست. گرچه ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الاّنْعَامِ إِلاّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ[9] مجمل است براي اينكه آن مستثنا چون مجمل است نمي‌شود به اطلاق مستثني‌‌منه تمسك كرد؛ ولي در آيات ديگر آن محرّم را مفصّلاً بيان كردند كه چه چيزي محرّم است چه چيزي محرّم نيست. در آيهٴ 119 سورهٴ «انعام» مي‌فرمايد كه ما محرّمات را به طور تفصيل براي شما گفتيم و اگر چيزي في نفسه حلال‌گوشت بود و در هنگام ذبح نام خدا برده شد از آن استفاده كنيد، ديگر نگوييد اين را نياكان ما تحريم كردند و مانند آن. از محرّمات بايد بپرهيزيد مگر در حال اضطرار: ﴿وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾، اين ﴿مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ نظير همين حديث معروف (حديث رفع) [است] كه مطلق است: «رفع ... ما اضطروا»[10] خود اين رفع اضطرار مي‌گويد آن حكم الزامي در حال اضطرار برداشته شد. و البته همين «رفع ... ما اضطروا» هم قابل تخصيص است، چه اينكه همين آيه ﴿إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ قابل تخصيص است. پس اين آيه مي‌فرمايد در حال اضطرار، حرام الهي بر شما حلال است.

ـ آيات ناظر به مستثني از حليت محرمات در حال اضطرار

اما در سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين را تخصيص زد يعني مستثنا را تخصيص زد (از تخصيص باز تخصيص به عمل آورد) همان آيهٴ سوم سورهٴ «مائده» بعد از بيان محرّمات كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ﴾ تا پايان محرّمات، مي‌فرمايد: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ يعني اگر كسي مضطرّ شد و اين اضطرارش در محدوده معصيت نبود. مخمصه يعني در اثر قحطي يا گراني انسان اين قدر گرسنه بشود كه خميص‌البطن بشود، خميص يعني فرورفته، مخمصه يعني شكم لاغر، آن شكم ضامر و لاغر را مي‌گويند بطن‌خميص، مخمصه يعني فرورفتگي و لاغري شكم در اثر گرسنگي (اين را مي‌گويند مخمصه) خميص‌البطن يعني اين. فرمود در مخمصه يعني در زمان قحطي و گراني اگر در اثر گرسنگي كسي به مخمصه افتاد ممكن است از همين محرّمها استفاده كند يعني خواه ميته خواه منخنق خواه متردّي خواه موقوذه خواه نطيحه خواه اكيل السّبع، از حرام مي‌شود استفاده كرد (هيچ فرقي نيست). ممكن است بعضي از اين محرّمات اخبث از محرّم ديگر باشد؛ ولي في‌الجمله خوردن اين گوشتهايي كه حرام است، در حال اضطرار جايز است. خب اين مطلق اضطرار كه در سورهٴ «انعام» استثنا شد و در حديث رفع هم استثنا شد: «ما اضطروا»[11]، حتي اگر يك راهزني مضطرّ بشود او هم مي‌تواند اكل ميته كند؟ يا اگر كسي بداند اگر در آن سفر خود را گرفتار كند مبتلا مي‌شود به قحطي [و] ناچار است از مردار استفاده كند [مي‌تواند اكل ميته كند] يا نه كسي كه طبق جريان عادي مضطرّ شد؟ اين [كسي كه به طور عادي مضطر شد] اضطرارش در محدوده معصيت نيست، اين يك راهزني نبود كه خود را در گردنه چند روز معطّل كرد تا قافله را غارت كند و غذا گيرش نيامد حالا مضطرّ شد؛ [اما] اين [راهزن] مضطرّ است مخمصه هم است؛ ولي متجانفِ اثم است. متجانف يعني متمايل، انسان كه حركت مي‌كند بالأخره يك ميلي دارد، اين ميلش يا به طرف صراط مستقيم است [يعني] مايل است كه در وسط جاده حركت كند [كه] اين حالت را مي‌گويند حنيف (مي‌گويند اين شخص حنيف است) يعني هميشه مايل است به وسط برسد؛ يا نه، يك راهروي است كه هميشه سعي مي‌كند به طرف پياده‌رو و جاده خاكي گرايش داشته باشد يعني از بيابان سر دربياورد اين را مي‌گويند جنيف (جنيف كسي است كه خطّ مشيِ او به طرف انحراف مايل است [و] حنيف كسي است كه خطّ مشي او به وسط مايل است)، [پس] انسان يا جنيف است يا حنيف. متجانف يعني متمايل به انحراف [و] هر امر اعوج، منحرف و كجي را مي‌گويند اجنف.

ـ بقاي حرمت اكل ميته براي مضطر باغي و عادي

فرمود اين كسي كه مضطرّ شد اين اضطرارش در اثر انحراف به گناه نباشد. يك وقت است [كسي] عمداً رفته راهزني كند و آنجا غذا گيرش نيامده جز مردار، آن نفسش چون محترمه نيست خب بايد بميرد، اگر آن مردار را بخورد عِقاب خواهد شد، چرا؟ چون اين مضطرّي است كه اضطرارش با تمايل به انحراف پيدا شد؛ يا اگر كسي اهل بغي بود (خروج كرد بر امام) و چون خروج كرد بر امام، از جامعه فاصله گرفت حالا غذايي جز مردار نصيبش نمي‌شود، او حق ندارد از اين مردار استفاده كند. پس اگر كسي در اثر ميل به گناه مضطرّ شد آن محرّمات الهي همچنان بر حرمتش باقي است؛ اكل ميته در حال اضطرارِ اين‌چنين بر او حلال نيست. يا اصلاً خطّ مشيِ او خطّ مشيِ انحرافي است؛ يا نه، وقتي يك غذاي خوبي الآن به زعم او به دست رسيد چون متوجه نيست كه اين ذبيحه، ذبيحه غيرمسلمان است و ميته است (مذكّي نيست) به اين فكر است كه خب حالا ما اينجا كه گرسنه هستيم اين گوسفند هم كه مذكّاي شرعي نيست (به ذبح شرعي ذبح نشده يك غيرمسلمان اين را كشت) حالا يك كبابي هم از آن بخوريم، اين‌چنين [كاري جايز] است؟ نه، [چون] اين ﴿مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ[12] است. پس اگر كسي مضطرّ است [و] محتاج شد، اصل حاجتش در اثر ميل به گناه نبود و مقدار حاجتش هم مربوط به ميل [به] گناه نيست اين انسان در حال ضرورت مي‌تواند از مردار استفاده كند. بخشي از اين استثنا را در سورهٴ «مائده» بيان فرمود [و] بخشي از اين استثنا را هم در سورهٴ «انعام» و همين آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه محل بحث است.

سفر معصيت

پرسش ...

پاسخ: در آن سفر نمازش هم قصر است تمام نيست. سفر بايد معصيت باشد نه اينكه در سفر كسي معصيت كرده باشد يك غيبتي كرده يك دروغي زده (آنكه از بحث خارج است) سفر سفرِ معصيت است مثل راهزني. يك وقت است سفر سفرِ معصيت است، متن سفر معصيت است؛ يك وقتي هدف سفر معصيت است كه اين كارها به جوهره سفر سرايت مي‌كند. يك وقتي دو نفر آمدند حضور امام هشتم(سلام الله عليه) سؤال كردند ما از راه دور آمديم نمازمان شكسته است يا نه؟ حضرت فرمود كه تو نمازت شكسته است و اين رفيقت نمازش تمام است، براي اينكه تو آمدي خراسان كه مرا ببيني او آمده كه با مأمون ملاقات كند، سفر او سفر معصيت است بايد نمازش را تمام بخواند سفر تو سفر حلال است نمازت شكسته است.[13] اگر متن سفر حرام بود يا هدف سفر حرام بود آن سفر محل بحث است، وگرنه اگر كسي در سفر چهار تا معصيت كرده آن از بحث خارج است. حالا يك سرباز از جبهه فرار كرده، خود اين سفر حرام است هدفش حرام نيست، هدفش اين است كه مي‌خواهد بيايد به خانه‌اش.

پرسش ...

پاسخ: نه گناه با گناه فرق دارد حالا يك سرباز از جبهه فرار كرده و اگر گوشت نخورد مي‌ميرد، مي‌گويند مردار بخورد؟ خب بميرد، [چون] آن نفس محترم نيست. كدام نفس محترمه بايد مردار بخورد و حفظ بشود؟ آنجا كه اصل دين در خطر است او رها مي‌كند براي اينكه خودش را دريابد؟

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر؛ او نفوس مسلمين را در معرض خطر انداخته.

پرسش ...

پاسخ: امنيت جامعه را به هم مي‌زند، نظام اسلامي با امنيت جامعه تأمين مي‌شود. اگر راهزني رفته كه مال مردم را غارت كند جزء محاربين خواهد بود (از يك نظر)، آن وقت اين نفس محترم نيست.

پرسش ...

پاسخ: البته نه هر معصيتي؛ كسي كه جوهره سفرش سفري باشد معصيت و با معصيت خود را مضطرّ كرده باشد اين نمي‌تواند مردار بخورد (كسي با معصيت خود را مضطرّ كرده باشد). يك وقت است يك سفر عادي است [كسي] اضطرار پيدا كرده، در آن سفر عادي هم چند معصيت كرده اين البته مي‌تواند.

اين سفري نيست كه با اين سفر خود را مضطرّ كرده باشد به اكل ميته. اگر بعضي از محرّمات در سفر انجام بشود اين طور نيست كه انسان اگر محتاج به اكل ميته شد نتواند از مردار استفاده كند.

نتيجه بحث

بنابراين در آيه سوم سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾. پس اگر در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ[14] يا در حديث رفع آمده است كه «رفع ... ما اضطروا»[15] اين به اطلاق باقي نيست كه هر مضطرّي مي‌تواند اكل ميته كند، بلكه آن مضطرّي كه در اثر ميل به گناه مضطرّ نشد (متمايل به گناه نبود تا مضطرّ بشود) يا الآن هم كه در كنار سفره [و] گوسفندي كه غيرمسلمان سر بريد نشست نگويد اينجا ما دسترسي به گوشت نداريم و غذاي ديگر هم نصيب ما نشده است حالا به اندازه كافي آنچه كه لازم داريم استفاده كنيم، اين را هم متجانف اثم شامل مي‌شود هم طايفه بعدي كه فرمود: ﴿غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ شامل مي‌شود. پس اصل اضطرار طبق آيهٴ سورهٴ «انعام» في‌الجمله خارج شد؛ ولي اين اضطرار تخصيص خورد به اينكه آن مضطرّ متمايل به معصيت نباشد و از اين تنگ‌تر و محدودتر همين آيات محل بحثي است كه چه در سورهٴ «انعام» چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه فرمود: ﴿غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾.

پرسش ...

پاسخ: همين طايفه از آيات كه الآن خوانده مي‌شود مشخص مي‌كند كه كدام گروه‌اند كه اضطرار آنها مجوّز و باعث حلّيّت نيست.

ـ بازگشت به بحث: بقاي حرمت اكل ميته براي مضطر باغي و عادي

در آيهٴ 145 سورهٴ «انعام» اين‌چنين آمده است كه ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ كه قريب همين مضمون در آيهٴ محل بحث يعني سورهٴ «بقره» آمده است؛ يعني اگر كسي مضطرّ شد نه باغي است نه عادي (اگر اضطرارش با بغي و عدوان همراه نباشد) اين مردار بر او حلال است. بغي و عدوان دو قسم است: يك قسم آن است كه خود اين بغي او مثل خروج بر امام يا اين عدوان و رهزني او، او را مضطرّ كرده است (چه اينكه نمونه‌هايش ذكر شد)؛ يكي اينكه يك آدم راهزني نيست يك آدم باغي و ياغي نيست يك مسلمان متعارف است؛ ولي الآن مي‌گويد اينجا كه كشور كفر است اين گوسفندها كه با ذَبح غيرمسلمان ذِبح شده‌اند خب در حقيقت مردارند حالا ما يك كبابي هم از اين بخوريم، اين‌چنين است؟ اين «لبغي اللذة» و «للعدوان عن سد جوع» است [كه] اينها حلال نيست. باغي يعني طالب لذّت، عادي يعني متجاوز از حدّ سدّ جوع. حالا اگر كسي در كشور كفر مبتلا شد، دسترسي نداشت به غذا، گوسفند هم ذبيحه غيرمسلمان است، بگويد كه من حالا مثل كشور اسلامي از اين گوسفند استفاده كنم (هر اندازه‌اي كه مي‌خواهم) يا به اندازه سدّ رمق؟ فرمود نه باغي نباشد «لابتغاء اللذه» نباشد، عادي و متجاوز نباشد كه از سدّ رمق بگذرد؛ تا گرسنه نشد نخورد و به اندازه سدّ جوع هم اكتفا بكند. پس بغي يعني طلب، عدو يعني تجاوز و اصطلاحاً باغي به كسي مي‌گويند كه بر امام عدل خروج كند، عادي هم به رهزن و امثال ذلك مي‌‌گويند. پس اين چند گروه از حالت اضطرار استثنا شدند؛ يعني اگر كسي خود را به كشوري رساند كه آنجا بر امام مسلمين خروج كرد و جاسوسي [مي]كند، اين باغي است و حق ندارد از گوشت غيرحلال استفاده كند ولو بميرد؛ يا نه، به عنوان رهزني در يك كوي و برزن قيام كرد [كه] اين عادي است [و] اگر هم مضطرّ شد حق ندارد از گوشت مردار استفاده كند. اين تبعاً لبعض النصوص كه باغي و عادي را اين‌چنين معنا كردند و اما با حفظ معناي لغت، باغي يعني طالب لذت، عادي يعني متجاوز از حدّ سدّ جوع. پس اگر كسي خواست از مردار استفاده كند شرط اولش آن است [كه] مضطرّ باشد [شرط] دومش آن است كه جاسوس و باغي بر امام مسلمين نباشد؛ سوم اينكه راهزن نباشد؛ چهارم اين است كه به قصد [لذت و] كباب‌خوري نباشد؛ پنجم اين است كه به قصد تجاوز از سدّ جوع نباشد و مانند آن.

ـ بي‌گناهي مضطرِّ به حرام

اينها چند طايفه از آيات‌اند كه از استثنا، استثنا شده است و چون از اين استثنا، استثنا شده است آن عمومات اوليه كه فرمود ميته، منخنق، موقوذه، مترديه و امثال ذلك بر شما حرام است به حرمتش باقي است. فتحصل كه اگر اضطرار طبق جريان عادي بود و انسان هم در اثر اين اضطرار به اين مردار مضطرّ شد؛ نه اينكه زمان قحطي است و غذاي حلال هم پيدا مي‌شود او مي‌تواند نسيتاً چيزي بخرد بعد بپردازد؛ [يعني] گرچه زمان، زمان قحطي است، خيليها در مخمصه‌اند و او هم خميص‌البطن شد ولي مي‌تواند با نسيه چيزي را بخرد و بعداً بپردازد (اين مضطرّ نيست). اگر مضطرّ شد به عين محرّم بلا بدل محلّل اين شخص كه به عين خارجي محرّم‌الاكل مضطر شد، در صورتي اكل مردار براي او حلال است كه عمداً خود را مضطرّ نكرده باشد و سفر او يا سير و حركت او هم كه عامل اين اضطرار شد با انحراف از دين نباشد و اكنون هم كه مضطرّ شد قصد التذاذ و بغي لذت نداشته باشد يا قصد بيش از اندازه سدّ رمق نداشته باشد آن‌گاه است كه اكل مردار بر او حلال است. نه اينكه در اين حال حرام است و خدا مي‌بخشد، بلكه در اين حال حلال است، اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾، ﴿فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[16] نه يعني خدا گناه او را مي‌بخشد، بلكه گناهي ندارد، خداي غفّار و خداي رحمان حرمت را برداشت و براي اين شخص حلال كرد. چون حلال و حرام به دست خداست آن‌كه بايد حلال كند همان است كه حرام مي‌كند و آن‌كه بايد حرام كند همان است كه حلال مي‌كند. چون اين معياري كه در سورهٴ «انعام» آمده نشان مي‌دهد كه تنها مبدأ تحليل و تحريم خداي سبحان است؛ فرمود: ﴿قُل لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَن يَكُونَ[17] كذا و كذا. تحليل و تحريم به دست خداست و خدا هم در اين حال حلال كرده؛ نه [اينكه] حرام كرده و بعد از ارتكاب حرام عقاب را برداشت، [پس] اينكه فرمود: ﴿فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ ناظر به نفي اصل گناه است.

اين هم كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ نه يعني گناه است و خدا مي‌بخشد براي اينكه اصلاً گناه نيست [و] اگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» لفظ رسا نيست، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» همين آيه محل بحث لفظ به خوبي رساست براي اينكه فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ﴾؛ اصلاً گناه نيست؛ بلكه اگر نخورد محرّم كرده است چون حفظ نفس محترمه واجب است.

حلال و حرامِ خدا تعبّد است. آن كه حرام كرد هم‌اكنون حلال كرد، [چون] مصالح و مفاسد به دست اوست، فرمود: ﴿فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ﴾. الآن اگر اين مردار را نخورد و بميرد محرّم كرده است، ﴿فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[2]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[3]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[4]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[5]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[6]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.

[7]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.

[8]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[9]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[10]  ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.

[11]  ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.

[12]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[13]  ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 478، ح 11215.

[14]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 119.

[15]  ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.

[16]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[17]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق