26 02 2013 2085155 شناسه:

تفسیر سوره لقمان جلسه 4 (1391/12/08)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13) وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَي وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (14) وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (15) يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16) يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ (17)

حكمت لقمان گوشه‌اي از حكمت نبوي

حكمتي را كه ذات اقدس الهي به لقمان ايتاء فرمود گوشه‌اي از حكمت‌هاي فراواني است كه در قرآن كريم آمده و به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعطا كرد زيرا در صدر همين سور‌ه آيه دو آمده است كه ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ﴾ كلّ قرآن كه 114 سور‌ه است بيش از شش هزار آيه است اول تا آخرش حكمت است بنابراين گوشه‌اي و بضعه‌اي از اين حكمت را خداي سبحان به لقمان داد نه اينكه علمِ در مقابل حكمت را به پيغمبر داده باشد و بفرمايد كه ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[1] آن علمي را كه خدا به او دستور داد همين علمِ حكمت است وقتي كلّ قرآن حكمت شد علمي را كه حضرت از خدا درخواست مي‌كند علم حكمت است. نموداري از اين هم قبلاً اشاره شد كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» از آيه 22 به بعد معارف اعتقادي هست, فقهي هست, اخلاقي هست, حقوقي هست بعد از بيان اينها مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[2] هم مسائل اعتقادي هست, هم فقهي هست, هم اخلاقي هست, هم حقوقي, بنابراين گوشه‌اي از حكمت نبوي به لقمان اعطا شد.

عدم تقابل حكمت و موعظه در كلام لقمان

مطلب دوم اين بود كه اين موعظه گاهي در مقابل حكمت است مثل ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنةِ[3] گاهي جامع آن است چه اينكه حكمت گاهي در مقابل موعظه است گاهي جامع آن است حرف‌هايي كه لقمان به فرزندش به عنوان دستورات حكيمانه بيان مي‌كند بخشي از اينها اعتقادي است بخشي از اينها موعظه است اين ﴿يَعِظُهُ﴾ هم در مقابل حكمت نيست يعني در برابر آيه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ نيست.

معرفي دو راه درك خدا در معنابخشي به عبادات

مطلب بعدي آن است كه ما چگونه خدا را عبادت كنيم وقتي ذات اقدس الهي بسيط است (يك) و نامتناهي است (دو) و به ذهن نمي‌آيد و به هيچ وجه نمي‌شود به او دسترسي پيدا كرد ما چگونه عبادت كنيم. ما از دو راه خدا را مي‌شناسيم (يك) اين دو راه هم به نحو مانعةالخلو است كه جمع را شايد (دو) بيش از اين هم از ما نخواستند مقدور ما هم نيست (سه) ما از راه برهان خدا را مي‌شناسيم هر كسي در حدّ خودش اين براهين ساده يا دشوار يا پيچيده را درك مي‌كند اين اسماي حسنای الهي را همه اينها را درك مي‌كند هر كدام از اينها حدّ وسط‌اند براي يك قياس يعني اگر هزار يا هزار و يك اسم در «جوشن كبير» هست هزار برهان يا هزار و يك برهان قابل اقامه است هر كدام از اينها حدّ وسط قرار مي‌گيرد مي‌گوييم آن موجود اين اسم را دارد هر كه اين اسم را دارد خداست و معبود است پس او خداست و معبود است اينها را كاملاً بشر درك مي‌كند و مي‌فهمد. مرحوم صدوق در توحيد دارد كه يكي از شاگردان يا اصحاب حضرت به آن حضرت عرض كرد كه اينها كه ما مي‌فهميم اسماي الهي است اوصاف الهي است مفاهيم است اينها در ذهن ماست اينها كه خدا نيست فرمود اگر اين باشد «لكان التوحيد عنّا مرتفعا»[4] ما بيش از اين مكلّف نيستيم كه اين براهين را به خوبي با برهان يقيني بفهميم (يك) بدانيم كه اين يك مصداق خارجي دارد (دو) آن مصداق خارجي در دسترس ما نيست آن مصداق خارجي را كه اين مفاهيم از آن حكايت مي‌كنند ما معتقديم و مي‌پرستيم و حرف او را اطاعت مي‌كنيم اين راه علم حصولي است. راه علم حضوري و شهودي هم هست آن هم براي همه هست مگر كسي نخواهد اين راه را طي كند يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» در ادعيه و اوراد و اذكار ائمه(عليهم السلام) مسئله تَجلّي هست در اين دعاي شب 27 رجب اين است كه خدايا تو را سوگند مي‌دهيم به تجلّي اعظم[5] وجود مبارك حضرت امير فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[6] (يك) در خطبه ديگر فرمود جهان, مرايي ذات اقدس الهي‌اند[7] آينه‌هاي حقّ‌اند (دو) قلب ما هم, هم مجلاي حق است هم مرآت حق (سه) خداي سبحان كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[8] است آن حقيقت بسيط نامتناهي در اين آينه‌ها تابيد (چهار) هر آينه‌اي به اندازه خود خدا را مشاهده مي‌كند (پنج) اينكه مي‌گويند هر كسي خدا را به اندازه خود مي‌يابد نه معنايش اين است كه مي‌رود بالا گوشه‌اي از خدا را درك مي‌كند بلكه همان‌جا كه پايين هست فيض خدا از بالا به پايين مي‌آيد ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است در اين آينه‌ها مي‌تابد هر آينه‌اي به اندازه خود او را نشان مي‌دهد اگر خواستيم ـ معاذ الله ـ تشبيه بكنيم اين آفتاب بتمامها در اين آينه‌ها مي‌تابد آينه‌هاي كوچك كمتر نشان مي‌دهند آينه‌هاي بزرگ بيشتر نشان مي‌دهند نه اينكه اين آينه بزرگ برود بالا سهم خود را بيشتر بگيرد و آينه كوچك برود بالا و سهم كمتري بگيرد اين سهام در سطح اين اشياء توزيع مي‌شود اينكه مي‌گوييم «به قدر تشنگي بايد چشيد»[9] يعني در مرحله نازل نه اينكه برويم بالا به اندازه خودمان از خدا معرفت كسب بكنيم چون او جزءبردار نيست ولي اين آينه‌ها هر كدام به اندازه خودشان خدا را نشان مي‌دهند اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است در توحيد مرحوم صدوق است كه «تجلّي صانعها للعقول»[10] در نهج‌البلاغه هم همين هست كه خداي سبحان براي دل‌ها تجلّي كرد[11] آنجا ديگر سخن از مفهوم نيست سخن از تصور و تصديق و علم حصولي نيست سخن از علم شهودي است كه انسان در حال اضطرار همان را مي‌يابد اين دو راه هست ـ البته راه شهود بهتر است ـ مانعةالخلو است جمع را شايد و مانند آن.

دائمي بودن فيض الهي و دريافت آن با علم حصولي و حضوري

مطلب بعدي آن است كه خداي سبحان فيض را كه ايحاء مي‌كند «دائم الفيض علي البريّة» است اين طور نيست كه لحظه‌اي فيض خدا كم بشود يا تعطيل بشود او «دائم الفيض علي البريّة» است «دائم الفضل علي البريّة»[12] است ليل و نهار ندارد ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ يوم نه در برابر ليل است نه مجموع ليل و نهار كه مي‌گويند صلوات يوميه, يوم يعني ظهور در هر ظهوري او فيض تازه دارد چرا, براي اينكه هر لحظه سائلان در راه‌اند اين آيه سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» يك سؤال و جواب خاصّي است ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ چرا, چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[13] اگر سؤال هر لحظه هست همه موجودات از او مي‌خواهند خب او همه موجودات را بايد اداره كند به يكي علم حصولي مي‌دهد به يكي علم حضوري مي‌دهد به آن موجودات جماد فيض جمادي مي‌دهد به آن نبات فيض نباتي مي‌دهد به حيوان فيض حيواني مي‌دهد به انسان فيض انساني مي‌دهد به فرشته‌ها فيض فرشتگي مي‌دهد همه در هر لحظه سائل‌اند چون ﴿يَسْئلهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و ذات اقدس الهي هم در هر لحظه دارد به اينها پاسخ مي‌دهد اين نيست كه مدتي صبر بكند چون يك لحظه اگر فيض خدا به عالَم نرسد اينها نابود خواهند شد چون «يسئله من في السماوات و الأرض في كلّ آن» پس «فهو سبحانه و تعالي في كلّ آن في شأن جديد» منتها برخي‌ها علم حصولي مي‌گيرند برخي‌ها علم حضوري مي‌گيرند برخي هر دو را مي‌گيرند بعضي نظر مي‌گيرند بعضي عمل مي‌گيرند و مانند آن. آنچه خداي سبحان به عنوان علم شهودي عطا مي‌كند اين براي عقل عملي است آنچه به عنوان فعل و اراده و اخلاص عطا مي‌كند اينها براي عقل عملي است آنچه به عنوان تصور و تصديق و حلّ مشكلات مفهومي افاضه مي‌كند اينها براي عقل نظري است پس او «دائم الفيض» است منتها ما بايد بدانيم كه چه چيزي سؤال بكنيم فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ[14] اگر ما چيزهاي خوب سؤال بكنيم چيزهاي خوب هم به ما مي‌رسد.

رفع يا دفع بودن نهي لقمان از شرك و عام بودن آن

پرسش: آيه سيزده كه مي‌فرمايد: ﴿يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ آيا دفع است يا رفع است؟

پاسخ: بله, اين نسبت به كسي كه ـ خداي ناكرده ـ مبتلا بود كه برخي از تواريخ نقل كردند[15] اين رفع است و براي كسي كه مبتلا نيست اين دفع است به همه نصيحت مي‌كنند كه شرك نورزيد منتها برخي‌ها گرفتار شرك خفيّ‌اند برخي‌ها گرفتار شرك جليّ‌اند برخي‌ها منزّه از شركين‌اند.

تبيين آلودگي اكثر مؤمنين به شرك خفي

اينكه در بسياري از ماها اين آلودگي هست كه مي‌گوييم «لو لا فلان لهلكتُ» يا اول خدا دوم فلان شخص اين شرك خفيّ است كه آن بخش‌هاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[16] همين است. [17] فرمود اكثر مؤمنين, مشرك‌اند هر كسي گناه مي‌كند يك شرك خفي دارد زيرا اگر خلاف شرعي كه از او صورت گرفت در اثر جهل به حكم يا موضوع, سهو حكم يا موضوع, نسيان حكم يا موضوع, غفلت از حكم يا موضوع, اضطرار, الجاء, اكراه اينها باشد بر اساس حديث رفع[18] گناه نيست تنها جايي گناه است كه انسان به حكم عالِم است به موضوع عالِم است هيچ اجباري, الجايي, اضطراري در كار نيست معنايش عندالتحليل اين است كه خدايا من مي‌دانم تو مي‌گويي اين كار را نكن ولي به نظر من بايد بكنم بازگشت هر گناهي به شرك خفي است همان حرف ابليس است اگر يك وقت سهو و اينها باشد كه با حديث رفع برداشته شده هر گناه عمدي زيرش يك شرك مستور هست چه شخص بداند چه شخص نداند براي اينكه معنايش اين است كه خدايا مي‌دانم در قرآن اين كار را نهي كردي ولي به نظر من, بايد بكنم بازگشت هر گناهي اين است.

حكمت عملي بودن نهي عام لقمان از شرك

بنابراين اين ﴿لاَّ تُشْرِكْ﴾ هم شرك جليّ را مي‌گيرد هم شرك خفيّ را مي‌گيرد هم شرك عملي را مي‌گيرد هم شرك اعتقادي را مي‌گيرد هم رفع را مي‌گيرد هم دفع را اين مربوط به عقل علمي است كه حكمت عملي است اين كار را نكن. براهيني كه قبلاً اقامه شد ناظر به حكمت نظري بود آيه ده همين سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين بود كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾ تا مي‌رسد به آيه يازده كه ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾ خب غير از خدا احدي خالق نيست اين برهان است پس غير از خدا احدي سِمت ربوبيّت ندارد نبايد معبود باشد اين برهان است بعد از اقامه آن برهان نظري حالا به حكمت عملي مي‌رسد كه شرك نورز يك وقت مي‌گوييم شرك محال است شريك داشتن محال است يك وقت مي‌گوييم شرك نورز يعني اين كار را نكن اين معصيت را نكن اين عصيان اعتقادي را به خود راه نده كه اين مي‌شود حكمت عملي.

نسبي بودن عظمت ظلم و شرك

پرسش:... پاسخ: بله, عظمتش هم نسبي خواهد بود اگر همه را بگيرد آنجا كه فرمود شرك خفي, معصيتش هم خفي است ظلمش هم خفي است معصيت صغيره, شرك صغيره است معصيت كبيره, شرك كبيره است عظمت‌هاي آنها نسبي خواهد بود.

اينكه فرمود ظلم عظيم است ناظر به اين است كه اين كار في نفسه بد است اگر ما اَعظم داريم يا اَظلم داريم و در اينجا تعبير به اظلم نشده براي آن است كه يك وقت است اين كار را في‌ نفسه مي‌سنجند مي‌گويند اين كار ظلم است و عظيم است اگر نسبت به شيء ديگر بسجند خواه به صورت سالبه خواه به صورت موجبه آنجا سخن از اعظم است اكبر است اعلاست شما مي‌بينيد در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: ﴿هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ[19] ذات اقدس الهي ذاتاً عليّ است ذاتاً كبير است اما اگر در برابر چيز ديگري قرار بگيرد مي‌شود «سبحان ربّي الاعلي» در برابر چيز ديگر قرار بگيرد مي‌شود «الله أكبر» اين «أكبر» و «أعظم» و «أعليٰ» اينها همه امور قياسي و نسبي‌اند كه نسبت به چيز ديگر مي‌سنجند اگر نسبت به چيز ديگر نسنجند مي‌شود عليّ, مي‌شود كبير, ظلمش هم عظيم مي‌شود.

پرسش:... پاسخ: بله آن مطابق آن دو روايتي كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده, «الله أكبر مِن أن يوصف»[20] اين «من أن يوصف» متعلَّق مي‌شود حالا آنجا موجبه معدوله است يا سالبه محصّله آن هم در بحث‌هاي قبل داشتيم كه حق اين است كه سالبه محصّله است يعني اگر ما بخواهيم خدا را وصف بكنيم خدا بزرگ‌تر از آن است كه وصف بشود اگر خواستيم بگوييم خدا محدود نيست بگوييم «حدّه أنّه لا حدّ له» اين به نحو سالبه محصّله است نه موجبه معدولةالمحمول كه يك نحو تحديدي باشد اگر موجبه شد حتماً تحديد است براي اينكه قضيه موجبه, محمولي دارد, موضوعي دارد, نسبتي دارد, حاكمي دارد خب در موجبه چهار چيزند محمول غير از موضوع است, موضوع و محمول غير از نسبت‌اند که اين سه, غير از حاكم است ولي در سالبه فقط موضوع است و لاغير اين عدم‌الحكم است حكمي در كار نيست اگر قضيه موجبه‌اي براي ذات اقدس الهي فرض بشود الاّ ولابد مستلزم محدود بودن اوست براي اينكه او را موضوع قرار داديم در قبالش محمول واقع شد بينهما نسبت واقع شد حاكمي هم هست در برابر اينها كه محمول را براي اين موضوع ثابت مي‌كند اين مي‌شود تربيع ديگر توحيد نشد. كارهاي ذات اقدس الهي همه به سالبه محصّله برمي‌گردد «حدّه أنّه لا حدّ له» يعني «لا حدّ له» به نحو سلب تحصيلي.

سرّ ذكر توحيد در آيات با اشتراك وصف بين خدا و خلق

توصيه لقمان هم نسبت به فرزندش از نظر پدر و مادر كه گذشت. آيه پانزده كه فرمود: ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ عَلي أن تُشْرِك بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه هشت همين مطلب گذشت؛ آيه هشت سورهٴ «عنكبوت» اين بود كه ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ آنجا ديگر ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ نبود براي اينكه با آن شأن نزولي در كار نبود اما اين شأن نزولي داشت كه آن جوان را مادر به كفر تحريك كرد.[21] در همه بخش‌ها وقتي ذات اقدس الهي غير خود را در كاري سهيم بداند سرانجام يا اول آيه يا آخر آيه از توحيد سخن به ميان مي‌آورد كه مبادا كسي خيال كند غير خدا شريك خداست در وصفي از اوصاف. در آيه محلّ بحث فرمود شما و پدرانتان همه شما بازگشتتان نزد ماست ﴿إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ اين‌چنين نيست كه حالا به گفته ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ پدر و مادر سهمي داشته باشند در معاد همه شما به پيشگاه ما برمي‌گرديد آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم اين بود ﴿إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ درباره انبيا همين‌طور است درباره اهل بيت همين‌طور است مي‌بينيد آن آيه معروف, اول از تثليث شروع مي‌شود بعد به تثنيه ختم مي‌شود بعد به توحيد, اول ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ سخن از سه مطاع است. بعد مي‌فرمايد: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ سخن از خدا و پيامبر است ديگر ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ نيست بعد در ذيل فرمود: ﴿تُؤمِنُونَ بِالله[22] اينكه ما مي‌گوييم رسول و اولي‌الأمر اينها بايد مطيع ما باشند ما بايد دستور بدهيم اين آيه سه ضلعي اوّلش مثلث است وسطش مُثنّاست آخرش هم توحيد است همه جا اگر خدا در قرآن كريم براي غير خدا وصفي را قائل شدند فوراً از توحيد سخن به ميان مي‌آيد كه ديگران اگر اين سِمت را دارند به عنايت الهي است به فيض الهي است به دستور الهي است و مانند آن. اينجا هم همين‌طور است يعني همان‌طور كه در آيه هشت سورهٴ «عنكبوت» بعد از آنكه فرمود: ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ فرمود: ﴿إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ اينجا هم بعد از اينكه فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ فرمود: ﴿إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾. در آيه پانزده فرمود: ﴿إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ مشابه آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت»؛ اينجا در سورهٴ «لقمان» هم ﴿إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ است در آيه چهارده, هم ﴿إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ است در آيه پانزده. فرمود: ﴿فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ كلام ذات اقدس الهي است اما اين كلام را با توصيه لقمان آن‌چنان ذكر فرمود كه يكي بشود راجع ديگري بشود مرجع.

نفوذ قدرت لطيفانه الهي بر همه اعمال انسان و محاسبه آن

فرمود: ﴿يَا بُنَيَّ إِنَّهَا﴾ اين خصلت چه حَسنه باشد چه سيّئه, بحث از توحيد شروع شد به معاد ختم شد از ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ﴾ شروع شد تا ﴿إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾; در كلام لقمان كه اين آيه شانزده به قبل برمي‌گردد فرمود: ﴿يَا بُنَيَّ إِنَّهَا﴾ حالا كه معاد حق است محكمه الهي حق است آن خصلت چه حسنه باشد چه سيّئه, چه سبك باشد چه ريز, چه محجوب باشد چه دور, چه در تاريكي باشد چه در روشنايي نزد ما حاضر است شيء كه گاهي انسان به آ‌ن دسترسي ندارد يا در اثر سبك بودن آن است يا در اثر خيلي ريز بودن آن است يا در اثر خيلي دور بودن آن است يا در اثر اينكه در حجاب است مستور است در دل سنگ است يا در تاريكي است اينها موانع شهود است فرمود نه خفّت و سبكي چون خيلي از ذرّات است كه بسيار ريزند يا سبك‌اند محسوس نيستند فرمودند نه خفّتِ آن پَر اسفنج و نه ريزيِ آن ﴿إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ﴾ كه مربوط به وزن است, ﴿مِنْ خَرْدَلٍ﴾ كه خفيف است و سبك است اين دور باشد در آسمان‌ها باشد نزديك باشد در زمين باشد ولي در تاريكي باشد يا نه, در دل سنگ باشد نه ريزي نه سبكي نه دوري نه حجاب نه تاريكي هيچ چيزي براي ما مانع نيست همه اينها را مي‌آوريم ﴿إنَها إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ﴾ كه اين ﴿مِثْقَالَ﴾ ناظر است به آن دقيق بودن و كم بودن, حبّه‌اي از خردل كه بسيار سبك است خفّت و خفيفي آن, اين حبّه‌ٴ از خردل در درون صخره صمّا باشد كه محجوب است يا در آسمان‌ها باشد كه دور است يا در زمين باشد كه در تاريكي است ﴿يَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ چرا؟ چون خدا قدرت او لطيف است نفوذ دارد به همه ذرّات دور و نزديك مي‌رسد علمش هم كه دارد نه تنها خبير است بلكه قدير هم است قدرتش هم لطيفانه است يعني نه دوري نه محجوب بودن نه تاريكي نه ريزي نه خفّت هيچ چيزي مانع قدرت او نيست چون قدرتش بر اساس لطافت فيض قديرانه اوست.

فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾ بنابراين خدا مي‌آورد حالا محاسبه مي‌كند يك وقت مي‌گذرد يك وقت تخفيف مي‌دهد يك وقت عفو مي‌كند يك وقت عفو نمي‌كند آن ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ[23] خب اين‌گونه از فيوضات ديگر نصيب هر كه بشود اين مشمول عنايت الهي است.

حكمت بودن سفارش‌هاي تعليمي و تزكيه‌اي لقمان به فرزندش

لقمان در صدد تعليم بود (يك) و تزكيه بود (دو) فرزندش را مي‌خواهد تطهير كند اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ[24] از برجسته‌ترين آثار حكمت الهي است اين دستور به توحيد و پرهيز از شرك هم تعليم توحيدي است هم تزكيه نفس از شرك است. حالا كه قيامت وضعش اين است مسئله معاد روشن شد مسئله مبدأ هم روشن شد اينها هم كه وحي الهي است كه نصيب شما شده. پس اين وحي را خدا به عنوان كتاب حكيم به پيغمبر داد توحيد را هم برهان اقامه كرده در آيه ده و يازده, معاد را هم اينجا بيان كرد.

نماز اولين سفارش لقمان بعد از توحيد و معاد

وصيت‌هايي كه لقمان به فرزندش دارد بعد از آن معارف اعتقادي اين است كه ﴿يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ نماز در تمام اديان هست اين‌چنين نيست كه مخصوص اسلام باشد وجود مبارك عيساي مسيح(سلام الله عليه) دارد كه ﴿أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيّاً[25] و قبلاً هم چند بار ملاحظه فرموديد كه سخن از اقامه نماز است نه قرائت نماز براي اينكه نماز در دين به عنوان عمود مطرح است ستون مطرح است اگر دين نماز را ستون مي‌داند نبايد بگويد نماز بخوان بايد بگويد نماز را اقامه بكن تا حكيمانه حرف بزند براي اينكه ستون را كه كسي نمي‌خواند ستون را اقامه مي‌كنند اگر اين كتاب, حكيم است و اگر گوينده آن حكيم است كه است, بايد حرف‌هايش هماهنگ باشد, اگر مي‌فرمود «اقروأ الصلاة» اين با تعبير «الصلاة عمود الدين»[26] هماهنگ نبود لذا شما جايي نمي‌بينيد كه «اقروأ» و امثال ذلك باشد آنجا هم دارد ﴿يُصَلِّي[27] يعني ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾.[28] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ (يك).

تبيين معروف دومين سفارش لقمان بعد از توحيد و معاد

﴿وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ اين معروف كه در آ‌نجا فرمود: ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ چون قبلاً بحثش گذشت اينجا ديگر بازگو نكرديم معروف يعني چيزي كه نزد عقل معرفه است نزد نقل معرفه است اگر چيزي نزد عقل معرفه بود يعني عقل آن را به رسميت شناخت نزد نقل معرفه بود يعني نقل و روايات آن را به رسميت شناختند اين عقل و نقل دليل شرعي‌اند كاشف از اين هستند كه اين نزد صاحب شريعت به رسميت شناخته شده شارع آن را به رسميت مي‌شناسد اين مي‌شود معروف و اگر چيزي نزد عقل به رسميت شناخته نشده نزد روايات و نقل به رسميت شناخته نشده اين چون به رسميت شناخته نشده كشف مي‌كنيم كه نزد صاحب شريعت نكره است; يعني صاحب شريعت آن را به رسميّت نمي‌شناسد نه اينكه علم به آن ندارد اگر علم به آن نداشته باشد چگونه نهي مي‌كند تحريم مي‌كند معروف يعني چيزي كه نزد صاحب شريعت به رسميت شناخته شده منكر يعني چيزي كه نزد صاحب شريعت به رسميت شناخته نشده و اين در همه اديان الهي بوده است.

فرق امر به معروف با تعليم, ارشاد, نصيحت و غيره

﴿وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ اين را بارها عنايت كرديد كه امر به معروف غير از تعليم است امر به معروف غير از ارشاد است امر به معروف غير از موعظه است امر به معروف غير از سخنراني است امر به معروف غير از نصيحت است امر به معروف يعني امر, اينكه ذات اقدس الهي به ما فرمود شما بايد ارشاد جاهل كنيد تعليم جاهل كنيد آنها كه خب واجب است اگر كسي جاهل به حكم است جاهل به موضوع است ناسي است اينجا يا جاي تعليم است يا جاي تذكره است يا جاي تنبيه است يا جاي ارشاد است اينها را كه امر به معروف نمي‌گويند امر به معروف به جايي مي‌گويند كه كسي عالماً عامداً دارد معصيت مي‌كند اين ولايت متقابل را ذات اقدس الهي براي جامعه اسلامي جعل كرد كه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ[29] خب اگر پدر به پسر بگويد بلند شو نمازت را بخوان اين نماز نخوانده دو معصيت كرده براي اينكه يكي اينكه به ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ عمل نكرده يكي اينكه امر به معروف پدر را اطاعت نكرده, اگر كسي به زني بگويد حجابت را رعايت كن او حجابش را رعايت نكند دو معصيت كرده يكي ﴿لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ[30] را عمل نكرده, يكي امر اين آمر را عمل نكرده امر آمر واجب‌الاطاعه است اين نصيحت نيست اين امر است اين كتاب امر به معروف فقه را بررسي كنيد مبادا كسي خيال كند امر به معروف يعني موعظه يعني ارشاد يعني سخنراني يعني نصيحت يعني تعليم اينها نيست امر به معروف چيز ديگر است.

ولايت داشتن امت اسلامي در امر به معروف و نهي از منكر

اين ولايت متقابل را ذات اقدس الهي براي امت اسلامي قرار داده ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ﴾ نه «يعظون» نه «يعلّمون» نه «يرشدون» ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ مستحضريد اخلاق يك فن است فقه يك علم است فقه مي‌گويد غيبت حرام است اما چطور مي‌شود آدم غيبت مي‌كند غيبت مرض است از كجا اين مرض پيدا مي‌شود راه درمانش چيست اينها ديگر مربوط به فقه نيست فقيه از اين امور خبر ندارد يا بحث نمي‌كند اينها مربوط به فنّ اخلاق است فنّ اخلاق طبّي است.

نشانه بيماري بودن ترك معروف

 فقيه بحث از حكم مي‌كند غيبت حرام است بله, اما چطور مي‌شود آدم امر به معروف كه بر او واجب است بايد حضوراً كسي را از زشتي باز بدارد آن را نمي‌گويد ولي پشت سرش حرف مي‌زند به قصد ردع هم نيست به قصد احساس نقص است اين مرض از كجا پيدا شده منشأ اين بيماري چيست ضعف نفس است حقود بودن است عنود بودن است حسود بودن است اينها را يك فنّان فنّ اخلاق كشف مي‌كند راه ‌حلّش را پيدا مي‌كند مي‌شود فنّ اخلاق وگرنه غيبت حرام است كه بحث اخلاقي نيست بحث فقهي است منشأ اين كار هم ضعف نفس است يا حقود بودن است يا عنود بودن است و امثال ذلك, اگر اين شد, معلوم مي‌شود انسان بيمار است و اگر بيمار نبود شجاع بود خب در حضور مي‌گويد, مي‌گويد اين كار حرام است چرا اين كار را مي‌كني اگر كسي خلافي را انجام بدهد در همين كوي و برزني كه عبور مي‌كند با يك نگاه منزجرانه مردم اين زن را نگاه كنند كه او بفهمد كه حجاب يك امر ضروري است اين بعداً خودش را جمع مي‌كند اين حداقل امر به معروف است.

انزجار بدني عبوسانه حداقل مرتبه در امر به معروف و نهي از منكر

پرسش: امر به معروف حتماً بايد با صيغه امر گفته شود؟

پاسخ: نه, لازم نيست بگويد أمرتُ بگويد حجابت را رعايت كن, بگويد چرا دزدي مي‌كني, بگويد چرا اين كار را مي‌كني.

پرسش: مثلاً بگويد خواهش مي‌كنم...

پاسخ: لازم نيست بگويد خواهش مي‌كنم, حقّ او نيست كه خواهش بكند اين حقّ‌الله است بگويد اين كار را نكن, اگر آن نشد, انزجار بدني داشته باشد كه عبوسانه او را ببيند با چهره دِژم او را ببيند اين حداقل است.

وظيفه جامعه و حكومت اسلامي در قبال امر به معروف و نهي از منكر

 اين دو مرتبه وظيفه همه است آن مرتبه سوم و چهارم كه ضرب و اجراي برخي از دستورات است آن براي حكومت اسلامي است حكومت اسلامي مي‌تواند با ضرب و مانند آن جلوي منكرات را بگيرد و فرق است بين ضرب آمر به معروف و ناهي از منكر كه صبغه دفع دارد و ضربي كه به عنوان حد يا تعزير انجام مي‌شود كه صبغهٴ رفع دارد. قاضي بعد از اينكه شخص به تبهكاري آلوده شد او را محكوم مي‌كند به زدن كه چرا كردي, آمر به معروف و ناهي از منكر كه آن هم امر دولتي است و حكومتي, مي‌گويد مي‌زنم كه نكني اين زدن براي نكردن است آن قضا كه حدّ و تعزير است زدن است كه چرا كردي, حتي قتل را كه مرحوم محقق در شرايع اشاره مي‌كند[31] براي همين است حالا كسي قصد ترور دارد اين هنوز كاري نكرده حكومت مي‌تواند جلوي او را بگيرد «بلغ ما بلغ» به عنوان نهي از منكر نه به عنوان حد نه به عنوان تعزير, غرض اين است كه امر به معروف و نهي از منكر چيز ديگر است.

پرسش:... پاسخ: نه, عدالت شرط نيست اين اقتدا كه نيست البته اين براي اينكه مؤثرتر باشد شرط است اما اين بر همه واجب است كه جلوي رذيلت را بگيرند.

روان شدن مشكلات زندگي با اجرايي كردن صبر

﴿وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ﴾ خب اين كار صدْمه‌اي دارد خيلي‌ها تحمل نمي‌كنند مي‌گويند به تو چه ربطي دارد و مانند آن. چه در اين‌گونه از موارد چه در كلّ حوادث روزگار اين صحنه, صحنه آزمون و درد و رنج است يعني تا انسان نفس مي‌كشد در زحمت است حالا زحمت‌ها فرق مي‌كند يا زحمت‌هاي مالي يا زحمت‌هاي بيماري يا زحمت‌هاي سياسي يا زحمت‌هاي اجتماعي است آن‌كه اين عالَم را آفريد يعني خدا قسم خورد كه من انسان را در رنج قرار دادم ﴿لَقَدْ﴾ اين «لام», «لام» قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ[32] كَبد يعني درد و رنج قسم ياد كرد انسان تا زنده است در امتحان است حالا يا خودش يا پدر و مادرش يا فرزندش يا مسائل سياسي يا اجتماعي كسي در امان باشد اينجا جايش نيست اينجا تا زنده است بايد امتحان پس بدهد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ انسان در همه اين امور بايد صبر كند اختصاصي به مسئله امر به معروف و نهي از منكر ندارد اين ﴿وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ﴾ مربوط به مسئله اقامه صلات و امر به معروف و نهي از منكر نيست كلّ رخدادهاي عالَم زيرمجموعه اين است.

امر به صبر در امور زندگي يكي از بهترين دستورهاي حكيمانه لقمان

 اين يكي از بهترين دستورهاي حكيمانه لقمان حكيم است كه ذات اقدس الهي به او عطا كرده است. فرمود انسان در زندگي بايد صابر باشد صبر يك اصل است در زندگي براي اينكه نه عالم را برابر ميل ما ساختند نه همه افراد نظير زيراكس و فتوكپيِ يك صفحه‌اند افراد فرق مي‌كنند «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة»[33] حالات گوناگون فرق مي‌كند شرايط فرق مي‌كند سلايق فرق مي‌كند انسان زود برنجند و عصباني بشود و از صحنه خارج بشود اين با امت اسلامي بودن سازگار نيست فرمود صابر باش بردبار باش اين نظام عالَم بالأخره حسابي دارد شما صابر باش خداي سبحان هرگز نمي‌گذرد فرمود از مشهد ما از محضر ما دور نيست.

از عزائم امور بودن صبوري در مشكلات زندگي

﴿وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ مستحضريد انسان هيچ كاري را بدون اراده انجام نمي‌دهد چون انسان يك موجود متفكّر مختار است اگر بخواهد كار بي‌ارادی انجام بدهد محال است مثل دو دوتا پنج‌تا بخواهد طنز بگويد اراده است بخواهد لهو بگويد اراده است مگر اينكه موردِ كار باشد نه مصدر كار, يك وقت دست كسي را مي‌گيرند از جايي به جاي ديگر مي‌برند اين مورد فعل است نه مصدر فعل, اگر انسان بخواهد كاري را انجام بدهد بدون اراده مستحيل است چون او اصلاً مختار و آزاد خلق شد در همه كارها انسان تصميم مي‌گيرد اما وقتي كار خيلي مهم شد مي‌گويند اين جزء عزم‌الامور است يعني «ممّا يَجب أن يُعزم عليه» انسان يك وقت مي‌خواهد حالا پياز و سيب‌زميني بخرد اينكه بنشيند فكر بكند نيست اما وقتي بخواهد خانه تهيه كند يا همسر انتخاب كند اين ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است يعني «من الامور التي يجب أن يعزم عليها» كه انسان بايد جدّاً تصميم بگيرد بايد برنامه‌ريزي بكند مصمّم بشود كه در روزگار صابر باشد وگرنه مشكلات فراوان پيش مي‌آيد دو روز به كام او نيست دو روز به كام اوست هر روز بخواهد به كام او باشد نيست ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ يعني «من الامور التي يَجب أن يُعزم عليها» مثل تهيه منزل, تهيه همسر, اينها ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است يعني از امور مهمّي كه انسان بايد راجع به آن تصميم بگيرم من صابرم, بردبارم, حليمم اين‌چنين نيست كه زود از كوره در بروم اين ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است اگر ذات اقدس الهي فرمود كساني كه اين عناصر چهارگانه را دارند خسارت نمي‌بينند سرّش همين است فرمود: ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ٭ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ[34] طبق ايمان, ﴿وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ طبق آن عمل صالحي كه دارند خب اگر كسي صابر باشد اين امري از اموري كه «يجب أن يعزم عليها» را انجام داد و كامياب هم است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ طه, آيهٴ 114.

[2] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 39.

[3] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.

[4] . ر.ك: الكافي, ج1, ص84; ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص245.

[5] . البلدالأمين, ص183.

[6] . نهج‌البلاغه, خطبه 108.

[7] . نهج‌البلاغه, خطبه 185.

[8] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[9] . مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 1.

[10] . التوحيد (شيخ صدوق), ص39.

[11] . نهج‌البلاغه, خطبه 186.

[12] . المصباح (كفعمي), ص647.

[13] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 29.

[14] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 34.

[15] . ر.ک: انوار التنزيل و اسرار التاٴويل، ج4، ص214.

[16] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.

[17] . تفسير العياشي, ج2. ص200.

[18] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.

[19] . سورهٴ حج, آيهٴ 62.

[20] . الكافي, ج1, ص117 و 118; وسائل الشيعه, ج7, ص191.

[21] . مجمع‌البيان, ج8, ص430.

[22] . سورهٴ نساء, آيهٴ 59.

[23] . سورهٴ مائده, آيهٴ 54 ؛ سورهٴ حديد, آيهٴ 21؛ سورهٴ جمعه, آيهٴ 4.

[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران, آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.

[25] . سورهٴ مريم, آيهٴ 31.

[26] . الامالي (شيخ طوسی), ص529.

[27] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 39.

[28] . سورهٴ بقره, آيهٴ 43.

[29] . سورهٴ توبه, آيهٴ 71.

[30] . سورهٴ نور, آيهٴ 31.

[31] . شرائع‌الاسلام, ج1, ص312.

[32] . سورهٴ بلد, آيهٴ 4.

[33] . الكافي, ج8, ص177; من لا يحضره الفقيه, ج4, ص380.

[34] . سورهٴ عصر, آيات 1 ـ 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق