اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (197)﴾
خلود كافران در دوزخ
ـ شبهه ترديد در ابديت عذاب
بحث در خلود كفّار در جهنّم بود و خلاصهٴ بحث هم در چند مقام بيان شد. آياتي از قرآن كريم تلاوت شد كه ظاهر آنها خلود كفّار معاند است در نار و شبهاتي هم كه در مسئله خلود بود يكي پس از ديگري مطرح شد و جواب داده شد. مهمترين شبههاي كه مطرح است همان مسئلهٴ دوام عذاب است؛ نه دوام نار، اثبات دوام جهنّم، دوام نار و خلود جهنّميها در نار خيلي سخت نيست؛ اثبات دوام عذاب آسان نيست؛ يعني در عين حال كه اينها دائماً هستند و ميسوزند آيا اين سوختن براي اينها بعد از مدّتي يك امر عادي ميشود يا نه براي هميشه نسبت به اينها غير عادي و دردآور است؟ دوام عذاب غير از دوام نار است و اگر ثابت شد كه سوختن دائمي است بايد ثابت بشود كه اين سوختن هم عذاب است، قبل از اينكه به اين بحث پاياني برسيم آن تتمّهٴ بحث را كه تأييد مسئلهٴ خلود است عرض كنيم.
ـ آتش بودن باطن گناه
در قرآن كريم گذشته از اينكه در مواردي گناه را آتش معرّفي كرد (نظير خوردن مال يتيم و امثال ذلك) و گذشته از اينكه خود قاسطين و ظالمين را به عنوان حطب نار معرّفي كرد و گذشته از اينكه وقود و آتشگيرهٴ جهنّم هم خود انسان است، بعضي از آيات ديگر دلالت دارد به اينكه گناهان عموماً آتشاند، نظير آيهٴ سورهٴ نساء نيست كه در خصوص خوردن مال يتيم باشند، بلكه هر دستوري كه بر خلاف فرمان خداي سبحان است آن كار آتش است. وقتي خداي سبحان جريان ائمّهٴ كفر را بازگو ميكند، در سورهٴ «قصص» اينچنين ميفرمايد: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَيٰ النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ يُنصَرُونَ ٭ وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِينَ﴾[1] يعني زمامداران كفر مردم را به آتش دعوت ميكنند. اگر ما دليل قطعي معتبر داشتيم كه گناه همانطوري كه ظاهرش لذيذ است، باطنش هم لذيذ است و در قيامت انسان را ميسوزانند، اين ظاهر را بر خلافش معنا ميكرديم ميگفتيم مَجازاً اراده شده است و اينكه فرمود سران كفر و ائمّه كفر مردم را به آتش دعوت ميكنند، مَجاز است؛ يعني مردم را به كفر، نفاق و معصيت دعوت ميكنند كه كفر، نفاق و معصيت باعث ورود [به] نار ميشود [و] از باب علاقهٴ سبب و مسبَّب، خداي سبحان نام مسبَّب را به سبب داد؛ [يعني] چون معصيت سبب ورود در نار است و نار مسبَّب عصيان است و سران كفر مردم را به عصيان دعوت ميكنند، لذا مَجازاً نام مسبَّب به سبب داده شد (به علاقهٴ سببيّت). ولي اگر دليلي نداشتيم بر اينكه معصيت، كفر و نفاق واقعاً آتش نيست، بلكه شواهد ديگر تأييد كرد كه اين گناهان گرچه ظاهرشان لذيذ است ولي درونشان شعله است و آتش است، بنابراين آيه را به همان ظاهرش حفظ ميكنيم؛ ميگوييم سران كفر مردم را واقعاً به آتش دعوت ميكنند منتها ديگران چون چشم ندارند نميبينند، بعد وقتي كه اين چشمشان بينا شد [و] پرده از جلوي چشمشان برداشته شد ميفهمند كه اينها به طرف آتش ميرفتند، ميفهمند كه در آتش غرق بودند؛ نه اينكه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[2] مَجاز باشد. خب پس گناه، كفر، نفاق و عصيان (همه و همه) آتش است و در قيامت اين آتشها ظهور ميكند؛ نه اينكه اين آتشها به دنبالهٴ گناهان حادث بشود.اگر به اين معنا شد آياتي كه ميفرمايد كفّار خودشان وقود نارند، نار هم از دل اينها ميجوشد، اينها هيزم جهنّماند و آن بياني كه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه)در كتاب زين الفتي في شرح سورة هل اتي [آمده] كه مرحوم اميني(رضوان الله عليه) نقل كرده است[3] (همه و همه) تأييد ميكنند كه حقيقت گناه آتش است. مثل اينكه حقيقتِ سمّ، مهلك است؛ ولي اگر يك شهد و يك روكش شيريني روي اين سمّ بگذاريد؛ يك شكلات سمّي درست كنيد رويش هم كمي شكر بريزيد [و] به دست بچه بدهيد، اينچنين نيست كه اين با شكلاتهاي ديگر فرق نكند و بعداً بچّه مسموم بشود، بلكه حقيقتاً او دارد سمّ ميخورد و نميفهمد؛ نه اينكه بعداً مسموم ميشود. يك وقت است مزاج شخص مريض است و چون اين مزاج مريض است، اين شيريني در آينده به صورت سمّ درميآيد و او را مسموم ميكند؛ يك وقت است نه، شما از سمّ يك شيريني درست كرديد (يك شكلاتي درست كرديد از سمّ) روي آن را كمي شكر ريختيد، اين «حفت النار بالشهوات»[4] همين است يعني درونش آتش است روي آن شهوت است. بنابراين اگر شواهد ديگر اين معنا را تأييد ميكنند، وجهي ندارد كه ما ظاهر آيهٴ سورهٴ «قصص» را بر مجاز حمل بكنيم [و] بگوييم ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَيٰ النَّارِ﴾[5] يعني يدعون إلي الكفر و النفاق و العصيان كه اين معاصي سبب نارند [و] به علاقهٴ سببيّت و مسببيّت (مجازاً) نام مسبَّب بر سبب اطلاق شده است (پس اينچنين نيست).
رسوخ كفر و گناه در روح
اگر ظاهر اين آيه آن است كه معصيت نار است، اگر معصيت در جان كسي رسوخ پيدا كرد يعني به صورت ملكه كفر يا ملكهٴ نفاق درآمد، اين نار در درون او ريشهاي شد و چون روح يك امر مجرد است دائماً اين نار هست و چون روح بدن را اداره ميكند دائماً از روح به بدن نار ميرسد و بدن را ميسوزاند. بدن در دنيا در تحت تدبير روح بود الآن هم اين بدن را روح اداره ميكند، اينچنين نيست كه روح را بدن اداره كند و اينچنين نيست كه انسان داراي دو حقيقتِ اصيلِ همسان باشد، بلكه داراي يك اصل است و يك فرع. اينكه در روايات چه بيانات حضرت امير و چه بيانات امام صادق(سلام الله عليهما) آمده است كه «اصل الانسان لبّه»[6] ناظر به همين است. انسان كه دو اصل و دو حقيقت يكسان ندارد كه يكي روح باشد و ديگري بدن، بلكه يك اصل دارد و يك فرع، در قيامت هم همين طور است؛ يك اصل دارد و يك فرع [كه] اصل او روح اوست و فرع او بدن اوست و الآن هم كه در دنياست بدن او را روح تأمين ميكند در آخرت هم بدن او را روح تأمين ميكند. اگر بدن براي هميشه هست (چه اينكه هست) و اگر روح براي هميشه هست (چه اينكه هست) و بدن را بايد روح تأمين كند (چه اينكه ميكند) روح مبدأ پيدايش آتش است، صادرات او آتش است؛ هم خودش ميسوزد و تغذيه ميكند، هم بدن را ميسوزاند و تغذيه ميكند. آن شبهه پاياني البته بايد جداگانه مطرح بشود.
ديدگاههاي علما دربارهٴ خلود
گاهي ممكن است گفته بشود كه در خلود، روايات كم است (يكي يا دوتا بيشتر نيست) آن هم مخالف با قرآن است، در حالي كه ثابت شد آنچه كه مطابق با قرآن است و ظاهر قرآن كريم است خلود است (پس ظواهر قرآن كريم خلود است). از نظر اقوال چه علماي سنّت، چه علماي شيعه نوعاً؛ يا ادعاي اجماع كردند مثل علاّمه(رضوان الله عليه) در شرح تجريد[7]؛ يا ادعاي نفي خلاف كردند مثل مرحوم فيض در علم اليقين[8]؛ يا ادعاي اتّفاق كردند نظير مرحوم فاضل مقداد در لوامع الهيه[9] (اينها از معاريف علماي شيعهاند)؛ يا از علماي سنّت باز ادعاي اجماع كردند مثل قاضي عضد ايجي در متن مواقف[10]؛ يا نفي خلاف كردند يا ادعاي اتّفاق كردند مثل فاضل قوشجي در شرح تجريد مرحوم خواجه؛ يا به عنوان ارسال مسلّم ذكر كردند مثل تفتازاني در شرح مقاصد[11]؛ يا به عنوان ضرورت دين ياد كردند مثل بعضي از علماي اسلام كه در اصول خمسه[12]ٴ قاضي عبدالجبّار سخن او آمده است (نوعاً اين چنيناند) مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم در كتاب شريف بحارالانوار در جلد هشتم صفحهٴ 350 از اين چاپ جديد طبع بيروت دارد:
«تذنيب: اعلم ان خلود اهل الجنة في الجنة ممّا اجمعت عليه المسلمون» تنها علما اجماع ندارند بلكه همهٴ مسلمين بر آناند كه بهشتيها در بهشت مخلّدند «و كذا خلود الكفّار في النار و دوام تعذيبهم» يعني اين هم مورد اجماع مسلمين است، آنگاه حرف شارح مقاصد را نقل ميكند كه «أجمع المسلمون علي خلود اهل الجنة في الجنة و خلود الكفّار في النار»[13]، بعد شبهات خلود را ذكر ميكند ميگويد كه «فإن قيل» قواي جسماني متناهيّه است و خلود حيات معنا ندارد و لوازم بدن، رطوبتهاي بدن اينها تحليل ميروند (دائمي نخواهند بود) و از طرفي دوام احراق با حيات سازگار نيست، از قول شارح مقاصد نقل ميكند كه بيميل به رضاي به اين قول نيست، [بعد] جواب ميگويد كه «هذه قواعد فلسفية غير مسلمة عند المليين»[14]. خب ما هيچ قاعده فلسفي پيدا نكرديم كه مخالف با خلود باشد، شارح مقاصد البته يك متكلم است، مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم از ايشان نقل ميكند. قواعد فلسفه اين را تأييد ميكند نه اينكه مخالف با خلود باشد.
بنابراين شبههاي از اين جهت نيست كه شارح مقاصد ذكر كرده است و مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم اين را نقل كرد.
ـ مستفيضه بودن روايات خلود از ديدگاه علامه طباطبايي
مطلب ديگر آن است كه گاهي گفته ميشود رواياتي كه مربوط به خلود است يكي يا دوتاست و مستفيض نيست. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه روايات مربوط به خلود مستفيض است[15]. وقتي شما بحارالانوار مرحوم مجلسي را ملاحظه ميفرماييد (ابواب متفرقه) كه چه گروهي مخلَّدند چه گروهي مخلَّد نيستند، معلوم ميشود كه اگر از حد استفاضه نگذرد لااقل [در] حدّ استفاضه است. يك قسمت مربوط به خلود ناصبيهاست كه ناصبيها مخلَّد در نارند، وقتي ناصبي مخلَّد در نار بود البته كافر و منافق هم مخلَّدند چون ناصبي ملحق به كافر است.
ـ خلود ناصبي، كافر و منافق در دوزخ
مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در همين جلد هشتم بحارالانوار طبع جديد صفحه 369 اينچنين ميفرمايد: «و اعلم ان ائمة الجور و أتباعهم لمعزولون عن دين الله قد ضلوا و أضلوا فأعمالهم التي يعملونها ﴿كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرپِيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَيٰ شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ﴾[16]» آنگاه از امام ششم(سلام الله عليه) نقل ميكند كه اين آيه را از حضرتش سؤال كردند: «﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾»[17] درباره چه گروهي است حضرت فرمود: «إنما عني بذلك انهم كانوا علي نور الاسلام فلما ان تولوا كل امام جائر ليس من الله خرجوا بولايتهم اياه من نور الاسلام الي ظلمات الكفر»[18] چون هر انساني به فطرت توحيد خلق شده است، اول نور توحيد بود بعد به وسيله تولّي ائمه طغيان از نور توحيد به ظلمت كفر منتقل شدند «فأوجب الله لهم النار مع الكفار ﴿فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون﴾»[19] بعد [مرحوم مجلسي] ميفرمايد: «و قد ورد في الناصب ما ورد في خلوده في النار»، سپس مرحوم مجلسي ميفرمايد با سندهاي فراواني از معصومين(عليهم السلام) روايت شده است: «و قد روي بأسانيد كثيره عنهم(عليهم السلام) لو ان كل ملك خلقه الله عزوجل و كل نبي بعثه الله و كل صديق و كل شهيد شفعوا في ناصب لنا اهلالبيت ان يخرجه الله عزوجل من النار ما اخرجه الله ابدا» خب شفاعت هيچ شفيعي درباره ناصبين اثر نميكند و اينها أبداً في النار [هستند] «و الله عزوجل يقول في كتابه ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً﴾»[20] آنگاه تتمه اين بحث را همچنان ادامه ميدهد.
پس اگر ما خواستيم ببينيم كه رواياتي كه درباره خلود وارد شده است مستفيض است يا نه، بايد ابواب متفرقه اين روايات را بررسي كنيم: يك مقدار مربوط به كفار است؛ يك مقدار مربوط به منافقين است؛ يك مقدار مربوط به ناصبين است كه در اينجا ميفرمايد با سندهاي كثير از اهلبيت نقل شده است كه همواره اينها ابداً در نارند.
و در قسمتهاي ديگر هم اجماع خودشان را به همان روايات فراوان استناد ميدهند در صفحه 363 ميفرمايد: «تذييل اعلم ان الذي يقتضيه الجمع بين الآيات و الاخبار ان الكافر المنكر لضروري من ضروريات دين الاسلام مخلد في النار لا يخفف عنه العذاب الا المستضعف الناقص في عقله»[21] كه اينها محتمل است مشمول رحمت خاصه خداي سبحان بشوند و نجات پيدا كنند و اما ساير تبهكاران اگر اهل توحيد و اسلام باشند (اينها) گرفتار خلود نيستند البته، به مقدار معصيتشان تعذيب ميشوند بعد مشمول رحمت خداي سبحان خواهند بود. خب پس از نظر روايات، مرحوم مجلسي دارد كه ابواب متفرقه را كه شما جستجو كنيد ميبينيد روايات مربوط به خلود كم نيست [و] علما [هم] تا آنجا كه اينها استقصا كردند؛ يا ادعاي اجماع كردند؛ يا ادعاي اتفاق كردند؛ يا ادعاي نفي خلاف كردند و مانند آن.
مشابه حرفي كه از شرح تجريد مرحوم علامه نقل شد، تقريباً از شرح ياقوت ايشان هم نقل شد چون ايشان يك كتاب كلامي هم دارند كه آن ياقوت را شرح كردند (آن هم در كلام است).
ـ اهل خلود در بيان اهلبيت(ع)
در صفحه 362 [علامه مجلسي] از عيون اخبار الرضا نقل ميكند كه «فيما كتب الرضا(عليه السلام) للمأمون من محض الاسلام» چون مأمون از حضرت خواست كه آن اصول اوليه اسلام ناب را مشخص كنيد (چيزهايي كه محل اختلاف است نه) آنكه محض اسلام است و در متن اسلام راه دارد [را] مشخص كنيد، حضرت در جوابيهاي كه مرقوم فرمودند [و] از محض اسلام سخن گفتند فرمودند: «ان الله لا يدخل النار مؤمنا و قد وعده الجنة و لا يخرج من النار كافرا و قد أوعده النار و الخلود فيها» فرمود كافر را هرگز از آتش بيرون نميآورد براي اينكه تهديد به خلود كرده است. خب پس روايتهاي خلود يكي و دوتا و امثال ذلك نيست.
بعد در همين صفحهٴ 362 بحارالانوار از تفسير عياشي از منصوربنحازم كه از شاگردان مخصوص امام ششم است نقل ميكند [كه] به امام ششم عرض كردم: «﴿وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ﴾» ـ همين آيه محل بحث سورهٴ بقره درباره چه گروهي است؟ حضرت فرمود: «اعداء علي(عليه السلام) هم المخلدون في النار ابد الآبدين و دهر الداهرين»[22] چون ناصبيها با كفار و منافقين فرقي ندارند؛ هم در دنيا فرقي ندارند چون ناصبي نجس است، هم در آخرت فرمود. نميشود گفت كه خلود يعني مكث طويل يا خلود يعني اينكه «ما دامت النار»؛ نظير حبس مخلَّد (حبس مؤبَّد) كه اگر زندان مثلاً خراب شد ديگر زنداني مطرح نيست (در زندان)، [حرا نميشود اين را گفت؟] چون نار، خودِ گناه است و گناه وقتي در روح رسوخ پيدا كرد هم روح را ميسوزاند هم جسم را ميسوزاند و هرگز امر مجرد از بين نميرود، منشأ گناه، امر مجرد است، گرچه آن سوزنده هم مجرد است هم جسم. بنابراين اگر روايات خلود به چند طايفه تقسيم بشود آنگاه معلوم ميشود حدّاقلش همين است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ادعا كرد كه اخبار خلود مستفيض است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ مخالفت او فسق ميآورد اما انكار او و عداوت [با] او؛ هم باعث نجاست است در دنيا، هم باعث خلود است در آخرت. ناصبي غير از مخالف است، عبارت متن تجريد خوانده شد كه «محاربو علي(عليه السلام) كفرة و مخالفوه فسقة»[23] اين جريان فرق بين مخالفت و محاربت را هم در كتابهاي كلامي مثل تجريد ذكر كردند [و] مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم فرق بين اينها را مبسوطاً ذكر ميكند.
خلود قاتل مؤمن به جهت ايمان او
پرسش ...
پاسخ: اين تهديد است، وگرنه نظير بعضي از معاصي كه دارد اگر كسي معصيت بكند ﴿يُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِيهَا﴾[24] كه اين اطلاقها بايد تقييد بشود يا نظير آنچه كه درباره قتل مؤمن آمده كه ﴿مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[25] كه آنجا خلود چون قرينه داريم (گرچه كلمه ابد نيامده همين عنوان خلود) بر مكث طويل حمل ميشود؛ يا اينكه نه، از باب «تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است» تفسير خواهد شد، چون در اين كريمه آمده است كه اگر كسي مؤمني را عمداً بكشد؛ يعني مؤمني را لايمانِهِ بكشد، خب اگر كسي مؤمني را لايمانِهِ كشت اين ميشود كافر و مخلَّد است. يك وقت است يك اختلاف مالي است و يا اختلافات ديگر است كه دو نفر دعوا ميكنند كسي، كسي را ميكشد، خب اين معصيت كبيره است قصاص دارد و [جزايش] در قيامت آتش است و امثال ذلك؛ اما خلود نيست؛ ولي يك وقت كسي مؤمني را لايمانِهِ ترور ميكند (چون او مؤمن به خدا و پيغمبر است ميكشد) اينجا در حقيقت اين قاتل كافر است. ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾ را اينچنين گفتند: يعني «من يقتل مومنا متعمدا لايمانه» [كه] اين البته كفر است و خلودآور.
پاسخ به شبهه «استثناي مشيت» خداي سبحان
پرسش ...
پاسخ: اين همان آيه سورهٴ مباركهٴ «هود» بود كه بحثش گذشت و وجوه فراواني توجيه شده است كه ده وجهش را مرحوم مجلسي در همين جلد هشتم بحارالانوار صفحه 342 به بعد نقل ميكنند [و] وجوه دهگانه را تا صفحه 344 ارجاع ميدهند. بعضي از روايات اين را بر افراد مؤمن معصيتكار حمل كرده است؛ بعضي روايات كه ظاهراً از امام باقر(سلام الله عليه) است ميفرمايد اگر منظور اين باشد كه خلود در كار نيست، اين براي مؤمن فاسق است كه مؤمن فاسق ميماند تا مدتي كه خدا بخواهد. مشكل همان ﴿إِلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾[26] است وگرنه ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾[27] يا ناظر به برزخ است (مربوط به قيامت كبرا نيست) يا اگر مربوط به قيامت كبرا باشد خب ناظر به «سماء» و «ارض» قيامت كبرا است، «سماء» و «ارض» قيامت كبرا كه از بين نميرود. گذشته از اينكه اين وجوه دهگانه، هر كدام به نوبه خود نشان ميدهد كه هيچ كس حاضر نشد بپذيرد كفار از جهنم بيرون ميآيند [كه] اين ده وجه را مرحوم مجلسي از علماي شيعه و سنت اينجا نقل كرده. بعضي از اين وجوه هم با روايات البته مطابق است كه حاضر نشدند بپذيرند كه كافري در قيامت كبرا از جهنم بيرون ميآيد؛ كافر عنود البته نه مستضعف.
ـ پاسخ شبهه الرب نبودن جهنم و عذاب
مسئله بعدي آن است كه اگر ما بگوييم كفار در جهنم هستند و ظاهر آيات هم اين است كه تا آتش هست اينها هستند؛ ولي يك وقتي بساط آتش و جهنم برچيده ميشود و كفار يا ميميرند يا ديگر در عذاب نيستند، اين را هم روايات نفي كرده. گذشته از اينكه ظاهر دارالقرار بودن، ظاهر ابديت، ظاهر خلود اين است كه ديگر مرگي نيست.
ميراندن مرگ در قيامت
روايات هم دارد كه مرگ را ميميرانند، اين كنايه از آن است كه ديگر انتقالي در قيامت نيست ـ هم شيعهها اين روايت را نقل كردند هم اهل سنت نقل كردند ـ يعني وقتي كه مسئله قيامت بررسي شد و بهشتيها به بهشت رفتند و جهنميها به جهنم، به اين دو گروه اعلام ميكنند كه ديگر از اين به بعد مرگي نيست [و] از باب تشبيه معقول به محسوس، مرگ به صورت كبشي متمثّل ميشود و مرگ را سر ميبرند. اين همان است كه «يلزم من عدمه الوجود» براي اينكه ميخواهند مرگ را بميرانند با مرگ، مرگ را ميميرانند، چه اينكه به عزرائيل(سلام الله عليه) هم دستور داده ميشود كه «مت»[28]؛ بمير. خب اينها نشانه آن است كه ديگر مرگ، قبض روح و امثال ذلك بساطش برچيده شد و ديگر كسي از بين نميرود، بنابراين نميشود گفت كه كفار بعد از يك مدتي (احقابي از عذاب) كه مثلاً در جهنم معذَّب شدند ميميرند و آتش هم از بين ميرود.
گذري بر روايات خلود در بحارالانوار
ـ الف . ميراندن مرگ در قيامت
بعضي از اين روايتها را مرحوم مجلسي در همان جلد هشتم صفحه 341 به بعد نقل كرده است اين باب به عنوان «باب ذبح الموت بين الجنة و النار و الخلود فيهما و علته» [است] يعني اين باب در بيان آن است كه مرگ را بين بهشت و جهنم ميميرانند (ديگر مرگي نيست) و بهشتيها در بهشت و جهنميها در جهنم مخلَّدند و سبب اين خلود هم كه همان نيت و اعتقاد باشد آن را بيان ميكنند و اين آيه سورهٴ مباركهٴ اسراء را در روايت خلود، سند قرار دادند كه ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾[29].
مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در صفحهٴ 345 بحار الانوار از ابيبصير نقل ميكند كه از امام باقر(سلام الله عليه) اينچنين رسيد كه وقتي خداي سبحان اهل جنت را در جنت و اهل نار را در نار قرار داد، مرگ به صورت يك كبش و گوسفند املحي ظهور ميكند، آن وقت منادي مرگ را معرفي ميكند كه اين مرگ است «ثم يذبح كما تذبح الشاة»؛ مرگ را ذبح ميكنند همان طوري كه گوسفند ذبح ميشود. اين همان «يوم الحسرة» است.
ـ ب . مصداق مستثناي مذكور در آيهٴ خلود
[در] روايت بعدي حمران از امام ششم سؤال ميكند كه «بلغنا انه ياتي علي جهنم حين يصطفق ابوابها» از امام ششم(سلام الله عليه) سؤال كردند كه ما شنيديم يك وقتي ميآيد كه در جهنم را ميبندند «فقال لا والله انه الخلود قلت ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ إِلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾[30]»؛ حمران به حضرت عرض كرد كه خدا ميفرمايد: خالدند ﴿مَا دَامَتِ﴾ يعني بالأخره يك روزي بساط تعذيب برداشته ميشود و اين با ابديّت سازگار نيست، چون خدا در سورهٴ «هود» فرمود كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ ولي شما ميفرماييد به نحو ابد مخلَّدند؟ «فقال هذه في الذين يخرجون من النار» يعني اين آيهٴ سورهٴ «هود» كه دارد عدهاي در جهنماند ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالاّرْضُ إِلاّ مَا شَاءَ﴾[31] اين ناظر به آنهايي است كه بالأخره مدتي گناه كردند؛ ولي اصل اعتقاد در جانشان رسوخ داشت (مؤمن و مسلمان بودند) اينها هستند كه طبق مشيئت الهي از آتش خارج ميشوند كه اين يكي آن وجوه دهگانهاي است كه مربوط به توجيهات همين آيهٴ سورهٴ «هود» است.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره «كل ما اظلك فهو سماء و كل ما اقلك و هو ارض» آسمان و زمين يعني هر چيزي كه بالاست آسمان است، بالأخره جايگاهي هست كه انسان در آنجا قرار دارد.
ـ ج . روايتي ديگر در ميراندن مرگ در قيامت
در همين صفحه 346 جلد هشتم بحارالانوار از تفسير عليبنابراهيم نقل ميكند از امام ششم(سلام الله عليه) كه سؤال شده ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾[32] اين يعني چه؟ حضرت طبق اين نقل فرمود: «ينادي منادٍ من عند الله و ذلك بعد ما صار اهل الجنة في الجنة و اهل النار في النار» منادي از طرف خداي سبحان ندا ميدهد كه «يا أهل الجنة و يا اهل النار هل تعرفون الموت في صورة من الصور»؛ آيا شما مرگ را در هيچ صورتي ديديد و ميشناسيد؟ آنها ميگويند نه ما مرگ را [كه] يك امر معنوي است به صورتي در نيامده بود كه ببينيم، آنگاه «فيوتي بالموت في صورة كبش املح فيوقف بين الجنة و النار» آنگاه موت را كه ذبح كردند «يقال يا أهل الجنة خلود فلا موت أبدا و يا اهل النار خلود فلا موت ابدا» و اين همان [است كه] «﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ﴾اي قضي علي اهل الجنة بالخلود فيها و قضي علي اهل النار بالخلود فيها».
آنگاه روايتي را كه از توحيد مرحوم صدوق نقل شده بود كه عامل خلود همان نيت است اين را ذكر ميكنند.
بنابراين روايات متفرقهاي كه در باب خلود ذكر شده است اگر بررسي بفرماييد حداقل حدّ استفاضه است، ديگر نميشود گفت كه روايات خلود يكي است يا دوتا، آن هم مطابق با عقل و وحي نيست. اين قسمتها اگر به پايان رسيد ميرسيم به آن اشكال نهايي.
ـ بازگشت به شبهه ترديد در ابديت عذاب
الف . زايل شدن اوصاف مفارق مسبّّب پيدايش عذاب
آن اشكال نهايي را ملاحظه بفرماييد تا جوابش بعد روشن بشود، آن اشكال اين است كه اگر اين عقايد سوء مثل كفر و نفاق و امثال ذلك كه عامل آتش شدناند در جان يك انسان رسوخ نكرد، آن انسان فطرت توحيدي را حفظ كرد (آن نور دين را حفظ كرد)، پس اين گونه از امور، عوارض و اوصاف مفارقاند، و اوصاف مفارق بالأخره يك روزي رخت برميبندد چون عرض لازم نيست كه با ملزوم باشد يا ذاتي شيء نيست كه با شيء باشد، ميشود عرض مفارق و عرض مفارق دير يا زود از معروض فاصله ميگيرد و چون اين عقايد و ملكات سوء باعث پيدايش آتش است و اينها هم عرض مفارقاند و عرض مفارق روزي زايل ميشود، پس علل احتراق زايل ميشود قهراً اين نفوس نَفَس آزاد و تازهاي ميكشند و از عذاب نجات پيدا ميكنند.
ب . عذْب شدن عذاب براي دارندگان صورت نوعيهٴ ناري
ولي اگر اين ملكات و عقايد سوء كه زمينه آتش است در جان يك كسي راسخ شد (به عنوان صورت نوعيه)، اين البته زايل نميشود ولي آنچه كه از صورت نوعيه يك شيء نشأت ميگيرد به حال آن نوع گوارا و لذيذ است (تحميلي بر او نيست)؛ مثل حيوانات سمندري كه اينها اصلاً همان طوري كه ماهي در آب است، از آب تغذيه ميكند و از آب استنشاق ميكند، آن حيوانات هم در آتشاند از آتش تغذيه ميكنند و در آتش تنفس ميكنند، اينها ممكن است دائماً در نار باشند ولي [در] عذاب نباشند، اين را بعضيها گفتند[33]. آنهايي كه جهنم را، ابديّتش را، خلود اهل نار را و ابديّتش را قبول كردند آن وقت گرفتار اين شبهه شدند كه اين پايانِ كار، عذاب به عذب تبديل ميشود؛ يعني چون عادت ميكنند بعد از چندين قرن و اين صورت نوعيه ميشود خب صورت نوعيه عوارض صورت نوعيه به حال آن گواراست، براي آن كه عذاب نيست؛ حالا اگر يك موجودي به صورت خنزير در آمد كارهاي خنزيري براي خنزير گواراست براي انسان ناگوار است؛ [يا] اگر كسي بوزينه شد، به صورت ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[34] در آمد، كارهاي بوزينه براي خود بوزينه گواراست براي انسان ناگوار است. اين مسئله ابديّت حل است ولي آن وقت عذاب تبديل به عذب ميشود، حالا اگر كسي به صورت خنزير در آمد چه عذابي است براي خنزير؟ يا به صورت يك حيوان ناري در آمد (مثل سمندر) چه عذابي است براي آن؟
ـ آتش بودن ولايت شيطان و بهشت بودن ولايت رحمان
از آيات و روايات اين معنا هم به خوبي استفاده شده است و ميشود كه بالأخره گناه آتش است. يك روايتي هم باز مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نقل كرد (يك روايت لطيفي است) منتها متأسّفانه ايشان حمل بر مجاز كردند، ما داعي نداريم اين روايتهاي لطيف را بر مجاز حمل بكنيم؛ در صفحه 347 و 348 [بحار الانوار] اين روايت شريف هست [كه] از تفسير عياشي از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكنند كه امام ششم وقتي جريان اهل ميثاق را از اهل جنت و نار بازگو كرد، فرمود اهل جنت چندين گروهاند: «فمنهم من لقي الله شهداء لرسله ثم من في صفتهم حتي بلغ من قوله ثم جاء الاستثناء من الله في الفريقين» آنگاه ميفرمايد خدا فرمود: «﴿إِلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ﴾»[35]، حضرت ميفرمايد كه «فقال الجاهل بعلم التفسير» آن كسي كه جاهل است خيال ميكند كه «ان هذا الاستثناء من الله انما هو لمن دخل الجنة و النار» خيال ميكند كسي كه وارد بهشت شد از بهشت بيرون ميآيد؛ يا [كسي كه] وارد جهنم شد از جهنم بيرون ميآيد (اينچنين نيست) و خيال كرد كه «ان الفريقين جميعا يخرجان منهما فيبقيان فليس فيهما احد» بعضيها كه جاهل به تفسيرند خيال كردند كه جهنم و همچنين بهشت خالي ميشود «و كذبوا» اين چنين نيست؛ نه جهنم خالي ميشود، نه بهشت و منظور ﴿إِلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ هم اين است «بل انما عني بالاستثناء ان ولد آدم كلهم و ولد الجان معهم علي الارض و السمٰوات يظلهم فهو ينقل المؤمنين حتي يخرجهم إليٰ ولاية الشياطين و هي النار فذلك الذي عني الله في اهل الجنة و اهل النار ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ يقول في الدنيا» حضرت اين ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾[36] را به دنيا زد نه برزخ؛ فرمود عدهاي تحت ولايت شيطان ميروند و اين ولايت شيطان آتش است، مادامي كه آسمان و زمين هست اينها در آتشاند بعداً وارد آن آتش بزرگ ميشوند، معلوم ميشود ولايت شيطانْ نار است و ولايت رحمانْ بهشت است؛ مؤمنين الآن در بهشتاند و كفار الآن در آتشاند؛ منتها احساس نميكنند، مؤمن گاهي لذتها را احساس ميكند ولي كافر چون تحذير شده است احساس نميكند، فرمود شيطان ميكوشد تا اينها را به ولايت شياطين داخل كند و اين ولايت شيطان «هي النار» است «فذلك الذي عني الله في اهل الجنة و اهل النار» كه فرمود ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾، كه ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ را به سماوات دنيا تفسير فرمود و آن هم عدهاي الآن در جهنماند و عدهاي الآن در نار «يقول في الدنيا و الله تبارك و تعالي ليس بمخرج أهل الجنة منها ابدا و لا كل اهل النار منها ابدا»؛ در قيامت كه كسي از جهنم بيرون نميآيد، در قيامت كه كسي از بهشت بيرون نميآيد ـ اين هم از روايات خلود است ـ فرمود از بهشت هيچ كسي بيرون نميآيد؛ ولي جهنميها همهٴشان بيرون نميآيند، البته يك عده بيرون ميآيند «كيف يكون ذلك و قد قال الله في كتابه ﴿خالدين فيها ابدا﴾[37] ليس فيه استثناء»؛ در آنجا استثنا نيست «و كذلك قال ابوجعفر(عليه السلام) من دخل في ولاية آلمحمد دخل الجنة و من دخل في ولاية عدوهم دخل النار و هذا الذي عني الله من الاستثناء في الخروج من الجنة و النار و الدخول»[38] اين هم از آن غرر روايات است. متأسّفانه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد: «بيان: الظاهر انه(عليه السلام) فسر الجنة و النار بما يوجبهما من الايمان و الكفر مجازا»[39] خب چرا ما آن معناي لطيف و عميق را حفظ نكنيم؛ نگوييم حقيقت ولايت بهشت است؟ چرا بگوييم كسي كه جزء اولياي الهي است بعداً وارد بهشت ميشود؟ خب چرا الآن در بهشت نباشد؟ اگر توفيقي باشد حلش را به بعد موكول ميكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ قصص، آيات 41 ـ 42.
[2] ـ سورهٴ قصص، آيات 41 ـ 42.
[3] ـ الغدير، ج 8، ص 214.
[4] ـ بحارالانوار، ج 67، ص 78.
[5] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
[6] ـ بحارالانوار، ج 1، ص 82.
[7] ـ كشف المراد، ص 414.
[8] ـ علم اليقين، ج 2، ص 1321.
[9] ـ لوامع الالهيه، ص 441.
[10] ـ شرح المواقف، مج 7 ـ 8، ج 8، ص 307.
[11] ـ شرح مقاصد، مج 4 ـ 5، ج 5، ص 131 و 134.
[12] ـ شرح الاصول الخمسه، ص 455.
[13] ـ بحارالانوار، ج 8، ص 350.
[14] ـ شرح المقاصد، مج 4 ـ 5، ج 5، ص 134.
[15] ـ الميزان، ج 1، ص 412؛ «والسنة من طرق أئمة اهلالبيت مستفيضة فيه».
[16] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 18.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[18] ـ بحار الانوار، ج 8، ص 369.
[19] ـ (سورهٴ بقره، آيهٴ 81) بحارالانوار، ج 8، ص 369.
[20] ـ (سورهٴ كهف، آيهٴ 3) همان.
[21] ـ بحارالانوار، ج8، ص 363.
[22] ـ بحارالانوار، ج 8، ص 362.
[23] ـ كشف المراد، 85.
[24] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 14.
[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[26] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
[27] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
[28] ـ ارشاد القلوب، ج 1، ص 54.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.
[30] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
[31] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
[32] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 39.
[33] ـ ر . ك: الفتوحات المكية، ج 4، ص 402 ـ 403؛ فصوص الحكم، فص يونس و شرح فصوص الحكم قيصري، ج 1، ص 433 ـ 436 (فص اسماعيلي).
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 128.
[36] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 57؛ سورهٴ نساء، آيهٴ 169.
[38] ـ بحارالانوار، ج 8، ص 348.
[39] ـ بحار الانوار، ج 8، ص 348.