اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمِنَ النَّاس مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللهِ وَبالْيَوْم الآخِر وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8) يُخادِعُونَ اللهَ وَ الّذينَ آمَنُوا وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ (9)﴾
سر اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
بعد از اينكه ادعاي قرآن كريم آن است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است و از طرفي هم ادّعا ميكند كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[2] است، بايد بين اين دو ادّعا جمع بكند. يك جا ميفرمايد اين قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است و براي هدايت همهٴ انسانها نازل شده است، يك جا ميفرمايد: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؛ تنها اهل تقوا از آن استفاده ميكنند. براي تعليل اين مدّعا مردم را به سه قسمت تقسيم فرمود؛ فرمود: عدّهاي اهل تقوايند؛ عدّهاي كافرند و عدّهاي منافق؛ كافر و منافق يك گروهاند، مؤمن و اهل تقوا يك گروه. آنگاه استدلال قرآن كريم اين است [كه] گرچه ما اين كتاب را ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ فرستاديم، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[3] فرستاديم، ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[4] فرستاديم [يعني] براي همهٴ مردم ارسال كرديم؛ ولي آنها كه سرمايه را باختند، از اين كتاب بهرهاي نميبرند [و] آنها كه سرمايه را نباختند، اين كتاب آن سرمايهها را شكوفا ميكند [و] آنها بهره ميبرند. پس اين تثليث مردم كه يك عدّه را به عنوان اهل تقوا؛ عدّهاي را به عنوان كفّار [و] عدّهاي را به عنوان منافق معرّفي كردند براي تعليل آن مدّعاست [كه] يك جا ادّعاي قرآن اين است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[5] است، يك جا داعيهاش اين است كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[6] است، آنگاه استدلال ميكند كه چرا ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؟ جوابش اين است كه غير متّقي سرمايه را باخت؛ مثل اينكه كسي بگويد «ما آفتاب را آفريديم تا شما با اين آفتاب راه را از چاه تشخيص بدهيد» بعد بگويد «اين آفتاب فقط براي بيناهاست» يعني كسي كه آن ديدهاش را كور كرده است از آفتاب بهرهاي نميبرد؛ نه اينكه آفتاب فقط براي يك عدّه خلق شده باشد [بلكه] آفتاب براي همه خلق شد. اگر كسي نتوانست آن بينش دروني را حفظ كند، از قرآن بهرهاي نميبرد. لذا آنچه دربارهٴ كفّار گفته شد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوْا﴾، به صورت لسان اصطلاحي اگر بيان بشود تعبيرش اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[7]؛ چرا قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؟ «لإنّ الكفّار سواءٌ عليهم» چرا ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ﴾، چون ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[8] چرا ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾؟ چون ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم﴾[9] كه بحثش گذشت.
دليل عدم بهرهوري منافقان از هدايت قرآن
دربارهٴ منافقين هم استدلال به همين سبك است؛ چرا منافق از قرآن بهرهاي ندارد؟ براي اينكه او با نيرنگ در آن جبههٴ جنگ خودش را باخت؛ او در جهاد اكبر خودش را باخت، ديگر خودي ندارد كه از قرآن استفاده كند. بيانذلك اين است كه ميفرمايد: منافقي كه مدّعي ايمان به خدا و قيامت است او مؤمن نيست، چرا؟ چون خدا و مؤمنين را ميخواهد فريب دهد؛ در حالي كه دارد خودش را فريب ميدهد و متوجّه نيست. و اگر خودش را فريب داد، آن حقيقتِ «خود» نيرنگ ميبيند، وقتي نيرنگ ديد، در جنگْ هر كسي نيرنگ ببيند ميبازد و اين شخص با حقيقتِ خود نيرنگ زد و چون با حقيقتِ خود نيرنگ زد، حقيقتِ خود را شكست داد. الآن چيزي كه در درون او و در جان او حاكم است، شهوت او و غضب اوست؛ نه خود او؛ چون خودش را باخت، لذا قرآن در او اثر نميكند (چون سرمايه را باخت). حقيقت آدم به همان درون آن آدم است. اگر در جنگِ دروني، شهوت و غضب حقيقتِ انسان را فريب دادند _در جنگ هر كه فريب داد ميبَرَد_ در آن جهاد اكبر شهوت و غضب بَرَندهاند و عقل بازنده است؛ وقتي عقل باخت، اسير ميشود. اين همان بيان حضرت امير (سلام الله عليه) است كه فرمود: «كم من عقل أسير تحت هوي امير»[10]. قرآن براي شكوفايي عقل است؛ اگر عقل اسر شد، عقلِ اسير چه ميفهمد؟! آنچه در درون منافق حاكم است، شهوت است و غضب، آنها كه كاري با قرآن ندارند؛ آن كه بايد قرآن بفهمد به اسارت رفته است.
