12 06 1986 2945039 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 234(1365/03/22)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ المُشْرِكِينَ (۱۳۵) قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَي وَعِيسَي وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۶) فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۱۳۷)

انحراف يهوديت و مسيحيت از دين حضرت ابراهيم(عليه‌السلام)

بعد از اينكه دين ابراهيم(سلام الله عليه) را بر اساس عقل تشريح فرمود و آن ملت را ملت عقل و رشد دانست و اعراض از ملت ابراهيم را مايهٴ سَفَه اعلام كرد؛ آن‌گاه فرمود: يهوديها و مسيحيها كه از ملت ابراهيم(سلام الله عليه) فاصله گرفتند و آن مليّت توحيدي حضرت را با شرك مشوب كردند نه تنها به اين مشوب‌كردن اكتفا نكردند بلكه ساير ملل و ساير اديان را هم محكوم به بطلان دانستند. يهوديها گفتند: تنها فرقهٴ ناجيه يهوديها هستند؛ نصارا گفتند: تنها فرقهٴ ناجيه نصارا هستند و هيچ ملتي بر حق نيست و اين امر كم‌كم باورشان شد و خود را جزء اولياي الهي به شمار آوردند و از اين مرحله هم ترقي كردند [تا آنجا كه] گاهي به عنوان بنوّت تشريفي خود را از ابناي خداي سبحان به شمار مي‌آوردند و مي‌گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ[1].

قرآن كريم بر محور عقل و علم، همه اين دعاوي كاذبه را ابطال مي‌كند. اما دربارهٴ دين ابراهيم(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: ديني است لله، از مبدأ تا معاد مصون از آلودگي شرك است و شما چه دربارهٴ مبدأ، چه دربارهٴ رسالت [و] چه درباره معاد ديني داريد مشوب به شرك و اگر راست مي‌گوييد [كه] جزء اولياي الهي هستيد نشانهٴ ولايت بايد در شما باشد. نشانهٴ ولايت، تمنّي لقاي محبوب است [كه] بايد در شما باشد. بايد تمنّي مرگ كنيد در حالي كه از مرگ گريزانيد. نشانهٴ ولايت صيانت از جهنم است در حالي كه شما در اثر تبهكاري و آلودگي به گناه به جهنم مي‌رويد و معذّب مي‌شويد. همه اين مسائل را يكي پس از ديگري قرآن كريم تبيين كرد.

 

دين حنيف، معيار حقانيت اديان

آن‌ گاه معيار دين حق را تشريح كرد كه ايمان به خداست و ايمان به قيامت است و ايمان به وحي و رسالت است و تعبّد محض در برابر دستورات الهي، نه چيزي را كم كردن و نه چيزي را افزودن.

دربارهٴ يهوديها [و مسيحيها] فرمود كه يهوديها و مسيحيها حرفشان اين است كه ﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾ يعني يهوديها حرفشان اين است كه تنها راه نجات يهوديت است و نصارا پندارشان اين است كه تنها طريق نجات نصرانيت است.

آن‌گاه به پيغمبر فرمود: در جواب اينها بگو: ﴿بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾؛ ما نه تابع يهوديتيم. نه تابع نصرانيت؛ بلكه ملّت و دين ابراهيم را مي‌پذيريم كه دين ابراهيم با همه خصوصيّاتش قبلاً تبيين شد.

 

ـ حنيف‌بودن و نزاهت از شرك، ويژگيهاي حضرت ابراهيم(عليه‌السلام)

خداي سبحان ابراهيم را به عنوان اينكه حنيف است ستود، به عنوان اينكه داراي فطرت و ملّت توحيدي است در چند جاي قرآن ستود، هم صفات ثبوتيه ابراهيم[عليه‌السلام] را مشخص كرد كه دين حنيف دارد، هم صفات سلبيه آن حضرت را مشخص كرد كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ او مصون از شرك بود.

در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود به اينكه ابراهيم حنيف بود و مشرك نبود و شما هم همان ملت حنيفيّه و مصون از شرك را تبعيّت كنيد. سورهٴ «نحل» آيهٴ 120 اين است كه ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾؛ او در مسير مستقيم بود حنيف بود ـ حنيف در برابر جنيف است كه بحثش گذشت ـ و ابراهيم مشرك نبود و شما مشركيد؛ پس شما بر ملت ابراهيم نيستيد. شما كه ابراهيم(سلام الله عليه) را به نبوت قبول داريد، او مشرك نبود، هرگز براي خدا فرزند قائل نبود، هرگز گرفتار تثليث نبود و شما گرفتار تثلث هستيد و مانند آن. فرمود: ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ لذا در همين سورهٴ «نحل» آيهٴ 123 مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾.

اصرار قرآن كريم بر اين دو جهت است: يكي بيان صفات ثبوتيه ابراهيم(عليه‌السلام) كه دين حنيف است [و] يكي تشريح صفات سلبيه ابراهيم(سلام الله عليه) كه نزاهت او از شرك است. فرمود: ابراهيم مشرك نبود يعني يهوديت گرفتار شرك است، مسيحيت گرفتار شرك است؛ پس هيچ‌كدام اينها بر ملّت ابراهيم نيستند.

 

ـ دين حنيف، دين فطري

و اين دين حنيف همان دين فطري است كه خداي سبحان انسان را با همان دين حنيف آفريد. در آيهٴ 30 سورهٴ «روم» اين‌چنين آمده است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾؛ اين حنيف‌بودن فطري است يعني فطرتاً انسان به حق بدون گرايش به باطل علاقه‌مند است. در نهان انسان نه بي‌تفاوتي است نه گرايش به باطل، بلكه يك گرايش است آن هم به سوي حق، اين مي‌شود حنيف و اين دين حنيف همان ديني است كه ابراهيم(سلام الله عليه) آن را داشت و شكوفا كرد. خود ابراهيم[عليه‌السلام] دين حنيف داشت و مصون از شرك بود، يهوديت و مسيحيت گرفتار جنف شدند در برابر حنف و گرفتار شرك شدند در برابر توحيد لذا خداي سبحان مي‌فرمايد شما مشركيد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ[2].

 

ـ ابطال داعيهٴ دروغين اهل كتاب دربارهٴ ولايت

آن‌گاه مي‌فرمايد به اينكه اگر اين داعيه شما حق است، دين شما حق است و شما جزء اولياي الهي هستيد نشانه ولايت بايد در شما باشد. اگر واقعاً جزء اولياي الهي هستيد، وليّ الله خواهان لقاي محبوب است، بايد تمنّي مرگ كنيد، چرا از مرگ گريزانيد؟ نشانهٴ اينكه انسان از اولياي خداست يا نه، آن است كه بايد به استقبال مرگ برود. اين را در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» استدلال كرد فرمود: ﴿قُل يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[3] اگر براي خود بنا بر مسئلهٴ نژاد يا غير نژاد خصيصه‌اي قائليد و خود را جزء اولياي الهي مي‌شماريد خاصيت ولايت آن است كه انسان مشتاق است كه وليّ خود را ملاقات كند، خاصيت ولايت اين است كه شما به اشتياق ولي‌ّتان به سر ببريد [پس] ﴿فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ﴾؛ تمني مرگ كنيد، چرا از مرگ گريزانيد؟

 

حرص به دنيا و سوابق سوء مانع تمناي مرگ

در بحثهاي گذشته در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» چنين آمده [كه] گروهي از همين يهوديها و همچنين مشركين كساني‌اند كه به طبيعت بيش از ديگران علاقه‌مندند؛ آيهٴ 96 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش گذشت اين است كه از 94 شروع مي‌شود: ﴿قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ ا لْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ اگر از مردان ديگر برتريد [و] به خدا نزديك‌تريد طبيعتاً بايد به مرگ علاقه‌مند باشيد؛ چون مرگ عبد را به مولا مي‌رساند، اين حجاب مرگ بايد كنار برود، انسان بميرد تا مشاهده كند. خب، اگر شما واقعاً بنده صالحيد كه نبايد از مرگ بترسيد: ﴿فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ[4]. در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» به آن صورت بود در همين آيهٴ 94 سورهٴ «بقره» هم همين‌طور است: ﴿إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً﴾؛ هرگز اينها تمني مرگز نمي‌كنند، ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ﴾؛ آن سوابق سوء ايشان كه نمي‌گذارد اينها آرزوي مرگ كنند، ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ[5] بعد فرمود: نه تنها اينها مشتاق مرگ نيستند بلكه ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَي حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُون[6]؛ فرمود: اينها دلباخته‌تر از ديگران به عالم طبيعت‌اند اينها خيلي حريص‌اند به عالم طبيعت؛ مثل اينكه مشركين به عالم طبيعت خيلي حريص‌اند.

 

آرزوي عمر هزار ساله، نشانهٴ دلبستگي به دنيا

اين تعارف «هزار سال بماني» كه تعارف رايج ايام فروردين است در بين ايرانيها، اين از دير زمان بود در بين مجوسيها، مي‌گفتند: «هزار سال بماني» از بس به عالم طبيعت دل‌بسته بودند. اين تعارف در بين اعراب هم رسوب كرد كه اينها در اين ‌گونه از مراسم به يكديگر مي‌گفتند: «عِشْ الف نيروز»[7] كه اين معرّب همان نوروز است يعني «هزار سال بماني». آيه‌اي در اين زمينه نازل شد كه بر فرض ﴿لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ[8]؛ بر فرض هم هزار سال بماند كه باز از عذاب الهي نمي‌رهد. اين‌طور نيست كه اين عمر دراز براي تحصيل توبه و إنابه باشد، اين عمر دراز براي ارضاي آن غريزهٴ دنيا‌خواهي است كه بار آنها را متراكم‌تر مي‌كند؛ بنابراين بر فرض هم اگر هزار سال بماند: ﴿وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ﴾.

 

لقاي محبوب، آرزوي اولياي راستين الهي

يك عدّه به ديگران مي‌گويند: ان‌شاءالله هزار سال بمانيد، عدّه‌اي هم كه به بيان حضرت امير(سلام الله عليه): «لولا الأجل الّذي كتب الله عليهم لم تستقر أرواحهم في أجسادهم طرفة عين»[9]؛ اگر نبود قضاي الهي اينها يك لحظه حاضر نبودند در دنيا بمانند. حرف آنها اين است كه حيفِ آدم خوب است كه در عالم پست بماند، حيف انساني كه در دنيا باشد. براي اينكه محيطي است آلوده به شرك و گناه، مي‌خواهد به جايي برود كه ﴿لا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ[10]. اين همين كه اينجا رخت بر بست در آن روضه از رياض جنت پا مي‌نهد كه ﴿لا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ[11] تا برسد به جنت كبرا كه اصلاً اين ‌گونه از امور در آنجا راه ندارد. حرف نيكان آن است كه حيفِ انسان خوب كه در دنيا بماند، امّا خب، قضا و قدر الهي است كه بايد بماند و اين رنج را تحمل بكند. بيان حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه اگر قضا و قدر نبود يك لحظه اينها در دنيا نمي‌ماندند.

در مقابلش مدّعيان اولياي الهي بودن مي‌گويند به اينكه «عش ألف نيروز»[12]؛ هزار سال بمانيد. خدا مي‌فرمايد: بر فرض هم اين دعاي غير مستجاب، مستجاب بشود سودي به حال اينها ندارد، اگر هم «ألف سنه» بمانند: ﴿وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ[13]، در بخش ديگر فرمود: ﴿فَمَن زُحْزِحَ عِنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ[14] اگر كسي از عذاب برهد و به بهشت برسد او به فيض رسيده است.

بنابراين به مدّعيان اين مقام چه در سورهٴ «جمعه» [و] چه در سورهٴ «بقره» مي‌فرمايد: اگر شما به خدا نزديكيد نشانهٴ ولايت بايد در شما باشد و آن تمني مرگ است؛ چون مولّيٰ عليه مي‌خواهد وليّ خود را ببيند، اگر شما از اولياي الهي هستيد يعني در تحت ولايت الله‌ هستيد يعني او وليّ شماست و شما مولّيٰ عليه او، همهٴ فيوض را از او دريافت مي‌كنيد خب، مشتاقانه بايد به لقاي او حركت كنيد: ﴿فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ[15] در حالي كه اين‌چنين نيست.

 

ـ ابطال داعيه دروغين بنوّت تشريفي اهل كتاب

در بخش ديگر مي‌فرمايد به اينكه شما از نام ولايت بالاتر رفتيد و خود را جزء ابناي الهي به شمار آورديد و گفتيد: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ[16] از مرحلهٴ محبت و ولايت پا فراتر نهاديد و براي خود بنوّت تشريفي قائل شديد؛ آيهٴ 18 سورهٴ «مائده» اين است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ ما جزء فرزندان اوييم، نه فرزند طبيعي بلكه فرزند تشريفي. از مرحلهٴ محبت يا ولايت پا فراتر نهادند [و] گفتند: ما فرزندان خداييم يعني آن‌قدر به خداي سبحان نزديكيم مثل فرزند نسبت به پدر (بنوّت تشريفي البته). آن‌گاه خداي سبحان به پيغمبر مي‌فرمايد كه ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم[17]؛ اگر جزء ابناي خداييد (بنوّت تشريفي داريد)، اوّلاً چرا معصيت مي‌‌كنيد و ثانياً چرا در برابر معصيت به آتش مي‌رويد؟ معلوم مي‌شود مثل افراد ديگر هستيد: ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ[18] اينها را قرآن به زحمت مي‌خواهد قانع كند كه شما با ديگران يكسانيد. همين صهيونيستها كه امروز هم دست برنمي‌دارند [و] براي خود اين همه مقام قائل‌اند، اين «نحن اولياء الله» است، ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ﴾ است، «نحن احباء الله» است و امثال ذلك.

قرآن مي‌فرمايد به اينكه شما مانند ديگران يكسانيد و در برابر گناهتان معذّبيد: ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ[19].

اينها تحليل داعيه‌هاي دروغين اهل كتاب است و حلّ اين دعاوي كاذبه.

تعصب جاهلانه، اساس تكفير اسلام توسط اهل كتاب

آن‌گاه مي‌فرمايد: اينكه يهوديها خود را حق مي‌دانند و مسيحيها و مسلمين را بر باطل و همچنين مسيحيها خود را حق مي‌پندارند ديگران را بر باطل، اين براساس برهان نيست، اين براساس تعصّب قومي است. نشانه‌اش آن است كه همين اهل كتاب، مشركين را بالاتر از مسلمين مي‌دانند، همين اهل كتاب با اينكه از كتاب آسماني تا حدودي برخوردارند مشركين را متمدّن‌تر از مسلمين مي‌پندارند. در سورهٴ «نساء» آيهٴ 51 اين‌چنين است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾؛ فرمود: اين نگاه تعجب‌آميز را داشته باش، نگاه نمي‌كني اينها كه بهره‌اي از كتاب يافتند، از تورات و انجيل بهره يافتند، اينها به جبت و طاغوت به صنم و وثن تن در مي‌دهند و مي‌گويند: مشركين و كفّار از مسلمين هدايت شده‌ترند، آنها بهتر در مسير هستند، آنها بهتر به مقصد مي‌رسند؟ هدايتي كه درباره مشركين مي‌گويند راجع به هدايت به قيامت و بهشت و امثال ذلك نيست زيرا مشرك قيامتي معتقد نيست تا به بهشت راه پيدا كند. اين هدايت همان تمدن به اصطلاح روز است يعني اينها بهترند، اينها متمدن‌ترند، اينها بهتر به ترقيّات راه دارند و مانند آن. اين حرف گروهي از اهل كتاب است. معلوم مي‌شود حرف بر اساس برهان نيست؛ لذا نه تنها خود را برتر مي‌دانند بلكه مشركين را هم از مسلمين بالاتر مي‌دانند. از اين جهت خداي سبحان دستور مي‌دهد كه با نگاه تعجب‌آميز به اين حرف بنگريد: ﴿أَلَمْ تَرَ إَلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ﴾ كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ﴾ يعني اين كفار ﴿أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً[20]

لذا خداي سبحان در بخشهاي گوناگون به اينها مي‌فرمايد: دعواي‌تان كذب است؛ ﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ .

 

برهاني‌بودن پاسخ خداي سبحان در آيه

امام رازي در اين ﴿بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾ سخني دارد مي‌گويد: اين جواب اقناعي است بعد جواب برهاني را بعداً ذكر مي‌كند[21]. در حالي كه اين اقناع نيست خداي سبحان اوّل ملت ابراهيم را بر اساس عقل و علم تشريح كرد بعد فرمود: اين ديني كه ابراهيم دارد محورِ عقل و رشد است و اگر كسي از ملت ابراهيم اعراض كرد سفيه است، آن‌گاه مي‌فرمايد: مسلمين بر ملت ابراهيم‌اند و يهوديت و مسيحيت از ملت ابراهيم جدايند (اين جواب اقناعي نيست). اينكه آنها گفتند: ﴿كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾ و خداي سبحان به پيغمبر فرمود: ﴿بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾ اين جواب حقيقي است، نه جواب اقناعي. اگر بحثهاي ملت ابراهيم قبلاً طرح نشده بود، انسان ممكن بود توهّم كند كه اين جواب اجمالي است تفصيلش بعد خواهد آمد، امّا اين به عنوان نتيجه‌گيري از بحثهاي قبلي است [يعني] بعد از تشريح ملت ابراهيم كه او بر محور عقل و رشد است، آن‌گاه مي‌فرمايد: ما ملت ابراهيم را مي‌پذيريم: ﴿بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

 

سخن بي‌برهان اهل كتاب

يك سلسله بحثها در همين زمينه مربوط بود به آيات 111 و 120 از همين آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش مبسوطاً گذشت و ديگر تكرار نكنيم كه آنها گفتند: ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي[22] قرآن مي‌فرمايد: ﴿تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ[23]؛ حرف با امنيّه و خواهش حاصل نمي‌شود، چه در دنيا چه در آخرت، اگر برهان داريد اقامه كنيد و اساس دين برهان و عقل است. لذا آنچه كه قبلاً بازگو شد ديگر تكرار نكنيم.

 

دعوت مسلمانان به ايمان به خدا و آنچه بر پيامبران نازل شده

در آيه بعد خداي سبحان به مسلمين خطاب كرد، فرمود: ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَي وَعِيسَي وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِم﴾؛ فرمود: شما به مبدأ و آنچه از مبدأ نازل شده است ايمان بياوريد؛ اگر اهل كتاب مثل ايمان شما ايمان آوردند كه در يك مسيريد؛ اگر اهل كتاب مثل ايمان شما ايمان نياوردند معلوم مي‌شود آنها سر شقاق دارند نه سر وفاق يعني آنها بين شما و بين خود يك دره‌اي احداث كرده‌اند دو شق، شما را در اين شق و اين لبه قرار داده‌اند، خود در شق و لبهٴ ديگر قرار گرفته‌اند: ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ﴾. و اگر كسي امت اسلامي را منشق كرد، عصاي مسلمين را منشق كرد گروهي را در يك شق و لب، گروهي ديگر را در شق ديگر قرار داد، [خداي سبحان] فرمود: ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ﴾ ولي شما وظيفه‌تان اين است كه در درجهٴ اول به مبدأ وحي ايمان بياوريد كه خداي سبحان است: ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ﴾ كه مبدأ است، ﴿وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا﴾؛ آنچه كه به سوي ما نازل شده است؛ چون اين قرآن در عين حال كه بر پيغمبر نازل شده است به سوي ما هم نازل شده است.

 

نزول قرآن به سوي مردم

خداي سبحان به پيغمبر فرمود: اين كتابي است كه ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم[24] يعني آنچه كه براي مردم نازل شده است تبيين كني. از اين آيات قرآن استفاده مي‌شود كه قرآن نه تنها براي هدايت انسانها نازل شد؛ بلكه به سوي انسانها هم نازل شده است؛ فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾. آيات ديگر دارد كه ﴿قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ[25] يا ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً[26] و امثال ذلك. اينها يك معناي متداولي دارد و يك معناي دقيق؛ آن معناي متداول اين است كه چون قرآن بر پيغمبرِ ما نازل شد و ما امت پيغمبريم، مثل آن است كه بر ما نازل شده باشد. خداي سبحان كه مي‌فرمايد: من قرآن را براي شما و به سوي شما نازل كردم در حقيقت به سوي ما نازل نكرد به سوي پيغمبر ما نازل كرد، ما چون امت پيغمبريم از اين جهت خدا فرمود: قرآن به سوي شما نازل شد.

آن معناي ديگر آن است كه نه؛ قرآن به سوي ما هم نازل شد، نه اينكه قرآن فقط براي هدايت ما به پيغمبر نازل شد، بلكه قرآن به سوي ما هم نازل شد.

 

ـ قرآن، گفتاري وزين و سنگين

منتها راه نزول قرآن كريم كه به سوي ما نازل شده اين است [كه] اين كتاب بسيار كتاب سنگيني است، فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[27]؛ اين قول خيلي وزين است، تحمل وحي ثقيل و وزين بلاواسطه ميسور انسانها نيست؛ مثل اينكه سنگ عظيم يا آبشار عظيمي از بالا بخواهد ريزش كند، اين بايد به يك پايگاه و جايگاه عظيمي برسد و برخورد كند و فشارش گرفته بشود بعد ترشّحات آن به ديگران برسد، لذا اين قول عظيم را و اين قول ثقيل را خداي سبحان در درجه اوّل بر قلب مطهّر پيامبر مي‌ريزد و مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾.

 

ـ تحمل وحي الهي در پرتو شب‌زنده‌داري

و براي آنكه وجود مبارك حضرت در تحمّل اين وحي ثقيل آماده باشد، حضرتش را به شب‌زنده‌داري دعوت مي‌كند، مي‌فرمايد: روز مراجعاتت زياد است، كارهاي روز زياد است [و] آن سرگرميهاي روز نمي‌گذارد قلبت آرام باشد: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً[28]، شب را درياب كه ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً[29]؛ پايگاه شب محكم‌تر است، انسان در شب بهتر حرف مي‌فهمد، بهتر حرف ادا مي‌كند، بهتر مناجات دارد، بهتر نماز و دعا دارد؛ ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾. چرا شب را درياب؟ چرا ناشئهٴ ليل ﴿أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ است؟ براي چه شب را زنده‌ دار؟ براي اينكه ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[30]؛ ما مي‌خواهيم حرف سنگين بر تو وارد كنيم.

 

ـ استمرار نزول وحي از مبدأ تنزّل تا سامعه امت اسلامي

خب، حرف سنگين كه بر وجود مبارك پيامبر نازل شد. آيا آخرين و نقطهٴ پاياني وحي قلب مبارك پيامبر است؟ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ[31] يعني وحي به قلب پيغمبر كه رسيد تمام مي‌شود يا نه؛ از قلب مطهّر پيغمبر به لبان مطهّرش كه مي‌رسد باز وحي است؟ به گوش ما هم كه مي‌رسد وحي است، وقتي به گوش ما رسيد [و] كلام خدا به عنوان حجت بالغه به ما ابلاغ شد از اين به بعد ماييم كه با اين وحي يا خوب برخورد كنيم يا بد. تا به گوش ما برسد وحي است يعني تتمّهٴ وحي به گوش ما هم مي‌رسد. اينكه وقتي قرائتِ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ شروع شد، مستحب است بگوييم «لبّيك»[32]، معلوم مي‌شود الآن هم با ما حرف مي‌زند. اينكه فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ[33]، اكنون هم كسي آيات را مي‌شنود كلام الله را مي‌شنود؛ اين‌طور نيست كه وحي بيايد تا قلب پيامبر(عليه آلاف التحيه الثناء) بعد منقطع شود [و] از آن به بعد پيغمبر از خود چيزي به ما برساند، بلكه اين وحي همان‌طوري كه از نقطه آغازينش تا به قلب پيامبر برسد وحي است، صحف مطهَّره است، ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ[34] است، ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ[35] است، همه اين كانال، مسير وحي است وقتي به قلب مبارك پيغمبر رسيد آنجا تمام نمي‌شود، بلكه از قلب مبارك حضرت به لبان مطهر حضرت مي‌رسد كه مي‌شود: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي[36]؛ آنچه كه از لبان مطهر مي‌رسد هم دنباله وحي است. بين زبان مطهر پيغمبر با سامعه امت فرشته‌ها هستند كه حرف بدون كم و زياد به سامعهٴ امت برسد؛ خداي سبحان فرمود: ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ[37]؛ بين لبان مطهر حضرت با گوش امت، فرشته‌ها هستند، هيچ كم نشود، هيچ زياد نشود [و] آنچه كه از مبدأ وحي تنزّل كرده است، كما هو حقّه به گوش ما برسد.

از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[38]. ما اگر بدانيم تتمّه وحي به گوش ما مي‌رسد با قرآن برخورد بهتر از اين داريم، اين‌طور نيست كه وحي به پيامبر برسد و قطع بشود و از آن به بعد پيامبر از خود ـ معاذالله ـ بگويد. همان‌طوري كه فرشتگان كانال وحي‌اند: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَة ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ[39] و پيغمبر به استقبال وحي مي‌رفت، وقتي هم كه از لبان مطهّر پيغمبر به گوش ما مي‌رسد، اين كانال هم، كانال وحي است. اين‌طور نيست كه بين لبان پيامبر و گوش امت، شيطان راه داشته باشد [و] بتواند كم كند يا زياد كند (اين‌چنين نيست). بعد از اينكه به گوش امت رسيد، آن‌گاه خود امت يا هلاكتشان براساس بينه است و [يا] اگر زنده شدند كه براساس بينه است.

 

ـ نقش پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله و سلّم) در رسيدن وحي الهي به امت اسلامي

پس تتمّه وحي از زبان مطهر حضرت تا گوش ما هم هست، منتها يك راهي است كه سنگيني‌اش گرفته شده؛ اين آبشارِ باعظمت آمده بر قلب پيامبر، ثقلش گرفته شده، معارفش آنجا مانده، حقايقش مانده، تأويلش مانده، باطنش مانده، ظاهرش كه ترشحات قرآن است به سمع ما مي‌رسد. اگر از بالا مستقيماً بر قلب افرادي مثل ما بخواهد تنزل كند كه متلاشي خواهيم شد: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ[40]؛ آن انسان كامل كه از آسمانها و زمين هم بالاتر است، او توان تحمل اين قول ثقيل را دارد.

بنابراين اين وحي به سوي ما هم نازل شده است؛ نه تنها براي هدايت ماست، بلكه به سوي ما هم هست و چون به سوي ماست اين آياتِ قرآن مي‌شود طناب الهي. در نوع روايات ثقلين اين‌چنين آمده است كه يكي از دو ثقل، طناب خداست كه قرآن است [كه] يك طرفش به دست شماست يك طرفش به دست خدا[41] يعني اين آياتي كه ما در خدمت اين آيات هستيم اين تتمه طناب وحي است. اگر اين تتمّه را بگيريم، بالا مي‌رويم، نه اينكه وحي به قلب پيغمبر مي‌رسد و قطع مي‌شود و از آن به بعد پيغمبر فقط ترجمان است براي ما، نه؛ از آن به بعد پيغمبر هم ترجمان است و هم رسول. رسول معنايش آن است كه آنچه را يافت بدون كم و زياد مي‌رساند. آن ‌وقت مبيّن هم هست؛ خداي سبحان پيغمبر را به عنوان مفسّر و مبيّن معرفي كرد، فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم[42]؛ تو همه اين حقايق را يكجا دريافت مي‌كني، مفسّر خوبي براي امت باش، مبيّن باش. آن‌گاه خود اين ترشحات وحي از قلب مبارك حضرت به لبان مبارك حضرت [و] به سامعه امت مي‌رسد. پس ما كه اين كلمات نوراني را مي‌شنويم وحي است كه به ما انزال شده است، وقتي در قلب ما آمد «إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها»[43]، بعد از اين كه حجّت بالغه به ما رسيد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[44]. اين‌طور نيست كه از لبان مطهر حضرت تا سمع و قلب ما اين كانال، كانالِ وحي نباشد، بلكه اين كانال هم كانال وحي است.

اگر ما بدانيم قرآن اين طور است و آيات الهي اين‌ طور است و الآن «آناء اللّيل و أطراف النهار» اين وحي است كه به ما مي‌تابد، با قرآن برخوردي ديگر خواهيم داشت.

 

ـ نتيجه بحث

پس اين كتاب نه تنها براي هدايت ما نازل شد، بلكه به سوي ما هم نازل شده است، به سوي ما هم فرود آمده است: ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا﴾. اين همه آياتي كه دارد قرآن به سوي ما نازل شده است، ما دليل عقلي نداريم [و] دليل نقلي هم برخلاف نداريم كه بگوييم: ﴿أُنْزِلَ إِلَيْنَا﴾ يعني «انزل لنا» نه؛ «انزل الينا كما أنّه انزل لنا»، بر پيغمبر نازل شده است بلاواسطه، از پيغمبر به ما كه مي‌رسد او به عنوان رسولِ خدا پيام خدا را مي‌رساند. همان ‌طوري كه فرشتگان به عنوان رسول الهي پيام را مي‌رسانند، نه اينكه از خود چيزي اضافه كنند يا از آن كم كنند يا بر آن بيفزايند بلكه به عنوان رسولِ الهي وحي را دريافت مي‌كنند و القا مي‌كنند، وجود مبارك پيغمبر هم در مسائل قرآني اين‌چنين است، به عنوان رسول خدا اين كلام را دريافت مي‌كند، بعد از قلب مطهرش به لبان مطهرّش بعد به سامعه امت مي‌رسد. اين وحي ﴿أُنْزِلَ إِلَيْنَا﴾، الآن هم متكلم با ما سخن مي‌گويد، الآن هم مستحب است اگر كسي ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ را تلاوت كرده است يا شنيده است بگويد: لبيك[45] يعني الآن هم اين خطاب هست، الآن هم اين خطاب فعليت دارد؛ خداي سبحان الآن هم با ما سخن مي‌گويد.

﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ﴾؛ اسباط، فرزندان و قبايل يعقوب‌اند كه از فرزندان اسحاق(سلام الله عليهم) به شمار مي‌روند، اينها انبيا بودند؛ نه [اينكه] فرزندان يعقوب غير از يوسف [اسباط باشند] آنها اسباط نبودند كه وحي بر آنها نازل بشود.

 

ـ ضرورت ايمان به همهٴ انبياي الهي

﴿وَمَا أُوتِيَ مُوسَي وَعِيسَي وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ﴾؛ ما هم به آنچه بر انبيا نازل شده است و آنچه كه بر انبيا داده شد (نبوت به آنها داده شد، رسالت داده شد، وحي داده شد، معجزه به آنها داده شد) ما به همه آنها ايمان داريم؛ براي اينكه اگر به يكي از اينها ايمان بياوريم [و] به بقيه ايمان نياوريم، همه را ترك كرديم؛ چون اين بعدي قبلي را تصديق مي‌كند، قبلي به بعدي بشارت مي‌دهد، چگونه مي‌شود انسان به قرآن مؤمن باشد به كتب انبياي سلف ايمان نداشته باشد؟! فرمود: شما به همه انبيا بايد احترام بگذاريد؛ براي اينكه همه آنها حق يافتند، وحي يافتند و وحي را ابلاغ كردند و يهوديت و مسيحيت اگر مثل ايمان شما ايمان آوردند كه اهل بهشت‌اند وگرنه آنها در شقاق‌اند يعني اينها دره‌اي ايجاد كردند كه خود را در شقّي و شما را در شقّي ديگر قرار دادند كه ﴿فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ﴾. تتمه‌اش براي بحث بعد ان‌شاء الله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.

[2]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.

[3]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 6.

[4]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 94.

[5]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 95.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.

[7]  ـ جامع البيان، ج 1، ص 474؛ رواج تعارف و دعاي مزبور: «هزار سال زي» از عجم، در بسياري از كتابهاي تفسيري چون جامع البيان، تبيان، مجمع البيان و... آمده است.

[8]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.

[9]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.

[10]  ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.

[11]  ـ سورهٴ طور، آيه 23.

[12]  ـ جامع البيان، ج 1، ص 474.

[13]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.

[14]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 94.

[16]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.

[17]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.

[18]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.

[19]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.

[20]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 151.

[21]  ـ تفسير كبير، ج 4، ص 80 ـ 82.

[22]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[23]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[24]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[25]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.

[26]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.

[27]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.

[28]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 7.

[29]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 6.

[30]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.

[31]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[32]  ـ تهذيب، ج 2، ص 124؛ عن ابي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «ينبغي للعبد .. إذا مَرَّ بيا ايها الناس و يا ايها الذين آمنوا يقول: لبيك ربَّنا».

[33]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.

[34]  ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 15.

[35]  ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 16.

[36]  ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.

[37]  ـ سورهٴ جن، آيات 27 ـ 28.

[38]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[39]  ـ سورهٴ عبس، آيات 15 ـ 16.

[40]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.

[41]  ـ بحارالانوار، ج 23، ص 129؛ تفسير قمي، ج 1، ص 3؛ «... كتاب الله الثقل الاكبر، طرف بيد الله و طرف بايديكم».

[42]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[43]  ـ نهج‌البلاغه، خطبه 147.

[44]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[45]  ـ تهذيب، ج 2، ص 124.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق