18 02 1987 3279085 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 322(1365/11/29)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ(172) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(173)﴾

امر اباحي بهره‌مندي از طيبات، زمينهٴ بيان محرّمات

قبلاً خطاب به همه انسانها بود كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الأرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً[1] الآن خطاب به خصوص مؤمنين است، لذا محتواي اين آيه با محتواي [آيهٴ] گذشته فرق دارد. فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ كه اين امر براي اباحه است و زمينه است براي بيان محرّمات و اينكه چه تحريم حلال و چه تحليل حرام هر دو كار شيطان است. شيطان عدو مبين است [و] انسانها را وادار مي‌كند كه افترا ببندند؛ فرمود: ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾.

ـ منع از افراط و تفريط در احكام

اين افترا و قول بدون علم گاهي به صورت افراط است زماني به صورت تفريط؛ گاهي به صورت حلال ‌شمردن محرّمات است گاهي به صورت تحريم حلال الهي (هر دو در قرآن كريم آمده است). لذا در اين آيه محل بحث اول خطاب به مؤمنين كرد فرمود: طيّبات را مصرف كنيد و شاكر باشيد اگر در عبادت موحّديد شاكر خدا باشيد، آن‌گاه زمينه محرّمات را ذكر كرد كه چه چيزي حرام است و ماعداي اينها حرام نيست؛ نه راه براي زهد زاهدمنشان است كه حلال خدا را بر خود حرام كنند، نه راه براي تشريع وثنيّين است كه حرام خدا را حلال كنند. لذا اين كريمه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ زمينه است براي بيان محرّمات و اينكه آنچه كه ديگران حلال را حرام شمردند يا حلال را حرام كردند، قول بدون علم است.

ـ شكرگزاري، لازم عبادت

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ كه اين امر، براي اباحه است ﴿وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾، اين تعبير به ﴿إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾ نظير ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ[2] مفيد حصر است؛ تقديم اين مفعول و ذكرش به ضمير فصل مفيد حصر است يعني اگر شما فقط موحّديد (فقط خدا را عبادت مي‌كنيد) پس شاكر باشيد. مسئله شكر و فرق بين شكر خدا و ذكر خدا در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 152 مبسوطاً بحثش گذشت كه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ﴾ بنابراين شكر تكرار نخواهد شد.

ـ طرح كلي مباحث آيه

اما آنچه كه مربوط به بيان محرّمات الهي است فرمود: ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ﴾. در اين كريمه چون به صورت ﴿إِنَّمَا﴾ ياد شد محرّمات را در چهار قسم منحصر كردند: ميته، خون (مردار و خون)، گوشت خوك و هر چه كه براي غير خدا سر بريده شد، آن‌گاه فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ﴾. قهراً بحث در دو مقام خواهد بود: مقام اول بيان محرّمات است؛ مقام ثاني بيان موارد استثناي از محرّمات [است] كه اين امور محرّمه براي چه گروهي حلال است (مقام ثاني موارد استثناست [و] مقام اول بيان محرّمات است).

آياتي كه ناظر به مقام اول است سه طايفه است: طايفه اُوليٰ آياتي است كه محرّمات الهي را بيان مي‌كند؛ طايفه ثانيه آياتي است كه ناظر است به محكوم ‌كردن زاهدمنشاني كه بر محرّمات خدا افزودند و حلال و طيّبات الهي را بر خود تحريم كردند؛ طايفه ثالثه آياتي‌اند كه غير از اين اموري كه خداي سبحان حرام كرده است آنها تشريع كردند (بدعت گذاشتند) چيزهايي را حرام كردند كه خدا فرمود: ﴿آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ[3] و امثال ذلك.

ـ تحريم خصوصي كيفري

در قبال اين طوايف ياد شده يك سلسله از آيات ديگري است كه تحريم خصوصي است (به عنوان كيفر و عقوبت)، خداي سبحان بر بني‌اسرائيل چيزهايي را حرام كرده است فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ[4] و امثال ذلك [كه] آنها تحريم عمومي نيست (به صورت يك قانون)، آنها تحريم كيفري است بر خصوص بني‌اسرائيل.

بنابراين آياتي كه در مقام اول، محل بحث است همين سه طايفه خواهد بود.

ـ آيات ناظر به محرّمات

اما طايفه أوليٰ كه بيان محرّمات است يكي همين آيه است كه چهار محرّم را شمرد فرمود: ميته، خون، خنزير و آنچه كه لغيرالله سر بريده شد اينها محرّم است.

حصر اضافي محرّمات

و چون ظاهرش حصر است اگر دليل ديگري دلالت بكند بر اينكه غير از اين امور، محرّم است بايد اين حصر را حصرِ اضافي بدانيم نه حصر حقيقي. چه اينكه آياتي كه در سورهٴ «مائده» است بعد از اين آيات نازل شده است و وسيع‌تر از آيات سورهٴ «بقره» است. همين لسان حصر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به تعبير ديگر ياد شده است؛ در سورهٴ «انعام» (كه قبل از سورهٴ «بقره» نازل شد چون سورهٴ «انعام» در مكه آمده است) آيهٴ 145 اين‌چنين فرمود: ﴿قُل لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ﴾. اين ﴿لاّ أَجِدُ﴾ لسانش لسان حصر است يعني در آنچه كه خدا با وحي براي من فرستاد در بين آنها من فقط همين امور را محرّم مي‌بينم؛ براي طاعمين طعامهايي كه محرّم است همين است: مردار است، خون روان است، گوشت خنزير است و آنچه كه براي غير خدا سر بريده شد. اين ﴿لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً﴾ لسانش حصر است.

حكم فقهي دم مسفوح و دم متخلّف در ذبيحه

محتواي آيه هم همين چهار چيز است؛ منتها فرقي كه با آيه محل بحث دارد اين است كه در آيه محل بحث دَم مطلقاً محرّم شد در اين آيه دم مسفوح محرّم شد. مسفوح يعني سايل يعني خون روان يعني خوني كه در رگها جاري است. پس خوني كه سايل نيست (مسفوح و روان نيست) بلكه ماندهٴ در لابه‌لاي اجزاي گوسفند است (كه از آن به عنوان دم متخلّفه در ذبيحه ياد مي‌كنند) آن شايد مشمول دليل حرمت نباشد. اين دم متخلّف از نظر طهارت استثنا شده است چون خون حيواني كه داراي نفس سايله است نجس است مگر اينكه بعد از ذبح آن مقدار خوني كه برگشت و در اجزاي بدنِ مذبوح ماند آنها را در هنگام شست و شو به دور مي‌اندازند، مي‌گويند چون خبيث است اكلش محرّم است ولي خودش پاك است. اين دم متخلّف در ذبيحه جزء مستثناهاي از نجاست است ولي از نظر خوردن، خود خون را بخواهند بخورند چون خبيث است محرّم است مگر اينكه در گوشت مستهلك بشود. اين دم متخلّف در ذبيحه از نظر نجاست استثنا شده است نه از نظر حرمت مگر اينكه مستهلك بشود. يعني گوسفند يا گاوي را كه سر بريدند به مقدار متعارف خون آنها بيرون آمد و ريخت، بعضي از اجزاي خون برمي‌‌گردد، به اين خون برگشت ‌شده مي‌گويند دم متخلّف در ذبيحه يعني خوني كه از گلو بيرون نيامده، برگشت. اگر در عبارت عروه[5] و امثال عروه در متون فقهي آمده است ناظر به استثناي نجاست است نه ناظر به استثناي حرمت. در هر حال دم مسفوح (يعني خوني كه در رگها جاري است) خوردنش حرام است. فرق اين آيه سورهٴ «انعام» با آيه محل بحث سورهٴ «بقره» همان است كه [در سوره «انعام»] فرمود: ﴿دَماً مَسْفُوحاً[6]. اگر واقعاً اين دم مسفوح حرام باشد و آن دم متخلّف حرام نباشد اين تقييدِ اطلاقِ آيهٴ محل بحث است يعني آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» دارد كه ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ﴾ [كه] مطلق است و اين آيه سورهٴ «انعام» فرمود: دم مسفوح [حرام است] يعني دم غيرمسفوح محرَّم نيست. و منافات ندارد كه نجس باشد يا نجس نباشد، نجاستش را با ادلّه ديگر بايد تخصيص زد.

حرمت خوك و مذبوح به نام غير خدا

﴿قُل لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إلاّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْس[7] در خصوص خنزير گذشته از حكم حلّيّت و حرمت، حكم طهارت و نجاست را هم بيان كرد فرمود: رجس است (اين آلوده است)، پس خنزير گذشته از حرام ‌بودن رجس و آلوده هم است. ﴿أَوْ فِسْقاً﴾ كه اين ﴿فِسْقاً﴾ عطف است بر ﴿مَيْتَة﴾ يعني «لا اجد في ‌ما اوحي الي محرما علي طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او فسقا أهلّ لغير الله به» يعني اگر گوسفندي را براي غير خدا سر بريدند مصداق فسق است. آن كار، فسق است نه خود اين مذبوح ولي اين مذبوح را قرآن كريم فسق مي‌داند: ﴿أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ[8] اين ﴿بِهِ﴾ متعلق به ﴿أُهِلَّ﴾ است يعني «اهلّ به لغير الله» ولي براي اهميت، كلمه ﴿لِغَيْرِ اللّهِ﴾ مقدم ذكر شده است، وگرنه ﴿بِهِ﴾ چون متعلق به ﴿أُهِلَّ﴾ است و به فعل بسته است بايد قبل ذكر مي‌شد. پس آيه سورهٴ «انعام» جزء همين طايفه اُولي است و تفاوتي با آيه محل بحث دارد.

ولي در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه جزء همين طايفه اُولي است تفاوتي با آيه محل بحث ندارد؛ آيهٴ 114 و 115 سورهٴ «نحل» اين است كه ﴿فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُون ٭ إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ﴾ كه اين با آيه محل بحث سورهٴ «بقره» يكسان است؛ مگر در تقديم ﴿لِغَيْرِ اللَّهِ﴾ كه در آيه محل بحث ﴿مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّه﴾ است و در سورهٴ «نحل» ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِه﴾ است.

بنابراين طايفه اُولي محرّمات را مشخص فرمود كه چه حرام است و چه حلال و سرّ اين حصر هم مشخص مي‌شود كه در مقابل تحريم ديگران است. آنها كه بعضي از اَنعام را حرام كرده‌اند خداي سبحان به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿قُل لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إلاّ أَن يَكُونَ[9] كذا و كذا، پس در مقابل ﴿آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ[10] حصر قرار گرفت نه اينكه حصر حصرِ مطلق باشد. آيات ديگري هم به همين مضمون در رديف طايفه اُوليٰ است، پس طايفه اُوليٰ آياتي است كه محرّمات را منحصر مي‌كند در اين امورِ يادشده.

ـ آيات ناظر به منع افراط و تفريط در تحريم و تحليل

اما طايفه ثانيه و ثالثه [آن است] كه افراط و تفريط ديگران را بازگو مي‌كند. طايفه ثالثه آياتي است كه به زاهداني كه در تحريم افراط مي‌كنند خطاب مي‌كند كه شما محلَّلات الهي را محرّم نكنيد؛ آيهٴ 87 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾ فرمود: مؤمنين! حلال خدا را حرام نكنيد.

منع شديد پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله و سلّم) از تحريم طيبات

چون گفتند وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در محفلي مسئله قيامت و آثار تلخ قيامت را بازگو كرد عده‌اي كه عثمان‌بن‌مظعون از آن عده به شمار مي‌آيد بسياري از حلالهاي خدا را بر خود تحريم كردند؛ تعهد كردند كه گوشت نخورند از طيّبات استفاده نكنند از طيب استفاده نكنند و مانند آن (يك رهبانيت تندي را بر خود تحميل كردند) وقتي اين جريان به عرض حضرت رسيد حضرت رفت منزل عثمان‌بن‌مظعون و او را در منزلش نيافت، از همسرش سؤال كرد كه من شنيدم عثمان‌بن‌مظعون بسياري از طيّبات را بر خود تحريم كرده است، همسرش نخواست بگويد كه شوهرم دست به اين كار زد گفت اگر خودش به عرض شما رسانده، درست گفته است: «ان كان أخبرك عثمان، فقد صدقك» آن‌گاه حضرت بر فراز منبر تشريف بردند به طور هدايت غيرمستقيم فرمود: «ما بال اقوام حرّموا» كذا، چرا يك عده اين‌چنين مي‌كنند كه حلال خدا را بر خود حرام مي‌كنند و از طيّبات خود را محروم مي‌كنند. آن‌گاه درباره رهبانيت سخن گفت، درباره جهاد نفس سخن گفت فرمود: «... و رهبانيتهم الجهاد»[11]؛ جبهه‌ رفتن رهبانيت است نه منزوي ‌شدن، فرمود: من ديني نياوردم كه افراد را منزوي كند. رهبانيت يعني ترك دنيا نه ترك مردم يا ترك لذايذ؛ البته پرخوري [و] حرام‌خوري (اينها) ممنوع است.

كم‌خوري، از بهترين راههاي خودسازي

يكي از بهترين راهها براي تهذيب نفس همان كم‌خوري است؛ اما كم‌خوري غير از آن است كه انسان طيّبات را بر خود حرام بكند. حضرت فرمود من اين غذاهايي كه خدا حلال كرد مي‌خورم؛ اما يكي از بهترين راه[ها] همان اعتدال در غذاست كه انسان هميشه ميل به غذا داشته باشد؛ تا اشتها به غذا پيدا نكرد غذا نخورد و يك مقدار مانده كه سير بشود از كنار سفره برخيزد. ممكن نيست يك انسان پرخور، خوش‌فهم بشود (اين ممكن نيست) و اگر هم كسي خوش‌استعداد است در عين حال كه پرخوري مي‌كند چيز مي‌فهمد او بايد مطمئن باشد كه اگر غذاي خود را مواظب باشد (معتدل باشد) يقيناً چندين برابر مي‌فهمد. اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «لا تجتمع الفطنة و البطنة»[12]؛ بطين ‌بودن (بطانه و شكم‌باره ‌بودن) با فطانت و هوشمندي جمع نمي‌شود. چند چيز است كه حضرت فرمود با هم جمع نمي‌شود: «لا تجتمع عزيمة و وليمة»[13] ـ لا الامانة و الخيانة، لا البطانة و الفطانة ـ فرمود: مصمّم ‌بودن با سورچَرا بودن جمع نمي‌شود؛ انسان بخواهد اهل عزم، تصميم و اراده باشد و سورخوري هم ترك نشود اين به جايي نمي‌رسد. فرمود: «لا تجتمع عزيمة و وليمة» يا انسان بايد اهل وليمه و سورچَرا باشد يا مصمّم و عازم، هم اهل وليمه باشد هم اهل عزم و تصميم، اين جمع نمي‌شود. «لاتجتمع الفطنة و البطنة»[14]؛ بطانت، بطين ‌بودن و پرخوري با فطن و هوشمند بودن جمع نمي‌شود. يكي از بهترين راه[ها] براي عالم‌ شدن همان اعتدال در خوراك است؛ يك انسان هوشمند ممكن نيست پرخور باشد چه اينكه پرخور هرگز هوشمند نخواهد شد.

رهبانيت ممدوح از نگاه اسلام

فرمود: «رهبانية امتي الجهاد في سبيل الله»[15] من رهبانيت آوردم اما رهبانيت به معناي انزواي از دنياست نه انزواي از خلق خدا (از خلق خدا منزوي ‌شدن اينكه رهبانيت نيست اين رهبانيت مذموم است) از دنيا منعزل ‌شدن رهبانيت ممدوح است و رهبانيت امت من جنگ است و همچنين سياحت امت من صوم است و مانند آن.

پرسش ...

پاسخ: وقتي خود حضرت امير را منعزل كردند دادش بلند شد؛ فرمود: «فصبرت و في العين قذيً و في الحلق شجاً»[16]؛ اينها استخوان گلوگير در گلويم انداختند چشمم را با تيغ مصدوم كردند من صبر كردم. براي چه صبر كردم؟ براي اينكه نگذاشتند من مطرح بشوم، با اينكه خودش فرمود: اين خلافت شما و اصلاً كل دنيا براي من مثل آن عراق خنزير است «في يد مجذوم»[17] كه هيچ عاقلي حاضر نيست رغبت بكند، يعني اگر استخوان خوكي در دست يك انسان مجزومي است كه به بيماري جزام مبتلاست هيچ عاقلي حاضر نيست از آن استفاده كند، فرمود: اين زرق و برق دنيا نزد من اين است و اما من مي‌خواهم كار بكنم و نمي‌گذاريد (براي اين حضرت گله مي‌كرد). عزلت از دنيا ممدوح است نه عزلت از خلق دنيا.

پرسش ...

پاسخ: پيداست كه منظور چيست و اگر منظور عزلت از كارها و انجام مسائل اجتماع باشد آن خطبه بلند شقشقيه را به عنوان گله ايراد نمي‌كند.

تأثير متقابل رضايت به حق در خودسازي انسان

بنابراين انسان بايد انجام وظيفه بكند اگر من به الكفايه قيام كرد خب راضي است و اگر واقعاً من به الكفايه قيام كرد انسان به فعل او راضي باشد در همه ثوابهايش شريك است. بعضي از احاديث است كه به بركت انقلاب وضعش روشن شد؛ يكي همين حديث است كه «انما يجمع الناس الرضا و السخط»[18] يا «الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم»[19] در روايات دارد كه اگر كسي كار خير انجام داد ديگري به كار او راضي است در همه ثوابهايش شريك است. خب انسان مي‌گويد چطور مي‌شود كه كار را ديگري مي‌كند اين شخص در كنار نشسته به كارهاي او راضي است و ثواب مي‌برد؟! اگر همين حديث پياده مي‌شد ما در سراسر اين كشور متعهد فداكار هيچ اختلافي نداشتيم. اينكه مي‌بينيد زيد كار مي‌كند عمرو كارشكني مي‌كند براي اينكه مي‌خواهد خودش مطرح بشود، وگرنه اگر او را تأييد كند، به فعل او راضي باشد، نفس را بكشد، جهاد نفس كند و عامل اختلاف نشود؛ هم كار بهتر پيش مي‌رود، هم او به كار ديگر مي‌رسد، هم در ثوابها سهيم است. البته كسي كه در جامعه مطرح نيست؛ هنر او عظمت او فداكاري او [مطرح نيست] اگر كارشكني نكند به مراتب قوي‌تر از آن كسي است كه دارد كار مي‌كند، براي اينكه آن كه دارد كار مي‌كند يك كار اجرايي است اين كه هم‌دوره تحصيلي اوست و كارشكني نمي‌كند شب و روز دارد با نفس مي‌جنگد، چون جهاد نفس خيلي مهم‌تر از كارهاي اجرايي است. اگر واقع كسي به جايي برسد كه بگويد خب اين آقا هم‌دوره من همدرس من هم‌تحصيل من هم‌پايه من همتاي من حالا به سمتي رسيده و من در جامعه [و] شهرم مطرح نيستم خب بيايم او را تأييد كنم، اگر اين‌چنين باشد ثوابش اگر از او بيشتر نباشد يقيناً كمتر نيست. اين است كه فرمود: «الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم»[20] نه اينكه كسي كه كاري از او ساخته نباشد او فقط راضي باشد، در همه ثوابها سهيم باشد (اين‌چنين نيست) تا رضا رضاي چه كسي باشد، تا تأييد تأييد چه كسي باشد.

نتيجه: تعدي بودن افراط و تفريط در تحريم و تحليل

در هر حال فرمود: «رهبانية امتي الجهاد في سبيل الله»[21] فرمود كه من رهبانيت آوردم اما رهبانيتم در جبهه‌ها ظهور مي‌كند، اين‌طور كه شما از بوي خوش از لباس خوش از خوردن غذاهاي طيّب و حلال صرف‌نظر كنيد و اينها را بر خود تحريم كنيد اين‌چنين نيست. لذا فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا﴾ در صراط مستقيم باشيد اهل تعدّي نباشيد نه افراط و نه تفريط (نه تفريط كنيد و نه افراط) نه حرام خدا را حلال بشماريد نه حلال خدا را تحريم كنيد، هر دو تعدّي است. اين ﴿وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِين[22] هم به زاهدمنشاني كه حلال خدا را بر خود حرام كرده‌اند متوجه شد (هم چنين تعبيري درباره آنها نازل شد) و هم درباره كفار جاهليت كه حرام خدا را حلال كردند يا بعضي از حلالهاي خدا را بدعت گذاشتند و حرام كردند، در هر دو حال (چه افراط چه تفريط، هر دو) اعتداء و تعدّي است و تجاوز از حدّ است؛ فرمود: ﴿وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾. اين جريان عثمان‌بن‌مظعون هم در مجمع‌البيان مرحوم امين‌الاسلام طبرسي هست و هم در درالمنثور اهل سنت كه عده‌اي حلال خدا را بر خود حرام كردند و حضرت فرمود: «ما بال اقوام حرّموا»[23] كذا و كذا. ﴿وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً[24] اين امر ﴿كُلُو﴾ چون امر وارد در مقام حذر است، بيش از اباحه از آن استفاده نمي‌شود؛ مثل امري كه در آيه محل بحث آمده است. آن امري كه در محل بحث آمده است يك امر ابتدايي است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ اين امر ابتدايي بيش از اباحه از آن استفاده نمي‌شود و اين امر سوره «مائده» كه در مقام توهّم حذر است آن هم بيش از اباحه از آن استفاده نمي‌شود؛ يعني آن حذر برطرف شد [و] براي شما حرمتي [و] حرجي نيست، از آن استفاده كنيد: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِين ٭ وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ[25]. اينها از طايفه ثانيه به شمار مي‌آيند [و] آيات ديگري هم هست كه نظير همين آيات تلاوت ‌شده است درباره طايفه ثانيه.

افراط در تحريم، افتراي به خداي سبحان

اما از طايفه ثالثه آياتي كه مي‌فرمايد شما چرا حلال خدا را حرام كرديد و چه كسي فرمان تحريم صادر كرده است؛ آيهٴ [143] سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است: ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِين[26] در جاهليت كه بعضي از اقسام گوسفندها، بزها يا شتر‌ها را تحريم مي‌كردند خداي سبحان مي‌فرمايد كه آيا ضأن (آن گوسفند مذكّر يا بز مذكّر) را خدا حرام كرد يا مؤنثهاي اينها را حرام كرد كدام يك از اينها را تحريم كرد؟ ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾ يا دليل عقلي اقامه كنيد بر تحريم يا دليل نقلي ـ اين [تحريمهاي جاهلي] همان امر شيطان است كه ﴿أَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُون[27] ـ ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[28]. ﴿وَمِنَ الإبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ﴾ يعني مذكر و مونث ﴿قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهذَا[29] دليل عقلي داريد يا خدا شما را شاهد قرار داد [و] دليل نقلي داريد بر حرمت اين امور يادشده؟ و اين تحريمها افتراي بر خداست: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين ٭ قُل لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً[30].

دليل بر اضافي بودن حصر در آيه

اين پيداست كه اين ﴿قُل لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ﴾ كه جزء طايفه اُوليٰ است حصرش حصر اضافي است يعني آنچه را كه شما تحريم كرديد از ضأن، معز، ابل و امثال ذلك اينها را من محرّم نيافتم، من كه گيرنده وحي‌ام حرمت اينها را نيافتم شما اگر قائل به حرمت اينها هستيد ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ يا ﴿أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهذَا﴾. پس پيداست كه حصر حصرِ اضافي است، ديگر نيازي به اين نيست كه ما حصر مطلق استفاده كنيم بعد بگوييم كه غير از اين امور چيزهاي ديگر هم حرام‌اند.

در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه آياتش مربوط به طايفه اُوليٰ بود گذشت، آيهٴ 116 اين‌چنين است: ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ﴾. خب پس آنچه كه در همين سورهٴ «نحل» با ﴿إِنَّمَا﴾ ياد شده است كه ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ[31] ناظر به حصر اضافي است؛ يعني آنچه را كه شما حرام كرديد گفتيد اين حلال است آن حرام است من نيافتم، خدا فقط همين ميته، دم، لحم خنزير و ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّه﴾ را حرام كرده است، وگرنه ساير اقسام از شترها و امثال ذلك را تحريم نكرده.

پرسش ...

پاسخ: غرض اين است كه يك وقت ما به وسيله دليل منفصل حصر را بر حصر اضافي حمل مي‌كنيم (اطلاقش را مقيد مي‌كنيم)؛ يك وقت به وسيله قراين داخليه استفاده مي‌شود كه حصر حصرِ مطلق نيست [بلكه] حصر حصرِ اضافي است، نيازي به تقييد ندارد [چون] اصلاً شامل نمي‌شود.

ـ بازگشتي به بحث: مطلق يا اضافي بودن حصر محرّمات

از همين طايفه ثالثه، آيات ديگري است كه به همين اصول بر مي‌گردد. حالا برگرديم به اصل مسئله كه آيا در همين امور چهارگانه حرمت خلاصه مي‌شود يا غير از اينها هم باز حرام است؟ سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ سوم اين است كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالإزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ﴾ كه [اين بخش اخير يعني اليوم يئس ...] از بحث خارج است. سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم بعد از سورهٴ «انعام» نازل شد چون «انعام» در مكه نازل شد و «مائده» در مدينه و هم بعد از سورهٴ «بقره» نازل شد چون سورهٴ «بقره» در اوايل هجرت حضرت نازل شد و سورهٴ «مائده» در اواخر، بنابراين اين آيه سورهٴ «مائده» با آن آيات گذشته منافاتي ندارد، چون بر فرض هم آن حصر حصرِ مطلق باشد يعني تا كنون در بين محرّمات چيزي من غير از امور ياد شده نيافتم: ﴿لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَن يَكُونَ[32] كذا و كذا؛ نه معنايش آن است كه بعداً هم تحريم نازل نمي‌شود. اين حصر نسبت به گذشته است يعني تا كنون حكم تحريمي جز درباره اين امور ياد شده نازل نشده (من نيافتم) خب اين منافات ندارد كه بعد از چند سال آيه‌اي نازل بشود يا بعد از چند ماه حكمي نازل بشود بگويد غير از اين امور ياد شده چيز ديگر هم حرام است. سورهٴ «مائده» همان طوري كه بعد از «بقره» است، بعد از «انعام» هم است، چون [سوره] «انعام» در مكه نازل شد، سورهٴ «بقره» در اوايل ورود حضرت به مدينه نازل شد و سورهٴ «مائده» بعد نازل شد.

اقسام ميته

در اين آيه فرمود: ميته، خون، گوشت خوك و آنچه براي غير خدا سر بريده شد تحريم شده است و چند امر ديگر [كه] اين امورِ ديگر روحاً به ميته برمي‌گردند؛ منتها اعراب جاهلي اين امور را به حساب ميته نمي‌آوردند، [در حالي كه] خداي سبحان فرمود: اينها همان ميته‌اند. ميته اقسامي دارد، تنها آن حيواني كه خودبه‌خود بميرد ميته نيست، هر چه كه بر طريق شرعي تذكيه نشد حكم ميته دارد؛ خواه خودبه‌خود بميرد، يا به وسيله يكي از اين علل و عواملي كه در آيهٴ سهٴ سورهٴ «مائده» آمده است بميرد. فرمود: ﴿الْمُنْخَنِقَة[33] آن حيواني كه طناب به گردنش بيفتد گرفتار خناق بشود خفه بشود و بميرد ﴿وَالْمَوْقُوذَةُ[34] آن حيواني كه شبان يا غير شبان به سر او مثلاً چوبي زدند، كم‌كم در اثر ضربه آن چوب مرده است ﴿وَالْمُتَرَدِّيَةُ[35] آن گوسفندي كه در دامنه كوه در چراگاه پرت شد و به دامنه كوه آمد كم‌كم مرد ﴿وَالنَّطِيحَةُ[36] آن گاوهايي كه در اثر نطح و شاخ‌ زدن به هم آسيب ديدند و مردند (آن را مي‌گويند نطيح يعني منطوح يعني شاخ‌ خورده) اينها در حقيقت همهٴشان مردارند. و اگر در جاهليت اينها را مردار حساب نمي‌كردند قرآن كريم ميته را باز كرد؛ فرمود همه اينها جزء مصاديق ميته‌اند. يا در حقيقت اين امور تفصيل همان ميته است.

بازگشت به بحث: دليل بر اضافي بودن حصر در آيه

پس آن حصر به اطلاقش باقي است؛ يا نه، اگر غيرميته‌اند آن حصر مي‌شود حصر اضافي [كه] في‌نفسه اصولاً اطلاق ندارد، بر فرض هم اطلاق داشته باشد قبل از آيه سورهٴ «مائده» نازل شد [پس] مقيَّد به آيه سورهٴ «مائده» است.

پس چند جواب دارد: يك جواب اينكه اين شرح همان ميته است چيز ديگر نيست؛ جواب دوم اين است كه اصلاً آن اطلاق ندارد، حصرش اضافي است نه مطلق باشد (به قرينه سياق)؛ جواب سوم آن است كه بر فرض حصرش مطلق باشد نه اضافي، اين آيات قبل نازل شد و آيه سوره «مائده» بعد نازل شد، اين بعدي مقيّدِ قبلي است (اين سه جواب). فرمود: منخنقه، موقوذه، مترديه و نطيحه همه محرّم است. ﴿وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ[37] اگر در بيابان گرگي به يك گوسفندي حمله كرد آن را دريد و پاره كرد آن هم ميته است. در جاهليت اين را به حساب ميته نمي‌آوردند، همان طوري كه مي‌گفتند ربا هم يك نحوه داد و ستد است چرا بايد محرّم باشد، خود ميته را هم تحريم نمي‌كردند مي‌گفتند چه فرق مي‌كند كه انسان سر يك گوسفندي را ببرد يا خودش بميرد، چطور اگر سرش را بريدند حلال است و خودش بميرد حرام؟ نظير همان ﴿إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا[38] است كه قياس باطل مي‌كردند مي‌گفتند بيع يك داد و ستد است ربا هم يك اجاره پول، همان طوري كه انسان خانه‌اش را اجاره مي‌دهد گاهي پولش را اجاره مي‌دهد و همان طوري كه بيع داد و ستد است و حلال، ربا هم حلال است: ﴿إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا﴾. اين قياس باطل را همان طوري كه در مسائل اقتصادي داشتند، در مسائل خوراكي و امثال ذلك هم داشتند؛ مي‌گفتند چه فرق مي‌كند كه گوسفند خودش بميرد يا ما سرش را ببريم. قرآن كريم مي‌فرمايد خيلي فرق مي‌كند آن حلال است و اين حرام، شما اگر حرامي را حلال بدانيد ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[39]. پس آنچه كه يك درنده حمله مي‌كند، يك حيوان محلّل‌الاكل و اللّحم را مي‌درد و آن را مردار مي‌كند اين هم حرام‌گوشت است.

بررسي استثناي ﴿إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ در آيه

﴿إِلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ[40] ـ اين ﴿إِلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ يا استثنا از خصوص اخير است يا از همه اين امور پنج‌گانه ـ يعني مگر اينكه شما وقتي برسيد كه آن حيوان يك حيات مستقرّه‌اي داشته باشد بتوانيد تذكيه كنيد (سرش را ببريد). حالا اگر حيواني حلق‌آويز شد منخنق شد ولي هنوز حيات مستقرّه دارد، شما فرصت ذبح داريد خب تذكيه كنيد مي‌شود حلال؛ يا حيواني موقوذه است در اثر آن ضربه مغزي آسيب ديد دارد مي‌ميرد ولي در لبه مرگ نيست يك حيات مستقرّه دارد [آن را تذكيه كنيد]. حالا براي حيات مستقرّه علايمي ذكر كردند گفتند يا دم تكان بدهد يا حركتي بكند يا اگر آن را رها كنند يك روز لااقل زنده بماند و مانند آن.[41] اگر در حال احتضار است اين حيات غيرمستقرّه است، اين ذبح حيوان صادق نيست اين بريدن سر مردار است نه سر زنده؛ ولي اگر حيات مستقرّه داشت ذبح آن باعث حلال ‌شدن و طاهر شدن آن است. فرمود: اگر به يكي از اين عناوين ياد شده زود رسيديد؛ يعني به حيواني كه به خناق و حلق‌آويزي مبتلا شد رسيديد آن را سر بريديد يا به موقوذ يا به متردّي يا به نطيح رسيديد و سر بريديد، مي‌شود حلال. اين گاوها كه به جان هم افتادند شاخ زدند آن منطوح افتاده دارد مي‌ميرد و حيات مستقرّه دارد، اگر فرصت كرديد سرش را بريديد تذكيه كرديد، مي‌شود حلال، پس اين ﴿مَا ذَكَّيْتُمْ[42] يا استثنا از خصوص اخير است (و آن ﴿مَا أَكَلَ السَّبْع[43] است) كه قدر متيقّن است يعني اگر شبان رسيد ديد اين گوسفندي كه مورد تهاجم گرگ شد حيات مستقرّه دارد خب سرش را مي‌برد و ذبحش هم ذبح شرعي است و مي‌شود حلال؛ ولي اگر دير رسيد كه حيات مستقرّه هم نداشت ديگر قابل ذبح نيست. چون استثناي متعقِّب چند جمله يقيناً به آخري برمي‌گردد، اگر به همه برگردد خب هر كدام از اينها اگر حيات مستقرّه داشتند تذكيه آنها كافي است، اگر هيچ كدام از اينها حيات مستقرّه نداشتند كافي نيست (اين ﴿إِلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ اين است). و اگر هيچ كدام از اينها حيات مستقرّه نداشتند اين ﴿إلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ مي‌شود استثناي منقطع يعني مذكّي بر شما حلال است و آنها بر شما حرام؛ قهراً استثنا مي‌شود استثناي منقطع چون تذكيه از آنها استثنا نشده است يعني مضمون آيه اين مي‌شود كه آن امور حرام است، مذكّي بر شما حلال است. ﴿إلاّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾.

حرمت حيوان مذبوح براي بت

﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ[44] اين ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ﴾ هم يكي از آن محرّمات است. آن ديگر قابل استثنا نيست [يعني] شما زود برسيد حيات مستقرّه داشته باشد آن را ذبحش كنيد، اين درباره ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ﴾ نيست؛ يعني اگر يك گوسفندي را براي بت قرباني كردند، اين [را] ديگر قرباني كردند آن ديگر مذبوح شد، اين ديگر جا براي استثنا نيست كه اگر شما رسيديد حيات مستقرّه داشت تذكيه كرديد مي‌شود حلال، لذا اين ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ﴾ را جداگانه ذكر فرمود (پس اينها محرّم است. ﴿وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأزْلاَمِ[45] كه يك نحوه قمار است كه محرّم است ولي كاري به محرّمات اَكل ندارد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 168.

[2] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5.

[3] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 160.

[5] ـ العروة الوثقي، ج 1، ص 63؛

النجاسات اثني عشرة: ... الخامس: الدم من كل ماله نفس سائلة ... و يستثني من دم الحيوان، المتخلف في الزبيحه بعد خروج المتعارف، سواء كان في العروق أو في اللحم أو في القلب أو الكبد. فإنّه طاهر.

[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[11] ـ تفسير مجمع‌البيان، ج 3، ص 404.

[12] ـ غررالحكم، ص 360.

[13] ـ نهج‌البلاغه، كلام 241.

[14] ـ غررالحكم، ص360.

[15] ـ مستدرك، ج 2، ص 401.

[16] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.

[17] ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 201.

[19] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 154.

[20] ـ نهج البلاغه، حكمت 154.

[21] ـ مستدرك، ج 2، ص 401.

[22] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 87.

[23] ـ تفسير مجمع‌البيان، ج 3، ص 404.

[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 88.

[25] ـ سورهٴ مائده، آيات 87 ـ 88.

[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 169.

[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.

[30] ـ سورهٴ انعام، آيات 144 ـ 145.

[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 115.

[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[34] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[35] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[36] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[37] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[39] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.

[40] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[41] ـ ر.ك: جواهرالكلام، ج 36، ص 125 ـ 130.

[42] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[43] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[44] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[45] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق