بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾
امامت در قرآن
ـ مقصود از كلمات
آنچه كه در اين كريمه مهم است آن مسئلهٴ جعل امامت است كه فرمود: من تو را براي مردم قرار دادم. كلمه ﴿ابتليٰ﴾ به عنوان ﴿ابتليٰ﴾ بحثش گذشت. و بحث درباره كلمات هم گذشت كه كلمات حقايق وجودي است نه الفاظ و مفاهيم. و اتمام كلمات عبارت از آن است كه ابراهيم(سلام الله عليه) بتوفيق الهي به آن حقايق راه يافت. لذا وقتي خداي سبحان ابراهيم(ع) را معرفي ميكند ميفرمايد: ﴿و ابراهيم الذي وفّي﴾[1]؛ يعني او توفيه كرد به عهد خدا وفا كرد معلوم ميشود اين كلمات عهود الهي بودهاند. و از اينكه ضمير جمع مؤنث سالم به كلماتي ارجاع شد. معلوم ميشود كه منظور از اين كلمات الفاظ و حروف و مفاهيم نيستند وگرنه ميفرمود فاتّمها از اينكه فرمود: ﴿فأتمّهنّ﴾ معلوم ميشود كه منظور از اين كلمات حقايق است؛ نظير آنچه كه دربارهٴ اسماء گذشت فرمود: ﴿و علّم آدم الأسماء كلّها ثم عرضهم علي الملائكة﴾[2] از اينكه فرمود: ﴿ثمّ عرضهم﴾ معلوم ميشود كه منظور از اين اسماء حقايق وجودي است.
ـ متعلَّق ﴿إذ﴾ و رابطهٴ بين كلمات و جعل امامت
آنگاه فرمود: ﴿قال إنّي جاعلك للناس اماماً﴾ و نمونههاي ابتلاي ابراهيم(سلام الله عليه) در بعضي از سور يكجا ذكر شد كه آنها هم نقل شد از اينكه فرمود: من تو را امام مردم قرار ميدهم، معلوم ميشود بين آن كلمات و بين امامت يك رابطهاي است لااقل در خصوص ابراهيم(سلام الله عليه) اين پيوند هست كه حضرت چون آن كلمات را اتمام كرد و ايفا كرد به مقام امامت رسيد، خواه اين ﴿اذ﴾ را ما ظرف بگيريم براي ﴿قال﴾ يعني بگوئيم: ﴿و اذ ابتلي إبراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال﴾ يا اينكه اين ﴿اذ﴾ منصوب باشد به «اذكري» كه مقدر است؛ يعني أذكر آن وقت را. بنابر تعبير دوم اين ﴿اذ﴾ مفعول أذكر است، نظير ساير آياتي كه اوّلش اذ دارد، چون اينها چهار آيهاند كه اول همهٴ اينها اذ است، يعني اذكر آن وقت را و اگر اين ﴿اذ﴾ منصوب بود به آن أذكر ديگر دلالت خيلي قوي و روشن ندارد كه بين كلمات و بين امامت رابطه است. چون بيش از قضيهٴ ظرفيهٴ حينيه از او استفاده نميشود؛ زيرا معنايش آن است كه و اذكر آن وقت را و اذكر آن وقت را كه خدا ابراهيم را آزمود و او را امام كرد ولي اگر اين ﴿اذ﴾ مفعول أذكر نباشد و ظرف باشد براي ﴿قال﴾ معنايش اين خواهد شد كه ﴿و اذ ابتليٰ ابراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال﴾؛ يعني وقتي كه خدا ابراهيم را آزمود و حضرتش از عهده امتحان بدر آمد، خدا فرمود: من تو را امام ميكنم كه تقريباً رابطهٴ شرط و جزائي دارد، رابطه سبب و مسبَّبي دارد، رابطهٴ معدّ و علت معدّه يامستعد و فيض گيري از فاعل دارند.
بررسي اجمالي معاني محتمل دربارهٴ «امام»
عمده آن است كه اين مسئله امامت به چه معناست؟ آيا ﴿إني جاعلك للناس اماماً﴾ به معني نبياً است كه عدهاي تفسير كردهاند يا در قبال نبوت است؟ اگر امامت در قبال نبوت است به چه معناست؟ اگر امامت به معناي نبوت باشد كه بعضي از متقدمين و همچنين متأخرين گفتهاند، ديگر نبايد دربارهٴ امام بحث كرد كه امام يعني چه؟ چون امام در اين آيه به معناي نبي است و اگر امام به معناي نبي نبود، آنگاه بايد بحث مبسوطي كرد كه امامت در قرآن به چه معناست.
ـ نقد تفسير امامت به نبوت
امام در اينجا به معناي نبي نيست، طبق همان چند شاهدي كه بحثش گذشت:
شاهد لفظي
زيرا ابراهيم(سلام الله عليه) دوران نبوت را گذراند و الآن در زمان پيري مشمول اين خطاب است. وقتي كه ذريه دارد و به خداي سبحان عرض ميكند كه ذريه مرا هم مشمول عهدت قرار بده و ابراهيم در حال پيري كه داراي ذريه بود يقيناً پيغمبر بود. چون گفت: ﴿الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر إسماعيل و إسحاق﴾[3]. اگر در زمان پيري خداي سبحان به او اسحاق و اسماعيل داد، معلوم ميشود آن زمان پيغمبر بود. پس نميتوان گفت ﴿إني جاعلك للناس اماماً﴾ يعني «اني جاعلك للناس نبياً». هم اين جريان مال زمان پيري است و در زمان پيري، ابراهيم(سلام الله عليه) ساليان متوالي از نبوت را گذراند و هم اينكه همين مكالمه خود وحي است و اين وحي به پيغمبر متوجه ميشود و ديگر نميشود به پيغمبر گفت من بعداً تو را پيغمبر ميكنم.
شاهد ادبي
زيرا اگر اين جاعل كه اسم فاعل است به معناي ماضي باشد نصب نميدهد. اسم فاعل وقتي نصب ميدهد كه به معناي حال يا استقبال باشد. امّا اگر اسم فاعل به معناي ماضي بود كه نصب نميدهد. نميشود گفت به اينكه ﴿إني جاعلك للناس اماما﴾ يعني «إني جعلتك نبيا». پس اين چنين نيست قهراً اين جاعل كه نصب ميدهد يا به معني حال است يا أعم از حال و استقبال يعني از الآن يا آينده من تو را امام ميكنم. اگر امام به معناي نبي باشد همين مكالمه و وحي فرستادن نبوت است در ظرفي خدا با او سخن ميگويد كه او پيغمبر است. پس ﴿اماماً﴾ به معني نبياً نخواهد بود به اين دو شاهد و احياناً شواهد ديگري كه در بين است. اگر امام به معناي نبي نيست بايد جستجو كرد كه امام به چه معناست؟ اگر امامت به معناي نبوت بود معنايش روشن بود هر چه كه درباره نبوت گفته ميشود درباره امامت هم گفته ميشد. ولي وقتي كه ثابت شد امام در اينجا مقابل نبي؛ امامت به معناي نبوت نيست. آنگاه بايد ديد كه امام در قرآن به چه معناست؟ نوبت به اين بحث ميرسد.
مقام موهبتي امامت
و در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد. اين مقام امامت آنقدر مهم است كه خداي سبحان فرمود اين كسبي نيست اين موهبت است، عهد من هم بايد عهد من برسد.
ـ تحصيلي بودن مقام ابرار
نظير مقامات و ساير درجات تحصيلي نيست كه كسي كار بكند به آن مقام نائل بشود. نظير مقام ابرار شدن نيست؛ مقام ابرار مقام تحصيلي است.
ـ انفاق محبوب مجازي در راه محبوب حقيقي، عامل نيل به مقام ابرار
خداي سبحان هم فرمود شما ميتوانيد ابرار بشويد ولي آنچه كه محبوب شماست بايد از او در راه خدا بگذريد تا به مقام ابرار برسيد؛ مثلاً در سورهٴ آلعمران آيهٴ ٩٢ اين چنين فرمود: ﴿لن تنالوا البرّ حتي تنفقوا ممّا تحبّون و ما تنفقوا من شيءٍ فإنّ الله به عليم﴾[4]؛ فرمود: هرگز به مقام ابرار نميرسي و بَرّ نميشوي و بِرّ را نائل نميشوي مگر [از آنچه كه محبوب شماست در راه خدا بگذريد] وگرنه آنچه كه مورد علاقه شما نيست آن را در راه خدا انفاق كنيد با اين كار به جائي نميرسيد. اگر كسي لباسهاي مانده را در راه خدا انفاق كرد يا غذاهاي مانده را داد او به جائي نميرسد. يا اگر كسي وقتهاي اضافي خود را در راه خدا صرف كرد او به جائي نميرسد. يك وقت انسان يك كاري را در جنب برنامه هاي خود براي خدا انجام ميدهد؛ يعني وقتهاي اضافي، آن وقتي كه ديگر كار رسمي ندارد آن وقت را براي خدا اختصاص ميدهد، آن انسان هرگز به مقام ابرار نميرسد. براي اينكه خود را دوست دارد و كارهاي خود را دوست دارد آن را انتخاب كرده است و غير محبوب را براي خدا انفاق كرده، در اين كريمه فرمود: ﴿لن تنالوا البر حتي تنفقوا ممّا تحبون﴾؛ لااقل از بعضي از محبوبها بايد بگذريم تا به مقام ابرار برسيم. در اين كريمه به ما اين آگاهي را بخشيد كه مقام بِرّ و بَرّ شدن تحصيلي است و راهش هم انفاق محبوب مجازي است در راه محبوب حقيقي. فرمود: شما نائل نميشويد.
ـ غير تحصيلي بودن عهد الهي امامت
و امّا دربارهٴ امامت فرمود اين عهد من است عهد من بايد برسد: ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾ اين چنين نيست كه ما بگوئيم چون نيل دو طرفي است وقتي عهد نائل ميشود انسان هم نائل ميشود. اينطور نيست، گرچه لغةً دو طرفي است. اگر رسيد. اگر «الف» به «باء» رسيد باء هم به الف ميرسد. امّا يك وقت الف حركت ميكند به باء ميرسد، يك وقت باء حركت ميكند به الف ميرسد، يك وقتي هر دو حركت ميكنند در يكجا بهم برخورد ميكنند. در هر سه حال نيل است امّا فرق دارد. يك وقت الف بايد حركت كند، تنزل كند تا به باء برسد، باء قدرت حركت ندارد. اينجا هم نيل هست امّا بعد از وصول نيل دو طرف است. اينكه مرحوم امين الاسلام در مجمع از بعضيها نقل كرد به اينكه اگر امامت نائل شد، پس اينها هم نائل ميشوند: «ما نالك فقد نلته»[5] اينچنين نيست؛ در لغت اينچنين هست، در لغت اگر الف به باء رسيد، باء هم به الف رسيد. امّا يك وقت هست كه شما ميگوئيد اين جسم ساكن است. ديگري به او ميرسد. يك وقت ميگوئيد اين دو شيء متحركند در اثر برخورد به هم ميرسند. يك وقت ميگوئيد اولي به دومي ميرسد. اين سه حالت. يكسان نيست. فرمود: امامت است كه به انسان ميرسد. انسان هر كار بكند امام نخواهد شد، چه اينكه هر كار بكند پيغمبر نخواهد شد. ميتواند به مقام ابرار برسد، عبد صالح بشود، با تقوا بشود، كمالات را فراهم بكند. امّا امامت يك امر جعلي است، خداي سبحان بايد قرار بدهد. اگر خداي سبحان امامت را براي كسي جعل كرد و امامت به كسي رسيد، البته آنگاه ميتوان گفت: آن شخص هم دستش به امامت رسيده است. ولي تعبير فرق ميكند اينكه فرمود: ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني امامت عهد من است و از طرف من بايد هبه بشود و اين هبه مخصوص معصومين است؛ به ظالمين اصلاً نميرسد. نه اينكه اگر كسي ظالم نبود و عادل بود ميتواند تلاش و كوشش كند. امام بشود. اين هم عظمت مقام امامت.
ـ نتيجه:
پس في الجمله معلوم ميشود كه امامت غير از نبوت است (يك) و امامتي كه در اين كريمه است موهبت الهي است (دو) نميشود با تحصيل و كار و كوشش امام شد گرچه ميشود جزء ابرار شد، جزء متقيان شد، جزء عباد صاحين شد و مانند آن (سه)
امّا براي اينكه روشن بشود امامت در قرآن يعني چه بايد آن مواردي كه كلمهٴ امام خواه مفرد، خواه جمع ذكر شد بررسي بشود تا از جمع اينها استفاده بشود كه امام در قرآن به چه معناست.
سؤال ...
جواب: سؤال كردن غير از كسبي بودن است. اينجا ابراهيم خليل[عليه السلام] هم سؤال كرد. عرض كرد: ﴿و من ذرّيّتي﴾ امّا انسان سؤال ميكند كه خدايا اين هبه را به ما برسان، نه اينكه انسان با تلاش و كوشش بتواند به اين مقام برسد. عالم شدن، عابد شدن، متقي شدن را انسان از خدا ميخواهد، ولي راهش هم مشخص است، راه كسبي دارد. امّا در مسئلهٴ امامت فقط انسان سؤال ميكند كه شما اين هبه را دربارهٴ ما روا بداريد امّا اين چنين نيست كه انسان كوشش كند امام بشود. در همين آيهٴ محل بحث هم سؤال شده است كه عرض كرد: ﴿و من ذرّيّّتي﴾، منتها خداي سبحان فرمود: ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾.
سؤال ...
جواب: دعا ميكنيم. امّا راهش راه تحصيلي نيست دعا ميكنيم كه ما را در معرض اين استحقاق قرار بدهد كه امامت را به ما هبه كند.
استعمالات «امام» در قرآن
ـ اطلاق امام بر بزرگراه
امام در قرآن گاهي مفرد و گاهي جمع بر چيزي اطلاق شده است كه بتواند الگو باشد؛ مثلاً در سورهٴ حجر آن بزرگراه را امام گفت. در سورهٴ حجر فرمود: ﴿إنّ في ذلك لآية للمؤمنين ٭ و إن كان أصحٰبَ الأيكة لظالمين ٭ فانتقمنا منهم و انّهما لبإمامٍ مبين﴾[6]؛ فرمود به اينكه اصحاب أيكه ستمكار بودند ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را بدست هلاكت سپرديم و اين دو محلي كه ما ويران كرديم: ﴿لَبإمامٍ مبين﴾؛ يعني شما كه از حجاز به طرف شام حركت ميكنيد، اين محلّي كه ما ويران كرديم، بَرِ امام مبين است. امام مبين اين بزرگراه راميگويند. راهي كه انسان از آغازش كه شروع كرده بدون تحيّر به مقصد ميرسد اين راه را ميگويند: امام. فرمود: شما از مكه وقتي ميخواهيد به شام حركت كنيد، يك بزرگراهي داريد. اين دو تا شهري كه ما ويران كرديم، بَرِ جاده است و شما اگر بررسي كنيد ميبينيد كه چگونه ما اينها را به هلاكت سپرديم اين دو تا محل، بَرِ امام مبين است هر جادهاي را امام نميگويند. آن بزرگراهي كه ديگر دو راه و سه راه و چهار راه ندارد، ديگر نيازي به علامت نيست، ديگر انسان متحير نميشود. همين كه وارد بستر آن بزرگراه شد يقيناً به مقصد ميرسد، راه اينچنين را ميگويند: امام؛ پس هر راهي را نميگويند امام فرمود: شما يك راه رسمي و راه معروف داريد كه از حجاز به شام ميرود، يك راههاي فرعي هم داريد آن بزرگراه كه ديگر نيازي به سؤال كردن ندارد، آن را ميگويند: امام مبين. آن دو محلي كه ما ويران كرديم بَرِ امام مبين است: ﴿إنهما لبإمامٍ مبين﴾[7] اين يك معنا.
ـ اطلاق امام بر كتب آسماني
گاهي هم امام به معناي كتاب اطلاق ميشود، چه اينكه بر كتاب موساي كليم(سلام الله عليه) امام اطلاق شد آيهٴ ١٧ سورهٴ هود اينست كه ﴿أفمن كان علي بيّنةٍ من ربّه و يتلوه شاهدٌ منه و من قبله كتاب موسي إماماً و رحمة﴾[8] كه در اينجا تورات موساي كليم، امام شد. يعني اگر كسي به اين تورات عمل كند از اهل كتاب كسي به تورات عمل كند. يقيناً به مقصد ميرسد. راهي نيست كه در آن حيرت باشد و اگر تورات موساي كليم امام شد. انجيل عيساي مسيح(سلام الله عليه) هم امام است. چون انجيل همهٴ آن حقايق را تصديق كرده است و اگر تورات و انجيل امامند، قرآن كريم يقيناً امام است. چرا؟ چون كه همهٴ آن حقايق را تصديق دارد مع الاضافه. چه اينكه دربارهٴ خصوص قرآن كريم در سورهٴ احقاف اينچنين آمده، آيهٴ ١٢ سورهٴ احقاف اين است كه ﴿و من قبله كتاب موسي إماماً و رحمةً و هذا كتابٌ مصدّقٌ لساناً عربيّاً لينذر الّذين ظلموا و بشري للمحسنين﴾[9]؛ فرمود: قبل از قرآن ما به موساي كليم[عليه السلام] تورات داديم و اين تورات امام است و اين كتاب يعني قرآن كريم مصدّق همان تورات است، با عربي و لسان عربي اين را تبيين ميكند خب اگر تورات امام است و اگر قرآن مصدّق همان كتاب است. پس قرآن امام است. گذشته از اينكه آن آيهاي كه ميفرمايد: ﴿و مهيمناً﴾[10]؛ قرآن را داراي هيمنه ميداند گذشته از تصديق، قرآن را مسيطر بر ساير كتب ميشمارد؛ اگر ساير كتابهاي آسماني امامند قرآن يقيناً امام است. ممكن نيست تورات امام باشد و قرآني كه هم مصدّق بر اوست، هم مكمّل و مهيمن اوست امام نباشد.
پس هم بر بزرگراه خارجي اطلاق ميشود، هم بر كتاب آسماني اطلاق ميشود.
سرّ اطلاق امام بر انسان كامل
و اگر بر انسان كامل [امام] اطلاق ميشود براي آن است كه معارف اين كتابهاي آسماني در او هست و او بزرگراه است يعني روش او، سنت او، سيرت او، يك سنت و سيرت معروفي است كه اقتداي به آن همان و رسيدن به مقصد همان. اين مواردي كه خداي سبحان قرآن را و همچنين ساير كتابهاي آسماني را امام دانست.
ـ اطلاق امام بر لوح محفوظ (ام الكتاب)
گاهي هم امام احياناً بر لوح محفوظ يا ام الكتاب و مانند آن اطلاق ميشود؛ مانند آنچه كه در آيهٴ ١٢ سورهٴ يس آمده است كه فرمود: ﴿إنّا نحن نحي الموتي و نكتب ما قدّموا و آثارهم و كلّ شيءٍ أحصيناه في إمام مبين﴾[11]؛ فرمود ما مردهها را زنده ميكنيم و آنچه را كه اينها قبلاً فرستادند مينويسم. آنچه را هم كه به عنوان آثار اينها، بعد از مرگ اينها ميماند مينويسيم و همهٴ اشياء را ما در امام روشن شماره كرديم. آن «دفتر كل» ماست. اين دفتر روزانه را امام نميگويند، آن دفتر كل را امام ميگويند كه همه چيز در او هست؛ نظير اينكه راههاي فرعي را امام نميگويند. آن بزرگراه را امام ميگويند.
و اگر بر لوح محفوظ يا بر انسان كامل تطبيق شده است از باب تفسير نيست از باب تطبيق معناي كلي بر مصداق روشن، اين گونه از موارد امام را بر كتاب يا بر بزرگراه و مانند آن اطلاق ميكنند.
ـ اطلاق امام بر انسانهاي كامل
گاهي هم امام را بر انسانهاي كامل كه هادي به يك امر الهاند، اطلاق ميكنند؛ نظير آيهٴ ٣٤ سورهٴ سجده كه فرمود: ﴿و جعلنا منهم أئمةً يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾[12]؛ ما بعضي از اين بنياسرائيل را ائمه قرار داديم كه اينها به امر ما هدايت ميكنند. چون صابر و بردبار بودند و به آيات ما يقين داشتند، ما اينها را به مقام امامت رسانديم. اين يك بحثي است كه امام يعني چه؟ يك نظر خاصي است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند در برابر ديگران. فعلاً بحث در اين است كه امام يا ائمه در قرآن بر چه چيزهائي اطلاق شد و انسانهائي كه داراي مقام امامتند في الجمله كارشان چيست.
زمينههاي نيل مقام امامت به انسان كامل
ـ الف . زمينههاي علمي و عملي
در اين كريمه خداي سبحان فرمود: ما عدهاي از بنياسرائيل را به مقام امامت رسانديم كه به امر ما هدايت ميكنند، يك و سرّش هم اين بود كه اينها چون صابر بودند و يقين داشتند ما اينها را به مقام امامت رسانديم؛ هم از نظر علمي اهل يقين بودند. هم از نظر عملي اهل صبر بودند. لذا به مقام امامت رساندند و امام هم كارش اين است كه به امر ما هدايت ميكند. امّا اين هدايت، هدايت تكويني است يا تشريعي. ارائه طريق است يا ايصال به مطلوب، منظور از اين امر آن امر ملكوتي است يا امر به معناي فرمان و امر تشريعي است همهٴ اين ابعاد بايد علي حده بحث بشود. ولي خداي سبحان در آن كريمه فرمود: كساني را ما ائمه قرار داديم كه از نظر مقام علمي أهل يقين بودند.
يقين، ثمرهٴ مشاهدهٴ ملكوت
يقين را خداي سبحان در اثر مشاهدهٴ ملكوت ميداند كه فرمود: ﴿و كذلك نري إبراهيم ملكوت السمٰوات و الارض و ليكون من الموقنين﴾[13]؛ چون از نظر مقام علمي اهل يقين بودند نه تنها اهل اعتقاد صوري؛ يقين داشتند و در مقام عمل هم اهل صبر بودند ما اينها را امام كرديم. خب، اگر كسي اهل يقين باشد، فرمود: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾[14]؛ الآن دردنيا هم كه هست بهشت را ميبيند،جهنم را ميبيند، اهل بهشت را ميبيند. اهل جهنم را ميبيند و مانند آن، اين خصيصهٴ يقين است. يقين غير از اين علوم حصولي و استدلالي ماست، اين علوم حصولي و استدلالي احياناً ممكن است تخلّف كنند و نوعاً هم اثرش آن است كه انسان ايمان بياورد، امّا كشف غطاء بشود و الآن كه در دنيا است، بهشت ر ا ببيند، اين يقين حصولي نيست اين علم اليقين نيست كه اين اثر و نورانيت را داشته باشد. فرمود: اينها در مقام علمي أهل يقيناند: ﴿و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾[15]، نه «يعلمون» اهل يقين بودند، همانطوري كه ابراهيم[عليه السلام] اهل يقين بود.
اقسام صبر
در مقام عمل هم صابر بودند؛ صبر عند الاطلاق شامل هر سه قسم ميشود: صبر بر طاعت، صبر از معصيت، صبر عند المصيبة[16]، يعني در همهٴ موارد اينها صابر بودند. نفرمود به اينكه در مشكلات فقط صابر بودند كه: فرمود: ﴿لمّا صبروا﴾[17] چون «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد»[18] و صبر هم سه قسم است: تمام تكاليف همراه با دشواري است، انسان صابر مطيع است. تمام معاصي همراه با لذّت است، انسان صابر خويشتندار است. تمام مصيبتها همراه با ناگواري است، انسان صابر خويشتندار است. فرمود: اينها صابر بودند؛ صبر بالقول المطلق ملازم آنست كه انسان همهٴ اطاعات را انجام بدهد وگرنه لازمهاش آنست كه در يك موردي صبر نكرده باشد و از همهٴ معاصي بپرهيزد وگرنه لازمهاش آنست كه يكجا خويشتن دار نباشد و در برابر همهٴ مصيبتها استوار باشد وگرنه لازمهاش آن است كه يكجا خويشتندار نباشد.
فرمود: چون در همهٴ موارد صابر بودند. اين مال سابقهٴ اينهاست و وصف ممتاز آنها هم اين است كه از نظر مقام علمي، به مقام يقين رسيده بودند: ﴿و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾[19] ما اينها را ائمه قرار داديم كه اين بحثش علي حده خواهد آمد. ﴿و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون﴾[20].
ـ ب . بهرهمندي از وحي تسديدي
و اين مقام امامت باز براي گروهي پاكان و بزرگان الهي مطرح شده است كه فرمود: ما اينها را ائمه قرار داديم: ﴿و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلاة﴾[21]، اينكه فرمود ما اينها را ائمه قرار داديم، ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾ نشان ميدهد كه امامت يك مقام خاص است. اين را ظاهراً در سورهٴ مباركهٴ أنبيا مطرح كرده است، آيهٴ ٧٣ سورهٴ انبيا اينست كه بعد از اينكه فرمود: ﴿و وهبنا له إسحاق و يعقوب نافلةً و كلّاً جعلنا صالحين﴾[22]. فرمود: ﴿و جعلناهم أئمةً يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزّكاة و كانوا لنا عابدين﴾[23]، اين آيات را بررسي ميكنيم تا نظر سيدنا الاستاد روشن بشود كه ايشان براي امامت يك مقامي بس منيع قائلند، ميفرمايند به اينكه در اينجا خداي سبحان فرمود: ما اينها را ائمه قرار داديم كه به امر ما هدايت ميكنند اين ﴿يهدون بامرنا﴾[24] مشترك است. بين اين آيهاي كه الآن ميخوانيم و آيهاي كه قبلاً گذشت، بعد فرمود: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[25] امام كسي است كه خداي سبحان به او وحي فعل بفرستد.
اقسام وحي
چون وحي، يك وقت وحي به حكم است، يك وقت وحي است چه بكن. يك وقت كار را وحي ميكند.
الف . امر به حكم يا وحي تشريعي
وحي به حكم، وحي تشريعي است؛ مثل وحيي كه براي أنبيا و مرسلين است كه خداي سبحان از راه وحي به أنبيا ميرساند كه نماز واجب است، روزه واجب است و امثال ذلك، اين وحيِ حكم است؛ يعني «أوحينا اليهم أن احكموا»؛ ما وحي فرستادهايم كه به مردم ابلاغ كنيد كه فلان شيء واجب است، فلان شيء حرام. اين وحيِ حكم است، اين تشريع است.
ب . امر به عمل
يك وقت خداي سبحان به أولياي الهي وحي ميفرستد و آنها را تشويق ميكند، ميفرمايد به اينكه اين كار را بكنيد. اينكه ميبينيد گاهي در انسان يك كششي پيدا ميشود، مثل اينكه در نهان انسان كسي به انسان بگويد كه اين كار را بكنيد و اين وحي است به صورت أمر؛ مثل اينست كه خدا ميفرمايد: «و اوحينا اليهم أن افعلوا الخيرات أن أقيموا الصلاة»، گاهي انسان در خود اين حال را حس ميكند كه خداي سبحان يا فرشتگان او به او امر ميكنند كه برخيز و فلان كار را بكن اين وحي به صورت أمر است. أمر به كار، نه امر به حكم.
ج . وحي تسديدي
قسم سوّم آن است كه وحي به خود فعل است، ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[26]، آنهم مصدر مضاف كه نشانهٴ سبق تحقق است. يعني اين كارها را با وحي ما كردهاند، اين وحي، وحي تسديدي است يعني نه اينكه تنها ما به اينها گفتيم كه اين كار را بكنيد، نه تنها تشويقشان كرديم، ترقيبشان كرديم، بلكه آن قدر مشتاقشان كرديم كه كار واقع شد؛ اين مصدر مضاف نشانه تحقق فعل است: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾: يعني اين كاري را كه كردند به وحي ما بود، آن وقت ﴿الخيرات﴾ جمع محلّي به «ال» كه مفيد عموم است يعني ما به اين ائمه وحي فرستاديم كه همهٴ خيرات را انجام دادهاند، نه اينكه به اينها ميگوئيم اين كار را بكنيد. «أن افعلوا» نيست. يك وقت تعبير اين است كه «و أوحينا اليهم أن افعلوا الخيرات»، اين نشانهٴ تحقق نيست. اين تشويق به انجام است. گاهي انسان درحالي كه در خود احساس و كششي را احساس ميكند امّا مع ذالك يك ركودي هم در او پيدا ميشود، موفّق نميشود. گاهي انسان از همهٴ موانع ميگذرد و خيرات از او صادر ميشود و خداي سبحان ميفرمايد ﴿و أوحينا اليهم فعل الخيرات﴾؛ يعني كارهاي خيري كه از آنها نشأت گرفته است، اين بركت ايحاء ما بود. ائمه يعني اين. آنگاه بعضي از آن خيرات كه خيلي مهماند، آنها را علي حده ياد ميكند و ميفرمايد: ﴿و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة﴾ و مانند آن ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلٰوة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين﴾[27] يعني اين عبوديت، ملكهاي است براي آنها. حالا اينها فعلاً اين جلسه ما در صدد تقرير بيان سيدنا الاستاد نيستيم. حالا شما اين بحثها را كم كم مطالعه فرمائيد. چون معلوم بشود كه امامت تنها سرپرستي نيست.
ـ ج . عبوديت تام
فرمود: ﴿و كانوا لنا عابدين﴾، اين ﴿كانوا لنا عابدين﴾ نشانهٴ سنت و استمرار است. نفرمود اينها عابد بودند، نفرمود اينها عبادت كردند. هم به صورت صفت مشبهه آورد؛ اين عابد اسم فاعل نيست، صفت مشبهه است، نه عبادت كننده بلكه بنده. بين «صادقي» كه صفت مشبهه است و صادقي كه اسم فاعل است فرق است: صادق كه اسم فاعل است راستگوينده، اينكه ملكه نيست. امّا صادقي كه صفت مشبهه است يعني راستگو، اين ملكه است. اينكه فرمود: اينها عابد بودند نه يعني عبادت كننده كه معناي اسم فاعلي داشته باشد، صفت مشبهه است و اين صفت مشبهه را از دير زمان داشتهاند يعني ملكهٴ عبادت را از دير زمان داشتهاند و اگر ملاحظه ميكنيد كه در روايات آمده خداي سبحان ابراهيم را قبل از هر چيزي بنده قرار داد «اتخذ ابراهيم عبداً قبل أن يتخذه نبيّا و اتخذه نبيّاً قبل أن يتّخذه رسولاً و اتّخذه رسولا قبل أن يتّخذه خليلاً و اتّخذه خليلا قبل أن يتّخذه إماماً»[28] بعداً گفت: ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ آغاز اين شايستگي از عبوديت است. در اين كريمه فرمود: ﴿و كانوا لنا عابدين﴾[29]؛ اينها از دير زمان داراي ملكهٴ عبوديت بودند. بندهٴ ما بود. پس اينها مواردي است كه امام گاهي بر هم معناي لغوي، گاهي بر كتاب، گاهي بر لوح محفوظ، گاهي بر بزرگان و انسانهاي صالح اطلاق ميشود، خب سمتهاي آنها هم في الجمله روشن ميشود در قبال انسانهاي صالح كساني هستند كه الگوي تبهكاري تبهكارانند از آنها هم به عنوان ائمهٴ كفر ياد ميكنند.
سؤال ...
جواب: حالا بايد ببينيم كه هر نبي امام هست يا نه هر امام نبي هست يا نه؟ الآن روشن شد كه نبوت غير از امامت است اگر في الجمله روشن شد كه امامت غير از نبوت است بايد ببينيم اين تفكيك از دو طرف است يا از يك طرف.
ـ اطلاق امام بر سران كفر و الحاد
در سورهٴ توبه سخن از ائمهٴ كفر به ميان آمد كه فرمود، آيهٴ ١٢ سورهٴ توبه: ﴿فقاتلوا أئمة الكفر إنّهم لا أيمان لهم لعلّهم ينتهون﴾[30]. أئمه كفر يعني افراد كافري كه الگو براي ساير كافرانند و كار اينها را هم در بعضي از قسمتهاي ديگر قرآن خداي سبحان مشخص كرد. فرمود كه اينها ائمهاي هستند كه ﴿يدعون الي النار﴾، اينها ائمهاي هستند كه ﴿جعلناهم أئمة يدعون الي النار﴾[31]. آن آيهاي كه ميفرمايد: ﴿و جعلناهم ائمة يدعون الي النار﴾ با آن آيهاي كه فرمود: ﴿فقاتلوا أئمة الكفر﴾ هماهنگ است. در سورهٴ مباركهٴ قصص آيهٴ ٤١ اين است كه فرمود: ﴿و جعلناهم أئمة يدعون الي النار و يوم القيامة لاينصرون﴾[32]؛ درباره آلفرعون است، فرمود: ﴿و استكبر هو و جنوده في الأرض بغير الحقّ و ظنّوا أنّهم إلينا لايرجعون ٭ فاخذناه و جنوده فنبذناهم في اليمّ فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ٭ و جعلناهم أئمة يدعون الي النار و يوم القيامة لاينصرون﴾[33].
درخواست امامت أهل تقوا
و امّا آنچه كه در سورهٴ مباركه فرقان آمده است تشويق ميكند كه انسان امام اهل تقوا باشد در قبال أئمه كفر، فرمود به اينكه بندگان خاص خداي سبحان از خداي متعالي امامت اهل تقوي طلب ميكنند. نيايش عباد خدا را كه خداي سبحان ميشمارد ميفرمايد اين است كه ﴿و الذين يقولون ربّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّيّاتنا قرّة أعين﴾[34] راه ابراهيم خليل[عليه السلام] را طي ميكنند. ابراهيم خليل براي ذرّيه خود مقام امامت طلب كرده. عباد خدا هم براي ذريّه خود مقام شايسته طلب ميكنند. بالاخره به فكر نسل آينده هستند چون تمام خيراتي كه نسل آينده انجام ميدهد، انسان در آنها سهيم است. انسان ميخواهد براي أبد زند بماند. در همان آيهٴ سورهٴ يس خوانديم كه فرمود: ﴿و نكتب ماقدّموا و ٰاثارهم﴾[35]، گرچه اين ﴿ماقدّموا﴾ را به معني أقدام هم گرفتند يعني هر كه، هر قدمي بر ميدارد هر جايي ميرود خدا مينويسد. امّا در قبال آثار شامل اين معنا هم خواهد شد يعني آنچه كه پيش فرست دارد و آنچه كه نتيجهٴ كار اوست تا زنده است مينويسيم. حالا اگر كسي ولد صالحي را از خداي سبحان مسئلت كند تا آن ولد صالح هست، اين شخص بعد از ارتحال هم طرفي ميبندد. لذا انسان ميخواهد دائماً فيض ببرد؛ لذا از خداي سبحان مسئلت ميكند كه ﴿هب لنا من أزواجنا و ذرّيّاتنا قرّة أعين و اجعلنا للمتّقين إماما﴾؛ آنگاه امام شدن اهل تقوا كار آساني نيست. انسان مراحل را بايد بگذراند تا اهل تقوي به او اقتدا كنند. در هر گوشهٴ حرم هم كه شما ببينيد سيرهٴ بزرگان را انسان ميبيند بعد به او اقتدا ميكند. او در حقيقت امام انسان خواهد بود. اين معناي ﴿و اجعلنا للمتقين إماماً﴾[36]، با آن ﴿اماماً﴾اي كه در اين آيات ذكر شده است فرق دارد. اينجا فرق تبايني ندارد كه مثل حقيقت مباين باشند بلكه فرقشان به شدت و ضعف است. آن ﴿اماماً﴾اي كه خداي سبحان به ابراهيم داد و امامتي كه ابراهيم براي اولاد خود و ذريهٴ خود طلب كرد از اين مراحل يك مقدار برجستهتر است.
ـ نتيجه
فتحصل كه امام لغةً همان پيشوا و الگو و امثال ذلك است. بزرگراه را ميگويند: امام. كتابي كه الگوست و مقتداست و باعث ائتمام و اقتداي انسانهاست، امام است كتابي كه جريان تدريجي تابع اوست امام است، لوح محفوظ امام خارج است يعني هرچه كه در جهان خارج واقع ميشود برابر آن قضا و قدر است. اينطور نيست كه خداي سبحان نظير ديگران دفتر روزانه داشته باشد تا چيزي در خارج ظاهر نشود او ننگارد كه، بلكه هر چه او نوشت جاري ميشود: ﴿ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في أنفسكم إلاّ في كتاب من قبل أن نبرأها ان ذلك علي الله يسير﴾[37]؛ اين كتاب امام آسمان و زمين است، هرچه در سماوات واقع ميشود، هرچه در أرضين واقع ميشود. هرچه در انسانها و فرشتهها و ملك و فلك واقع ميشود. اينها امت آن امامند. فرمود: هرچه در آسمان و زمين واقع ميشود اينها امتند، قبلاً ما نوشتيم: ﴿ما أصاب من مصيبة﴾؛ مصيبت يعني برخورد، ﴿ما أصاب من مصيبة في الارض و لافي أنفسكم إلاّ في كتاب من قبل أن نبرأها﴾؛ ما قبل از اينكه بارئ بشويم، كاتب بوديم. قبل از اينكه صورتها را تجزيه كنيم و كنار هم دستهبندي كنيم به صفت باريء ظهور كنيم، به صفت كاتب ظهور كرديم. قبلاً آنجا نوشتيم، برابر آن پياده ميكنيم كه علم ما تعيين كننده است، آنگاه با حفظ اختيار مردم. بنابراين آنچه كه در كل جهان واقع ميشود مأموم است و آنچه در آن لوح قضا و قدر تثبيت شده است، امام است. [و] جهانِ خارج هر چه ميكند، اقتدا ميكند به آنچه كه خداي سبحان در اين كتاب مبين تثبيت كرده است.
پس آن كتاب، امام است، بزرگراه امام است، تورات و انجيل و قرآن و ديگر كتابهاي آسماني امامند، اولياي الهي ائمهاند چه اينكه سران كفر هم پيشوا براي تبهكارانند و انسان هم از خداي سبحان مسئلت ميكند كه پيشواي اهل تقوا باشد خب آنچنان متقي باشد كه ساير پارسايان به او اقتدا كنند، خب تتمه بحث امامت براي جلسهٴ بعد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 37.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[3] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 39.
[4] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 92.
[5] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 380 به نقل از تفسير تبيان، ج 1، ص 449..
[6] ـ سورهٴ حجر، آيات 77 ـ 79.
[7] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 79.
[8] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 17.
[9] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 12.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[11] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 12.
[12] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[13] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 75.
[14] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[15] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[16] ـ كافي، ج 2، ص 91؛ «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم): الصبر ثلاثةٌ: صبرٌ عند المصيبة و صبرٌ علي الطاعة و صبر عن المعصية...».
[17] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[18] ـ كافي، ج 2، ص 87.
[19] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[20] ـ همان.
[21] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[22] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 72.
[23] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[24] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[25] ـ همان.
[26] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[27] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[28] ـ كافي، ج 1، ص 175.
[29] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[30] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[31] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
[32] ـ همان.
[33] ـ سورهٴ قصص، آيات 39 ـ 41.
[34] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 74.
[35] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 12.
[36] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 74.
[37] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 22.