اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (153) وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ (154)﴾
صبر و نماز
ـ عظمت صبر و نماز مقدمهٴ بحث از جهاد و شهادت
بحثهاي قرآن كريم اينچنين است كه اگر يك امرِ بسيار مهمي را بخواهد مطرح كند با مقدمه وارد ميشود و اگر امر عادي باشد كه بلامقدمه ذكر ميكند. مسئلهٴ شهادت و مبارزه و شركت در جنگِ عليه دشمن درون يا بيرون، از مهام امور اسلامي است، در طرح اين مطلب مهم با مقدمه وارد ميشود؛ اول عظمت صبر و صلات را ذكر ميكنند بعد مسئله جهاد و تحمل شهادت را مطرح ميكند و براي اينكه روشن بشود امر ديني هرگز از نماز جدا نيست، مسئله صبر را در كنار صلات ذكر ميكند، انسان تنها نميتواند با مقاومت كردن و با نستوه بودن به جايي برسد، بايد يك نمازگزار نستوه باشد تا به يك جايي برسد و اگر مسئله، مسئلهٴ ديني است، در هيچ جا نماز متروك نخواهد بود و صبر بدون نماز استقامتِ بدون نماز، مقاومت و نستوه بودن بدون نماز راه به جايي نميبرد، لذا در طرح مسئله جهاد و دفاع همانطوري كه صبر ضروري است صلات هم ضروري است، تا روشن بشود كه چهره دين در همه مظاهر بايد تجلّي كند، لذا صبر و صلات را كنار هم ذكر كرد، فرمود: اينها وسيله كمك رساني خداي سبحان است: ﴿يا أيّها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة إنّ الله مع الصابرين﴾ .
معيت خداوند با صابران
اين ﴿ان الله مع الصابرين﴾ به منزلهٴ برهان قضيه است، از اينكه فرمود: شما به صبر و صلات استعانت بجوييد، معلوم ميشود كه خدا هم با نمازگزاران است، هم با صابرين است. منتها اين مسئله جهاد چون ارتباطش به صبر بيش از ارتباطش به نماز است، از اين جهت فرمود: ﴿ان الله مع الصابرين﴾ .
اقسام معيت خداي سبحان
در ذيل اين آيهٴ كه فرمود: ﴿إن الله مع الصابرين﴾؛ معيّت در قرآن كريم به سه قسم است.
ـ الف. معيت مطلقه خداي سبحان
قسم اول معيّت مطلقه است كه خداي سبحان با هر موجودي است.
ـ ب. معيت خاص خداي سبحان
قسم دوم معيّت خاصه است، اين معيت خاصه گاهي معيت قهر است، گاهي معيت مهر؛ گاهي خداي منتقم با انسان است، گاهي خداي غفّار و رئوف و مهربان با انسان است.
ـ شرح و تبيين معيّت مطلقهٴ خداي سبحان
بيان ذلك اين است كه خداي سبحان جامع همه كمالات است و چون جامع همه كمالات است، چيزي از خداي سبحان غائب و پنهان نيست، لذا همه جا حضور دارد [و] اين حضور همه جايي را در سورهٴ مباركه حديد به اين صورت بيان كرد در آيهٴ چهارم سورهٴ حديد، فرمود: ﴿وهو معكم اينما كنتم﴾؛ اين معيت قيّوميه است، اين يك هشداري است، فرمود: شما در هر شرايطي باشيد خدا با شماست، اين نه وعده كمك است نه وعيد و تهديد يك هشدار ضمني است و يك وعده ضمني است و آنچه كه محتواي اين كريمه است همان بيان معيت مطلقه است خداي سبحان با هر موجودي در هر حال است اين معنا را در كلمات اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به صورت مشروح ميبينيم كه فرمود: «مع كل شيءٍ لا بمقارنة»[1] در آيهٴ چهار سورهٴ حديد به انسانها خطاب كرد، فرمود: ﴿و هو معكم أينما كنتم﴾، در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) معيت مطلقه را وسيعتر بيان كرد، فرمود: «مع كل شيء لا بمقارنة»؛ هم با انسانها است، هم با موجودات آسماني و هم با موجودات زميني است.
اين قسم اول كه معيت مطلقه است كاري به وعده يا وعيد ندارد.
اقسام معيّت خاص خداي سبحان
قسم دوم معيت خاصه است كه اين معيت خاصه دو صنف است:
يا خداي سبحان به عنوان قهّار و منتقم با انسان است، يا به عنوان رئوف و مهربان با انسان است.
أ. معيت فهر
دربارهٴ كفّار و منافقان و بدانديشان، فرمود: خداي منتقم با اينهاست در سورهٴ مباركه نساء آيهٴ 108 اين چنين ميفرمايد: ﴿يستخفون من الناس ولا يستخفون من الله وهو معهم اذ يُبيتون ما لا يرضي من القول و كان الله بما يعملون محيطاً﴾؛ فرمود: اين منافقان، اين توطئهگران ممكن است كاري را از مردم مخفي كنند [و] در خفاي مردم توطئه كنند ولي از خدا كه نميتوانند استخفاء كنند، چيزي را بر خدا مخفي كنند. اگر خداي سبحان ﴿بكل شيء عليم﴾[2] است، فرض ندارد كسي بتواند مطلبي را از خدا استخفاء كند. چرا اينها گرچه ميتوانند از مردم مخفي كنند ولي نميتوانند از خدا مخفي كنند؟ براي اينكه فرمود: ﴿وهو معهم﴾[3]؛ در هر حالي خدا با توطئهگران است.
آنگاه فرمود: اين توطئهگران كه تبييت ميكنند. (تبييت يعني بيتوته كردن و شب نشينيهاي توطئهگرانه طرح كردن) فرمود: اينها كه ﴿يبيتون ما لا يرضي من القول﴾[4]؛ در بيتوتهها در آن تبييتها، در آن شب نشينيها تصميمگيري دارند كه خدا نميپسندد، خدا با اينهاست، اين يك اعلام خطر است، خداي رحيم كه با توطئهگرانِ شبنشين نيست [بلكه] خداي منتقم با اينهاست. اگر فرمود: ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾[5] براي آن است كه با مجرم در هر حالي هست، فرمود: اين گروه توطئهگر گرچه از چشم مردم مخفياند: ﴿يستخفون من الناس﴾، امّا ﴿ولا يستخفون من الله﴾. چرا؟ چون ﴿و هو معهم﴾؛ خدا با اين توطئهگرهاست، ﴿إذ يبيتون ما لايرضي من القول﴾ همين كه ميخواهند تبييت كنند [و] يكديگر را به بيتوته و شب نشيني و شب را به صبح آوردن براي توطئه دعوت كنند، خدا با اينهاست. از اينكه فرمود: ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَيٰ مِنَ الْقَوْلِ﴾ ناظر به آن توطئههاي شب نشينيهاي محرَّم است كه خدا راضي نيست فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَيٰ مِنَ الْقَوْلِ وَ كَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً﴾؛ اين معيت قهرآميز است يعني خداي منتقم با اينهاست.
ب. معيت مهر
قسم سوم معيت لطف و رحمت است؛ نظير همان بيان رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿لاتحزن ان الله معنا﴾[6] يا آنچه كه موسي كليم فرمود: ﴿كلاّ إن معي ربي سيهدين﴾[7] يا در موارد ديگر، خداي سبحان فرمود: ﴿واعلموا ان الله مع المتقين﴾[8]؛ فرمود: بدانيد كه خدا با اهل تقواست؛ وقتي مطلب مهم باشد خدا با ﴿و اعلموا﴾ يا با حرف تنبيه مثل ﴿الا﴾[9] ياد ميكند، فرمود: بدانيد خدا با متّقين است. اين خداي رئوف و ناصر و ولي با متّقين است و اين خدا با اشرار و فجّار نيست؛ خداي منتقم با فجّار است و خداي مهربان با مؤمنين است گرچه منتقم همان رحيم است و رحيم همان منتقم، منتها اين اسماء فعليه هرجا ظهور خاص دارد.
در سورهٴ مباركهٴ توبه كه فرمود: ﴿واعلموا ان الله مع المتقين﴾ براي عظمت اين معيّت است.
در آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿إنّ الله مع الصابرين﴾؛ اين معيت خداي سبحان همان معيتي است كه با پيغمبر فرمود: ﴿لا تحزن إنّ الله معنا﴾، همان معيتي بود كه با موسي داشت ﴿إنّ معي ربّي سيهدين﴾ و مانند آن، منتها هرچه صبر بيشتر باشد، معيت خدا آشكارتر است و هرچه صبر ضعيفتر باشد، معيت خدا رقيقتر است وگرنه معيت خاصه خدا نصيب أولياي مخصوص ميشود كه ﴿إنّ رحمت الله قريب من المحسنين﴾[10]، پس معيت در قرآن كريم به سه قسم است.
پرسش .
پاسخ: آن ﴿معكم﴾ احاطه را ميرساند، اين اعمال زمينه را فراهم ميكند. خداي سبحان يك وقتي با پيغمبر است، موساي كليم فرمود: ﴿كلاّ إنّ معي ربّي﴾[11] خب، خدايي كه ﴿هو معكم أينما كنتم﴾[12] است با فرعون و آلفرعون هم هست، اما فرمود: ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[13]؛ آن خداي منتقم با فرعون بود كه فرمود: ما دست اينها را گرفتيم به كام غرق سپرديم: ﴿ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾. و امّا خداي ناصر و رئوف با موساي كليم است كه فرمود: ﴿كلاّ إنّ معي ربي﴾ وگرنه آن معيت مطلقه كه هم با موسيٰ است، هم با آل موسي است [و] هم با آلفرعون است.
در آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿إنّ الله مع الصابرين﴾ با صدر [آيه] فرق دارد؛ در صدر آيهٴ فرمود: ﴿يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة﴾، امّا نفرمود «ان الله معكم» با اينكه به حسب ظاهر انسان خيال ميكرد كه توافق صدر و ذيل ايجاب بكند كه چون صدر خطاب به مؤمنين است، ذيل هم به مؤمنين خطاب كند؛ در صدر بگويد: ﴿يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة﴾، در ذيل بفرمايد «ان الله معكم»؛ چون در ذيل نميخواهد بگويد كه خدا با شما است، به هر وضعي كه باشيد. ميخواهد بفرمايد شما مادامي كه صابر باشيد خدا با شما معيت خاصه دارد، لذا ﴿ان الله مع الصابرين﴾ .
تفاوت صابر با صبّار
شما اگر به ملكهٴ صبر رسيديد، از معيت خاصه برخورداريد، اگر صابر نبوديد، از معيت خاصه برخوردار نيستيد، تا صبرتان چه باشد و معيّت خدا هم چه باشد. كارها اگر كوچك باشد، صبر مشكلگشاست يعني انسان با اين صبر جزئي ميتواند آن كار جزئي را حل كند، ولي كار اگر خيلي مهم بود [و] انسان خواست با فراعنه درگير بشود آنجا صبر كافي نيست، در مسئله درگيري با فراعنه صبر كافي نيست، آنجا انسان صابر باشد به مقصد نميرسد، بايد صبّار باشد، لذا در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم به موساي كليم دستور ميدهد كه ﴿اَنْ اخرج قومك من الظلمات إلي النور و ذكّرهم بأيّام الله إنّ في ذلك لآيات لكل صبّار شكور﴾[14]؛ فرمود: به موسي كليم گفتيم كه اگر خواستي مردم را نوراني كني، بايد در برابر آلفرعون بايستي و اين همراهانت را هم به ايام الله متذكر بكني و كساني ميتوانند از اين آيات استفاده كنند كه «صبّار» باشند؛ چون در نبرد با آلفرعون صبرهاي عادي كافي نيست.
ـ تفاوت «قائم به قسط» با «قوّام به قسط»
كار وقتي مهم باشد انسان بايد به آن وسيله مهم مجهّز بشود، نظيرش دربارهٴ «قيام به قسط» و «قوّام به قسط» در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد؛ گاهي خداي سبحان ميفرمايد كه ما آيات الهي را نازل كرديم كه ﴿ليقوم الناس بالقسط﴾[15]، اگر كسي عادل باشد [و] اهل قسط و عدل باشد، اين ميتواند نماز جماعت را اداره كند، نماز جمعه را اداره كند، بعضي از مسائل ديگري كه مشروط به عدالت است اداره كند، ولي اگر خواست قسمت قضاء را اداره كند (آنجا كه دماء و اموال و اعراض مطرح است) آنجا صرف اينكه شخص عادل باشد، مشكل است در مشكلات بتواند مستقيم باشد، آنجا بايد قوّام به قسط باشد نه قائم به قسط، لذا در مسئله قضاء، شهادت [و] اينگونه از امور مهم ميفرمايد: ﴿يا أيّها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء لله﴾[16] ﴿كونوا قوامين لله شهداء بالقسط﴾[17]، در دو آيهٴ با تفاوتِ مختصر. هر كسي نميتواند اين بار سنگين را به مقصد برساند گاهي ميبينيد در برابر بعضي از روابط و توصيهها ميمانند، گاهي چون اهل تشخيص نيستند، آن رابطه را و توصيّه را با تواصي به حق خلط ميكنند كه اين تواصي به حق است يا توصيه بازي است؟ لذا فرمود: اين كار، كار آدم عادل نيست، كار آدمي است كه قوّام به قسط باشد. اين مسئله تفسيري در بحثهاي فقهي ما هم هست، لذا شما ميبينيد در تعبيرهاي مرحوم محقق(رضوان الله عليه) و بعضي از فقهاي نامي اماميه[18]، وقتي مسئله عدل را مطرح ميكنند يا مسئله عقل را طرح ميكنند ميگويند: «يعتبر في القاضي العقل» ولي در بخشهاي ديگر ميفرمايند: «يعتبر فيه كمال العقل»، اين كمال العقل غير از عاقل بودن است؛ يك مرحله عقل است كه بعضي از بارها را انسان با داشتن آن عقل به مقصد ميرساند، ولي يك مرحله از بارهاي سنگينتر است كه با عقل عادي كافي نيست، لذا ميفرمايند «اين سمت را يك انسان عاقل نميتواند به مقصد برساند، يك انساني كه به كمال عقل رسيده است ميتواند به مقصد برساند» اين است كه در تعبيرات مرحوم محقّق گاهي اينچنين آمده «و يعتبر فيه كمال العقل» نه يعني هر عقلي براي هر سمتي كافي است. اگر در قرآن كريم در بعضي از جاها دارد «قوّام به قسط باشيد»، ناظر به اين است. اگر در بحثهاي فقهي ما ميفرمايند كه آن كار را به انسان كامل العقل بدهيد، ناظر به اين است.
ـ صبار و قوّام بودن لازمه پذيرش برخي مسئوليتها
و هر كسي هم خود را در پذيرش سمتها بايد بيازمايد، اگر يك انسان عادل است قائم به قسط و عدل است، ولي قوّام به قسط نيست، هر كاري را قبول نكند. يك انسان عاقلي اگر به كمال عقل نرسيد، هر مسئوليتي را قبول نكند. اين است كه در اين آيه خداي سبحان به موسي كليم فرمود: نبرد با آلفرعون كار آساني نيست: ﴿و ذكرّهم بايّام الله﴾[19]، امّا ﴿إنّ في ذلك لآيات لكل صبّار شكورٌ﴾؛ هر صابر شاكري نميتواند اين بار را به مقصد برساند، جنگ با فرعون است كار آساني نيست، اگر «صبّار» بوديد؛ اگر «شكور» بوديد، به مقصد ميرسيد و موسي كليم اينها را به صبار شكور رساند و آنگاه دست به مبارزه زد، در بحث جلسه قبل ملاحظه فرموديد كه در همان سورهٴ اعراف كه خداي سبحان از يك طرف وعده ميدهد [و] از يك طرفي اعلام ميكند كه من به وعدهام وفا كردم؛ از يك طرف به زبان موسي كليم[عليهالسلام] وعده ميدهد كه ﴿استعينوا بالله و اصبروا إنَّ الأرض لله يورثها من يشاء﴾[20]، در چند آيهٴ بعد إنجاز وعدهٴ خدا را ذكر ميكند كه خدا ميفرمايد: ﴿و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها﴾[21].
در چند آيه قبل موسي كليم[عليهالسلام] وعده داد كه ﴿إنّ الأرض لله يورثها من يشاء﴾، در چند آيهٴ بعد وفاي به عهد و انجاز وعده را خدا ذكر ميكند، فرمود: زمين براي ما بود [و] ما اين را به ارث بنياسراييل درآورديم، چون صبر كردند: ﴿بما صبروا﴾[22].
در اين كريمه كه فرمود: ﴿ان الله مع الصابرين﴾؛ اين صابر اسم فاعل نيست، صابر صفت مشبهه است؛ نه صبر كننده، نه كسي كه صبر پيشه او است، مثل صادقي كه اسم فاعل است با صادقي كه صفت مشبهه است فرق دارد، صادقي كه اسم فاعل است يعني راست گوينده، اما صادقي كه صفت مشبهه است يعني راستگو، يعني ملكه است براي او، هيچ چيزي نميتواند او را از صدق منصرفش كند، صابر صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني اگر اين صبر براي او ملكه شد و ديگر گرفتار جزع نشد، خدا با او معيت خاصه دارد كه ﴿إنّ رحمت الله قريب من المحسنين﴾[23] و امثال ذلك.
ـ صبر جميل
قهراً اين صبر ميشود، صبر جميل [و] صبر جميل آن است كه انسان در لابه لاي كار دست به شكايت نزند، شكويٰ نكند؛ در بيانات حضرت يعقوب(سلام الله عليه) دارد كه ﴿فصبر جميل و الله المستعان﴾[24] [و] خداي سبحان به پيغمبر دستور داد كه صبر جميل داشته باش[25]. صبر جميل آن است كه انسان در لا به لاي صبر و بردباري ديگر جذع، گله و ناله نكند و بداند كه خدا با او است، اگر كار را براي رضاي او ميكند، ديگر لازم نيست گله بكند؛ چون گله ناشي از ضعف روح است [و] كاري كه با گله حل نميشود منتها اين نشانه ضعف روح است و عدم ملكه صبر است، انسان شكوايي كه دارد، گلهاي كه دارد [آيا] تا حال ديدهايد كه شكويٰ و گله مشكلي را حل كند؟ اين فقط ناشي از ضعف روح است، لذا حضرت يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إنّما اشكوا بثّي و حزني الي الله﴾[26]؛ شكواي الي الله است [و] اين شكواي الي الله هم مناجات است، اين چيزي مطلوبي است، اين مزاحم صبر نيست. و امّا شكواي به ديگران، گله و ناليدن از حوادث مشكلي را حل نميكند، فقط نشانه ضعف روح است كه انسان نميتواند تحمل كند.
تطبيق صبر بر روزه
پرسش ...
پاسخ: مصداقي از صبرهاست؛ چون اين بحث صبر مفصلاً در سورهٴ مباركه رعد كه قبل از سورهٴ بقره بحث شد كه ﴿صبروا ابتغاء وجه ربهم﴾[27] آنجا اشاره شد، اگر صبر را به معني صوم گرفتند، تطبيق است نه تفسير يعني بيان بعضي از مصاديق كامل صبر است وگرنه نه به اين معناست كه صبر در مفهوم صوم استعمال شده باشد.
پرسش...
ـ معيت خاص خداي سبحان مشروط به داشتن ملكهٴ صبر
پاسخ: اگر صبر ملكه نبود [و] در معرض زوال بود كه معيت خدا با او نيست.
نه، اين ﴿الصابرين﴾ كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿ان الله يحب الصابرين﴾ يا ﴿و اعلموا ان الله مع المتقين﴾[28] يا ﴿يحب التوابين﴾[29] اينها همه ملكه هست.
پرسش .
پاسخ: آن به مقصد نميرسد، اگر صبر به صورت اسم فاعل باشد و متزلزل، به مقصد نميرسد.
آن يك لحظه است، آن يك لحظه كه مشكل را حل نميكند تا ملكه نشد از آن معيت برخوردار نيست.
پرسش . . .
پاسخ: علي اي حال در همان رشته خاص در همان امر مخصوص بايد داراي ملكه باشد وگرنه اگر در معرض زوال بود، معيت هم در معرض زوال است و آن معيتي كه در معرض زوال است كه مشكلي را حل نميكند؛ چون قرآن كريم در دو جا بالصراحه اعلام كرد [و] فرمود: ﴿إن عدتم عدنا﴾[30]، ﴿إن تعودوا نعد﴾[31]؛ شما برگشتيد، فيض ما هم برميگردد؛ شما تغيير جهت داديد، لطف ما هم برميگردد. گاهي دارد ﴿ان عدتم عدنا﴾، گاهي دارد ﴿ان تعودوا نعد﴾، خب، اگر كسي به عنوان جهاد و دفاع مقدس وارد جبهه شد، بعد به عنوان فرار از زحف نتوانست صبر كند اينجا ديگر ﴿إن الله معنا﴾[32] نيست، اينكه مسئله جنگ را مطرح ميكند، مسئله شهادت را مطرح ميكند براي كسي است كه صبر براي او ملكه باشد، بعد ميفرمايد: ﴿ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات﴾[33].
صبر در آينه روايات
در آيات سورهٴ مباركهٴ رعد كه قبلاً بحث مبسوطش گذشت روايات صبر خوانده شد و در بين آن روايات، يك روايت است كه خيلي جالب و آموزنده است آن را در آن بحث خوانديم، ولي تبركاً اين را تكرار ميكنيم تا معلوم بشود «صبر غير از سكوت است»، صبر صفت انسان آزاده است يك انسان آزادمنش صابر است، صبر، نه نشانه ذلت است [و] نه سكوت، به معناي صبر است، نه تحمل ظلم به معناي صبر است، نه بيتفاوتي به معناي صبر است، نه كمحوصلهگي به معناي صبر است؛ صبر اصولاً آن حرّيت و آزادي را ميگويند: كتاب شريف اصول كافي جلد دو «كتاب الايمان و الكفر»، بابي است به نام «باب الصبر»، روايات فراواني در اين باب است كه از ائمه(عليهم السلام) رسيده است: «الصبر رأس الايمان»[34] يا «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد فإذا ذهب الرأس ذهب الجسد كذلك إذا ذهب الصبر ذهب الايمان»، اين روايات فراوان است.
ـ صبر نشان آزادگي
اما روايت ششم كه در اين باب است اين است كه ابي بصير از امام ششم(سلام الله عليه) نقل ميكند: «عن ابي بصير قال سمعت ابا عبد الله(ع) يقول: إن الحر حرٌّ علي جميع أحواله»[35]؛ يك انسان آزاده، آزاد است در همه حالات؛ چون حرّيت براي او ملكه است، حال نيست كه گاهي آزاد باشد، گاهي برده. يك انسان آزاد، هميشه آزاده است: «إن الحر حرٌ علي جميع احواله إن نابته نائبةٌ صبر لها»؛ اگر يك نائبه و رويداد دردناكي به او اصابت كند، در برابر اين رويداد صبر ميكند، «و ان تداكت عليه المصائب لم تكسره»؛ اگر مصيبتهاي دردناك فشار بياورد، بكوبد او را، مندكش بكند، باز او شكسته نميشود، «و ان اسر و قهر و استبدل باليسر عسراً»؛ اگر چه مقهور بشود، اسير بشود، آساني و يسر او به عسر و دشواري تبديل بشود، در همه اين حالات او آزاده است، «كما كان يوسف الصديق الامين(صلوات الله عليه) لم يضرر حريته ان استعبد و قهر و أسر»[36]؛ آن وقتي كه به چاه افتاد آزاده بود، آن وقتي كه به زندان افتاد آزاده بود، چيزي از آزادي او نكاست، نه قهر، نه استعباد، (آن وقتي كه او را به عنوان بنده فروختند: ﴿و شروه بثمنٍ بخسٍ دراهم معدوده﴾[37] او را به عنوان يك عبد فروختند)، گرچه به عنوان بنده خريده شد، ولي او در حقيقت آزاد بود [و] روح آزادگي داشت: «لم يضرر حريته ان استعبد و قهر و اسر و لم تضرره ظلمة الجبّ و وحشته»؛ تاريكي جب و چاه و وحشت چاه او را از آزادي نينداخت، در همه حالات انسان آزاده بود، نه اهل گلايه و شكايت بود [و] نه اهل توسل به غير حق.
آنگاه فرمود: در اثر آزادي او خداي سبحان بر او منت نهاد كه «و ما ناله أن منّ الله عليه فجعل الجبار العاتي له عبداً»؛ خداي سبحان آن جباري كه اهل عُتُو و استكبار بود، بندهٴ او قرار داد «بعد إذ كان له مالكاً فارسله و رحم به أمةً و كذلك الصبر يعقِّب خيراً فاصبروا و وطّنوا أنفسكم علي الصبر توجروا»[38]؛ حضرت فرمود به اينكه اين مخصوص يوسف صديق نيست، هر امتي اگر صابر باشد، به جايي ميرسد كه دماغ آن مستكبران را به خاك ميمالد و آنها كه داعيهٴ قدرت داشتند آنها را مقهور خود ميكند و انسان صابر مأجور است.
و باز در همين باب شريف مسئلهٴ صبر را به عنوان مردانگي و رادمردي مطرح ميكند، روايت 22 اين باب اين است كه امام باقر(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «مروة الصبر»[39]؛ مُروَّة همان مروءة است يعني مردانگي، اصولاً مرد را مرد ميگويند بخاطر مُروئتش؛ چه اينكه امت را امت گفتهاند براي اينكه اَمام و إمامي دارد يا قوم ميگويند براي اينكه اهل قيام است؛ مرد را هم مرد گفتند براي مُروءتش «مُرُوَّة الصبر في حال الحاجة والفاقة والتعفف و الغنيٰ أكثر من مروّة الاِعطاء»[40]؛ مردانگي كه در انسان نيازمند است و انسان نيازمند حيثيتش را حفظ كند [و] از كسي چيزي طلب نكند، بالاتر از مردانگي بخشندگان است كه ميبخشند. آنكه دارد و ميبخشد، اهل مروءة و مردانگي است. آنكه ندارد و بياعتناست، مردانگياش بيشتر است.
پس صبر يك مروءة و مردانگي است، يك آزادگي است؛ نه صبر يعني سكوت، صبر يعني انظلام، صبر يعني خاموشي. صبر يعني «حريت» يعني اگر كسي در برابر مشكلات ايستاد و به غير خدا پناه نبرد [و] آزاده بود انسان صابر است.
پس ﴿ان الله مع الصابرين﴾ به منزله «ان الله مع الاحرار» است؛ خدا با آزادگان است و كسي آزاده است كه از بردگي شهوت و غضبِ درون برهد؛ چون «عبد الشهوة أذلّ من عبد الرق»[41]؛ اگر كسي خواهان شهوت خود بود و به ميل شهود خود عمل كرد، اين از برده زرخريد بيرون ذليل و فرومايهتر است؛ چون آن بنده زرخريد ممكن است در اثر تقوا. به كرامت برسد و اين انساني كه به حسب ظاهر آزاد است، ولي برده شهوت است به هوس كار ميكند، به فرومايگي تن در ميدهد. اين از بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «عبد الشهوة أذلّ من عبد الرّق»[42].
آنگاه ساير روايات اين باب صبر را هم ملاحظه ميفرماييد.
توهم نابودي و ناكامي شهيد
وقتي اين مقدّمه را ذكر كرد، آنگاه فرمود: ﴿ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتٌ بل احياءٌ و لكن لا تشعرون﴾ بعد از جريان جنگ بدر عدهاي ميگفتند: اينها كه ميروند جانش را هدر ميدهند، چرا ميروند و خودشان را به كشتن ميدهند؟ و چه داعي دارند براي اينكه دعوت يك رهبر تثبيت بشود، خودشان را به هلاكت ميرسانند. اين طعن بدانديشان حجاز بود. خداي سبحان در اين زمينه فرمود: شما درست نميانديشيد، مگر انسان نميخواهد زنده باشد؟
ـ حقيقت مرگ، توفّي روح توسط فرشتگان و انتقال به نشئه ديگر
زندگي اساسي بعد از مرگ است، هرگز نگوييد «اينها كه شهيد شدند مردند» موت نيست؛ موت به معناي زوال و به معناي فوت در قرآن كريم نفي شده است، آن موتي كه اثبات شده است كه فرمود: ﴿خلق الموت والحياة﴾[43]، آن در حقيقت وفات است نه فوت، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه فوت را نفي ميكنند، ولي وفات را تثبيت ميكنند. «وفات» اين «تاء» جزء كلمه نيست، اصلش از «وفي» است، ماده توفّي و استيفاء و وفي و ايفاء، همه آن «أخذ تام» را ميگويند، اگر يك مظروفي از يك ظرفي به ظرف ديگر تخليه شد و همهٴ آن مظروف را انسان به ظرف ديگر تخليه كرد كه چيزي فروگذار نشد ميگويند: توفّي كرد، حسابش را استيفاء كرد، يا در اين زمينه مستوفيٰ بيان كرد يعني چيزي فروگذار نكرد. انسان متوفّيٰ ميشود و فرشته مرگ متوفّي است، خداي سبحان متوفي است يعني تمام حقيقت انسان را از جايي به جايي منتقل ميكند، چيزي گم نميشود. انسان پراكنده نخواهد شد، متلاشي نخواهد شد، چيزي از بين نميرود، گم نميشود انسان وفات دارد نه فوت.
ـ حيات برتر شهيدان
فرمود: دربارهٴ شهدا نگوييد اينها مردهاند، آنطوري كه دربارهٴ ديگران ميپنداريد. گرچه هيچ كسي نميميرد به معناي زوال و نفاد و فناء.
و اما دربارهٴ شهدا اينها نه تنها مانند ديگران زندهاند، بلكه از يك حيات برتري برخوردارند؛ چون از يك حيات برتري برخوردارند. پس اينها از جايي به جايي منتقل شدهاند نه اينكه رخت بربستند و مردند: ﴿ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتٌ بل احياءٌ﴾؛ اينها زندهاند نه اينكه در قيامت زنده ميشوند، هم اكنون زندهاند، ﴿و لكن لاتشعرون﴾؛ شما آن درك دقيق را نداريد. معمولاً از درك دقيق كه مانند موهاي باريك ظريف است از او به عنوان شعور ياد ميكنند؛ آن مطلب دقيق و باريك را كه مانند دانههاي موي باريك است اگر كسي درك كند، ميگويند او شعور مسئله را دارد. در اين آيهٴ كريمه فرمود: اين مطلب دقيق را شما درك نميكنيد: ﴿و لكن لا تشعرون﴾، در بعضي از آيات فرمود به اينكه شما دربارهٴ شهدا نه تنها نگوئيد اينها مردهاند، خيال مرگ هم نكنيد: ﴿ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياءٌ﴾[44]؛ در آنجا حسبان و گمان را نفي كرد، در اينجا قول را نفي كرد يعني منطقتان دربارهٴ شهدا اين نباشد كه اينها مردهاند، بلكه اينها زندهاند: ﴿ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتٌ بل احياءٌ ولكن لاتشعرون﴾؛ هم اكنون زندهاند. البته هر موجودي هر انساني كه از اين عالم رخت برميبندد اين زنده است حالا يا «في حفرة من حُفر النيران» است يا «في روضة من رياض الجنة»[45] است، نحوه حيات شهدا و اينكه شهيد يك مقامي دارد و يك پيامي، آن را در آيات سورهٴ آلعمران ملاحظه ميفرماييد كه بحث ميشود انشاء الله.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 1.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[5] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[7] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 12 و آيهٴ 214 و ...
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
[11] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[12] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[13] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 40.
[14] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[15] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[18] ـ جواهر الكلام، ج 4، ص 12.
[19] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[25] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 5؛ ﴿فاصبر صبراً جميلاً﴾.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 86.
[27] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 22.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[30] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 8.
[31] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 19.
[32] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 154.
[34] ـ كافي، ج 2، ص 87.
[35] ـ كافي، ج 2، ص 89.
[36] ـ كافي، ج 2، ص 89.
[37] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 20.
[38] ـ كافي، ج 2، ص 89.
[39] ـ كافي، ج 2، ص 93.
[40] ـ كافي، ج 2 ، ص 93.
[41] ـ غررالحكم، ص 304، ح 6965.
[42] ـ غررالحكم، ص 304.
[43] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[44] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 169.
[45] ـ بحار، ج 6، ص 214؛ «قال علي بن الحسين (عليهالسلام): إنّ القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران».