11 01 1987 3270851 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 305(1365/10/21)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

خلود تبهكاران در دوزخ

ـ اقسام انتقام و كيفر

آنچه در اين قسمت از آيه محل بحث مهم است، همان مسئله تجسّم اعمال و مسئله خلود كافران است. مسئله اول كه تجسم اعمال باشد تا حدودي آنچه كه مربوط به اين قسمت از آيات بود به عرض رسيد و اگر تتمّه‌اي هم داشته باشد به خواست خداي سبحان در ضمن آيات ديگر مطرح مي‌شود و اما مسئله خلود اهل نار با همين مسئله تجسم اعمال بهتر حل مي‌شود. اصل نحوه تعذيب را ملاحظه فرموديد [كه] انتقام و تعذيب به چهار قسم تصور مي‌شد: اول انتقامي كه يك مظلوم از ظالم مي‌گيرد براي تشفّي؛ قسم دوم انتقامي است كه قاضي محكمه از يك انسان بزهكار براي برقراري نظم جامعه مي‌گيرد؛ سوم انتقامي است كه طبيب از يك بيمار ناپرهيز مي‌گيرد؛ چهارم انتقامي است كه وليِّ كودك از كودك بازيگوش مي‌گيرد كه اقسام چهارگانهٴ انتقام، فرقهاي جوهري و ماهوي داشتند. اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ[1] از قسم اول و دوم نيست و احياناً از قسم سوم خواهد بود؛ ولي معناي ادقّش آن بود كه از قسم چهارم است. اگر كودكي خواست دست به آتش بزند و وليِّ او به كودك گفت دست به آتش نزن، اين كودك اطاعت نكرد (دست به آتش زد) و سوخت، اين نه به آن معناست كه الآن دست به آتش مي‌زند و آينده مي‌سوزد، بلكه او نمي‌فهمد آنچه كه او با آن در ارتباط است آتش است و دست مي‌زند، دست‌زدن همان و سوختن همان. ممكن است الآن متوجه نشود كه عضو او ناقص شد و بعداً بفهمد؛ ولي بعداً دست او ناقص نخواهد شد، هم‌اكنون ناقص مي‌شود.

 

ـ قيامت، ظرف ظهور آتش درون معاصي

اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَيٰ ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً[2] ظاهرش اين است كه هم‌اكنون كسي كه مال يتيم مي‌خورد آتش مي‌خورد؛ منتها بعداً مي‌فهمد كه ﴿فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ[3]؛ نه اينكه بعداً آتش بخورد، بعداً مي‌فهمد. اگر مسئله انتقام و تعذيب به اين است كه خود اين سيئات و معاصي درونشان آتش است ـ كه اين جمله مباركه رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) كه فرمود: «و حفت النار بالشهوات»[4] اين را تأييد مي‌كند ـ آن‌گاه مسئله خلود تا حدودي حل مي‌شود.

ـ ضرورت توافق كيفر با عمل

بيان ذلك اين است كه يك سلسله اصول كلي در قرآن كريم است كه حسنات ممكن است پاداش بيشتري داشته باشد؛ ولي سيئات ممكن نيست كيفرش بيش از خود سيئه باشد. اين ﴿وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا[5] گرچه درباره انتقامهاي افراد عادي گفته شد؛ ولي از لحن قرآن برمي‌آيد كه خداي سبحان به احدي به اندازه مثقال ذرّه ستم نمي‌كند: ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[6]. لذا جزاي كار بد مثل آن اندازه است، ممكن است خدا تخفيف [بدهد] يا عفو كند؛ ولي بيش از اندازه گناه ممكن نيست كسي را كيفر بدهد، زيرا ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾. لذا تعبير فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً[7]؛ اين جزا وفق عمل است، اگر جزا بيش از عمل باشد كه موافق نيست، بلكه زايد از عمل خواهد بود.

 

سازگاري تخفيف كيفر با جزاي وفاق

اين جزاي وفاق يعني بالاتر از عمل نيست؛ نه كمتر از عمل نمي‌شود. گاهي است كه براي يك شيء از دو طرف حدّ معين مي‌كنند؛ مي‌گويند نصاب فلان گوسفند اين است كه اگر به آن حدّ رسيد اين مقدار، كمتر از آن حدّ رسيد اين مقدار، به آن حدّ رسيد آن مقدار، يك حدّ طرفيني است؛ [اما] گاهي حدّ است نسبت به يك طرف (نه دو طرف)؛ گفتند مسافت اگر به هشت فرسخ رسيد نماز قصر مي‌شود، نه از هشت فرسخ نگذرد (يعني كمتر از هشت فرسخ نباشد)؛ اينكه گفته شد دم ولادت مثلاً يك لحظه است، بيشتر هم شد، شد. در اين بيان كه فرمود: جزا وفاقِ عمل است؛ نه يعني كمتر نيست [بلكه] يعني بيشتر نيست. ممكن نيست كيفر تبهكاران بيش از گناه آنها باشد؛ اما ممكن است خداي سبحان تخفيف بدهد و يا عفو كند و كمتر باشد. پس اينكه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً[8] ـ كه در سورهٴ «نبأ» آمده ـ نه يعني حتماً كيفر موافق عمل است؛ يا اينكه فرمود: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا[9] يا ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي إِلاّ مِثْلَهَا[10] و مانند آن، اين نسبت به زايد مفهوم دارد؛ نه نسبت به زايد و ناقص، نسبت به يك طرف حدّ دارد؛ يعني زايد نيست، مي‌خواهد همان اندازه [باشد] يا كمتر از آن اندازه. پس اينكه فرمود جزا وفاق است (جزا مماثل است)، همه اينها در مقام تحديد است (مفهوم دارد)؛ اما نسبت به زايد از اندازه نه، نسبت به كمتر. نسبت به كمتر خداي سبحان ممكن است تخفيف بدهد يا رأساً عفو كند، چه اينكه فرمود: ﴿يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ[11]

 

تحليل معناي اوفا بودن جزا نسبت به مؤمنان و تبهكاران

پس اگر در بعضي از موارد فرمود ما جزاي موفور، وافر و فراوان داريم يا فرمود جزاي اوْفا داريم، نه يعني كيفر ما بيش از عمل است. پس در بعضي از آيات دارد كه ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَيٰ[12] [اين] درباره تبهكاران [است]، مؤمنان جزاي اوْفا دارند يعني ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا[13] است ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[14] است و مانند آن. درباره جزاي اهل ايمان، اوْفا بودن معناي روشني دارد؛ اما درباره تبهكاران اگر گفته شد جزا اوْفاست؛ يعني اگر خداي سبحان بخواهد كسي را مورد انتقام قرار بدهد، احدي از اخذ و انتقام خدا قدرت فرار كردن ندارد. طوري جزا اوفاست كه وفاق هم باشد؛ طوري فراوان و وافرست كه وفاق هم باشد، پس اگر درباره تبهكاران فرمود جزاي موفور دارند (جزاي وافر دارند) يا جزاي اوفا هم دارند، در هر دو حال نبايد از وفاق بگذرد كه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً[15] اصل حاكم است.

و اگر ظواهر بعضي از نصوص اين است كه كيفر تبهكاران بيش از جرم آنهاست، اين با آن نصوص خيلي روشن [و ادلّه محكم] كه جزا و كيفر مثل عمل است و جزا وفق و موافق عمل است و خداي سبحان به احدي به اندازه ذرّه ظلم نمي‌كند بايد تبيين بشود.

 

آيات دال بر خلود

درباره كفار، منافقان و امثال ذلك، آيات به چند طايفه و گروه تقسيم مي‌شوند:

 

ـ يكم . آيات اصل تهديد به عذاب

يك طايفه اصل تهديد به عذاب را در بر دارد كه مي‌فرمايد اگر كسي كفر ورزيد مبتلا به جهنم مي‌شود (معذَّب مي‌شود) و مانند آن [كه] از اين آيات نمي‌شود ابديّت فهميد.

 

ـ دوم . آيات تهديد كننده به خلود

طايفه ثانيه آياتي‌اند كه تهديد به خلود مي‌كنند؛ مي‌فرمايند كفار و منافقان مخلَّد در نارند و خلود هم ظاهرش جاودانگي است؛ نه مكث طويل و اگر در بعضي از موارد نسبت به غير كافر و غير منافق يعني نسبت به مسلماني كه گناه كبيره كرد؛ نظير قتل مؤمن و مانند آن، تهديد به خلود شد، آن هم قابل توجيه است.

 

ـ سوم . آيات دال بر خلود و ابديّت عذاب كافر و منافق

طايفه ثالثه آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند بر ابديّت عذاب كفار و منافقان؛ يا به عنوان كلمه ابد، يا به عنوان اينكه هر وقت اينها خواستند از عذاب برهند دوباره گرفتار عذاب مي‌شوند (به تعبير قضيه موجبه كليه) كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[16] يا ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا[17] كه كلمه خلود در اين طايفه از آيات نيامده؛ ولي ظاهر اين گونه از قضايايي كه تداوم و استمرار از آنها استفاده مي‌شود خلود است. و يكي از آن آياتي كه از آن خلود استفاده مي‌شود همين آيه محل بحث است كه فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ﴾.

پرسش ...

پاسخ: آن براي آن است كه اين باطن گناه قابل تحمل نيست؛ يعني اگر شخصي كسي را كشت، جزاي او آن است كه مثلاً چند روز در جهنم باشد، خب آن كه كشته شد يك لحظه يا يك روز رنج ديد؛ ولي اگر قاتل را بخواهند جهنم ببرند (ولو چند مدت) آن قابل تحمل نيست، لذا «يوم المظلوم علي الظالم اشدّ من يوم الظالم علي المظلوم»[18]، چه اينكه از آن طرف هم اين‌چنين است؛ آن روزي كه يك انسان بااحسان جزاي احسان خود را مي‌يابد، سرور و نشاطي كه نصيب او مي‌شود بيش از سرور و نشاطي است كه او در دنيا نصيب ديگران كرده است. اصولاً خاصيت آن عالم اين است؛ چه لذتش و چه اَلَمش.

اينكه فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ﴾ يعني هرگز اينها از آتش خارج نمي‌شوند و همواره در آتش‌اند، ظاهرش ابديّت است (كه هرگز اينها خارج نمي‌شوند). اگر يك دليل مقيِّدي باشد مي‌تواند اين اطلاقها را تقييد كند؛ ولي ظهور اطلاق اينها در ابديّت است.

 

ـ چهارم. آيات دال بر خلود دوزخيان همراه با ذكر خلود بهشتيان

اما آياتي كه درباره خلود ذكر شده است و خلود را هم به عنوان جزا مي‌دانند، آن است كه از وحدت سياق هم مي‌توان استفاده كرد كه خلود اهل نار مثل خلود اهل بهشت، ابديّت است، زيرا خداي سبحان با يك سياق فرمود مؤمنان وارسته در بهشت ابداً خالدند، كفّار و منافقان در جهنم ابداً خالدند. خب اين وحدت سياق اقتضا مي‌كند كه يكسان دلالت كند. درباره بهشت كه اختلافي نيست كه اينها ابدي هستند، اگر اختلافي هست در ابديّت اهل نار است، وگرنه درباره ابديّت بهشت و اهل بهشت كه كسي اختلاف نكرد. و اين وحدت سياق هم در كنار آن ادلّه دلالت مي‌كند بر اينكه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً[19]؛ يعني دائماً در جهنم هستند. حالا يا اين دو تعبير در كنار هم [و] پشت‌سر هم ذكر مي‌شود يا جداي از هم؛ ولي وحدت سياق [و] وحدت تعبير هست. گاهي جريان خلود جهنّميها در كنار جريان خلود بهشتيها يكجا ذكر مي‌شود، گاهي هم كنار هم نيست، [در هر حال] تعبير درباره بهشتيها و جهنّميها يكسان است كه بهشتيها مخلَّد در بهشت‌اند [و] جهنّميها مخلَّد در جهنم‌اند.

در سورهٴ «نساء» آيهٴ 122 اين‌چنين فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ [كه] اين تعبير درباره بهشتيهاست، در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 168 و 169 اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ٭ إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسِيراً﴾ تعبيري كه درباره بهشتيهاست مشابه آن تعبير درباره جهنّميهاست.

ضرورت وجود دليل براي حمل لفظ بر خلاف ظاهر

پس نمي‌شود گفت خلود يا خلود ابد يعني مكث طويل. اگر ما يك دليل قطعي معتبر داشتيم (عقلي يا نقلي) مي‌شود اين خلود را بر مكث طويل حمل كرد؛ اما نه اينكه ما خلود را خود به ‌خود بر مكث طويل حمل بكنيم (صرف احتمال). يك وقت است كه لفظ قابل حمل است با قرينه؛ يك وقت ما مي‌خواهيم بدون قرينه لفظ را بر آنچه كه قابل است حمل بكنيم [كه] آن اولي درست است ولي دومي درست نيست، بايد به ظواهر اخذ كرد مگر اينكه دليل معتبر بر خلاف اقامه بشود.

 

متناسب بودن ملكات نفساني ابدي با عذاب خلد

در آيهٴ 52 سورهٴ مباركهٴ «يونس» وقتي از عذاب جهنّميها سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إلاّ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ﴾؛ اين عذاب خلد جزاي همان عمل است. و در بحثهاي عقلي ـ ان‌شاءالله ـ روشن مي‌شود كه آن اوصاف نفساني (آن ملكات نفساني) وقتي در جان راسخ شد قابل زوال نيست و جزا هم كه همان عمل است (همان عمل به صورت جزا درمي‌آيد) وقتي اصل عمل، ملكه نفساني غيرقابل‌زوال شد، خب كيفرش هم غيرقابل‌زوال است. و در اين كريمه هم فرمود شما عذاب جاودانه را در اثر آن عمل بايد بچشيد. يك بحث در اين است كه جزا طبق عمل است، يك بحث در اين است كه خلود عذاب هم طبق عمل است. معلوم مي‌شود اعمال دو قسم است: آنكه انسان از آن مي‌گذرد و قابل گذشتن است، عمل جارحه است (عمل دست و پاست)؛ اما عقايد و ملكات نفساني كه گذرا نيست (ابدي است). اگر روح مجرد است (كما هو الحق) اگر ملكات نفساني مجردند (كما هو الحق) اگر ملكات نفساني با روح عجين بشود [و در آن] راسخ بشود، زوال‌ناپذير است (كما هو الحق)، پس اين موجود يك سلسله ملكات ابدي دارد، خب اين ملكات ابدي عذاب ابدي را دربر دارد. و آن روايت لطيفي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) آن را در رسائل نقل كرده از غرر روايات اهل‌بيت[عليهم السلام] است كه وقتي ان‌شاءالله به آن روايت رسيديم معلوم مي‌شود اين (يعني آن استدلال حضرت) يكي از بهترين ادلّهٴ خلود است؛ البته خود روايت خبر واحد است [و] نمي‌شود با خبر واحد مسئله اعتقادي را اثبات كرد، آن هم مسئله اعتقادي به عنوان ابديّت عذاب؛ اما مي‌توان با آن استدلالِ حضرت اين آيات را فهميد كه خدا مي‌فرمايد شما عذاب خلد را بچشيد براي كارهايي كه كرديد. چون ثابت شد در آن مقام اول كه اعمال مجسّم مي‌شود و عمل هم اعمّ از عمل قلبي و بدني است؛ هم اعتقاد و نيّت و رأي مجسّم مي‌شود و هم اعمال جوارح و اگر از اين آيه استفاده مي‌شود كه خلود، جزاي عمل است، معلوم مي‌شود انسان يك سلسله اعمال مخلَّد دارد. اگر كسي با كفر الحادي بميرد، در دنيا هم هر دليل و بيّنه وقتي براي او اقامه بكني او نمي‌پذيرد، وقتي هم كه با يك صاحب‌نظر مي‌نشيند براي آن است كه حرف او را رد كند؛ نه براي آن است كه حرف او را بفهمد. عدّه‌اي هم كه گرفتار الحاد شدند در اين حدّند، آن‌چنان الحاد در قلب اينها رسوخ كرد كه اگر به مناظره مي‌نشينند فقط براي آن است كه حرف ديگري را رد كنند؛ نه حرف ديگري را بفهمند. يك عده مي‌آيند كه حرف گوش بدهند با آنها از راه احتجاج وارد شو يك عدّه مي‌آيند كه فقط حرف تو را رد كنند نه ببينند تو چه مي‌گويي خب اگر كسي گرفتار الحاد اين‌چنين شد اينكه زوال‌ناپذير است؛ در دنيا قابل بود كه اين عقيده را عوض بكند نكرد و در آخرت كه جا براي تحويل و تحوّل ملكات نفساني نيست، پس اين عقيده ابدي است [و] عقيده ابد كيفر ابد را به همراه دارد، لذا همان‌ طوري كه خداي سبحان اصل عذاب را به عمل استناد مي‌دهد، خلود عذاب را هم به عمل استناد مي‌دهد.

پرسش ...

پاسخ: اعمال جارحه منقطعه است؛ اما اعمال قلبي كه منقطعه نيست.

پرسش ...

پاسخ: احقاب مؤيّدِ است، به معني خلود نيست. يك قرن را مي‌گويند احقاب.

پرسش ...

پاسخ: بله؛ آن تأييد مي‌كند. احقاب، نه يعني اينكه چند قرن مي‌مانند بعد رها مي‌شوند.

پرسش ...

پاسخ: قرارداد نبود، چون جزاهاي قراردادي مربوط به دنياست. در دنيا قراردادش اين است كه ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا[20]

 

زوال ناپذيري ملكات نفساني

پرسش ...

پاسخ: بسيار خوب؛ اگر تكوين است اين ملكات نفساني زوال‌پذير نيست. عده زيادي مي‌آمدند با بزرگان دين بحث مي‌كردند براي اينكه مثلاً حق برايشان روشن بشود، روشن مي‌شد [و] مي‌پذيرفتند؛ عده‌اي هم مثل ابن‌ابي‌العوجاء [هستند] كه آن روز خوانديم كه او اعتراف كرد گفت: اين امام صادقِ شيعيان اين‌ قدر ادلّهٴ توحيد اقامه كرد كه نزديك بود خدا بين من و او ظاهر بشود ولي من نپذيرفتم[21]. همين ملحدان در همين عصر عده‌اي هستند كه اگر حق را بشنوند مي‌پذيرند؛ يك عده‌اي هستند كه نمي‌پذيرند. سيّدنا الاستاد مرحوم آقاي طباطبايي(رضوان الله عليه) نقل مي‌كرد كه يكي از آن سران شرك و الحاد كمونيستي در بحبوحه قدرت مصدّق آمده بود ما هشت ساعت باهم بحث كرديم و الحمدلله قانع شد و بعد در خيابان يكي از همفكرانش را ديد گفت طباطبايي من را موحّد كرد. خب اين، اين‌چنين است؛ گاهي اثر مي‌گذارد، گاهي اثر نمي‌گذارد. اين خيلي هنر مي‌خواهد كه هشت ساعت انسان با يكي از سران الحاد بنشيند و او را از الحاد به توحيد منتقل كند كه كرد. اما اگر يك كسي مثل ابن‌ابي‌العوجاء بود خب با اين عقيده مي‌ميرد، وقتي با اين عقيده مُرد اين عقيده زوال‌پذير نيست (اين مثل عمل جارحه نيست كه زوال‌پذير باشد)، لذا خداي سبحان مي‌گويد خلود را بچش براي عملي كه كردي. و عمل هم ملاحظه فرموديد كه اختصاصي به جارحه ندارد، جانحه را هم مي‌گيرد.

 

نتيجه: متناسب بودن عذاب خلد به گناه نامحدود ابدي

بينش فلسفي يك حمايت خوبي است از ظواهر قرآن. اگر كسي بخواهد اشكال كند كه خداي عادل چگونه براي معصيت يك‌قرنه [تا] ابد انسان را گرفتار مي‌كند، اين بحثهاي عقلي راهگشاست؛ مي‌گويد خدا به اندازه مثقال ذرّه احدي را ظلم نمي‌كند، جزا وفاق است و خدا جزا را به اندازه عمل مي‌دهد؛ منتها عمل دو قسم است: عمل جارحه و عمل جانحه؛ عمل قلب مخلَّد است، اين عمل مخلَّد كيفر مخلَّد دارد.

 

ـ ملكه نفساني كفر و نفاق، معيار خلود

پرسش ...

پاسخ: نه؛ اگر واقعاً اين‌چنين باشد، خداي سبحان مي‌داند. اگر واقعاً رسوخ نكرده باشد، خداي سبحان مي‌داند. آنهايي كه كفر براي اينها راسخ نشد؛ نظير: ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ[22] نشد، جزء احوال و اوصاف بود، هنوز راسخ در كفر نشد و كفر در او رسوخ نكرد (به صورت «صورتِ نوعيه» درنيامده است)؛ البته خداي سبحان بعد از يك مدتي مي‌بخشد و اما اگر كسي به جايي رسيد كه «سواء عليهم أ وعظت ام لم تكن من الواعظين» [بخششي در كار نيست]. صريحاً به شعيب پيغمبر گفتند خودت را خسته نكن؛ چه بگويي، چه نگويي براي ما بي‌تفاوت است: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[23]. خداي سبحان هم بر اين الحاد اينها [ملحدان] صحه گذاشت فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[24]. نوح هم عرض مي‌كند خدايا اينها ديگر هدايت نمي‌شوند براي اينكه من ده قرن تقريبي تبليغ كردم ـ چون 950 سال كه تبليغ كرد حالا آن پنجاه سال هم به عنوان يك فرد صالح در بين اينها به سر برد ـ عرض كرد اين نُه قرن و نيم حرف اثر نكرد؛ شب گفتم، روز گفتم، نهان گفتم، جهر گفتم، آشكار گفتم، جلسه خصوصي، جلسه عمومي؛ [ولي] اثر نكرد: ﴿لاَ تَذَرْ عَلَيٰ الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً[25] براي اينكه ﴿إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إلاّ فَاجِراً كَفَّاراً[26]. و خداي سبحان هم فرمود محصول اين نُه قرن و نيم جز تباهي آنها چيز ديگر نبود؛ اين ﴿فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِينَ عَاماً[27] يعني نُه قرن و نيم زحمت كشيد (بالأخره) و اثر نكرد. خب حالا اگر گروهي اين‌چنين باشند و اثر نكند، خودشان هم به پيغمبران مي‌گويند كه براي ما بي‌تفاوت است، خدا هم بر اينها صحه گذاشت فرمود: كفر در جانشان آن‌چنان اشراب شد كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[28] اينها در قيامت به جايي مي‌رسند كه مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا[29].

بنابراين ظاهر اين آيهٴ سورهٴ «يونس» كه فرمود: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إلاّ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ[30] آن است كه همان طوري كه اصل عذاب در برابر عمل است، دوام عذاب [نيز] در برابر دوام عمل است، خلود عذاب [نيز] در برابر خلود عمل است و مانند آن.

 

ـ وحدت سياق آيات خلود بهشتيان و دوزخيان مؤيد ابديت عذاب

در سورهٴ مباركهٴ «هود» جريان مؤمنين و كافرين را كنار هم ذكر مي‌كند، وحدت سياق در سورهٴ هود ظاهر است مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾ مردم در قيامت دو قسمت‌اند: يك عده سعيدند؛ يك عده شقي: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ ٭ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ إِلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾؛ اشقيا در جهنم مخلَّدند؛ مگر اينكه خدا بخواهد و خداي سبحان هم هرچه را كه اراده كند انجام مي‌دهد ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ إِلاّ ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ[31] فرمود: سعادتمندها در بهشت مخلَّدند ـ كه اين ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ كنايه از ابديّت است ـ مگر اينكه خدا بخواهد و عطاي الهي هم جذّ و قطع ندارد. در اينجا ظاهر سياق آن است كه مسئله خلود در بهشت و خلود در جهنّم همسان است [كه] اين وحدت سياق آن ابديّت را تأييد مي‌كند.

 

شبهه آسمان نداشتن بهشت و جهنم

منتها چند شبهه در اين آيه است كه بايد مطرح بشود. يكي مسئله سماوات و ارض است كه در بهشت سماوات و ارض نيست، گفتند اين مربوط به بهشت برزخي است، خب [در] بهشت برزخي كه يقيناً خلود نيست براي اينكه بهشت برزخي به بهشت قيامت منتهي مي‌شود. اين ﴿ مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ[32] به قرينه كلمه خلود نشانه تأبيد است، وقتي كه ما بخواهيم از ابديّتِ چيزي سخن بگوييم مي‌گوييم: «مادامت السمٰوات» يعني امر ابدي.

 

شبهه استثناي مشيّت

شبهه دوم مسئله استثناي مشيئت است كه فرمود: ﴿إِلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ[33]؛ مگر اينكه خدا بخواهد [كه] اين ﴿إِلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾ در هر دو طرف هست؛ يعني هم درباره خلود جهنّميها، هم درباره خلود بهشتيها. درباره خلود بهشتيها كه يقيناً ﴿إلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾به اين معنا نيست كه مگر اينكه خدا بخواهد يك عده را از بهشت بيرون كند (آنكه ممكن نيست)، چون خدا وعده ابديّت داد و خلف وعده محال است (اين يك دليل)، دليل ديگر اينكه در همين آيه بهشتيها كه فرمود: ﴿إلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾ فرمود: ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ[34] يعني جذّ و قطعي نيست (اين عطيهٴ ما منقطع‌الآخر نيست) ـ عطاي مجذوذ يعني منقطع، «غير مجذوذ» يعني غيرمقطوع ـ فرمود اين عطاي ما مقطوع‌الآخر نيست كه پايان داشته باشد، بلكه بي‌پايان است. خب با اين قرينه روشن معلوم مي‌شود اين ﴿إلاّ مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾ نمي‌خواهد بگويد كه « مگر اينكه خدا بخواهد يك عده را از بهشت بيرون بياورد» ـ در بحثهاي قبل هم نمونه اين گذشت كه گاهي استثنا مؤكِّد آن مطلب مستثنا منه است ـ خدا مي‌فرمايد اينها كه به اين وضع رسيدند دائماً مي‌مانند و هيچ كسي قدرت اراده ندارد، تنها كسي كه مي‌تواند اراده كند خداست و خدا هم كه به خلافش اراده كرده. يعني كار فقط به دست خداست، خدا هم كه اين‌چنين اراده كرده؛ نظير همان آيات سورهٴ «أعليٰ» كه به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي[35]؛ ما «اقراء» مي‌كنيم (تو را خوانا مي‌كنيم) تو ديگر فراموش نمي‌كني، اين نفي است نه نهي. فرمود: بعد از اقراي ما تو ديگر فراموش نمي‌كني، هيچ عاملي باعث نمي‌شود؛ مثل شيطان، پُريِ كار، حوادث سنگين، اين گونه از امور باعث بشود كه تو فراموش بكني (اينها نيست)، مگر اينكه ما بخواهيم، ما هم كه خواستيم تو معصوم باشي: ﴿فَلاَ تَنسَي ٭ إلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ[36] مگر اينكه ما بخواهيم، ما هم كه خواستيم تو معصوم باشي (كار به دست احدي نيست، فقط به دست خداست، خدا هم كه خواست تو معصوم باشي) اين تأكيد آن مطلب مستثنا منه است. درباره خلود هم همين ‌طور است؛ فرمود احدي قدرت اخراج ندارد مگر خدا، خدا هم كه اراده‌اش بر اين است.

 

راز استثناي مشيت در خصوص اهل بهشت

و در موارد ديگر هم كه اين مشيئت استثنا مي‌‌شود براي آن است كه مبادا كسي توهّم كند حالا كه بهشتيها ابدي شدند نيازي به الله ندارند، [چون] اين ابديّت اينها ابديّت بالغير است، آن كه ابدي بالذات است ذات اقدس الهي است. بهشتيها ابدي‌اند و ابديّت اهل بهشت يك صفت ثبوتي است؛ [اما] خداي سبحان [كه] ابدي است، ابديّت خداي سبحان يك صفت سلبي است؛ مثل ازليّت. خدا ابدي است يعني ملحوق به غير نيست؛ بهشتيها ابدي هستند يعني همواره و همچنان هستند؛ نه ملحوق به غير نيستند، چون سقف بهشت و سطح بهشت به دست خداست. ابديّت اينها به يك «هو الآخر»[37] متكي است، لذا ابديّت اهل بهشت وصف ثبوتي است؛ يعني اينها هميشه هستند گرچه آخر همه خداست؛ ولي «خدا ابدي است» يعني آخر ندارد. اما اينكه گفته شد آخر همه خداست؛ نه يعني منقطع مي‌شود، چون يكي از بارزترين مصاديق وجه خدا بهشت است و وجه خدا هم كه مصون از هلاكت است.

بنابراين از اين وحدت سياق به خوبي استفاده مي‌شود كه همان ‌طوري كه بهشت و اهل بهشت جاودانه‌اند، جهنّم و كافران و منافقان هم جاودانه‌اند (اينها هم در نار مخلَّدند). در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعضي از مسائل مربوط به خلود را بازگو كرد.

پرسش ...

پاسخ: اين ﴿إِلاّ مَا شَاءَ[38] يعني كار به دست خداست، خدا هم كه اراده خلود دارد.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ اين استثنا مؤكّد مستثنا منه است؛ يعني احدي قدرت ندارد براي اينكه كار به دست هيچ كسي نيست مگر به دست خدا، خدا هم كه اراده كرده اينها دائماً بمانند.

 

سازگاري موفور بودن جزا با جزاي وفاق

آيهٴ 63 سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً﴾ اين جزاي موفور يعني يك شيء فراواني است براي اينكه گناهتان هم زياد بود؛ نه به اين معناست كه اين جزا اوفرِ از سيئه است و اصل حاكم اين است كه ﴿وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا[39] ﴿و مَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاّ مِثْلَهَا[40] و مانند آن.

 

نكته: وجه مضاعف بودن عذاب مستكبر و مستضعف

پرسش ...

پاسخ: او براي اينكه دو گناه كرده. آن مستكبرين و مستضعفين ـ كه هر دو بحثشان قبلاً گذشت ـ مستضعفين در جهنّم به خدا مي‌گويند كه خدايا عذاب مستكبرين را دو برابر كن: ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ[41] خدا مي‌فرمايد: هم عذاب مستضعف دو برابر است هم عذاب مستكبر دو برابر است؛ اما عذاب مستكبر دو برابر است براي اينكه هم معصيت كرده هم عده‌اي را وادار به گناه كرده، عذاب مستضعف دو برابر است براي اينكه هم آن معصيت را مرتكب شدند و هم منظلم و سلطه‌پذير شدند و اينها ائمه كفر را به عنوان زمامداري پذيرفتند، [در حالي كه] بايد ائمه حق را مي‌پذيرفتند. فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ[42] چون دو گناه كردند دو كيفر دارند.

 

بازگشت به بحث: آيات دال بر ابديت عذاب كافر و منافق

در سورهٴ مباركهٴ «حج» مسئله خلود را با اين لسان بيان فرمود ـ كه كلمه خلود و ابديّت ندارد اما ظاهر اين قضيه استمرار عذاب كفار و منافقان است ـ ﴿يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ ٭ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ ٭ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ[43] [كه] اين گرچه عنوان خلود و ابديّت در آن نيست؛ امّا ظاهرش استمرار است؛ [يعني] هر وقت خواستند از اندوه بيرون بيايند اينها را وادار مي‌كنند كه بمانند.

شبههٴ عذْب شدن عذاب پس از سپري شدن احقاب و نقد شبهه

يك مشكل ديگري كه بعداً در پيش داريم اين را اين طايفه از آيات حل مي‌كند. چون عدّه‌اي پذيرفتند كه جهنّم ابدي است و آتش جهنّم ابدي است، كفار و منافقان هم ابداً در جهنم هستند، سوخت‌وسوز اينها هم ابدي است، اين امور چهار يا پنج‌گانه را پذيرفتند؛ ولي گفتند اينها سرانجام به اين سوخت‌وسوز و عذاب عادت مي‌كنند، عذابشان مي‌‌شود عذْب. با پذيرش ابديّت جهنّم، با پذيرش ابديّت نار، با پذيرش ابديّت سوخت‌وسوز و با پذيرش ابديّت ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[44] تا اينجا را موافق‌اند، از آن به بعد يك شبهه عقلي در ذهنشان هست كه آن را هم دليل برتري، عقلاً اقامه مي‌شود ـ ان‌شاءالله ـ كه آن شبهه را برطرف كند و هم ظواهر آيات قرآني آن شبهه را برطرف مي‌كند. اگر هم تازه ما از اين پنج، شش مسئله گذشتيم تازه وارد يك بحث جديد خواهيم شد كه آيا [به] اين سوخت‌وسوز، اهل نار بعد از احقاب و قرون متمادي انس مي‌گيرند و عذاب عذب مي‌شود يا همچنان عذاب است؟ عدّه‌اي كه از اوايل مسئله برايشان روشن نشد (از غير خاصه، اينها) نپذيرفتند مسئله ابديّت را، خلود را به مكث طويل توجيه كردند و شواهد هم اقامه كردند؛ گفتند خداي سبحان همان ‌طوري كه درباره كفّار و منافقان تهديد به خلود كرده است؛ [يا] درباره بعضي از معاصي كبيره هم تهديد به خلود كرد ـ فرمود: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً[45]؛ همان ‌طوري كه كفر و نفاق خلود مي‌آورد كسي مؤمن را بكشد عمداً اين هم خلود مي‌آورد ـ در اينجاها خلود به معناي مكث طويل است؛ نه ابديّت، پس در ساير آيات هم اين‌چنين است. غافل از اينكه خود اين آيه هم شاهدي دارد كه از باب «تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است» آن ناظر به آن است كه اگر كسي مؤمن را لِايمانه بكشد او مخلَّد است، وگرنه اگر كسي براي مسائل حقوقي كسي را كشت در دنيا قصاص دارد، در آخرت هم جهنم دارد ـ البته تا چه اندازه بايد بسوزد خدا مي‌داند ـ ولي ابدي نيست (اگر قاتل مسلمان باشد). عده‌اي كه از اول مسئله برايشان حل نشد ابديّت را نپذيرفتند و حمل كردند خلود را بر مكث طويل؛ اما آنها كه پذيرفتند همه مسائل را با ابديّت قبول كردند، آن‌گاه در مراحل بعدي دچار شبهه شدند كه خب اگر سوخت‌وسوز چندين قرن طول كشيد كم‌كم عادي مي‌شود، وقتي عادي شد مي‌شود عذب، آن وقت اين آياتي كه نظير آيه سورهٴ «حج» است كه مي‌فرمايد: ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا[46] نشان مي‌دهد كه نه تنها آتش هست بلكه عذاب هم هست، عذب نيست عادت نمي‌كنند، لذا تمام تلاش و كوشش آنها اين است كه خودشان را نجات بدهند؛ ولي عدّه‌اي هستند كه اينها را دوباره برمي‌گردانند.

پرسش ...

پاسخ: براي اينكه همان كفر باطني اين‌چنين است، در قيامت هم توبه نمي‌كنند. در قيامت هم آن كفر باطني آن سركشيِ اينها ظهور مي‌كند، مي‌گويند نمي‌خواهيم ببينيم.

برگي از تاريخ دفاع مقدس

تتمّهٴ بحث را با اين دعاها پي مي‌گيريم ان‌شاءالله. اين ايام ‌خب مي‌دانيد اگر پيروزي نصيب مي‌شود به بركت دعاست (بدون ترديد)، و هيچ ترديدي نيست كه اين جنگ، جنگِ نابرابر است مع ذلك [سپاه حق] پيروز است؛ يعني از نظر امكانات مادي نابرابر است و از نظر كمكهاي غيبي و امدادهاي غيبي هم نابرابر است. از نظر مادي [امكانات ما] برابر [با] آنها نيست ولي از نظر امدادهاي الهي آنها برابر رزمندگانمان نيستند. و هيچ چيزي هم بهتر از دعا و نيايش براي ماها كه متأسفانه كاري از ما ساخته نيست اثر ندارد. اين نيايش يك كار مشتركي است؛ هم براي ماها كه ضعيف افتاده‌ايم و مهمان سفره شهدا، اسرا، مفقودين و جانبازانيم و هم براي آن عزيزان سنگرنشين. و اگر كسي واقع، مقدورش باشد به اين جنگ در شرايط كنوني كمك بكند ولي نكند خود را هدر داده است. و چون دعا مستجاب است ما پنج بار اين آيه مباركه ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾ را مي‌خوانيم و بدانيد دعا بدون صلوات بر محمد و آل‌محمد مستجاب نمي‌شود، اين دستور اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است [و] در كتاب شريف نهج‌البلاغه [آمده] كه اگر خواستيد دعايي بكنيد اول بر اهل‌بيت عصمت و طهارت، بر وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) صلوات بفرستيد، بعد دعا كنيد.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ[47] ...

پروردگارا تو را به حق محمد و آل‌محمد قسم مي‌دهيم صلواتت را بر محمد و آل‌محمد نازل بفرما. و اين رزمندگان عزيزمان را هر چه سريع‌تر به پيروزي‌ نهايي برسان. اين انقلاب اسلامي را به ظهور ولي‌ّات(ارواحنا فداه) متّصل بفرما آن عزيزان سنگرنشينمان را از اميدهاي غيبي‌ات برخوردار بفرما. دلهاي آنها را با نور اميدت پرتوان بفرما. ترس اينها را در دلهاي دشمنان اسلام و قرآن القا بفرما. عزيزان رزمنده را به رعب غيبي‌ات نصرت مرحمت بفرما. پاهاي اينها را استوارتر بفرما. اراده اينها را مصمّم‌تر بفرما. اميد اينها را پرفروغ‌تر بفرما. قدرتهاي ظاهري و باطني‌ات را نصيب اينها بفرما. رهبر عزيز را در سايه وليّ‌ات حمايت بفرما.

بالنبي و آله           «و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.

[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[3] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 15.

[4] ـ بحارالانوار، ج 67، ص 78.

[5] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.

[6] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

[7] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.

[8] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.

[9] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.

[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[11] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 129.

[12] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 41.

[13] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 84.

[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[15] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.

[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[17] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 22.

[18] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 241.

[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 169.

[20] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.

[21] ـ الكافي، ج 1، ص 74 ـ 78

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.

[23] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.

[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.

[25] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 26.

[26] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.

[27] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 14.

[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.

[29] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 21.

[30] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 52.

[31] ـ سورهٴ هود، آيات 105 ـ 108.

[32] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.

[33] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.

[34] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.

[35] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.

[36] ـ سورهٴ اعلي، آيات 6 و 7.

[37] ـ كافي، ج 1، ص 115.

[38] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.

[39] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.

[40] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[41] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 68.

[42] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.

[43] ـ سورهٴ حج، آيات 20 ـ 22.

[44] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[45] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 93.

[46] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 22.

[47] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق