اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمِنَ النَّاس مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللهِ وَبالْيَوْم الآخِر وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8) يُخادِعُونَ اللهَ وَ الّذينَ آمَنُوا وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ (9)﴾
نافع بودن قرآن براي مؤمنان و ضار بودن آن براي كافران
در تبيين قرآن كريم، خداي سبحان فرمود: اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[1] است. اينكه فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؛ نه به آن معناست كه غيرِ اهل تقوا از قرآن استفاده نميكنند [و] محروماند، بلكه به اين معناست كه نهتنها استفاده نميكنند، بلكه ضرر ميبرند؛ چون قرآن كتابي نيست كه اگر كسي با آن در ارتباط بود استفاده بكند و اگر با آن در ارتباط نبود فقط استفاده نكند، بلكه قرآن كتابي است كه اگر كسي با آن در ارتباط بود استفاده ميكند و اگر با آن در ارتباط نبود ضرر ميبيند. قرآن نظير ميوهاي نيست كه اگر كسي خورد فربه ميشود و اگر نخورد استفاده نميكند؛ قرآن نسبت به همهٴ انسانها اثر دارد يا اثر مثبت يا اثر منفي. بنابراين از جمع اين دو قسمت از آيات با آيات اوّلي نتيجهاي كه گرفته ميشود اين است كه قرآن نسبت به اهل تقوا هدايت است، نسبت به كافرين ختم است، نسبت به نفاق در «درك أسفل نار» است و مانند آن. اينكه در سورهٴ «اسراء» فرمود، سرّش همين است؛ آيهٴ 82 سورهٴ «اسراء» اين است: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ القُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً﴾؛ اگر كسي مؤمن بود تمام بيماريهاي علمي و عملي او را در قرآن درمان ميكند و اگر كسي مؤمن نبود جز خسارت، چيزي از قرآن بهرهاش نميشود؛ اين طور نيست كه اگر كسي مؤمن نبود، قرآن نسبت به او نافع نباشد، بلكه نسبت به او ضارّ است. قرآن مظهر «نافع» است نسبت به اهل ايمان و مظهر «ضارّ» است نسبت به اهل كفر و نفاق؛ پس يقيناً نسبت به آنها اثر سوء دارد.
اگر قرآن مثلاً از باب تشبيه معقول به محسوس همانند شمس باشد كه ميتابد، اگر كسي چشمش سالم باشد از نور آفتاب مددي ميگيرد و راه را تشخيص ميدهد و اگر چشمش ناسالم باشد، نور آفتاب چشمش را آسيب ميرساند؛ اين طور نيست كه اگر كسي سالم بود استفاده كند و اگر سالم نبود استفاده نكند، بلكه ضرر ميبيند. قرآن با همهٴ نفوس در ارتباط است [و] يك قانون الهي است كه بر همهٴ دلها عرضه شده است؛ اگر كسي اين را نپذيرفت، يعني در برابر اين قانون ايستاد و اگر در برابر قانون ايستاد، اين قانون نسبت به او زيانبار است. پس قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[2] خواهد بود و هلاك است نسبت به كفّار و منافقين، به استناد آيه سورهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ القُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً﴾[3]. ظالم در برابر قرآن عكسالعمل نشان ميدهد و اين آيات را هضم نميكند و تحويل نميگيرد، لذا فربه نميشود [ولي] مؤمن از اين قرآن بهره ميگيرد و نموّ ميكند؛ مثل همان ميوهٴ شادابي است كه همه بايد اين ميوه را مصرف كنند؛ منتها انسانهاي سالم از اين ميوهٴ شاداب بهره ميبرند [و] نمو ميكنند و انسانهايي كه به بيماري دستگاه گوارش مبتلايند با خوردن آن ميوهٴ پُرآب و شاداب و شيرين، رنجشان و مرضشان افزوده ميشود. اين تقصير آن ميوهٴ شيرين نيست، تقصير ضعف دستگاه گوارش اين بيمار است.
پرسش: ...
پاسخ: قسمت مهم «روحي» است، «جسمي» را هم كه قرآن شفا ميدهد (مخصوصاً سورهٴ مباركهٴ «حمد»)؛ ولي چون در برابر «ظالمين» دارد و آنجا هم رحمت دارد نسبت به مؤمنين، قسمت مهم همان ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[4] است. گرچه اينجا فرمود: ﴿شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[5]؛ ولي در بخش ديگر فرمود: ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾ جهل، بيماري دل است؛ رذايل نفساني، بيماري دل است؛ قسمت مهم، درمان بيماريهاي دل است.
پرسش: تأثير قرآن نسبت به كساني كه معارف قرآني به آنها نرسيده چيست؟
پاسخ: مستضعف فكري؟ اينها مشمول رحمت مطلقه خدايند. هر كسي قرآن نسبت به آنها ابلاغ بشود: ﴿لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾[6]، اگر نسبت به آنها تبليغ نشد، آنها از مَقْسَم بيروناند. اگر قرآن به كسي رسيد؛ يا به حال او شفاست يا به حال او درد است و امّا اگر كسي [قرآن] به او نرسيد از بحث خارج است، از مَقْسَم بيرون است.
بنابراين قرآن قانوني نيست كه اگر كسي از او استفاده نكرد منفعتي را از دست داده باشد، بلكه گرفتار ضرر خواهد شد؛ قهراً كفّار و منافقين گرفتار تبار و هلاك ميشوند و مؤمنيناند كه به حيات قرآني زنده ميشوند.
تلاش منافقان در جلب توجه مردم
امّا اينكه فرمود: ﴿يُخادِعُونَ اللهَ وَ الّذينَ آمَنُوا﴾، نفاق بر اساس اين اصل دور ميزند كه براي خدا حقيقتي و واقعيتي قائل نيست و براي كلّ جهان، حقيقت و واقعيتي كه اثر بر آن حقيقت مترتّب بشود قائل نيست؛ فقط براي مردم واقعيّت قائل است، آن هم در حدّ احساس و ظاهر. كارها را به دست مردم ميداند نه غير، آن هم مردم را در حدّ حس خلاصه ميكند نه عقل، كار را به مردم واگذار ميكند در حدّ حس؛ ميگويد: هرچه را كه مردم ببينند كافي است. اين انسان در حقيقت خود را فريب داده است، [او] نه خدا را شناخت و نه اسرار جهان را؛ كار را به دست مردم واگذار ميكند، آن هم در حدّ حس. لذا در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ القَوْلِ﴾[7]؛ در سوره مباركهٴ «نساء
است كه ميفرمايد: منافقين از مردم احتجاب ميكنند، سعي ميكنند كار را در خِفا انجام بدهند كه مردم نبينند؛ همان طوري كه كار خوب را سعي ميكنند در حضور مردم انجام بدهند كه مردم ببينند، كار بد را سعي ميكنند در خفا انجام بدهند كه مردم نبينند. در بُعد سلب و اثبات، محور كار منافقين مردماند؛ همان طوري كه كارهاي خير را در حضور مردم انجام ميدهند كه مردم ببينند، كارهاي بد را در خفا انجام ميدهند كه مردم نبينند.
معيّت قيوميه خداوند با منافقان
[آيهٴ] 108 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾ در حالي كه ﴿وَهُوَ مَعَهُم﴾؛ خدا با آنهاست _ اين معيّتِ قيوميّه است نه معيّت خاصّه، [آن]. معيّتي است كه خدا با همهٴ انسانها دارد كه در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[8] نه آن معيّت خاصّه كه ﴿مَعَ المُتَّقِينَ﴾[9] و مانند آن، اين يك معيت قيوميه است_فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ القَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً﴾[10]؛ اينها در شبنشينيها، در آن بيتوتهها، در آن جلسات سرّيِ شبانه حرفي ميزنند كه خدا نميپسندد و خدا به همهٴ اعمال اينها محيط است؛ اينها در خفا [براي اينكه] مردم نبينند كار [بد] ميكنند؛ ولي از خدا اختفا ندارند، ديگر نميدانند كه خدا اينها را ميبيند.
بنابراين اگر كار خير را براي مردم و در حضور مردم ميكنند و بديها را در خفا انجام ميدهند كه مردم نبينند، معلوم ميشود اصل نزد منافقين مردماند، آن هم مردمي كه در حدّ حس خلاصه ميشوند؛ نه عقل. آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: ما به همهٴ اعمال اينها محيطيم فرمود: «روزي فرا ميرسد كه هيچ خفايي در كار نيست، هركس هرچه در نهانش دارد علن و روشن بيان ميكند»[11]، ﴿وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾[12]؛ آن روز چيزي را كتمان نميكند، هركه، هرچه دارد ميگويد: ﴿وَبَرَزُوا لِلَّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ﴾[13] ﴿بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[14] اين تعبيراتِ گوناگون قرآن براي آن است كه بگويد چيزي از خدا مخفي نيست؛منتها شما آن روز ميفهميد كه خدا ميديد؛نه اينكه در قيامت خدا ميبيند (ما در قيامت ميبينيد كه خدا هميشه ميديد) اينكه دربارهٴ قيامت فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ﴾[15]؛نه به اين معناست كه خدا در قيامت خبير است [بلكه] براي مردم در قيامت روشن ميشود كه خدا هميشه خبير بود؛نه اينكه آن روز خدا خبير است؛ ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ﴾؛ يعني مردم آن روز ميفهمند كه خدا به همهٴ كارهاي اينها احاطه داشت.
معناي نفاق
پس نفاق عبارت از آن است كه از مردم احتجاب بكنند و از خدا احتجاب نكنند: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ القَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً﴾[16]. و در قسمتهاي ديگر وقتي جريان مكر را تشريح ميكند ميفرمايد: اينها در حدّ حس فكر ميكنند و مردم را هم در حدّ حس خلاصه ميكنند، ديگر نميدانند آنچه انجام ميدهند مكري است [كه] با خود عمل ميكنند؛ نميدانند آن اساسِ سعادتِ جان خود را دارند با اين اميال دفن ميكنند [و] خودشان را فريب ميدهند.
اختصاص عمل به عامل
يك اصل كلّي قرآني است كه عمل از عامل جدا نميشود؛ چه بد و چه خوب؛ چه براي اهل ايمان، چه براي اهل كفر و نفاق؛ همان آيهٴ سورهٴ «اسراء» بود كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[17] كه اين «لام»، «لام» اختصاص بود؛ نه «لام» نفي، لذا سيّئه و حسنه از آنِ انسان است و اين عمل (چه سيّئه و چه حسنه كه از آنِ انسان است) روزي فرا ميرسد كه انسان عين عمل را ميبيند: ﴿وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَي﴾[18]؛ نهتنها ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَي﴾[19] بلكه ﴿وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَي﴾؛ به او نشان ميدهند.
انحصار آسيب مكر به مكار
مطلب ديگر آن است كه هر مكري كه انسان ميكند، دارد خودش را فريب ميدهد؛ اين را در سورهٴ «فاطر» بيان فرمود؛ آيهٴ 43 سورهٴ «فاطر»: ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾؛ نقشهٴ مشئوم و مكرِ بد، جز مكّار احدي را احاطه نميكند. آن لسانهاي گذشته اين بود كه عمل از آنِ عامل است امّا حصر نبود كه ديگري از اين عمل طرفي نميبندند؛ ولي اين لسان سورهٴ «فاطر» لسان حصر است؛ يعني مكر و خُدعه، جز به مكّار و مُخٰادِع به احدي آسيب نميرساند؛ يكي اينكه انسان گرفتار مكر خودش است، يكي اينكه مكرِ انسان به احدي سرايت نميكند. اين دو لسان است؛ اين لسان حصر از آيهٴ سورهٴ «فاطر» استفاده ميشود كه ﴿وَلاَ يَحِيقُ﴾ _﴿يَحِيقُ﴾ يعني يُحيط_ ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾. در بيانات قبلي هم ملاحظه فرموديد كه سيئه، انسان را فرو ميبرد و فراگير ميشود؛ ولي حسنه انسان را برتر ميكند و به منزلهٴ نردبان قرار ميگيرد؛ سيّئه روپوشي است كه جلوي ديد تبهكار را ميگيرد، او را فرو ميبرد [و] حسنه مثل نردباني است كه انسان نيكعمل را بالا ميبرد، لذا در تعبير راجع به اهل تقوا فرمود: ﴿أُولئِكَ عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِم﴾[20]؛ امّا نسبت به كفّار و منافقين تعبير اين است كه ﴿فِي ظُلُمَاتٍ﴾[21] يا ﴿فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ﴾[22] و امثال ذلك.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه آن مؤمنين از راهنماييهاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلّم) استفاده نكردند. مؤمنين هم چيزي [ را ] نباختند، فقط شهادت غنيمت گرفتند و پيروزي اسلام، يك سلسله ضررهاي مادي بود كه اين ضررهاي مادّي نزد همين مؤمنين به عنوان غنيمت مطرح بود؛ اگر جان دادند و مال دادند، اين را قرآن به عنوان غنيمت ميداند كه مؤمنين كسانياند كه ﴿يَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُول﴾[23]. اينها در اين آزمون الهي يا جان دادند يا مال دادند و تقرّب إليالله پيدا كردند؛ امّا آنها مكر ورزيدند و خود را در اين مكر فرو بردند: ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾[24] و اين هم جزء سنّتهاي لايتغيّر الهي است.
سودمند نبودن خلعت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي منافقان
پرسش: ...
پاسخ: در كتاب «جهاد» مبسوطاً هست، در كتاب «صلات» مبسوطاً هست، در «نمازگزاري بر منافقين» مبسوطاً در فقه آمده، ﴿وَلاَتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ﴾[25] آمده نميشود بر منافق نماز خواند آمده؛ بحث مبسوطي مرحوم صاحب جواهر از نماز خواندن رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به منافقين آنجا روايت نقل كرده (بحث كرده) آن منافق معروف صدر اسلام از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان عوامفريبي تا آخرين لحظه خلعت خواست يعني پسرش را فرستاد گفت به حضرت عرض كنيد كه به من خلعت بدهيد يعني اين قميصتان را خلع كنيد به من بدهيد، آن پيراهني كه شما در آن پيراهن نماز خوانديد و به بدن مبارك شما رسيده است به من مرحمت كنيد كه اين را ميگفتند خلعت، حضرت هم قميص را (يعني آن لباسي كه در آن نماز خوانده بودند اين را) مرحمت كردند [و] دادند، بعد عدهاي عرض كردند شما قميص مبارك را به اين منافقِ معروف داديد؟ فرمود: براي او ذرهاي اثر ندارد؛ ولي با اين گذشت و كرامت اخلاقي من «الف» نفر مسلمان ميشوند آنگاه در فقه مطرح شد؛ چه در باب جهاد، چه در باب نماز ميّت.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ كفّار هم همينطور است؛ اينها كه در پناه دولت اسلامياند اينچنين است، كفار هم همين طور است. اينها كه در پناه دولت اسلامياند مادامي كه وفادار به اين نظاماند يا اثر عملي نسبت به مسلمين ندارند، در پناه دولت اسلامياند؛ كفّارشان همينطورند، منافقين هم همينطورند. جزاي اخرويشان البّته مشخّص است. امّا اثر فقهي البّته در فقه مطرح است و موضع فقهياش مشخص است.
بازگشت عمل بد به خود انسان
اينكه فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾[26] اين يك سنّت لايتغيّر الهي است كه در همين سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[27]؛ اين يك اصل كلّي قرآن است كه عملِ بد، خود انسان را فرو ميبرد نه اينكه كسي نسبت به ديگري بد بكند؛ نفاق كه يك مكر است، حيله نسبت به خود آدم است؛ يعني خودِ انسان را از راه بيرون ميبرد.
نفس اماره، بدترين دشمن انسان
اينكه در روايات از شرّ نفس ما را بر حذر داشتند براي آن است كه اگر ما يك دشمن خونآشام داشته باشيم [كه] بخواهد ما را از پا در بياورد، هرگز آن دشمنِ خونآشام به اندازهٴ نفس امّارهٴ ما هنر ندارد كه ما را از پا در بياورد. يك دشمن اگر بخواهد انسان را مسموم كند و از پا در بياورد، [او] تا انسان را مسموم بكند ميبينيد عمري بايد تلاش و كوشش بكند تا موفّق بشود و آن هم ممكن است قابل درمان باشد؛ امّا اين نفس هر روز با آدم كار دارد، هر لحظه با آدم كار دارد، يك وقت است كه همهٴ توفيقات را از آدم گرفته است؛ يا به سلامت انسان آسيب رساند يا به سعادت انسان آسيب رساند. خيليها با يك صفاي ضميري ميآيند كه چيز بفهمند [و] به درجات عاليه برسند، اين مكر و خدعه و عدم صفاي ضمير كه از وساوس همين نفس امّاره است، آن صلاحيت را از انسان ميگيرد، ميبينيد در بين راه صدها علل و عوامل پيش ميآيد كه انسان از علوم و معارف اسلامي محروم ميشود و همچنين در قسمتهاي ديگر. «أعدي عدّوك نفسك الّتي بين جنبيك»[28]؛ بدترين دشمن همين نفس امّاره است كه با انسان است و شبانهروز هم در فكر مسموم كردن آدم است؛ هيچ دشمني بدتر از اين دشمن نيست، لذا اگر كسي توانست آن را رام بكند در جبههٴ جهاد اكبر پيروز است و اگر نتوانست آن را رام بكند و رامِ آن نشد و در همين درگيري مُرد، ميگويند: «مات شهيداً». اينكه ميگويند: «من مات علي حب آل محمد مات شهيداً»[29] و امثال ذلك، «مات شهيداً» يعني اين كسي كه در ميدان جنگ گرچه پيروز نشد و دشمن را اسير نكرد؛ ولي تسليم هم نشد و مُرد. (اين كسي است كه شهيدِ در جهاد اكبر است). و اگر توانست همهٴ راههاي مرزيِ وسوسهٴ نفس را ببندد و نفس را اسير كند، طبق بيان حضرت امير (سلام الله عليه) _كه فرمود: «هي نفسي أروضها بالتّقوي»[30]، اين نفس را به اسارت گرفته است؛ يا آنچه از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه فرمود: «شيطانِ من به دست من مُسلم و مُنقٰاد و مطيع شد»[31] اين همان است كه در جبههٴ جهاد اكبر پيروز شد، غنيمت گرفت [و] غنيمتگرفتنش سلطهٴ بر نفس است؛ نه تنها اسير نفس نشد، بلكه نفس را اسير خود كرد. او در جهاد اكبر پيروز و فاتح شد و جنگ را تمام كرد.
بنابراين سنّت قرآن كريم اين است كه هيچ كسي مكر نميكند مگر با خودش، و خيانت نميكند مگر با خودش. گاهي تعبير قرآن «خيانت» است؛ گاهي تعبير قرآن «خدعه» است؛ گاهي تعبير قرآن «مكر» است، همهٴ اين امور را زير پوششِ آن اصل كلّي كه «عمل از عامل جدا نيست» بيان ميكند. گاهي ميگويد: اينها خدعه ميكنند؛ ولي ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ﴾؛ گاهي ميگويد: اينها مكر ميكنند ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾[32]؛ گاهي ميگويد: اينها خيانت ميكنند؛ ولي ﴿يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُم﴾؛ جز خود به احدي خيانت نميكنند [كه] اين تعبير در سورهٴ «نساء» است؛ آيهٴ 107.
بازگشت مكر به مكار و آثار آن به ديگران
آيهٴ 107 همين سورهٴ «نساء» كه قبلاً خوانده شد اين است: ﴿وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً﴾؛ همين آيهاي كه مربوط به منافقين بود كه ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾[33]، قبلش دارد كه اينها به خودشان خيانت ميكنند؛ فرمود: تو از كساني كه خودشان را خيانت ميكنند دفاع نكن؛ ﴿وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُم﴾. با خودشان خيانت ميكنند؛ انساني كه اين امانت الهي را رايگان از دست ميدهد، اين امانت الهي را دارد خيانت ميكند: ﴿يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُم﴾ آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً﴾؛ هر كسي كه پُرخيانت و تبهكار باشد محبوب خدا نيست. آيهٴ محل بحث، يعني همين سورهٴ «بقره» هم كه فرمود: ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾؛ اينها آن روح الهي را دارند آلوده ميكنند و نميدانند چه ميكنند. انسان خيال ميكند اگر كسي را فريب داد، خود طرفي بسته است [بلكه] اوّل خود را فريب ميدهد، آنگاه اثر اين گناه است كه به ديگران ميرسد؛ مثل اينكه كسي در درون دلش كنيفي بكند، در آن كنيف غوطهور بشود، آنگاه رايحهٴ منتنه اين كنيف به رهگذر ميرسد. اين را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده است كه يكي از صحابه از معصوم (عليه السلام) سؤال كرد: فرشتگان اعمالي را كه ما انجام ميدهيم ميبينند و مينويسند؛ امّا آن نيّتها را كه به عمل ننشست، چگونه تشخيص ميدهند تا بنويسند؟ حضرت فرمود: آيا بوي كنيف و بوي روضه يكسان است؟! آيا بوي باغ و بوي چاه يكسان است؟! مگر نه آن است كه وقتي بوي خوب به مشام شما رسيد ميفهميد از كنار باغ ميگذريد و اگر بوي بد به شامّهٴ شما رسيد ميفهميد از كنار كنيف عبور ميكنيد؟ فرمود: آنچه در نهان انسان است يا روضه است يا كنيف، و فرشتگان از اين بو ميفهمند.[34] اگر كسي در درون خود چاهِ بدبويي كند و در آن غوطهور شد، اگر كسي [ديگر] از آن بو رنج بُرد به عنوان اثر آن كنيف است؛ وگرنه خودِ صاحبكنيف در آن كنيف غرق است. لذا فرمود: اگر خُدعه است كه با خود خدعه ميكند، اگر خيانت است كه با خود خيانت ميكند، اگر مكر است كه با خود مكر ميكند، و اين هم سنّت الهي است. منافق با خود مكر ميكند و نميداند چه ميكند: ﴿وَمَا يَشْعُرُونَ﴾. آن دركهاي رقيق را ميگويند: «شعور»؛ وقتي درك، مثل مو باريك باشد، اگر انسان باريكبين شد، ميگويند او به اين مطلب «شعور» پيدا كرده است و كساني كه مطلبهاي باريك را هم ميشكافند ميگويند «موشكافي» كردند: «شقّقوا الشّعر»؛ اين تعبير موشكافيكردن به آن محقّقينِ اهل شعور گفته ميشود. ﴿وَمَا يَشْعُرُونَ﴾ يعني [اين] مطلب رقيق و باريك را اينها متوجّه نميشوند كه دارند به خودشان خيانت ميكنند.
احاطهٴ علمي خداوند به خدعهٴ منافقان
پرسش: ...
پاسخ: اينها خيال ميكنند خدا به همين مقدار راضي است.
پرسش: ...
پاسخ: بيان واقعيّت است ديگر، اينها ﴿يُخادِعُونَ اللهَ﴾ يعني سيرهشان است. سيرهٴ منافق اين است كه دارد خدعه ميزند؛ نه اينكه قرآن كريم بر اين سيره صحّه گذاشته باشد، براي اينكه فرمود: ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾؛ منافق كارش اين است؛ مثل اينكه ميگويد: ﴿آمَنَّا بِاللهِ وَبالْيَوْم الآخِر﴾ فوراً خدا ميفرمايد: ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنينَ﴾. منافق كارش اين است كه با خدا نيرنگ ببازد، خيال ميكند خدا به همين ظاهر اكتفا ميكند، چون نه به خدا معتقد است [و] نه به احاطهٴ علمي خدا معتقد است؛ خيال ميكند همين ظاهر كافي است؛ مردم را هم در حدّ حس خلاصه ميكند؛ براي مردم هم بينش عقلي قائل نيست، چون اگر بداند كه مردم به راز دروني او پيميبرند كه دست به اين كار نميزند (مردم را هم در حدّ حس خلاصه ميكند).
پرسش: ...
پاسخ: آن شخصي كه گمراه ميشود هم خودش را فريب داد؛ براي اينكه خداي سبحان دو نورافكن قوي به او داد: «إنّ لله علي النّاس حجتيّن».
پرسش: ...
پاسخ: او اوّل خودش را فريب داد كه از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فاصله گرفت [و] به بيگانگان سرسپُرد، لذا آسيب ديد. اوّل، اين شخصِ مُنخَدِع خود را فريب داد و از اين دو حجت الهي فاصله گرفت، بعد به بيراهه رفت. فرمود: كجا ميرويد؟! راه غير از اين نيست و اگر اينجا را رها كرديد، به چاه ميافتيد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[35].
يكسان بودن عذاب رهبران نفاق و پيروان آنان
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ بالعرض رسيد. خود آن شخص منخدع اوّل «خٰادَعَ نفسَه»؛ اين كسي كه جزء باند منافق شد، اوّل خودش را فريب داد، بعد به سرپرستان منافق سرسپُرد. خودِ اين شخص، حجّتِ درون (به نام عقل) و حجّت بيرون (به نام وحي) بر او تمام شد، او اين دو حجت الهي را ناديده گرفت، خود را فريب داد، از رهبران الهي فاصله گرفت [و] رفت به دنبال رهبران كفر. اينها در قيامت ميگويند كه خدايا! سرپرستان و رهبران كفر و نفاق را عذاب مضاعف بكن، خداي سبحان ميفرمايد: ما هم آنها را دو برابر عذاب ميكنيم، هم شما را: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[36] اين افرادي كه جزء گروه كفّار و منافقان شدند و سخنان سرپرستان كفر و نفاق را پذيرفتند، در جهنّم ميگويند: خدايا! عذاب آن سران كفر را دو برابر كن؛ براي اينكه آنها هم خودشان كافر بودند [و] هم ما را آلوده كردند، جواب ميآيد كه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[37]؛ شما هم عذابتان دو برابر است، آنها هم عذابشان دو برابر است؛ آنها دو برابر عذاب دارند، چون دو معصيت كردهاند: هم كفر ورزيدند [و] هم كفر را منتشر كردند؛ شما هم دو معصيت كبيره داريد: يكي اينكه كفر ورزيديد، يكي اينكه رهبران الهي را رها كرديد، به دنبال رهبران كفر رفتيد؛ ما كه حجّت را بر شما تمام كرديم. اينچنين نيست كه انساني كه به دنبال سران كفر ميرود، در درجهٴ اوليٰ مسئول نباشد؛ او اوّل خودش را فريب داد، در اثر وساوس نفساني از رهبران الهي فاصله گرفت، آنگاه به دامن و تورِ كفر افتاد. پس هيچكسي به فكر نفاق و امثال ذلك نيست. مگر اينكه خود را خدعه ميدهد، اصولاً انسانِ تبهكا خود را فريب ميدهد [و] با خود خيانت ميكند: ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ﴾.
محشور شدن منافقان با كفار
البته قرآن كريم از اينها به عنوان اينكه عاقل نيستند ياد ميكند، به عنوان اينكه اهل فقه نيستند ياد ميكند، اينها را با كفّار محشور ميداند، برادرِ كفّار ميداند؛ در آيهٴ يازده سورهٴ «حشر» از منافقين اينچنين ياد ميكند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ نَافَقوا يَقُولُونَ لإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَروا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلاَ نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً﴾؛ اين منافقين به همان برادرانِ كفرشان ميگويند «اگر شما بجنگيد، ما هم ميجنگيم، شما عليه اسلام مبارزه كنيد، ما هم مبارزه ميكنيم» تا آخره اخوان «كَفَره»اند و در جهنّم هم با هم جمعاند[38]، هر دو را هم با هم جمع ميكند؛ منتها جهنّم دَرَكاتي دارد همان طوري كه بهشت درجاتي دارد، آن دَرَكهٴ اسفل از آنِ منافق است، زيرا اين شخص آن حريّت طبيعي را هم از دست داده است [و] به جاي آن حريّت، مكر و خدعه و امثالذلك را ذخيره كرده است، از اين جهت قرآن كريم ميفرمايد: اينها ﴿يُخادِعُونَ اللهَ وَ الّذينَ آمَنُوا﴾؛ امّا ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ﴾.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[4] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 19.
[7] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[8] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[11] ـ سورهٴ غافرهٴ 16
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.
[13] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[14] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 21.
[15] ـ سورهٴ عاديات، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[17] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 7.
[18] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 40.
[19] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 5.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 17.
[22] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 40.
[23] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 99.
[24] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 84.
[26] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[27] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[28] ـ بحارالانوار، ج67، ص64.
[29] ـ بحارالانوار، ج23، ص233.
[30] ـ نهجالبلاغه، نامه 45.
[31] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[32] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[33] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[34] ـ ر . ك: كافي، ج2، ص429.
[35] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.
[36] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[37] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[38] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140 ؛ ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ المُنَافِقِينَ وَالكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً﴾.