20 05 1986 2935695 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 214(1365/02/30)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾

امامت در قرآن

بررسي اجمالي معاني محتمل دربارهٴ «امام»

بحث در مسئله امامت ابراهيم(سلام الله عليه) بود كه خداي سبحان بعد از إتمام كلمات او را به مقام امامت رساند و اين امامت را براي او جعل كرد. گرچه لغةً «امام» يعني پيشوا، امّا در اين آيهٴ كريمه به چه معنا خواهد بود؟ آيا امامت به معناي نبوت است از اين جهت كه پيغمبر پيشواست؟ چه اينكه بعضي احتمال داد‌اند، يا امامت به معناي قدوه و الگو بودن است غير از معناي نبوت يا به معناي أسوهٴ أنبيا بودن است، نه أسوه مردم و ابراهيم(سلام الله عليه) در أواخر عمر به جايي رسيد كه أسوهٴ انبياي بعدي شد نه تنها قدوهٴ أمّت بود بلكه امام الأنبياء بود. اين معناي اوّل و همچنين معناي دوّم ابطال شد؛ زيرا قبلاً ابراهيم(سلام الله عليه) داراي نبوت بود و اين در دوران پيري جعل نشد در حاليكه امامت در دوران پيري جعل شد، پس امامت به معناي نبوت نيست.

معناي دوم هم ابطال شد براي اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) همراه با نبوتش أسوه بودن و قدوه بودن را دارا بود.

معناي سوّم هم ابطال شد براي اينكه ظاهرِ ﴿اني جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين﴾ آنست كه ابراهيم(سلام الله عليه) يك معنا را از خدايِ سبحان دريافت كرد و همان معنا را براي ذريه‌اش مسئلت كرد و خداي سبحان همان معنا را نسبت به ذريهٴ عادل او اجابت كرد، پس بايد براي امامت يك معنايي قائل شد، يعني مصداقي بيان كرد كه آن مصداق، هم در ابراهيم(سلام الله عليه) باشد كه قبلاً نبود و هم در ذريه عادل او، اگر امامت به معناي قدوهٴ أنبيا بودن باشد كه «امام الأنبياء» باشد، اين ممكن است براي خود ابراهيم[عليه السلام] تثبيت و تصور بشود. امّا با آيه سازگار نيست براي اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿اني جاعلك للناس اماماً﴾ نه «للانبياء» اين يكي و ثانياً ذريهٴ او كه عادلند و اين دعا در حقّ آنها مستجاب شد، آنها «امام الأنبياء» نبودند؛ چون يكي از بهترين ذرّيه او وجودِ مبارك پيغمبر است او ديگر إمام الانبياء نيست يا يكي از بهترين ذريه او خاتم الاوصياء است كه ولي‌عصر(ارواحنا فداه) است او ديگر «امام الأنبياء» نيست و نمي شود گفت كه امامتي كه خدا براي ابراهيم جعل كرد امامت انبياست و امامتي كه به ذريه او إفاضه كرد معناي ديگر يا مصداق ديگر باشد اين عقلاً محال نيست ولي با ظهور سياقي و وحدت سياقي سازگار نيست. گذشته از آنكه اين مقام يعني مقام إمام الأنبياء بودن مال ابراهيم نيست.

 

حضرت ابراهيم(عليه السلام) شيعهٴ حضرت نوح(عليه السلام)

گرچه در بعضي از قسمتهاي قرآن خداي سبحان به پيغمبر فرمود: ﴿و اتّبع ملة ابراهيم﴾[1] امّا وقتي درباره خود ابراهيم[عليه السلام] بحث مي‌كنيم مي‌بينيم خداي سبحان او را أمّت نوح مي‌داند، مي‌فرمايد: ﴿و انّ من شيعته لإبراهيم﴾[2] خود ابراهيم(سلام الله عليه) را جزء شيعيان نوح مي‌داند. شيعه يعني پيرو، وقتي يك گروهي از يك كسي پيروي كردند، مكتب او شيوع پيدا مي‌كند از اين جهت آنها را شيعه مي‌نامند و خداي سبحان ابراهيم(سلام الله عليه) را جزء شيعيان نوح معرفي كرد فرمود: ﴿و انّ من شيعته لابراهيم﴾.

 

سلام جهاني خداي سبحان بر حضرت نوح(عليه السلام)

لذا سلامي كه بر نوح فرستاد بر هيچ پيغمبري نفرستاد، درباره ساير أنبيا فقط سلام مي‌فرستاد، مي‌فرمايد: ﴿سلامٌ علي ابراهيم﴾[3] ﴿سلامٌ علي موسي و هارون﴾[4] ولي دربارهٴ نوح(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: ﴿سلامٌ علي نوحٍ  في العالمين﴾[5]؛ يعني الآن الي يوم القيامه، هر كس هر كار خير انجام مي‌دهد نوح(سلام الله عليه) در آن كار سهيم است؛ زيرا كسي كه تقريباً ده قرن رنج ديد ٩٥٠ سال رنج ديد، تا توانست اين فكر را در بين بشريت تثبيت كند الي يوم القيامة، هر كس هر كار خير انجام داد جزء آثار خيرِ نوح(سلام الله عليه) هم هست، منتها در اثر بدي فرزند نوح اين رشته قطع شد.

 

ـ سرّ دعاي حضرت ابراهيم براي فرزندانش

اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) مرتب از خداي سبحان ذرّيه صالح طلب مي كند، هر جا، جاي دعاي خير است فوراً در آنجا از خدا ذريه صالح طلب مي‌كند، هر جا جاي استجابت دعاست به فكر بچه‌هاي خود هست، براي آنست كه به سرنوشت نوح مبتلا نشود و اگر نبود آن جريانِ نوح: ﴿انّه عمل غير صالح﴾[6]، اين رشته در دودمان نوح مي‌ماند و او مي‌شد سرسلسلهٴ أنبيا، چه اينكه هست ولي چون فرزند صالح نداشت خداي سبحان اين نعمت را از آن خاندان قطع كرد و براي اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) به آن سرنوشت مبتلا نشود، شما ملاحظه مي‌فرمائيد در شديدترين حال كه انسان قلبش مي‌شكند و در آن حال دعا مستجاب است مي‌بينيم دعاي ابراهيم[عليه السلام] دربارهٴ فرزندان خود است. آنجا كه هجرت كرده است به يك سرزميني كه أحدي در آن سرزمين نبود آنجا به فكر بچه‌ها بود، عرض كرد: ﴿رب اجعلني مقيم الصلاة و من ذرّيتي﴾[7]؛ خدايا بچه‌هاي مرا اهل نماز كن! آنها را مقيم صلات كن كه آنها در جامعه نماز را زنده كنند! خدايا اين توفيق را بده كه من از بت پرستي بپرهيزم بچه‌هاي من هم بت‌پرست نباشند! ﴿و اجنبني وبنيّ أن نعبد الأصنام﴾[8]؛ در تمام آن حالات حسّاس كه حضرت رنجهاي فراوان ديد و قلبش شكست و در حال شكستگي قلب دعا مستجاب است، آنجا وقتي دعا مي‌كند به فكر بچه‌هاي خودش است كه مبادا سرنوشت ابراهيم(سلام الله عليه) همانند سرنوشت نوح[عليه السلام] بشود كه اين دودمان منقرض بشود.

و خداي سبحان هم فرمود: ﴿ان تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثم لايكونوا أمثالكم﴾[9]؛ به يك عده‌اي كه متنعمند مي‌فرمايد: اگر شما حق‌شناسي نكرديد ما نعمت را از خاندان شما مي‌گيريم به ديگران مي‌دهيم: ﴿و ان تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثم لايكونوا امثالكم﴾.

براساس داشتن فرزند صالح است كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وجعلها كلمة باقيةً في عقبه﴾[10]، الآن نام ابراهيم[عليه السلام] زنده است و نام نوح[عليه السلام] زنده نيست، نه براي آن است كه نوح سرسلسله نيست و ابراهيم سرسلسله است، براي اينكه نوح سرسلسله است منتها دودمان او شايسته نبودند كه اين مقامِ والا را حفظ بكنند از اين جهت آنكه «امام الانبياء و الاولياء» است نوح(سلام الله عليه) است؛ زيرا گرچه ابراهيم سرسلسله بسياري از أنبيا است، ولي قرآن روشن كرد كه خود ابراهيم(سلام الله عليه) جزء شيعيان نوح است: ﴿و انّ من شيعته﴾[11]؛ يعني «وانّ من اتباعه لابراهيم(عليه السلام)» لذا قبلش فرمود: ﴿سلامٌ علي نوحٍ في العالمين﴾[12]

نكته ديگر آنكه اين معنا براي ائمه(عليهم السلام) نيست، براي اينكه آنها امام الأنبياء نيستند، قهراً نمي‌شد اين اماماً را به معناي امام الانبياء دانست.

 

نقد تفسير امامت به زعامت سياسي ـ اجتماعي

مي‌ماند معناي ديگري براي امامت و آن اين است كه ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾؛ امام يعني زعيم و رهبر و سرپرست يعني كسي كه حكومت تشكيل مي‌دهد. اين معنا في نفسه مي‌تواند مصداقي از مصاديق امامت باشد و امام باشد الاّ اينكه لازمه‌اش آن است كه قبلاً ابراهيم(سلام الله عليه) داراي اين مقام نبود؛ اين يك؛ و در دوران پيري به اين مقام رسيده باشد، اين دو؛ و ذريه او هم در اثر استجابت دعا به اين مقام رسيده باشند، سه؛ ولو آن مقام مصداق ضعيف‌ترش باشد. اگر چنانچه ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً داراي رهبري و زعامت بود ديگر نمي‌شود گفت اين امامتي كه در دروان پيري براي حضرت جعل شد، امامت به معناي رهبري است، اين يك؛ و اگر قبلاً امام به معناي زعيم و رهبر نبود ولي در دوران پيري هم امامت نداشت، حكومت نداشت باز هم نمي‌توان اين امامت را به معناي رهبري و زعامت تطبيق كرد، اين دو؛ يا اگر در دوران پيري حكومت تشكيل داد، ولي ذريهٴ صالح و عادل او به مقام امامت نرسيدند، مگر بعضي از اينها؛ در حالي كه خداي سبحان دعاي ابراهيم[عليه السلام] را نسبت به همهٴ ذريه‌ او كه عادل باشند اجابت كرد. اگر همه ذريه‌اي كه عادلند به امامت به معناي رهبري نرسيدند، معلوم مي‌شود اينجا امامت به معناي رهبري نيست.

 

الف . نادرستي حصر امامت حضرت ابراهيم(عليه السلام) در زعامت

سؤال ...

جواب: نمي‌شود به اينكه ما بگوئيم امامتي كه براي ابراهيم(سلام الله عليه) است، امامت به معناي رهبري است، امّا امامتي كه براي ذريه اوست به معنايِ نبوت است كه در جامع انتزاعي بعيد با هم شريك باشند، گرچه نبي امام است، رسول امام است و آن كسي كه هدايتِ رهبري دارد امام است، آن كسي كه اسوهٴ همه أنبيا هست امام است. امّا وقتي ابراهيم، امامت را دريافت كرد همان معنا را كه دريافت كرد براي ذرّيه خود مسئلت كرد، بايد همان معنا براي ذريه عادل او حاصل بشود ولو ضعيف‌تر. همان‌طوري كه أنبيا يكسان نيستند، مرسلين يكسان نيستند، ائمه هم يكسان نيستند، امّا مسير امامت و مسير رسالت و مسير نبوت مشخص است. اگر كسي در عداد أنبياست بايد از نبوت سهمي داشته باشد ولو نبوت ضعيف، اگر كسي در عداد مرسلين است بايد از رسالت سهمي داشته باشد ولو ضعيف، اگر كسي در عداد ائمه است بايد از امامت سهمي داشته باشد ولو ضعيف. اين امامتي كه ابراهيم(سلام الله عليه) از خداي سبحان دريافت كرد همين معنا را براي ذريه‌اش مسئلت كرد نه يعني امامتِ به معناي نبوت را براي ذريه مسئلت كرده باشد. وقتي خداي سبحان فرمود: ﴿إني جاعلك للناس اماما﴾، ابراهيم عرض كرد: ﴿و من ذريتي﴾؛ يعني همين را كه به من دادي به ذريه من هم بده؛ آنگاه خداي سبحان بفرمايد به اينكه ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾ يعني اين معنا را به ذرّيه ظالمت نمي‌دهم ولي به ذريه عادلت مي‌دهم. نه اينكه بعضي از ذريه‌ات را پيغمبر مي‌كنم و امام نمي‌كنم و امامتي كه براي آنها است امامت نبوتي باشد نه امامت رهبري؛ اين محال نيست ولي بر خلاف سياق است، برخلاف ظهور است.

بنابراين اگر امامت به معناي رهبري و زعامت باشد چه اينكه بعيد نيست، بايد اين امور رعايت بشود:

1 ـ قبلاً ابراهيم[عليه السلام] امام نبود يعني زعيم و رهبر نبود.

٢ ـ بعداً وقتي در دروان پيري اين سمت را يافت رهبر و زعيم شد و حكومت تشكيل داد.

٣ ـ همهٴ ذريه او به مقام امامت رسيدند، منتها با حفظ مراتب، همانطوري كه مرسلين يكسان نيستند: ﴿تلك الرسل فضّلنا بعضهم علي بعض﴾[13]، أنبيا هم يكسان نيستند، ائمه هم يكسان نيستند.

اگر بعضي از اين امور ناتمام باشد و يا ما نتوانيم اثبات بكنيم، تطبيق امامت به معناي رهبري كار آساني نيست؛ يعني اگر ثابت شد كه ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً زعيم بود، قبلاً رهبر بود، ديگر اين امامتي كه در دوران پيري نصيبش شد به معنايِ رهبري نيست يا اگر ثابت شد كه قبلاً رهبر نبود ولي بعداً هم رهبر نشد، چون اين مربوط زمان پيري اوست، در زمان پيري آنقدر نماند كه حكومت تشكيل بدهد، باز هم نمي‌توان اينجا امام را بمعناي زعيم و رهبر دانست يا اگر خودش به مقام رهبري رسيد، ولي آن ذريهٴ عادل او بعضي رهبر شدند، بعضي رهبر نشدند. يعني آن ذريه عادل آنها كه معصومند بعضي رهبر شدند بعضي رهبر نشدند، اين هم با اجابت دعا سازگار نيست. نمي‌شود گفت به اينكه خداي سبحان ابراهيم[عليه السلام] را امام به معناي زعيم و رهبر كرد، ولي بعضي از ذريه او را امام كرد يعني رهبر كرد بعضي از ذريه او را امام كرد يعني پيغمبر كرد كه امامت با نبوت همراه باشد، اين برخلاف سياق است.

چه اينكه در تتممهٴ آن امر سوّم كه ابطال شد كه عرض شد به اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) امام الانبياء نيست اگر كسي امام الانبياء باشد بايد نوح(سلام الله عليه) باشد به آن دليل.

 

اقتدا و تأسي پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) به هدايت انبيا

نكته‌اي كه مربوط به آن اصل است و بايد آنجا گفته مي‌شد اين است كه پيغمبر اسلام و ساير ائمه(عليهم السلام) اينها امت هيچ پيغمبري نبودند، اينها تابع ابراهيم[عليه السلام] نبودند. يك وقت انسان تابع يك پيغمبر است، يك وقت همان ديني كه خداي سبحان به ابراهيم[عليه السلام] داد، همان دين را به پيغمبر ما مي‌دهد. خداي سبحان گرچه فرمود: تابع باش امّا نفرمود تابع ابراهيم باش، فرمود: تابع ملت ابراهيم باش بعد فرمود: ما هرچه به ابراهيم[عليه السلام] گفتيم به تو هم گفتيم بعد اين را توسعه داد، برد تا زمان نوح، بعد فرمود: ما همه اينها را هدايت كرديم آنگاه فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾[14]، نه «بهم اقتده» نفرمود تو تابع نوح باش يا تابع ابراهيم باش، نفرمود به هيچكدام از اينها اقتدا بكن. فرمود: به آن هدايت مشترك كه به همه رسيده است به تو هم رسيده است، به اين هدايت اقتدا كن؛ اين را در سوره انعام بيان كرد.

در سورهٴ انعام از آيهٴ ٨٣ به بعد تقريباً يك صفحه است كه ناظرِ به جريان آل‌ابراهيم و قبل از ابراهيم، نوح(سلام الله عليهم اجمعين) است، فرمود: ﴿و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم علي قومه نرفع درجات من نشاء انّ ربّك حكيم عليم﴾[15]، آنگاه فرمود: ﴿و وهبنا له اسحاق و يعقوب ...﴾؛ ما به ابراهيم اسحاق داديم، بعد به اسحاق يعقوب داديم، ﴿... كلاّ هدينا ...﴾؛ يعني هم ابراهيم را هم اسحاق را هم يعقوب را، ﴿... و نوحاً هدينا من قبل ...﴾؛ ما قبل از اينها نوح را هدايت كرديم ﴿... و من ذريته ...﴾؛ يعني از ذرّيه ابراهيم ﴿... داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين[16]، ﴿و زكريّا و يحييٰ و عيسيٰ ...﴾ كه عيسي(سلام الله عليه) ذريه ابراهيم(سلام الله عليه) است از راه مادر، كه اين همان نشانهٴ آن است كه «ولد البنتِ ولدٌ»، وقتي در احتجاجي كه با حجاج ملعون به عمل آمد، او گفت: چگونه شما حسنين(سلام الله عليهما) را فرزندان پيغمبر مي‌دانيد به اين آيه استدلال شده است كه خداي سبحان عيسي را ذرّيه ابراهيم[عليه السلام] مي‌داند[17]. فرزند ابراهيم[عليه السلام] مي‌داند در حالي كه عيسي از راه مادر فرزند ابراهيم است: ﴿... و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كلٌ من الصالحين ٭ و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاً فضَّلْنا علي العالمين ٭ و من ٰابائهم و ذريّاتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الي صراطٍ مستقيم ٭ ذلك هدي الله يهدي به من يشاء من عباده و لو أشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون ٭ اولئك الّذين ٰاتيناهم الكتاب و الحكم و النبوّة ...﴾؛ از نوح تا آخرين پيغمبري كه شمرد، ما به اينها كتاب داديم كه مجموعهٴ قوانين است، حكم داديم كه بين مردم قضا و فصل خصومت كنند و نبوت داديم: ﴿... فإن يكفر بها هؤلاء ...﴾؛ اگر مشركان به اين وحي كفر مي ورزند، ما مردان الهي را مبعوث كرديم كه پاسداران دين‌اند: ﴿... فان يكفر بها هؤلاء ...﴾، اگر به اين هدايت و نبوت عده اي كفر مي ورزند: ﴿... فقد وكّلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين﴾[18]؛ ما عده اي را گمارديم، وكيلمان كرديم كه اينها به نبوت كفر نمي‌ورزند، اينها همان مردان الهي‌اند. آنگاه فرمود: ﴿اولئك الذين هدي الله فبهداهم اقتده﴾[19]، نه «بهم اقتده»؛ نفرمود به اينها تأسي كن. فرمود: به هدايت اينها[تأسي كن] در بخشهاي ديگر هم فرمود به اينكه همان وحيي كه ما براي نوح فرستاديم، براي تو هم فرستاديم. اين چنين نيست كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) تابع يكي از أنبيا باشد. أمّت تابع است براي اينكه امام داراي مزايايي است كه دستور او براي أمّت حجت است، ولي پيغمبر ما تابع هيچ پيغمبري نبود، خدا نفرمود تو تابع ابراهيم باش فرمود: تابع دينِ ابراهيم باش. همان ديني كه به تو داديم، همان ديني كه قبل از ابراهيم[عليه السلام] بود، همان ديني كه بعد از ابراهيم[عليه السلام] بود، همان ديني كه به تو داديم. منتها سرّ اين نكته آن است كه اين يك سنت لايتغير الهي است چيز تازه اي نيست كه ما به تو گفتيم، اين چيزي است كه به أنبياي پيشين هم گفتيم، لذا فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾[20]، نه «بهم اقتده»؛ پس أئمه، أنبياي پيشين و بزرگان قبلي، هيچكدام قدوهٴ پيغمبر نبودند، هيچكدام امام پيغمبر نبودند تا ما بگوئيم ابراهيم امام است يا نوح امام است، نه اين هدايت، مشترك است بين همهٴ أنبيا منتها خداي سبحان براي اينكه تثبيت كند پيغمبر را به او مي فرمايد به اينكه اين دين قبل از تو مرداني از او پاسداري كرده اند و أنبيايي هم به او رسيده‌اند، تو هم بايد از او حمايت كني و به او برسي، لذا نام أنبياي پيشين را مي برد بعد مي فرمايد به اينكه ﴿اولئك الذين هدي الله فبهداهم اقتده﴾[21]. پس سخن از تابع بودن كسي نيست، سخن از تابع بودن ديني است كه اين دين مشتركِ بين همهٴ أنبياي عظام است.

 

ـ ب . عدم انفكاك پيامبري از زعامت

امّا آنچه كه مربوط به اين مطلب چهارمي است كه فعلاً در محل بحث ما است: اولاً، نمي توانيم  ثابت كنيم كه ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاٴ امام نبود، امام يعني زعيم. چگونه خداي سبحان ابراهيم را علم مي دهد، كتاب مي‌دهد، نبوت مي‌ دهد او را مسئول اجرا نمي كند؟ او اگر مسئول اجرا نمي بود فقط بايد مبشر و نذير باشد، فقط بايد بگويد، اتمام حجت كند چرا دست به تبر مي برد و آن مشكل را ايجاد مي كند؟ كسي كه به همهٴ خطر تن در مي دهد معلوم مي شود كه مسئوليتي احساس مي‌كند، مي‌خواهد اين دين را اجرا كند، نه فقط بگويد. اگر ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً نبي بود و كار أنبيا هم، تبشير و انذار است؛ اينها مبشر بهشت‌اند و منذر جهنم، ديگر دست به تبر بكند: ﴿فجعلهم جذاذاً الاّ كبيراً لهم﴾[22]، آنگونه خطر را استقبال كند براي چيست؟ اگر كسي نبي باشد و امام نباشد، رو به مطلب به اين بر مي گردد كه نبي يك مسئله‌گو است، يعني فقط به مردم مي گويد: چه چيز واجب است، انسان را به بهشت مي برد چه چيز حرام است انسان را به جهنم مي برد ديگر كاري ندارد كه چه كسي كار خوب كرد، چه كسي كار بد كرد و عهده دار اجرا هم نيست.

 

نقد بيان مرحوم أمين الاسلام مبني بر انفكاك نبوت از امامت و رهبري

اين معنا را مرحوم امين الاسلام در مجمع احتمال داد كه ممكن است كسي پيغمبر باشد و امام نباشد[23] و امّا اين معنا ناتمام است چگونه ممكن است كسي پيغمبر باشد و مسئول اجرا نباشد؟! ممكن است يكي نبي باشد. تابع نبي ديگر، نظير اينكه لوط تابع ابراهيم[عليهما السلام] بود و زعيم مردم ابراهيم[عليه السلام] بود و اين پيغمبر تابع آن پيغمبر بود. آن وقت، هم حكم خدا زمين نماند و هم آن دليل عقلي فرسوده نشد، دليل عقلي بر نبوت چيست؟

 

دليل عقلي بر ضرورت نبوت و رسالت

دليل عقلي بر نبوت اين است كه مردم بي‌قانون نمي‌توانند زندگي كنند؛ چون مردم بايد دور هم باشد، زندگي مردم كه زندگي گياهي يا حيواني نيست، انسان بايد دور هم زندگي كند و انسان غذايش آماده نيست، لباسش آماده نيست، مسكنش آماده نيست، تنهايي هم عهده دار كفايت اينها نخواهد بود، بايد كاري بكند در برابر كار ديگران چيزي بدهد و چيزي دريافت كند؛ اين بدون قانون نخواهد بود. قانون را خود مردم نمي توانند وضع كنند چون هر كسي يجرّ النار الي قوسه، همان برهان معروف پس مردم نيازمند به وحي و نبوتند. خب، وحي و نبوت كه يكي از ادله عقلي او همين است و روايات هم به همين دليل عقلي اشاره كرد در حدّ گفتن مسئله است يا براي برطرف كردن هرج و مرج است؟ آيا ممكن است ديني باشد و حدود و تعزيرات نداشته باشد؟ يا نه ممكن است ديني به وسيلهٴ پيغمبري به مردم ابلاغ بشود و در آن دين گفته نشود كه اگر كسي، كسي را كشت به حق كسي تجاوز كرد با او چه كنيم؟ در مسائل جزائي آن دين برنامه دارد يا ندارد؟ اگر در مسائل جزائي برنامه ندارد كه دين ناقصي است، نه عقل آن را مي پسندد، نه وحي آن را امضاء مي كند. اگر ديني است جامع الأطراف كه براي مسائل جزائي هم برنامه دارد، آيا پيش بيني كرده است كه اين مسائل جزائي را چه كسي اجرا كند يا نه؟ آيا ممكن است دين بيايد و براي قتل و تجاوز قانون وضع نكند؟ يا ممكن است ديني بيايد براي قتل و تجاوز قانون وضع كند. ولي مسئول اجراي آن را بيان نكند، بگويد خودتان برويد اجرا كنيد: يا هر ديني كه مي آيد براي قتل و ساير تجاوزات حدود و تعزيرات جعل مي كند و مسئول آن هم همان پيغمبر است. اين مي شود امام.

 

سرّ عدم توفيق تشكيل حكومت توسط أنبيا

منتها گاهي در اثر برخورد با يك ابر قدرتي مثل نمرود و فرعون و امثال ذلك موفق نمي شود، گاهي هم موفق مي‌شود. خدا آيا امامت را جعل كرد يا نه؟ نبوت را هم جعل كرد و كسي ايمان نياورد. در همان قصه اي كه فرمود: ﴿فما وجدنا فيها غير بيتٍ من المسلمين﴾[24]؛ با اينكه نبوت را جعل كرد، كتاب آسماني داد، فرمود: در آن محلي كه ما ويران كرديم فقط يك خانواده به اين پيغمبر ايمان آورده بودند؛ چون بيش از يك خانواده به اين پيغمبر ايمان نياورده بودند ما مهلتها داديم و نشد، اينها را به دست هلاكت سپرديم ﴿فما وجنا فيها﴾؛ يعني در آن قريه ﴿غير بيت من المسلمين﴾؛ فقط يك خانواده به اين پيغمبر ايمان آوردند، امّا ما او را پيغمبر كرديم حرف او را گوش نكردند، به او ايمان نياوردند. ممكن است به همين معنا خداي سبحان كسي را امام بكند ولي حرف او را گوش ندهند. يك وقت سخن اين است كه خدا امام نكرد و نمي كند، بعضي از أنبيا را امام قرار مي دهد، بعضي از أنبيا را امام قرار نمي دهد. اين قابل باور نيست، اين معناي اوّلي كه مرحوم طبرسي در مجمع فرمودند، اين ناتمام است. اگر خداي سبحان كسي را پيغمبر قرار داد يقيناً او را زعيم مردم قرار مي دهد چرا؟ براي اينكه اصل نبوت براي سازماندهي زندگي مردم است كه هرج و مرج نباشد و آنچه كه باعث هرج و مرج است، مسئلهٴ قتل و تجاوز و حدود است و اگر براي او قانوني نباشد مي شود هرج و مرج و اگر قانوني باشد فقط به صورت سوادٌ علي بياضٍ كه يك وجود كتبي داشته باشد، در كتاب دفن شده باشد، باعث رفع هرج و مرج نخواهد شد. آنچه كه از طرف خداي سبحان هست اين است كه ديني كامل وضع كند، مسئول اجراي آن را هم مشخص كند، منتها اگر مردم پذيرفتند كه نعم المطلوب، نپذيرفتند كه ﴿من ضلّ فانّما يضلّ عليها﴾[25]، پس فرض صحيح ندارد كه كسي نبي باشد و امام نباشد، منتها نبوت درجاتي دارد، امامت درجاتي دارد، محدودهٴ نبوتِ بعضي از أنبيا يك روستاست يا يك شهر است، امامت او هم به شهر ايضاٌ وگرنه ما پيغمبري داشته باشيم كه مسئله گو باشد، كاري به مردم نداشته باشد، اين نبوت نيست. اين آن برهان عقلي را تأمين نمي كند؛ پس «كل نبيٍ فهو امام».

 

قيام و اقدام عملي پيامبران عليه شرك و كفر

درباره خصوص ابراهيم(سلام الله عليه) هم، گذشته از اينكه اين برهان عقلي مي گويد: «كلّ نبي فهو امام»، گذشته از اين، اگر ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً فقط مسئولِ تبشير و انذار بود، قبلاً كارش اين بود كه بگويد: اگر كسي اطاعت كرد بهشت مي رود و اگر معصيت كرد گرفتار جهنم خواهد شد و أمرِ معروف او در حد تبليغ بود، نه در حد اجرا. خب آن جور درگيري با بت پرستها براي چه بود؟ آن‌جور اعلام انزجار براي چه بود؟ گاهي مي گفت ﴿اننّي براءٌ ممّا تعبدون﴾[26]، گاهي هم عده اي را كه به او ايمان آوردند يك گروهي تشكيل داد گفت: من و قوم من كه به من ايمان آوردند: ﴿انا برآؤا منكم﴾[27] اين موضع گرفتن است. اين اعلام انزجار كردن است. اين رو در رو شدن است، اين يعني امامت. خب، اگر پيغمبر، ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً پيغمبر بود و كارش اين بود كه احكام الهي را بگويد بسيار خوب، امّا ديگر آن جور كه خدا مي فرمايد: ﴿و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين﴾[28]؛ بعد جريان بت‌شكني او را تشريح كند، ديگر چرا؟ معلوم مي شود همان وقتي كه او پيغمبر بود، امام هم بود يعني قيام كرد كه حكومت تشكيل بدهد و بساط بت پرستي را برچيند، علماً و عملاً؛ امّا علماً برچيند: ﴿ألم تر الي الذي حاجّ ابراهيم في ربّه أن ٰاتاهُ الله الملك اذ قال ابراهيم ربّي الذي يحيي و يميت قال انا احيي و أميت﴾[29] و امثال ذلك، ﴿قال ابراهيم فانّ الله يأتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب﴾[30]، اين محاجّه علمي بود. [امّا عملاً] وقتي ديد، علم و استدلال اثر نكرد دست به تبر كرد، خب چون زعيم است، اگر كسي مسئول اجراي احكام نباشد كه حاضر نيست دست به تبر كند و خود را به آن خطر بياندازد، او مي داند كه اين مردم بالأخره او را به بدترين كيفر محكوم مي كنند و به دنبال‌اش هم اين حرف بود كه ﴿حرّقوه و انصروا آلهتكم﴾[31]؛ او را بسوزانيد و اين خدايانتان را ياري كنيد. اين او را هم  تحمل كرد. مگر زعامت جز اينست كه انسان قيام بكند، بساط ستم را برچيند به داعيهٴ گسترش بساط عدل، اين امامت است. پس نمي‌شود گفت كه ابراهيم[عليه السلام] قبلاً امام نبود و بعداً امام شد، امام به معني زعيم، امام به معني رهبر. هم عقلاً قابل قبول نيست كه كسي پيغمبر باشد يعني مسئله گو، مردم را به حال خود رها كند و هم طبق شواهد زندگي ابراهيم(سلام الله عليه) قابل قبول نيست، براي اينكه او در همان آغازش احتجاج را، تبليغ را، با تلاش مي كرد يعني با يك دست تبليغ با يك دست هم تبر.

 

دفاع مسلحانه پيامبران از دين

اگر خداي سبحان فرمود: ﴿لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط﴾[32]، بعد فرمود به اينكه ﴿و انزلنا الحديد فيه بأس شديد﴾[33] اين مال همهٴ أنبياست. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد، گاهي خداي سبحان تاريخ يكي از أنبيا را نقل مي كند، گاهي خطوط كلي أنبيا را نقل مي كند. اينها را اگر شما شمارش كنيد مي بينيد بسياري از اوصاف مشترك است، هر بشري، گروهي كه پيغمبر دارند، هر پيغمبري بايد انسان باشد فرشته نخواهد بود، هر پيغمبري بايد مرد باشد زن نخواهد بود، هر پيغمبري بايد معصوم باشد. اينها يك عده خطوط كلي است و هر پيغمبري هم گرفتار درگيري است بي مزاحمت نيست، اگر يك رقيب را از پا در آورد، رقيب ديگري در مقابل او مي ايستد تا ما او را بيازمائيم، اينها جزء خطوط كلي نبوت است. آنچه هم كه در سورهٴ مباركهٴ حديد بيان شد، اين جزء خطوط كلي نبوت است، فرمود: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبينات﴾؛ اين ﴿بالبينات﴾ همان معجزات است، همان كتاب است حالا يا خودشان كتاب دارند يا حافظ كتاب نبي قبل‌اند: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط ...﴾، آنگاه فرمود: ﴿... و أنزلنا الحديد ...﴾[34]، خب اين ﴿أنزلنا الحديد﴾ اگر در آيهٴ ديگر بود. انسان ممكن بود بگويد به اينكه يك بحث جداست، امّا در همين آيه فرمود: ما هر پيغمبري را كه فرستاديم يك آهن به او داديم، يك كتاب به او داديم. ما آهن فرستاديم كه با آهن از اين كتاب حمايت بشود، آهني كه پيغمبر داشت سيف بود. آهني كه ابراهيم داشت تبر بود و مانند آن: ﴿... و انزلنا الحديد فيه بأسٌ شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رُسُلَه بالغيب﴾[35]؛ ما تبر داديم تا معلوم بشود چه كسي دين خدا را ياري مي كند. نه چه كسي هيزم مي شكند! ما شمشير داديم، ما آهن خلق كرديم تا معلوم بشود چه كسي دين خدا را ياري مي كند، نه چه كسي تير آهن تهيه مي‌كند. فرمود: ما آهن  نفرستاديم براي اينكه تير آهن بسازيد كه ما آهن فرستاديم ببينيم چه كسي دين خدا را ياري مي كند، معلوم مي شود منظور از اين آهن همان تبر و شمشير است، البته آن ﴿منافع للناس﴾ هم هست.

 

سؤال ...

جواب: عرض كرديم يا خودشان كتاب دارند يا حافظ آن كتاب نبي قبل‌اند، قهراً يا خودشان شمشير دارند يا وارث شمشير نبي قبل‌اند.

 

نكته: پيامبران اولو العزم تنها صاحبان كتاب مستقل

سؤال ...

جواب: در اين جهت فرقي نيست يا خودشان كتاب دارند يا حافظ كتاب نبي قبل‌اند؛ مثل يحيي و عيسي(سلام الله عليهما)؛ يحيي كتاب نداشت، آنكه كتاب داشت عيسي بود(سلام الله عليهما). امّا خداي سبحان فرمود: ﴿يا يحيي خذ الكتاب بقوة﴾[36]؛ اين همان كتاب عيسي را داشت يا لوط خودش كتاب نداشت چون لوط به ابراهيم ايمان آورد: ﴿فآمن له لوط﴾[37]، أنبياي ابراهيمي بعد از موساي كليم همهٴ آنها وارث تورات بودند كه فرمود: ﴿يحكم بها النبيون الذين أسلموا﴾[38]؛ همه به تورات حكم مي كردند و أنبيايي كه بعد از عيسي(سلام الله عليه) آمدند، اگر أنبيايي باشد غير از رسول خدا، همه تابع انجيل بودند.

بنابراين هر پيغمبري با كتاب است و آهن. اگر خودش جزء اولوالعزم است كتاب مستقل دارد و آهن مستقل، اگر جزء اولوالعزم نيست، حافظ كتاب قبلي است و وارث آهن قبلي.

سؤال ...

جواب: الآن در اين سورهٴ مباركهٴ حديد ملاحظه مي فرمائيد كه خداي سبحان آنچه را كه به همهٴ أنبيا مرحمت مي كند اين است، مي‌فرمايد به اينكه ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الكتابَ والميزان ليقوم الناس بالقسط﴾[39]؛ تا مردم به قسط و عدل قيام كنند. حالا اگر كسي به قسط و عدل قيام نكرد به جور و ظلم قيام كرد بايد چه كرد؟

 

انزال حديد مقدمهٴ دفاع از دين

 ﴿و أنزلنا الحديد﴾؛ ما آهن فرستاديم. خب براي چه و چرا آهن فرستاديد ﴿فيه بأس شديد ...﴾ اوّلين فايده اي كه انسان از آهن مي برد دفاع از دين است بعد خانه سازي، بعد ﴿... و منافع للناس﴾، اين براي همه أنبياست اگر پيغمبري خود كتاب داشت، خود شمشير دارد، خود تبر دارد؛ مثل ابراهيم(سلام الله عليه). اگر پيغمبري وارثِ كتاب ديگر بود، وارث شمشير ديگر هم هست: ﴿و انزلنا الحديد فيه بأس شديد﴾؛ اصلاً تشويق به دعوا است، تشويق به نزاع است، تشويق به جنگ و دفاع است. اينكه فرمود: من آهن فرستادم براي اينكه آهن خيلي كار از او بر مي‌آيد، باس شديد دارد؛ اين تشويق به جبهه است، بعد فرمود: ﴿... و منافع للناس﴾[40].

بنابراين هيچ پيغمبري نيست مگر اينكه با اين دو عامل آمده: كتاب آورده كه مردم را به قسط و عدل دعوت كند، آهن آورده كه جلوي متجاوزين را بگيرد و اگر يك پيغمبري فقط كتاب داده باشد اين معنايش آن است كه آن هرج و مرج هر چه هست، باشد. آن هم بشرهاي اوّلي، بشرهاي اوّلي كه همهٴ اينها در برابر أنبيا مي ايستادند، مي گفتند به اينكه ﴿لنخرجنّكم من أرضنا أو لتعودنّ في ملّتنا﴾ كه بحثش قبلاً گذشت: ﴿قال الذين كفروا لِرُسلهم لنخرجنّكم من أرضنا أو لتعودن في ملتنا﴾[41].

 

نتيجه بحث

بنابراين نمي‌شود خداي سبحان براي مردم مسئله گو بفرستد. چون اينچنين  است، پس هر نبوتي با امامت همراه است، منتها خدا قرار مي دهد، گاهي مردم آن توفيق را دارند مي پذيرند، گاهي مردم آن توفيق را ندارند نمي پذيرند. اين حرفي كه مرحوم أمين الاسلام ذكر كرد، معنايش آن است كه ممكن است پيغمبري به مقام نبوت رسيده باشد ولي امام نباشد، كاري به مردم نداشته باشد ولو مردم هم اگر آماده باشند كه او حكومت تشكيل بدهد ولي او مسئول نيست معناي انفكاك امامت از نبوت اين است كه او مسئول تشكيل حكومت نيست، اگر هم مردم خواستند حكومت تشكيل بدهند براي خودشان حاكم تعيين مي كنند، براي خودشان رهبري تعيين مي كنند، اين پيغمبر رهبر مردم نيست. اگر مردم او را انتخاب كردند او وكيل مردم خواهد شد أمّا از طرف خدا مأموريتي ندارد و اين قابل قبول نيست عقلاً. در خصوص جريان ابراهيم(سلام الله عليه) هم قابل باور نيست براي اينكه اگر او زعيم نبود، او مسئول اجرا نبود، او فقط مبشر و منذر بود كه تن به خطر نمي داد دست به تبر نمي برد.

 

بت‌شكني حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) نشانهٴ رشد آن حضرت

و خداي سبحان هم اين [بت‌شكني] را رشد مي داند، مي فرمايد: ما به او رشد داديم، از قبل به او رشد داديم. قصه هاي ابراهيم(سلام الله عليه) كه نقل مي كند گوناگون است. اين بخش بت شكني حضرت را كه نقل مي كند، مي فرمايد: ﴿ولقد ٰاتيناه ابراهيم رشده من قبل﴾[42] بعد جريان بت شكني او رانقل مي كند، اين دو.

 

عدم نقل آثار حكومت حضرت ابراهيم!

نكته سوّم اينكه اگر ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً امام نبود، يعني با غمض نظر از اين مطلبي كه خلاف عقل است، با غمض نظر از آن مطلبي كه خلاف سيرهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) هست، ما بپذيريم كه ابراهيم امام نبود، خب خداي سبحان او را در دوران پيري كه حالا به لبهٴ مرگ رسيده است امام كرد، از اين به بعد كه حكومتي تشكيل نداد! خدا براي چه او را امام كرد؟ براي اينكه حكومت تشكيل بدهد بعد هيچ اثري از حكومت او در دوران پيري در قرآن نيامده، آن كارهائي كه كارهاي مبارزاتي او بود قبلاً بيان كرده است، در افتادن با نمرودها و به آتش رفتنها بود او را قبلاً ذكر كرده و اگر از اين به بعد خدا او را زعيم مردم كرد، رهبر مردم كرد، بالاخره يك گوشه‌اي از رهبري او را تشريح مي كرد كه بعد از اينكه ما ابراهيم رهبر كرديم او چه كرد، هيچ اثري از آن در قرآن نيست. مي شود گفت كه از آن به بعد ابراهيم(سلام الله عليه) حكومت تشكيل داد، بساط ظلم را بر چيد و بساط عدل را گسترش داد و قرآن اصلاً نقل نكرد. اين قابل باور نيست؛ پس اصلاً چرا خدا او را امام كرد؟! اينكه فرمود: ﴿اني جاعلك للناس اماما﴾ براي آن است كه گوشه اي از امامت او را تبيين كند؛ مثل اينكه در جريان داود(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق﴾[43] بعد جريان قضا و داوري او را هم كاملاً تشريح مي كند كه عده اي به محكمه او آمدند، اينچنين حكم كرد، آنچنان حكم كرد و مانند آن. اگر خداي سبحان درباره داود مي فرمايد: ﴿يا داود انا جعلناك خليفة في الارض﴾ جريان قضاوت و داوري او را هم بازگو مي كند، ديگر ممكن نيست كه جريان امامت را به ابراهيم ببخشد و اصلاً در اين زمينه سخن نگويد.

 

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 125.

[2]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 83.

[3]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 109.

[4]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 120.

[5]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.

[6]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 46.

[7]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.

[8]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.

[9]  ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.

[10]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 28.

[11]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 83.

[12]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.

[13]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[14]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 90.

[15]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.

[16]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 84.

[17]  ـ بحار، ج 10، ص 147.

[18]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 89.

[19]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 90.

[20]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 90.

[21]  ـ همان.

[22]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 58.

[23]  ـ مجمع البيان، ج 1، ص 380.

[24]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 36.

[25]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 108.

[26]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 26.

[27]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 4.

[28]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 51.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[30]  ـ همان.

[31]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 68.

[32]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[33]  ـ همان.

[34]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[35]  ـ همان.

[36]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.

[37]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 26.

[38]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 44.

[39]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[40]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[41]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 13.

[42]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 51.

[43]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق