اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ (153) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (160) فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ (162) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ (163) وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166)﴾
نفي تقليد در اصول دين و چند استفتا از مشركان حجاز
قرآن کريم در سوره مباركه «صافات» بعد از اينكه خطوط كلي دين را بازگو فرمود, چند مطلب را از مشركان حجاز استعلام و استفتا كرد؛ اولاً تقليد را در اصول دين باطل كرد و بعد از ابطال تقليد در اصول دين, چندجا در همين سوره «صافات» فرمود از اينها استفتا بكن، فتواي اينها, دليل اينها و حرف اينها را درباره مبدأ و معاد بشنو كه اينها چه ميگويند. اوايل اين سوره در آيه يازدهم فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ﴾، بعد در ادامه آن جريان معاد را مطرح فرمود که ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَ وَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾؛[1] فرمود آفرينش شما يك چيز سهلي است و ما شما را از گِل, «تراب», «طين» و از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[2] آفريديم، اين چيز مهمّي نيست؛ كلّ اين نظام سپهري را خدا خلق كرد و براي او رنجآور نبود، شما كه مُرديد دوباره شما را زنده ميكند و چيز مهمّي نيست. اصل حيات شما كه مسبوق به عدم بود خدا افاضه كرد، بعد هم كه مقدور اوست. پس اين استفتايي كه در سوره «صافات» آيه يازده آمده است، به دنبال آن مسئله معاد مطرح شد. در آياتي كه فعلاً محلّ بحث است كه آيه 149 است فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾، اينها درباره معبودانشان حرفهايي دارند, درباره خدا سخناني دارند, درباره رابطه بتها با خدا سخناني دارند و درباره رابطه فرشتهها با خدا سخناني دارند، از اينها استفتا كن!
اقسام سهگانه دليل در معرفت شناسي و بازگشت آن به عقل تجريدي
دليل به حسب ظاهر به سه قسم تقسيم ميشود; ولي بازگشت اساسي آن به يك قسم است و آن دو قسم به اين قسم سوم برميگردند. دليل يا حسّي و تجربه حسّي است يا نقلي است و يا عقليِ تجريدي است, از نظر معرفتشناسي آن دليل حسّي و تجربه حسّي به عقل تكيه ميكند و حجيّت دليل نقلي هم به عقل تكيه ميكند, چرا چيزي را كه انسان احساس كرد تجربه کرد حجّت است؟ براي اينكه قياسي آن را پشتيباني ميكند كه اگر يك امر اتفاقي بود و رابطهاي بين محمول و موضوع نبود، هرگز دوام يا اكثري نبود، چون دائم و اكثري است بنابراين بين محمول و موضوع رابطه ضروري است که معلوم ميشود حق است. طبيبي كه يك بيماري را بررسي كرد، داروي آن بيماري را بررسي كرد، چند مورد آزمايش كرد و ديد جواب خوبي داد، اين دارو را به عنوان نسخه شفابخش براي همه بيماران چه در مشرق, چه در مغرب مينويسد; منتها حالا مصرف آن به حسب سن و جنسيّت و اينها ممكن است فرق كند؛ اين تجربه را يك پزشك به استناد آن دليل عقلي معتبر ميداند، اگر از او سؤال كني شما مگر اين دارو را نسبت به شرق و غرب تجربه كردي؟ ميگويد نه, ميگويد درباره همه سنين و جنسيتها آزمودي؟ ميگويد نه, درباره چند نفر در شهر خودش آزمود, چرا فتوا ميدهي اين دارو براي همه مردم شفابخش است؟ میگويد انسانها يك نوع هستند، انواع متعدّد كه نيست, اگر رابطه بين شفابخشي و اين دارو اتفاقي بود يك مورد, دو مورد, ده مورد; ولي ما دهها مورد آزمايش كرديم ديديم جواب مثبت داد, پس معلوم ميشود اين رابطه ضروري است و اتفاقي نيست؛ وقتي رابطه بين موضوع و محمول ضروري بود; يعني اين دارو اين خاصيت را «بالضرورة» دارد كه آن بيماري را شفا دهد، همه اين حرفها حرفهاي عقل تجريدي است، اينها را كه تجربه نكرده، اينها را با عقل نظري و استدلال برهاني دارد بازگو ميكند؛ اين عقل تجريدي پشتوانه آن تجربه است كه اگر اين عقل تجريدي نباشد آن تجربه حجّت نيست و ثابت نميكند كه براي مردم مشرق و مغرب عالَم كافي باشد. پس تجربه حسّي پشتوانه آن همان عقل است و دليل نقلي هم پشتوانه آن عقل است که عقل ميگويد ما افراد معصوم داريم, انبيا داريم، اوليا داريم, معصومين داريم؛ معصوم خلاف نميگويد، پس اين حرف حجّت است يا اين شخصي كه از معصوم نقل ميكند مورد وثوق است و به چيزي كه مورد وثوق و طمأنينه است ميتوان تكيه كرد، اينها حرفهاي عقل است؛ استدلال به دليل نقلي يا دليل حسّي و تجربه حسّي پايگاهشان همان عقل تجريدي است، پس از نظر معرفتشناسي گرچه اين دليل به سه قسم تقسيم ميشود يا حس و تجربه حسي است يا نقلي است و يا عقل تجريدي، لكن آن دو قسم به همين قسم عقل تجريدي برميگردد.
در آيه يازدهم فرمود ما از شما استفتا ميكنيم، شما درباره خلقت خود چه نظري داريد؟! مهمتر از شما, بزرگتر از شما را خدا آفريد؛ در ابتداي پيدايش شما كه دشوارتر از اعاده است، آن را خدا آفريد، شما چه استنكاري داريد كه شما را خدا دوباره زنده كند؟! اين درباره آيه يازده سوره مباركه «صافات» كه فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ﴾ و بعد مسئله معاد را نقل ميكند.
خالي بودن دست مشركان از ادله و تقليدي بودن خرافات اعتقادي آنها
اما در آيه 149 ميفرمايد از اينها استفتا كن! طبق نظري كه اينها دارند و ميگويند فرشتهها مؤنث هستند يك, فرشتهها دختران الهياند دو, از اينها سؤال كن که شما با حس و تجربه حسّي آزموديد اينها مؤنث هستند؟ اينكه نبود, دليل عقلي داريد كه اينها مؤنث هستند؟ اين هم كه نيست, برهان نقلي در يكي از كتابهاي آسماني چنين نوشته است؟ اين هم كه نيست, پس در اين مقدمه كه ميگوييد فرشتهها مؤنث میباشند، دستتان خالي است؛ ميماند مطلب دوم, چه بگوييد ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾،[3] چه بگوييد ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ و چه بگوييد ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ بايد به يكي از اين سه دليل تكيه كنيد: يا حس و تجربه حسّي داشته باشيد ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ﴾ در حالي كه نيست, برهان عقلي داشته باشيد ﴿أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ﴾ اين هم كه نيست, دليل نقلي داشته باشيد و در كتابي از كتابهاي آسماني نوشته شده باشد ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ اين هم كه نيست؛ ميماند تقليد, تقليد هم كه در اصول دين, «بيّنالغي» است. اين عصاره استدلال قرآن كريم در سوره «صافات» با مشركان حجاز بود كه از راه استفتا و استعلام چه در بخش مبدأ چه در بخش معاد ميفرمايد دست اينها خالي است و فقط به تقليد بسنده كردند كه آن هم حجّت نيست و آن دو دليل؛ يعني دليل حسّي و تجربه حسّي و دليل نقلي به برهان عقلي تكيه ميكند.
شمول كذب خبري و مخبري بر خرافهپنداري مشركان
بعد ميفرمايد در اينجا دو مطلب است: يكي اينكه كذبِ خبري است؛ يعنی اين مطلب دروغ است كه ميگويند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ و يكي هم كذب مُخبري است؛ يعنی اينها هم دروغ ميگويند, چون اين حرفها را اينها ساختند، اينها را كه از جاي ديگر نقل نميكنند. يك وقت است خبر يا قضيهاي دروغ است؛ ولي گزارشگر كاذب نيست، چون او بر اثر اطميناني كه داشت ميگويد اينطور هست و اينطور نقل شده است, اما يك وقت است هم كذب خبري است و هم كذب مُخبري، خود اينها ساختند. قرآن نسبت به اين جرياني كه مشركان مبتلا بودند، هم كذب خبري و هم كذب مُخبري را ثابت ميكند. فرمود اين «إفك» است ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾؛ خود اين گزارش «إفك» و كذب است و گزارشگرها هم چون اين را ساختند كاذب هستند، بعد در قبال آن كذب خبري، صدق خبري ديگر است و در قبال آن كذب مُخبري, صدق مُخبري ديگر است كه در آيه 157 ميفرمايد: ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾؛ اگر كتابي داريد و گزارشي در اين كتاب هست اين صدق خبري است, شما هم كه برابر آن كتابِ صادق, گزارشگري داريد صادق مُخبری هستيد؛ ولي دستتان خالي است، نه خبري كه صدق خبري باشد داريد و نه خود شما صادق هستيد ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾،
اعتقاد مشركان به ارتباط بين خدا و جنها و نفي آن در قرآن
بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً﴾ که اينها بين ذات اقدس الهي و جنها نسبتي برقرار كردند. درباره كيفيت نسبتي كه بين ذات اقدس الهي و بين جن بود وجوه و اقوالي است؛ يكي از آن وجوه همان است كه در آيه صد سوره مباركه «انعام» گذشت كه فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ﴾، اين ﴿شُرَكاءَ﴾ مفعول اول است و «جن» مفعول دوم ﴿وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ﴾؛ يعني جن را شريك «الله» قرار دادند که اين يك نحو از نسبت است. آنها كه ميگويند و توهّم ميكنند كه ـ معاذ الله ـ مبدأ خيرات فقط خداي سبحان است، مبدأ شرور ابليس است و ابليس هم جن است، اين هم يك نحو شركت است كه خدا ـ معاذ الله ـ شريك دارد و آن جن است. تعبيرات ديگر و آزمونهاي ديگري هم مطرح شده است. نسبتي بين ذات اقدس الهي و بين جن قرار دادند، در حالي كه هر جا اين نسبت يا شركت مطرح است خداي سبحان ميفرمايد اين دروغ است، جنها مخلوق هستند، در برابر مسئوليتهاي خودشان بازخواست ميشوند و مانند ساير موجوداتي كه متعهّدند بايد عمل كنند، اينها بيش از اين سِمتي ندارند. در آيه صد سوره مباركه «انعام» فرمود: ﴿وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يَصِفُونَ﴾[4] و در مقام ما هم فرمود از جن و شيطان و مانند آن هيچكاري در اداره جهان ساخته نيست، براي اينكه ما همه اينها را در صحنه قيامت حاضر ميكنيم كه بايد پاسخگوي وظايف محوّله باشند، چون آنچه را ما در عهده اينها گذاشتيم بايد انجام ميدادند. فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾؛ اينها براي پاسخگويي احضار ميشوند, پس اينها در عالَم هيچ سِمتي ندارند.
«اَجنّه» جمع جنين است و جمع جِن, «جِنّة» است، جنها البته جايگاه خاصّ خودشان را دارند در قرآن آيهاي نيست كه مثلاً جنها و انسانها در يكجا باشند، چون جنّات فراوان است ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾,[5] ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾.[6]
تبيين وجوه خرافي ارتباط خدا با جنها نزد مشركان
پرسش: ... با جن چه نسبتی دارد؟
پاسخ: همين وجوهي كه فراوان گفته شده است؛ يكي اينكه خيرات را خدا انجام ميدهد, شرور را ابليس كه به برخيها اِسناد دادند آن توهّمها كه خيلي مبتذل است و قابل گفتن نيست, اگر سخن از ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ است يك, اگر ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ دو, اگر خدا ولدي دارد و اگر دختراني دارد بايد ـ معاذ الله ـ همسري داشته باشد که اين يكي از نازلترين و پَستترين توهّمات است؛ از آن جهت كه مثلاً همسر ذات اقدس الهي وجود داشته باشد تا از فرزندي به بار بياورد، البته از عرب جاهلي كه زير خطّ فقر فرهنگي بود اين توهّمها بعيد نبود؛ لذا قرآن كريم فرمود تقليد باطل است, دليل هم اين سه قسم است كه بازگشتش به يك قسم است و دست اينها هم از ادلّه خالي است.
اِخبار قرآن به ناتواني مشركان در گمراهي مردم مگر با سوء اختيار
فرمود: ﴿فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ٭ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ ٭ إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ﴾ كاري از پيش نميبريد, شما و بتهايتان كه معبود شماست اينها را نميتوانيد فتنه كنيد و گمراه كنيد، مگر كسي كه به سوء اختيار خودش به دنبال شما راه بيفتد. شما بخواهيد عليه خداي سبحان برنامهريزي كنيد، به عنوان اينكه شريك خدا هستيد, معبود خدا هستيد, شركت در ربوبيّت و الوهيّت داريد كسي را آسيب برسانيد و دين را آسيب برسانيد اين مقدورتان نيست، مگر كسي به سوء اختيار خودش به طرف شما بيايد. ﴿فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ﴾ شما و بتهايتان ﴿ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ﴾؛ شما نميتوانيد فتنه كنيد, گمراه كنيد و آسيبي به دين خدا برسانيد مگر كسي كه ﴿إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ﴾ است؛ «صالي» يعني «يصلی» و در اصل صلات هم همين است؛ يعني تابع و پيرو باشد, دنبالهرو باشد. كسي كه به سوء اختيار شما به دنبال جهنم حركت ميكند، ممكن است حرفهاي شما درباره آنها اثر كند، وگرنه بخواهيد نسبت به مردان الهي, مؤمنان, دين خدا و مانند آنها آسيبي برسانيد مقدور شما نيست ﴿فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ٭ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ ٭ إِلاَّ﴾ كسي را كه خودش «صاليِ» جحيم است، ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾[7] است.
فرق بين ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾ با ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾
بين ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾ با ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[8] كه يكي باب «تفعيل» است و يكي باب «فَعَلَ», گفتند فرق است؛ باب «تفعيل» چون براي شدّت و مبالغه و كثرت است، آن كسي كه گرفتار جهنم ميشود روسوزي, درونسوزي, دلسوزي و جسمسوزي هست که آن ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ است، اما آن كسي كه تمام درون و بيرونِ او را آتش نگرفته, از بيرون دارد ميسوزد اين را ميگويند: ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾، چون بايد بين «تصليه» كه باب «تفعيل» است با «صلي, يصليٰ» كه ثلاثي مجرّد است فرق باشد، چنين فرقي هست. ﴿فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ٭ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ ٭ إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ﴾ كه ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾.
افكار خرافي مشركان دربارهٴ فرشتهها و نفي آن توسط خود آنها
حالا حرف شما دربارهٴ فرشتهها چيست؟ شما تنها حرفي كه داريد، درباره فرشتههاست. اين فرشتهها را يا «ولد» ميدانيد, دختر ميدانيد, «اتّخاذ ولد» ميدانيد که در سوره مباركه «زخرف» از اين به عنوان «اتّخاذ» ياد كرده است، چه اينكه در بعضي از سُوَر هم ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ میباشد و قبيحترين تعبير همين است كه ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ گفته شد. بين ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ﴾, بين ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَد﴾, بين ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ﴾ با ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ تفاوت خيلي است. در سوره مباركه «زخرف» آيه شانزده به اين صورت آمده است ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنينَ﴾، اين بالأخره اتخاذ است. بدترين تعبير، همين تعبيرِ سوره مباركه «صافات» آيه 152 است كه گفته: ﴿وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾.
درباره فرشتهها اين حرفها هست؛ ميفرمايد خود فرشتهها سخنانشان اين است که میگويند: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ و مشابه اين تعبير در سوره مباركه «انبياء» گذشت؛ آنها كه درباره فرشتهها چنين تهمت و نسبتي را روا داشتند، آيه 26 سوره «انبياء» اين بود ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾ و پاسخ به آنها اين است كه ﴿سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ﴾؛ فرشتهها بندگان كريم الهي میباشند يك, ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[9] دو, اينها فقط مطيع دستور الهي هستند؛ از طرف فرشتگان, خضوع محض است و از طرف ذات اقدس الهي, احاطه صِرف است. درباره فرشتهها فرمود: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ و درباره احاطه ذات اقدس الهي نسبت به اينها فرمود: ﴿يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ﴾[10] همه امور را ميداند, گذشته و آينده اينها را ميداند.
جامعترين آيه دال بر تفكر توحيدي فرشتهها
جامعترين آيه همان است كه در سوره مباركه «مريم» بيان شده است؛ آيه 64 سوره مباركه «مريم» اين است که فرمود: ﴿وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾؛ ما هيچ کاری نمیتوانيم انجام دهيم مگر به دستور پروردگار ﴿لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا﴾ يک، ﴿وَ ما خَلْفَنا﴾ دو, ﴿وَ ما بَيْنَ ذلِكَ﴾ سه, ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾؛ اين از بهترين و برجستهترين آيات توحيدي است كه فرشتهها ارائه كردند. خيليها خيال ميكنند كه فرشتهها كه گفتند: ﴿لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا﴾؛ يعني تاريخ گذشته و تاريخ آينده، قهراً ﴿وَ ما بَيْنَ ذلِكَ﴾ اين را هم به تاريخ معاصر حمل كردند; يعني گذشتهٴ ما را خدا ميداند, آينده ما را خدا ميداند و بين گذشته و آينده, آنچه در عصر فعلي حاضر است ميدانند که هر سه را به بيرون ذات ارجاع دادند، در حالي كه اين هم جزء عميقترين آيات توحيدي است. فرشتهها عرض ميكنند ما مبادي عاليه داريم كه علل و اسباب ما هستند و همه اينها در اختيار خداي سبحان است، شئون و معلولاتي هم داريم كه از ما ظاهر ميشود و كار ما محسوب ميشود که اين هم براي خداست, بين آن مبادي عاليه كه علل ماست و اين شئون تاليه كه «معاليل» ماست, هويّت خود ماست و چيزي براي ما نميماند ﴿لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ﴾; يعني مبادي عاليه ما مِلك خداست, شئون و «معاليل» و كارها و آثار ما براي خداست, بين شئون آيندهٴ ما و مبادي گذشتهٴ ما, كلّ هويّت ماست که اين هم براي خداست، آن وقت چيزي براي ما نميماند؛ معنايش اين است، نه اينکه مربوط به تاريخ باشد. اگر آب رواني كه از مکان بالايي آمده و در استخري يا حوضچهاي كه در آن منزل هست ميريزد و از اين حوضچه بيرون ميرود، خود اين حوضچه و استخر بخواهد حرف بزند چه ميگويد؟ ميگويد همه آبهايي كه از بالا سرازير ميشود و همه آبهايي كه از اين استخر ميگذرد و همه آبهايي كه در من جا دارد همه مِلك فلان شخص است، اين حرف فرشتههاست ﴿لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ﴾ آن وقت چيزي براي آنها نميماند, اگر ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] است، اين مِلك طِلق خداست، همه ما همينطوريم؛ منتها آنها ميفهمند و ميگويند، ما نميفهميم بر فرض هم بفهميم فهمِ ما حصولي است و حاضر نيستيم اينطور حرف بزنيم كه تمام هويّت ما براي اوست، آنكه ميفهمد ميگويد: ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾،[12] ماها كه خود را ميبينيم فقط در مورد بيرونِ دروازه وجودمان حرف ميزنيم؛ اين آيه سوره مباركه «مريم» از بهترين آيات و شفافترين آيات توحيدي است كه فرمود: ﴿وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾؛ ما اگر بخواهيم نازل بشويم, وحي بياوريم, رحمتي بياوريم يا عذابي بياوريم و كاري بخواهيم انجام بدهيم كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ﴾[13] يا بخواهيم براي تعذيب گروه عاد و ثمود مأموريتي انجام بدهيم، هرگز نازل نميشويم مگر به امر پروردگار, برهان مسئله چيست؟ براي اينكه ﴿لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا﴾ گذشته, ﴿وَ ما خَلْفَنا﴾ آينده, ﴿وَ ما بَيْنَ ذلِكَ﴾ و او هم كه فراموش نميكند، همه را در تحت اشراف خود دارد و اداره ميكند. چنين موجودي كه نميتواند معبود و «اله» باشد.
دفاع قرآن از عصمت فرشتهها در برابر تهمت الوهيت آنها
هر جا سخن از الوهيّت فرشتههاست، قرآن كريم عصمت, طهارت, قداست, خضوع و بندگي اينها را بازگو ميكند؛ در سوره مباركه «انبياء» هم همين بود.
در سوره مباركه «انبياء» كه گفتند آنها ـ معاذ الله ـ فرزند خدا هستند و سِمتي دارند فرمود که اينچنين نيست ﴿سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ﴾ که آيه 26 به بعد سوره «انبياء» است. ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ٭ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾[14] بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمينَ﴾،[15] محال است آنها چنين حرفي بزنند; ولي بر فرض اگر فرشتهاي «تفوّه» به «ربوبيّت» و «الوهيّت» كند عذاب دردناك به حيات او خاتمه ميدهد. اين در مورد فرشتهها.
پرسش: اگر مثلاً خداوند طبق نظر مشرکين «اتّخاذ ولد» گفته باز هم برابر توحيد آن ... .
پاسخ: بالأخره اگر ـ معاذ الله ـ خدا «ولد» داشته باشد بايد جسم باشد؛ خدايي كه ﴿لَمْ يَلِدْ﴾ است, ﴿وَ لَمْ يُولَدْ﴾[16] است, «صمد» است, «واحد» است, «أحد» است, منزّه از آن است كه «ولد» داشته باشد؛ لذا هر جا سخن از «اتّخاذ ولد» است با تسبيح الهي همراه است كه فرمود: ﴿سُبْحانَهُ﴾ او منزّه از اين نيازهاست.
پس فرشتهها هرگز چنين سِمتي ندارند و حرفهاي خود فرشتهها هم اين است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾ در آغاز همين سوره مباركه «صافات» چند وصف از اوصاف فرشتهها را ذكر فرمود, فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ٭ فَالزَّاجِراتِ زَجْراً ٭ فَالتَّالِياتِ ذِكْراً﴾[17] و مانند آن که «سابحات»[18] هست, «نازعات»[19] هست، «مغيرات»[20] هست و مانند آن که در آيات ديگر به عنوان اوصاف فرشتهها ذکر شده است.
تبيين معلوم بودن مقام فرشتهها بخلاف انسان
درباره فرشتهها يك مطلب اين است كه اينها ميگويند هركدام از ما مأموريتي داريم، اينكه فرمود: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ اين براي فرشتههاست كه حسابشده است و مانند انبيا هركدام مقام معلومي دارند و يك تعبير اين است كه ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ يعني درجه خاص داريم و از آن ترقّي نميكنيم که اين درباره فرشتههاست و براي انسانها نيست؛ انسان است كه ميتواند «كادح الي رب» باشد ﴿كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾، شما در قرآن ميبينيد که به هيچ فرشته و جنّي چنين تعبير و خطابي نشده كه «يا ايها الملك», «يا ايّها الجن» ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[21] و تنها براي انسان است، براي اينكه انسان مقام معلوم ندارد و راه او باز است؛ از صفر تا صد, از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ و «طين» و «تراب» تا ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾[22] اين انسان است; منتها چه كسي اين راه را طي ميكند «الله» ميداند, چه كسي در نيمه راه ميماند «الله» ميداند. هر كس براساس همّت خود مقام معلومي دارد كه خدا ميداند و اما جلوي هيچكس را نگرفتند، پس براي هيچكس مقام معلومي نيست، همه ميتوانند و دعوت شدهاند كه اين راه را طي كنند. به فرشتهها ميگويند شما مسئول فلان كار هستيد، زيرمجموعه جبرئيل(سلام الله عليه) هستيد و كارهاي علمي را بايد به عهده بگيريد, عزرائيل(سلام الله عليه) زيرمجموعهاي دارد و خودش هم مسئول امور «إماته» است, اسرافيل و زيرمجموعهاش(سلام الله عليهم) مسئول امور «احياء» هستند, ميكائيل و زيرمجموعهاش مأمور امور كِيل و پيمانه و اقتصادي هستند, هركدام برنامهاي دارند و اين برنامهها براي ديگران هم ممكن است باشد، اما ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ كه جبرئيل(سلام الله عليه) در جريان معراج به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: «لَوْ دَنَوْتُ اَنْمُلَةً لاحْتَرَقَتْ»;[23] يعني هركدام از اينها درجهای خاص دارند. انسان است كه اگر بخواهد برود جلوي او باز است؛ منتها حالا چه كسي ميرود و تا كجا ميرود را خدا ميداند؛ يعني مقام معلومي كه در خارج اين شخص به آن ميرسد اين محدود است، چون خودش بيش از اين نخواسته برود؛ ولي جاي انسان در نظام آفرينش محدود نيست، همگان را دعوت كردند ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾. بنابراين هر فرشتهاي بر خلاف انسان مقام معلومي دارد و آنچه در خارج واقع ميشود مقام معلوم است و خدا ميداند؛ تقسيم كار شده، آن را خدا ميداند؛ راه براي همگان باز است، آن را خدا ميداند؛ براي فرشتهها راه باز نيست، آن را هم خدا ميداند؛ فرشتهها هركدام يك مقام خاصّي دارند و اينطور نيست كه بتوانند به ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾[24] برسند، آنها همهشان ميگويند: ﴿ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ بعضيهايمان اهل صف هستيم و منتظريم ببينيم که چه دستوري ميرسد, بعضيها اهل تسبيح هستند, بعضيها اهل تحميد میباشند, بعضيها اهل احيا هستند, بعضيها اهل «إماته» هستند و كارهايشان تقسيم شده است ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾، اين برنامههايي است كه ذات اقدس الهي براي فرشتهها مشخص كرده و فرمود که فرشتهها اينطور هستند.
شباهت عدم ترقّي عملي فرشته به انسان در قيامت
پس هويّت اينها مانند علل قبلي اينها و مانند شئون بعدي اينها مِلك مطلق خداست يك, هرگز از اينها برنميآيد كه داعي ربوبيّت داشته باشند دو, اينها ترقّي علمي دارند؛ ولي ترقّي عملي ندارند سه, مثل معاد است؛ در معاد، افراد خيلي چيز ميفهمند، اما بتوانند كاري كنند كه به وسيله آن كار ايمان پيدا كنند, توبه كنند, از گناه برهند و به نجات برسند اين ممكن نيست، چون آنجا دار عمل صالح نيست، اما دار تكامل علمي هست و خيلي از اسرار معاد در قيامت براي انسان روشن ميشود و برای فرشتهها هم اينچنين است. در مورد فرشتهها ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ كه مطرح شد فرمود: ﴿فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هٰؤُلاَءِ﴾[25] كه آدم مجراي فيض شد و اسماي الهي را در حدّ اِنباء و نه تعليم به فرشتهها منتقل كرد، اما حالا كاري انجام بدهند و به مقام برتر برسند نيست, چون اگر كاري باشد بايد برابر شريعت باشد، اگر شريعت هست بايد وحي و رسالت باشد و آنها هم بايد داراي پيغمبر باشند, داراي وصيّ پيغمبر باشند, كتابي باشند, حدودي باشند و مانند آن، در حالي كه اينچنين نيست آنها پيغمبري داشته باشند, تكليفي داشته باشند, عمل صالح و طالحي براي آنها مطرح باشد نيست. بنابراين ترقّي علمي دارند، لكن ترقّي عملي ندارند ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ٭ وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ ٭ لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلينَ﴾.[26]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صافات، آيات16 و 17.
[2]. سوره حجر, آيه26.
[3]. سوره بقره, آيه116.
[4]. سوره انعام, آيه100.
[5]. سوره الرحمن, آيه62.
[6]. سوره الرحمن, آيه46.
[7]. سوره اعلی, آيه12.
[8] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 94.
[9]. سوره انبياء, آيه27.
[10]. سوره بقره, آيه255.
[11]. سوره آل عمران, آيه189.
[12]. سوره انعام, آيه162.
[13]. سوره شعراء, آيات193 و 194.
[14]. سوره انبياء, آيات27 و 28.
[15]. سوره انبياء, آيه29.
[16]. سوره اخلاص, آيه3.
[17]. سوره صافات، آيات1 ـ 3.
[18]. سوره نازعات, آيه3؛ ﴿وَ السَّابِحَاتِ سَبْحاً﴾.
[19]. سوره نازعات, آيه1؛ ﴿وَ النَّازِعَاتِ غَرْقاً﴾.
[20]. سوره عاديات, آيه3؛ ﴿فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحاً﴾.
[21]. سوره انشقاق, آيه6.
[22]. سوره نجم, آيه8.
[23] . بحارالانوار، ج18، ص382; المناقب, ج1, ص179.
[24]. سوره نجم, آيه8.
[25]. سوره بقره, آيه31.
[26]. سوره صافات، آيات165 ـ 168.