اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُونَ وَلكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ (12)﴾
سر عدم بهرهمندي منافقان از هدايت قرآن
در بيان اينكه غير اهل تقوا از قرآن كريم استفاده نميكنند، با اينكه قرآن براي هدايت همگان تنزّل يافت، راجع به «كفّار» بياني داشتند كه گذشت و راجع به «منافقين» بياني دارند كه بعضي از آن بيانها گذشت و بعضي از آن بيانها محل بحث است. فرمود: چون قلب اينها مريض است و اين مرض در افزايش است؛ لذا اينها از قرآن كه دارو و شفاست استفاده نميكنند.
دعوت انسانها به «دارالسلام» توسط خداي سبحان
و قبلاً به عرض رسيد [كه] يكي از اسماي حسناي خداي سبحان «سلام» است (كه خدا «سلام» است) و از خداي «سلام» جز سلامت چيز تنزّل نميكند، لذا در سورهٴ «يونس» فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ﴾؛ خداي سبحان انسانها را به دارالسّلام دعوت ميكند؛ آيهٴ 25 سورهٴ «يونس» اين است كه ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ﴾. تنها بهشت، دار سلام نيست كه دار سلام مربوط به بعد از موت باشد، بلكه ممكن است انسان در دنيا هم در دارالسّلامه به سر ببرد؛ يعني در محيطي زندگي كند كه به كسي آسيب نرساند و شرايط آن محيط هم شرايطِ سلامت باشد. خدايي كه سلام است و دعوت هم «الي دارالسّلام» ميكند؛ از اين خدا مرض تنزّل نميكند، پس خدا هرگز كسي را مريض نخواهد كرد.
علت افزايش مرض منافقان
اگر فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾؛ يعني همين دعوت به «دارالسّلام» باعث افزايش بيماري منافقين است. منافق در برابر اين داروي الهي، عكسالعمل حاد نشان ميدهد و بيمارياش افزون ميشود؛ نه اينكه خدا مرض بفرستد، خدا جز «سلام» چيز ديگر نيست و جز به «دارالسّلام» به جاي ديگر هم دعوت نميكند. و اگر دعوت خدا به «دارالسّلام» است، منافق در برابر اين دعوت قرار ميگيرد و عكسالعمل حاد نشان ميدهد، لذا مرضش افزوده ميشود.
سنت الهي در كيفر منافقان
اينكه فرمود: ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾، اگر جمله انشائيه بود؛ نظير ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾[1] كه يك انشا و نفرين الهي است و يك دعاي الهي است علي المنافقين، كه اين خودش يك اجابت است و انشاي فعلي، و اگر ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾، انشا نباشد و نفرين نباشد (نظير ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ﴾ نباشد)، تعبيرش به فعل ماضي نه براي آن است كه يك مقدار در گذشته بيماريِ اينها را افزوده كرد و ديگر در آينده افزوده نميكند، بلكه چون در آينده هم مثل گذشته مسلّماً افزوده ميكند، از اين جهت به فعل ماضي تعبير شده است؛ فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ يعني «زاد و يزيد»؛ هم در گذشته افزوده كرد و هم در آينده افزوده ميكند. منافق از آن جهت كه منافق است راهِ درمان را به روي خود بسته است، چون راه درمان را به روي خود بسته است تا لحظهٴ مرگ، بيماري او روزافزون خواهد شد. اگر انشا باشد كه نفرين عملي است و اگر هم اِخبار باشد؛ نه [اينكه] اِخبار از گذشته باشد كه در آينده افزوده نشود، بلكه گذشته و آينده دامنگير آنها خواهد بود تا لب مرگ اينها گرفتار افزايش نفاقاند، به شهادت آيهٴ سوره «توبه».
ازدياد مرض منافقان تا لحظهٌ مرگ
در آيهٴ 77 سورهٴ «توبه» وقتي جريان نفاق را تشريح ميكند، ميفرمايد: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾؛ عقوبتي كه خداي متعال نسبت به اينها كرد اين است كه اين مرضِ نفاق را بر اينها مسلّط كرد تا لقاءالله. لقاءالله طليعهاش عند الموت است، انساني كه ميميرد و اين نشئهٴ طبيعت را پشت سر ميگذارد، آنگاه است كه بعضي از اسماي حسناي حق را ملاقات ميكند [و] ميگويد: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾[2]؛ در حال مرگ به لقاي صفات جلال حق ميرسد، آن صفات قهريّه را ملاقات ميكند، ميگويد: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾؛ نه اينكه «إلي لقاء الله» [يعني] تا آخرين نشئهٴ لقاي حق، لقاي حق به آن معناي محبوب و مطلوبش نصيب كفّار و منافق نخواهد شد. اينها در قيامت كورند، كور به لقاي حق محشور نميشود. اينها فقط آثار جلال و قهر خدا را ميبينند، در عين حال كه خدا را نميبينند، عذاب الهي را ميبينند [و] ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همين افراد كور و نابينا كه جمال حق را در قيامت نميبينند حلال حق را ميبينند، ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ جهنّم را ميبينند، امّا نور را نميبينند، عذاب را ميبينند؛ امّا رحمت را نميبينند؛ همين گروه كه هرگز توفيق لقاي جمال حق را ندارند، جلال الهي را و قهر الهي مشاهده ميكنند، ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[3]. اين گروه تا در دنيا زندهاند به مرض نفاق مبتلايند: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾؛ يعني عقوبتي كه خداي سبحان براي اينها تسجيل كرده است، همان عقوبت نفاق است تا هنگام مرگ. هنگام مرگ به بعد، ديگر [آن] نشئه، نشئهٴ تكليف نيست. و اينكه كيفر را عقاب مينامند، چون به عقب و به دنبال سيّئات ميآيد، از آن جهت كه متعاقب سيّئات انجام ميشود، آن را عقوبت و عقاب مينامند. خداي سبحان فرمود: در تعقيب اين دروغگوييهاي آنها و خلف وعدهٴ اينها ما مرض نفاق را بر اينها مسلّط كرديم تا هنگام مرگ: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾[4]؛ به سبب اين خلف وعدههايي كه ميكردند [و] در اثر اين دروغهايي كه ميگفتند گرفتار نفاق شدند. پس ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾؛ نه يعني يك مرتبه زياد كرد كه بعد قابل درمان است[بلكه] اين بيماريِ نفاق روزافزون خواهد بود تا هنگام مرگ.
نزول آيات الهي، عامل افزايش ايمان مؤمنان و نفاق منافقان
پرسش: …
پاسخ: آن را در آيات كه ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِم﴾[5]،خواندهشد كه وقتي آيات الهي ميآيد همين كه آيه نازل شد، ايمان مؤمنين زياد ميشود و نفاق منافقين زياد؛ مثل اينكه آفتاب وقتي ميتابد، انسانِ سالم بهره ميگيرد، آن كسي كه ارمد[6] است، مرمد است [و] چشمش معوف است،او دردش شروع ميشود؛همين كه آفتاب طلوع كرد، كسي كه بيماري چشم دارد دردش شروع ميشود، هر روز همينطور است. فرمود: ما وتي آيات نازل ميكنيم، نسبت به مؤمنين ﴿فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[7] اما نسبت به كفّار ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِم﴾؛ مرض بر مرض، چرا؟ چون آيه كه نازل ميشود، تكليف جديد است، اين تكليف جديد، امتثال جديد ميطلبد، [آنها] امتثال نميكنند [لذا] گناه روي گناه ميآيد. و منشأ تابش همهٴ اين نورها هم خداي سبحان است كه نيّر حقيقي است. بنابراين اگر در قلوب اهل نفاق مرض هست، اين مرض روزافزون است، چون هر روز تكليفي جديد است و در برابر هر تكليف جديدي عصيان دارند و اين عصيان باعث افزايش مرض است ﴿إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾[8]؛ تا لحظهٴ مرگ.
كذب اعتقادي و عذاب دردناك منافقان
و اما اينكه فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾، گرچه كذب از معاصي كبيره است؛ اما نه آنطور كه از كفر بدتر باشد [ولي] در اين كريمه «عذاب اليم» را به كذب استناد داد؛ نفرمود چون كافرند عذاب اليم دامنگيرشان ميشود: «لهم عذابٌ أليمٌ بما كفروا»، بلكه فرمود: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾، [علتش اين است كه] اين كذب عادي نيست كه اگر كسي يك خبر دروغ گفت، مشمول اين كذب باشد [بلكه] اين كذبي است كه به «حمل شايع» نفاق بر آن حمل ميشود. اينها دروغ گفتند، گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾[9]؛ اين كذبي كه مصداق نفاق است، اين كذبي كه به «حمل شايع» نفاق بر آن حمل ميشود و ميشود گفت: «هذا نفاق»، كاذبي كه ميشود گفت «هذا الكاذب منافق»، اين كذب البتّه از كفر بدتر است و چون از كفر بدتر است، لذا سند «عذاب اليم» شد، فرمود: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾؛ نه «لهم عذاب أليم بما كفروا»، اين كذب از آن كفر بدتر است. اين كذبي است كه به اصل برميگردد و اگر اين كذب مصطلح بود؛ يعني جزء معاصي ظاهري بود، اين به شدّتِ كفر نبود تا خدا بفرمايد: «عذاب أليم اينها در اثر كذب اينهاست». اگر كسي يك معصيت خفيف دارد و يك معصيت شديد، در هنگام استدلال بايد عذاب را به آن معصيت شديد استناد داد؛ بايد گفت: «چون اينها كافرند معذّباند»؛ نه چون دروغ گفتند. اگر كافري [به] نامحرم نگاه كرد نميگويند «عذاب اليم دارد، چون به نامحرم نگاه كرد»، ميگويند «عذاب اليم دارد، چون كافر است»، چون كفر منشأ همهٴ اين معاصي است. و امّا اگر دربارهٴ منافقين گفته شد. «منافق چون دروغ گفت عذاب اليم دارد»، معلوم ميشود اين دروغ در اخبار عادي نيست؛ مثلاً اگر «زيد» نيامده و منافق گفت «زيد آمد» اين جزء معاصي كبيره است و امّا اين كذب، سند آن «عذاب اليم» نيست، كذبي كه براي منافقين سندِ آن «عذاب اليم» است، همان كذب از اخبار به ايمان است در حالي كه ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ﴾؛ اين اخبار از قلب دادند، ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾[10]، پس اين اخبارشان كذب است؛ اين كذب، مصداق نفاق است و اين كاذب به «حمل شايع» منافق است، آنگاه ميفرمايد: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ يعني «لهم عذاب أليم بما كانوا ينافقون».
نفاق، سبب عذاب دردناك منافقان
در حقيقت «عذاب اليم» به نفاق استناد دارد؛ نه به كذب كه جزء معاصي كبيره است كه در انسان مؤمن هم پيدا ميشود. اگر مسلماني دروغ بگويد كه مانند منافق گرفتار «عذاب اليم» نخواهد شد. و در همان آيهٴ 77 سورهٴ «توبه» (كه الآن خوانده شد) سبب اينكه خدا اينها را به نفاق تا روز مرگ مبتلا كرد، همان كذب اعتقادي اينهاست؛ فرمود: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾. اين كذب همان است كه در سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ المُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾ (اين همان كذب است)؛ وقتي كه منافقون آمدند: ﴿إِذَا جَاءَكَ المُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ المُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾[11]؛ اين كذب است كه باعث «عذاب اليم» است؛ اخبار از ايمان ميدهند، در حالي كه مؤمن نيستند؛ اخبار از اعتقاد به رسالت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدهند، در حالي كه معتقد نيستند.
راز هدايتناپذيري كافران و منافقان
امّا در تحليل اين معنا كه منافق خود را فريب ميدهد؛ هم فاسد است و هم خود را فريب ميدهد و فكر ميكند كه صالح و مصلح است، اين آيهٴ بعدي بيانگر اين مطلب است؛ فرمود: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾ اين ﴿وَإِذَا قِيلَ﴾ تقريباً به منزلهٴ تعليل همان حضر هدايت براي متّقين است. قرآن ميفرمايد: گرچه اين كتاب براي هدايت همهٴ مردم نازل شده است، امّا تنها اهل تقوا استفاده ميكنند: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[12]، چرا؟ براي اينكه غير متّقي كه منافق و كافر باشد در برابر هدايتِ قرآن اعتراض دارد.
تلاش قرآن براي تبديل جذب و دفع در انسان به تولي و تبري
قرآن يك امر به معروف دارد و يك نهي از منكر،انسان را به طرف فضيلت دعوت ميكند و از رذيلت باز ميدارد؛ يعني اين دو وصف ممتازي كه در حيوانات هم هست، در نباتات هم هست، در جمادات هم هست، در انسان به نحو كمال هست و قرآن كريم ميكوشد اين دو وصف ممتازي كه در انسان به نحو كمال موجود است را تعديل و هدايت كند، و آن جذب و دفع است. در سطح جمادات اين جذب و دفع هست؛ اينطور نيست كه اگر يك تكّه خاك خواست معدن عقيق بشود «لعل در بدافشان» بشود، اين خاك هر خاكي را جذب بكند (اينچنين ينست)، اگر تكّه خاكي خواست عقيق بشود، اين قرون متمادي آن خاكهاي ملايم را جذب ميكند و خاكهاي ناملايم را دفع ميكند. اين جذب و دفع در گياهان هم هست، در حيوانات هم به عنوان شهوت و غضب هست، در تودهٴ انسانها هم به عنوان شهوت و غضب هست؛ هم به عنوان محبّت و عداوت هست و اگر در انسان اين دو جناح ترقيق شد، به صورت ارادت و كراهت در ميآيد و اگر خيلي رقيقتر شد، به صورت تولّي و تبرّي در ميآيد. اين تولّي و تبرّي، همان رقيقشدهٴ و لطيفشده ارادت و كراهت است، همان تلطيفشدهٴ محبّت و عداوت است كه به عنوان شهوت و غضب در حيوانات هست، به عنوان جذب و دفع در گياهان هم هست، در سطح طبيعت هم هست. تلاش قرآن كريم اين است كه انسان را در اين دو جناح جذب و دفع، به صورت تولّي و تبرّي در بياورد كه ولي الله و اولياي الهي بشود و عدوّ اعداي الهي بشود؛ تمام تلاش [قرآن كريم] اين است كه [انسان] متولّي خدا و اولياي خدايي و متبرّي از اعداي الهي [شود]. اينكه ميفرمايد: «اسوهٴ شما در اين تولّي و تبرّي ابراهيم خليل (سلام الله عليه) است»[13] براي اينكه او و پيروانش به كفّار گفتند: ﴿إِنَّا بُرَآءُ مِنكُم﴾[14]، نسبت به نزديكترين بستگانش فرمود: «من از روش تو بريئم» و مانند آن. پس تلاش قرآن اين است كه اين دو جناح گُريز و گرايش را به صورت تولّي و تبرّي صحيح در بياورد.
عدم پذيرش امر به معروف و نهي از منكر قرآن توسط كفّار و منافقان
امّا درباره امر به معروف كه انسان را در جناح تولّي تقويت ميكند، دربارهٴ كفّار و منافقين ميفرمايد: ما اينها را از راه امر به معروف ميخواهيم به مقام تولّي برسانيم، به آنها ميگوييم: ايمان بياوريد، اينها ميگويند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ﴾ ولي ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾[15]. پس جناح «تولّي» اينها كه امتثال امر به معروف، زمينهٴ پيدايش تولّي صحيح است، باطل خواهد بود [و] در ناحيهٴ اينها فاسد است، اينها از اين جهت از قرآن بهرهاي نميگيرند. امّا در جناح «تبرّي»، قرآن اگر بخواهد اين جناح دفع را بسازد كه انسان چه چيز را دفع كند ميفرمايد: ﴿لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ﴾؛ نه بد باشيد، نه بد كسي را بخواهيد؛ در زمين فساد نكنيد. اين نهي از منكرها براي تعديل آن جناح دفع است، [براي تعديل] جناح عداوت است، [براي تعديل] جناح غضب است، [براي تعديل] جناح كينه است و سرانجام [براي تعديل] جناح تبرّي است. آنگاه انسان در تولّي و تبرّي ميشود شايسته.
تولي و تبري، از مراحل عاليه امتثال امر به معروف و نهي از منكر
اينكه در رديف بهترين دستورات دينيمان نظير صوم و صلات [يا] حجّ و زكات، توّلي و تبّري قرار دارد براي آن است كه توّلي و تبّري، آن مراحل عاليهٴ امتثالِ امر به معروف و نهي از منكر است كه ترقيق شده است. اين همان است كه به صورت حبّ في الله و بغض في الله تبيين ميشود كه انسان اگر به چيزي علاقه دارد، «لله» است و اگر از چيزي هم منزجر است، «لله» خواهد بود.
استدلال قرآن در حصر هدايت براي اهل تقوا
پس قرآن اگر فرمود اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[16] است، دارد استدلال ميكند. چرا ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؟ براي اينكه ما به منافقين ميگوييم «ايمان بياوريد» اينها ميگويند ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ﴾[17] ولي ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾[18]. در جناح تبّري به آنها ميگوييم: ﴿لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ﴾، آنها ميگويند: «ما مصلحيم؛ ما هم صالحيم، هم صلاح امّت اسلامي را ميخواهيم».! اين همان است كه قبلاً فرمود: «اينها خودشان را فريب دادهاند و نميدانند». انساني كه خود را فريب داد (در اثر تسويل نفس) در عين حال كه فاسد است خود را صالح ميپندارد، در عين حال كه مفسد است خود را مصلح ميپندارند، در عين حال كه سعياش در زمين براي اهلاك حرث و نسل است خود را مصلح ميپندارد؛ فرمود: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾. پس اگر قرآن ادّعا ميكند كه اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[19] است، تمام اين فرازها را مستدَل بيان ميكند؛ ميفرمايد: هدايت يا به امر به معروف است يا به نهي از منكر؛ ما امر به معروف ميكنيم آنها دروغ ميگويند، نهي از منكر ميكنيم آنها در برابر نهي از منكر ما ميگويند: «ما مصلحيم»؛ ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُم﴾ يعني به اين منافقين كه ﴿لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾؛ ما نهتنها مفسد نيستيم، ما نهتنها مصلحيم، بلكه تنها مصلح ماييم!! اين كلمه حصر نشان ميدهد كه داعيه حصر دارند. نهتنها ميگويند ما فساد نميكنيم، ميگويند كار ما صلاح است و جز ما احدي مصلح نيست: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾؛ ما فقط كارمان اصلاح است! خب، درباره اين گروه قرآن چگونه هدايت كند؟! قهراً «هديً للمنافقين» نيست؛ براي اينكه قرآن دارد نهي از منكر ميكند، او اين منكر را معروف ميبيند؛ در اثر اينكه خود را فريب داد، منكَر را معروف ميبيند و معروف را منكَر ميانگارد، آن وقت چگونه قرآن او را هدايت كند؟!
افشاي مفاسد منافقان توسط خداي سبحان
اين بيان «افساد في الأرض» را در آيهٴ 205 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» و در سورهٴ 47 بيان فرمود؛ ميفرمايد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الخِصَامِ﴾[20]؛ بعضي از مردم كه منافقاند، حرفهاي اينها شما را به شگفت در ميآورد؛ خيلي با بيان خوب، خيلي پُرمدّعا، و ميگويند: خدا گواه است اين حرفهايي كه ما ميگوييم از دل ميگوييم، در حالي كه همين قلبي است كه مريض است، ﴿وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ﴾ در حالي كه ﴿وَهُوَ أَلَدُّ الخِصَامِ﴾؛ در بين دشمنها از همه دشمن بدتر، منافق است. «لَدود» يعني لجوج؛ يعني عدّو، «الدّ» يعني اعديٰ؛ يعني دشمنتر. گرچه قرآن آمده است كه دشمنان سرسخت را بترساند: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[21] كه «لُدّ» جمع اَلَدّ است؛ مثل «حُمر» جمع أحمر؛ امّا در بين اينها منافقين جزء ﴿أَلَدُّ الخِصَامِ﴾اند، مع ذلك ميگويند: خدا ميداند [و] از قلب ما باخبر است كه ما خيرخواه مردميم. ﴿وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ﴾[22]؛ او اگر متوّلي زمين بشود يا متوّلي امّت بشود، كارش جزِ اِفساد نيست (اگر ﴿تَوَلَّي﴾ يعني زمام را به دست بگيرد)؛ يا ﴿وَإِذَا تَوَلَّي﴾ يعني اگر از نزد تو رفت، رخ برتافت و اِعراض كرد، همين كه از حضور شما رفت، سعي در فساد دارد. معناي اوّل را آنچه در سورهٴ 47 آمده است تأييد ميكند؛ در سورهٴ 47 آيهٴ 22 اين است؛ ميفرمايد: ﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُم﴾ ـ چون قبلش [در آيه بيستم] دربارهٴ ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بود كه منافقين را هم شامل ميشود ـ فرمود: شما آن كساني هستيد كه اگر كار به دست شما بيفتد، جز فساد چيز ديگر از شما متّوقع نيست؛ قطع ارحام، فساد در زمين و مانند آن. اگر شما متوّلي زمين و اهل زمين بشويد، ولايت به دست شما و حكومت به دست شما بيفتد، كاري جز اِفساد در ارض و قطع ارحام نداريد: ﴿إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُم ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَي أَبْصَارَهُم﴾[23].
بنابراين اين ﴿تَوَلَّي﴾ [در] ﴿وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الأَرْضِ﴾[24] يا به معناي «مَلكالولايه» است يا به معني «اَعرَض» [يعني] وقتي كه از حضور شما رفت؛ در حضور شما احتجاب ميكند، بد نميكند؛ ولي همين كه از حضور شما رفت و اعراض كرد، شروع به فساد ميكند. اين انسان مفسد في الأرض، خود را مصلح ميپندارد. ﴿وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الأَرْضِ﴾؛ تلاشش اين است كه فساد در زمين ايجاد كند: ﴿لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ﴾[25].
بيان روايات در تطبيق «حرث و نسل» در آيه 205 به سوره بقره «دين و انسان»
در بعضي از روايات، «حرث» و «نسل» [در آيه 205 سوره «بقره»] به «دين» و «انسان» تطبيق شده است[26]. دينِ انسان را فاسد ميكند و انسانيت را از بين ميبرد؛ چون دين است كه انسان ميسازد و اگر دين نباشد كه انسان نيست. يك عدّه اگر قرآن كريم آنها را ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[27] ميداند،چون آنها منهاي ديناند؛ بشر منهاي دين همان ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خواهند بود. و اگر فرمود: «اينها حرث و نسل را فاسد ميكنند» و در روايت تطبيق شد به دين و انسانيت، براي آن است كه دين است كه تغذيه ميكند [و] به منزلهٴ كشاورزي است. در ذيل كريمه ﴿فَلْيَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[28]؛ انسان به طعام خود نگاه كند [و] ببيند كدام غذا را ميخورد، آنجا از معصوم (سلام الله عليه) رسيده است كه منظور از طعام، علم است؛ ببيند چه علمي ميآموزد، چون مهمترين طعام و غذا، غذاي روح است كه همان علم باشد [و] بهترين مصداق براي مفهوم كلّي طعام، همان علم است. ﴿فَلْيَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾؛ يعني «إلي علمه»[29] كه چه علمي ميآموزد.
بنابراين اگر حرث يعني كشاورزي در روايت به «دين» تطبيق شده است، براي اينكه بهترين مصداق تغذيه «دين» است و اگر «نسل» در روايت به «انسانيّت» تطبيق شده است براي اينكه بهترين نمونهٴ نسل «انسانيّت» است. و اگر اين دين را بردارند كه آن «نسل» نيست، آن ميشود ﴿كَالأَنْعَامِ﴾، آن ديگر نسل الإنسان نيست.
بيان قرآن در نحوه افساد منافقان
و نحوهٴ اِفساد اينها را هم در سورهٴ «توبه» مشخّص فرمود كه اينها چگونه فاسد هستند و اِفساد ميكنند، مع ذلك خود را مصلح ميپندارند. [آنها] ارتباط با كفّار را صلاح امّت اسلامي ميدانند؛ [يا] ايجاد تفرقه در بين مسلمين را صلاح به حال امّت اسلامي ميدانند! در سورهٴ «توبه» وقتي جريان منافقين را مطرح ميكند [در] آيهٴ 107 ميفرمايد كارشان اين است: ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ المُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الحُسْنَي﴾؛ اينها ساختن مسجد ضرار را، مسجدي كه به زيان اسلام است،براي ضرار اسلام و مسلمين است و عامل تفرقه است، اين عامل تفرقه را صلاح ميدانند و خود را مصلح ميپندارند. آنگاه روشن ميشود كه خداي سبحان چگونه فرمود: ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾[30].
نفس مسوّله، عامل خودفريبي ناخود آگاه منافقان
اگر خود را كسي در درون فريب داد، در اثر تسويل نفس مسولّه، بد را خوب ميبيند و خوب را بد ميپندارند. منافق عقيدهاش اين است كه اين فساد «صلاح» است و اين افساد «اصلاح» است و سوگند ياد ميكنند ميگويند: ما هدفي جز اصلاح نداريم: ﴿وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الحُسْنَي﴾[31]؛ اين ايجاد تفرقه بين مسلمين را «حُسني» ميدانند! نامهاي كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) براي ابوموسي اشعري نوشت ـ در آن اواخر نامههاي نهجالبلاغه است ـ در آن نامه مرقوم فرمود: «ليس رجل فاعلم أحرص علي جماعة امة محمد (ص) و ألفتها منّي»[32]؛ فرمود: در بين امّت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، احدي به اندازهٴ من علاقهمند به وحدت مسلمين نيست؛ من از همهٴ حقوق خودم صرفنظر كردم كه مسلمين اختلاف نكنند. اين «اتّفاق» كه جزء بهترين نعم است، به دست منافق آسيب ميبيند، آنگاه منافق ميگويد: من جز صلاح چيزي در اين كار قصد نداشتم: ﴿وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الحُسْنَي﴾[33]. اين همان نيست كه خدا فرمود: ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾[34] انسان به جايي ميرسد كه فساد را صلاح ميبيند! همان طوري كه در ديد ممكن است يك انسان «احول»[35] باشد و «يك» را «دو» ببيند (خلاف ببيند)، در بصيرت هم ممكن است گرفتار بصيرت «حُولاء» بشود كه فساد را صلاح بپندارد. اينها خود را فريب دادند و نميداند چه ميكنند.
آنگاه در اين آيهٴ قبل كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾، با اين آيهٴ بعد استدلالش كاملاً روشن ميشود. انسان به جايي ميرسد كه خود را فريب ميدهد و نميداند، چطور خود را فريب ميدهد؟ براي اينكه فساد را صلاح ميپندارد و اگر به او به عنوان نهي از منكر بگويند: ﴿لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ﴾ ميگويد: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾! باورش شده است كه مصلح است؛ باورش شده است كه ايجاد اختلاف در بين مسلمين صلاح است [در حالي كه] اين جزء نيرنگ چيز ديگر نيست؛ ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾. فساد در ارض را قبلاً يك مققدار به عنوان ارتباط باكفار بيان كردند [و] يك مقدار به عنوان ايجاد اختلاف در داخلهٴ مسلمين كه هر دو بخشش قبلاً گذشت، يك بخشش هم اخيراً اشاره شد.
كذب خبري و مخبري منافقان
امّا اينها منطقشان اين است كه ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾، حرف انبيا را ميزنند. شعيب پيامبر (عليه السلام) سخنش اين بود كه ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾[36]، اينها هم حرفشان اين است كه ما جز صلاح هدف ديگري نداريم. اين را دروغ نميگويند، اين را چون مُنخدِع شدند اينچنين ميفهمند، اين بر اساس جهل مركّب است، اين كذبِ خبري است، نه كذب مُخبري. در آنجا هم كذب خبري بود، هم كذب مخبري؛ يعني اينها كه ميگفتند ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ﴾ اين يك خبر بود، امّا ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾[37]؛ هم كذب خبري است در آنجا، هم كذب مخبري؛ يعني هم دروغ گفتند، هم ميدانند كه دروغ ميگويند. يك مخبر اگر خلاف واقع را بداند و خلاف واقع را عمداً گزارش بدهد، در آن موطن؛ هم خبرش كذب است، هم خودش كاذب؛ يعني كاذب مخبري. در بعضي از موارد هست كه انسان اشتباهاً خبر دروغ ميدهد [يعني] كذبِ خبري است، ولي كذبِ مخبري نيست؛ آدمِ خوبي است، آدم عادلي است منتها اشتباه كرده است؛ او مخبرِ كاذب نيست ولي خبرش كذب است. منافقين در آن داعيهٴ اول؛ هم خبرشان كذب بود، هم گرفتار كذب مخبري [بودند] گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ﴾ [كه] اين خبر مطابق «نفسالأمر» نبود [يعني] دروغ بود، چون ايمان نياورده بودند و خودشان هم ميدانستند كه مطابق با واقع نيست، پس هم خبر كذب بود و هم مخبر كاذب [بود]، [به عبارت ديگري] هم كذب خبري [بود]، هم كذب مخبري و امّا در اين جريان كه ميگويند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾ فقط كذب خبري است؛ نه كذب مخبري؛ اينها حرفشان دروغ است ولي دروغگو نيستند [يعني] تعمّدِ بر كذب ندارند [بلكه مسئله اين است كه] نميفهمند.
كذب خبري بودن خبر جاهل مركب
جاهلِ مركّب، كاذب مخبري نيست؛ يعني اگر كسي در اثر سوءِ پنداشت، يك حق را باطل و باطل را حق ديد و طبق آن ديدش گزارش داد، خبر او دروغ است [و] مطابق با واقع نيست ولي او خودش دروغگو نيست، او فريب خورد؛ او مخدوع است نه كاذب.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه مرض روي مرض آمده است به سبب تسويل نفس. در بحثهاي قبل گذشت كه انسان همواره در جهاد اكبر بين اين دو جناح، درگير است. اگر شهوت و غضب، عقل او را خام كردند و فريب دادند، عقل (كه نيروي فهمنده است) تمام ذخيرههاي فهمي را در اختيار شهوت و غضب قرار ميدهد و چون محاربه بين جناح شهوت و غضب از يك طرف و عقل و فطرت از طرف ديگر هست و اين جنگ خدعه است: «الحرب خدعة»[38]، شهوت و غضب او عقل او را فريب دادند و عقل او فريب خورد، آنوقت عقلِ فريبخورده چنين سخن ميگويد؛ اينها مخدوعاند نه كاذب.
پرسش: ...
پاسخ: ميگويند: ﴿إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الحُسْنَي﴾[39] درست ميگويند، به نظر آنها ايجاد تفرقه كار خوبي است؛ بايد مسلمانها را پراكنده كرد [بايد] با كفّار رابطه برقرار كرد، اين را «خوب» تشخيص ميدهند. آنجا كه ميگويند: «ما ايمان آورديم» اين هم كذب خبري است، هم كذب مخبري؛ [يا] آنجا كه در سورهٴ «منافقون» [ميگويند:] ﴿إِذَا جَاءَكَ المُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾[40] آنجا هم كذب خبري است، هم كذب مخبري؛ امّا اينجا كه ميگويند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾ اينجا فقط كذب خبري است نه كذب مخبري، چون فريبخورده اين را حق ميپندارد. اگر كسي باطلي را حق ديد، شبحي را از دور به عنوان زيد پنداشت، بعد گفت زيد دارد ميآيد [يا] شبحي را در افق، به عنوان ماه خيال كرد و خيال كرد ماه را ديد، اين خبرش كذب است؛ ولي خودش كاذب نيست، خودش مخدوع است (فريبخورده است) و نه كاذب. منافق كه خود را فريب داد، دربارهٴ اينكه ميگويد: «من مؤمنم به خدا و قيامت و نبوّت» هم كذب خبري دارد، هم كذب مخبري و امّا وقتي خود را مصلح جامعه معرّفي ميكند، فقط كذب خبري است، چون نظرش اين است [يعني] ديدش عوض شد كه صلاح جامعه در اين راهي است كه ما داريم ميرويم! انسان فريبخورده، كاذب نيست، گرچه خبرش كذب است [بلكه] او مخدوع است، فريب خورد و در اثر جهلِ مركّب سخن ميگويد. جاهلِ مركّب، گرچه خبرش كذب است؛ ولي او تعمّد بر كذب ندارد، او كاذب نيست.
پرسش: ...
پاسخ: چون اين با سوء اختيار به اينجا رسيد؛ يعني اوّل كه ديگري او را فريب نداد [بلكه] او با سوء اختيار خود، شهوت او، عقل او را فريب داد؛ و الاّ عقل از درون خواست شهوتش را تعديل كند و غضبش را هدايت كند، نشد؛ وحي از بيرون خواست عقلش را تأييد كند، نشد. اين ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾[41] نشانهٴ آن است كه انسان در درون خود احياناً نيرنگ ميبيند و نيرنگ در او اثر ميگذارد، وقتي نيرنگ در او اثر گذاشت، ميشود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُم﴾[42]، لذا بد را خوب ميبيند و خوب را هم بد ميپندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[2] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 99 و 100.
[3] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[4] ـ سورهٴ توبه ، آيهٴ 77.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 125.
[6] ـ كسي كه به درد چشم مبتلاست.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 124.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 77.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.
[11] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 1.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[13] ـ ر . ك: سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 4.
[14] ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 4.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[21] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 205.
[23] ـ سورهٴ محمد، آيات 22 و 23.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 205.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 205.
[26] ـ بحارالانوار، ج9، ص189.
[27] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[28] ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 24.
[29] ـ رجال كشي، ص 4.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 9.
[31] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 107.
[32] ـ نهج البلاغه، نامه 78.
[33] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 107.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 9.
[35] ـ چپ چشم.
[36] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 88.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.
[38] ـ تهذيب، ج6، ص163.
[39] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 107.
[40] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 1.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 9.
[42] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.