اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)﴾
خلود كافران در دوزخ
ـ خلاصه پاسخ شبهات خلود
بحث در خلود كافران بود يعني اگر كسي بعد از قيام حجت بالغه و روشن شدن حق معذلك كفر را بر ايمان ترجيح داد؛ نظير آلفرعون كه ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[1]، در خلود اين گروه ترديدي نيست. و مطالبي كه در اين زمينهٴ خلود تنظيم شده بود در ضمن چند امر بود كه بعضي از اينها مربوط به ظواهر آيات بود؛ بعضي مربوط به ظواهر روايات و نصوص بود؛ بعضي هم مربوط به مسائل عقلي بود. و نتيجه بحث هم اين شد كه هم ظاهر آيات، خلود معاندين است؛ هم ظاهر روايات، خلود معاندين است؛ هم نتيجه برهان عقلي، خلود معاندين است. و چيزي مخالف اين ادلّه يادشده نيست مگر بعضي از شبهات كه اين شبهات هم شبهه رحمت بود؛ شبهه عدل بود؛ شبهه تماثل جزا و عمل بود؛ شبهه تساوي و توافق جزا و عمل بود و شبهه اينكه چگونه يك عمل محدود كيفر نامحدود دارد و مانند آن، كه اين شبهات تا آنجا كه ممكن بود مطرح شد و رد شد. و ادلّه اربعه يعني ادعاي اجماع شده است، كتاب و سنت و عقل هم اين معنا را تأييد ميكند كه اگر كسي كفر و نفاق در قلبش رسوخ كرد (بعد از قيام حجت بالغه)، او اهل نجات نيست. چون گناه زمينه تيرگي روح را فراهم ميكند همان طوري كه اطاعت زمينه نورانيت روح را فراهم ميكند و اگر گناه براي روح ملكه نشده باشد قابل زوال است؛ مانند مسلمانهاي فاسق كه بعد از مدتي تطهير ميشوند و نجات پيدا ميكنند؛ ولي اگر گناه براي روح ملكه شد و در روح رسوب كرد؛ مانند كافر معاند، منافق عنود و مانند آن، چون روح يك امر مجرد است و اين ملكه كفر و نفاق در روح رسوب كرد ميشود يك امر ثابت، امر ثابت زوالپذير نيست [كه] از اين گونه از امور به عنوان ابدي بالغير ياد ميكنند. نميشود گفت كه چگونه يك شيء محدود ابداً وجود دارد، [چرا؟] چون همه موجودات بهشت محدودند؛ ولي ابدياند. ابديّت بهشت يعني ثبات؛ نه يعني يك موجودِ نامحدود؛ اين موجودات با اينكه محدودند [و] هر كدام حد خاص خود را دارا هستند، چون ثابتاند زوالپذير نيستند. مرگ و انتقال هم در آن نشئه رخت برميبندد (اگر مرگي هست در دنياست در آخرت مرگي نيست) بنابراين اين موجودات ثابت ميمانند.
ـ هماهنگي صورت نوعيه برزخي انسان با اعمال او
از اينكه آثار عمل در روح ظهور ميكند ترديدي در آن نيست و از اينكه به وسيله تكرار ملكه ميشود اين هم محل بحث نيست و اگر ملكه رسوب كرد به صورتِ صورتِ نوعيه درميآيد اين هم تا حدودي اثبات شده است، لذا عدهاي در قيامت به صورت حيوان محشور ميشوند واقعاً حيواناند؛ نه اينكه به شكل حيوان در بيايند، نفس اينها نفس بوزينه است يا نفس اينها نفس خنزير است، آن نفس ناطقه در صراط بوزينه شدن كامل شده است. يعني گناه در روح اثر ميگذارد [و] روح را تيره ميكند (اين يك مطلب) و اگر تكرر پيدا كرد ملكه ميشود (اين دو مطلب) و اگر ادامه پيدا كرد اين ملكه به عنوان صورت نوعيه ظهور ميكند؛ [يعني] آن نفس به منزله ماده ميشود و اين ملكه راسخه به منزله صورت نوعيه و [در نتيجه] اين شخص در حقيقت يك حيواني خواهد بود (اين سه مطلب) و اينها كه در قيامت به صورت حيوان محشور ميشوند واقعاً حيواناند نه فقط شكلشان حيوان باشد [كه] مطالب گذشته هم اين را تأييد ميكند.
روايتي از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ باطن گناه
ـ يقيني بودن ورود شيعيان به بهشت
براي تتميم مطالب گذشته يك روايت را تبرّكاً بخوانيم، بعد به آن شبهه نهايي بپردازيم. آن روايت همان طوري كه در طرف نورانيت آمده است كه ولايت اهل بيت عصمت و طهارت نور است و ولايت اعداي آنان نار و آتش است، درباره اصل گناه هم آمده است كه اصولاً گناه يك قذارت و پليدي به همراه دارد؛ در جلد هشتم بحارالانوار طبع جديد، صفحه 352 و 353 از رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) نقل شده است كه فرمود شما شيعيان از گناه بپرهيزيد ـ گرچه شيعه معصيتكار مخلَّد در آتش نخواهد شد؛ ولي بدون تعذيب هم نيست ـ فرمود: «اتقوا الله معاشر الشيعة فإن الجنة لن تفوتكم»[2] از رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) نقل شد كه اي شيعيان شما از خدا بپرهيزيد براي اينكه بهشت از شما فوت نميشود [و] شما سرانجام به بهشت ميرويد «و ان ابطأت بها عنكم قبائح اعمالكم»؛ ممكن است دير برويد ولي يقيناً [به] بهشت خواهيد رفت و اما تحمل كردن عذاب در بين راه كار آساني نيست «فتنافسوا في درجاتها»؛ شما منافسه كنيد ـ منافسه يعني مسابقه دادن، براي رسيدن به يك مطلب نفيس منافسه دارند يعني آن قدر ميدوند كه نفسنفس، آثار اينها ظهور ميكند، اين عمل و دويدن را ميگويند منافسه، ﴿فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ﴾[3] تشويق به منافسه و مسابقه است در تحصيل درجات بهشت ـ فرمود: «فتنافسوا في درجاتها، قيل: فهل يدخل جهنم احد من محبيك و محبي علي(عليه السلام)»؟ به حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) عرض كردند آيا هيچ يك از دوستان شما و دوستان اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) وارد جهنم ميشوند؟
ـ ظهور تعفن و آلودگي گناه در قيامت
حضرت طبق اين نقل فرمود: «من قذر نفسه بمخالفة محمد و علي [عليهم الصلاة و عليهم السلام] و واقع المحرمات و ظلم المؤمنين و المؤمنات و خالف ما رسم له من الشريعات جاء يوم القيامة قذرا طفسا»؛ اگر كسي خود را با گناه آلوده كرد در قيامت آلوده ميآيد ـ گناه قذارت است، طفس است، بوي بد گناه بعداً ظهور ميكند ـ فرمود اگر كسي در اثر مخالفت شريعت و مخالفت رسول خدا و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خود را آلوده كرد در قيامت آلوده در ميآيد؛ مثل كسي كه از كنيف بيرون آمده، بدبوست تا كمكم بوي بد او از بين برود، آنگاه رسول خدا و اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به او ميگويند «يا فلان انت قذر طفس»؛ تو آلودهاي «لا تصلح لمرافقة الاخيار»[4]؛ تو براي رفاقت نيكان شايستگي نداري، نميتواني با حور حسان معانقه كني، با مقربين رفاقت كني و هرگز به آن مقام نميرسي مگر اينكه اين آلودگيهاي تو تطهير بشود، آنگاه گرفتار جهنم ميشود، اين قدر معذَّب ميشود تا اينكه تطهير بشود [كه] از اين بيان به خوبي استفاده ميشود كه گناه قذارت است. گناه نظير ترك مقررات دنيايي نيست، بالأخره آلودگي دارد؛ همان طوري كه آلودگيهاي ظاهري بدبوست گناه هم واقعاً بدبوست [كه] اين بوي بد در قيامت ظهور ميكند.
ـ صورت نوعيه تبهكار
پس گناه يك تيرگي دارد و اگر ملكه شد، روح را واقعاً بدبو ميكند و اگر اين ملكه خيلي راسخ شد صورت نوعيه ميشود، وقتي صورت نوعيه شد انسان در قيامت با همان صورت نوعيه محشور ميشود، لذا عدهاي به صورت حيوانات درميآيند. و چون آن نفس مجرد است، ثابت است و زوالپذير نيست، هرگز بدن را رها نميكند. اصولاً روح هرگز نميميرد، در دنيا هم كه بود روح نميمرد، مرگ عبارت از مفارقت روح از بدن است وگرنه روح كه نميميرد؛ روح از دنيا به برزخ، از برزخ به قيامت، از قيامت به بهشت يا جهنم [منتقل ميشود]. روح كه امر مجرد است اصلاً از بين نميرود، بدني عوض ميكند به بدني ديگر. مرگ عبارت از جان دادن نيست كه جان را انسان از بين ببرد، مرگ عبارت از مفارقت روح و بدن است و اين مفارقت در دار دنياست، در آخرت ديگر فراق بين روح و بدن نيست. بنابراين همه موجودات بهشت ثابتاند، هيچ كدام مرگي ندارند و همه موجودات جهنم هم ثابتاند، هيچ كدام مرگي ندارند و چون ثابتاند ديگر بدن را رها نميكنند (مرگ هم برچيده شد).
شبههٴ ترديد در ابديت عذاب
منتها مهمترين شبهه كه به عنوان شبهه پاياني مطرح است اين است كه اگر اين گناه در حدّ حال و وصف غيرملكهاي براي نفس باشد، چون وصفهاي عارضي عرض مفارقاند و بالأخره زايل ميشوند، انسان نجات پيدا ميكند و وارد بهشت خواهد شد؛ مثل مسلمان فاسق؛ يا [گناه] ملكه ميشود؛ مثل مسلماني كه فسق براي او ملكه شد [كه] يك عذاب بيشتري ميبيند و سرانجام تطهير ميشود و وارد بهشت ميشود (منتها آن عذاب يك لحظهاش قابل تحمل نيست)؛ يا اينكه اين تيرگي از حدّ صفت حال يا ملكه ميگذرد [و] به عنوان صورت نوعيه درميآيد، اگر صورت نوعيه شد مقوّم حقيقت آن شيء است كه جنس و فصل آن را تأمين ميكند و صورت براي ماده آن خواهد بود، اگر صورت براي ماده آن شد ديگر عذاب نيست براي اينكه اگر كسي خنزير شد، خنزير از خنزير بودن معذَّب نيست، حالا بر فرض دائماً خنزير باشد يا دائماً مور يا بوزينه باشد، اگر كسي بوزينه شد بوزينه از اينكه بوزينه است كه ناراحت نيست؛ يا مور از اينكه مورچه است كه ناراحت نيست (حالا بر فرض يك موجودي دائماً بوزينه باشد يا دائماً خنزير باشد). اين شبهه مهمترين شبهه است كه بعضي از بزرگان را وادار كرده است كه بگويد يا خلود نيست؛ يا اگر خلود و ابديت هست عذابْ ابدي نيست؛ يعني شخص در نار است، آتش قيامت هم ابدي است و او هم دائماً ميسوزد؛ اما بعد از گذشتن از احقاب، اين عذاب براي او عذب است چون عادت ميكند[5] (اين شبهه) [كه] بزرگان از اهل حكمت مثل مرحوم صدرالمتألهّين[6] و ديگران اين شبهه را هم جواب دادند، سيدنا الاستاد[7](رضوان الله عليه) هم به همين شبهه در كتاب شريف الميزان جواب دادند.
پرسش ...
پاسخ: چون يك مقدار اين عذابهاي جسماني براي او از آن عوارض مفارقه نشئت گرفته است، اوايل هم عذاب خواهد داشت؛ اما وقتي كه واقعاً به صورت يك خنزير درآمده تا به آن صورت دربيايد البته [ديگر] عذاب نيست، در برزخ يا امثال ذلك ممكن است معذَّب باشد؛ ولي واقعاً اگر به آن صورت نوعيه درآمده است از آن به بعد ديگر عذاب نيست.
پرسش ...
پاسخ: زمينه در دنيا هست، در دنيا علت مُعدّ فراهم است و خداي سبحان به اين علت مُعدّ صورت مناسب اعطا ميكند؛ صورت خنزيري را به يك انسان شهوي ميدهد؛ صورت بوزينه را به انسان مكّار ميدهد؛ صورت مور را به انسان طماع ميدهد و مانند آن، واهبالصور خداي سبحان است.
پاسخ شبهه
ـ نوع متوسط بودن انسان
خلاصه جواب اين است كه انسان را ديگران نوع اخير ميدانستند [و] ميگفتند نوعالانواع است؛ اما آن طوري كه در حكمت متعاليه ثابت كردند انسان نوعالانواع نيست، [بلكه] نوعالمتوسط است و تحت اين انسان انواع فراوان هست؛ بعضيها در سَمت فرشته شدن حركت ميكنند؛ بعضيها در سَمت بهيمه؛ بعضي در سمت سبع [و] بعضي در سمت شيطان.
راههاي پيش روي انسان در نشئه تكليف
انسان وقتي كه به نشئه تكليف رسيده است، سر چهارراه ايستاده است (چهار راه در جلوي اوست)؛ يا راه علم و عمل صالح را طي ميكند اين محشور با فرشتههاست كه اينها با ملائكهاند ـ نظير همين روايتي كه الآن خوانديم و نظير آن روايتي كه در تفسير نورالثقلين ذيل آيهٴ ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[8] نقل شده است كه جعفر طيار و عباسبنعلي(سلام الله عليهما) اينها بعد از شهادت با ملائكه همپروازند[9] ـ مؤمنين كه راه ايمان و عمل صالح را طي ميكنند با ملائكه همحشرند، در عين حال كه روحشان با فرشتگان است جسمشان هم در ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[10] است؛ گروه دوم از طي كردن اين راه محروماند، آن سه راه ديگر را طي ميكنند؛ يا راه شهوتراني را طي ميكنند گرفتار اجوفَيْناند [كه] اينها در حقيقت راه بهيمه شدن را طي ميكنند [و] يك بهيمه خوبي خواهند بود؛ گروهي راه درندگي و خونريزي را طي ميكنند [كه] اينها يك سبع ضارع خوبي خواهند بود؛ گروهي هم در سياستهاي غلط شركت ميكنند، در مكر، حيله، خيانتهاي سياسي،نفاقافكنيها و امثال ذلك دسيسه دارند، اينها هم راه شيطنت را طي ميكنند [كه] اين گروه واقعاً جزء شياطين خواهند شد [و] آن گروه دوم و سوم هم واقعاً جزء حيوانات ميشوند.
حدّ و حقيقت ماهوي انسانها در نشئه تكليف
منتها فرقي كه هست اين است كه آنها كه در سطح فرشتهها حركت كردند اگر از حدّ آنها سؤال بشود كه اينگونه از افراد «ما هو؟»؛ اين شخص حقيقت او چيست؟ نميگويند مَلَكٌ، ميگويند «انسانٌ مَلَكٌ»، چون انساني است كه به اين سمت حركت كرده است؛ نه اينكه انسانيت در مقابل مَلَكْ دو نوع همعرض باشد و يك شيء از يك همعرض به همعرض ديگر منتقل شده باشد كه اين تشكيك، عرضي باشد (اينچنين نيست)، بلكه «انسانٌ مَلَكٌ»، لذا ممكن است از ملك هم بالاتر باشد. از گروه دوم كه در سطح بهيمهبودن حركت ميكنند اگر سؤال بشود كه فلان شخص «ما هو؟» گفته ميشود «حيوانٌ ناطقٌ بهيمي» اين مستقيماً در حد يك خنزير نيست، خنزير، خنزير است؛ اما اين انسان است كه با حفظ انسان بودن و از راه انسان بودن شده خنزير، لذا به مراتب از خنزير بدتر است، [چون] خنزير آن هوش و درك را ندارد كه شهوت خود را با انديشههاي كامل تأمين كند؛ [اما] انسان [شهوي] يك موجود متفكر و هوشمندي است كه همه فكر و هوشش را در راه تأمين شهوتش فراهم كرده است، لذا «انسانٌ خنزير» [كه] از آن بدتر ميشود. گروه سوم كه راه درندگي و خونريزي را طي كردهاند اينها «حيوانٌ ناطقٌ سبع» با گرگ ديگر فرق دارند، گرگ ديگر همان حيوان ضارع است و اما اين انساني است كه از راه انسانيت شده درنده، لذا همه هوش و انديشهاش را در راه درندگي صرف ميكند.
حركت طولي انسان در مسير دركات يا درجات
اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[11]، خب قرآن منزّه از آن است كه بر خلاف ادب سخن بگويد (فحش در قرآن نيست) [اين] يك بيان حقيقتي است؛ ميفرمايد اينها واقعاً حيواناند بلكه از حيوان پايينترند و روزي كه پردهها برداشته ميشود روشن خواهد شد كه اينها واقعاً از حيوان اضلّاند، [زيرا] يك مار يا يك عقرب گزندگي اينها محدود است چرا؟ چون اينها يك نوع خاصياند؛ ولي اگر انسان در راه گزيدن حركت كرد، اينچنين نيست كه انسانيت را كنار بگذارد بشود مار يا عقرب و اين دو نوع در عرض هم باشند و انسان حركت عرضي داشته باشد، بلكه حركت طولي دارد منتها در سمت دركات. مؤمن با عمل صالح حركت طولي دارد در سمت درجات كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[12]؛ [ولي] انسان كافر يا منافق سير طولي دارد منتها در دركات كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[13] سير هر دو طولي است مثل كسي كه از نظر سير حسّي؛ يا به پشت بام ميرود و ستارهها را ميبيند؛ يا به تهِ چاه ميرود و كنيف را تطهير ميكند. در هر حال سير، سيرِ طولي است؛ منتها يكي در سمت دركات يكي در سمت درجات؛ نظير يك انسان نيست كه در يك سطح واحد از شرق سالني به غرب سالن حركت كند و در عرض هم حركت كند يعني آغاز و انجام او به حسب ظاهر در عرض باشد (گرچه هيچ حركتي عرضي نيست حركت هميشه از قوّه به فعل است و هميشه طولي است). در هر حال اين گونه از حركتها، حركتهاي طولي است؛ نه حركتهاي عرضي. يعني كسي كه در مسير بهيمه شدن يا درنده شدن حركت ميكند انساني است كه بهيمه ميشود لذا از بهيمه بهيمهتر است؛ يا انساني است كه درنده ميشود لذا از هر گرگي درندهتر است؛ يا اگر به سمت شيطنت حركت كرد از شياطين معمولي مكارتر خواهد بود چون انساني است كه شيطان شده است؛ نه اينكه اين شيطنت با انسانيت در عرض هم باشند و شخص انسانيت را رها كرده باشد و به سمت شيطنت رفته باشد، بلكه اين انسانيت در طول شيطنت است و شيطنت در طول انسانيت. اين شخصي كه به حسب ظاهر استعداد كمالات گوناگون را دارد همين كه وارد نشئه تكليف شد سر چهارراه ايستاده است و همه اين راهها را هم قرآن كريم براي او مشخص كرد؛ فرمود يا به سمت فرشته شدن يا به سمت بهيمه شدن يا به سمت درنده شدن يا به سمت شيطان شدن.
تحصيل صورت حيواني و دفن صورت انساني
خب اگر كسي به سمت بهيمه شدن حركت ميكند اينچنين نيست كه آن فطرت را (آن خاصيت اوليه انسانيت را) از دست بدهد و اين نوع تبديل بشود به نوعِ همعرض (اينچنين نيست)، بلكه انسان با حفظ صورت نوعيه انسان با حركتهاي ديگر به سمت يك نوع جديدي حركت ميكند كه نوعي است روي اين نوع، چون نوعي است روي اين نوع پس آن نوع اولي الآن دفنشده است. اين انساني كه در سمت درندگي يا چريدن و بهيمه شدن حركت ميكند آن انسانيتي كه ميتوانست شكوفا بشود آن زنده را بهگور كرده است، آن را از بين نبرد آن را اسير كرد، اعدام نكرد (آن را نكشت) بلكه زندهبهگور كرد و روي قبر اين زنده ايستاد كه تعبير قرآن كريم اين است: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[14]. دسيسه يعني دفنكردن؛ اگر كسي مقداري از خاكها را كنار ببرد يك چيزي را زير اين خاك دفن كند بعد خاك رويش بريزد ميگويند «دسّه في التراب»، ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ از همين باب است، مدسوس في التراب يعني همين كه مقداري از خاكها را كنار ميبردند [و] اين دخترها را زير آن خاك دفن ميكردند كه ﴿إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً﴾ كه ﴿يَتَوَارَيٰ مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ﴾ [بعد فرمود:] ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ مدسوس كردن يعني دفن كردن، دسيسه هم از همين باب است چون انسان آن باطل را دفن ميكند [و] يك قشر حق به نام خاك روي آن باطل ميگذارد اين كار را ميگويند دسيسه. در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اصلش دسّس بود، دسّس كه سه سين داشت يكياش تبديل شده به«يـ»، شده ﴿دَسَّاهَا﴾ وگرنه اين اصلش دَسَّي نيست يا دَسَي نيست اصلش دسَّ است كه مضاعف است. در هر حال انسان نميميرد [و] آن فطرت از بين نميرود چون ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[15]، اين فطرت را در بين اين اميال و غرايز شهوت و غضب اين شخص دفن ميكند، يك راه نفسي براي او ميگذارد كه فقط بداند كه او زنده است و او را اسير گرفته، اين اسير براي ابد در زحمت است. چه آنكه الآن ميداندار است همين صورت جديد است يعني صورت خنزيري است، اين شخص چون خنزير شده است به مقتضاي خنزيري كارهاي خنزيري ميكند، آن فطرت و آن نهان او چون زنده است رنج ميبرد. انسان شهوتي دارد غضبي دارد عقلي دارد قواي فراواني دارد، اگر در يك سمت [مثلاً شهوت] كامل شد، آن شهوتش به صورت يك صورت نوعيه درميآيد وگرنه ساير قواي او به اسارت اين شهوت درآمدند، از بين نرفتهاند. در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «كم من عقل اسير تحت هوي امير»[16] يعني وقتي انسان در جهاد دروني شكست خورد هوا امير ميشود و عقل اسير و اين هوا و هوسي كه به امارت رسيده عقل را زير پا ميگذارد، روي اين عقل قبري دارد و روي قبر عقل ايستاده است، آن بيچاره كه زنده است و در قبر است براي ابد در رنج است و كارها را اين بوزينه دارد انجام ميدهد؛ مثل دنيا.
پرسش ...
پاسخ: چون انسان داراي شئون عديده است، نظير حيوان كه نيست! انسان شهوتي، دارد غضبي دارد [و] در كنار همه اينها فطرتي دارد كه ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[17].
پرسش ...
پاسخ: صورت نوعيه او براي شهوت اوست. [آيا] انسان تنها شهوت داشت، يا غضب و فطرت هم داشت؟ اگر همه اين قوا كلاً تبديل بشود به يك نوع ديگر، اين اشكال هست؛ اما همه اين قوا تبديل نميشود. اگر كسي در سمت شهوت يا در سمت غضب [يا در سمت وهم] حركت كرد، آن قوه غضبيه يا اين قوه شهويه يا آن وهم و خيالش كه در سياستهاي غلط، مكر، دسيسه و نقشهكشيهاي باطل كامل شد، آنها صورت نوعيه ميشود و بلا به جان آن عقل و فطرت خواهند بود [و] آن بيچاره فقط رنج ميبرد.
پرسش ...
پاسخ: تمام عذاب را فطرت ميبيند، انسان اگر عقل نداشته باشد منفعل نيست.
پرسش ...
پاسخ: حقيقتش خنزير است، براي اينكه صورت نوعيه آن شهويه، شده خنزير و با خنزير ديگر فرق دارد (چون در عرض آن نيست)، براي اينكه او از راه انسانيت به خنزيريّت نيامده، [بلكه] اين انساني است كه خنزير شده، فصل اخيرش خنزير است، آن صورت نوعيهاش هست. الآن اگر ما گفتيم كه انسان «حيوانٌ نامٍ حساسٌ متحركٌ بالاراده» خب حالا وقتي گفتيم كه از جسميت عادي بالاتر آمد [و] نفس ناميّه پيدا كرد، بعد هم كه شده حيوان [و] نفس حساس و متحرك به اراده پيدا كرد، ديگر نبايد نمو كند يا نموّ را دارد؟
پرسش ...
پاسخ: بسيار خوب؛ پس اين الآن هست و از بين هم نرفت؛ منتها كار به دست آن صورت جديد است. اگر انسان يك بُعد ميبود؛ [مثلاً] فقط شهوت بود يا فقط غضب بود، اين اگر در راه شهوت كامل شد نبايد عذاب ببيند؛ ولي شهوت دارد، غضب دارد، عقل نظر دارد، عقل عمل دارد، فطرتي كه ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[18] دارد، همه اينها الآن به اسارت او درآمدند.
پرسش ...
پاسخ: اثر فاعلي نيست؛ نه اينكه او از بين رفته، آن بيچاره رنج ميبرد؛ يعني آن فطرت رنج ميبرد [و] عذاب براي اوست.
پرسش
پاسخ: اوايل احساس ميكرد، الآن از بس پردهها زايد شد كه اين سرگرم لذايد است، وقتي اين لذايذ از او گرفته شد [و] به خويشتن خويش برگشت، ديد به خود ستم كرده است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اثر فاعلي ندارد، كار از او ساخته نيست، اسير است: «كم من عقل اسيرتحت هوي امير»[19] الآن به اسارت رفته؛ منتها رنج ميبرد. اين رنجشان را در درون اظهار ميكنند ميگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾[20]؛ پروردگارا ما را برگردان، اين را براساس آن فطرتش ميگويد و اما از اين طرف مرتب آتش ميجوشد.
بنابراين اين شبهه هم از اين جهت برطرف ميشود؛ البته اينها معذَّباند تا اندازهاي كه خداي سبحان بخواهد. پس كتاب، سنت، عقل و اجماع اينچنين است.
ـ خلود منكر امامت در دوزخ
[در] مسئله خلود هم يكي دوتا روايت نيست؛ مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف بحارالانوار (جلد هشتم) ميفرمايد: آنهايي كه گفتند اگر كسي امامت را عمداً انكار كرد اهل خلود نيست، اين روايات را تتبع نكرده چون روايات در خلود آنان فراوان است. خب اگر روايات در خلود آنان فراوان باشد كه آنان چون ملحق به كافر و منافقاند يقيناً در كفار و منافقين خلود هست؛ البته اگر كسي مسئله امامت و ولايت براي او حل نشد خب او بعد از يك مدتي عذاب، نجات پيدا ميكند چون مسلمان است و امثال ذلك؛ اما اگر كسي بود، امروز گفت: «بخ بخ»[21] با اينكه ديد با اينكه شنيد با اينكه براي او به عنوان حجت بالغه ثابت شده است، بعد فردا حرف ديگر زد او البته حساب ديگري دارد. اين برخلاف ديگري است كه احتمال ميدهد كه اين حديث به آن معنا باشد يا احتمال ميدهد كه اين حديث را ديگري معارض بداند يا مانند آن [و] مسئله براي او خوب حل نشده باشد؛ اما كسي كه بعد از قيام حجت بالغه در قبال حجتالله ميگويد من نظرم چيز ديگر است، او حساب ديگري دارد.
امامت جزء اصول دين
مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد عدهاي فكر ميكردند كه امامت جزء فروع دين است، درحالي كه اجماع فرقه محقّه بر اين است كه اين جزء اصول دين است. اين فرمايشي كه ايشان در جلد هشتم [بحارالانوار] صفحهٴ 368 دارند نشان ميدهد كه اجماع فرقه محقّه بر اين است كه امامت از اصول دين است گرچه ميگوييم اصول دين سهتاست: توحيد، نبوت، معاد و اصول مذهب پنجتاست: توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد؛ ولي عندالتحليل نزد ما مذهب همان دين ماست (ما اسلام را در همين ميدانيم) اينچنين نيست كه ما زايد بر اسلام چيزي بدانيم! اصول مذهب عند الاماميه همان اصول دين است (در حقيقت)، چيز بيگانهاي نيست. اگر كسي براي او مسئله جا نيفتاد ممكن است معذور باشد، لذا اگر شيعهاي برگردد و عمداً مثلاً يكي از اين مذاهب ديگر را بپذيرد او حساب ديگري دارد. اگر كسي براي او مسئله روشن نشد كه خب معذور است و نظير ساير مستضعفين فكري [است]. اينكه ايشان نقل ميكنند: اجماع فرقه محقّه بر اين است كه امامت از اصول دين است، براي اينكه نزد ما مذهب ما، همان دين ماست؛ از ما اگر سؤال بكنند كه اسلام چيست؟ ميگوييم توحيد، عدل، نبوت، امامت [و] معاد، ما دين را غير از اين نميدانيم؛ نه اينكه ما ميگوييم دين همان سهتاست و اينها جزء زوايد بر دين [و] جزء فروعات ديناند و امثال ذلك. ايشان كه فرمودند اجماع فرقه محقّه بر اين است، معلوم ميشود كه اين استدلالي كه كردند بر همين اساس اجماع است.
فرمود خب چه فرق است بين كسي كه امامت اهلبيت عصمت و طهارت را قبول نداشته باشد و نماز نخواند [با كسي كه] امامت را قبول داشته باشد و نماز نخواند؟ خب [آيا] هر دو به يك اندازه معذَّباند، يا آن يكي [كه امامت را قبول ندارد] بيشتر؟ آن يكي اگر براي او ثابت شد و مع ذلك انكار كرد مخلَّد خواهد بود (ايشان ميفرمايند روايات فراواني براي خلود آنهاست). در جلد هشتم [بحارالانوار] صفحهٴ 369 است كه ميفرمايد روايات فراوان است بعد هم ميفرمايد اگر كسي در اين زمينه ترديدي داشته باشد، اين معلوم ميشود روايات را تفحص و جستجو نكرده است و اگر اهل تتبع باشد ميبيند روايات بيش از آن مقداري است كه اينها پنداشتند كه اگر كسي امامت را مثلاً قبول نداشته باشد مخلَّد نيست. و برهاني هم كه نقل ميكنند از بعضي از بزرگان و اين نقل هم به نحو تأييد است (از شارح مقاصد نقل ميكند و به عنوان تأييد هم ذكر ميكنند) از صفحه 370 تا 372 ميفرمايند عدهاي خواستند بگويند كه معصيت زماناً و قَدْراً متناهي است، [لذا] نبايد عذاب نامتناهي باشد «بخلافالكفر»، براي آن است كه معصيتهاي عملي به عمل برميگردد و زماناً متناهي است؛ [ولي] كفر قدرش نامتناهي است چون بالأخره ملكه نفساني است و ملكه نفساني يك امر مجرد و امر ثابت است.
ـ امكان وقوع خلف وعيد از خداي سبحان
بنابراين مسئله خلود، مسئله ابديّت، دهرالداهرين و ابدالابدين اين يك امري نيست كه با يكي دوتا روايت ثابت شده باشد (با روايات فراواني ثابت شده است)؛ اما همه اينها به عنوان امكان است و به عنوان حفظ ظاهر. اگر خداي سبحان خواست كسي را ببخشد اين استحالهاي ندارد؛ اما اينچنين نيست كه درِ جهنم بسته باشد. اگر خداي سبحان خواست يك نفر را به بركت اينكه فرزند صالحي بعدها در اعقاب او پيدا شده است ببخشد، كسي نميتواند بگويد محال است خدا ببخشد (اينچنين نيست)، چون خلف وعيد است نه خلف وعده؛ اما اين طور نيست كه درِ جهنم بسته باشد.
بقاي بساط خلقت پس از قيامت
در پايان، يك بابي مرحوم مجلسي عنوان كردند (در همين جلد هشتم) كه حالا وقتي بساط اين عالم برچيده شد و قيامت گسترده شد؛ جهنميها به جهنم رفتند [و] بهشتيها به بهشت، بعد چه خواهد شد؟ آيا خداي سبحان باز بشر خلق ميكند زمين و آسمان ميآفريند؟ و مانند آن، يك بابي است كه البته روايات معارض دارد ولي آن روايات معارض را حل ميكنند. آن باب را در صفحه 374 از همين جلد هشتم [بحارالانوار] شروع ميكنند كه در اين باب روايتهايي هست كه به خوبي استفاده ميشود كه بساط خلقت برچيده نميشود، چه اينكه ما هم (اين نسلي كه ما الآن روي زمين هستيم) اين اولين نسلي نيست كه خداي سبحان خلق كرده باشد، قبل از آدم آدمي بود و امثال ذلك؛ البته آن نسلها منقرض شدند [و] اين نسل فعلي كه روي زمين هست اينها به آدم و حوّا(سلام الله عليهما) ميرسند و آدم و حوّا(سلام الله عليهما) بدون اينكه پدري يا مادري داشته باشند خداي سبحان اينها را از خاك خلق كرده. قبلاً نسل بود ولي منقرض شد، اين نسل فعلي به حضرت آدم و حضرت حوّا ميرسد كه حضرت حوّا و حضرت آدم(سلام الله عليهما) از طين خلق شدند، از صلصال خلق شدند، از حمأ مصنون خلق شدند، حالا با رعايت تكامل با سرعت زمان يا بُطْئ زمان [آن] مسئله ديگر است؛ ولي بالأخره طفره كه محال است، اين مراحل را گذرانده يا سريعاً يا بطيئاً.
ـ محال عادي بودن معجزه
مثل اينكه يك خاكي را عيساي مسيح به صورت پرنده (به اذن خدا) درميآورد، بالأخره خاك كه پرنده ميشود اين درجات وسط را يقيناً طي ميكند منتها حالا سريعاً طي ميكند؛ مثل اينكه يك تكه چوب، مار ميشود (به دست موساي كليم (سلام الله عليه)) هر دو جماد را زنده كردند؛ يكي به عنوان خلق دابّه [و] يكي به عنوان خلق طير؛ ولي خالق راستينش ذات اقدس الهي بود. عيساي مسيح ميگويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[22]؛ من ميدمم ولي به اذن خدا اين زنده ميشود طاير ميشود، موساي كليم هم يك تكّه جماد را به صورت حيوان و جنبنده درآورده؛ يكي حيواني درست كرده كه «يمشي علي بطنه»، ديگري حيواني درست كرد كه «يطير بجناحيه» هر دو حيوان آفريدند؛ ولي آفريدگار راستين ذات اقدس الهي است. خب اينچنين نيست كه حالا اگر يك تكّه چوبي مار شد يعني طفره شد! خب الآن يقيناً يك تكّه چوب ميتواند بعد از طي چند قرن بشود مار، مثل دو دوتا پنجتا نيست كه محال عقلي باشد، دو دوتا پنج تا در طي اعصار و قرون محال است (اين طور نيست كه اگر زمان بگذرد جزء برنامههاي دراز مدت، اين باشد كه دو دوتا بشود پنج تا)؛ ولي برنامه دراز مدت يك تكّه چوب مار شدن است (يك تكّه چوب ميشود مار بشود)؛ همين تكّه چوب ميپوسد، خاك ميشود، كنار ريشه بوتهاي قرار ميگيرد، اين باران كه آمده آن خاك جذب اين بوته ميشود، يك مار رهگذر از اين بوته استفاده ميكند، نطفه ميشود، بعد ميشود ماربچه، بعد ميشود مار؛ حالا يا كوتاه مدت يا دراز مدت (يك تكّه چوب ميتواند در آينده نزديك يا دور مار بشود). همان طوري كه طيالارض ممكن است [و] طيالمكان ممكن است، طيالزمان هم ممكن است؛ اگر راه هشتاد روزه يا صد روزه را كسي هشت لحظه و هشت ثانيه طي ميكند [مثلاً در آن جريان] ميگويد: ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[23]، كارهاي زماندار هم اينچنين است؛ اما دو دوتا پنج تا چيزي نيست كه با زمان كم و زياد عوض بشود. محال عقلي مسئلهاي است [و] محال عادي مسئله ديگر. اين محالهاي عادي با سرعت حل ميشود؛ هم چوب ميشود مار بشود، هم خاك ميشود حيوان بشود (طاير بشود)؛ منتها خداي سبحان به نحو خرق عادت يعني اعجاز، خاكي را طاير كرد كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾[24] [و] چوبي را مار كرده است كه يمشي علي بطنه[25].
بازگشت به بحث بقاي بساط خلقت پس از قيامت
حالا آدم و حوّا(سلام الله عليهما) با سرعت يا با بُطْئ بالأخره از خاك آفريده شدند، اينها پدر نداشتند مادر نداشتند (يقيناً)؛ ولي از اين روايت استفاده ميشود كه شما نوبر نيستيد، عوالم فراواني بود كه شما جزء هفتمين يا هشتمين عالميد، هفت عالم قبل از شما بود شما در عالم هشتميد و الف الف آدم بود و شما جزء فرزندان اين آدم اخيريد. پس شما در هشتمين عالميد ـ كه حالا هر كدام از اين عالمها چندين ميليون سال طول كشيد خدا ميداند ـ و شما فرزند آدم(سلام الله عليه) هستيد كه قبل از او الف الف آدم بود ـ الف الف يعني ميليون ـ يعني يك ميليون نسل و بعد هم اينچنين است بعد هم خداي سبحان زميني خلق ميكند آسماني خلق ميكند انساني را خلق ميكند و از آنها فرزنداني به بار ميآورد و مانند آن. بساط دنيا هرگز برچيده نميشود، چون عالم طبيعت (عالم ماده) استعدادش براي كماليابي نامحدود است. خداي سبحان در اين بخش هم موجوداتي ميآفريند. اين چند روايت است كه بعضيشان معارضاند؛ البته معارضها را هم مرحوم مجلسي جواب دادند. روايت، يكي از خصال مرحوم صدوق است از امام باقر(سلام الله عليه) كه اينچنين نيست كه خداي سبحان بشر خلق نكند، بلكه بشري را خلق ميكند و شما در عوالم بعدي قرار داريد. روايت دوم كه باز هم از خصال است [اين است كه] جابر نقل ميكند [كه] امام باقر(سلام الله عليه) ميفرمايد خداي سبحان زميني غير از اين زمين [و] آسماني غير از اين آسمان خلق ميكند و اينچنين نيست كه خلقي نكرده باشد يا بعداً نكند «و الله لقد خلق الله تبارك و تعالي الف الف عالم و الف الف آدم»[26] ـ آن روايتي كه دارد شما در هشتمين عالميد، خب ميشود چندين عالم را با يك حساب كلي زير پوشش يك عالم آورد ـ فرمود يك ميليون عالم گذشت و شما در اين عالم اخيريد چه اينكه يك ميليون آدم آمد و گذشت (يك ميليون نسل گذشت) شما در اين نسل اخير قرار داريد. اين «الف الف» هم يعني ميليون، اين هم ناظر به كثرت است نه [اينكه] تنها در اين رقم [محدود باشد]. خلاصه اينچنين نيست كه فيض خداي سبحان با بررسي ناسخالتواريخ حل شده باشد كه چهار، پنج هزار سال يك قدري هم بيشتر (اينچنين نيست) و چند روايتي كه هست نشانه آن است كه او «دائم الفضل علي البرية»[27] است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[2] ـ بحارالانوار، ج 8، ص 352.
[3] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 26.
[4] ـ بحارالانوار، ج 8، ص 353.
[5] ـ الفتوحات المكيه، ج 4، ص 402 ـ 403؛ فصوص الحكم، فص يونسي و شرح فصوص الحكم قيصري، ج 1، ص 433 ـ 436 (فص اسماعيلي).
[6] ـ الحكمد المتعاليه، ج 7، ص 88 ـ 89 و ج 9، ص 345 ـ 353.
[7] ـ الميزان، ج 1، ص 412 ـ 416.
[8] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.
[9] ـ بحارالانوار، ج 22، ص 274.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[12] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
[14] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[15] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[16] ـ نهجالبلاغه، حكمت 211.
[17] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[18] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[19] ـ نهجالبلاغه، حكمت 211.
[20] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 107.
[21] ـ بحارالانوار، ج 21، ص 388.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[23] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[25] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[26] ـ خصال، ج 2، ص 652.
[27] ـ مفاتيحالجنان، اعمال شب جمعه.