برخوردار بودن انسان از دو بعد حيوانيت و فرشتهخويي
اين خطوط كلّي را قرآن كريم در طي چندين آيه تشريح ميكند: اوّلاً ميفرمايد: انسان مثل حيوان نيست كه يك موجود تكبُعدي باشد كه فقط با شهوت و غضب اداره بشود؛ يا مثل فرشته نيست كه يك موجود تكبُعدي باشد كه با تسبيح و تقديس حياتش ادامه پيدا كند [بلكه] موجودي است كه هم جناح حيوانيّت در اوست (به نام شهوت و غضب)؛ هم جناح فرشتهخويي در اوست (به نام عقل و تسبيح) [و] همواره در درون او بين اين دو جناح جنگ است. جنگ را كسي ميبَرَد كه مسلّح باشد؛ در جنگِ بيروني سلاحش شمشير و مانند آن است، هر كه با سلاح پيشرفته و با نيروي بدني، مسلّح و مجهّز بود ميبَرَد؛ جنگ دروني را انديشه ميبَرَد، چون در صفحهٴ نفس، ابزار «انديشه» است [و] فكر است كه ميبَرَد نه شمشير (آنجا سخن از شمشير نيست، سخن از انديشه است). اصرار قرآن كريم اين است كه انديشهها را احيا كند كه انديشه نبازد و آنهايي هم كه در جهاد اكبر شكست خوردند از راه بدانديشي شكست خوردند.
نزاع عقل و شهوت
لذا مرحله به مرحله همهٴ اين ادوار را قرآن كريم تشريح ميكند؛ ميفرمايد: اوّلاً انسان در جنگ است؛ از يك طرف نفسي دارد كه او را به هوا و هوس دعوت ميكند، از طرفي عقلي دارد كه او را از هوا باز ميدارد؛ نفسي دارد كه امر به منكر ميكند: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[11] [و] عقلي دارد كه نهي از منكر ميكند: ﴿ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الهَوَي ٭ فَإِنَّ الجَنَّةَ هِيَ المَأْوَي﴾[12]، بين آن امر و اين نهي و آن آمر و اين ناهي، تنازع و درگيري است به نام جهاد اكبر. اگر عقل توانست از راه انديشه به نفس بفهماند كه صلاح تو در اين نيست و صلاح من هم در اين نيست، اين از راه انديشه پيش ميرود؛ اين همان است كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ العُلَمَاءُ﴾[13]؛ عالمانِ خداشناس و خداترس از راه انديشه هوس را رام ميكنند [و] اين كسي كه امر به منكر ميكند، به او ميفهمانند كه نبايد به منكر امر كرد و او را از اين كار باز ميدارند؛ و اگر اين توان را نداشت كه جلوي امر به منكرِ نفس را بگيرد، خود در تحت اسارت آن قرار ميگيرد.
تسويل نفس، عامل اسارت عقل
آنگاه نفس براي اينكه عقل را بفريبد، تمام آن بديها و زشتيها را به صورت زيبايي جلوه ميدهد؛ ميگويد «اين خوب است»، از راه انديشه، عقل را ميفريبد؛ يعني نفس در مرحلهٴ شهوت و غضب از راه انديشه، عقلِ ضعيف را به اسارت ميبَرَد. اين مرحله را نميگويند «امر به منكر»، اين را نميگويند «نفسِ امّارهٴ بالسوء»؛ اين را ميگويند «نفس مسَوِّلِه». «مسّوله» آن نفسي است كه به قدري هنرمند باشد كه بتواند همهٴ زشتيها را مانند يك تابلوي برّاق جلوي چشم آدم جلوه بدهد. تسويل؛ يعني آن هنري كه بد را خوب جلوه بدهد، باطل را به عنوان حق جلوه بدهد، قبيح را به عنوان حَسَن جلوه بدهد (اين كار را ميگويند تسويل). نفس در اين مرحله مسوِّل است؛ اگر تسويل كرد، اگر باطل را به صورت حق درآورد و زشت را به صورت تابلوي زيبا درآورد آنگاه عقل را ميفريبد. وقتي عقل را فريب داد، «الحرب خدعة»[14]؛ جنگ با نيرنگ پيش ميرود و اگر با اين خدعه نفس توانست عقل را به اسارت ببرد آنگاه عقل ميشود اسير و هوا ميشود امير و قرآن دربارهٴ افرادي كه عقلشان اسير است، فايدهاي ندارد.
اين است كه يك جا خدا ميفرمايد اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[15] است؛ يك جا ميفرمايد ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[16] است، براي اينكه غير متّقي آن سرمايهاش را به اسارت از دست داد و چيزي كه قرآن را بفهمد فعلاً در اختيارش نيست. حالا اين را در طي چند آيه بيان ميكند و در نوع اين موارد هم ميفرمايد: اينها نميفهمند دارند چه كار ميكنند؛ يعني آن انديشهٴ صحيح را ندارند.
زمان وقوع جهاد اكبر
امّا دربارهٴ اينكه نفس، انسان را به بدي امر ميكند، همان آيهٴ 53 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است كه يوسف (سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾. در سورهٴ «نازعات» فرمود: اگر كسي جلوي اين نفس را گرفت، بهشت مأواي اوست؛ آيهٴ چهل از سورهٴ «نازعات» فرمود: ﴿و امَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبَّهِ و نَهَي النَّفْسَ عَن الْهَوَي﴾. [نفس] آن امر به هوا ميكند، عقل نهي از هوا؛ قهراً بين آن «آمر» و اين «ناهي» تنازع است [اين] ميشود جهاد اكبر؛ اين همان است كه ﴿وَالّذين جَاهَدوا فَينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[17].
در جهاد همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد، انساني كه وارد جبهه شد سه حالت دارد: يا اسير ميشود؛ يا اين قدر ميجنگد كه شهيد بشود؛ يا آن قدر نبرد را ادامه ميدهد كه فاتحانه برگردد. كسي كه به ميدان جنگ رفت، يا اسير است يا شهيد است يا فاتح؛ در جهاد اكبر هم بشرحأيضاً [همچنين] انسان يا اسير ميشود يا شهيد ميشود يا فاتح. اگر در اوايلِ امر تسليم هوس شد، اين به اسارت رفته است _اين همان بيان حضرت امير (سلام الله عليه) است كه فرمود: «كم من عقل أسير تحت هويً أمير»[18]_ و اگر تا آخرين لحظهٴ حيات كوشيد و تسليم هوس نشد، اين «مات شهيداً». اين همان است كه در جوامع روايي آمده است [كه] اگر كسي به محبّت اهلبيت (عليهم السّلام) بميرد، حقّ اينها را بشناسد و انكار نكند، «مات شهيداً»[19]؛ ولو در بستر بيماري بميرد، ولو در منزلش بميرد، چون تسليم هوس نشد (اين كس «مات شهيداً»).
عدم دسترسي شيطان به مخلصان
و اگر نبرد را آن قدر ادامه داد كه هوس را به اسارت گرفت، اين همان است كه از رسول خدا (عليه وعلي آله آلاف التّحية و الثناء) نقل شد كه «من آن شيطان را مُسلم و مُنقاد كردم»[20]؛ عباد مُخْلَص اينچنيناند؛ بندگان مُخْلَص كسانياند كه شيطان را به سلطهٴ خود در آوردند. چرا شيطان دربارهٴ مُخْلَصين راه ندارد؟ [به سبب آنكه] اسيرِ آنهاست؛ چون در جنگ جهاد اكبر اينها فاتح شدند. انسان در ميدان نبرد وقتي فاتح شد چه غنيمت ميآورد؟ اگر در جنگ ظاهري باشد كه سلاحهاي جنگي غنيمت ميگيرد و اگر در جنگ دروني باشد كه شيطان را به غنيمت ميگيرد [و] اسير ميكند. اگر شيطان به اسارت اينها در آمد، توان كاري ندارد، لذا دربارهٴ بندگان مُخْلَص شيطان ميگويد: از من كاري ساخته نيست [چون] من اسيرِ اينهايم. اينها ميشوند فاتح؛ اينها در ميدانِ جهاد اكبر ميشوند فاتح؛ اينها كسانياند كه ﴿وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الهَوَي ٭ فَإِنَّ الجَنَّةَ هِيَ المَأْوَي﴾[21]؛ اينها توانستند نفس را به اسارت بگيرند.
تقوا، ورزش نفس
در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه «هي نفسي أروضها بالتّقوي»[22]؛ اين نفسِ من مثل بهيمهاي است كه من آن را رياضت ميدهم _رياضت؛ يعني تمرين_ من آن را با تقوا تمرين ميدهم. اين نفسِ من ورزش ميكند، اين ورزش را ميگويند رياضت (تمرين). گفت: من آن را با تقوا ورزش ميدهم. اين [نفس] ورزشِ تقوا ميكند و اسيرِ من است. اين [شخص] در جهاد اكبر فاتح است.
شيوه تهاجم نفس مسّوله بر عقل
اگر انسان دائماً درگيرِ نفس درون است و امرش داير است بين اسارت، شهادت و پيروزي، پس همواره با دشمنِ دروني در جنگ است و اگر جنگ است، «الحرب خدعة»[23]؛ گاهي اين هوس از پايين، عقلِ ضعيف را ميفريبد. چگونه ميفريبد؟ با تسويل ميفريبد. تسويل؛ يعني حق را به صورت باطل در آوردن [و] باطل را به صورت حق در آوردن، زيبا را زشت نشاندادن و زشت را زيبا نشاندادن. نفسِ مسوِّله اين هنر را دارد كه شناسايي ميكند انسان از چه چيز خوشش ميآيد؛ بعضي از مقام؛ بعضي از پول؛ بعضي از جاه؛ بعضي از امور ديگر خوششان ميآيد، او ميفهمد كه اين شخصِ معيّن از چه چيز بيشتر لذّت ميبرد. شيطان اين توان شناسايي را دارد كه بفهمد افراد به چه گرايشِ بيشتري دارند؛ اين را ميشناسد، اين شخص را ميشناسد كه اين شخص از راه دنيا يا از راه مقام يا از راه پول يا از راه القاب و مانند آن زود به دام ميافتد؛ بعد از شناسايي، تمام آن هوسهاي باطل را به صورت تابلويي از يك چهرهٴ زيبا در ميآورد، همهٴ آن معاصي را پشتش پنهان ميكند [و] در برابر او نشان ميدهد ميگويد: «اين تابلوي زيبا». آن گاه انسان اين مقام، اين جاه و اين دنيا را به عنوان يك تابلوي برّاق و زيبا ميبيند، وقتي به زيبايي آن دل داد و پذيرفت، به هدام آن ميافتد؛ اين كار را ميگويند: «تسويل»، نفس در اين مرحله مسوّل است. بعد وقتي كه انسان را به دام انداخت «فعّال ما يشاء» است.
گرفتار شدن برادران حضرت يوسف (عليه السلام) در دام نفس مسّوله
تعبير قرآن كريم دربارهٴ برادران يوسف اين است كه يعقوب (سلام الله عليه) فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ أمْراً﴾[24]؛ شما برادركُشي را زيبا ديديد [و] گفتيد: كار خوبي است؛ چاه انداختنِ يوسف (عليه السلام) را به عنوان يك امر حقّ و حَسَن تلقي كرديد [و] گفتيد: كار بسيار خوبي است، ما اين را از بين ميبريم و تمام محبّت پدر متوّجه ما ميشود، بعد هم انسانِ صالحي خواهيم بود؛ ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ أمْراً﴾. اين را دو بار يعقوب (سلام الله عليه) به برادران يوسف (سلام الله عليه) فرمود: يكي در همان آغاز كيد آنها كه شبانگاه با اشك و گريه آمدند؛ آيهٴ هجده سورهٴ «يوسف» ميفرمايد: يعقوب (سلام الله عليه) به اينها فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ أمْراً﴾؛ انفسِ شما اين كار قبيح را حَسَن نشان داد؛ شما قبلاً تصميم گرفتيد و گفتيد: ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ﴾[25]، اين خلاصهٴ نظر شماست و اين كار قبيح را نفس شما حَسَن جلوه داد؛ يا آن [فرد] ديگري كه پيشنهاد داد و شما هم پذيرفتيد: ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَالقُوهُ فِي غَيَابَتِ الجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾[26]، اين به چاه انداختن را كه يكي پيشنهاد داد شما هم پذيرفتيد، به عنوان كار حسن تلقي كرديد؛ نقش شما برادر كشي را يا به چاهانداختنِ برادر را به عنوان يك كار حَسَن براي شما ارائه داد، شما هم به عنوان يك كار خير اقدام كرديد، چون انسان در حيني كه ميداند اين كار بد است اقدام نميكند؛ مگر اينكه آن كار را يك صبغهٴ زيبايي بدهد (و كار خوب بداند) بعد اقدام بكند. اين كار، كارِ تسويل است؛ اين كار به نام تسويل است. بعد از اينكه آن برادرِ دوّم هم رفت و برنگشت و اينها به حضور يعقوب (سلام الله عليه) آمدند، حضرت دربارهٴ اينها هم باز همان تعبير را فرمود؛ آيهٴ 83 سورهٴ «يوسف»: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾.
خصوصيات نفس مسّوله
اين كار كه انسان، بد را خوب ببيند و خوب را بد ببيند، به وسيلهٴ نفس است كه «نفس» در اين مرحله نفس مسوّله ناميده ميشود و اصل «سؤل» يعني آن حاجتي كه انسان براي برآوردنش حرص دارد (آن را ميگويند سُؤل). «سؤل» غير از سؤال است؛ ﴿قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[27]؛ «سؤل» يعني آن حاجتي كه انسان براي برآوردنش خيلي علاقه دارد و ميلِ شديد دارد. تسويل؛ يعني نفس يك امرِ بد را آنچنان نزد انسان مورد علاقه قرار بدهد كه انسان با حرص و ولع ميخواهد آن را انجام بدهد. «سَوَّلَ» از سؤلِ به اين معناست؛ از «سأل» نيست، اين اجوف واوي است، سؤل است نه سؤال؛ سؤال يعني استدعاء، انسان مطلبي را نميداند سؤال ميكند؛ امّا سؤل يعني حاجت، ﴿قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[28] يعني آن حاجتي كه حريصي و علاقهمندي انجام بشود آن را يافتي، خدا به تو داد. «نفس» امرِ قبيح را به صورت سؤل در ميآورد؛ يعني چيزي كه مورد احتياج آدم است و انسان هم حرص ميورزد كه آن را انجام بدهد؛ نهتنها يك عملِ خوب ميداند، بلكه خوبي كه مورد علاقهٴ انسان باشد. اوّل در حدّ امنيّه است و آرزو، بعد در حدّ سؤل (كه امنيّه قبل است و سؤل بعد)؛ اوّل در حدّ تمنّي و آرزوست، بعد نفسِ مسّوله تلاش و كوشش ميكند آن را نزديك ميآورد [و] به صورت سؤل در ميآورد، به صورت سؤل (يعني حاجتِ شديد) كه در آورد، انسان با ولع به سراغ تحصيلش ميرود.
خطر نفس مسّوله
نفس در اين هنر، به نام نفس مسّوله است و اين نفس نهتنها در حدّ برادركُشي يا به چاهانداختن برادر تلاش ميكند، در حدّ ارتدادِ خود آدم هم تلاش ميكند؛ در حدّ ترويج بتپرستي هم تلاش ميكند. در آيه 96 سورهٴ «طه» جريان گوسالهپرستي سامري را كه مطرح ميكند، سامري ميگويد: من اثر رسول را يافتم، ﴿فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾؛ نفسِ من اين كار را زيبا نشان داد كه به صورت يك مجسمّهٴ گوساله در بياورم، آن نطق نكند، بدون ادراك و شعور فقط بانگي داشته باشد، اين بانگ [و] فرياد [است]: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[29] نه «عجلاً له خوار»؛ تعبير قرآن كريم اين است كه جسدي بود كه بانگ ميزد نه [اينكه] واقعاً گوساله بود؛ نفرمود «عجلاً له خوار» فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[30] نه واقعاً عجل بود كه داراي خوار و بانگ بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ گاهي بد را به عنوان خوب جلوه ميدهد، بعد انسان مشتاق ميشود؛ گاهي خوب را (كه حق است) براي انسان به صورت سؤل و مورد علاقه نشان ميدهد و انسان مشتاقانه به سراغش ميرود. يك وقت اين كار را عقل به عهده ميگيرد [و] يك وقت اين كار را نفس به عهده ميگيرد؛ زمام جبههٴ درون يا به عهدهٴ نفس است يا به عهدهٴ عقل، اگر به عهدهٴ نفس بود، همهٴ اين مجاري انديشه را نفس رهبري ميكند و اگر به عهدهٴ عقل بود، همهٴ اين مجاري ادراكي و انديشههاي دروني را عقل هدايت ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ نفسي كه در برابر عقل است، غير از نفسي [است] كه داراي شئون و درجاتي است كه «في وحدتها كلّ القوي». انسان البّته داراي درجاتي است، از آن جهت ميگويند نفس آدمي داراي مراتب است؛ امّا الآن نفس در برابر عقل مطرح است.
تسويل شيطان در ارتداد افراد
در سورهٴ مباركهاي كه به نام رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آنجا هم كه جريان ارتداد عدّهاي را مطرح ميكند، سخن از تسويل به ميان ميآيد؛ آيهٴ 25 از سورهٴ 47 اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَي الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَي لَهُم﴾ آنها كه بعد از روشن شدن حق مرتد شدند، اينها كسانياند كه شيطان در درون اينها تسويل كرده است، يعني باطل را به صورت حق نشان داد و اينها باطل را حق ديدند و به دام باطل افتادند.
راه پيروزي در جنگ عقل با نفس
ابزار جنگِ درون، انديشه و اراده است؛ آنجا سخن از شمشير نيست. اگر كسي خواست در جبههٴ جهاد اكبر پيروز بشود، چاره[اي] جز تقويت علم، انديشه، معرفت و اراده نيست؛ آنجا جاي انديشه و اراده است؛ در بحثهاي علمي، «انديشه» [و] در بحثهاي عقلِ عملي، «نيّت و ارادهٴ خالص». شيطان اگر بخواهد كسي را در جهاد اكبر بگيرد، از راه انديشه و فكر ميگيرد.
آنگاه همين گروه كه در اثر اِمارت نفس و اسارت عقل، انديشههاي بد را بر عقل تحميل كردهاند، كسانياند كه فكر ميكنند كار خوب انجام ميدهند و سعادتمندند؛ سورهٴ «كهف» آيهٴ 104 اين است: ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾؛ اينها خيال ميكنند دارند كار خوب انجام ميدهند. عقلشان كه حاكم نيست، حاكمِ در درونشان خيالِ آنهاست و خيال اينها هم با نفس تعذيه شده است، با تسويلِ نفس، بد را خوب ميبينند؛ ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾. آنگاه روشن ميشود كه چرا قرآن كريم ميفرمايد: اينها دارند خودشان را فريب ميدهند و نميدانند چه ميكنند: ﴿يُخادِعُونَ اللهَ وَ الّذينَ آمَنُوا﴾؛ امّا ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ﴾.
نفس مسّول؛ عامل معصيت انسانها
اين اختصاصي به منافقين ندارد؛ [يا] اختصاصي به كفّار ندارد، چون كفّار و منافقين هر دو در يك وادياند (در جهنّم)[31]، بلكه هر وقت انسان معصيت ميكند در اثر اين غفلت است، در اثر تسويل است. گرچه سامري از دين بيرون رفته بود؛ گرچه آنها كه در سورهٴ 47 يادشان مطرح شده است مرتّد بودند؛ امّا برادران يوسف كه اينچنين نبودند، معلوم ميشود تسويل فقط در نفوس كفّار و منافقين نيست، در نفوس فسّاق هم هست؛ در نفوس انسان هست. اينكه ميبينيد انسان عد از اينكه براي او روشن شد حق با همبحث اوست، حاضر نيست اين شهامت را داشته باشد به همبحثش بگويد «آري حق با توست»، براي آن است كه اين نفس در درون ميگويد «تسليم نشو» و اين گردنكشي را سرفرازي ميداند. اين تسويل در همه هست و اگر كسي توانست نفس را از اين تسويلش و امر به سوئش نهي بكند، آنگاه ﴿فَإِنَّ الجَنَّةَ هِيَ المَأْوَي﴾[32].
پرسش: ...
پاسخ: آن قبلاً در بحثها اشاره شد كه يا به زعم خودشان اين كار را ميكنند يا با دين خدا يا با پيامبر خدا؛ مثل ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُم﴾[33]؛ وقتي انسان با دين خدا بازي كند مثل اين است كه با خدا اين كار را كرده است؛ نظير اينكه اگر دين خدا را ياري كند مثل اين است كه خدا را ياري كرده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سوره بقره، آيه 185.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[3] ـ سوره مدثر، آيه 31.
[4] ـ سوره فر قان، آيه 1.
[5] ـ سوره بقره، آيه 185.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[7] ـ سوره بقره، آيه 6.
[8] ـ سوره بقره، آيه 7.
[9] ـ سوره صف، آيه 5.
[10] ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
[11] ـ سوره يوسف، آيه 53.
[12] ـ سورهٴ نازعات، آيات 40 و 41.
[13] ـ سوره فاطر، آيه 28.
[14] ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص163.
[15] ـ سوره بقره، آيه 185.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[17] ـ سوره عنكبوت، آيه 69.
[18] ـ نهجالبلاغه، حكمت 211.
[19] ـ بحارالانوار، ج23، ص233.
[20] ـ ر . ك: بحارالانوار، ج16، ص337 ؛ «ان الله اعانني علي شيطاني حتي أسلم علي يدي».
[21] ـ سوره نازعات، آيات 40 و41.
[22] ـ نهج البلاغه، نامه 45.
[23] ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص163.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيه 18.
[25] ـ سوره يوسف، آيه 9.
[26] ـ سوره يوسف، آيه 10.
[27] ـ سوره طه، آيه 36.
[28] ـ سوره طه، آيه 36.
[29] ـ سوره طه، آيه 88.
[30] ـ سوره طه، آيه 88.
[31] ـ سوره نساء، آيه 140.
[32] ـ سوره نازعات، آيه 41.
[33] ـ سوره محمد، آيه 7.