أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمٰن الرحيم
﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ (۱۵٤)﴾
حيات برتر شهيدان
اين كريمه دلالت ميكند بر اينكه هر كه در راه خداي سبحان كشته شد، زنده است و كسي درباره مقتولين در راه خدا، خيال و توهمِ زوال و نابودي نكند، نگويد آنها از بين رفتهاند؛ چه اينكه آيه سوره آل عمران دو مطلب را ميرساند: يكي اينكه كسي درباره مقتولينِ في سبيل الله توهمِ زوال و نابودي نكند و دوم اينكه كسي درباره مقتولين في سبيل الله توهم محروميت و ناكامي نكند. اگر مطلب ثاني ثابت شد، يقيناً مطلب اول هم ثابت خواهد بود.
اصل بحث را همانطوري كه ملاحظه فرموديد در سه مقام خلاصه شد:
ـ حقيقت مرگ
مقام اول ناظر به اين بود كه هر انساني وقتي ميميرد از نشئهاي به نشئهٴ ديگر منتقل ميشود؛ مرگ به معناي انتقال از دنيا به برزخ است، نه به معناي زوال و نابودي.
ـ معذب بودن كافران پس از مرگ
مقام ثاني بحث اين بود كه آنهايي كه كافر و منافق و گرفتار تباهي اعتقاد و اخلاق و اعمالاند بعد از مرگ معذباند.
ـ متنعم بودن صالحان پس از مرگ
و آنهايي كه از تباهي نجات پيدا كردند و داراي عقيده و خُلق و عمل صالحاند بعد از مرگ منعماند.
يكي از آن گروهي كه بعد از مرگ منعماند گروه شهدا هستند. آيه محل بحث فرمود: دربارهٴ شهدا شما تعبير به مرگ نكنيد، نگوييد اينها نابود ميشوند. كفّار و منافقين عقيدهشان بر اين بود [كه] هر انساني كه ميميرد نابود ميشود [و] در نتيجه اين عقيده سوء، فكر ميكردند كساني كه شهيد ميشوند خود را نابود ميكنند.
تحليل وهمي دربارهٴ فداكاري ايثارگران
و احياناً احساس ميكردند كه فداكاري براي نجات ديگران فضيلت است و اين معنا را با آن بينش خواستند حل كنند كه چگونه انسان حاضر است كه نابود بشود تا ديگران به رفاهي برسند؟
و هيچ عاقلي دست به اين كار نميزند كه خود را نابود كند تا ديگران استفاده كنند.
براي جواب اين اشكال عقلي از يك مطلب وهمي مدد گرفتند، گفتند: اينها كه كشته ميشوند نامشان در تاريخ ميماند. اين نامشان در تاريخ ميماند يك امر وهمي است. اگر روح يك امر مادي باشد و بعد از مرگ سخني از برزخ نباشد و انسان با مردن رأساً نابود بشود، ديگر براي شي معدوم نامگذاري كردن يا نام او را بردن اثري ندارد (چه نام خوب چه نام بد)، هيچ لذتي به او نميرسد. اگر چيزي واقعاً معدوم شد، اثري به او نخواهد رسيد (نه اثر خوب، نه اثر بد؛ چه نام خوب و چه نام بد)، اگر واقعاً انسان كه ميميرد نابود ميشود و براي معدومِ محض هم اثري نيست، چه نام خوب براي او بماند، چه نام بد؛ چون نام جز اعتبار و قرار چيزي نيست يا يك وجود لفظي است يا يك وجود كتبي است يا يك وجود ذهني در خاطرهها [است]، اين هيچ اثري نسبت به مرده نخواهد داشت.
بنابراين آن فطرتشان را نميتوانند با اين زنده بودنِ نام تأمين كنند و ارضا كنند، اينكه ميبينيد انسانهاي آزاده به فكر رفاه ديگرانند براي آن است كه بر اساس آن فطرت خود را يك موجود جاويد ميدانند [و] معتقدند كه هرگز از بين نميروند، منتها اين مكتبهاي الحادي آنها را منحرف كرد و جلوي آن بينش فطريِ آنها را گرفته و پوشانده وگرنه هيچ انساني حاضر نيست بپذيرد كه نابود ميشود.
ـ خلاصه بحث
قرآن كريم در اين سه مقام بحث كرد:
مقام اول ناظر به اين است كه هر انساني بعد از مرگ زنده است و مرگ به معناي تحول و انتقال از نشئه به نشئهاي ديگر است به معناي زوال و نابودي نيست.
مقام ثاني بحث اين است كه آنهايي كه گرفتار كفر و نفاق و تباهي عملاند بعد از مرگ معذباند.
مقام ثالث بحث اين است كه آنها كه به ايمان و به اخلاق و فضايل صالحه متصفند بعد از مرگ منعماند، خواه به صورت شهيد، خواه غير شهيد.
حيات طوباي شهيد
منتها شهدا بهرهٴ بهتر و بالاتر دارند و اين توهم را دربارهٴ شهدا داشتند كه اينها نابود ميشوند، لذا قرآن كريم درباره شهدا بالصراحه فرمود: مپنداريد كه اينها با شهادت نابود ميشوند وگرنه اصل اين معنا كه هر انساني بعد از مرگ زنده است مشترك است (چه بين مؤمن، چه بين كافر) و اينكه كفار معذباند مشترك است (چه بين مقتولين في سبيل الطاغوت و بين غير مقتولين) و اينكه مؤمنين بعد از مرگ منعماند مشترك است (بين مقتولين في سبيل الله و غير مقتولين في سبيل الله) منتها مقتولين في سبيل الله از يك حيات طوبا و حيات برتر برخوردارند و از يك نعمتهاي بيشتري برخوردارند [و] متنعماند، لذا فرمود: «و العلماءُ باقون ما بقي الدّهر»[1]؛ يك حيات طوبايي را قرآن كريم ترغيب ميكند كه انسان او را فراهم بكند، لذا درباره يك عدّه ميفرمايد كه ﴿اموات غير أحياءٍ﴾[2]؛ آنهايي كه راه ميروند، زندگي دارند منتها زندگي حيواني، فرمود: اينها ﴿امواتٌ﴾ آن هم تأكيد آورد ﴿غير أحياءٍ﴾؛ اينها مردهٴ غير زندهاند و همينها را ميفرمايد: ﴿ليهلك من هلك عن بينه﴾[3]، آن حيات طوبا با كفر و نفاق حاصل نميشود، آن يك حيات ديگر است كه واقعاً زندهاند و از يك حيات بالاتر و بيشتري برخوردارند.
همانطوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد [كه] مطلب در سه مقام خلاصه شد، در اين بحث هم مطلب در سه مقام خلاصه است:
ـ مرگ، استيفاي تمام حقيقت انسان توسط فرشتگان
امّا آن مقام اول آياتي است كه دلالت ميكند به اينكه مرگ توفي است، وفات است [و] فوت نيست كه اين آيات فراوان است نيازي به قرائت ندارد: ﴿الله يتوفي الأنفس حين موتها و التي لم تمت في منامها﴾[4] ﴿قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكّل بكم﴾[5] و مانند آن كه اين تعبيرات سوء را قرآن كريم از مردم گرفت، فرمود: نگوييد فلان شخص فوت كرد، فرمود: بگوييد وفات كرد، او متوفيٰ شد، الله متوفي است، فرشتگان متوفياند، مأموران الهي متوفياند و توفي همان استيفاست، همان أخذ تام است، انسان كه ميميرد متوفيٰ ميشود، وفات ميكند نه فوت، [در] فوت اين «تاء» جزء كلمه است به معناي زوال و نابودي، ولي [در] وفات «تاء» جزء كلمه نيست، ماده اصلياش وفيٰ است [و] توفي و استيفاء همه و همه أخذ تام است. اگر شما حسابتان را از رفيقتان كاملاً گرفتيد و چيزي را فرو گذار نكرديد، ميگويند: حقّتان را استيفاء كرديد. اگر حق يك مطلبي را كاملاً نوشتيد يا بيان كرديد در سخن يا در كتابت چيزي از آن مطلب فروگذار نشد، ميگويند: اين مطلب را مستوفيٰ بيان كرديد يعني چيزي جا نمانده است. انسان كه ميميرد چيزي از او در جهان طبيعت جا نميماند؛ كل او و تمام حقيقت او منتقل ميشود به نشئه ديگر، انسان وفات ميكند، متوفيٰ ميشود، فرشتهٴ مرگ (سلام الله عليه) متوفّي است، خداي سبحان متوفّي است و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: تا آنكه ميميرد چه كسي باشد، اگر جزء افراد ضعيف الايمان يا افراد نازل باشد كه فرشتگانِ ماموران زير دست عزرائيل (سلام الله عليه) مأمور قبض روحاند كه به او خيلي سخت ميگذرد، و اگر جزء مؤمنين متوسط بود كه عزراييل (سلام الله عليه) او را قبض روح ميكند و به او سخت نميگذرد يا با نشاط عزراييل (سلام الله عليه) را زيارت ميكند و اگر جزء أوحدي از اهل ايمان بود كه ذات اقدس الهي او را توفي ميكند كه ﴿الله يتوفي الأنفس حين موتها﴾[6] و مانند آن.
پس آياتي كه درباره توفي است و انسان كه ميميرد متوفيٰ ميشود، خدا و فرشتگان مأمور اين كار انسان را متوفيٰ ميكنند و خودشان متوفّياند، اين آيات نشانهٴ حيات بعد از مرگ است، اين مطلق است: ﴿الله يتوفي الأنفس حين موتها﴾، اختصاصي به مؤمن يا كافر ندارد.
نحوه برخورد فرشتگان با كفار به هنگام توفّي روح
امّا درباره مؤمن و كافر آيات عليحدهاي است كه هر كدام را جداگانه بحث ميكنند؛ درباره كفّار و منافقين اينچنين ميفرمايند، آيه 50 سوره انفال اين است: ﴿و لو تريٰ إذ يتوفَّي الذين كفروا الملائكةُ يضربون وجوههم و أدبٰرهم و ذوقوا عذاب الحريق ٭ ذٰلك بما قدّمت أيديكم و أنَّ الله ليس بظلّٰم لّلعبيد ٭ كدأب ءَال فرعون و الذين من قبلهم﴾[7]؛ فرمود: وقتي ملائكه كفّار را متوفيٰ ميكنند (ارواح كفّار و حقائق را قبض ميكنند) به صورتها و پشتهاي اينها ميزنند، اين گرفتار فشارِ زدنِ ملائكه است، صورت اينها را و پشت اينها را ميزنند: ﴿يضربون وجوههم و أدبارهم﴾[8]، خب اگر مرگ به معناي نابودي باشد و انسان كه ميميرد نابود بشود [و] فقط يك بدن سردي در بستر مرگ مانده باشد كه آن متأذي نيست. انسان هرچه اين بدن سرد را بزند، به صورتش بزند، به پشتش بزند اينكه تعذيب نيست. انسان اگر با مردن نابود بشود كه متأذي نخواهد شد. ملائكهاي هستند كه به تعبير بعضي از مشايخ (رضوان الله عليه) مرحوم آقاي شاه آبادي (قدّس الله نفسه الذكيه) است ايشان در آن رسالهٴ شريف شذراتشان ميفرمايند: «سرّ اينكه ملائكه پشت و صورت تبهكاران را ميزنند اين است: يك عدّه ملائكه هستند كه موكَّل دنيايند، يك عدّه از ملائكه هستند كه موكَّل آخرتاند [و] اينها مدبّرات امرند به اذن خدا؛ ملائكهٴ دنيا ميبينند اين شخص عمرش به سر آمده و كاري انجام نداده، با فشار پشتشان را ميزنند و او را از نشئهٴ دنيا بيرون ميرانند، ملائكه آخرت ميبينند اين شخص از نشئه دنيا به نشئهٴ آخرت و برزخ وارد ميشود با دست خالي به صورتهاي او سيلي ميزنند كه چرا عمري را به تباهي گذراندي و با دست خالي آمدي»[9] لذا عدّهاي كه در آن عالماند سيلي به صورت كفّار و منافقين ميزنند. [و] ملائكه كه در اين عالماند به پشت او محكم ميزنند.
برزخ بودن قبر در اصطلاح متكلمان
علي ايُّ حال در اين قسمت از سوره انفال و در آياتي ديگر خداي سبحان ميفرمايد: وقتي كفّار و منافقين ميميرند ملائكه ﴿يضربون وجوههم و أدبارهم﴾[10]، بين اين دو زدن، او فشار ميبيند كه از مظاهر فشار قبر همين زدنهاست؛ چون قبر يعني برزخ؛ نه قبر يعني همين موجودي كه در عالم طبيعت است، خب، حالا اگر كسي در دريا غرق بشود قبري دارد، در فضا كركسها او را بربايند قبري دارد و اگر در سفينهاي وارد يكي از اين كرات شد [و] همانجا رخت بربست و به صورت پودر درآمد قبري دارد، اصولاً قبر به اصطلاح دين همان برزخ است و امّا اين قبر مصطلح يك آثار فقهي دارد كه انسان چگونه او را رو به قبله دفن كند، چگونه تلقين بكند و مانند آن وگرنه از نظر بحثهاي كلامي (القبر هو البرزخ)، رواياتش هم ديروز اشاره شد كه خداي سبحان وقتي انسان را وارد برزخ ميكند: ﴿و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون﴾[11]، در روايت از امام (عليه السلام) سؤال ميكنند: برزخ از چه زماني شروع ميشود، فرمود: «القبر منذ حين موته»[12]؛ همين كه انسان وارد قبر ميشود يعني وارد برزخ ميشود. عالم دنياست و برزخ و قيامت، ديگر عالم قبر در برابر عالم برزخ نيست. انسان مستقيماً از دنيا وارد عالم برزخ ميشود.
دلالت قرآن كريم به حيات پس از مرگ كافران
اگر كافر باشد كه گرفتار اين ضرب و اين جرح ميشود كه در سورهٴ انفال آمده و در سورهٴ حضرت محمّد (عليه وعلي أهل بيته آلاف التحية و الثناء)، آيهٴ 27 و 28 اينچنين است: ﴿فكيف اذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و أدبارهم ٭ ذلك بانّهم اتبعوا ما أسخط الله و كرهوا رضوانه فأحْبط أعمالهم﴾؛ اينها كه رضاي حق را نخواستند و دنبال فرمان حق حركت نكردند در هنگام توفي ملائكه صورت اينها را ميزنند، پشت اينها را ميزنند، خب اگر مرگ به معناي نابودي باشد، ديگر زدن معنا ندارد؛ زدن نسبت به يك امر معدوم كار لَغوي است، زدن نسبت به يك جسمي كه هيچ تأثري ندارد و رنجي نميبرد يك كار لغوي است. ملائكه صورت و پشت كفّار را ميزنند، نشانهٴ آن است كه آنها واقعاً زندهاند و متأذياند و معذب ميشوند.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر، در حال توفي ملائكه ميزنند؛ چون در حال توفي است [و در حال] توفي ملائكه اين كار را ميكنند، در حال وفات است ديگر، آن نشئهاي كه براي ملائكه هست ديگر نشئه برزخ است و آنها ملائكه را هم ميبينند. انسان تا در اين عالم هست كه ملائكه را نميبيند، وقتي وارد نشئه برزخ شد ملائكه را ميبيند كه در سورهٴ فرقان آمده: ﴿يوم يرون الملائكة﴾[13] يعني روز برزخ و روز مرگ ملائكه را ميبينند و متأذي ميشوند.
در سوره نحل آيه 28 اينچنين آمده است: ﴿ الذين تتوفـٰهم الملائكة ظالمي أنفسهم فألقوا السّلم ما كنّا نعمل من سوءِ بليٰ إنَّ الله عليم بما كنتم تعملون ٭ فادخلوا أَبواب جهنّم خٰلدين فيها فلبئس مثوي المتكبّرين﴾؛ فرمود: كافران كسانياند كه وقتي فرشتگان آنها را توفي كردند، آنها القاي سلام ميكنند، تسليم ميشوند، ميگويند: ما كه معصيت نكرديم، ما كه كار بدي نكرديم: ﴿ما كنّا نعمل من سوء﴾، آنگاه فرشتگان ميفرمايند: ﴿بليٰ إنَّ الله عليم بما كنتم تعملون ٭ فادخلوا أبواب جهنّم﴾، يك سؤالي است، يك جوابي است، يك فرماني است، يك دستوري است همه اينها مربوط به موجودات زنده است، اينكه تسليم ميشوند، اينكه اعمال زشت را انكار ميكنند، اينكه فرشتگان ميفرمايند: چرا همه اعمال را انجام داديد؟ اينكه فرشتهها دستور ميدهند وارد درهاي جهنّم بشويد، همه اينها نشانهٴ حيات پس از مرگ است [و] اين جهنّم منظور جهنّم برزخي است كه همان «القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران»[14].
سؤال قبر
پرسش: ...
پاسخ: براي همه هست منتها دربارهٴ يك عدّهاي گفتند: اينها ملهي هستند يعني از اينها عفو ميشود [و] فعلاً كاري به آنها ندارند طبق بعضي از روايات بعضي از علماي ما هم اينچنين نظر دادند كه سوال قبر مخصوص به دو گروه است يعني آنهايي كه ايمان محض دارند و آنهايي كه كفر محض، بقيه كه جزء أوساط از دو طرفاند فعلاً كاري با آنها ندارند. اين بر اساس بعضي از روايات است،[15] امّا ظاهراً قول حق همان است كه روايات ديگر تأييد ميكند و ديگران آن را پذيرفتند كه همه مسئولند، منتها بعضي بيشتر [و] بعضي كمتر، كسي باطل در آن عالم به سر نميبرد يا منعَّم است يا معذَّب، خب اينها هم طائفه ثاني از آياتند كه دلالت ميكنند بر اينكه بد انديشان بعد از مرگ زندهاند و معذب.
پرسش: ...
پاسخ: اينها مشمول رحمت الهياند چون مكلّف نيستند از بحث هم خارجاند، اينها اگر اولاد مسلمانها باشند بله، ولي سعه رحمت حق اينها را مشمول ميكند و اگر چنانچه از اولاد مسلمين نباشند چون مكلف نيستند بنابراين ممكن هست كه نه معذَّب باشند، نه منعَّم. حالا در سوره مباركهٴ اعراف بخواست خدا به آن بخش هم خواهيم رسيد كه اصحاب اعراف دو گروهاند: يك عدّه افرادي هستند كه تكليفشان روشن نيست، يك عدّه افرادي هستند كه ﴿ و علي الأعراف رجالٌ﴾[16] يعني ائمه (عليهم السلام) هستند كه به اذن خداي سبحان همهٴ هر دو گروه را ميشناسند و دستور ميدهند اينها كه بلاتكليفاند وارد بهشت بشوند. ﴿أهولاء الذين أقسمتم لا ينالهم الله برحمة ادخلوا الجنة﴾[17] كه فرمان صادر ميكنند.
علي ايُّ حال، پس آيات طائفه ثانيه هم به خوبي دلالت ميكند كه كفّار و منافقين زندهاند و معذب.
بهرهمندي مؤمنان از حيات و نعمت الهي پس از مرگ
امّا مقام ثالث بحث ناظر به آياتي است كه دلالت ميكنند بر اينكه مؤمنين، خواه مقتولين في سبيل الله، خواه غير مقتولين في سبيل الله اينها زندهاند و منعّماند؛ نظير آيه 32 سوره نحل كه فرمود: ﴿ الذين تتوفّـٰهم الملائكة طيبين يقولون سلامٌ عليكم أدخلوا الجنة بما كنتم تعملون﴾؛ فرمود: آنها كه مؤمناند و متوفيٰ ميشوند، فرشتگان به آنها سلام عرض ميكنند، بعد ميگويند: اين درهاي رحمت و درهاي بهشت است از هر دري كه خواستيد وارد بشويد: ﴿الذين تتوفـٰهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون﴾، اين در حال توفي است [و] اين ناظر به جنّت برزخي است، نه ناظر به جنّت كبرا باشد. در جنّت كبرا هم اين نعمتها هست، ولي از اينكه فرمود: در حاليكه اينها طيباند و رخت بر بستند، مورد محبّت فرشتگانند ناظر به حالت برزخي است كه ﴿الذين تتوفـٰهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون﴾.
بنابراين اگر كسي مؤمن بود و طيب بود و با حالت طوبا رخت بربست از نعمت برزخ برخوردار است، خواه شهيد في سبيل الله باشد، خواه شهيد في سبيل الله نباشد، امّا مؤمني كه وظيفه شناس باشد [و] به وظيفهاش عمل كرده باشد. يك وقت زمان جنگ نيست، خب زمان جنگ نيست جا براي جبهه نيست، اين شخص مرد و مؤمناً رخت بر بست اين طيب است، حالا اگر زمان جنگ بود و كاري به جنگ نداشت باز هم مؤمن هست و طيباً رخت بر ميبندد، اين محل تأمل است! علي ايُّ حال اگر كسي مؤمن بود و طيب بود و با طهارت رخت بر بست، اين زنده است يقيناً و مورد تكريم فرشتگان است و فرشتگان تسليمي دارند [و] سلام عرض ميكنند و عرض ميكنند: ﴿ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون﴾[18].
حياتي كه مشترك بين همه هست، اصلِ زندهِ بودن هست كه روح هست، بدن بِرزخي هست و احكام روح هست، احكام بدن هست و مانند آن، منتها آنها معذباند و اينها منعماند و اينها درجاتشان فرق ميكند، حالا اگر يك كسي به مقام شهادت رسيد، درجه برتري دارد؛ به مقام شهادت نرسيد، درجه پايينتري دارد، همهشان زندهاند و متنعمّاند.
پس خلاصه مقام ثالث اين شد كه مؤمنين مطلقا هر كه با ايمان رخت بر بندد و طيّباً رخت بربندد، مشمول تكريم فرشتگان است.
نتيجه بحث
پس حيات برزخي براي همه انسانها هست اولاً، و كفّار و منافقين در برزخ معذباند ثانياً، مؤمنين در برزخ منعماند ثالثاً، پس شهدا خصيصهاي كه دارند آن است كه از يك حيات برتر و از يك نعمت بيشتري برخوردارند، نه در اصل حيات و نه در اصل تنعم، بلكه در درجهٴ حيات و در كيفيت تنعم فضيلت دارند. لذا قرآن كريم به مؤمنين صدر اسلام خطاب ميكند كه شما نپنداريد اينها معدوم ميشوند يا اينها محروم ميشوند.
برداشت از شهادت و حيات برزخي در صدر اسلام
كفّار و منافقين اصلِ حيات پس از مرگ را رأساً منكر بودند يعني معاد را نميپذيرفتند، مؤمنين معاد را ميپذيرفتند ولي مسأله برزخ براي آنها خيلي روشن نشده بود. مسالهٴ برزخ در اوائل اسلام چنان بديهي و ضروري نبود كه براي همه روشن باشد، آنچه كه براي همه تثبيت شده بود مسأله معاد بود، امّا مسأله برزخ براي همگان روشن شده باشد اينچنين نبود، لذا مورد سؤال بعضي هم قرار ميگرفت يا احياناً فكر ميكردند كه انسان موقتاً از بين ميرود يا فكر ميكردند كه لااقل حيات برزخي يك حيات بي ثمري است. قرآن كريم به هر دو خيال پاسخ مثبت داد، فرمود: اينچنين نيست كه اينها بعد از مرگ نابود بشوند و اينچنين نيست كه محروم باشند، بلكه هم زندهاند و هم متنعماند، لذا اينها كه مرگ را يك نحوه نابودي يا محروميت ميپنداشتند وقتي سخن از جنگ و جبهه ميشد، مثل يك انسان مدهوش كه در حال غشوه يك نگاه غير آگاهانه دارد، اينها هم يك نگاه غير آگاهانه داشتند.
در همان سوره 47 كه به نام مبارك رسول خدا (عليه آلاف التحية و الثناء) است، آيه 20 اينچنين آمده كه ﴿و يقول الذين آمنوا لولا نزّلت سورةٌ فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأيت الذين في قلوبهم مرضٌ ينظرون إليك نظر المغشي عليه من الموت فأَوليٰ لهم﴾[19]؛ عدّهاي قبل از مسألهٴ جنگ و نبرد ميگويند چرا سوره و دستور جديدي راجع به مبارزه صادر نميشود؟ وقتي يك سورهاي روشن، محكم [و] با دليل قطعي مسأله جنگ و نبرد را مطرح بكند، آنهايي كه قلبشان مريض است نگاه ميكنند ﴿نظر المغشي عليه من الموت﴾؛ مثل نگاه محتضرانه، مثل نگاه غشوه گرفتهها (بيهوش شدهها) كه رمقي در نگاه آنها نيست، فرمود: اينها قلبشان مريض است؛ اگر منافق بودند كه آن مرض نفاق در قلب آنهاست، اگر مؤمن ضعيف الايمان بودند كه همان ضعف ايمان يك مرض دروني است براي اينها، فرمود: اينها شايستهٴ همين محروميتاند، اينها فكر نكنند به اينكه آنچه در دل دارند خدا يك روزي عَلَم نميكند، اينها در دلشان اين نبود كه به جنگ و جبهه كمك كنند، ولي چون خبري از جنگ و جبهه نبود دائم تشجيع ميكردند، ولي در روز امتحان آنچه در درون اينها بود ظاهر شد. در بعضي از آيات همين سوره آمده كه ﴿أم حسب الذين في قلوبهم مرضٌ ان لن يخرج الله اضغانهم﴾[20]؛ آنها كه قلبشان مريض است خيال كردند كه ما همينطور همواره ستارالعيوبايم، بالاخره يك مرتبه پرده را كنار ميبريم تا هم آنها و هم ديگران بفهمند اينها چه كارهاند يك بار، دوبار، دهبار، صدبار خداي سبحان مهلت بدهد [و] ستاري كند، اما يكبار بالاخره كشف ستر ميكند، ميفرمايد: آنهايي كه قلبشان مريض است خيال كردند كه ما بالاخره يك روزي اين مرض را بيرون نميآوريم: ﴿أم حسب الذين في قلوبهم مرضٌ أن لن يخرج الله أضغانهم﴾ بالاخره يك امتحاني پيش ميآيد روشن ميشود: ﴿ليميزالله الخبيث من الطيب﴾[21].
ـ رهايي از هلاكت و بهرهمندي از حيات برتر در پرتو شهادت
درباره شهدا قرآن كريم در آيات گوناگون به اين دو مطلب اشاره ميكند كه اولاً شهادت نابودي نيست و هلاكت نيست و «القاءِ الي التهلكه» نيست اين اقدام به حيات طوبا است، اين فكر را برميدارد و اينكه مطلب ثاني را هم تثبيت ميكند كه نه تنها القاي در تهلكه نيست، بلكه نجات از هلاكت است [و] رسيدن به نعيم ابد است. عدّهاي فكر ميكردند انسان كه به ميدان جنگ ميرود القاي [در] تهلكه است، قرآن كريم فرمود: مبادا بپنداريد كه اينها خودشان را هلاك ميكنند، اينها ايثار دارند و حيات طوبا را استقبال ميكنند، اينكه هلاكت نيست.
ـ گرفتار هلاكت بودن اهل كفر و نفاق
آن كه گرفتار كفر و نفاق است، هم در دنيا گرفتار هلاكت است ﴿ليهلك من هلك عن بينة﴾[22]، هم وقتي كه مرد خود را به هلاكت مبتلا ميكند كه جهنم برزخي است كه ﴿أحلوا قومهم دار البوار ٭ جهنم﴾[23]؛ فرمود: آنها به هلاكت ميرسند.
پرسش: ...
پاسخ: اجل، اجل حتمياست چون اينچنين نيست كه اجل حتمي نيامده كسي بميرد، منتها خداي سبحان مقدّر كرده كه اگر اين شخص به جبهه برود فلان مقدار زندگي كند، به جبهه نرود فلان مقدار، ولي ميداند كه توفيق نصيبش ميشود [و] با اختيار خود به جبهه ميرود يا ميداند كه به سوء اختيار خود نميرود، لذا ﴿إذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعةً و لا يستقدمون﴾[24]
پرسش: ...
پاسخ: ولي خدا ميداند كه او ميرود، در دستگاه خدا تنظيم شده است؛ چون ﴿إذا جاء أجلهم فلاٰ يستاخرون ساعة و لا يستقدمون﴾ اينطور نيست كه ما يك اجل معلّقي داشته باشيم كه گاهي با أجل حتمي موافق باشد، گاهي نباشد. أجل معلّق حتماً بايد با أجل حتمي موافق باشد و هماهنگ منتها أجل مقدَّر قابل تغيير هست، ولي خدا ميداند كه اين شخص تغيير نميدهد. آن ـ انشاءالله ـ در اوايل سوره أنعام كه آمده است كه أجل مقضي و أجل مسميٰ را مشخص ميكند: ﴿هو الذي خلقكم من طين ثم قضيٰ اجلاً و اجل مسمًي عنده﴾[25] ـ انشاءالله ـ آنجا مشخص ميشود كه اجل مقضي كدام است و اجل مسميٰ كدام است.
در سوره مباركه ابراهيم [عليهالسلام] وقتي از كفار سخن ميگويد ميفرمايد به اينكه ﴿ألم تر الي الذين بدّلوا نعمت الله كفراً و أحلوا قومهم دار البوار﴾[26] آيه 28 و 29 سوره ابراهيم اين است: ﴿جهنم يصلونها و بئس القرار﴾؛ اينها خود را به دار هلاكت ميرسانند. بوار يعني هلاكت، باير يعني هالك، زمين بي اثر را ميگويند: زمين باير. بٰارَ يعني هَلَكَ، باير يعني هالك، بوار يعني هلاكت. خب با اينكه قرآن فرمود: اينها گرفتار تعذيب فرشتگاناند، اينها از بين نميروند. اگر از بين بروند كه راحتاند. اگر مرگ نابودي بود كه كفار راحت ميشدند، آنها كه دست به انتحار ميزنند [و] خيال ميكنند كه خودشان را نابود ميكنند، اگر نابود بشوند كه راحتاند، تازه آغاز عذاب آنهاست، آنها خيال ميكنند كه مرگ نابودي است، ولي آن حيات طوبا را ندارند، آن سعادت را ندارند، اينها خودشان را به جهنم مياندازند [و] به هلاكت مياندازند، نه اينكه اگر به جهنم انداختند در جهنم ميميرند. اگر در جهنم جاي مرگ بود كه اينها راحت ميشدند، ميمردند و راحت ميشدند، لذا اينها در جهنم تمني مرگ دارند. توسل ميكنند به فرشتگان مسئول ميگويند: ﴿ليقض علينا ربك﴾[27]؛ از خدا بخواه كه ما را بميراند. جواب ميدهند كه مرگ تمام شد، اينجا جاي مرگ نيست.
بنابراين با اينكه جاي مرگ نيست جاي هلاكت نيست، معذلك خداي سبحان از اينها تعبير كرده به ﴿دار البوار﴾[28]؛ اينها خودشان را به عالم هلاكت ميرسانند يعني آن حيات طوبا و حيات برتر و سعادت بعد از مرگ را ندارند.
ـ نتيجه بحث
بنابراين مجموع بحث نشان ميدهد كه مؤمنين عموماً و شهدا خصوصاً از حيات طوبا برخوردارند، لذا به مسلمين صدر اسلام ميفرمايد: مبادا در باره شهدا بپنداريد كه اينها نابود ميشوند و در قيامت زنده ميشوند؛ چه اينكه دربارهٴ كفار و منافقين هم ميفرمايد: شما اصلِ حياتِ بعد از مرگ را انكار نكنيد، پس ﴿لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتٌ بل احياءٌ و لكن لا تشعرون﴾، اما آنچه كه مربوط به نعمت مؤمنين هست آن را در سوره آل عمران ذكر كردند، آياتي كه ديروز محتوايش خوانده شد و خود آيه تلاوت نشد همين است كه در پايان بحث به اين جمله هم توجه كنيد، سوره مباركه نساء آيه 71 به بعد همين است، ميفرمايد: ﴿يا ايّها الذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات أو انفروا جميعا﴾[29]، بعد فرمود: مؤمنين بدانيد كه در بين شما كساني هستند كه اهل تبطئهاند؛ تبطئه يعني ايجاد بطء، ايجاد تاخير، يا قولاً و عملاً يا عملاً ايجاد بطء ميكنند ميگويند: حالا در اين اعزام نرويم به جبهه يا امسال نرويم به جبهه: ﴿و إنَّ منكم لمن ليبطئن﴾[30]؛ ايجاد بطء ميكنند تا ببينند از جبهه چه خبر ميآيد: ﴿فإن أصابتكم مصيبةٌ﴾ اگر مصيبتي به شما رسيد، اسير شديد، شهيد شديد، جانبازِ انقلاب شديد، مصدومِ جنگي شديد، ﴿قال قد أنْعم الله عليَّ إذ لم أكن معهم شهيدا﴾[31]؛ ميگويند به اينكه خدا به ما رحم كرد خوب شد كه ما جبهه نرفتيم، ﴿إذ لم اكن معهم شهيدا﴾ يعني «إذ لم أكن معهم حاضرا»، ﴿و لئن أصابكم فضل من الله﴾[32]؛ اگر فضل الهي به شما برسد، غنيمت و پيروزي نصيب شما بشود، ﴿ليقولن كأن لم تكن بينكم و بينه مودَّةٌ يا ليتني كنت معهم فأفوز فوزاً عظيما﴾[33]؛ اگر رزمندهها پيروز بشوند و غنيمتي نصيبشان بشود اينها ميگويند: اي كاش «يا ليتنا كنا معكم»؛ اي كاش ما با شما بوديم. خب اين «يا ليتني كنت معكم»[34] كه الان ما در زيارت وارث و ساير زيارتها به خاندان عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) عرض ميكنيم، بايد خودمان را بسنجيم كه واقعاً در چه حالتيم، در حالت فتح و پيروزي فقط ميگوييم: «يا ليتني كنت معكم» يا اگر شنيديم كسي اسير شد يا شهيد شد يا جانباز شد، اين حرف هم داريم و اگر اينچنين نبود بدانيم كه بايد در خودمان تجديد نظر كنيم.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 21.
[3] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[4] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[5] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[6] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[7] ـ سورهٴ انفال، آيات 50 ـ 52.
[8] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 50.
[9] ـ شذرات المعارف، ص 64.
[10] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 50.
[11] ـ سورهٴ مومنون، آيهٴ 100.
[12] ـ كافي، ج 3، ص 242.
[13] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[14] ـ امالي طوسي، ص 28.
[15] ـ اين گروه از علما به رواياتي از جمله حديثي از امام باقر(عليهالسلام) استناد ميكنند: «لايسأل في القبر إلاّ من محض الايمان محضاً أو محض الكفر محضاً. فقلت له: فسائر الناس؟ فقال: يلهي عنهم»(بحارالانوار، ج 6، ص 235).
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 46.
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 49.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 32.
[19] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 20.
[20] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 29.
[21] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[22] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[23] ـ سورهٴ ابراهيم، آيات 28 ـ 29.
[24] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 49.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 2.
[26] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 28.
[27] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.
[28] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 28.
[29] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 71.
[30] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 72.
[31] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 72.
[32] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 73.
[33] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 73.
[34] ـ مفاتيح الجنان، زيارت وارث.