اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ (108) سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ (113)﴾
نمونههايي از جدال احسن در جريان ابراهيم(عليه السلام)
قرآن كريم بعد از اقامه برهان بر اصول دين, قصص بعضي از انبيا(عليهم السلام) را كه به منزله اجراي همان اصول است، ذكر ميكند. اول قصه حضرت نوح(سلام الله عليه) و بعد جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را مطرح فرمودند. آنچه از حضرت ابراهيم بود يا «برهان» بود يا «جدال أحسن» و گاهي هم «حكمت» و «موعظه». در جريان «جدال أحسن» ملاحظه فرموديد؛ مثلاً در سوره مباركه «انعام»، آنجا كه ميفرمايد كوكبي را ديد و فرمود: ﴿قالَ هذا رَبِّي﴾،[1] اين به صورت قياس خُلف است كه اگر اين «كوكب», «رب» باشد نبايد «آفل» باشد; لكن «آفل» است، پس معلوم ميشود که «رب» نيست و اين ﴿هذا رَبِّي﴾ ميشود «جدال أحسن». در جريان ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾،[2] اين هم «جدال أحسن» است؛ فرمود اين بتها را آن بت بزرگ شكست؛ از او سؤال كنيد، اگر حرف ميزند! اين هم يك «جدال أحسن» است كه اگر اينها معبود باشند، چيزي را درك كنند و شما را به خدا نزديك كنند بايد بفهمند كه چه كسي اين بتها را شكاند؛ اين «جدال أحسن» است و از آنجايي که مقدورشان نيست كه بگويند چه كسي شكست، معلوم ميشود که اهل ادراك نيستند، شايسته معبود شدن نيستند و مانند آن.
علت آوردن فعل مضارع دال بر تکرار در جريان رؤيای ابراهيم(سلام الله عليه)
مطلب ديگر اينكه در جريان رؤيا، وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) چند بار خواب ديدند و از اينكه فرمود: ﴿إِنِّي أَري﴾ فعل مضارع را كه نشانه استمرار است آوردند، براي آن است كه در يك بار اصلِ مسئله «ذَبح» معلوم شود، بعد خصوصيات و شرايط و زمان و مكانش مشخص شود؛ مثل اينكه اول دستور ميآيد كه شما نماز را اقامه كنيد و بعد اجزاي نماز, شرايط نماز به تدريج نازل ميشود؛ در اينجا هم اصلِ مسئله «ذَبح» يك بار آمده است، اما خصوصيت, زمان و مكان آن ممكن بود در شبهاي ديگر نازل شده باشد. سرّ اينكه براي اوّلين بار وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) اقدام نكرد، براي اينكه همه خصوصيات و شرايط آن بايد روشن ميشد و اين در طول مثلاً چند شب مشخص شد؛ قبل از ترويه, شب ترويه، روز بعد يعنی عرفه, اينها مشخص شد كه در چه زمان و مكاني فرزندش را به قربانگاه ببرد.
تعليل نيکو بودن فعل اسماعيل در پذيرش قتل با توجه به قبح آن
مطلب ديگر اينكه، همين مطلب را كه وجود مبارك اسماعيل فرمود: ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾ را بعضي از انبياي ديگر هم گفتند. اصلِ قتل؛ يعنی كسي بخواهد ديگري را بکُشد، ظلم است و قبيح؛ چه اينكه خود انسان اگر بخواهد خودش را بكُشد، ظلم است و قبيح، خودكشي هم حرام است؛ سرّش آن است كه مقدار سلطهٴ ما بر بدن محدود است. ما «بالقول المطلق» مالك خودمان نيستيم، چه اينكه «بالقول المطلق» مالك مالمان هم نيستيم. خداي سبحان كه ما را مالك مال قرار داد، قلمرويي را براي سلطه ما قرار داد؛ اين «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِم»[3] محدود است. خدا اين مال را در اختيار انسان قرار داد و او را مالك اين مال قرار داد و حوزه سلطنت او را هم مشخص كرد؛ لذا اسراف حرام است, صَرف مال در كار حرام, حرام است؛ اين را شارع اجازه نداد. بدن ما هم اينچنين است. اين بدن ما درست است كه در اختيار ماست، اما اينچنين نيست كه ما بتوانيم به آن آسيب برسانيم. روزه كه «جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ»[4] از بهترين اقسام عبادت است، در حالي كه براي انسان ضرر داشته باشد گفتند جايز نيست، پس معلوم ميشود ما حقّ «اضرار» به نفس را نداريم، چه رسد به خودكشي و از اينكه قرآن كريم در بعضي از موارد دارد اينها به خودشان ستم كردند، معلوم ميشود كه ما امين هستيم نه مالك, اگر مالك باشيم تصرّف مالك در مملوك كه ظلم نيست؛ اينكه فرمود اينها به خودشان ستم كردند، معلوم ميشود ما امين هستيم و اين امانت را بايد حفظ كنيم و تحويل صاحب آن دهيم. اگر بيش از آن اندازهاي كه خداي سبحان به ما دستور داد در حوزه بدن عمل كنيم، ظلم كردهايم؛ لذا انتحار ميشود محرّم، لكن اگر كسي كه مالك اصلي است دستور جهاد دهد يا دستور دهد كه در «ليلة المبيت» در جايي بخواب كه چهل شمشيردار مسلّح ميخواهند تو را قطعهقطعه كنند، اين كار ميشود واجب يا مستحب و مانند آن, براي اينكه مالك اصلي دستور داد؛ اگر مالك اصلي دستور دهد انسان انجام ندهد خلاف شرع ميشود. بنابراين جهاد رفتن, جهاد كردن, در جريان «ليلة المبيت» يا در جريان ﴿فَانْظُرْ ما ذا تَري﴾ كه بگويد: ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾، همه اينها طبق دستورهاي الهي است كه كار «حَسَن» است و اگر بر خلاف عمل شود، ميشود قبيح. پس اينچنين نيست كه قتل نفس چون بد است، جريان كار حضرت ابراهيم يا قبول حضرت اسماعيل(سلام الله عليهما) زير سؤال برود. ظلم آن است كه انسان از حد تجاوز كند و اگر ثابت شد كه هويّت انسان, مِلك ذات اقدس الهي است و دستور الهي بايد اجرا شود، ترك اين دستور خلاف شرع و خلاف عقل است.
تبيين دو تفاوت صبر اسماعيل در مقابل ابراهيم و موسی در کنار خضر (سلام الله عليهم أجمعين)
بنابراين ميماند اين مسئله كه وجود مبارك ابراهيم گفت: ﴿أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ و اسماعيل(سلام الله عليه) گفت: ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾. در سوره مباركه «كهف» كه قصه حضرت موسي و خضر(سلام الله عليهما) مطرح است، آنجا وجود مبارك موسي به خضر(سلام الله عليهما) قول داد که ﴿قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾[5] نه ﴿مِنَ الصَّابِرينَ﴾ اين دو تعبير شبيه هم است، الاّ اينكه در آنجا دارد ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾ و اينجا دارد ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾؛ ولي وجود مبارك اسماعيل كاملاً تابع بود و هيچ اعتراض نداشت، لكن همين تعبير را موسي(سلام الله عليه) كرد و بعد اعتراض كرد. سرّش آن است كه در آنجا وجود مبارك خضر نگفت من چه كاری ميخواهم انجام دهم؛ خضر گفت شما بخواهي همراه من بيايي، بعضي از كارهاست كه توانفرساست و شايد شما نتواني تحمل كني، ﴿قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾ ديگر نگفت من چه كار ميخواهم انجام دهم، اما وجود مبارك ابراهيم «بالصراحه» به اسماعيل(سلام الله عليهما) گفت: ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ که بعد عرض كرد من هم صبر ميكنم.
مطلب ديگر آن است كه در جريان اسماعيل و ابراهيم(سلام الله عليهما) يكي مطيع است و يكي مطاع, اين يكي تابع اوست، اما در جريان حضرت خضر و موسي(سلام الله عليهما) اينطور نبود. خود موسي از انبياي اولواالعزم بود و صاحب شريعت بود، اما وجود مبارك خضر به علم باطني عمل ميكرد و موسي(سلام الله عليه) كه مأمور نبود به علم باطن عمل كند، ايشان برابر شريعت خودش ميخواهد عمل كند؛ لذا كارهايي كه به حسب ظاهر با شريعت هماهنگ نبود، زير سؤال حضرت موساي كليم ميرفت، لذا خيلي فرق است بين آنچه موساي كليم فرمود: ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾ و آنچه اسماعيل(سلام الله عليه) گفت: ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾.
مکان و زمان «ذَبح» دال بر ذبيح بودن اسماعيل نه اسحاق(عليهما السلام)
پرسش: آيا اين مسئله در ايام حج بوده؟
پاسخ: ظاهراً بله, آنهايي كه به اين فكر ميكنند كه «ذَبيح» اسحاق است، ديگر نميدانند كه تمام آنچه در بين مسلمين رواج دارد «ذَبح» در مكه و منا و آن محدوده است و اسحاق(سلام الله عليه) در شام بود؛ اگر «ذَبيح» حضرت اسحاق باشد، بايد سرزمين شام را «مَذبح» قرار ميدادند در حالی که اصلِ حج بود، چون فرمود: ﴿وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ﴾؛ ولي اينكه در چه شبي خواب ديد منتظر بود كه به وسيله تكرار ـ در ترويه, عرفه, شب دهم ـ خصوصيات, زمان و مكانش مشخص شود; لذا به صورت فعل مضارع ياد شده است. جريان حضرت موساي كليم که از انبياي اولواالعزم است و ايشان تابع شريعت كسي نبود و وجود مبارك خضر هم بنا بود بر باطن عمل كند; لذا موساي كليم جا براي اعتراض ميديد.
پرسش: طبق روايات، جبرئيل حضرت آدم را به مناسک واداشت ، آيا همان قربانی را داشتهاند يا نداشتند؟
پاسخ: بالأخره اگر قرباني بود به اين صورت نبود، بعداً به صورت رسمي، مناسك بر اينها معرفي شد كه ﴿وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا﴾،[6] اما اينكه در آنجا وجود مبارك اسماعيل سعي كرده باشد، اين سعي آن سعي نيست؛ يعني در هر صورت سيزده يا چهارده سالش شده كه ميتوانست كاري انجام دهد و در حوايج پدر يا حوايج خودش كوشا باشد، اين معناي ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ﴾ است.
پس اين دو صبر كاملاً با هم فرق دارند؛ آنچه موساي كليم گفت و آنچه اسماعيل ذبيح گفت؛ موساي كليم نشنيده بود، خضر(سلام الله عليه) نگفته بود که من چه كار ميخواهم انجام دهم؛ حرف او اين بود که شما نميتواني صبر كني ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ٭ قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْراً﴾،[7] بعد وقتي كه شروع كردند آن سه كار اتفاق افتاد.
نقد بر «نسخ» شدن امر الهی «ذَبح» با فديه و پاسخ آن
مطلب بعدي آن است كه در جريان «ذَبح»، آيا اين «نَسخ» قبل از فعل جايز است يا جايز نيست؟ اگر خداي سبحان به مطلبي امر كند، امتثال آن امر واجب است؛ قبل از موقع و قبل از اينكه مأمور عمل كند، شارع مقدس ميتواند «نَسخ» كند يا نه؟ «نَسخ» قبل از فرصت و وقت امتثال را محقّقين تجويز نكردند، براي اينكه خداي سبحان«جَلَّ وَ عَلَی» كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾[8] است، وقتي ميداند كه اين كار «نَسخ»شدني است چرا دستور داده است؟ ولي «نَسخ» بعد از عمل چون به تخصيص ازماني برميگردد، يك كار جايزي است؛ مثل جريان قبله و امثال قبله که اتفاق هم افتاده است. بازگشت «نَسخ» در شريعت به تخصيص ازماني است، براي اينكه آن قانونگذار؛ يعنی ذات اقدس الهي همه خصوصيات را ميداند، گرچه مأمور آگاه نيست كه فرصت و زمان و أمدِ اين كار تا چه وقت است، خيال ميكند عمومي دارد، عموم ازماني؛ اطلاقی دارد، اطلاق ازماني و بعداً هم ادامه دارد که آن وقت مثلاً شارع مقدس بعد از مدتي جريان قبله را از بيتالمقدس به كعبه برميگرداند، اما «نَسخ» قبل از عمل يعني چه؟ يعني وقتي گفتند شما در فلان وقت عمل كن بعد بگويد نكن و «نَسخ» كند، از اين معلوم ميشود كه مثلاً جهلي در كار بود و نميدانست، اين براي ذات اقدس الهي مناسب نيست؛ لذا آن را به «بداء»[9] برگرداندند. در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اين «نَسخ» قبل از عمل نبود تا كسي به دليل همين قصه حضرت ابراهيم بگويد «نَسخ» قبل از عمل جايز است؛ اين عمل شد، براي اينكه وجود مبارك ابراهيم كه در عالَم رؤيا نديد اسماعيل را «ذَبح» كرده؛ نظير آنچه يوسف(سلام الله عليه) ديد و از آن به فعل ماضي ياد كرد گفت: ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ﴾،[10] با فعل ماضي ياد كرد يعني آن كار واقع شده است يا ﴿إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً﴾[11] واقع شده است، اينجا دارد ﴿إِنِّي أَري﴾ که به صورت فعل مضارع است؛ يعنی من ميبينم که شما را دارم «ذَبح» ميكنم، همين حالت هم واقع شده است. بنابراين او مأمور به «ذَبح» نبود تا شما بگوييد پس «نَسخ» قبل از وقت جايز است، هر چه را که ديد اتفاق افتاده و خداي سبحان هم از آن به آزمون تعبير كرده است؛ فرمود اين بلای مبين است، آزموني روشن و شفافي است كه شما از عهده امتحان خوب درآمديد؛ اما آنها كه خيال ميكنند اين «نَسخ» است، ميگويند «نَسخ» قبل از عمل هم جايز است. بنابراين «نَسخ» قبل از عمل جايز نيست و اين آيه هم از سِنخ «نَسخ» قبل از عمل نيست، «نَسخ» نشده است؛ همان صحنهاي كه در عالم رؤيا ديد، همان صحنه بايد واقع ميشد و واقع شده, بنابراين از آن سِنخ نيست.
دور شدن محبت غير خدا از ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) با آزمون «ذَبح»
مطلب ديگر اينكه خداي سبحان امضا كرد كه وجود مبارك ابراهيم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾،[12] سلامت قلب در آن است كه هم از نظر معرفت مشكلي نباشد و هم از نظر محبت, نه در معرفت وجود مبارك خليل خدا مشكلي بود و نه در محبّت او؛ اين ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾،[13] براي او با اخلاص بود، اينجا هم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ در قلبش هيچ نبود و محبّت غير خدا را با اين آزمون از قلب خودش دور كرد، چه اينكه اسماعيل(سلام الله عليه) هم حبّ به نفس داشت و اين حبّ به نفس را هم در راه خدا از خود گرفت تا مخلص در درگاه الهي شود.
واقعيت خارجی داشتن جريان ذبح اسماعيل(سلام الله عليه)
البته معنايش اين نيست كه قصه امر به «ذَبح» اسماعيل يا «ذَبح» «كَبش»[14] و مانند آن تشبيه است، نه اينها يك واقعيت خارجي است که فوايد و لوازمي دارد؛ لازمه اينكه خداي سبحان ابراهيم را آزمود، اين است كه او محبّت غير خدا را از دل بيرون كند، اسماعيل(سلام الله عليه) محبّت غير خدا را از دل بيرون كند، اما كاري است كه در خارج واقع شده است؛ يعني اسماعيلي بود و «كَبش»ي بود و «ذَبح»ي بود و كارد بر گلو كشيدن و مانند آن بود.
نمونههايي از لطايف معرفتی ابراهيم(سلام الله عليه) در جريان«نار» و «ذَبح» و «مرگ»
روايات مسئله را هم ملاحظه فرموديد که خيلي لطيف است؛ كارد چه گفته حضرت، كارد را به قسمت گردن حضرت اسماعيل كه گذاشت چه شده, حضرت اسماعيل را به رو خوابانيد كه از پشت و از قفا سرش را جدا كند كارد چه شده يا بدن چه شده يا گردن چه شده اينها لطايفي است كه در روايات ما هست؛ جبرئيل(سلام الله عليه) آمده چه گفته، آن هم لطايف فراواني است كه در جريان «ذَبح» فرزند هست؛ برخوردهايي كه وجود مبارك ابراهيم با فرشتهها داشت، چه در مسئله ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[15] كه جبرئيل(سلام الله عليه) از ابراهيم(سلام الله عليه) خواست و گفت حاجتي داري بگو تا ما انجام دهيم که فرمود حاجت دارم اما به تو نه, گفت پس اگر به خدا نيازمندي از خدا بخواه, گفت: «فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي»،[16] اينها جزء درجات عاليه معرفتي و محبّتي ابراهيم خليل است که اينها در روايات ما هست؛ ولي برخي از اهل معرفت مثل عطار[17] و امثال عطار آنها هم نقل كردند كه در هنگام قبض روح وجود مبارك ابراهيم, عزرائيل(سلام الله عليه) كه آمده قبض روح كند گفت به تو جان نميدهم؛[18] اين انسان به جايي ميرسد كه حتي بر عزرائيل(سلام الله عليه) هم ميتواند مسلّط باشد. گفت اگر او بگويد جانم را به شما بسپارم، اين كار را خواهم كرد؛ ولي جانم را فقط به دست ذات اقدس الهي ميسپارم؛ اين همان ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است.
امکان متوسّل شدن ابراهيم(عليه السلام) به اهل بيت(عليهم السلام) در لحظات حساس
پرسش: آيا حضرت ابراهيم (عليه السلام) در آن لحظه توسل به اهل بيت(عليهم السلام) داشتند؟
پاسخ: برای آنها در آن عالَم نورانيّت اينچنين است, در عالَم بشريّت و عالم تاريخ يك حساب است, آن عالمي كه «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقُ أَرْوَاحِنَا»[19] ذوات قدسي و اين نورانيّت هستند، حساب ديگري است كه اينها از آنها كمك ميگيرند و به بركت آنها ممكن است به جاهايي برسند؛ ولي در عالم تاريخ البته مقدم هستند. لكن براساس اينكه نورانيّت آنها بالاتر بود، چه اينكه در جريان حضرت آدم هم آمده كه ﴿فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ﴾[20] اين كلمات را به همان نورانيّت اهل بيت معنا كردند، البته حساب ديگري دارد. اينها درجات كمال پدر و پسر را نشان ميدهد و «نَسخ»ي هم در كار نبوده است.
ستايش ابراهيم(عليه السلام) توسط خدای سبحان با صفت برجسته ايمان
مطلب بعدي آن است كه در جريان ابراهيم خداي سبحان اوصافي را براي او ذكر ميكند، بخشي از اين اوصاف در سوره مباركه «بقره» گذشت كه فرمود: ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾[21] يا آيه 124 سوره مباركه «بقره» اين است كه ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾ که امام بودن او هست, نبي بودن او هست, رسالت او هست, داراي صُحف بودن هست؛ اما يكي از القاب برجستهاي كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ميدهد اين است كه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾، معلوم ميشود ايمان از برجستهترين فضايل انساني است و عنوان مؤمن بودن از برجستهترين القاب انساني است. در همين آيات محلّ بحث ميفرمايد: ﴿سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ ٭ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾؛ عبد و بندهٴ مؤمن بودن از برجستهترين اوصافي است كه خداي سبحان يكي از بزرگترين انبياي اولواالعزم را به اين عناوين ميستايد كه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾.
علت تعبير آزمون «ذَبح» به «بلاء مبين»
حالا اينكه فرمود «بلاء مبين» است، خود نعمت را هم ميگويند «بلاء». در دعاهاي روز عيد قربان كه «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَبْلَانَا»،[22] اين «أَبْلَانَا» يعني «أنعمنا». «البلاء هو النعمة»، چه اينكه بلاء هم به معناي نعمت است[23] و هم به معناي آزمون; يعني اين نعمت بزرگي است، خداي سبحان به شما داده است كه توانستيد از آزمون به خوبي و موفق بيرون بياييد. برهان مسئله هم اين است كه هم او اهل احسان است و هم اهل ايمان، احسان و ايمانشان هم همين است. احسان يك معناي اصطلاحي هم دارد كه روايت آن قبلاً هم بحث شد؛ از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه احسان چيست؟ فرمودند احسان, مقام است منزلت است «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»؛[24] احسان, مقام است كه انسان به مقام احسان ميرسد. آن مقامي كه انسان به آن مقام رسيد، طوري خدا را عبادت ميكند كه گويا او را ميبيند؛ اين شخص خطاباتش واقعاً خطابات كسي است كه گويا مخاطب را ميبيند «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، اين مقام «كأنّ» است كه بالاتر از مقام احسان و مقام «كأنّ» همان مقام «أنّ» است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»؛[25] اما احسان به معناي اينكه كار خير انجام ميدهد يا نسبت به ديگران كار خير انجام ميدهد، اين هم جزء فضايل اخلاقي است.
بشارت به «اسحاق» بعد از آزمون «ذَبح» دليل بر «ذبيح» نبودن او
بنابراين وجود مبارك ابراهيم مأمور شد كه اسماعيل را «ذَبح» كند و اين قصه كه گذشت، بعد از اين قصه فرمود: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ﴾، چه اين قسمتها با هم نازل شده باشد و چه بيهم, نشان ميدهد كه اسحاق غير از آن «ذَبيح» است؛ اگر با هم نشان داده شود كه قرينه سياق شفاف است و به خوبي دلالت ميكند بر اينكه آنكه «ذَبيح» است اسحاق نيست و امر دائر است بين اسماعيل و اسحاق, قول ثالث هم كه در مسئله نيست؛ كسي غير از اسماعيل و اسحاق را «ذَبيح» معرفي نكرده، آن چيزی كه در مسئله مطرح است همين دو قول است؛ يك قول حق اين است كه «ذَبيح», اسماعيل است و قولي هم كه ديگران گفتند اسحاق است. اين تقطيع جمله چه با هم نازل شده باشد و چه بيهم نشان ميدهد كه آن «ذَبيح» اسحاق نيست، گرچه در آن قسمت فقط سخن از غلام حليم است و سخن از اسماعيل نيست؛ ولي بعد از تمام شدن آن قصه و اينكه فرمود اين امتحان بود ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾، ما ندا داديم ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا﴾ و اين يك امتحان خوبي بود، اين قصه كه تمام شد فرمود: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ ما او را به اسحاق بشارت داديم که از اينجا معلوم ميشود غير از آن قصه است.
پرسش: ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾ ندا از چه بود؟
پاسخ: از آن «ابن» بود، چون گفت: ﴿يا بُنَيَّ﴾.
پرسش: پس «تصديق الرويا» چيست؟
پاسخ: رؤيا همين بود که شما ديديد، فعل ماضي نبود ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾؛ ما خواستيم امتحان كنيم شما هم به عمل آورديد. شما ديديد كه داريد بچه را «ذَبح» ميكنيد و همين كار را هم كرديد شما كه نميدانستيد، چون درست است اينها عالِم به علم غيب هستند، اما به تعليم الهي وگرنه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ﴾؛[26] تو كه نميدانستي كتاب و ايمان چيست! ما به شما گفتيم؛ اينها عالِم غيب هستند، اما به تعليم الهي که لحظهبهلحظه خدا به اينها ميگويد و اينها هم عالم ميشوند، اگر تعليم الهي نباشد كه اينها بالذات عالم به غيب نيستند. وجود مبارك ابراهيم همين را ديد و ظاهر آن هم اين بود كه بايد واقع شود؛ لذا كاملاً آماده شد، فرزندش هم آماده شد، او هم گفت صبر ميكنم و هر دو هم خيال ميكردند كه به حسب ظاهر بايد «ذَبح» واقع شود و خداي سبحان فرمود ما خواستيم امتحان كنيم، شما خوب از عهده امتحان برآمديد.
پرسش: اگر امر به مقدمات ذبح بود پس ديگر فدای از او ... .
پاسخ: فدا بود, براي اينكه اگر خود «ذَبح» واقع ميشد كه فدا نميخواست، چون «ذَبح» بايد واقع ميشد و آن به عنوان امتحان بود اين «كَبش», فداي او شد که ميشود ﴿فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾؛ اما اگر آن واقع ميشد كه ديگر فدا نميخواست. بنابراين ما خواستيم آزمونی بر پا كنيم، امتحان هم واقع شد؛ ولي براي اينكه واقعيتي در خارج پيدا شود، عدّهاي هم استفاده كنند و سنّتي هم بشود همين كار را كردند.
جمعبندی ادلّه دال بر ذبيح نبودن اسحاق(سلام الله عليه)
مطلب ديگر اينكه برخيها خواستند بگويند كه اين «ذَبيح» اسحاق است؛ اگر «ذَبيح» اسحاق است، اين سنّت قرباني بايد در شام اتفاق ميافتاد، در حالي كه از آن وقت تا الآن قرباني در مكه است و در سرزمين مناست، پس معلوم ميشود در همين سرزمين بود و «ذَبيح» هم حضرت اسماعيل بود. آن قصه که تمام شد ميفرمايد: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ معلوم ميشود آن «ذَبيح», اسحاق نيست، آن «ذَبيح» همان ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾ است كه غير از اسماعيل(سلام الله عليه) كس ديگري نبود. برخيها خواستند بگويند اين «ذَبيح» همان اسحاق(سلام الله عليه) است، اين ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ به ميلاد او بشارت نيست، براي اينكه به نبوّت او بشارت است ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ﴾، چون به نبوّت او دارد بشارت ميدهد منافات ندارد كه غلام حليم همان او باشد و قصه «ذَبح» مربوط به او باشد، بعد از گذراندن آزمون, مسئله نبوّت مطرح است. اگر مسئله نبوّت مطرح است، يكي از انبياي برجستهٴ فرزند ابراهيم اسماعيل است، در اين قسمت اگر سخن از نبوّت است چرا از نبوّت اسماعيل سخني به ميان نيامده؟ ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ﴾، بعد ﴿وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾ كه در بعضي از بخشها دارد كه ما بعد از اسحاق, يعقوب را ماوراي او خلق كرديم، ذريّه اينهاست و اگر ذريّه اينهاست معلوم ميشود که سخن از ميلاد است و نه سخن از نبوّت؛ محور نبوّت بحث نيست، بلکه محورّ ذريّه بحث است؛ به دليل اينكه فرمود بعضي از ذريّههاي اينها «مُحسن» هستند و بعضي هم ظالم میباشند. اگر نبوّت مطرح بود، چرا نبوّت اسماعيل مطرح نشد؟ پس معلوم ميشود اينجا مدار بر نبوّت نيست و اگر اين جريان اسحاق كه شما خواستيد بگوييد در دوران نبوّت است، نبي بودن او حتماً مربوط به دوران بعد از اين آزمون خواهد بود و ديگر دوران آزمون ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ﴾ و دوران جواني بايد گذشته باشد، در حالي كه قرآن از اسماعيل به عنوان ﴿مِنَ الصَّابِرينَ﴾[27] ياد كرده است كه چنين لقبي به اسحاق نداد و از او به عنوان ﴿صادِقَ الْوَعْدِ﴾[28] ياد كرده است «علي أحد الوجهين» كه درباره اسحاق چنين بيانی نشده است، چون اسماعيل «صادقالوعد» را بعضي همين حضرت اسماعيل دانستند و بعضي گفتند يك نبيّ ديگر است؛ بنا بر اين دو وجه, اوصافي كه خدا براي اسماعيل ذكر كرد كه او ﴿مِنَ الصَّابِرينَ﴾ است و براي اسحاق ذكر نكرد ﴿صادِقَ الْوَعْدِ﴾ بودن را ذكر كرد و براي اسحاق ذكر نكرد، معلوم ميشود آنكه «ذَبيح» است و گفت: ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾، همان حضرت اسماعيل بود نه اسحاق, بنابراين سخن از بشارت اسحاق، به ميلاد او برميگردد.
نيک بودن تقاضای ابراهيم(عليه السلام) بر امامت ذريّه و نرسيدن آن به ظالمين
مطلب ديگر اينكه فرمود ابراهيم و اسحاق اينها ذريّهاي دارند كه بعضي از آنها آدمهاي صالح و «مُحسن« هستند و بعضي هم آدمهاي ظالم میباشند؛ اين جريان ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾، از همان جريان سوره مباركه «بقره» هم برميآيد. در آيه 124 سوره «بقره» وقتي خداي سبحان به حضرت ابراهيم فرمود: ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾، حضرت عرض كرد ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾؛ اين يك چيز خوبي است كه انسان مقامات علمي را براي خانواده خود بخواهد، اين مسئله مال و جاه و مناصب دنيوي نيست كه انسان اينها را از خدا نخواهد؛ انسان از خدا بخواهد كه خدايا به من فرزند روحاني بده, اين علم و روحانيت را از خانواده ما قطع نكن! اين جزء دعاهاي خوبي است و اينچنين نيست كه اين دعا مثلاً دعاي خودخواهي و مانند آن باشد. گفت: ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾ که دعاي پربركتي است. خداي سبحان فرمود: اما همه ذريّه تو كه صالح نيستند. اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾ ذات اقدس الهي فرمود: ذريّه شما دو قسمت هستند: بعضيها ظالم و بعضيها «مُحسن» میباشند ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾،[29] مقام و فيض ما بايد به آنها برسد. اينچنين نيست كه مقامي باشد كه خود مردم بتوانند به آن دسترسي پيدا كنند يا اشخاص بتوانند به آن دسترسي پيدا كنند. نفرمود «لا ينال عهدي الظالمون» كه «عهد» مفعول شود, بلکه فرمود عهد هم بايد برسد، فيض ما بايد برسد و فيض ما به همه نميرسد؛ آن فيض عام كه ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[30] است که البته شامل همه است، اما علم و معنويّت و معرفت و اينگونه از فيوضات خاصّه، اينها عهد ماست, يك; عهد ما به هر كسي نميرسد, دو; ﴿لا يَنالُ عَهْدِي﴾ كه اين ﴿عَهْدِي﴾ ميشود فاعل و ﴿الظَّالِمينَ﴾ ميشود مفعول. فرمود همه فرزندان شما كه صالح نيستند، همين آيه سوره مباركه «صافات» که ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾، نشان ميدهد كه ذريّه ابراهيم و اسحاق(سلام الله عليهما) دو قسم بودند: بعضي «مُحسن» بودند و بعضي «ظالم»; آنها كه «مُحسن» بودند عهد الهي به آنها ميرسد و آنها كه «ظالم» بودند عهد الهي به آنها نميرسد, پس اصل كلي را در آيه 124 سوره مباركه «بقره» در جواب حضرت ابراهيم فرمود: ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾ و صغراي مسئله را كه فرمود فرزندان ابراهيم و اسحاق دو قسم هستند را در سوره مباركه «صافات» كه محلّ بحث است؛ يعنی آيه 113 به اين صورت آمده است: ﴿وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾. حالا برخي از مطالب ديگر را جناب فخررازي[31] درباره اينكه آيا اسحاق, «ذَبيح» بود يا اسماعيل(سلام الله عليهما)، اگر گفته نشده باشد در بحث فردا مطرح ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره انعام, آيه76.
[2]. سوره انبياء, آيه63.
[3]. نهج الحق، ص494. بحارالانوار,ج2, ص272.
[4]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص19.
[5]. سوره کهف, آيه69.
[6]. سوره بقره, آيه128.
[7]. سوره کهف, آيات68 و 69.
[8]. سوره بقره, آيه29.
[9]. تفسير الميزان، ج11، ص381؛ «إنما هو ظهور أمر منه تعالى ثانياً بعد ما كان الظاهر منه خلافه أولاً فهو محو الأول و إثبات الثاني و الله سبحانه عالم بهما جميعا»؛ آشکار شدن امري از ناحيه خداوند برخلاف آنچه ظاهر بوده است که در واقع اولي را محو و دومي را اثبات کرده و خدا به هر دو حادثه آگاه است.
[10]. سوره يوسف, آيه4.
[11]. سوره يوسف, آيه36.
[12]. سوره صافات, آيه84.
[13]. سوره انعام, آيه79.
[14]. فرهنگ لغت عميد: گوسفند شاخدار، قوچ، بزرگ قوم.
[15]. سوره انبياء, آيه69.
[16]. بحارالانوار، ج68, ص156.
[17]. منطق الطير عطار، وادی عشق.
[18]. ديوان حافظ، غزل351؛ «اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست *** روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم».
[19]. علل الشرايع، ج1، ص5.
[20]. سوره بقره, آيه37.
[21]. سوره نساء, آيه125.
[22]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج4، ص517.
[23]. مجمع البحرين، ج6، ص93.
[24]. بحارالانوار,ج67, ص196.
[25]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص98.
[26]. سوره شوری, آيه52.
[27]. سوره انبياء, آيه85؛ ﴿وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾.
[28]. سوره مريم, آيه54.
[29]. سوره بقره, آيه124.
[30]. سوره انبياء, آيه107.
[31]. مفاتيح الغيب, ج26، ص346 ـ 348.