اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ(170) وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ(171)﴾
راه تشخيص دين خدا
ـ وحي متبوع و مطاع حقيقي
بعد از اقامه براهين توحيد و اقامه دليل بر بطلان شرك آنگاه راه تحقيق را در برابر انسان ميگشايد كه انسان حياتش را بر اساس تحقيق اُستوار كند؛ [يعني] يا محقِّق باشد يا از كسي اطاعت كند كه اهل تحقيق است. و كفار نه خود محقّقاند نه از كسي تقليد ميكنند كه اهل تحقيق باشد و مباني فكري آنها نه به عقلِ مبرهن متكي است نه به نقل قطعي، زيرا وقتي به كفار گفته ميشود شما از وحي پيروي كنيد، جواب ميدهند كه ما تابع سنت نياكانيم، آنگاه ميفرمايد: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾. يعني معيار اصلي ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ است [كه] آن ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ را گاهي انسان با عقل تشخيص ميدهد گاهي با ظواهر نقل. اينكه گفته ميشود عقل حجت است (برهان عقلي حجت است) يعني در حد طريق معتبر است نه در حد هدف. نه اينكه بايد از عقل پيروي كرد، اساس ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ است. اگر گفته ميشود كه بايد از عقل اطاعت كرد يعني از راهنمايي عقل كمك گرفت و راه را به وسيله عقل تشخيص داد و به وحي آشنا شد. متبوع و مطاع حقيقي وحي است.
ـ عقل و نقل راه تشخيص وحي
عقل طريق تشخيص وحي است ـ چه اينكه ظواهر نقلي هم طريق تشخيص وحياند ـ نه اينكه عقل در مقابل وحي قرار بگيرد. همان طوري كه حكيم در مقابل معصوم نيست، عقل هم در مقابل وحي نيست، [بلكه] عقل در مقابل دليل نقلي است (نه در مقابل وحي). دليل نقلي راه تشخيص وحي است عقل هم راه تشخيص وحي است. ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ كه معيار اصلي است و متبوع و مطاعْ خداست و سخن خدا، آن متبوع حقيقي را گاهي با برهان عقلي تشخيص ميدهند گاهي با ظواهر نقلي. بنابراين عقل در مقابل وحي نيست (چون عقل راه است)، عقل در مقابل ظواهر نقلي است. اينكه ملاحظه ميفرماييد ميگويند: «يدل عليه الكتاب و السنة و الاجماع و العقل» در حقيقت اين چهار راه را مقابل هم قرار ميدهند. ظواهر قرآن طريق تشخيص وحي است، ظواهر سنت طريق تشخيص قول خداست، اجماع طريق تشخيص قول خداست و عقل هم بشرحايضاً [همچنين] طريق تشخيص قول خداست. عمده اطاعت از خداست و لا غير و براي تشخيص رضاي حق و سخن حق، گاهي از ظواهر نقلي استفاده ميشود گاهي از براهين عقلي.
ـ پيروي جاهلانه كافران از نياكان
آنگاه خداي سبحان فرمود: نياكان اينها اگر هم عاقل و مهتدي نباشند باز اينها گوش به سنت نياكان ميدهند؛ نه اهل استدلال عقلياند كه از راه عقل به وحي برسند و نه توان آن را دارند كه از ظواهر نقلي استمداد كنند، بلكه در حقيقتْ نقلي در اين زمينه نيامده كه بتپرستي آنها را تصحيح كند. چون نياكان آنها نه عاقلاند و نه مهتدي، خود اينها كه دنبالهروِ نياكاناند هم نه عاقلاند و نه مهتدي، در نتيجه فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[1]. چون نابينايند يعني قلبشان نميبيند بنابراين اهل تعقل نيستند و چون ناشنوايند [يعني] گوششان به وحي نيست پس مهتدي هم نخواهند بود؛ نه راه اهتداي شرع را طيّ كردهاند، نه راه عقل را پيمودهاند.
جواز تقليد محققانه در اصول دين
در مسئله تبعيت از نظر ديگران در اصول دين (به نام تقليد) اين را همان طوري كه در كتابهاي اجتهاد و تقليد ملاحظه فرموديد و مقداري هم در كتابهاي كلام ملاحظه فرموديد اين است كه مشهور بين علما اين است كه تقليد در اصول دين روا نيست. اين بحث يك بحثِ كلامي است ولي در كتابهاي اجتهاد و تقليدِ اصول آمده. [آن] اصولهايي كه مبسوط و مفصل است مثل قوانين مرحوم محقق قمي(رضوان الله عليه)، در كتاب شريف قوانين در بحث اجتهاد و تقليد مفصل بحث كرده است[2]؛ در حدود پنجاه صفحه بزرگ در اين زمينه بحث كرده كه تقليد در اصول دين رواست يا نه، نظر واجب است يا نه، مظنّه كافي است يا نه، ادلّهٴ حكما چيست، ادلّهٴ اماميه چيست، ادلّهٴ معتزله چيست كه اينها قائلاند به اينكه دليل نظرْ عقلي است و نه شرعي و دليل اشاعره چيست كه ميگويند وجوبالنظر شرعي است، نه عقلي، فرق بين اجتهاد و تقليد در مسائل اعتقادي چيست، آيا تقليد رواست يا نه، ادلّهٴ اكثر علما كه قائلاند به عدم جواز تقليد در اصول دين آنها را نقل ميكند (دليلهاي روايي آنها دليلهاي عقلي آنها را نقل ميكند) و تا حدودي مبسوطاً بحث ميكند و تقريباً موافق با مشهور نيست؛ ميفرمايد كه تقليد فيالجمله از كسي كه سخن او حق است و اطمينانآور رواست، آنچه كه بر مسلمانها لازم است ايمان به ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ است (تبعيت از ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ است) اين ايمان گاهي با برهان عقلي حاصل ميشود گاهي به تبعيت از كساني كه سخنان آنها مورد اطمينان است؛ يا حكماي متعهد و متعبّدند، يا افرادي هستند كه از ظواهر ديني بهرههاي خوبي دارند.
ـ استدلال قائلان به عدم كفايت تقليد در اصول دين و پاسخ محقق قمي
در آنجا وقتي ادلّهٴ عدهاي را نقل ميكند كه تقليد كافي نيست (زيرا تقليد حدّاكثر مظنّه ميآورد و مظنّه در اصول دين نارواست) چندين اشكال دارند [كه] يكي از شبهاتشان همان مسئله دور است، دور در دو قسمت خلاصه ميشود: قسمت اول دور دربارهٴ وجوبِ نظر است شرعاً (كه اشاعره بر آناند) اشاعره ميگويند نظر شرعاً واجب است، به ادلّهٴ شرعي تمسك ميكنند؛ [ولي] اشكال دور متوجه آنهاست كه ما شرع را هنوز ثابت نكرديم تا به ادله شرعي استدلال كنيم؛ محور دوم دور اين است كه (يا نقض و ايراد نقضي آن است كه) شما كه ميگوييد تقليد در اصول دين روا نيست براي اينكه حدّاكثر مظنّه ميآورد و مظنّه كافي نيست، به همين ادلّهٴ لفظيّه تمسك ميكنيد كه حداكثر بيش از مظنّه مفاد ديگر ندارد، اين آياتي كه شما اقامه كردهايد گرچه سنداً يقينياند ولي دلالتاً نصّ نيستند (ظاهرند)، شما به عموم تمسك ميكنيد، به اطلاق تمسك ميكنيد، به اصالةالحقيقه تمسك ميكنيد [به] انشاءالله قرينهاي در كار نبود و مخصّصي از خارج نيامده است تمسك ميكنيد و مانند آن، و با استمداد از اين اصول لفظي و اصول عقلايي به اين ظواهر قرآني استناد ميكنيد، اين بيش از مظنّه ثمر ديگر ندارد و تقليد هم كه در حدّ مظنّه است، شما ميگوييد چون تقليد علم نميآورد و مظنّهآور است از اين جهت جايز نيست، در حالي كه اين ادلّهاي كه شما اقامه كرديد هم بيش از مظنّه اثر ديگر ندارد. شما با دليل ظنّي ميخواهيد ثابت كنيد كه ظن حجت نيست! با دليل ظني ميخواهيد ثابت كنيد كه تقليد چون مظنّهآور است معتبر نيست! اين اشكالات را مرحوم محقق قمي در همان كتاب قوانين دارند.
ـ دلايل محقق قمي بر ناگزير بودن توده مردم از تقليد
بعد ميفرمايند كه اگر شما بخواهيد به ادلّه لفظيه استناد كنيد، ساير ادلّه را هم بايد مورد توجه قرار بدهيد؛ مسئله عسر و حرج را توجه داشته باشيد، مسئله ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إلاّ وُسْعَهَا﴾[3] را در نظر بگيريد، آنگاه حكم بكنيد. خب اگر اقامه برهان عقلي بر فردفرد واجب باشد، [آيا] اين ميسور هر انسان سادهانديشي است كه برهان عقلي اقامه كند بر وجوب معاد، بر وجود مبدأ و بر وحي، رسالت و نبوت و امثال ذلك يا مقدور بسياري از افراد نيست؟ اگر مقدور بسياري از افراد نيست پس بايد بپذيريد كه اين تكليف بر آنها لازم است (بر آنها واجب است كه مؤمن باشند) چون اجتهاد ميسورشان نيست و جاي احتياط هم نيست (چون مسئله اعتقادي است نه مسئله عمل تا به دو طرف عمل كند) پس چاره جز تقليد نيست. در مسائل عملي سه راه باز است: اجتهاد است و احتياط است و تقليد؛ منتها اجتهاد ميسور افراد عادي نيست، احتياط هم صعب است، هم تشخيص آن دشوار است و هم عملش مشكل، [پس] چاره جز تقليد نيست. ولي در مسائل اعتقادي بيش از دو راه نيست: يا اجتهاد يا تقليد، ديگر نميشود انسان احتياطاً هم به مسئله قول به عصمت معتقد باشد هم به قول عدم لزوم عصمت! هم به اتحاد صفات ذاتي و عينيت صفات معتقد باشد هم معتقد باشد كه صفات عين هم نيست يا عين ذات نيست! احتياط كه در عقايد معنا ندارد، جمع بين آراء در عمل ميسّر است و نه در عقيده. بنابراين گذشته از اينكه تشخيص موارد احتياط صعب و دشوار است، عمل به احتياط هم حوزه خاص دارد [كه] آن فروع دين است (در اصول دين جا براي احتياط نيست). ميماند مسئله اجتهاد و تقليد، اجتهاد هم كه ميسورشان نيست (حرج است و امثال ذلك) تقليد كافي است. البته اصل وجود خدا را ميتوان با براهين ساده هم تشخيص داد.
ـ بيان علامه حلّي بر عدم كفايت ايمان و معرفت مقلدانه و پاسخ محقق قمي
آنگاه فرمايش مرحوم علامه كه در متن بابحاديعشر آمده است آن را ذكر ميكنند، شرح هم كه بر اين شده است (شرح مرحوم فاضل مقداد) آن را ذكر ميكنند [و] رد ميكنند.[4] چون مرحوم علامه در متن همين بابحاديعشر همان صفحه اول بابحاديعشر بحث اولش آن است كه بايد يك مكلَّف به مبدأ، معاد، امامت، وحي و رسالت و امثال ذلك ايمان بياورد، معرفت داشته باشد «بالدليل لا بالتقليد». چون مرحوم علامه، مصباحالمتهجدين مرحوم شيخ را مختصر كرده بود، آن ده باب مربوط به بخشهاي ديگر است اين باب يازدهم مربوط به اصول دين و بحثهاي كلامي است از اين جهت اسم اين كتاب شده بابحاديعشر يعني يازدهمين باب از مختصر مصباحالمتهجدين مرحوم شيخ طوسي است. اين كتاب شريف را مرحوم فاضل مقداد شرح كرده است، شده شرح بابحاديعشر كه كتاب رسمي و حوزوي طلاب علوم بود و است. نوعاً آنها كه انس با مسائل كلامي دارند اين كتاب و كتاب شرحتجريد و امثال ذلك، متون اينها تقريباً محفوظ است براي اينها. اين كتاب همسفر هم ميتواند باشد يعني از كتابهايي كه در مسافرت هم ميتوانيد همراه داشته باشيد اين كتاب است؛ هم مختصر است، هم متقن است، هم نوشته دو فقيه نامي است [نوشته] دو متكلم [و] دو حكيم نامي است؛ متنش از مرحوم علامه است شرحش از مرحوم فاضل مقداد. به هر حال اين فرمايش ايشان را مرحوم محقق قمي در قوانين نقل ميكند و رد ميكند. اينچنين نيست كه اگر كسي با دليل به اين اصول آشنا نشد از ربقهٴ دين بيرون برود، بلكه تقليد هم فيالجمله كافي است.
ـ نتيجه بحث
پس مشهور بين علما اين است كه تقليد در اصول دين جايز نيست؛ اما بر خلاف مشهور عدهاي هم قائلاند كه تقليد جايز است اما نه تقليدي كه در حدّ تقليد كفار و اهل كتاب باشد (تقليد كور) بلكه انسان در تقليدْ محقّق باشد كه از چه كسي تقليد كند و حرف چه كسي را بشنود. اگر مقدورش نيست كه براهين عقليه اقامه كند، حرف كساني كه عمري به صلاح و سداد معروف بودند و عمري را هم به برهان انس داشتند (حرف آنها) كافي است. يعني كسي كه در مدت عمر امتحان خوبي داد كه جز با برهان و عقل نميانديشد و جز از وحي از چيزي اطاعت نميكند و حكيم امين است، خب انسان اگر مقدورش نباشد كه برهان عقلي بر مسائل اعتقادي اقامه كند، از او نظر بگيرد رواست. فروع دين را از فقها ميگيرد، اصول دين اگر ميسورش نبود كه برهان اقامه كند از حكمايي اينچنين و از صاحبنظراني آنچنان اخذ ميكند (اين خلاصه نظر مرحوم محقق قمي(رضوان الله عليه) است. و چون اين بحثهاي اصول [دين] متأسفانه كم شد و مباحثي كه كمتر سودمند است جاي اينها را گرفت، لذا اين بحثهاي اجتهاد و تقليد نه در كتابهاي كلامي مطرح است نه در كتابهاي اصولي. بحث، بحثِ كلامي است منتها در اصول راه پيدا كرده [است].
پرسش ...
پاسخ: معرفت به عقل است و چون اساس معرفت غيب است خداي سبحان انسان را به ايمان به غيب دعوت كرده و اصولاً كسي از قرآن استفاده ميكند كه به غيب مؤمن باشد، لذا فرمود: ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: عقلي دارد كه غيب را ميشناسد، روحي دارد كه غيب را ميشناسد. اصولاً ما اگر براي حس ارزش قائليم به بركت عقل است، [چون] تكيهٴ حس به غيب است. لذا خداي سبحان ميفرمايد كسي از قرآن و از وحي استفاده ميكند كه ايمان به غيب داشته باشد: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِين ٭ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[5]
پرسش ...
پاسخ: او به همان مقدار مكلّف است: ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاّ مَا آتَاهَا﴾[6]. عقلش غيب است، خود عقل غيب است، روح غيب است، به وسيله غيب انسان ماوراي طبيعت را ميشناسد. اگر انسان عقل نميداشت؛ روح نميداشت يا عقل و روح مادي بود، اين ايمان به غيب تكليف به محال بود؛ ولي اگر عقلش مشهود نيست؛ روحش محسوس نيست [و] خود عقل و روحش از موجودات غيبيه است، او با غيب در حقيقت به غيب ايمان ميآورد؛ يعني با امر قلبي با عقل با روح كه موجود مجرّد و غيباند (يك غيب محدود)، به غيب برتر و بالاتر ايمان ميآورد.
پرسش ...
پاسخ: تفصيل كه لازم نيست. در بحثهاي قبل گفته شد كه در جزئيات امور اين شخص ميتواند به علم اجمالي كه دارد ايمان بياورد، وقتي اصل مبدأ براي او ثابت شد و اصل وحي و رسالت ثابت شد ميگويد هر چه دين گفت من به همان معتقدم. جزئياتش اگر براي او مقدور نيست ايمان تفصيلي هم لازم نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خوب؛ تقليد از كسي كه عاقل و مهتدي باشد نه از كسي كه حسابنشده سخن بگويد، وگرنه با همين آيهاي كه الآن محل بحث است يعني آيهٴ 170 سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ مطرود خواهد بود. و دليل كساني كه تقليد در اصول دين را منع كردند همين آيات است كه قرآن كريم؛ هم مظنّه را نهي كرده است، هم اتّباع مظنّه را نهي كرده است، هم پيروي از غير علم را نهي كرده است و هم تقليد را مذموم دانست [و] فرمود كه اينها مقلد نياكانشان بودند. معلوم ميشود انسان نبايد تقليد كند اما از چه كسي نبايد تقليد كند؟ از كسي كه ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[7]، حالا اگر كسي مقلّد يك مرجع عقلي بود كه عاقل است و مهتدي، اين كافي است.
تمثيل قرآن دربارهٴ پيامبران و كافران
آنگاه به دنبال اين آيهٴ 170، فرمود: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ فرمود اين گروه كه مقلّد كورياند نسبت به نياكان گذشته جريان اينها مثل جريان اغنام و احشام است كه اغنام و احشام حرف چوپان را كه آنها را به حق هدايت ميكند نميفهمند (فقط صدا را ميشنوند). اگر يك رمهٴ گوسفندي باشند و يك شباني داشته باشند كه اين شبان آنها را راهنمايي ميكند كه كجا آب است و كجا چاه و خطر، كجا راه است و كجا پرتگاه، اينها حرف آن چوپان را نميفهمند فقط صدا را ميشنوند (هيچ دركي ندارند). فرمود انبيا به منزله راعيان اين افرادند [و] اينها را هدايت ميكنند، آنها كه ميشنوند [و] واقعاً انساناند خب خطابِ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[8] است و خطاب ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[9] است و امثال ذلك، آنها كه ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10]اند آنها كسانياند كه فقط صوت انبيا را ميشنوند اصلاً گوش نميدهند ببينند انبيا چه ميگويند، چون آنچه كه بايد بپذيرند آن را به وسيله سنت باطل نياكانشان پذيرفتند، لذا صريحاً ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[11]؛ حرف در ما اثر نميكند. خداي سبحان ميفرمايد كه اينها مثل آن رمهاياند كه حرف شبانشان را نميفهمند و سرانجام سقوط ميكنند. آن شبان با چوبدستي بالأخره بايد اينها را به راه بياورد؛ نه با حرف، نه با هدايت فرمود:﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ﴾ يعني مَثَل پيامبري كه كافران را به حق دعوت ميكند مَثَل آن شباني است كه رمه را دعوت ميكند. خب رمه كه نميفهمد، يك چوبدستي لازم است كه اينها را با چوب منزجر كنند. اين همان بيان حضرت امير در نهجالبلاغه است كه فرمود اگر حرف و برهان در شما اثر نكرد «بالكي»[12] يعني با داغكردن علاج ميكنيم. اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾[13] اين راجع به مؤمنين است، حالا اگر نشد [و] اين خطاب ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاة﴾[14] اثر نكرد، روزي ميرسد كه اينها را «كِيْ» و داغ ميكنند: ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ﴾[15]؛ روزي فرا ميرسد كه اينهايي كه حقوق الهي را پرداخت نكردند (اينها) را با همان مال داغ ميكنند. پس پيامبر به منزله راعي و شبان است، اين مردم به منزله رمهاند كه حرف شبان را نميفهمند، ولي افراد آگاه به عنوان مؤمنين خطاب ميشوند، به عنوان اولواالالباب ستايش ميشوند، به عنوان ناس مطرحاند و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ لذا بدتر از حيوان است ديگر: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16].
مُشَبَّه و مُشبَّهٌبه مذكور در آيه
فرمود: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ﴾؛ مَثَل پيامبري كه كفار را دعوت ميكند مَثَل آن شباني است كه رمه را دعوت ميكند. اين نشان ميدهد كه به شهادت ذيل آيه و سياق آيه چيزي در اين آيه محذوف است تا اين مَثَل منسجم بشود گرچه در صدر آيه فرمود مَثَل كفار مِثل مَثل شبان است؛ ولي از سياق و از شهادت داخلي آيه پيداست كه منظور تشبيه كفار به شبان نيست، منظور تشبيه دعوتكننده كفار است به دعوتكننده حيوانات: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ﴾. «ينعق» يعني «يصيح»، «نعاق» همان صيحه است. اين شبان كه صيحه ميزند آن رمه از اين صيحه چيزي استفاده نميكند مگر دعا، مگر صوت، مگر ندا كه ندا با دعا فرق دارد ندا آن دعاي خاص است كه با صيحه آميخته باشد و از دور باشد، بعضي خواستند اينها را مرادف بگيرند ولي ظاهراً ندا اخصّ از دعاست. اين كفار كه حرف ناعق و حرف راعي خود را نميشنوند، در حقيقت: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ [و] چون عاقل نيستند مقلّد كسانياند كه ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾. شما ميبينيد در [بين] اين گوسفندها در اين رمهها يك كاري كه يك گوسفند كرد ديگران هم ميكنند؛ از يك نهر كوتاهي كه پريد ديگران هم ميپرند بدون اينكه بفهمند آن چرا پريد، آيا درست رفت يا نه، اگر خطر است براي همه است و اگر جاي خوبي هم بود براي همه است. اين دنبالهروها عادتشان تقليد است چون تحقيق ندارند، نميدانند كه چرا او از اين راه رفته است، لذا فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾. اگر عاقل بودند از كسي تقليد ميكردند كه عاقل و مهتدي باشد و چون عاقل نيستند از كساني تقليد ميكنند كه ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾.
ناشنوايي و نابينايي كيفري
ـ دفن سرمايه همگاني فطرت
پرسش ...
پاسخ: در بحثهاي قبل [در] همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه اينها اول مانند انسانهاي ديگر با فطرت الهي خلق شدند و خداي سبحان هيچ كسي را بدون پذيرش وحي نيافريد؛ فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[17]. چون نظام، نظامِ احسن است و انسان با اين فطرت خلق ميشود [و] داراي احسن تقويم است، لذا نه خدا اين نظام را عوض كرده است و ميكند و نه ديگري توان تغيير نظام دارد. هر انساني را خداي سبحان با سرمايه فطرت الهي آفريده است.
اگر كسي اين فطرت را شكوفا كرد كه از عقل و وحي بهتر مدد ميگيرد و اگر كسي اين فطرت را دفن كرده است كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسّـٰهٰا﴾[18] آن وقت از وحي استفاده نميكند. نه اينكه خداي سبحان كسي را صمّ و بكم آفريده باشد، خداي سبحان همه را با فطرت آفريد، همه را با هوش خلق كرد، هيچ كسي را بدون پذيرش توحيد نيافريد؛ استعدادها البته يكسان نيست ولي آن نصاب معيّن كه براي تكليف لازم است به همه داد؛ فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[19] پس همه را با اين سرمايه آفريد.
ـ سلب توفيق فهم معارف الهي، پيامد تمرّد از دستورات الهي
و اگر كسي عمداً گوش به دستورات الهي نداد و سراغ شيطنت شياطين حركت كرد، از آن به بعد است كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[20] يا ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[21] فرمود: از آن به بعد ما توفيق فهميدن آيات را از اين ميگيريم. اگر ما چندين بار به وسيله عقل و وحي او را هدايت كرديم او بياعتنايي كرد، مهلت داديم او تمرّد كرد، راه توبه و انابه را باز كرديم او طغيان كرد، از آن به بعد ديگر توفيق فهم را ميگيريم (اين نعمت را به او نميدهيم) او را به حال خودش رها ميكنيم. فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الارْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾؛ من نميگذارم كه آنها به سراغ معارف اسلامي حركت كنند (آن توفيق را ميگيرم) اينها را به حال خودشان رها ميكنم. اگر در سوره «صف» فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[22] اين نشان ميدهد كه هرگز خداي سبحان بَدئاً و ابتدائاً قلب كسي را مهر نميكند [و] چشم و گوشِ [دل] كسي را نابينا نميكند. آيه هفتم و همچنين آيهٴ هجدهم سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت [به ترتيب] اين بود كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ و اينكه فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ﴾ يعني آن چنان كر و كورند كه اصلاً برنميگردند به جايگاه اصليشان. پس خداي سبحان هرگز ابتدائاً كسي را كور و كر نميكند؛ ولي اگر كسي خود را كور و كر كرد (به سوء اختيار خودش)، ديگر از توفيق الهي محروم است، لذا فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ﴾.
ـ محروميت از هدايت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله و سلّم)
در موارد ديگر فرمود: ﴿إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ﴾[23] فرمود كه رسول من تو مردهها را اسماع نميكني؛ كرها را هم اسماع نميكني ـ خب رسول خدا كه در قبرستان بقيع منبر نميگذاشت سخنراني كند و براي مردهها حرف بزند! ـ فرمود اينهايي كه هستند دو قسماند: عدهاي زندهاند؛ عدهاي مرده، آنهايي كه واقعاً مردهاند تو توان آن را نداري كه اسماع كني حرف را به دل آنها برساني، براي اينكه بين حرف تو و دل آنها يك غلاف سنگيني و يك قشر عظيمي است، آنها در آن غار دفن شدهاند: ﴿جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّة﴾[24] ما «كنان» قرار داديم، ما آنجا را غار قرار داديم [و] اينها در غار دفناند، چگونه حرف تو را ميفهمند؟ آنها گفتند كه ﴿قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ﴾[25]، خداي سبحان فرمود كه ما چندين بار مهلت داديم بعد ديديم كه هيچ استفادهاي نميكنند و هيچ بهرهاي نميبرند، اينها را در آن غار دفن كرديم. يك مقدار از اينها در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾[26]، يك مقدار هم در سورهٴ «فصلت» هست كه ما يك حجابي براي اينها قرار داديم و حرفهاي تو در اينها اثر نميكند؛ آيهٴ پنجم سورهٴ «فصلت» اين است كه ﴿وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ﴾؛ يعني ما اصلاً نميفهميم تو چه ميگويي، بين ما و تو حجاب است و خداي سبحان هم فرمود حجاب است منتها حجاب غيرمرئي: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اينچنين نيست كه ﴿مَسْتُوراً﴾ به معني ساتراً باشد كه اسم مفعول به معني فاعل آمده باشد، اين مستور به معني خود مستور است.
ـ محجوب بودن گناهكار درحجاب مستورِ گناه
فرمود: حجاب دو قسم است. يك حجاب جسماني و حسّي است كه اين حجابْ محسوس است مثل اينكه ديوار [يا] در و پرده حجاباند (اين حجاب محسوس است)؛ يك حجابي است مستور كه اين حجاب را نميشود ديد مثل اينكه گناه حجاب است. خب گناهكار محجوب است، واقعاً در حجاب است [و] نميبيند. و اما اينكه گناه چگونه حجاب است، انسان ببيند كه گناه حجاب است اينچنين نيست، بايد بفهمد كه گناه حجاب است، وگرنه احتجاب به گناه را نميشود ديد، [چون] اين حجاب مستور است. در اين دعاي شريف ابوحمزهثمالي آمده، كه «انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال السيئة دونك»؛ در اين دعاها عرض ميكنيم خدايا تو محجوب نيستي عمل حاجب است (اين عمل نميگذارد ما تو را ببينيم). خب گناه حاجب است و اما حاجببودن گناه مستور است، خود اين حاجب، حاجبِ غيبي است. حاجب دو قسم است: يا محسوس يا مستور. فرمود ما حجاب مستور قرار ميدهيم و واقعاً آنها در حجاباند. فرمود كه ما آنها را در اكنّه قرار ميدهيم و واقعاً اينها محجوباند و نميفهمند؛ اما اين به عنوان كيفر است، بعد از مهلتدادنهاي چندينباره است و از اين جهت فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.
[2] ـ قوانين الاصول، ص 356ـ 358 (اجتهاد و تقليد).
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[4] ـ قوانين الاصول، ص 356 ـ 358 (اجتهاد و تقليد).
[5] ـ سورهٴ بقره، آيات 1 ـ 3.
[6] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 7.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 21.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 153.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[11] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[12] ـ ر.ك: نهجالبلاغه، خطبهٴ 168.
[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[17] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[18] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[19] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[20] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 146.
[22] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.
[23] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 80.
[24] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 57.
[25] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 5.
[26] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 45.