اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (7)﴾
سرّ اختصاص هدايت به پارسايان
بحث در اختصاص بهرهبرداري قرآن كريم به اهل تقوا بود كه متّقيان از هدايت قرآني بهره ميبرند و كساني كه تقواي اعتقادي و عبادي ندارند از قرآن بهرهاي ندارند، با اينكه ادّعاي قرآن كريم اين است كه براي هدايت همهٴ مردم نازل شده است؛ [يعني] قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[1]؛ است. اگر ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ است چگونه متّقي استفاده ميكند و غير متّقي بهره نميبرد؟ اين مدّعا را قرآن كريم با اين دليل روشن كرد كه فرمود: كسي كه آن سرمايهٴ فطري را حفظ كرد [و] آن تقواي فطري را حفظ كرد، از قرآن بهره ميبرد [و] كسي كه تقواي فطري را خاموش كرد از قرآن بهره نميبرد. پس اگر ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[2]، دليل «اختصاص» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾.
راز بستهشدن دلهاي كافران
كفّار را چه هدايت كني [و] چه هدايت نكني سودي ندارد (يكسان است)، چرا سودي ندارد؟ براي اينكه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾؛ مجاري ادراك اين گروه بسته است، چرا مجاري ادراك اين گروه بسته است؟ در سورهٴ «جاثيه» سرّ اين بستن را بيان كرد كه فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَخَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً﴾[3]. آنوقت اين آيات منسجم را كه كنار هم مطالعه ميفرماييد ميبينيد هر مدّعايي در كنار دليل خود ذكر شده است.
بهرهمندي انسان از فطرت خداخواهي در آغاز تولّد
قرآن، انسان را از نظر علم حصولي و علمهايي كه با كسب بايد نصيب انسان بشود، فارغِ از اين علم حصولي ميداند در بدو پيدايشش؛ يعني انسان در بدو پيدايشش از علوم حصوليه چيزي نميدانست؛ چيزي از بيرون نصيب انسان نبود، انسان جاهل به دنيا آمده است [و] براي اينكه از اسرار جهان استفاده كند راههاي ادراكي [را] خدا به او داد؛ يعني به او سمع داد، به او بصر داد، به او دل كه مركز انديشه است داد؛ تا با استمداد از اين مجاريِ ادراك عالِم بشود. همين قرآن كه انسان را از نظر علم حصولي ميگويد او فارغِ از علم حصولي به دنيا آمده است و چيزي نميدانست [و] خلق شده است، نسبت به علوم حضوري و شهودي و همان فطرتِ خداخواهي و خداطلبي او را آگاه ميداند، ميگويد او با سرمايهٴ علم خلق شده است، جاهل خلق نشد.
نتيجه از بين رفتن فطرت خداخواهي
اگر كسي آن سرمايه را شكوفا كرد از اين مجاري ادراكي بهرهٴ صحيح ميبرد و اگر آن سرمايهٴ الهي را افسرده كرد و دفن كرد، از بين برد، از اين مجاري ادراكي بهرهٴ صحيح نميبرد. چون از اين مجاري ادراكي بهرهٴ صحيح نبرد، قهراً بهرههاي باطل نصيبش ميشود؛ وقتي بهرههاي باطل نصيبش شد، آن مركزِ انديشه و ادراك كه جان او و قلب اوست با بهرههاي باطل پر ميشود؛ وقتي با بهرههاي باطل پُر شد، جا براي نفوذ حق نيست [و] وقتي جا براي نفوذ حق نبود، هدايت و عدم هدايت براي اينها يكسان است؛ [يعني] چه اينها را تبليغ بكنند [و] چه تبليغ نكنند، يكسان است. اين امور را قرآن بايد اثبات بكند [كه] يكي پس از ديگري تثبيت ميكند.
فاقد علم حصولي بودن انسان در ابتداي تولّد
امر اوّل اينكه، انسان جاهل به دنيا آمده است؛ از نظر علم حصولي و انديشههايي كه بايد از خارج نصيبش بشود، انسان از اين جهت جاهل به دنيا آمده است. اين را در سورهٴ «نحل» آيهٴ 78 اينچنين فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[4] _اين نكره در سياق نفي، مفيد عموم است_ يعني كودك وقتي از مادر متولّد شده است هيچ چيز نميدانست و هر انساني هم وقتي به دنيا آمده است چيزي از علوم حصولي نصيبش نبود، آنگاه براي اينكه از علوم حصولي بهرهاي بگيرد و از اسرار عالم استفاده كند، مجاري ادراك را خداي سبحان به او مرحمت كرد و آن اين است كه فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ﴾[5]؛ از راه سمع و بصر انسان، فؤاد را (دل را) لبريز از علوم ميكند، در ذيل فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[6]؛ شكرِ نعمت عبارت از صرف نعمت است «فيما خُلِقَت لأجله»؛ اگر انسان سمع و بصر و فؤاد را در راه صحيحش به كار برد، شكر نعمت است.
بنابراين هم وظيفه مشخّص شد؛ هم اينكه خداي سبحان چرا اين مجاري ادراك را به انسان داد مشخّص شد و هم اينكه انسان جاهلاً به دنيا آمده است روشن شد؛ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ (اين يك مطلب)؛ مجاري ادراك داد كه انسان عالِم بشود (دو مطلب)؛ [اينكه] چه علمي را فرا بگيرد، آن را هم در ذيل بيان كرد كه علمِ صحيح باشد (اين سه مطلب)، زيرا فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾؛ شكر عبارت از صرف نعمت است در چيزي كه براي آن خلق شده است؛ اين راجع به علم حصولي.
مستويالخلقهبودن انسان در آغاز تولد
راجع به علم شهودي و حضوري هم گذشته از آن آيهٴ سي سورهٴ «روم» كه فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾، در سورهٴ مباركهٴ «شمس» هم فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[7] ؛ خداي سبحان جان آدمي را با اين الهام تسويه كرده است؛ يعني اگر كسي اين الهام را نداشته باشد مستويالخلقه نيست؛ فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾؛ يعني قسم به جانِ آدمي و مبدئي كه اين جان را تسويه كرده است، اين روح را مستويالخلقه آفريد؛ استواي خلقت روح به چيست؟ به آگاهي است. خداي سبحان روح را مستوي كرد؛ يعني ناقص خلق نكرد؛ تسويهٴ روحِ آدمي به همان الهام فجور و تقواست؛ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾، چگونه تسويه كرد نفس را؟ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾. پس انسان مستويالخلقه آفريده شد، استواي خلقت او در آن شعور درونيِ اوست كه بد و خوب را ميشناسد، فجور نفس را و تقواي نفس را ميشناسد؛ چيزي كه براي «روح» تقواست ميداند، چيزي كه براي «روح» فجور است ميداند. اين آگاهي به منزلهٴ تسويهٴ نفسِ انساني است و خداي سبحان نفس را مستويالخلقه خلق كرده است، پس عالماً آفريد. آنگاه يك علم شهودي و حضوري و فطري است كه مربوط به زشت و زيباشناسي است (فجور و تقواشناسي است) كه اين سرمايه را خداي سبحان به همه داد؛ يك سلسله علوم حصولي است كه انسان از جهان خارج بايد كسب بكند، آن را نداد؛ ولي مجاري ادراك را كه سمع، بصر، فكر و فؤاد باشد داد تا انسان با استمداد از اين مجاريِ ادراك، اسرار عالم را درست درك كند (اين اجمالي از كيفيّت خلقت انسان).
راز بسته شدن دلهاي كافران
اگر كسي آن سرمايهٴ دروني را كه الهام فجور و تقوا بود (اين سرمايه را) در بين خواستههاي نفس دفن كرد؛ يعني نگذاشت اين شعور دروني به حرف در بيايد؛ كسي كه اين فطرت را و اين جان آگاه را در بين اميال نفساني دفن كرد، اين شخص سرمايهٴ خود را دفن كرد؛ اين همان است كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8]. ﴿دَسَّاهَا﴾ يعني «دسّسها»؛ تدسيه اصلش تدسيس است [و] تدسيس، ثلاثيِ مجرّدش «دَسَّ» است؛ يعني «دَفَنَ»؛ يعني در لابهلاي خاك دفن كرد: ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾؛ وقتي به يكي از اين افراد جاهلي مژده ميدادند كه خدا به تو دختر داد، ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[9]؛ «دسّه في التراب» يعني خاكها را كنار برد و اين كودك را در خاك دفن كرد. دسيسه يعني انسان يك مطلب مَكر و خُدعهاي را در لابهلاي بعضي از امور صوري دفن بكند. انساني كه دسيسه كرد؛ يعني آن روح آگاه خود را در بين اين اميال و غرايز نفساني دفن كرده است، يك مشت خاكِ شهوت روي اين روح آگاه ريخت و اين سرمايه را دفن كرد. وقتي سرمايه را دفن كرد، اين مجاري ادراك (يعني سمع و بصر و فؤاد كه بايد اسرار عالم را بشناسد) نميداند چه چيز را بشناسد، همان عاملي كه نفس آگاه را دفن كرد (يعني شهوت و نفس امّاره) آن فرمانرواي اين مجاري ادراك ميشود؛ به چشم ميگويد چه چيز را ببين، به گوش ميگويد به كدام سمت گوش بده، و به فكر ميگويد دربارهٴ چه چيز بينديش؛ زمام اين سرمايههاي بيروني را به دست ميگيرد. وقتي زمام سرمايههاي بيروني را به دست گرفت، آنچه به جان آدمي آسيب ميرساند و به شهوت او سود ميرساند، آنها را جمع ميكند؛ وقتي جمع كرد (به تعبير قرآني اين ظلمتها و گناهان را جمع كرد) دل او لبريز از گناه و تباهي ميشود [و] وقتي دل لبريز شد، جا براي نور نيست. لذا اين گونه از افراد را قرآن تعبير ميكند، ميگويد: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾؛ «خَتَمَ» يعني كارش به پايان رسيد. ما از درون حجّتي به او داديم (به نام فطرت و عقل الهي)؛ از بيرون وحي فرستاديم كه او را راهنمايي بكند كه اين فطرت درون را دفن نكند و از اين مجاري ادراكي هم بهرهٴ صحيح ببرد؛ وقتي بهرهٴ صحيح نبرد، به او مهلت داديم كه راه توبه هم باز است، بلكه برگردد؛ ديديم دوران توبه هم گذشت، در تباهي كار را به نهايت رساند، وقتي در تباهي و گناه، كار را به نهايت رساند (به خاتمه رساند) كه ديگر موعظهٴ انبيا در او اثر نميكند، عمداً با دست خود راه توبه را هم بست، ديگر حالا ما دلش را مُهر ميكنيم. نامه وقتي تمام شد، آدم زيرش را مُهر ميكند، وقتي چند سطر خالي است كه زيرش را مُهر نميكند! اگر راه نفوذ باشد، راه توبه باشد، حرف در او اثر كند اين انسان هرگز دلش مُهر نميشود، براي اينكه اين صحيفهٴ نفس (اين كتاب نفس) هنوز جاي خالي دارد براي نوشتن، اينجا جاي مُهر نيست. اگر كسي عمداً آنچنان راه تباهي را طي كرد كه جاي خالي در صفحهٴ نفس نماند؛ نه راه توبه [اثر كرد]؛ نه راه تأثير موعظهٴ انبيا [و] نه راه تبليغ ديگران، [و] صحنهٴ دل و صحيفهٴ جان را تباهي پُر كرد [و] وقتي گناه نامهٴ دل را پُر كرد، آنگاه اين نامه را مُهر ميكنند، ميشود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾.
پرسش ...
پاسخ: به سوء اختيار خود راه خود را بسته است؛ مثل انسان معتادي كه هرگز نميتواند ترك كند. به او ساليان متمادي مهلت دادند كه اين صفحهٴ نفس را پُر نكند، خطّي هم براي توبه بگذارد كه بقيّه را شستوشو كند؛ [ولي] تا آن آخرِ اين نامه را او نوشت، ديگر جا براي برگشتن ندارد. نه انسان دو قلب دارد كه يك جا جاي گناه باشد و يك جا جاي ثواب، و نه ثواب و نور الهي با ظلمتها ميسازد؛ انسان يك دل دارد و نه دو دل، نور هم با ظلمت جمع نميشود؛ اينها ادّعاي قرآن كريم است.
نتيجه
پس دل هر كسي را خدا مُهر نميكند؛ [يعني] تا آنجا كه زمينهٴ توبه باز است، هنوز صحيفهٴ نفس روشن است. اينكه در بيانات امام سجّاد(سلام الله عليه) در صحيفهسجاديه آمده است: «أنت الّذي فتحت لعبادك باباً إلي عفوك و سمّيته التوبة»[10]، ناظر به همين قسمت است كه راه توبه تا آخرين لحظه باز است. حالا اگر كسي عمداً راه توبه را هم بست، توبه را هم انكار كرد، به توبه هم استهزا ميكند، اين صفحهٴ نفس او و صحيفهٴ جان او جايي براي نوشتن حَسَنات براي كِرامالكاتبين نيست؛ وقتي اين نامه پُر شد، نامهٴ پُرشده را مُهر ميكنند. شيطان اصرارش اين است كه صحيفهٴ نفس را پُر بكند، [شيطان] ميگويد «من از هر راه ميآيم، از جلو ميآيم، از پشتِ سر ميآيم، از طرف راست ميآيم، از طرف چپ ميآيم، از هر راه ميآيم اينها را ميگيرم»، وقتي اينها را گرفت، ميشود ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[11]، وقتي خطيئات مُحيط به شخص شد، ديگر صحيفهٴ نفس پُر شد؛ وقتي پر شد، پرشده را مُهر ميكنند؛ و الاّ نامهاي كه هنوز چند سطر جاي نوشتن هست كه زيرش را امضا نميكنند، نامهاي كه جاي نوشتن هنوز هست، اين را مُهر نميكنند.
سرّ عدم موفقيّت به توبه
پرسش ...
پاسخ: ﴿أَوْ يَخْشَي﴾[12] اين در حدّ «لعّل» است، با اينكه ميفرمايد: ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾[13]، در همان زمينه است كه اينها در قيامت احتجاج نكنند. ما ميدانيم سودي ندارد، شما ابلاغ بكن ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾ و براي اينكه مبادا در قيامت بگويند: چرا پيامبر نفرستادي؟ اين را در پايان سورهٴ «طه» بيان فرموده است كه مبادا اينها در قيامت بگويند در قيامت كه «چرا براي ما راهنما و پيامبر ارسال نكردهاي»؛ در پايان سورهٴ «طه» [بيان الهي] اين است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾[14]. ما ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾[15] پيامبر ميفرستيم، براي اينكه اينها كه عمري به تباهي گذراندند، صحيفهٴ نفسشان پُر شد؛ نه جا براي آن است كه يك نور در اينجا راه پيدا كند چون نور با ظلمت جمع نميشود و نه اينها آن توان را دارند كه اين را شستوشو كنند چون قدرت بر تطهير، يعني توبهكردن [در حالي كه] اينها توبه را هم استهزا ميكنند، پس قدرتِ بر تطهير ندارند. كلِ صحيفه نفس اينها را تباهي پُر كرد، نامه كه پُر شد، خب نامه را مُهر ميكنند، ميشود «خَتَمَ»؛ اين گروه، ديگر مختومالقلباند.
پرسش ...
پاسخ: «امتناعِ باختيار لا ينافي الاختيار»؛ تكليف به تعبير مرحوم آخوند صاحب كفايه (رضوان الله عليه) ملاكاً هست؛ اثراً هست، امّا انشاي تكليف نيست؛ يعني نتيجهٴ تكليف كه عقويت باشد دارند؛ امّا جِدّ تكليف متمشّي نيست. كسي كه عمداً خودش را از بالا پرت كرده است [و] در بين ارض و سما دارد ميافتد، نميشود به او تكليف كرد كه خود را پرت نكن؛ امّا نتيجهٴ تمّرد [از] اين تكليف _كه عقاب باشد_ هست. اين تكليف به عصيان ساقط شده است؛ نه به امتثال.
تهاجم همهجانبهٴ شيطان
پرسش ...
پاسخ: بالأخره مطلب پُر شد، چون كاغذ خالي است نه نامه، بين نامه و كاغذ فرق است؛ نامه پُر شد [و] كاغذ خالي است، «كاغذ» را كه نميگويند «نامه»؛ الآن كاغذ در بازار فراوان است، آنچه در مطبعه هست آن را ميگويند كاغذ، آن را كه آدم نوشت، به آن ميگويند «نامه»؛ نامه [يعني] آن مطلبي كه بايد نوشته بشود پُر شد [و] ديگر انسان مطلبي ندارد، آنوقت امضا ميكند، مُهر ميكند. اين خطر را قرآن كريم گوشزد كرد كه شيطان ميآيد كه اين صحيفهٴ نفس را پُر بكند، راهش [را] هم در سورهٴ «اعراف» مشخّص كرد؛ در سورهٴ «اعراف» آيات شانزده و هفده اين است كه ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾؛ من سرِ راهِ راست اينها مينشينم، ﴿ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ﴾؛ از طرف جلو حمله ميكنم، ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ﴾؛ از پشت سر حمله ميكنم، ﴿وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِم﴾؛ از چپ و راست اينها حمله ميكنم ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾. حالا منظور از اين «أيمان»، «شمائل» و امثال آن چيست، اگر انشاءالله به اين آيه رسيديم ممكن است مبسوطاً بحث بشود. اين كنايه از احاطه است و اگر شيطان از چهار سمت حمله كرد و انسان را در تحت ولايت خود گرفت و انسان شد مُولّي عليه شيطان، خطيئات او به او احاطه ميكند؛ اين را در سورهٴ «بقره» به عنوان ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ بيان فرمود؛ آيهٴ 81 سورهٴ بقره اين است كه ﴿بَلَي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ وقتي خطيئات محيط به آدم شد؛ يعني همهٴ جوانب نفس را تباهي پُر كرد، ديگر جا براي بيرونرفتن نيست؛ چنين صحيفهاي مُهر ميشود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾.
احاطهٴ فعلي جهنم بر كافران
پرسش ...
پاسخ: چون آن ايمانِ حالتِ احتضار است، ايمانِ حالتِ الجا است؛ نه حالت اختيار؛ انسان مادامي كه مكلّف است و مختار، ايمانش سودمند است، امّا در حالي كه مضطر باشد [و] ايمان بياورد آن ايمان بر اساس اختيار نيست. در جهنّم، جهنّميان ميگويند: ما را برگردان ما مؤمن ميشويم، خداي سبحان ميفرمايد: ﴿لو رُدُّوا لَعَادوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[16] ؛ اينها اگر به دنيا برگردند دوباره همان تبهكاريهايشان را ادامه ميدهند، الآن از ترس ميگويند.
بنابراين انسان اينچنيني محاط به خطيئات است؛ خطيئاتِ او، او را احاطه كرده است و اگر انسانِ تبهكار، تباهي او به صورت جهنّم در ميآيد و خودِ قاسطين (يعني ظالمين) هيزمِ افروختهٴ جهنّماند كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17]، پس در حقيقت اين شخص هماكنون مُحاط به جهنّم است: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[18]. هماكنون در امواج شعله ميسوزد؛ منتها نميبيند و اگر اين پرده كنار رفت، به او ميگويند: ﴿لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[19]؛ يعني آنچه الآن ميبيني با تو بود؛ منتها تو غافل بودي؛ نه اينكه اين «مشتق» استعمال بشود در «ما يأتي»، هماكنون جهنّم محيط به كافرين خواهد بود. اين گروه البته از قرآن بهرهاي نخواهند داشت.
سرّ مُهرشدن صحيفهٴ نفس آدم با قهر خداوند
و امّا اينكه بالأخره صحيفهٴ نفس آدم با قهر خدا مُهر ميشود، سرّش آن است كه اگر گناه براي دل است (اين يك مطلب)، اگر گناه تيرگي است (اين دو مطلب)، اگر تيرگي با نور نميسازد (اين سه مطلب) و اگر انسان بيش از يك دل ندارد كه نور در دلِ ديگر جا كند و تاريكي در اين دل (اين چهار مطلب)، اگر تيرگي پُر شد، خدا آن را مُهر ميكند كه ديگر حرف در آن اثر نكند. اين امور چندگانه را قرآن كريم اينچنين بيان ميكند؛ در سورهٴ «بقره» آيهٴ 283 ميفرمايد: در محكمهٴ عدل، شهادت را كتمان نكنيد، هر كسي در محكمهٴ عدل، شهادت را كتمان كرده است، قلب او گناه كرده است: ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛ قلبش گناه كرده است. معلوم ميشود اين قلب آن گوشت صنوبريشكلي كه مسئول تصفيهٴ خون است و در قسمت چپ پيكر انسان قرار دارد، آن نيست، چون آن در انسانِ مؤمن و كافر يكسان است، در عادل و فاسق يكسان است؛ قلب، همان لطيفهٴ الهي و همان نفسِ ناطقه و روح مجّرد انساني خواهد بود. فرمود: اگر كسي شهادت حق را كتمان كرد، دلِ او معصيت كرده است (اين يك مقدّمه): ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾. اِثْم و گناه هم به تعبير قرآني ظلمات است؛ اينكه فرمود: ﴿هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ﴾[20]؛ يعني معاصي با اطاعات يكسان نيست. پس اگر قلب كتمان كرد، معصيت كرد، و معصيت، ظلمت است، پس انسانِ عاصي قلبش تاريك است؛ تاريكي با نور نميسازد، پس انسانِ تاريكدل قلبش روشن نخواهد شد؛ قلبِ ديگري هم نيست كه آن قلب روشن بشود و اين قلب تاريك؛ تا اميدِ نجات باشد. اينكه در آيه چهارم سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾؛ يعني انسان داراي دو دل نيست (دو قلب نيست) كه اگر يكي تيره شد، يكي روشن باشد؛ بيش از يك قلب ندارد. پس انسان بيش از يك قلب ندارد؛ [از طرفي] گناه ظلمت است و ظلمت با نور جمع نميشود، اگر گناه اين دل را پُر كرد، جا براي نور نيست؛ نه نور در ظلمت جا دارد و نه جايگاه ديگري است كه نور آنجا جا بگيرد. اگر انسان داراي دو قلب باشد، آن قلب دوم ممكن است جايگاه نور باشد، قلب اوّل جايگاه ظلمت؛ امّا آن كه قلب آفريد فرمود: من به هر انساني بيش از يك قلب، يك روح و يك لطيفهٴ الهي ندادم: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾؛ در نهان انسان و در نهاد انسان يك لطيفهٴ الهي است به نام نفس ناطقه و روح مجّرد و اين اگر تيره شد، جا براي نور نيست؛ نه نور با ظلمت يكجا ميگنجد و نه جاي ديگري است كه نور در آنجا راه پيدا كند و آنجا را روشن كند، لذا قهراً اين قلب بسته خواهد شد. و با چه چيز ميبندند اين قلب را؟ همان طوري كه قَدَح بهشتيان ﴿خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذِلكَ فَلْيَتَنَافَس الْمُتَنَافِسُونَ﴾[21]؛ با مشك (با عطر) آن كأس را مهر ميكنند [يعني] مختوم است به مسك، قلب را [نيز] با گناه قفل ميكنند، گناه درِ دل را ميبندد.
مختومبودن قلب، علت عدم تدبّر در قرآن
در سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلّم) است آيهٴ 23 به بعد اين است: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَي أَبْصَارَهُمْ ٭ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾؛ اينها چرا دربارهٴ قرآن تدّبر نميكنند؟! آنگاه ميفرمايد: سرّ اينكه دربارهٴ قرآن تدّبر نميكنند براي آن است كه دلشان قفل است. اين ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾؛ يعني «بل علي قلوب أقفالها». وقتي دل قفل شد؛ نه ميتوان آن عقايد باطل را از اين دل به در آورد؛ نه ميتوان عقايد حق را در اين دل جا داد؛ نه دل ديگري براي انسان است كه عقايد حقّه در آن دل راه پيدا كند، اين انسان ميشود مختومالقلب.
نتيجه بحث
فتحصّل [در نتيجه] تا راه توبه باز باشد خدا دل را مُهر نميكند. اگر كسي توبه را هم به استهزا گرفت، اگر عفو الهي را هم به استهزا گرفت، صحيفهٴ نفس را با گناه پُر كرد، جاي خالي در صحيفهٴ نفس او براي هدايت نيست؛ اين گروه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾. بنابراين اگر خدا ادّعايش اين است كه اين كتاب ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[22] است، بعد ميفرمايد «تنها متّقيان استفاده ميكنند»، دليلش [را] هم ذكر ميكند: براي اينكه يك عدّه دلشان با گناه مختوم شد.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[7] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8 .
[8] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[9] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 59.
[10] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 45.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.
[14] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 134.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.
[17] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
[19] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[20] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[21] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 26.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.