اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ القَوَاعِدَ مِنَ البَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۱۲۷) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۲۸) رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ (۱۲۹) وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (۱۳۰)﴾
﴾
ساختار جامع نظام اسلامي
خداي سبحان بعد از اينكه به ابراهيم(سلام الله عليه) دستور بناي كعبه داد و كعبه را هم به عنوان اينكه اولين مركز عمومي براي عبادت انسانهاست معرفي كرد، آن گاه كارهايي كه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) با ساختن اين كعبه انجام داد بيان كرد. اگر كسي بخواهد مبدأ پيدايش يك امت مسلمه باشد بايد هم مراكز ديني آنها را تأمين كند، هم رهبر آسماني براي آنها از خداي سبحان مسئلت كند و هم داشتن قلوب پذيرا و مؤمن را براي آن امت مسئلت كند، تا خودش بشود امام همه و پدر همهٴ مسلمين. اگر خداي سبحان از ابراهيم(سلام الله عليه) به عنوان پدر مسلمين ياد كرده است، براي اينكه كارهاي آن حضرت براساس برنامهريزيِ همهجانبه و جامع بود؛ هم مركز عبادي ساخت، هم انقياد را براي امت طلب كرد، هم راهنماي الهي براي امت طلب كرد و هم برنامههاي آن پيغمبر را از خداي سبحان مسئلت كرد، همه را در دعا آورد.
ـ درخواست امت اسلامي و رهبرِ الهي در دعاي حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
وقتي كعبه را بنا ميكرد به اتفاق اسماعيل(سلام الله عليهما) عرض كرد: ﴿ربنا تقبّل منا انك انت السميع العليم﴾ اين مركز عبادي، داشتن مركز عبادي كافي نيست خود بنيانگذاران كعبه هم مسلم و منقاد باشند كافي نيست، آنچه لازم است، امت اسلامي است كه از اين مركز اسلامي بهرهٴ صحيح ببرند، لذا عرض كرد: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريّتنا أمة مسلمة لك﴾، آنگاه ذريّه خود به خود مسلم و منقاد نخواهد شد مگر با داشتن رهبرِ الهي. [ابراهيم (عليهالسلام)] براي آنها از خداي سبحان پيغمبر مسئلت كرد.
برنامهٴ پيغمبر هم قسمت مهمّش تلاوت است و تعليم كتاب و حكمت است و تزكيه، برنامههاي پيغمبر را هم از خداي سبحان مسئلت كرد. از اين جهت ابراهيم(سلام الله عليه) شده پدر مسلمين يعني يك پدر رئوف كه همهٴ مصالح ذريّهاش را در نظر گرفت، هم اقدام عملي كرد و هم با نيايش از خداي سبحان مسئلت كرد. هم خودش كوشيد كه ذريّهاش را اصلاح كند، هم كوشيد كه يك بناي الهي بسازد و هم كوشيد كه ذريهٴ او از داشتن پيغمبري برخوردار بشود. همهٴ جوانبي كه در يك امت الهي دخيلاند، ابراهيم(سلام الله عليه) انجام داد. آنچه كه مربوط به حيات خودش بود با دست خود انجام داد [و] آنچه كه مربوط به آينده بود با نيايش و دعا از خداي سبحان مسئلت كرد.
پس دعاهاي ابراهيم تنها مربوط به خودش نيست كه خدايا كار مرا قبول بكن، بلكه هم براي خودش هم براي ذريّهاش. وقتي كعبه را ساخت به اتفاق اسماعيل(سلام الله عليهما) گفتند: ﴿ربّنا تقبل منا إنك أنت السميع العليم﴾ براي اينكه اين كار منقطعالآخر نباشد و از خداي سبحان هم ميخواهد كه ﴿و اجعل لي لسان صدقٍ في الآخرين﴾[1]. براي اينكه دائماً نام شريفش بماند بايد ذريهٴ صالحه از خداي سبحان مسئلت كند. اين لسان صدق بدون داشتن ذرّيهٴ مسلِم ممكن نيست؛ داشتن ذرّيهٴ مسلم بدون داشتن راهنماي الهي ممكن نيست؛ راهنماي الهي بدون تلاوت آيات و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه ميسّر نيست، لذا همهٴ اين جوانب را از خداي سبحان مسئلت كرد، قهراً ميشود: ﴿ملّة أبيكم إبراهيم﴾[2]؛ اوست كه بالاخره پدر مسلمين عالم است.
عرض كرد: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾ يعني «منقادين لك»؛ نه همان اسلامي كه با او دماء محفوظ است و امثال ذلك.
درخواست ارائه عيني مناسك
ـ ابراهيم (عليهالسلام) و فيض مشاهده ملكوت
﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريّتنا امة مسلمة لك و أرنا مناسكنا و تب علينا إنك أنت التواب الرحيم﴾ اصولاً بسياري از كارهاي ابراهيم(سلام الله عليه) با شهود حل ميشد؛ چه اينكه خداي سبحان دربارهاش ميفرمايد به اينكه ﴿و كذلك نري ابراهيم ملكوت السمٰوات و الارض﴾[3]، در اوايل امر خداي سبحان او را با ارائه ملكوت پروراند [و] نفرمود ما مسائل فكري را يادش داديم. وقتي از احتجاجات ابراهيم(سلام الله عليه) سخن به ميان ميآورد قبل از اينكه آن جريان احتجاج را نقل كند [و] بعد از اينكه آن جريان احتجاج را نقل كرد ميفرمايد: اين حجّت ماست كه ما به او داديم. آن گاه در آغاز نقل احتجاج ميفرمايد: ﴿و كذلك نري ابراهيم ملكوت السمٰوات و الأرض﴾[4]، اين ﴿كذلك نري﴾ تعبير به فعل مضارع كردن نشانهٴ استمرار است يعني ما دائماً لحظه به لحظه باطن عالم را نشان ابراهيم ميدهيم. نظير آن تعبيري كه دربارهٴ اهلبيت(عليهم السلام) است كه با فعل مضارع ياد شده است: ﴿انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً﴾[5] يعني لحظه به لحظه تطهير ميكند؛ لحظه به لحظه فيض خاص را نازل ميكند؛ نه اينكه يك بار فيضي داد و گذشت بلكه آن فيض تطهير دائم است نسبت به شما. در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿و كذلك نري ابراهيم ملكوت السمٰوات والارض﴾ يعني دائماً ما اين فيض را كه رؤيت ملكوت باشد نشانش ميدهيم، از ما ارائه از او رؤيت، ما نشان ميدهيم او هم ميبيند. وقتي كه فرمود: ﴿و كذلك نري ابراهيم ملكوت السمٰوات و الأرض﴾، آن گاه فرمود به اينكه وقتي ﴿فلمّا جنّ عليه الليل رأيٰ كوكباً قال هذا ربّي﴾[6] تا اينكه از همهٴ اينها ميگذرد، ميفرمايد به اينكه ﴿لا أحبّ الافلين﴾[7]، ﴿إنّي وجهت وجهي للذي فطر السمٰوات و الأرض﴾[8]، آن گاه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم﴾[9] ؛ اين حجّت ما بود كه ما به او داديم. اين يك طرز تفكر ذهني نيست، بلكه با مشاهدهٴ ملكوت است كه خداي سبحان ابراهيم(سلام الله عليه) را به اين وضع رساند. قبل از اينكه اين جريان را نقل كند ميفرمايد: ﴿و كذلك نري﴾[10] بعد از آنكه اين جريان را نقل كرد، فرمود: ﴿و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم﴾[11]، لذا بسياري از كارهاي ابراهيم(سلام الله عليه) با مشاهدهٴ ملكوت عالم يعني باطن عالم تنظيم ميشود.
ـ سرّ درخواست ارائه عيني مناسك
در مسئلهٴ رؤيت مناسك هم عرض ميكند، خدايا! ﴿و أرنا مناسكنا﴾؛ عبادتهاي ما و روش عبادي ما را به ما نشان بده! وقتي انسان روش عبادي را ميبيند تخلّف نميكند. اگر فرشتهاي معلم او بود يا الگوي او بود، حتماً ابراهيم خليل(سلام الله عليه) با همان روش مناسك را امتثال ميكند و انجام ميدهد. و اين را هم براي خود خواست، هم براي ذرّيه: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا أمة مسلمة لك و أرنا مناسكنا و تب علينا إنك أنت التوّاب الرّحيم﴾ .
درخواست بعثت پيامبر در ميان ذريه حضرت ابراهيم (عليهالسلام)
آن گاه براي اصلاح ذرّيه عرض ميكند: خدايا! ﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم ٭ يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم﴾؛ تو اگر بخواهي اين بيت بماند بايد امت مسلمه داشته باشي؛ وقتي امت مسلمه داري كه پيغمبري براي اينها اعزام كني؛ وقتي پيغمبر ميتواند اينها را به عنوان امت مسلمه حفظ كند كه برنامههايش، تلاوت آيات باشد، تعليم كتاب و حكمت باشد و تزكيه. اين مجموعه را كه يك نظام كامل اسلامي است ابراهيم(سلام الله عليه) از خداي سبحان مسئلت كرد و خداي سبحان هم اجابت كرد.
ـ رسالت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) دعاي مستجاب ابراهيم(عليهالسلام)
لذا وقتي از رسول خدا نقل شده است كه فرمود: «انا دعوة أبي ابراهيم و بشارة عيسيٰ»[12]، نشان ميدهد كه اين راجع به اجابت دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) است. ابراهيم عرض كرد: ﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم﴾ يعني در بين اين ذريّه پيامبري از خود اينها مبعوث كن. اين تعصب ممدوحي است كه انسان بخواهد از فرزندان او كساني باشند كه دين را ياري كنند؛ يك دعاي خوبي هم است، تعصب مذمومي نيست. انسان هم بخواهد كه دين الهي محفوظ باشد، هم به وسيلهٴ خاندان او محفوظ باشد، لذا عرض نكرد خدايا در بين اينها پيغمبري بفرست ولو از غير اينها باشد. عرض كرد: ﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم﴾؛ از اينها باشد، اگر از اينها بودن هم مطلوب است معلوم ميشود ابراهيم(سلام الله عليه) از خداي سبحان مسئلت كرد كه هم از ذرّيهٴ او باشد و هم در بين ذرّيهٴ او؛ ممكن است از ذرّيهٴ آنها نباشد و در بين ذريهٴ آنها زندگي كند و به زبان آنها هم آشنا باشد و مبعوث بشود و آنها را مسلمان و منقاد بكند، ولي فرزند ابراهيم نباشد. امّا حضرت خواست هم از ذريهٴ او باشد هم در بين ذريهٴ او، عرض كرد: ﴿ربّنا و ابعث فيهم﴾ ؛ در بين اينها، كسي كه در بين اينهاست، به زبان اينها آشناست، مورد شناسايي اينها هم ميباشد: ﴿رسولاً منهم﴾ ؛ از خود اينها باشد، از ذريهٴ اينها باشد. بنابراين اينكه عرض كرد: ﴿ربنا و ابعث فيهم رسولاً منهم﴾ هم اصلاح امت را مسئلت كرد، هم اينكه رسول از ذريهٴ او باشد، لذا رسول خدا طبق اين نقل(عليه آلاف التحية والثناء) فرمود: «أنا دعوة أبي ابراهيم و بشارة عيسي»[13] ؛ من طبق دعاي پدرم ابراهيم مبعوث شدم.
ـ بشارت حضرت عيسي (عليه السلام) به بعثت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
و طبق بشارت عيساي مسيح مبعوث شدم؛ عيساي مسيح بشارت داد كه گفت: ﴿مبشراً برسولٍ ياتي من بعدي اسْمه أحمد﴾[14] از اين هم كه فرمود: بشارت داد، معلوم ميشود به اينكه عيساي مسيح به امّتها فرمود: بعد از من كسي ميآيد كه از من بهتر است. چون اگر بعد از من كسي بيايد كه مثل من است و در حد من است و حرف مرا ميگويد كه بشارت نيست؛ بشارت مربوط به مطلب تازه است، اگر يك چيز تازه و كاملي پيغمبر جديد ميآورد جا دارد [كه] تبشير باشد.
اگر پيغمبر جديد همين حرفها را بياورد، اين جاي بشارت نيست. اين فقط گزارش است، اين اعلان است كه بعد از من كسي هست كه افكار مرا حفظ ميكند، اينجا جا براي بشارت نيست. امّا اينكه گفتند: به شما بشارت ميدهم كه پيامبري خواهد آمد، معلوم ميشود كه پيغمبر خاتم(عليه آلاف التحيّة و الثناء) حرفهايي برتر و كاملتر از حرفهاي عيساي مسيح(سلام الله عليه) دارد.
مقصود از رسول در آيه
دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) اين است كه ﴿ربنا و ابعث فيهم رسولاً منهم﴾ خداي سبحان هم ميفرمايد به اينكه ما به آلابراهيم كتاب و حكمت داديم؛ اين آلابراهيم هم شامل فرزندان اسحاق ميشود، هم شامل فرزندان اسماعيل. آنهايي هم كه از فرزندان اسحاقاند آلابراهيماند؛ مثل موسي و عيسي و ساير انبياي بنياسرائيل، خداي سبحان به آنها كتاب و حكمت داد و اينها كه از فرزندان اسماعيل(سلام الله عليه) هستند آنها هم آلابراهيماند و از كتاب و حكمت برخوردارند. خداي سبحان دربارهٴ همهٴ اينها فرمود: ﴿فقد آتينا آلإبراهيم الكتاب و الحكمة﴾[15].
ـ شاهد اول
آن گاه در خصوص اين دعاها ميشود استفاده كرد كه منظور رسول خداست؛ براي اينكه اگر دعاكننده خصوص ابراهيم(سلام الله عليه) ميبود، عرض ميكرد «خدايا! از ذريهٴ من و در بين ذريهٴ من پيامبري مبعوث كن كه تالي كتاب باشد، معلم كتاب و حكمت باشد، تالي آيات باشد، مزكّي نفوس باشد». اين شامل آلاسحاق و آلاسماعيل هر دو ميشد. امّا در اين دعا نه تنها ابراهيم(سلام الله عليه) دعا ميكند بلكه اسماعيل هم دعا ميكند؛ ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) هر دو ميگويند: خدايا! در بين ذريهٴ ما پيامبري مبعوث كن كه تالي آيات باشد، معلم كتاب و حكمت باشد و مزكّي نفوس. اين به خوبي نشان ميدهد كه منظور وجود مبارك پيغمبر اسلام(عليه آلاف التحية والثناء) است؛ براي اينكه پيغمبر اسلام است كه ذريهٴ اسماعيل است، آنها كه ذريهٴ اسحاقاند؛ نه ذريهٴ اسماعيل.
پس ميشود با اين جمعبنديها استفاده كرد كه منظور از اين پيغمبري كه از خداي سبحان وجودش را مسئلت ميكنند، وجود مبارك پيغمبر اسلام است؛ براي اينكه خود اسماعيل هم در اين دعا سهيم است، ميگويند: در بين ذريهٴ ما پيامبري مبعوث كن كه شئونش اين باشد. آن كه از ذريهٴ اسماعيل است وجود مبارك پيغمبر اسلام است؛ نه موسي و عيسي و ساير انبياي بني اسرائيل كه آنها فرزندان اسحاقاند.
ـ شاهد دوم
گذشته از اين، آنچه كه مستقيماً به عنوان ذريّه در كنار كعبه مطرحاند، همان آلاسماعيلاند. براي اينكه خداي سبحان اسماعيل را در آن سرزمين نهاد و اسماعيل به اتفاق ابراهيم در آن سرزمين اين كعبه را بنا كردند و آلاسماعيل آنجا زندگي ميكردند، بعداً هم احياناً آلاسحاق ممكن است ضميمهٴ آنها شده باشند. اما آنچه كه مصب دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) است كه عرض كرد: ﴿ربنا اني أسكنت من ذرّيتي بوادٍ غير ذيزرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصلاة﴾[16] ، اين ناظر به اسماعيل و آلاسماعيل خواهد بود، ولي قرآن كريم فرمود: ما آلابراهيم را كتاب و حكمت داديم و بالصراحه فرمود: تورات حكمت است، نور است، آنها حق است، امّا اساس دعا ناظر به پيغمبر اسلام(عليه آلاف التحيّة والثناء) است.
ـ شاهد سوم
هم به اين دليل كه خود حضرت فرمود: «انا دعوة أبي ابراهيم و بشارة عيسيٰ»[17] و هم اينكه ذريّهاي كه در مكه اسكان شدند، همان اسماعيل و آل اسماعيل بودند و هم اينكه خود اسماعيل هم جزء دعا كنندگان است. ميگويد: در بين ذريهٴ ما كساني را كه تالي آيات و معلّم كتاب و حكمت و مزكّي نفوس باشند، مبعوث كن و آن كه از ذريهٴ اسماعيل است وجود مبارك پيغمبر است: ﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب والحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم﴾.
اجابت دعاي حضرت ابراهيم (عليه السلام)
آن گاه خداي سبحان در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ 151 به عنوان اجابت دعاي ابراهيم خطاب به مسلمين ميكند، ميفرمايد: ﴿كما أرسلنا فيكم رسولاً منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[18] ؛ فرمود: ما بسياري از نعم را بر شما روا داشتيم؛ چه اينكه در بين شما پيامبري از شما مبعوث كرديم: ﴿كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم﴾. ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) دعا كردند: ﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم﴾؛ در بين اينها و از اينها پيامبري مبعوث كن، در اينجا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم﴾[19].
راز تقديم و تأخير تعليم و تزكيه بر يكديگر
برنامههاي ابراهيم را هم خدا بازگو ميكند، منتها با اين تفاوت وقتي دعاي ابراهيم را قرآن نقل ميكند تعليم مقدم بر تزكيه است وقتي اجابت خدا را قرآن نقل ميكند همواره تزكيه مقدم بر تعليم است؛ هر جا سخن از اجابت است تزكيه مقدم بر تعليم است، هر جا سخن از دعاي ابراهيم است تعليم مقدم است. در نوع مواردي كه خدا ميفرمايد: ما اين كار را كرديم، اول تزكيه را يادآور ميشود بعد تعليم را. نظير همين آيهٴ 151 سورهٴ بقره كه فرمود: ﴿كما أرسلنا فيكم رسولاً منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة﴾ در سورهٴ مباركهٴ آلعمران هم كه بحثش قبلاً گذشت (آيهٴ 164 سورهٴ آلعمران) فرمود: ﴿لقد مَنَّ الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين﴾.
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ جمعه هم باز سخن از تقديم تزكيه بر تعليم است، فرمود: ﴿هو الذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و إن كانوا من قبل لفي ضلال مبين﴾[20].
ـ تعليم مقدمه تزكيه و تزكيه مقدّم بر تعليم
در جمعبندي اين مطلب كه گاهي تعليم مقدم است، گاهي تزكيه عنايت فرموديد كه تعليم مقدمهٴ تزكيه است، لذا قبل از تزكيه ذكر ميشود؛ تزكيه مقدم بر تعليم است، چون هدف است و هميشه هدف مقدم است، لذا قبل از تزكيه تعليم ذكر ميشود. تقدم تزكيه بر تعليم از باب تقدم علت غايي بر معلول است، چون تزكيه هدف است و همواره هدف كه علت غايي است مقدم بر فعل است (جزء علل است). تعليم مقدمهٴ تزكيه است، چون مقدمهٴ تزكيه است، جزء مبادي قابلي به شمار ميرود مثلاً احياناً، از اين جهت مقدم است. پس يكسان نيستند؛ تعليم مقدمهٴ تزكيه است از اين جهت قبل از تزكيه ذكر ميشود، تزكيه مقدم بر تعليم است يعني بالاتر از تعليم است هدفِ تعليم است لذا قبل از تعليم ذكر ميشود.
ـ تزكه مسبوق به تعليم
امّا مطلب ديگر اينكه هر تزكيهاي مسبوق به تعليم است؛ انسان تا نداند (خود را نشناسد) سود و زيان خود را نشناسد، فجور و تقواي خود را نشناسد كه نميتواند در سير و سلوك قدم بردارد [و] خود را تهذيب كند. او تا نداند فجورش چيست و تقوايش چيست كه نميتواند خود را اصلاح كند: ﴿قد أفلح من زكّاها﴾[21] خب، چگونه خود را برساند؟ تا از نقص نرهد و به كمال نرسد فلاّح نيست. آنها كه كندوكاو ميكنند، اين علفهاي هرز را برطرف ميكنند و آن سنگ و خاشاك را برطرف ميكنند، كارشان فلاّحي است، اينها ميتوانند درخت خوبي برويانند. اگر كسي كندوكاو نكند كه بالاخره نميتواند فلاّح باشد. نميتواند مفلح باشد، او نميتواند جزء ﴿قد أفلح﴾[22] باشد. خب، اين اگر زمينه را نشناسد، اين اگر تقوا و فجور را نشناسد، نميتواند قدمي در تزكيه نفس بردارد.
پس هر تزكيهاي مسبوق به تعليم است؛ اول انسان بايد خودِ نفس را بشناسد؛ تجرد روح را بشناسد؛ قواي روح را بشناسد؛ فجور و تقواي خارج نه؛ فجور و تقواي خود را بشناسد كه ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾[23] راه نجات از فجور و رسيدن به تقوا را بداند بعد شروع به كار بكند.
پس هر تزكيهاي مقدم بر تعليم است.
ـ معرفت و شهود، ميوهٴ شجرهٴ طوباي تزكيه
امّا خيلي از چيزهاست كه به وسيله تزكيه نصيب انسان ميشود، آن ديگر علمي نيست كه در كتابها و با گفتنها و با شنيدنها نصيب انسان بشود، اگر فرمود: ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[24] يعني اگر شما وارسته باشيد يك سلسله علومي كه فارق بين حق و باطل است به شما مرحمت ميكنيم، به اين جهت است. آن علم محصول تزكيه است، اين تزكيه حاصلِ شجرهٴ علم است؛ آن علم خيلي بهتر از اين است، چون اساس علم است. اگر انسان يك قدري جلوتر رفت معلوم ميشود تزكيه مقدمه است؛ آدم خوب شدن تازه مقدمه است. ما براي چه آدم خوب بشويم؟ براي اينكه ببينيم. آن علم غير از اين علمي است كه در كتابها است. اصلاً خوبشدن مقدمه است. خب، ما آدم خوب بشويم براي چه؟ آدم وارسته و عادل بشويم براي چه؟ براي شهود.
شهود، هدف آفرينش انسان
شهود ديگر براي چه ندارد، عمل تمام ميشود اما معرفت تمام نميشود. او كه ميگويد: «رب ارني الاشياء كما هي» آن هدف نهايي را ميطلبد. انسان به جايي ميرسد كه ميگويد: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك»[25] اين كمالالانقطاع، شهود است، اين هدف است. پس خيلي از علوم مقدمه است؛ نظير علومي كه ما در مدرسهها داريم كه انسان سود و زيان خود، حلال و حرام خود و حسن و قبيح را بشناسد تا شروع بكند به خودسازي، بعد وقتي خودسازي كرد اين خودسازي تمام ميشود؛ انسان تا زنده است مكلّف است. وقتي عمرش به پايان رسيد، ديگر نوبت خودسازي نيست. از آن به بعد محصول خودسازي را بايد ببيند. خودسازي اين ميوه است [كه] حاصل شجرهٴ طوباي علم است. انسان شجرهٴ طوباي علم را در مدارس غرس ميكند تا ميوه بدهد به نام تزكيه، بشود آدم خوب، بشود آدم عادل، بشود متّقي، پس تقوا و تزكيه ميوهٴ شجرهٴ علم است و هدف است [و] بالاتر از درخت است و اگر ميوه نبود هيچ باغباني درخت غرس نميكرد، پس حاصلِ درخت علم تزكيه است، ولي يك قدري جلوتر ميرويم ميبينيم خود اين تزكيه كه ميوه است (حاصل درخت علم است) خود يك محصول ديگري دارد. ميوه را انسان براي آن عصارهاش براي آن شربتش براي آن ربّش ميخواهد. شما ميبينيد يك باغي كه يك هكتار زمين را به خود اختصاص داد، شما چند جعبه ميوه ميچينيد. اين چند جعبه ميوه حاصل باغ يك هكتاري است، ولي وقتي به سراغ اين يك انبار ميوه ميرويد ميبينيد يك شيشه به شما نتيجه ميدهد به نام ربّ [كه] آن محصول اين حاصل است. آن عصاره و شربت محصولِ ميوهٴ درخت علم است. پس علم براي تزكيه است و تزكيه براي علمِ ديگر است. انسان آدم خوب ميشود كه ببيند. «ببيند» آن هدف نهايي است، شهود هدف نهايي است، معرفت هدف نهايي است وگرنه عمل حدّ يقف دارد، عمل يك مدتي است تمام ميشود. بعد از مرگ دوران دورانِ علم است [و] آنجا بازار شهود است، ديگر بازار عمل نيست، ولي بازار علم همچنان هست. عمل تمام ميشود، كسي بعد از مرگ عمل ندارد ولي علومش يكي پس از ديگري شكوفاتر ميگردد.
ـ تزكيه زمينهٴ بهرهمندي ازعلوم ويژه
وحي، معلم علوم دست نيافتني براي بشر
شايد در اين آيهاي كه تزكيه را قبل از تعليم كتاب و حكمت ذكر كرد بعد فرمود: ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ يعني آيهٴ 151 سورهٴ بقره، ناظر به اين نكته باشد. در آيهٴ 151 فرمود: ﴿كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ يعني چيزهايي خدا يادتان ميدهد كه ديگر مقدور شما نبود ياد بگيريد، هر چند زحمت بكشيد. اين نظير علوم عادي نيست، اين نظير سفينه فضانورد با سرنشين و بي سرنشين نيست كه مقدور انسان باشد. فرمود: چيزهايي خدا يادتان ميدهد كه شما آن نبوديد كه ياد بگيريد؛ يك وقت ميفرمايد به اينكه شما نميدانستيد، يك وقت با «كان»ي منفي ذكر ميكند [و] ميفرمايد: شما آن نبوديد كه بدانيد. شما نه يعني خصوص زيد وعمر يا مردم اين عصر يا مردم آن شهر، فرمود: ما چيزهايي ياد انسان ميدهيم كه انسان آن نبود كه بداند: ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[26]. يك سلسله علومي است كه بالاخره انسان كه زحمت بكشد ياد ميگيرد، به پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: ﴿و علّمك ما لم تكن تعلم﴾[27] ؛ من چيزهايي يادت دادم كه تو آن نبودي كه ياد بگيري. خب، مگر معلم اين علوم عادي ما خدا نيست؟ مگر چيزي انسان از خودش دارد؟ حتي اين جزئيات را خداي سبحان به ما ياد داد، ولي اين جزئيات را طبق روال عادي خداي سبحان به انسان ياد ميدهد، امّا اينچنين نيست كه آن علوم و معارف خدا به هر كسي ياد بدهد، اينكه فرمود: ﴿و علّمك ما لم تكن تعلم﴾ به خصوصِ پيغمبر فرمود، بعد فرمود: ﴿و كان فضل الله عليك عظيما﴾[28] نشان ميدهد اين علم علمي نيست كه در مدرسهها انسان بنشيند درس بخواند [و] ياد بگيرد، اينچنين نيست. فرمود: من چيزي يادت دادم كه تو آن نبودي كه ياد بگيري. مگر جزئيات را كه ما ياد ميگيريم، از نزد خودمان ياد ميگيريم؟ خداي سبحان فرمود: ﴿و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الأبصار و الافئدة لعلكم تشكرون﴾[29]؛ فرمود: اين بيانِ حرفزدن را هم خدا يادتان داد. اين كودك كه به سخن ميآيد [و] به اين جرم روان ميگويد: آب، فرمود: ﴿علّمه البيان﴾[30]؛ اين را ما يادش داديم. اما به روال عادي فرمود: اين علوم را ما ياد خيليها ميدهيم، امّا آن علوم كه حارثة بن مالك بشويد [و] بگوييد: «و الجنّة كمن قد رآها ... و النار كمن قد رآها»[31] كذا و كذا، اين در مدرسهها نيست. اين چيزي نيست كه شما ياد بگيريد: ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[32]، پس علوم مادي مراد نيست براي اينكه آنها كه ملحدند كه هر روز دارند سفينه با سرنشين يا بيسرنشين به آسمانها ميفرستند، اين علوم مادي مراد نيست.
نسبت دنيا و برزخ به قيامت
اين علوم مادي تا لبهٴ مرگ است، انسان هم يك موجود ابدي است يعني كل دنيا به علاوهٴ برزخ نسبت به «يوم القيامه» مثل يك روز يا يك نيمروز است؛ براي اينكه وقتي قيامت شد از يكديگر سؤال ميكنند: ﴿كم لبثتم في الأرض عدد سنين ٭ قالوا لبثنا يوماً أو بعض يوم﴾[33]، با اينكه ممكن است ميليونها سال در برزخ معطل باشند اما نسبت به عالم ابد كه فرا ميرسند، ميگويند: مثل اينكه يك روز يا يك نيمروز ما خوابيده بوديم: ﴿كم لبثتم في الأرض عدد سنين ٭ قالوا لبثنا يوماً أوْ بعض يوم﴾[34]، كل برزخ كه از يك نظر به حساب ارض ميآيد بالقياس الي الآخرة در رديف دنيا قرار ميگيرد، گرچه بالقياس الي الدنيا از دنيا جداست، در آنجا ميگويند: مثل اينكه ما يك نيمروز خواب بوديم يعني بين دنيا و قيامت مثل اينكه يك روز يا نيمروز بود؛ براي اينكه وقتي به آن عالم ابد ميرسند، ﴿انّ الأولين و الآخرين ٭ لمجموعون إليٰ ميقات يوم معلوم﴾[35] همهٴ مدتهاي طولاني «كيومٍ أو بعضِ يوم» است.
ـ نتيجه
بنابراين كل دنيا را خدا اندك ميداند اينها را اصلاً به حساب علوم نميآورد. ميفرمايد: اينهايي چيزهايي است كه شما ياد ميگيريد، انبيا آمدند كه چيزهايي ياد شما بدهند كه شما از توحش بيرون بياييد: ﴿علمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[36]؛ چيزهايي يادتان بدهند كه شما نميتوانيد ياد بگيريد. آن علم محصول تزكيه است؛ تزكيه حاصل شجرهٴ طوباي علم است و آن شهود و معرفت محصول ميوهٴ تزكيه است، لذا گاهي تزكيه مقدم است، گاهي تعليم مقدم است؛ يك رتبه از تعليم مقدم بر يك رتبه از تزكيه است، يك رتبهاي از تزكيه مقدم بر يك رتبهاي از تعليم است و مانند آن.
و اين آيهٴ 151 سورهٴ بقره ميتواند راهگشا باشد كه فرمود: پيامبري من در بين شما فرستادم كه ﴿يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[37]، اين آيين داد و ستد را به ما آموخت [كه] اقدام ديگر هم دارند. بعضي از بخشهاي موعظه و حسن عدل و قبح ظلم و امثال ذلك را به ما آموخت [كه] امم ديگر هم دارند. امّا آن توحيد را به ما آموخت كه امم ديگر ندارند. بهرهبرداري از آن توحيد را به ما آموخت كه امم ديگر ندارند؛ براي اينكه فرمود: به شما حكمت ميدهيم، اين حكمت چيست؟
حكمت و مصاديق آن
دنيا متاع اندك و حكمت، خير كثير
خداي سبحان وقتي دنيا را معرفي ميكند با همهٴ مزايايي كه در دنيا هست ميگويد: ﴿متاع الدنيا قليلٌ﴾[38] اندك است. بعد وقتي سخن از حكمت به ميان ميآيد ميفرمايد به اينكه ﴿يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً و ما يذّكّر إلاّ أولوا الألباب﴾[39] كه همهٴ اينها با فعل مجهول ذكر ميشود يعني اينچنين نيست كه كسي درس بخواند حكيم بشود، حكمت را بايد خدا بدهد. خب، پس خداي سبحان حكمت را، به عنوان خير كثير ياد كرد. دنيا را به چه نام ياد ميكند؟ ﴿قل متاع الدنيا قليل﴾، حكمت را با چه نام ياد ميكند؟ به عنوان خير كثير. از دنيا به عنوان متاع، از حكمت به عنوان خير؛ از دنيا به عنوان اندك، از حكمت به عنوان كثرت ياد ميكند. چيزي را كه خدا كثير بداند، خب خيلي است. همهٴ زرق و برق دنيا را خداي سبحان اندك ميداند: ﴿قل متاع الدنيا قليل﴾[40] اما وقتي سخن از حكمت به ميان ميآيد ميفرمايد به اينكه ﴿و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً﴾[41].
ـ بهرهمندي لقمان از حكمت
بعد ميفرمايد كه ما به لقمان حكمت داديم؛ در سورهٴ مباركهٴ لقمان ميفرمايد: ﴿و لقد آتينا لقمان الحكمة﴾[42] يعني «لقد اتينا لقمان خيراً كثيراً»؛ اگر حكمت، خير كثير است و اگر خدا به لقمان حكمت داد، يعني خدا به لقمان خير كثير داد. خب، آن گاه خير كثيرش چيست؟
ـ توحيد و شكر از مصاديق حكمت
اين را توضيح ميدهد: ﴿و لقد آتينا لقمان الحكمة أن اشكر لله﴾؛ اولين تفسيري كه خدا از حكمت ميكند، شكر خداست. شكر خدا بدون معرفت خدا ميسّر نيست: ﴿أن اشكر لله و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنيٌ حميد﴾[43].
آن گاه حرفهاي حكيمانهٴ لقمان را بازگو ميكند، ميفرمايد: ﴿و إذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنيّ لاتشرك بالله﴾؛ اولين حرفي كه از لقمان حكيم تشريع ميكند دعوت به توحيد است. معلوم ميشود خداشناسي، معرفت حق، توحيد حق، سرآغاز حكمت است: ﴿و هو يعظه يا بنيّ لاتشرك بالله إنّ الشّرك لظلمٌ عظيمٌ﴾[44].
ـ تذكر: تفاوت قرآن و كتب عقلي
فرق قرآن كريم با كتب عقلي اين است كه در كتب عقلي معمولاً وقتي از مسائل جهانبيني و نظري سخن به ميان ميآيد، هرگز مسائل حكمت عملي را با آن مخلوط نميكنند، يعني وقتي ميخواهند ثابت كنند خدا هست و خدا واحد است، يك راههاي مخصوصي دارد ـ يا راه حدوث است، يا راه حركت است يا راه نظم است يا راه امكان و وجوب است ـ امّا راه ظلم و عدل در آن نيست. ظلم و عدل در مسائل حكمت عملي است. هرگز در مسائل عقلي نميگويند اگر كسي بگويد خدا ظالم است بد كرده است، اينچنين نيست، ميگويند «اگر كسي اين چنين بينديشد كه خدا واحد نيست [و] كثير است، اين برخلاف اجتماع نقيضين يا ارتفاع نقيضين، برخلاف حكم عقلي كه مستلزم جمع نقيضين يا رفع نقيضين است، سخن گفته است». آنچه كه در حكمتهاي نظري مسئله است اين است ميگويند: اگر خداي سبحان بيش از يكي باشد فساد لازم ميآيد؛ نظير آيهٴ سورهٴ أنبياء. كه آن روال حكمت نظري است. اما اگر كسي بگويد «اگر كسي موحد نبود، ظلم كرده است»، اين در بحثهاي عقلي نيست؛ نه در بحثهاي فلسفي است و نه در بحثهاي كلامي [بلكه] اين در قرآن كريم است كه ﴿لاتشرك بالله إنّ الشرك لظلم عظيم﴾[45].
ـ توحيد، اساس حكمت
آن گاه بعضي از حكمتها را هم باز بازگو ميكند. اينكه در تفسير حكمت گاهي [از آن] به عنوان معارف عقلي ياد شد، گاهي به عنوان مواعظ و سنّت ياد شد؛ براي آن است كه در قرآن كريم هم معارف عقلي به عنوان حكمت معرفي شده است هم مواعظ و اخلاقيّات و احكام الهي. در سورهٴ مباركهٴ اسراء از آيهٴ 22 به بعد تقريباً 20 حكم از احكام الهي را خدا نقل ميكند كه اولش توحيد، آخرش توحيد بعد ميفرمايد: ﴿ذلك مما أوحيٰ اليك ربك من الحكمة﴾[46]؛ اينها حكمت است كه ما به شما گفتيم يعني هم حكمت نظري است، هم حكمت عملي. اول از اينجا شروع ميشود: ﴿لاتجعل مع الله إلهاً آخر فتقعد مذموماً مخذولاً﴾[47]؛ غير از خداي يگانه و يكتا مبدأ ديگر را به عنوان ربّ نپذير. اول از توحيد [شروع ميشود] بعد دربارهٴ احترام پدر و مادر و خفض جناح دربارهٴ پدر و مادر و رعايت حق مساكين و ابن سبيل و پرهيز از اسراف و تبذير و رعايت نفوس محترمه و پرهيز از آدمكشي و پرهيز از فجور و رعايت عفّت و امثال ذلك [مطالبي] نقل ميكند، بعد در پايان ميفرمايد: اين همه محرمات را كه ما گفتيم، ﴿كل ذلك كان سيئهُ عند ربك مكروهاً ٭ ذلك مما أوحيٰ اليك ربك من الحكمة و لا تجعل مع الله إلهاً آخر﴾[48]؛ همهٴ اين حرفها محفوف به توحيد است. آغاز مسئله ﴿لاتجعل مع الله إلهاً آخر﴾[49]، پايان مسئله ﴿لاتجعل مع الله إلهاً آخر﴾[50]؛ اول توحيد، آخر توحيد، وسطها هم مسائل اخلاقي و مواعظ و احكام الهي. پس اساس حكمت ميشود توحيد، فرمود: اينها را ميگويند حكمت.
اينها را پيغمبر اسلام در كنار تعليم احكام ياد مردم ميدهد؛ آن مسائل محكم [و] متقن، آن معارف را حكمت مينامند. حالا اگر در زمينهٴ تزكيه و اينكه علومي كه بعد از تزكيه نصيب راهيان حق ميشود مطالبي بود ممكن است بعد مطرح بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 84.
[2] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[3] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[4] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[5] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[11] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.
[12] ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 395.
[13] ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 395.
[14] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 54.
[16] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[17] ـ مجمعالبيان، ج 1 ـ 2، ص 395.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[20] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[21] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.
[22] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.
[23] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[24] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[25] ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[27] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[28] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[29] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[30] ـ سورهٴ الرّحمن، آيهٴ 4.
[31] ـ نهجالبلاغه، خطبه 193؛ حارثة بن مالك در پاسخ حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كه پرسيدند: كيف اصبحت؟» عرض كرد: «كأني أنظر إلي عرش ربي و قد نصب للحساب و... إلي اهل الجنة ينعمون في الجنة و... إلي اهل انار و هم فيها معذّبون مصطرخون و كأني الآن أسمع ذخير النار يدور في سامعي»(كافي، 24، ص 43).
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[33] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 112 ـ 113.
[34] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 112 ـ 113.
[35] ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.
[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 239.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[38] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 269.
[40] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 269.
[42] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.
[43] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.
[44] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[45] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[46] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.
[47] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 22.
[48] ـ سورهٴ اسراء، آيات 38 ـ 39.
[49] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 22.
[50] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 39.