اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَمَا جَعَلْنَا القِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مِن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَي عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَي الَّذِينَ هَدَي اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ (۱٤۳)﴾
وساطت امت اسلامي
ـ مراد از امت وسط در تفسير المنار
از برجستهترين نعمتهايي كه خداي سبحان نصيب امت مسلمان كرد؛ يكي جريان قبله است كه كعبه را قبله اينها قرار داد، يكي هم اينكه اينها را امت وسط قرار داد. فرمود: ﴿و كذلك جعلناكم امة وسطا﴾ يعني «كما أنعمنا عليكم و هديناكم إلی صراط مستقيم، كذلك جعلناكم أمة وسطا» بعضي از مفسران نظير [صاحب] المنار اين امت وسط را بين افراط و تفريط تفسير كردهاند گفتند به اينكه وسط آن است كه هم از آسيب افراط محفوظ باشد هم از گزند تفريط مصون باشد.[1] امتي وسط است كه هم از خطرات مُفرِطين مصون باشد، هم از سيئات أهل تفريط مصون باشد. چون امّتها قبل از اسلام به دو قسمِ افراط و تفريط تقسيم شده بودند [و] امت اسلامي منزّه از خصوصيتهاي صنفي آن دو گروه بود، لذا امت وسط شد؛ زيرا مشركين و يهوديها به جسم پرداختند به مظاهر طبيعي پرداختند به لذتهاي بدني سرگرم شدند، رهبانان و مسيحيها به روح پرداختند (به تقويت جانب روح پرداختند)، از مظاهر مادي و طبيعي پرهيز داشتند پس امّتها دو قسم بودند: بعضي اهل افراط بودند نظير بتپرستها و يهوديها كه به طبيعت و مادّه و دنيا و مظاهر طبيعي پرداختند و گروهي هم أهل رهبانيت و انزوا و انعزال بودند و لذايذ بدني را ترك كردند، به تقويت روح پرداختند، همانند رهبانان و مرتاضان و امثال ذلك.
هر دو گروه از حد وسط فاصله گرفتند؛ عدهاي گرفتار افراط شدند عدهاي مبتلا به تفريط شدند. امت اسلامي در اثر تعاليم عاليه هم از افراط مصون است هم از تفريط يعني خداي سبحان انسان را مركّب از جان و بدن ميداند، براي تقويت بدن مظاهر طبيعت را نشانِ انسان داد، براي تقويت روح مظاهر عالم ماوراء طبيعت را نشان انسان داد تا انسان هم از مظاهر طبيعي مدد بگيرد، هم از مظاهر الهي و غيبي استمداد كند تا در نتيجه از هر دو جهت استفاده كند.
پس امت اسلامي امت وسط است در برابر مشركين و يهوديها كه اهل افراطاند و در مقابل مسيحيت كه اهل رهبانيت و انعزال و انزوا هستند كه اهل تفريطاند.
لذا امت وسط شدند و وسط هم يعني خير و رسول خدا (عليه آلاف التحية والثناء) هم الگوي تام است، مثال كامل است براي امت و امت هم مثال كاملاند براي أمم ديگر و براي ديگر مردم. شاهد هم يعني مبيّن [و] حجت ﴿لتكونوا شهداء علي الناس﴾ يعني «لتكونوا حججاً علي الناس» ﴿و يكون الرسول عليكم شهيداً﴾ يعني «يكون الرسول عليكم حجةً و ميزاناً».
ـ تصديق قرآن به وجود افراط و تفريط در يهوديت و مسيحيت
اين معنا به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) معنايي است دقيق و حق، اما آيهٴ محل بحث اين معنا را در نظر دارد؟[2] مطلب ديگر است.
اما از اينكه اين معنا حق است قرآن اين معنا را تصديق كرد.
الف: افراط يهوديت و مشركان در دلبستگي به دنيا
فرمود: مشركين و يهوديها به دنيا و طبيعت دل بستهاند كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 96 همين سورهٴ مباركهٴ بقره اينچنين گذشت: ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَيٰ حَيَاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ﴾؛ فرمود: يهوديها بيش از اقوام ديگر به طبيعت دل بستهاند، حريصتر به دنيايند. مشركين هم مانند يهوديها به طبيعت دل بستهاند و علاقهٴ آنها اين است كه ده قرن بمانند، هزار سال بمانند و اگر هم هزار سال بمانند از عذاب نميرهند. اين دلبستگي وثنيين و يهوديها به عالم طبيعت و مظاهر مادّه را قرآن تصديق كرده است.
ب. رهبانيت، تفريط مسيحيت
چه اينكه رهبانيت گروهي از اهل كتاب را هم قرآن كريم تصديق كرده است، فرمود: اينها رهبانيت را ابتداع و اختراع كردند ولي به آداب و سننش عمل نكردند؛ در سورهٴ مباركهٴ حديد آيهٴ 27 اين است كه ﴿ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَي آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَيٰ ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْنَاهُ الإنجِيلَ وَ جَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ﴾ ؛ اينها رهبانيت و انعزال و انزوا را ابتداع كردند (به عنوان بدعت آوردند) ما براي اينها رهبانيت را فرض نكرديم، ولي اين پديده نوظهور كه از خودشان درآوردند و دستور ما نبود بر اساس همان ابتداع و نوآوري خودشان هم عمل نكردند. اگر بر همان اساس عمل ميكردند، باز مقداري به راه نزديك بودند: ﴿ما كتبناها عليهم﴾؛ آنها فقط اين را ابتداع كردند به عنوان بدعت و نوظهور آوردند، اما ﴿فما رَعَوْها حق رعايتها﴾ ؛ اين لسان لسانِ امضاي ضمني است يعني حق رهبانيت را رعايت نكردند كه اگر رعايت ميكردند مذموم نبودند: ﴿فما رعوها حق رعايتها فآتينا الذين آمنوا منهم اجرهم﴾ ولي ﴿و كثير منهم فاسقون﴾ .
تذكر: جهاد، رهبانيت عالم اسلام
علي أي حال بحث در رهبانيت نيست، چون رهبانيت امت مسلمه همان جهاد است كه از رسول خدا (عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) رسيده است كه «رهبانية امتي الجهاد في سبيل الله»[3] بحث در اين است كه انعزال و انزوا و رهبانيت در بين ترساها بود.
پس يهوديها به استناد قرآن كريم حريصترين مردم به مظاهر طبيعت و دنيا هستند و در بين مسيحيها هم رهبانيت جعل شده است يعني خودشان جعل كردند، پس عدهاي اهل تفريط شدند عدهاي اهل افراط يعني يهوديها و مشركين به طبيعت سرسپردند و گروهي از مسيحيها به رهبانيت و انزوا دل دادند.
اين معني را قرآن في الجمله نه بالجمله تصديق ميكند اين يك.
ـ منزه بودن اسلام از افراط و تفريط
و اينكه اسلام يك امت وسط است دين اسلام منزه از آن افراط و اين تفريط است اين را هم تصديق ميكند براي اينكه هم رهبر اسلام يعني وجود مبارك رسول اكرم (عليه آلاف التحية والثناء) را به عنوان ميانهرو معرفي كرد و مؤدَّب كرد به اين أدب الهي و هم مؤمنان الهي را به اين اعتدال ستود و معرفي كرد.
سفارش خداوند به پيامبر بر اعتدال اقتصادي
دربارهٴ نبي اكرم آيهْ 29 سورهٴ مباركهٴ اسراء اين است كه فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَيٰ عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾[4]؛ در انفاق اعتدال را رعايت كن، نه آنچنان باشد كه دست به گردن باشي (دست بسته باشي)، نه اينكه هر چه در دستت هست به ديگران اعطا كني كه خود با ملامت يك جا بيارمي، اينچنين نباشد (از آن افراط و از اين تفريط بپرهيز).
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ كهف، فرمود: هرگز آنها كه گرفتار افراط و تفريطاند، آنها را به خود راه نده و حرف آنها را هم نپذير؛ در آيهٴ 28 سورهٴ كهف اينچنين آمده است: ﴿وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾[5]؛ فرمود: با اين محرومين و پيچارهها بساز، مبادا صورت از اينها برگرداني [و] متوجه كساني بشوي كه متمكناند؛ زيرا آنچه كه در اختيار ديگران است به نام مظاهر طبيعت هرگز به ثمر نميرسد، همواره در حد زهر و شكوفه است.
تذكر: دنيا شكوفهٴ بي ثمر
اصولاً دنيا درختي نيست كه براي كسي ميوه بدهد تا انسان ميرود خوشحال بشود كه مقامي پيدا كرد و حالي پيدا كرد و قدرتي پيدا كرد رحيل فرا ميرسد و بايد رخت بربندد، اصولاً خصيصه دنيا سرد بودن است هرگز درخت دنيا براي انسانِ دلباختهٴ به دنيا ميوه نخواهد داد (در حد زهر و شكوفه است) به رسول خدا فرمود: ﴿لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا﴾[6].
در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَ لا تمدّن عينيك الي ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحياة الدنيا﴾[7] ؛ زهر و زهره مثل تمر و تمره يعني شكوفه، فرمود: اصولاً درخت دنيا در حد زهر است، أزهار يعني شكوفهها، «زهر الربيع» يعني شكوفهٴ بهار. فرمود: دنيا جز شكوفه چيز ديگر نخواهد شد و اگر كسي به خيال اينكه درخت دنيا ميوه بدهد بهپاي اين درخت آب ميريزد، اين اشتباه ميكند، به ثمر دنيا دلگرم نباشد [زيرا] اصولاً دنيا جز شكوفه كه انسان را سرگرم كند ميوه نخواهد داد.
فرمود:﴿ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيٰاة الدنيا ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان أمره فرطاً﴾؛ آنهايي كه از خداي سبحان اعراض كردند [و] گرفتار افراط يا تفريط شدند، امرشان فُرط است و تجاوز از حد وسط است و اينها تابع هوا هستند و قلبشان هم غافل است به رسول خدا [صلي الله و عليه و آله و سلّم] فرمود از اينها اطاعت نكن. بعد از اينكه رسول خدا را خداي سبحان به اين آداب مؤدَّب كرد [و] فرمود: بين آن افراط و بين اين تفريط به سر ببر، در همه مسائل حد وسط را رعايت كن.
ستودن رهبر و امت اسلامي به اعتدال
مؤمناني كه به پيغمبر ايمان آوردند آنها را هم به همين اوصاف ميستايد؛ در سورهٴ مباركهٴ فرقان اوصاف مؤمنان راستين را كه ذكر ميكند، ميفرمايد: در مسئله انفاق اينچنيناند: ﴿وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا﴾[8] ؛ بين تقتير و اسراف بين امساك و تبذير به سر ميبرند: ﴿و كان بين ذلك قواماً﴾[9]، رسول خدا را به اعتدالروي و ميانهروي ستود، مؤمنان را هم به حفظ اعتدال معرفي كرد.
ـ حضرت پيامبر اكرم و ابراهيم خليل (عليها السلام) اسوه سالكان
آنگاه در سورهٴ احزاب فرمود: رسول خدا الگو و نمونه است: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً﴾[10] ؛ اگر كسي سالك راه باشد، نمونهاش پيغمبر است. او اسوه است براي اينكه منزه از آن افراط و مبرّاي از اين تفريط است. مؤمنان به آن حضرت هم از آن افراط و اين تفريط مصوناند؛ چه اينكه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم اينچنين است، او هم از افراط و تفريط مصون است، مؤمنان به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم بشرح ايضاً [همچنين].
در سورهٴ ممتحنه آيهٴ 4 و 6 جريان اسوه بودن ابراهيم [ عليه السلام] و مؤمنان به ابراهيم [عليه السلام] را ذكر ميكند. آيهٴ 4 سورهٴ ممتحنه اين است كه ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ﴾ ؛ آنها كه همراهان ابراهيماند مثل خود ابراهيم(سلام الله عليه) براي شما اسوه خوبياند، چون سيره حسنه آن حضرت ذكر شده است كه منزه از افراط و تفريط بود. بعد فرمود: اين الگو و نمونه خوبي است. آيهْ ششم هم اين است كه ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾
پس اين مطلب تا اين دو بخشش درست درآمد يعني يهوديها و مشركين دلباخته طبيعتاند اينچنين است هم قرآن خبر داد هم تجربهٴ روز نشان ميدهد. گروهي از مسيحيها اهل انزوا و رهبانيتاند، اين هم درست است چون هم قرآن خبر داد هم تجربه روز نشان داد.
وجود مبارك رسول اكرم در هسته مركزي عدل به سر ميبرد، هم سيره آن حضرت نشان داد، هم قرآن خبر داد. مؤمنان راستين در حد اعتدال به سر ميبرند از آن افراط و اين تفريط مبرّا و مصوناند اين را هم تجربه نشان ميدهد و هم قرآن كريم خبر داد، اينها حق است.
نقد بيان المنار
ـ شاهد داخلي بر عدم ارادهْ بين افراط و تفريط
اما آيهٴ محل بحث ميخواهد اين مطلب را بگويد يا مطلب ديگر را آن محل تأمل است، صاحب المنار ميگويد به اينكه منظور از امت وسط يعني معتدلِ بين آن افراط و اين تفريط در حاليكه شاهد داخلي اين آيه و شاهد خارجي آيات ديگر اين معنا را تأييد نميكند. براي اينكه خداي سبحان در همين آيه كه امت اسلامي را امت وسط قرار داد، دو طرف اين وسط را هم ذكر كرد فرمود: ﴿و كذلك جعلناكم اُمة وسطاً﴾ چرا؟ نه براي اينكه از افراط يهوديها پرهيز كنيد و از تفريط رهبانان مسيحيت دوري بجوييد براي آن نيست، بلكه براي آن است كه شاهد بر مردم باشيد و پيغمبر شاهد بر شما باشد يعني شما وسطِ بين پيغمبر و مردمايد؛ نه وسط بين آن افراط و اين تفريط؛ نه وسط بين يهوديها و مسيحيها؛ وسط بين پيغمبر و مردمايد. چرا شما را امت وسط قرار داديم؟ براي اينكه شما شاهد بر مردم باشيد و پيغمبر شاهد بر شما باشد يعني شما بين بيغمبر و مردمايد؛ نه بين يهوديها و مسيحيها؛ نه بين اهل افراط و اهل تفريط. از اينكه فرمود: ﴿لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيداً﴾ معلوم ميشود اين وسط بين افراط و تفريط نيست، بلكه وسط بين أعليٰ و أدنيٰ است يعني در اين سير عمودي كه سير كمالي است، وجود مبارك رسول خدا در آن عروج و آن قله قرار دارد و شما در حد وسطايد، ديگران در ذيل (شما بين پيغمبر و مردمايد كه كارهاي مردم را شما مينگريد و كارهاي شما را پيغمبر تحت اشراف دارد) اين يكي كه دو طرف وسط مشخص شد.
ـ شهادت بر اعمال، محور وساطت امت اسلامي
مطلب بعدي آن است كه سرّ وسط قرار گرفتن «شهادت» است و شهادت در فرهنگ قرآن معناي روشني دارد كه شهادت چيست؟ آيات فراواني در قرآن شهادت را معنا كرد؛ اَشهاد را معرفي كرد؛ شاهدان را معرفي كرد؛ شهدا را بازگو كرد كه اينها چه كسانياند. شهادت در اصطلاح قرآن مشخص است اين آياتي كه در بحثهاي قبل خوانده شد، نشان داد كه شهادت. شهادتِ بر اعمال است و يوم القيامة آنها كه شاهد اعمال بودند ميآيند گواهي ميدهند كه دنيا ظرف تحمل حادثه و شهادت است و قيامت ظرف اداي اين شهادت.
ـ ذكر شهادت پيغمبر، شاهد ديگري بر عدم ارادهٴ بينِ افراط و تفريط
نكته سوم آن است كه خداي سبحان پيغمبر را هم شاهد قرار داد. خب، اگر منظور اين بود كه شما امت مسلمان بين يهوديت و مسيحيت قرار بگيريد، ديگر سخن از پيغمبر نيست. اما از اينكه ميفرمايد: پيغمبر بر شما شهيد باشد، معلوم ميشود كه شما بين پيغمبر و مردمايد.
و قرآن كريم براي شهادت يك بابي باز كرده است، فرمود: پيغمبر در دنيا شاهد است در قيامت شهادت را ادا ميكند و اين اختصاصي هم به وجود مبارك رسول خدا [صلي الله و عليه و آله و سلّم] ندارد هر پيغمبري اين است.
بنابراين هر ديني ميتواند امت وسط باشد، منتها يهوديت چون به تورات عمل نكرده است مثل مشركين تن به دنيا داد. مسيحيت چون به انجيل عمل نكرد نظير مَراتضهٴ هند دل به رياضت و رهبانيت سپرده، وگرنه كجاي مسيحيت است كه دستور رهبانيت داده شده است، فرمود: ما بر اينها رهبانيت را ننوشتيم.
تذكر: قرآن احياگر اديان آسماني
ما اگر خواستيم مسيحيت را بشناسيم [كه] مسيحيت يعني چه؟ و عيسای مسيح (سلام الله عليه) را بشناسيم، نبايد به انجيل مراجعه كنيم [و] نبايد هم به كليسا مراجعه كنيم. اگر انجيل محرَّف است او توان تعريف مسيحيت [را] ندارد، يك كتاب محرَّف كه نميتواند دين الهي را براي مردم معرفي كند. هرگز كليسا قادر نيست عيسای مسيح (سلام الله عليه) را به ما معرفي كند و ما هرگز نبايد در شناخت عيسیٰ به كليسا مراجعه كنيم يا به انجيل مراجعه كنيم. اگر كليسا در خدمت استكبار است (كما هو الحق) و اگر انجيل محرَّف است (كما هو الحق)، هيچ كدام لايق نيستند نه مسيح را معرفي كنند نه مسيحيت را و اگر قرآن نبود نه كليسايي ميماند، نه انجيلي؛ اين را مطمئن باشيد.
حرف بلند مرحوم كاشف الغطاء در كتاب شريف كشف الغطاء اين است كه «اگر يهوديتي فعلاً روي زمين ماند و مسيحيتي فعلاً روي زمين ماند به بركت قرآن كريم است»[11]. وگرنه اگر قرآن نبود آن ديني كه در تورات و انجيل محرَّف است، ديني نبود كه بشر آن را قبول كند [و] آن تدريجاً به دست نيستي سپرده ميشد. كتابي كه ـ معاذ الله ـ به انبياي خود ميگساري را نسبت ميدهد ديني نيست كه انسان آن را قبول كند. هر چه علم پيشرفت ميكرد اينها مهجور ميشدند، منزوي ميشدند كم كم رخت برميبستند. اين حرف حرفِ حق است و اگر مسيحيت ماند براي آن است كه قرآن آمد عيسیٰ را معرفي كرد، مريم (سلام الله عليها) [را] به عظمت معرفي كرد، او را عذرا ناميد، او را به طهارت نامبرد. و انجيل را (آن انجيل غير محرَّف را) تصديق كرد. آنگاه كليسا در كنار سفرهٴ قرآن نشسته است [و] دارد روزي ميخورد و كليسا بايد بداند مسيحيت بايد بداند كه اگر عيسی را قرآن معرفي نميكرد، انبيا را معرفي نميكرد مريم(سلام الله عليها) را معرفي نميكرد، اين ديني كه اينها دارند ديني نيست و نبود كه بماند. اين حرف حرفِ قوي است [كه] مرحوم كاشف الغطاء دارد. قرآن اينها را زنده كرد.
تذكر: جهاد، دستور مشترك اديان آسماني
بنابراين ما نبايد از كليساي مزدور سؤال بكنيم كه شما عيسی را معرفي كنيد يا از انجيل محرَّف سؤال كنيم كه شما مسيحيت را معرفي كنيد. قرآن كه أصدق القائلين اين كتاب را تنظيم كرد يعني ذات اقدس اله، ميگويد: مسئله جنگ كه مطرح است، مسأله جبهه رفتن كه مطرح است، مسئله إشتراي با خدا كه مطرح است، ميگويد شما جانتان را [و] مالتان را به خدا بفروشيد. اين حرفي است كه ما در تورات گفتيم، حرفي است كه در انجيل گفتيم، حرفي است كه در قرآن هم گفتيم. اينچنين نيست كه اين حرف فقط در قرآن باشد. اگر ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون﴾[12] ، فرمود: ﴿وعداً عليه حقاً في التوراة و الانجيل والقرآن﴾[13] ؛ اين جنگ عليه كفر، بهشت را گرفتن و خون دادن نثار كردن [و] ايثار كردن، حرف ماست در همه كتابها، ما تنها در قرآن نگفتيم.
نفي رهبانيت مسيحي با دستور به جهاد
پس مسئلهاي كه جبهه را پر ميكند، اين مسئله در تورات هم آمده، در انجيل هم آمده [است] و از برجستهترين چهرههاي تاريخِ موساي كليم مبارزه با فرعون بود و عيسای مسيح آمد همين مبارزه را تصديق كرد: ﴿مصدقاً لما بين يديّ﴾..[14] ؛ عيسي آمد، فرمود: من آمدم كه حرفهاي موسي و روش موسي را تصديق كنم؛ من نيامدم كه شما را به رهبانيت دعوت كنم. موساي كليم را اگر كسي خواست در تاريخ بشناسد با مبارزهاش عليه فرعون ميشناسد. اين از آن واسطة العِقد است؛ مثل آن تك بيتي كه در غزل از همه ابيات ديگر بهتر ميدرخشد؛ مثل آن حبّهٴ درشت مرواريد در گردنبند است كه آن را در وسط ميگذارند ميگويند: واسطة العِقد است. اگر كسي خواست تاريخ موساي كليم را بررسي كند، اولين بار مبارزه عليه طاغوت به چشمش ميخورد و عيساي مسيح(سلام الله عليه) آمد فرمود: من آمدم كه حرفهاي موسي را تصديق كنم، تورات او را تصديق كنم: ﴿مصدقاً لما بين يديّ﴾، خدا هم ميفرمايد: ما مسئلهْ إشتراي بهشت با پرداخت جان و مال را در انجيل گفتيم، در تورات گفتيم، در قرآن هم گفتيم، اينچنين نيست كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً﴾ فقط في القرآن كه ﴿وعداً عليه حقاً في التوراة والانجيل والقرآن﴾[15] .
اركان شش گانه خريد و فروش
به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمود: بالاخره در خريد و فروش اگر چيز مهمي را انسان بخواهد بخرد؛ چيزي مهمي را بخواهد بفروشد، قباله تنظيم ميكند. اين كالاهاي روزانه قباله نميخواهد ولي اگر خواست يك خانهاي بخرد بالاخره قباله تنظيم ميكند. خداي سبحان در اين خريد و فروش مهم هم آن اركان ششگانهاي كه در خريد و فروشهاي مهم لازم است، يادآوري كرده در خريد و فروش جزئي قباله نميخواهد، شاهد هم نميخواهد، در ازدواج كه يك عقد مهم است، در خريد و فروش خانه كه يك عقد مهم است، معمولاً شش چيز را ذكر ميكنند (در خريد و فروش خانه و كالاهاي مهم) بايع مشخص، مشتري مشخص، مثمن مشخص، ثمن مشخص، شاهد مشخص. قباله هم مشخص، در اين كريمه اين شش امر ذكر شده است: مشتري مشخص ذات اقدس إله، بايع مشخص آن هم مؤمنين، مبيع مشخص آن هم جان و مالِ حلال، ثمن مشخص آن هم بهشت. خب قبالهاش كجاست و شاهد چه كسانياند؟ شاهد موساي كليم است، عيساي مسيح است، وجود مبارك پيغمبر است. قباله هم همين آيهٴ قرآن كريم است (تورات قباله است، انجيل قباله است قرآن قباله است)[16] فرمود: ما اينها را در اين كتابها گفتيم، در همهٴٴٴٴٴ اين كتابها گفتيم.
پس جنگ عليه كفر يك چيزي نيست كه اسلام آورده باشد (يعني قرآن آورده باشد فقط) البته اسلام آورد منتها ﴿إنّ الدّين عند الله الاسلام﴾[17] پس اگر كسي خواست مسيحيت را بشناسد بايد به قرآن مراجعه كند نه انجيل محرَّف.
نفي رهبانيت مسيحي با الگو قرار دادن رزمندگان مسيحي
در سورهٴ مباركهٴ صفّ هم خداي سبحان به ما مسلمين خطاب ميكند كه مسلمانها مثل مسيحيها جنگجو باشيد كه آنها را اصل قرار ميدهد، فرمود: ﴿يا ايها الذين آمنوا كونوا انصار الله كما قال عيسي ابن مريم للحواريين من انصاری الي الله قال الحواريون نحن انصار الله فَاٰمنت طائفة من بنياسرائيل و كفرت طائفة فأيّدنا الذين آمنوا علي عدوهم فاصبحوا ظاهرين﴾[18]؛ به ما مسلمين ميگويد: مسلمانها! مثل مسيحيها جنگجو باشيد. پس مسيحيت رهبانيت نياورد؛ انعزال نياورد؛ انزوا نياورد. آنهم جنگ داشت چه اينكه قرآن خبر داد، كتاب او هم قبالهٴ جبهه بود چه اينكه قرآن خبر داد و هرگز در شناخت عيساي مسيح(سلام الله عليه) نبايد به انجيل محرَّف يا كليساي دست نشانده مراجعه كنيم. اين رهبانيت در مسيحيت نبود يك امري بود كه بعداً جعل شده است. علي اي حال نه يهوديت دينِ دنيايي است، نه مسيحيت؛ زيرا مسئله جنگ عليه كفر، چه در يهوديت، چه در مسيحيت آمده [است]. منتها يهوديهاي وازدهٴ از تورات اينچنيناند؛ مسيحيهاي وامانده از انجيل آنچناناند. در بين مسلمين هم همين طور است. در بين مسلمين هم عباسيان بودند، مروانيان بودند، امويان بودند كه كمتر از يهوديها نبودند و بدتر از مشركين هم بودند يا كمتر از آنها نبودند. اينها هم دلباخته دنيا بودند. گروهي هم احياناً انزوا طلباند.
نتيجه
مجموعه قوانيني كه در قرآن كريم هست حد وسط را تعليم ميدهد چه اينكه مجموعه قوانيني كه در تورات و انجيل غير محرَّف بود، اينچنين است و خداي سبحان ما را به عنوان امت وسط قرار داد و طرفين اين وسط هم يكي پيغمبر است، يكي تودهٴ مردم. ما وسط بين اعلي و ادني هستيم؛ نه وسط بين افراط و تفريط. اگر بالقول المطلق خداي سبحان ميفرمود «ما شما را امت وسط وسط قرار داديم»، اين قابل تطبيق بر آن معنايي كه در تفسير المنار ذكر شده است بود، اما اگر وسطي است كه در حاشيهٴ آن مشخص است (دو طرف وسط مشخص است) و وسطي است كه با شهادت همراه است؛ نه با ميزان بودن؛ نه با مرجع بودن، معلوم ميشود مراد اين وسط آن نيست كه ايشان گفتهاند. شهادت با وسطتيتي كه ايشان گفتند مناسب نيست. وسطي كه ايشان گفتند بايد با ميزان بودن، با اسوه بودن، با الگو بودن، با نمونه بودن سازگار باشد. اما شهيدي كه در قرآن خداي سبحان پيغمبر را شهيد ميداند و ملائكه را شهيد ميداند، اعضا و جوارح را شهيد ميداند، ديگران را به عنوان اشهاد معرفي ميكند، اين شهادت بر اعمال است در دنيا تحمّلاً در آخرت أدائاً.
پرسش: ...
پاسخ: پس معلوم ميشود كه منظور از اين امت، همان گروه خاصاند يعني ائمه (عليهم السلام)اند طبق رواياتي كه در بحث قبل گذشت. منتها در بين شما مردانياند كه ميتوانند شاهد اعمال باشند.
پرسش:...
پاسخ: البته در بين آنها هم احياناً افرادي اينچنين هست مثلِ خود عيساي مسيح[عليه السلام].
عدم ارادهٴ توده مردم از «امت وسط»
پرسش...
پاسخ: اين جوابش ديروز گفته شد؛ مثل اينكه خداي سبحان ميفرمايد ما بنياسرائيل را ملوك قرار داديم به نحو مجموع است نه به نحو جميع؛ نه تك تك بنياسرائيل جزء ملوك و سلاطين است، فرمود: ﴿جعلكم ملوكاً﴾[19] يعني «جَعَل منكم ملوكاً» ﴿و آتيناهم ملكاً عظيماً﴾[20] در حاليكه اين ملك عظيم را به سليمان و داوود و ساير انبيايي كه در اين رديف بودند(عليهم الصلاة و عليهم السلام) داد، ولي فرمود: ﴿و آتيناهم ملكاً عظيماً﴾؛ بنياسراييل را ما ملك عظيم داديم يعني در بين بنياسراييل مرداني برخاستند كه از ملك عظيم ما متنعم شدند؛ نه اينكه مربوط به جميع باشد مربوط به مجموع است. در اين كريمه هم مربوط به مجموع است يعني در بين شما مرداني هستند كه شاهد اعمالاند؛ نه تك تك شما ﴿و كذلك جعلناكم أمة وسطا﴾ شاهدش هم آن همه رواياتي است كه [در] بحث قبل گذشت.
حق شناسي، شرط زايش نعم الهي
پرسش:...
پاسخ: نه جعلِ تكويني خداي سبحان هم اگر باشد ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[21]، چون خيلي از نعم را خداي سبحان به خيليها داد ﴿ اخلد الي الارض و أتبع هواه﴾[22]؛ خداي سبحان تكويناً به تك تك ما خيلي از نعم را داد [و] ما حقشناسي نكرديم. كداميك از ما آن مقداري كه ميدانيم عمل ميكنيم؟ پس خداي سبحان ﴿أعلم حيث يجعل رسالته﴾. در جريان بلعم باعورا هم فرمود: ﴿و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين﴾[23]؛ فرمود: اين «إخلاد إلي الأرض» كرده، ما داديم امّا خب او نيامد. به خيلي از ماها خداي سبحان خيلي از چيزها را داد، اما خُب، عمل نكرديم [و] در راه مانديم. هيچكدام ما پيش خدا عذري نداريم. هيچكس نيست از ماها كه در قيامت بتواند بگويد: خدايا! چرا به من ندادي؟ [زيرا] خيلي از نعم را، خيلي از آگاهيها را، خيلي از خصوصيات را، خداي سبحان به ما داد ما حقشناسي نكرديم.
پس اينچنين نيست كه انسان بگويد: دادهٴ خدا فخر نيست، خدا به خيليها ميدهد آنها ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾[24] .
ـ تعامل علم و عمل
به عدهاي هم ميدهد حقشناسي ميكنند و اگر كسي حق شناس بود طبق اين روايتي كه جزء معجزات اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه معصوم (عليه السلام) فرمود: «من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم»[25]؛ اگر كسي به آن مقداري كه عالم است عمل بكند، خيلي از چيزها را كه نميداند نصيبش ميشود. اين معجزه است؛ اين يك اِخبار غيب است. از آنطرف هم فرمودند: «و العلم يهتف بالعمل فان أجابه و الا ارتحل عنه»[26]؛ از آنطرف هم علم به عمل ميگويد كه من هستم، به دنبال من بيا. اگر اين هاتف غيبي كه علم است حرفش را عمل، گوش داد به دنبال علم حركت كرد، اين عالم با عمل علمش افزوده ميشود و سرانجام عالماً ميميرد و فقيهاً مبعوث ميشود. و اگر نه علم براي متاع دنيا بود [و] به علم عمل نكرد، كم كم آنچه در مدرسهها خواند از يادش ميرود، عوام ميميرد و عوام سر از قبر برميدارد. گرچه در دنيا عالم بود، ولي در قيامت اثر علم در او نيست كه تا بتواند از ديگران شفاعت كند. به زحمت بار خود را به مقصد برساند. اين را خدا به همهٴ ما داد، منتها عمل نكرديم.
پيامبران از زمرهٴ شاهدان اعمال
دربارهٴ انبياي ديگر خداي سبحان مسئلهٴ شهادت را مطرح كرده است چه اينكه دربارهٴ عيسي (سلام الله عليه) فرمود: اين هم شاهد اعمال است آيهٴ 116 سورهٴ مائده اين است كه:
﴿وَ إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَيٰ ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾، آيهٴ 117 اين است: ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ﴾؛ من مادامي كه در بين اينها بودم شاهد حال اينها بودم؛ هر كاري اينها ميكردند من ميدانستم و ميديدم. خب، اين البته علم غيب ميخواهد، چون اساس كار انسان با قلب است، چون در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود كه ما با قلبتان كار داريم، عمل ظاهر را بالاخره منافق و مؤمن هر دو انجام ميدهند.
در سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ 225 فرمود: ﴿وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾؛ در آن كريمه فرمود: خداي سبحان با قلبتان كار دارد، با اعمال و جوارحي كه مشترك بين مؤمن و منافق است كار ندارد. آيهٴ 225 سورهٴ بقره ﴿لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾، خب، اگر كسي بخواهد شاهد اعمال باشد، بايد قلب شناس باشد؛ يك چنين كسي پيغمبر است و امام و شاگردان اينها هم احياناً ممكن است در محدوده ولايت خود به اين مقام راه يابند، مثل حارثة بن مالك و امثال ذلك ( اين راه باز است البته).
عيساي مسيح به خداي سبحان عرض كرد كه من تا بودم شاهد اعمال اينها بودم: ﴿فلما توفيتني كنت انت الرقيب عليهم﴾؛ وقتي تو مرا توفي كردي (من متوفا شدم و تو متوفي شدي) و مرا از اين عالم بردي، تو شاهد بودي و تو اعمال اينها را نگاه ميكردي: ﴿فلما توفيتني كنت أنت الرّقيب عليهم و انت علي كل شيءٍ شهيد﴾[27] .
پس اين وسط بين افراط و تفريط نيست بين پيغمبر و امت است به قرينه شهادت و امثال ذلك.
امكان نيل به مقام شهادت بر اعمال
معيّت با شهدا مشروط به اطاعت الهي
و اما اينكه همه شاهدند يا اينكه ديگران از شهادت بهرهاي ندارند در سورهٴ مباركهٴ نساء آيهاي است كه دلالت ميكند به اينكه اگر كسي واقعاً مطيع خدا و پيغمبر باشد با شهدا محشور ميشود، بعيد است خودش به مقام شهادت برسد ولي با شهداست. آيهٴ 69 سورهٴ نساء اين است كه ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ يعني اگر كسي واقعاً مطيع خدا و پيغمبر باشد اين با «نبيين» و «صديقين» و «شهداء» است، اما خودش بعيد است جزء شهدا باشد يا در سورهٴ مباركهٴ حديد فرمود به اينكه عدهاي شهداي عند اللهاند.
پرسش:...
پاسخ: نه، اگر با آنها باشد، واقعاً جزء شهداست ديگر معهم نيست. اين معلوم ميشود ملحق به آنهاست تالي تلو آنهاست. اگر واقعاً همان حكم را داشته باشد، خب همان موضوع برآن صادق است.
ـ ملحق شدگان به شهدا
در سورهٴ مباركهٴ حديد اينچنين هست كه آيهٴ 19 سورهٴ حديد: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، ﴿و الشهداء﴾ از اين آيه خواستهاند استفاده كنند كه غير از أنبيا و ائمه (عليهم السلام) عدهاي هم ميتوانند شاهد اعمال باشند، براي اينكه فرمود: ﴿والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون والشهداء﴾، ولي به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمود به اينكه اين كلمه ﴿عند ربهم﴾ نشان ميدهد اينها در قيامت به شهدا ملحق ميشوند.[28] مطابق با همان آيهٴ سورهٴ نساء درميآيد كه اينها رفيق شهدا هستند؛ نه خود جزء شهدا باشند. فرمود: ﴿اولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم﴾[29] ، نظير آنچه كه در سورهٴ طور بيان كرد كه ما ذراري عدهاي را به آنها ملحق ميكنيم؛ آيهٴ 21 سورهٴ طور اين است كه ﴿والذين آمنوا واتبعتهم ذرّيتهم بأيمان ألحقنا بهم ذريتهم﴾؛ بعضي در قيامت به آباي كرامشان ملحق ميشوند؛ نه اينكه هم درجه و همسان و همتاي آنها باشند.
نظر مختار در امكان نيل به مقام شهادت
علي ايّ حال آن مقداري كه مسلم است اين است كه ائمه (عليهم السلام) شاهداناند و أحياناً اولياي خاص كه از شاگردان مخصوص آنها هستند آنها هم ممكن است در شعاع ولايت آنها به مقدار ميسور از غيب ديگران با خبر باشند؛ اين دليل بر خلاف آنها نيست، اطلاق آيه هم شايد تأييد كند.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ تفسير المنار، ج2، ص 5ـ4
[2] ـ الميزان، ج1، ص 319 ـ 320.
[3] ـ بحار الانوار، ج 8، ص 170.
[4] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 21.
[5] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 28.
[6] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 28.
[7] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 131.
[8] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 67.
[9] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 67.
[10] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.
[11] ـ كشف الغطاء 391.
[12] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[14] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[16] ـ تفسير الميزان، ج 9، ص 395 ـ 396.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[18] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[19] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 20.
[20] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 54.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176..
[23] ـ سورهٴ اعراف آيهٴ 175.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 187.
[25] ـ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1059..
[26] ـ كافي، ج 1، ص 44.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[28] ـ الميزان،ج 1، ص 322.
[29] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 19.