16 02 1987 3278416 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 320(1365/11/27)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ(170) وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ(171)

اصالت تبعيت از حق و مقدمي بودن تحقيق و تقليد

ـ پيروي كوركورانه كافران از نياكان

در تقويت تفكر عقلي و پرهيز از تقليد باطل، آيهٴ 170 اين‌چنين دلالت مي‌‌كند كه وقتي به اين گروه گفته شد كه شما تابع ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ باشيد، اينها مي‌گويند ما فقط تابع سنت گذشتگانيم، سنت گذشتگان و نياكان را در مقابل ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ قرار دادند، آن‌گاه فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾. گذشته‌هاي آنها اگر عاقل يا مهتدي بودند يعني به برهان عقلي يا نقلي تكيه مي‌كردند، يقيناً تابع ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ بودند و چون تابع ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ نيستند معلوم مي‌شود؛ نه برهان عقلي راهگشاي آنهاست، نه برهان نقلي. و اگر كسي اساس اعتقادش را بر چيزي استوار كند كه نه برهان عقلي آن را تأييد مي‌كند و نه برهان نقلي آن را تصحيح مي‌كند، مي‌شود «لا يعقل و لا يهتدي». تابعان اينها هم كساني‌اند كه اهل تعقل نيستند.

اساس در تحقيق و تقليد بر اين است كه انسان به حق برسد [و] جنبه تحقيق يا تقليد جنبه مقدّمي است. اگر كسي به حق عمل كرد و تابع حق بود (ولو از راه تقليد) به مقصد مي‌رسد؛ ولي اگر تقليد كرد و حق نشد يوم‌القيامه معاقَب خواهد بود. اين‌چنين نيست كه اگر كسي تابع ديگري بود و مقلّد بود، آن شخص متبوع هم حق و ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ را مي‌گفت و اين شخص هم تابع حق و ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ بود مع‌ذلك صِرف اينكه تحقيق نكرده است به جهنم برود (اين‌چنين نيست)، چون تحقيق يعني اجتهاد راه است، در قبال تقليد كه راه ديگر است. البته در بعضي از موارد كه اصلاً تقليد معنا ندارد و در بعضي از موارد ديگر كه تقليد معنا دارد محل بحث است (كه موارد تقليد و تحقيق در بحثهاي قبل بيان شد). در آيهٴ 170 فرمود كه وقتي قائل الهي به اين مردم دنباله‌رو سخني بگويد كه شما تابع وحي باشيد، جوابي كه مي‌دهند اين است كه ما تابع سنت نياكانيم. اينها در حقيقت حرف اين داعي و قائل را متوجه نشدند، زيرا قائل و داعي اينها را به وحي دعوت كرد گفت: ﴿اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾، آنها در جواب گفتند كه ﴿نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾ [يعني] روش نياكان را در برابر وحي بلكه برتر از وحي دانستند. آن كه اينها را دعوت مي‌كند پيغمبر است و جوابي كه آنها مي‌دهند معلوم مي‌شود حرف اين داعي را درك نكردند. پس داعي اينها را به حق دعوت كرد آنها طوري جواب دادند كه معلوم مي‌شود حرف اين داعي را درك نكردند. آن‌گاه يك مطلب درباره مرجع اخذ آنها و مقلَّدين اينها ذكر فرمود، يك مطلب درباره خود اين مقلِدين ذكر فرمود.

ـ خلاصه محتواي آيه

پس چندين مطلب اينجا هست:

مطلب اول آن است كه خداي سبحان به وسيله رسول خودش [و] به وسيله انبياي ديگر (سلام الله عليهم اجمعين) از اين مقلّدان كور دعوت مي‌كند كه مي‌گويد: ﴿اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾؛ مطلب دوم آن است كه آنها در جواب اين دعوت سنت نياكان را بالاتر از وحي و ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ مي‌دانند كه مي‌گويند: ﴿بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾؛ مطلب سوم تشريح سيره آباي آنهاست يعني آن نياكاني كه سيره آنها اسوه شماست آنها در حدّي‌اند كه ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾اند؛ مطلب چهارم درباره خود اين مقلِّدان و پيروان است.

تمثيل قرآن دربارهٴ پيامبران و كافران

آن سه مطلب را بيان فرمود و اين مطلب چهارم را با بازگويي بعضي از مطالب يادشده مشروح‌تر ذكر مي‌كند؛ مي‌فرمايد: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ﴾ يعني اين زحمتي كه پيامبر ما مي‌كشد از اين مردم دعوت مي‌كند مثل آن شباني است كه از رمه دعوت مي‌كند. همان طوري كه رمه حرف شبان را نمي‌فهمند، فقط صوت او را مي‌شنوند [و] معناي كلماتش را درك نمي‌كنند. اين مردم دنباله‌رو هم مثل رمه‌اند حرف شبان را نمي‌فهمند كه شبان چه مي‌گويد. ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني «و مثل داعي الذين كفروا كمثل داعي الاغنام و الانعام» كه در جمله اُولي آن داعي محذوف است؛ يعني جريان و مثل دعوت‌كننده كفار (يعني مَثل پيامبر كه دعوت‌كننده كفار است) مِثل مَثَل آن شباني است كه دعوت‌كننده گوسفندهاست.

ـ قصور فهم كافران، وجه تشبيه كافر به بهيمه

همان طوري كه گوسفندها حرف شبان و راعي را نمي‌فهمند اين كفار هم حرف داعي را نمي‌فهمند، نه براي اينكه اين داعي مبهم سخن مي‌گويد بلكه آنها مبهم مي‌فهمند. آنها چون مبهم مي‌فهمند، بهيمه‌اند [و] كار آنها مبيَّن نيست. و اين حيوانات را از آن جهت بهيمه مي‌گويند كه كارشان مبيَّن نيست (مبهم است) حرفشان مبهم و سيره آنها مبهم، وقتي شبان آنها را دعوت كرد به دنبال شبان حركت مي‌كنند نمي‌فهمند كه شبان آنها را براي آب‌دادن يا غذادادن خوانده است؛ يا براي اينكه تحويل قصّاب بدهد خوانده است (در هر دو حال مي‌آيند). همين كه با يك صوتي عادت كرده‌اند حركت مي‌كنند، نمي‌‌فهمند كه الآن براي ذبح و سربريدن اينها را احضار كرده‌اند يا براي سيراب‌كردن دعوت كردند (در هر دو حال با يك صوت مي‌آيند) لذا كار اينها مبهم است. چون كار اينها مبهم است از اينها به عنوان بهيمه ياد مي‌كنند كه ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأنْعَامِ[1]، بر خلاف انسان كه كارش مبيَّن است؛ هم حرف او مبيَّن است، هم سيره او مبيَّن است.

ـ مشبّه و مشبّه‌به مذكور در آيه

پس پيامبري كه اين گروه را دعوت مي‌كند و اينها حرف اين پيامبر را درك نمي‌كنند مِثل شباني است كه دعوت مي‌كند و اين رمه حرف شبان را نمي‌فهمند (اين يك توجيه). ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني «و مثل داعي الذين كفروا» ﴿كَمَثَلِ الَّذِي﴾ يعني «كمثل راعي الذي» كه اين [راعي] ﴿يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ﴾ «ينعق بغنم» نعيق دارد به حيواني كه حيوان جز صدا چيزي نمي‌شنود، «ينعق بالأغنام و الانعام» كه اين غنم و نَعَم ﴿لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾؛ حرف را نمي‌فهمند فقط صوت را مي‌شنوند (نعِقَ بالغنم يعني آن را صدا زد). راعي ينعق به حيواني كه اين حيوان ﴿لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾؛ داعي كه همان راعي است نعيقش و صيحه‌اش به حيواني است كه اين حيوان جز صوت چيزي نمي‌شنود، فقط سامعه دارد و نه عاقله.

به همين دليل گفته شد كه آن مضاف محذوف است؛ ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني مثَل داعي كفار مِثل داعي اغنام است. قرينه اين حذف، صدر آيه قبل است؛ در آيه قبل فرمود كه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ يعني قائل و دعوت‌كننده الهي وقتي كفار را به وحي دعوت كرد آنها جواب درستي نمي‌دهند مي‌گويند: ﴿بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾ مثل اينكه اين كسي كه اين كفار را دعوت كرده است حيوان را دعوت كرده است. اين يك تفسير كه در اينجا صدر آيه قبل با تمثيل بازگو شد.

توجيه ديگر آيه

توجيه ديگر آن است كه ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ﴾ كه چيزي در اينجا حذف نشود. مَثَل كفار در حرفي كه زدند و جوابي كه دادند گفتند: ﴿بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾، مَثَل آن كسي است كه فرياد مي‌كشد ولي گوش ندارد بشنود كه چه چيزي مي‌گويد. آن انسان اصمّ (آن كسي كه كر است) صيحه دارد ولي حرف خودش را نمي‌شنود (اين كه كر است حرف مي‌زند ولي نمي‌شنود چه مي‌گويد). اين كفار حرف زدند ولي نمي‌شنوند چه چيزي گفتند، گفتند: ﴿بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾ مگر اين هم حرف شد كه انسان در عقايد ديني‌اش تابع نياكان باشد؟! همين كه حرف مي‌زند نمي‌شنود چه مي‌گويد. اين معنا را به عنوان توجيه ديگر ذكر كردند؛ منتها با اين جمله ﴿إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ سازگار نيست. براي اينكه اصمّ همان طوري كه حرف نمي‌فهمد حرف هم نمي‌شنود؛ كسي كه كر است اگر صيحه‌اي برآورد و حرفي بزند همان طوري كه معناي حرفش را نمي‌فهمد صوت كلماتش را هم نمي‌شنود. و نبايد بگوييم ﴿إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ فقط صوت را مي‌شنود [و] معنا را نمي‌فهمد، چون كسي كه اصمّ است و كر است همان طوري كه معناي كلماتش را نمي‌فهمد صوت خودش را هم نمي‌شنود. پس بنابراين اينكه ما بگوييم مَثَل كفار مِثل مَثَل كر است كه نمي‌شنود، اين با كلمه ﴿إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ سازگار نيست. مگر اينكه بگوييم مَثَل كفار مِثل مَثَل جاهلي است كه حرف مي‌زند و نمي‌فهمد، «يقول ما لا يفهم»؛ ادعا دارد، حرف مي‌زند ولي نمي‌فهمد چه مي‌گويد. كه آنچه كه جاي ﴿الَّذِي﴾ است، همان جاهل است: «كمثل الجاهل الذي ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء»؛ حرف آنها حرف جاهلانه و سفيهانه است كه خودشان نمي‌فهمند چه مي‌گويند فقط حرفشان را مي‌شنوند معنايي براي حرفشان نيست.

پرسش ...

پاسخ: اصمّ با اشاره مي‌فهمد، از راه كلمات نمي‌فهمد.

پرسش ...

پاسخ: نه اينكه از راه شنيدنْ حرف را بفهمد، فقط از راه اينكه صوتي است كلمات را اگر شنوايي مي‌داشت مي‌شنيد. چون قبلاً خودش معنا را در خاطر آورد آن معنا را كه قبلاً در خاطر دارد و قبل از اينكه تكلّم بكند آن معنا را مي‌دانست (همان معنا) را مي‌داند وگرنه از راه كلمات چيزي نصيبش نمي‌شود.

ـ نحوه تطبيق آيه مذكور با آيه قبل

پنج وجه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان ذكر كردند كه لابد آنها را مطالعه فرموديد. عمده تطبيق اين آيه دوم است با آيه اول. چون در آيه اول چهار نكته بود اين نكات را در آيه دوم بازگو كردند. در آيه اول داعي است، مدعوّ است، جواب منفي مدعوّ است به اينكه ما تابع نياكانيم، پس مسئله سنت نياكان است، مسئله تقليد پيروان است، مسئله دعاي داعيان است و مسئله دعوت اين داعيان. داعيان به حق دعوت مي‌كنند و اينها هم جواب مي‌دهند كه ما تابع سنت نياكانيم. مثل اينكه داعي در حدّ يك راعي غنم است و آنها در حدّ اغنام‌اند.

پرسش ...

پاسخ: خب بايد قرائت مي‌شد خب نشد (قرائت نشد). بر فرض هم قرائت بشود معنايش اين است كه مَثَل كفار «كمثل الذي يُنْعَق بما لا يَسمع». آن وقت معمولاً در اين تعبيرات وقتي لغت را معنا مي‌كنند اين «باء» روي آن «منعوق به» درمي‌آيد «نعق بالغنم»، آن وقت اگر «يُنعق» قرائت بشود «يُنعق» خود آن غنم است نه صوت. اين بايي كه روي كلمه ﴿مَا﴾ درآمده همان بايي است كه مي‌گويند نَعَق بغنمه آن وقت اين ﴿مَا﴾ مي‌شود منعوق، اگر يُنعق بخوانيم ديگر نبايد بگوييم كه «يُنعق بما لا يَسمع» بايد كه تعبير ديگر بشود، لذا اينها هم نقل نكردند كه «يُنعق» قرائت بشود.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ «نَعَق بالغنم»، ديگر نمي‌شود گفت «نُعق بالغنم». آن وقت اگر اين‌چنين شد: «فالغنم منعوق به»، ديگر نمي‌شود گفت كه «يُنعق بما لا». اين ﴿مَا﴾ آن «منعوق به» است، اين راعي ناعق است، آن صداي او نعق است، آن غنم «منعوق به» است. در اين كريمه فرمود: ﴿كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا﴾ يعني ينعق به حيواني كه آن حيوان ﴿لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ وقتي مي‌گويند «نعق به» يعني اين منعوق است، اين شيء منعوق به است. يعني آن ناعق، ينعق بالغنم، پس اين ﴿مَا﴾ منظور غنم خواهد بود. بايد با لغت هم سازگار باشد ديگر.

پرسش ...

پاسخ: آن «منعوق به» است. معمولاً در لغت مي‌گويند نعق بغنمه، وقتي گفتند نعق بغنمه اين ﴿مَا﴾ در ﴿مَا لاَ يَسْمَعُ﴾ جاي غنم نشسته است: «كمثل الذي ينعق بالغنم» كه اين غنم ﴿لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾.

ـ دعوت پيامبران، دعوتي روشن و آشكار

خب بنابراين قرآن كريم فرمود ما اينها را به حق دعوت كرديم اينها جوابي دادند كه با دعوت ما سازگار نيست. ما اصل دعوتمان و نحوه دعوتمان را تشريح مي‌كنيم تا معلوم بشود آن جواب مطابق با اين دعوت ما نيست. اصل دعوت را در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود [كه] دعوت روشن و بازي است؛ آيهٴ 108 سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾، پس دعوت دعوتِ روشني است (ابهام در آن نيست) و از اينكه دعوت رسول خدا به عنوان بلاغ مبين ياد شده است سرّش همين است و اينكه در سيره آن حضرت آمده است كه سه بار تكرار مي‌كرد تا بفهمند و حجت بالغه بشود سرّش همين است. پس روش دعوت ﴿عَليٰ بَصِيرَةٍ[2] است، لغزگويي، معما، ابهام، تيرگي [و] امثال ذلك در دعوت نيست خيلي روشن و مستدل دعوت مي‌كند، ﴿عَلَيٰ بَصِيرَةٍ﴾ دعوت مي‌كند، بيان است و بلاغ مبين است (اين روش دعوت).

ـ تنوع روش دعوت پيامبران

اما انحاي دعوت را كه هر كسي را به اندازه استعداد او دعوت بكنند در آيهٴ 125 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين‌چنين فرمود كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ [يعني] چون استعدادها يكسان نيست اگر هم خواستي بعضي را به حكمت يا بعضي را به موعظه يا بعضي را به جدال احسن دعوت كني، راه صحيح است. و اين به نحو منفصله مانعةالخلو است كه جمع را شايد، زيرا در عين حال كه حكيم را با حكمت دعوت مي‌كند موعظه هم مي‌كند كه در او اثر بيشتري داشته باشد؛ يا ديگري را كه با جدال احسن فرا مي‌خواند موعظه هم مي‌كند كه در او اثر بيشتري داشته باشد و براي اوساط ناس موعظه حسنه را انتخاب مي‌كند.

پس هر كسي را به اندازه استعداد او دعوت مي‌كنند و در هر سه حال دعوت ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ است؛ يعني اين‌چنين نيست كه از ضعف فكر مستمع سوء استفاده بشود [و] قصه‌ها و داستانهاي بافتگي را تلقين بكنند كه او را بالأخره جذب بكنند (اين‌چنين نيست). دعوت ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ است و هر شخصي را به اندازه استعداد او هم دعوت مي‌كنند و بيان هم كه بلاغ مبين است. فرمود بلاغ بايد بكني، ابلاغ بايد بكني، بلاغ مبين بايد داشته باشي و امثال ذلك. پس از اين طرف هيچ ابهامي در رسالت، وحي و تبليغ الهي نيست، [بلكه] آنها اين بار را به مقصد نمي‌رسانند [و] نمي‌فهمند كه اين عقل چه مي‌گويد، كوتاهي در مستمع است نه در گوينده.

ـ منش و روش حيواني برخي انسان نماها

در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» فرمود كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً[3]، در اين سورهٴ مباركهٴ «جمعه» اول جريان يهوديت را ذكر كرد باز در وسطها جريان يهوديت را ذكر كرد، در پايان برگشت تا انسان را از روش يهوديت هم باز بدارد؛ فرمود: مَثَل كساني كه ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾ يعني ما بر اينها تورات را تحميل كرديم نازل كرديم آنها را مكلَّف كرديم به فهم تورات؛ ولي نمي‌فهمند. ما كارمان را كرديم، ما اين امانت الهي را (اين تكليف را) به آنها رسانديم، آنها ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ﴾ «كلفوا بالتورات» ﴿ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾ به مقصد نرساندند؛ مثل كسي كه كتاب حمل مي‌كند و معناي كتاب را نمي‌فهمد، او فقط جِرم كتاب را حمل مي‌كند او فقط وجود لفظي و كتبي اين معارف را حمل مي‌كند، نه وجود معنوي، عيني يا ذهني اين خطوط را: ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾ پس فقط وجود لفظي را حمل مي‌كند نه وجود ذهني يا خارجي را. در اين مثالي كه محل بحث است فرمود اينها وجود لفظي را حمل مي‌كنند نه وجود ذهني يا معنوي را، فقط صوت و كلمه را حمل مي‌كنند، فقط دعا و ندا را مي‌فهمند معنا را نمي‌فهمند (مطلب را نمي‌فهمند). چون اين‌چنين‌اند [يعني] روشِ اينها روشِ حيواني است؛ هم در اصل تفكر و در استدلال روشِ اينها مانند حيوان است، هم در غذاخوردن روش اينها مثل حيوان است، هم در خطّ مشيِ زندگي روش اينها مثل حيوان است.

خط مشي حيواني كافر در تفكر و تغذيه

در مسئله معارف، استدلالها و طرز تفكر، همين سورهٴ مباركهٴ «جمعه» كافي است كه فرمود تفكر اينها تفكر حيواني است. اما درباره طرز غذاخوردن و روش تغذيه اينها آيهٴ دوازده سورهٴ مباركه‌اي كه به نام رسول خدا(عليه [و علي آله] آلاف التحية والثناء) [است] اين‌چنين است كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ﴾ پس تغذيه اينها در حدّ تغذيه حيواني است، چه اينكه تفكر اينها هم در حدّ تفكر حيواني است.

پرسش ...

پاسخ: آنها كه ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[4] آنها ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ[5] اند؛ اما يك عده‌اي كه اصلاً حاضر نيستند بينديشند، اصل براي آنها سنت نياكان است اصلاً گوش نمي‌دهند، اينها كساني هستند كه ﴿ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ[6] ‌خواهند بود، اينها كساني هستند كه ﴿جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ[7] اينها حاضر نيستند اصلاً حرف گوش بدهند. عده‌اي در اطراف حرم مراقب بودند كه وقتي كسي وارد مكه مي‌شود با رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) اصلاً مصاحبه نكند (حرف او را گوش ندهد) و اصرار هم داشتند وقتي از كنار حضرت عبور مي‌كنند دست در گوش بگذارند كه حرف به گوششان نرسد، اينها در همان حدّ هستند كه اصلاً حاضر نيستند فكر كنند. آن كه ﴿فَكَّرَ وَقَدَّرَ[8] آن است كه ﴿قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ[9]. بنابراين اينها طرز تفكرشان تفكر حيواني است تغذيه اينها هم تغذيه حيواني است. در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ 44 اين‌چنين آمده است كه ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلأ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 179 اين‌چنين فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾.

نكته: بهشت، علت غايي خلقت انسان

اينكه فرمود ما خيلي را براي جهنم خلق كرديم، اين لام، لامِ عاقبت است نه لام غايت، وگرنه خداي سبحان هيچ كس را براي جهنم خلق نكرد، اين را در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[10]. اين لام ﴿لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ﴾ لامِ عاقبت است نه لامِ غايت؛ نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُفِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً[11] آل‌فرعون اين فرزند را از جعبه به‌در نياوردند كه دشمنشان بشود؛ ولي سرانجام دشمنِ اينها شد. لامِ عاقبت غير از لام غايت است، لام غايت در سوره «ذاريات» مشخص شد كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون﴾؛ اما اينكه فرمود ما خيليها را براي جهنم خلق كرديم يعني عاقبت خيليها جهنم است، وگرنه خداي سبحان احدي را براي جهنم خلق نكرد همه را براي بهشت خلق كرد. ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا﴾ «ذرأنا» يعني «خلقنا»، «من يذرئكم» يعني «يخلقكم». ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ﴾ يعني عاقبت كار خيليها جهنم است. ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ[12] اصلاً حاضر نيستند فكر بكنند. پس طرز فكرشان و طرز تغذيه‌شان مشخص است.

خط مشي واژگونهٴ ملحد

خط فكري و مشي عملي اينها را هم در آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «ملك» بيان كرد؛ فرمود: ﴿أَفَمَن يَمْشِي مُكِبّاً عَلَي وَجْهِهِ أَهْدَي أَمَّن يَمْشِي سَوِيّاً عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ فرمود آن كسي كه تفكر ديني دارد مستوي‌القامه روي زمين حركت مي‌كند، كسي كه تفكر الحادي دارد اين ﴿مُكِبّاً عَلَي وَجْهِهِ﴾ حركت مي‌كند يعني همين طور سر خم كرده دارد مي‌رود بدون اينكه جلويش را نگاه بكند، بدون اينكه اطرافش را نگاه بكند، اين «اكبَّ علي وجهه» به رو افتاده دارد مي‌رود، اين خطّ مشي‌اش است.

پس طرز تفكرشان مشخص طرز تغذيه‌شان مشخص و طرز خطّ مشي‌شان مشخص؛ مثل ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ است. گرچه اين كريمه ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ[13] جزء آيات الهي است [و] در عين حال كه ظاهر اين آيه محفوظ است و مي‌خواهد بگويد كه خداي سبحان همه حيوانات را از آب خلق كرد بعضي خزنده‌اند بعضي روي دو پا هستند بعضي روي چهار دست و پا حركت مي‌كنند؛ اما ضمناً هم مي‌خواهد بفرمايد كه خطّ مشي بعضي براساس شكم است: ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾. خب آن كه جز تغذيه خوب، خوب غذاخوردن و پرخوردن به چيزي نمي‌انديشد اين «يمشي علي بطنه» است و در قيامت هم به همين صورت درمي‌آيد.

كيفيت تعذيب انسانِ طبيعت‌گرا

عده‌اي هم كه ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ[14] همانهايي هستند كه در دنيا فقط به زمين مي‌انديشيدند، ديگر فكر نمي‌كردند سر بلند كنند مستوي‌القامه حركت كنند «مكبا علي وجه» بودند. اينها كه «مكبا علي وجه»اند، در قيامت هم به رو به آتش جهنم اينها را القا مي‌كنند كه ﴿أَفَمَن يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ[15] خب اگر پاي كسي را به آتش ببرند كه با صورت خود نمي‌خواهد از آتش حفظ بشود! ولي اگر كسي را به رو مي‌خواهند به آتش وارد كنند ﴿يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ[16]؛ سعي مي‌كند آتش را با وجهش از خود طرد كند و براند. خب اينكه امروز «من يمشي مكبا علي وجهه» است فردا هم به رو او را به آتش مي‌اندازند: ﴿يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ﴾.

پس بنابراين اينها طرز تفكرشان، طرز تغذيه‌شان، طرز مشي‌شان مشي حيواني است، لذا خداي سبحان فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاء﴾ يعني اين چهار نكته‌اي كه در آيه قبل مشخص شد به صورت يك مَثَل بيان شد.

تمثيل، يكي از شيوه‌هاي تبيين معارف در قرآن

خاصيت قرآن كريم اين است كه گاهي از راه حدّ تامّ و ناقص، گاهي از راه رسم تامّ و ناقص، گاهي هم از راه پنجم كه راه پنجم راه تمثيل است استفاده مي‌كند. در منطق ملاحظه فرموديد كه تعريف با حدّين است و رسمين (اين چهار راه) و با تمثيل. اين تمثيل راهگشاست. تمثيل نه مقوّمات ذاتي را مشخص مي‌كند، نه لوازم ذات را مشخص مي‌كند، نه عرض ذاتي را مشخص مي‌كند، نه امتياز ذاتي مي‌بخشد؛ اما براي تفهيم در يك حدّ متوسّطي راهگشاست؛ مثل اينكه وقتي مي‌خواهند روح را مشخص كنند مي‌گويند مَثَل روح در بدن مِثل رُبّان سفينه است (رُبّان يعني ناخداي كشتي). خب كشتي يك امر صناعي است ناخدا ارتباطش يك ارتباط تدبيري است هرگز مثل روح و بدن نيست؛ نه مقوّم آن است، نه حدّ تامّ آن است، نه رسم تامّ آن است، نه حدّ ناقص آن است، نه رسم ناقص آن؛ ولي با يك مَثَل مسئله تا حدودي روشن مي‌شود كه روح نسبت به بدن چه كاري مي‌كند. مي‌گويند مَثَل نفس به بدن مَثَل سلطان به مدينه يا رُبّان به سفينه است. اين راه پنجم است كه در منطق در كنار چهار راه گذشته ياد شده است؛ منتها روش منطقي نيست روش منطقي كه جنس و فصل را نشان بدهد يا خصوصيات ذاتي را نشان بدهد آن با تمثيل حل نمي‌شود و اما راهي است براي تفهيم. قرآن كريم در عين حال كه آن راهها را طيّ مي‌كند اين راه را هم مورد عنايت قرار مي‌‌دهد، چون يك كتابي است جهاني (براي همه انسانها) حتي براي آنهايي كه در حدّ حيوانيت فكر مي‌كنند، مي‌خواهد به او بگويد كه تو حيوان نباش به حيوانيت نمان بيا به سمت انسانيت، براي آنها هم با اين مَثَل سخن مي‌گويد.

ضرورت استناد تقليد به تحقيق

اما اينكه بعضيها گفتند اگر آن مرجع، سخنش حق باشد، در اعتقاديات و اصول دين تقليد رواست [و] به مفهوم آيهٴ پانزده سورهٴ مباركهٴ «لقمان» استدلال كردند ظاهراً اين استدلال ناتمام است. آيهٴ پانزده سورهٴ «لقمان» اين است كه ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُون﴾ در اين كريمه ضمن اينكه فرزندان را به تأدّب در پيشگاه پدر و مادر وا مي‌دارد و اصرار مي‌كند كه شما نسبت به آنها شاكر و حق‌شناس باشيد مي‌فرمايد در مسائل اعتقادي اگر اصرار هم بكنند كه شما دست از اسلام برداريد اينجا جاي تبعيت نيست، چون «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»[17].

ـ محدودهٴ مجاز اطاعت از مخلوق

اين بيان رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از محكمات بيان آن حضرت است كه بر بسياري از نصوص حاكم است كه فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» يعني در عين حال كه انسان از استادش از پدر و مادرش از مسئولين از ديگران بايد فرمان بگيرد و اطاعت كند؛ اما مرز اطاعت از آنها مشخص است كه تا كجا اطاعت كند. بايد اطاعت از آنها را محدود كند به اينكه به معصيت خالق منتهي نشود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق». بنابراين در عين حال كه پدر و مادر محترم‌اند، اگر حرفي زدند كه بر خلاف رضاي خداي سبحان بود اينجا جاي اطاعت نيست. در مسائل اعتقادي فرمود اگر پدر و مادر اصرار كردند كه شما به خدا شرك بورزيد به چيزي كه علم نداريد: ﴿فَلاَ تُطِعْهُمَا[18].

ـ جواز تقليد مستند به تحقيق

 از اين ﴿عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ[19] خواستند مفهوم بگيرند كه اگر پدر و مادر، شما را وادار كردند بر مطلبي كه علم است و حق است بپذيريد. اين دليلِ تقليد از پدر و مادر در مسائل اعتقادي نيست؛ مگر خود اين كودك بداند اين پدر نظير پدرهاي ديگر نيست، اين يك مرجع اخذ علوم و معارف است، از آن جهت كه مرجع اخذ علوم و معارف است سخن او را گوش بدهد نه از [جهت] اينكه پدر [است] (گرچه حرفش حق است) اين موظّف است بپذيرد، خب او از كجا بفهمد كه حرفش حق است؟ مگر اينكه در تقليد، او تحقيق كند ببيند كه اين پدر حرفي جز حق نمي‌زند [و] تا مطلب براي او مستدل و مبرهن نشود نمي‌گويد. غرض آن است كه اين آيه مفهومي ندارد كه دلالت كند تقليد مطلقاً در اصول دين در صورتي كه حق باشد رواست، بلكه تقليد بايد به تحقيق استناد پيدا كند.

احترام به پدر و مادر، حقوق انساني اسلام

﴿فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً[20] يعني پدر و مادر گرچه هم مشرك‌اند، در مسائل دنيايي بايد مصاحبت معروف داشته باشيد يعني در كارهايي كه به دنيا برمي‌گردد نه كارهايي كه به دين يا آخرت برمي‌گردد (نسبت به اينها بايد مصاحبت معروف داشته باشيد). پدر و مادر اگر چه هم مشرك باشند فرزند موظّف است كه نيازمنديهاي اينها و حوايج دنيايي اينها را برطرف كند [و] با آنها مصاحبت معروف داشته باشد، چون اين جزء حقوق بين‌المللي اسلام [و] حقوق انساني اسلام است نه حقوق اسلامي اسلام، اين نظير نماز نيست كه در يك محدوده خاص باشد نظير روزه نيست و امثال ذلك. بعضي از احكام است كه چه نسبت به مسلمان چه نسبت به كافر، انسان بايد رعايت كند: يكي احترامِ پدر و مادر است؛ يكي اداي امانت است؛ يكي وفاي به عهد است و مانند آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.

[3] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.

[4] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[5] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[6] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 9.

[7] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 7.

[8] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 18.

[9] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 20.

[10] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[11] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 8.

[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[13] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.

[14] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[15] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 24.

[16] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 24.

[17] ـ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 621.

[18] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 15.

[19] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 15.

[20] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق