اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّي يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ (70) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74)﴾
طرح بحث معاد در اين بخش ازآيات
چون سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي, اصول دين است و بخشي از آنها مربوط به توحيد و وحي و نبوّت بود كه گذشت و بخشي هم مربوط به معاد است كه مقداري از مسائل معاد گذشت و مقداري هم فعلاً مطرح است که بخشي از آن هم در پايان سوره «يس» طرح ميشود.
مُهرشدن دهان و شهادت اعضا با مسئوليت انسان
فرمود در صحنه محاسبه و پاسخگويي آنها در قيامت, ما دهن آنها را مُهر ميكنيم, دستها و پاهاي آنها با ما سخن ميگويند و شهادت ميدهند. در سوره مباركه «اسراء» مشخص شد كه مسئول, خود انسان است; يعني در صحنه قيامت انسان را حاضر ميكنند و از او سؤال ميكنند که در آنجا شخصِ انسان مسئول است و اعضا و جوارح و جوانح او «مسئولعنه» هستند. در آيه 36 سوره مباركه «اسراء» اينچنين فرموده بود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيس لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾ درباره انسان به صورت خطاب، گاهي مفرد و گاهي جمع او را مخاطب خطاب قرار داد و مكلّف دانست، بعد فرمود چيزي كه علم نداري پيروي نكن، براي اينكه سمع و بصر و دل «مسئولعنه» هستند و تو مسئولي، از آنها هيچ سؤال نميشود؛ يعني از زبان و چشم سؤال نميشود. در تحليل آن آيه اشاره شد كه ما يك سائل داريم, يك مسئول داريم و يك «مسئولعنه»; سائل, مأموران الهي هستند و مسئول شخص مكلّف است و «مسئولعنه» اين اعضا و جوارح و جوانح میباشند. در فارسي ما اين كلمه «از» را روي شخص ميآوريم و ميگوييم از فلان كس بپرس; ولي در عربي اين كلمه روي مطلب در ميآيد نه روي شخص ﴿يسئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,[1] ﴿وَ يسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾,[2] ﴿وَ يسئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ﴾[3] آن مطلب «مسئولعنه» است، شخص مسئول است و سائلي هم دارد. در معاد, شخص مسئول است، چشم و گوش و دل «مسئولعنه» هستند؛ از شخص سؤال ميكنند اين گوش را در چه راه صرف كردي؟ اين چشم را در چه راه صرف كردي؟ اين دل را در چه راه صرف كردي كه اين جمله اخير نياز به توجيه داشت. بنابراين اينطور نيست كه در معاد از اعضا و جوارح سؤال كنند؛ آنها مسئول نيستند، آنها «مسئولعنه» هستند و انسان بايد از عملکرد همه اينها پاسخ دهد و هر حرفي كه اينها عليه انسان ميزنند شهادت است نه اقرار، چون خود انسان مرتكب اين اعمال ميشود.
مقصود از اعضا در پاسخگويي با توجه به عوض شدن ذرّات آن
در جريان بدن كه كدام بدن است هر ذرّهاي كه نفس قبول كند و جزء خود بداند آن بدن انسان است که در دنيا هم همينطور است؛ در دنيا كسي كه هفتاد سال يا هشتاد سال زندگي ميكند چندين بار تمام ذرّات بدن او عوض ميشود؛ ولي شخص همان شخص است، هم در مسائل فقهي و هم در مسائل حقوقي که در مسائل فقهي گفتند دستِ مشرك آلوده است، اگر دست او كه قطع شد به دست كسي كه مسلمان است قطع شد پيوند بزنند قبل از اينكه اين جوش بخورد و بگيرد اين دست آلوده است، اما وقتي كه گرفت و جزء بدن انسان و دستِ انسان مسلمان شد ديگر پاك است، اين از نظر حكم فقهي. درباره قطع «يد» هم همينطور است که اگر كسي بيست سال قبل سرقت كرد و فرار كرد و محكوم شد به قطع «يد» بعد دستش تصادف كرد و دست ديگري را به او پيوند زدند و اين دست گرفت و جزء بدن او شد و بعد از بيست سال به محكمه آمد اين دست را قطع ميكنند، براي اينكه دستِ خود اوست و نميتواند بگويد که اين دست, دست پيوندي است؛ چه در طهارت و نجاست چه در مسئله حقوق و حدود و ديات هر بدني را كه نفس بپذيرد و او را سازماندهي كند بدن او محسوب ميشود. بنابراين گاهي خودِ زبان حرف ميزند معذلك اين زبان را ميگويند شهادت ميدهد ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[4] نه «تُقرّ»، چون زبان گناه نميكند شخص است كه اين زبان را به گناه وادار ميكند. در اين كريمه كه فرمود همه اعضا و جوارح اينها را مُهر ميكنيم و اينها شهادت ميدهند[5] معلوم ميشود كه خود نفس مسئول است و در قيامت بايد پاسخگو باشد.
بسته بودن راه عذرخواهي در برزخ و علت آن
آن دو آيه ديگر هم قبلاً روشن شد كه خدا فرمود اگر من بخواهم چشم اينها را صاف ميكنم يا نابينا ميكنم اينها قدرت رفتن ندارند, قدرت بازگشت هم ندارند و مانند آن.[6] بعد به اين قسمت رسيديم كه فرمود كساني كه به دوران سالمندي ميرسند بسياري از اعضا و جوارح خودشان را از دست ميدهند. در سوره مباركه «فاطر» فرمود در دوران پيري اگر خواستند عُذري بياورند ما ميگوييم ساليان متمادي به شما مهلت داديم؛ سوره مباركه «فاطر» آيه 37 اين بود كه اينها اگر در برزخ يا غير برزخ بخواهند عذرخواهي كنند بگويند ما را برگردان ما ميگوييم ﴿أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ﴾ ما عمر طولاني به شما داديم شواهد فراواني هم براي تذكره شما در پيش روي شما گذاشتيم كه شما متذكّر شويد و به ياد حق بياييد؛ ولي نشد که اين كار را انجام دهيد. بعد از اينكه مسئله معاد را تا حدودي از اين جهت به پايان رساندند ـ گرچه بخش پاياني سوره مباركه «يس» درباره معاد است ـ .
پاسخ قرآن به تهمت شاعري پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عدم تعليم سرودن شعر
باز درباره قرآن سخن ميگويند، چون درباره قرآن در مقاطع گوناگون افراد متنوّع, اهانتهاي فراواني كردند؛ بعضي گفتند شعر است, بعضي گفتند كهانت است, بعضي گفتند سِحر است, بعضي درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند ساحر است, شاعر است, كاهن است ـ معاذ الله ـ مجنون است و مانند آن. در قرآن كريم به همه اينها پاسخ داده شد؛ در جريان شعر, فرمود ما شعر به او ياد نداديم و او اصلاً نميتواند شعر بگويد، مثل اينكه در سوره مباركه «عنكبوت» فرمود او نميتواند بنويسد او نانويسا بود, نوشتن عيب نيست؛ ولي او اصلاً اهل نوشتن نيست، اگر او اهل نوشتن بود شما تهمت ميزديد ميگفتيد اين آيات را خودش نوشته او اصلاً اهل شعر نيست ما يادش نداديم، براي اينكه مبادا شما بگوييد او اهل ذوق است و اهل سرايندگي است و اين حرفها كه شبيه شعر است که مثلاً او از خودش گفته است؛ ما ياد او نداديم و شايسته آن هم نيست.
مذمّت شعر نبودن آيات نفي کننده آن از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اين آيات سوره مباركه «يس» در صدد قدح شعر نيست كه شعر چيز بدي است، چه اينكه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 48 كه فرمود: ﴿وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ دليل آورد سواد داشتن و خواندن از روی كتاب عيب نيست، نويسندگي عيب نيست ـ نويسندگي يعني خطاط بودن ـ خط نوشتن نقص نيست, از روي كتاب خواندن نقص نيست؛ فرمود ما اين چيزها را به شما ياد نداديم، براي اينكه اگر شما از روي كتاب ميتوانستيد بخوانيد شما را متّهم ميكردند كه حرفها را از انجيل و تورات گرفتيد شما اصلاً از روی کتاب نميتوانيد بخوانيد, خط نميتوانيد بنويسيد؛ ولي از اسرار تورات و انجيل باخبر هستيد، زيرا ما شما را از راه علم غيب باخبر كرديم، اينها كه نسخ خطّي تورات و انجيل را در خانههايشان پنهان كردند ما به شما گفتيم به اينها اعلام كنيد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[7] ما كه در عمرمان تورات نديديم, انجيل نديديم از تورات خبر ميدهيم, از انجيل خبر ميدهيم؛ اين كتابها را شما داريد و در كتابخانههايتان هم پنهان كرديد، بيرون بياوريد ببينيد اين حرفها درست است يا نه؟ ما كه اصلاً نميتوانيم كتاب بخوانيم و در تمام مدت عمر ما اصلاً تورات نديديم، ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾.
آنچه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 48 فرمود تو قبلاً كتاب نميخواندي, خط نمينوشتي و اگر مينوشتي ديگران شك ميكردند، اين هرگز ناظر به اين نيست كه خواندن و نوشتن, نقص است تو اين وصف را نداري و در جريان شعر هم همينطور است، نميخواهد بفرمايد شعر گفتن چيز بدي است، تو اگر شعر ميگفتي آنها شك ميكردند ما بايد ياد بدهيم ما كه ياد نداديم و شأن تو هم نيست كه شعر بگويي.
در مذمّت شاعر غير متّعظ بودن آيات سوره «شعراء»
اگر در پايان سوره مباركه «شعراء» مذمّتي هست، از شعرا مذمّت هست نه از شعر، مثل ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ٭ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾[8] واعظِ غير متّعظ را مذمّت كردن دليل بر اين نيست كه درسهاي اخلاقي و بحثهاي اخلاقي بد است ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ﴾ نميخواهد بگويد فنّ اخلاق بد است، واعظ غير متّعظ را نكوهش ميكند. آيات پاياني سوره مباركه «شعراء» كه فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ ٭ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ﴾[9] شعرا را مذمّت ميكند نه شعر را، به دليل اينكه در همان بخش پاياني از شاعراني كه به حرفهايشان عمل ميكنند به نيكي ياد ميكند ﴿إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾[10] آنها ميگفتند اين ـ معاذ الله ـ القائات شيطاني است؛ ذات اقدس الهي در آيه 220 سوره «شعراء» فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثيمٍ ٭ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾.[11] بنابراين آنچه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد از سنخ شعر نيست, از سنخ القائات شياطين نيست, از سنخ سِحر و كهانت و امثال ذلك نيست و آن حضرت هم شاعر نيست، ما به او شعر ياد نداديم. اگر شعر بد است، شعرِ خوب هم هست؛ چه اينكه اگر شاعرِ بد هست، شاعرِ خوب هم هست. چه در بخش پاياني سوره مباركه «شعراء» و چه در اين قسمت از سوره «يس» شعر مذمّت نشده، بلکه شاعرِ غير متّعظ مورد مذمّت قرار گرفت.
کمال بودن نانويسايي و ناگويايي در بعضي از موارد
ياد ندادن و ندانستن شعر از سنخ ندانستن كتابت و خواندن بود كه گاهي همين ندانستن ميشود كمال; يعني جلوي تهمت و افترا را ميگيرد گاهي سكوت و حرف نزدن ـ نه اينكه آدم حرف نزند, نتواند حرف بزند ـ ميشود معجزه. در جريان حضرت زكريا(سلام الله عليه) كه به ذات اقدس الهي عرض كرد آيا من در دوران كهنسالي كه الآن ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[12] ميتوانم پدر شوم؟ عيال من هم كه الآن پير است آن وقتي هم كه جوان بود عقيم بود ﴿وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً﴾[13] نه الآن «عاقر» است «عاقر»؛ يعني نازا، آن وقتي كه جوان بود «عاقر» و عقيم و نازا بود، اما «حُكم آنچه تو فرمايي»[14] خداي سبحان فرمود تو با همين همسرِ سالمندت ميتواني پدر شوي. عرض كرد علامتي هست كه من بفهمم چه وقت پدر ميشوم؟ در آيه سوره مباركه «آلعمران» 41 به بعد فرمود: ﴿قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً﴾ آن آيت الهي و معجزه الهي اين است كه زبانت بند ميآيد؛ ميخواهي نماز بخواني, اطاعت كني, ذكر بگويي, آيات الهي را بخواني زبانت گوياست، اگر ميخواهي با مردم حرف بزني نميتواني. اين سخن نتوانستن گفتن و بند آمدن زبان به حسب ظاهر انسان خيال ميكند قدرت تكلّم كمال است، فرمود اين كمال از تو در آن وقت گرفته ميشود تا متوجّه شوي که آيت الهي است. اين سه روز كه زبانت بند ميآيد طليعهٴ تحقّق آن بشارت است ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً﴾ اگر كاري را ميخواهي انجام بدهي با دست اشاره ميكني, با سر و صورت اشاره ميكني، ميخواهي حرف بزني و با كسي چيزي بگويي زبانت بند ميآيد, گاهي اينطور ميشود. بنابراين اينكه فرمود ما شعر يادش نداديم معناي آن اين نيست كه شعر نقص است؛ نظير اينكه خواندن و نوشتن را ما يادش نداديم.
پرسش: خواندن و نوشتن يک نوع فضيلت است و پيامبر که میتوانست بنويسد ولی ننوشت... .
پاسخ: بعد از اينكه به مقام نبوّت رسيد و حجّت الهي تمام شد يك مطلب ديگر است، اما تا آن وقت را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قدرت خواندن و نوشتن نداشت و اين فعل مضارع هم دلالت بر استمرار دارد. فرمود شما تاكنون اينچنين نبوديد.
نانويسايي و ناخوانايي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دفع کننده سخن باطلگويان
﴿ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ﴾ نه اينكه ميتوانستي بخواني, اگر گفته میشد ميتوانستي بخواني اينها ميگويند اين تورات و انجيل را خوانده و آورده است ﴿إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾، ميخواهد جلوي شكّ افراد باطلگو را بگيرند؛ اگر بخواهند جلوي شكّ افراد باطلگو را بگيرند، چطور ميشود؟ او كه ميتواند بخواند ميگويند تو كه ميتواني بخواني و اين حرفها را كه از تورات ميزني از تورات خواندي. حضرت ميفرمايد ما كه تورات را نديديم، اخبار غيب را از تورات ميگوييم که خدا به ما ياد داد، شما ميگوييد اين حرفها درست نيست برويد تورات را بياوريد و بخوانيد، اگر او سواد خواندن و نوشتن داشت ميگفتند: بله، ما ميآوريم در تورات هست شما خوانديد و گفتيد. فرمود شما نميتواني بخواني و خوانا نبودي ﴿إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾.
کمال پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آگاهي از علوم اولين و آخرين
فوقِ اينها كمالات ديگر؛ يعنی علوم اوّلين و آخريني كه در جهان امكان هست را خداي سبحان به اينها داد. علم كمال است نه خواندن و نوشتن, خواندن و نوشتن ابزار است؛ اگر كسي ناخوانا باشد و نانويسا باشد و مطلب را بداند نقصي نيست، اگر كسي بداند كه اين كتاب چه نوشته است اين كمال است و لازم نيست كه بخواند، آدم لازم نيست چشم باز كند يا در را باز كند ببيند پشت ديوار چه كسي است، اين كمال نيست؛ كمال اين است كه آدم بداند پشت ديوار كيست. حالا به طور عادي ميرود بيرون ميبيند كيست, به طور غير عادي «من وراء حجاب» باخبر است، آنچه كمال است علمِ «بما في التورات و الانجيل» است که اين را حضرت داشت، اما ابزار كار كه حالا كتاب بياورند باز كنند و بخوانند اين مقدمهٴ كمال است نه اينکه خودش كمال باشد. اگر كسي از كلّ كتاب باخبر است ولو نتواند بخواند، نتواند بخواند! ولو نتواند بنويسد، نتواند بنويسد! نوشتن و خواندن، مقدمه كمال است كه انسان بفهمد اين حقيقت چيست كه ايشان هم از همه حقايق باخبر است. غرض اين است كه فرمود ما شعر گفتن يادش نداديم، اگر شعر گفتن ياد او ميداديم و قدرت شعر گفتن ميداشت شما شك ميكرديد ميگفتيد اينكه ذوق سرايندگي دارد ـ معاذ الله ـ خودش اين حرفها را رديف كرده است.
وابستگي نقص و کمال شاعر به سرودن شعر بد و خوب
پرسش: ذمّ شعر است؟
پاسخ: نه, براي اينكه اين كسي كه در سِمَت نبوّت است اگر شعر, شعرهاي بلند, شعرهاي عالي مثل حرفهايي كه لَبيد گفته كه «أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ ٭٭٭ وَ كُلُ نَعِيمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِلٌ» حضرت فرمود: «أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ»[15] است، اگر اينطور بگويد اينكه نقص نيست و وجود مبارك حضرت بعد از جريان غدير حضرت امير(سلام الله عليه) به حسّان[16] فرمود بلندشو اين صحنه را به همان طريق شعر به صورت رسمي به مردم اعلام كن و او هم آمد و آن قصيده غرّاء و بلند را ايراد كرده است.
پرسش:...
پاسخ: شعرِ بد مثل شعر خوب, مثل حرف بد و حرف خوب, خيال بد و خيال خوب, نوشته بد و نوشته خوب هست، اما وقتي كه مرحوم ابنبابويه قمي در آخر من لا يحضره الفقيه از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند كه «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»[17] حكمتي را كه حضرت ميگويد همان حكمتي است كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً﴾[18] اينكه فرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»؛ يعني برخي از شعرها كوثر هستند، اگر اينطور باشد چرا براي يك انسان كامل شايسته نباشد كه مثلاً شعر بگويد يا شعر بخواند؟!
بنابراين در پايان سوره مباركه «شعراء» از شعرا مذمّت شده است و در بخش فعلي سوره «يس» فرمود او شعر نميگويد و شايسته او هم نيست، ما بايد يادش دهيم و ما هم كه يادش نداديم. اگر چيزي را خدا ياد ندهد انسان از كجا میتواند ياد بگيرد؟ فرمود ما كه ياد نداديم و گذشته از اينكه شايسته او هم نيست، براي اينكه شما شك نكنيد؛ اين براي اين نيست كه شعر نقص است، شعر هم مقدمهٴ كمال است؛ مثل سوادِ خواندن, سواد نوشتن، اينها مقدمه كمال است كه انسان با خواندن و نوشتن, عالِم شود. علم در وجود مبارك پيغمبر بود ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ﴾[19] بود و مانند آن, بنابراين نقصي در حريم وجود آن حضرت نبود، مقدمات كار بود؛ مثلاً كسي بايد با تلاش و كوششِ پا به زحمتي بتواند حركت كند و خودش را به حرم برساند؛ ولي كسي كه با يك «طرفةالعين» خودش در حرم است اين ديگر نياز به حركت دست و پا ندارد، اين را نميگويند ناقص است.
پرسش: پيامبر موقع احتضار میخواستند بنويسند.
پاسخ: نه, آنجا شايد املا ميكردند؛ مثل تمام موارد. همه حرفهاي وحي را ذات اقدس الهي فرمود تو به آنها بگو و اينها هم مينويسند، اگر يك وقت حضرت مينوشت يا كشف ميشد آن ﴿إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ هميشه بهانه ميگرفتند كه ـ معاذ الله ـ اينها را خودش نوشته است.
پرسش: کراهت شعر سرايي در ... .
پاسخ: آن حرف ديگر است؛ شعرهاي باطل, شعرهاي خيالي كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[20] در روز قبل اشاره شد كه در زمان و مكاني كه جمعيّت هستند اسلام جلوي شعر را گرفته است. فرمود روز جمعه كه مردم جمع ميشوند جاي شعر نيست, مسجد كه جمع ميشوند جاي شعر نيست, به جاي شعر بياييد آيات الهي, معارف الهي, ادعيه الهي, اذكار الهي و براهين الهي را مطرح كنيد؛ حالا شعرهايي كه الآن به عنوان مدح و مرثيه در حسينيهها و مسجدها گفته ميشود اينها كمال است اينها بعيد است كه مكروه باشد و اگر هم گفته شد به معني قلّت ثواب است، وگرنه اينها چه نقصي دارد.
خواندن و نوشتن مقدمه کمال نه خود آن
بنابراين اينكه فرمود: ﴿لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ اين دليل است بر اينكه مقدمات كار در شما حاصل نيست و اصل كار هست. اصلاً خواندن و نوشتن براي عالِم شدن است، كسي كه همه حقايق نزد او روشن است، اين نقصي ندارد؛ خواندن, نوشتن, كمال نيست اينها مقدمه كمال است و آنچه كمال است خودِ علم است که علم براي حضرت حاصل است. اينجا هم فرمود ما يادش نداديم و شايسته او هم نبود، براي اينكه مبادا شما اشكال كنيد و شبههاي ايراد كنيد.
تبيين ذکر قولي و فعلي در انسان و قرآن
﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ﴾ اين كتاب منحصراً ياد خداست؛ مستحضريد ياد خدا تنها به زبان نيست، گوش به ياد خداست, چشم به ياد خداست. در بخشي از آيات دارد كه چشمان آنها به ياد خدا نبود، معلوم ميشود که چشم گاهي به ياد خداست و گاهي به ياد خدا نيست ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾[21] پرده غفلت روي چشم اينهاست اينها يادِ مرا نميبينند يا مرا ياد نميكنند معلوم ميشود چشم ياد دارد, گوش ياد دارد, اعضا و جوارح ياد دارند. نام خدا بر لب يك نحوه ذكر است, ياد خدا در دل نحوه ديگر است که آن ياد خدا گاهي به صورت انجام واجبات است, گاهي به صورت انجام مستحبات است, گاهي به عنوان ترك مكروهات است, گاهي به عنوان ترك محرّمات است؛ ياد خدا گاهي فعلي است, گاهي قولي است, گاهي در چشم است, گاهي در گوش است كه فرمود: ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ و قرآن اول و آخرش, صدر و ساقهاش ياد خداست و جمع كردن بين معارف و اعمال و اخلاق است و جمع مبين.
استفاده قرآن از صنعت «احتباک» در تقييد و انذار به «حيّ»
ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز الي الصدر» در آغاز سوره مباركه «يس» آيه شش آمده است كه اين تنزيل عزيز رحيم براي آن است كه ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ﴾[22] براي انذار آنهاست و اينجا هم ميفرمايد شما بايد انذار كنيد، منتها انذار در كسي كه حيات دارد و كسي كه زنده است از انذار شما طَرْفي ميبندد. اين صنعت «احتباك» كه در مطوّل و امثال مطوّل اين صنعت را ملاحظه فرموديد در قرآن كريم كم نيست؛ صنعت «احتباك» اين است كه چهار امري كه دو به دو مقابل هم هستند انسان در بين امور چهارگانه از هر دو مقابل يكي را ذكر ميكند، براي اينكه ديگري را طرف ميفهمد و اگر ديگري را ذكر نكرد، براي اينكه خودش با آن استنباط ميكند. انسان يا زنده است يا مرده, اين يك تقابل; انسانِ زنده يا مؤمن است يا كافر, اين هم تقابل ديگر; در بين اين امور چهارگانه براساس صنعت «احتباك» قرآن دو قِسم آن را ذكر ميكند: يكي زنده را, يكي كافر را. خلاصه تقسيم اين است كه انسان يا زنده است يا كافر و معلوم ميشود كافر مرده است ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا﴾, يك; ﴿وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ دو؛ نفرمود «لينذر من كان مؤمناً»، بلکه فرمود آنكه زنده است از قرآن استفاده ميكند و آنكه كافر است از قرآن استفاده نميكند، معلوم ميشود در فرهنگ قرآن كافر مرده است. در بخشي از آيات فرمود: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾[23] اين ﴿غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ تأكيد آنهاست، ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾. مكرّر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود: ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾،[24] مگر حضرت ميرفت در قبرستان و مقبرههاي خانوادگي منبر ميگذاشت؟ فرمود: آنهايي كه در قبر خانوادگي هستند و مرده هستند حرف تو در آنها اثر نميكند ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾ يا ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾.[25] اينطور نبود كه حضرت بروند قبرستان آنجا سخنراني كنند تا خدا بفرمايد حرفهاي تو كه در مردهها اثر نميكند.
شنواتر بودن مردگان قبرستان نسبت به انذار پيامبر از کافران
همان افرادي كه از فرمايشات حضرت استفاده نميكردند واقعاً مرده بودند؛ اما آنها كه مرده واقعي هستند فرمايشات حضرت در آنها اثر كرده است، در همين جريان قتلاي بدر كه مشركين را حضرت در چاهي انداخت، كساني كه بدر رفتند ميدانند قبرستاني است كه شهداي بدر در آنجا مدفون هستند و پشت ديوار قبرستان گودالي بود كه مشركين را آنجا دفن كردند ـ از آنجايي که بايد بين قبرستان مسلمين و مشركين فاصله باشد، اين ديوار هست ـ آن طرفتر قبرستان چاهي كَندند و مشركين را آنجا انداختند، حضرت بالاي چاه رفت و فرمود: «إِنَّا قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ»[26] كه به حضرت عرض كردند با اين نعشهاي مرده حرف ميزنيد؟! فرمود: «مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ»[27] نه خير آنها كاملاً ميشنوند و جواب هم دادند و جواب هم ميدهند. مُرده قبرستان به آن معنا واقعاً حضرت اِخبار ميكند, اِسماع ميكند آنها هم ميشنوند، اين تلقين ميّت هم از همين قبيل است و اينطور نيست كه فقط براي موعظه تشييعكنندهها باشد، واقعاً ميّت ميشنود, براي او يك تسلّي است, آرامشي است, دلداري است كه از تنهايي در بيايد. مردهها به آن معنا يقيناً ميشنوند و اما اين آياتي كه دارد ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾ و آيهاي كه دارد ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾[28] اين نظير مردههاي زندهاند اينكه دين ندارد, حيات الهي ندارد, حيات گاهي دارد, حيات حيواني دارد يا تمام تلاش و كوشش او اين است كه خوب غذا بخورد و خوب جامه در بر كند و خوب آرايش كند اين حيات گياهي دارد يا بخشي از عواطف هم نصيب او شده است حيات حيواني دارد، وقتي حيات انساني نداشت حرفهاي الهي در او اثر نميكند. فرمود انسان يا زنده است يا كافر; معلوم ميشود مؤمن، زنده است و كافر واقعاً مرده است اين ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[29] همين است، فرمود: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾.
پرداختن به آفرينش حيوان و دلالت توحيدي آن
بعد به آيات توحيد ميرسند و ميفرمايند ميبينيد ما با يك قطره آب گاهي انسان درست ميكنيم، البته در فضاي انساني که اگر پدر و مادر انسان باشند، انواع و اقسام حيوانات درست ميكنيم؛ حيوان گاهي «بالتّوالد» است, گاهي «بالتّوليد» است و گاهي «لا بالتّوليد» است و «لا بالتّوالد»؛ سه نوع حيوان است كه در موارد گوناگون به آنها اشاره شده است: آن حيوانهايي كه «توالد» است پدر و مادر دارند مثل گوسفند و گاو و امثال ذلك, آن حيواناتي كه توليدي هستند نه «توالد»ي مثل اين مرغها كه تخممرغ را در زير پَرش ميگذارند که بعد به صورت جوجه در ميآيد، گرچه آن هم با «توالد» از يك نظر بيارتباط نيست؛ ولي بالأخره مسئله رَحِم و امثال ذلك نيست. آن قسم سومي كه نه آن باشد و نه اين مثل كِرمهاي خراطي يا كِرمهايي كه درون ميوه پيدا ميشود يا درون يك حبّه گندم پيدا ميشود كه بزرگان گفتند بعضي افرادي كه تنگنظر هستند مثل آن كِرم درون گندم هستند كه اگر يك كِرم كوچكي در درون يك سيب يا گندم پيدا بشود زمين و آسمانِ او همين است،[30] اين وقتي بخواهد از آسمان سخن بگويد آن سقف بالاي گندم يا سيب را ميبيند، از زمين بخواهد سخن بگويد اين پايين را ميبيند. فرمود بعضيها آنقدر تنگنظر هستند كه نظير كِرم درون حبّه گندم هستند كه آسمان و زمينشان كلاً يك سانتيمتر بيشتر نيست يا كمتر از سانتيمتر, اين هم يك حيوان سوم است.
خلقت حيوانات به وسيله فرشتگان مدبّرات امر و بهرهمندي انسان از آن
در اينجا فرمود به وسيله مدبّرات تحت امر ما حيوانات گوناگون آفريديم که اين حيوانات را براي شما اختصاص داديم و مِلك شما شد و همه نيازهاي شما را اين رفع ميكند؛ اين به طور اجمال در اين قسمت هست و به طور تفصيل در سوره مباركه «نحل» بيان شده است؛ در سوره مباركه «نحل» به صورت تفصيل بازگو كرد و فرمود شما چه در بخشهاي دامداري, چه در بخشهاي ديگر از حيوانات انواع بهرهها را ميبريد، در سوره مباركه «نحل» آيه پنج به بعد اين است ﴿وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ ٭ وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ﴾[31] آنها كه به رمهسرا رفتند آگاه هستند كه صبح و شام وقتي اين رمهها ميروند و برميگردند اين برهها مادرهايشان را ميشناسند و مادرها بچههايشان را ميشناسند، چگونه؟ با يك آهنگ ويژهاي يكديگر را ميبينند و شير ميخواهند ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلي بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ﴾[32] فرمود: اين حيوانات بارهاي شما را به جايي ميبرند كه خود شما اگر اين مركوب را نداشته باشيد به زحمت به آنجا ميرسيد ﴿لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ﴾ خودتان اگر بخواهيد پياده برويد نميتوانيد اينها هم شما را ميبرند و هم بارهايتان را ميبرند، ﴿لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[33] خيلي از چيزهاست كه خدا ميآفريند و شما فعلاً آگاه نيستيد، چون علم شما پيشرفت نكرده كه آگاه شويد. آنچه در سوره مباركه «نحل» آمده تا حدودي ـ چون بعدش جريان كشاورزي را ذكر كرد ـ تفصيل آياتي است كه در سوره مباركه «يس» محلّ بحث است و مورد استدلال, فرمود ما اينها را خلق كرديم و مدبّرات ما به اذن ما اينها را آفريدند تا شما بهره ببريد.
اختصاصي بودن اسناد آفرينش انسان به خدا
اين ﴿أَيْدينا﴾؛ يعني به وسيله قوا و نيروها و مدبّرات ما، تنها درباره انسان است كه آفرينش انسان را به خودش اِسناد ميدهد و به شيطان ميفرمايد چرا سجده نكردي براي كسي كه ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[34] دو دستِ بيدستي خدا طبق رواياتي كه هست «عَنْ يَمِينِ الرَّحْمَنِ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ»،[35] چه اينكه از وجود مبارك ابيابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) هم رسيده است كه مؤمن «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ»[36] مؤمن جزء اصحاب يمين است که دستِ راست او راست است و دست چپ او هم راست است، براي اينكه با هر دو دست اطاعت ميكند؛ ولی غير مؤمن اصحاب «شِمال» است دستِ چپ او چپ است و دست راست او هم چپ است، براي اينكه با هر دو دست گناه ميكند؛ اما درباره ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛ يعني با جمال و جلال, با قبض و بسط, با قَهر و مِهر, با اوصافي كه من دارم جامعيّت را اِعمال كردم تا انسان پيدا شود؛ ولي درباره حيوانات سخن از ﴿أَيْدينا﴾ است نه سخن از ﴿بِيَدَيَّ﴾.
امر خدا به مطيع بودن حيوانات در برابر انسان و لزوم شکرگزاري از آن
فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ﴾ ما اينها را آفريديم تا نيازهاي شما را برطرف كنند و اينها را هم «ذلول» و نرم قرار داديم؛ شما ميبينيد که يك قطار شتر را يك كودك می تواند افسارش را بگيرد و حركت دهد، فرمود ما اينها را «ذلول» و نرم و مطيع شما قرار داديم كه مشكلات شما را حل كند. اين اسبهاي وحشي كه هنوز رام نشدند آنها را ميبينيد که اگر اين اسبها هم مثل آنها بودند هرگز قابل استفاده نبودند؛ فرمود ما اينها را براي شما «ذلول» و نرم و آرام كرديم ﴿وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ﴾، از گوشت گاو و گوسفند استفاده ميكنيد, از باربري و سواري اسب و استر استفاده ميكنيد ﴿وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ﴾ چرا شاكر نيستند؟!
اخبار قرآن به ناسپاسي انسان با بتپرستي و عذاب اُخروي آن
نحوه بهرهبرداري را در سوره مباركه «نحل» مشخص كرده است؛ فرمود اين همه نعمتها را ما آفريديم آنگاه اينها به سراغ بتها ميروند كه خودِ اينها و خود آن بتها را ما در قيامت همهشان را براي پاسخگويي احضار ميكنيم ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً﴾ به اميد اينكه از كمك آنها بهره ببرند ﴿لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ﴾، اما ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ﴾ اين بتها نه تنها مشكل آنها را حل نميكنند، مشكل خودشان را هم حل نميكنند ﴿وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ﴾؛ عابد و معبود همهشان در صحنه قيامت ميآيند و همين سنگها را كه ميتراشيدند و ميپرستيدند يا چوبها را ميپرستيدند اينها را هم ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾؛[37] اين «حجاره» همان سنگهايي بود كه اينها به صورت بت درآوردند که فرمود اينها را با هم يكجا ميسوزانيم ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[38] اما آن قدّيسين بشر مثل حضرت عيسي و امثال ذلك يا ملائكه آنها مستثنا هستند، آنها «مُحضَر» نيستند، آنها در حقيقت از كار اينها انكار ميكردند، تبرّي داشتند و در دنيا گفته بودند مثل حضرت مسيح, در قيامت هم قدّيسين بشر و همچنين ملائكه كاملاً از اينها منزجر و جدا هستند، اما بتهاي ديگر چه از قبيل فراعنه و چه سنگ و چوب و ديگر، فرمود اينها گداخته ميشوند ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ﴾ اين بتها ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ﴾ مشكل خودشان را حل نميكنند ﴿وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ﴾[39] اين بت و بتپرست، همه در صحنه قيامت براي پاسخگويي در يك ستاد احضار ميشوند، بعد به وجود مبارك حضرت ميفرمايد: شما غمگين مباش، اين حرفها در عالَم زياد است و پيروزي از آنِ شماست كه اميدواريم نظام اسلامي براي هميشه پيروز باشد!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره بقره, آيه189.
[2]. سوره اسراء, آيه85.
[3]. سوره بقره, آيه222.
[4]. سوره نور, آيه24.
[5]. سوره يس, آيه65.
[6]. سوره يس, آيات66 و 67.
[7]. سوره آل عمران, آيه93.
[8]. سوره صف, آيات2 و 3.
[9]. سوره شعراء, آيات225 و 226.
[10]. سوره شعراء, آيه227.
[11]. سوره شعراء, آيات221 ـ 223.
[12]. سوره مريم, آيه4.
[13]. سوره مريم, آيه5.
[14]. ديوان حافظ، غزل493؛ «در دايره قسمت ما نقطه تسليميم *** لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي».
[15]. بحارالانوار، ج67, ص295.
[16]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص828.
[17]. من لايحضره الفقيه, ج4, ص379.
[18]. سوره بقره, آيه269.
[19]. سوره کهف, آيه65؛ سوره انبياء, آيه80.
[20]. سوره لقمان, آيه18.
[21]. سوره کهف, آيه101.
[22]. سوره يس, آيه6.
[23]. سوره نحل, آيه21.
[24]. سوره فاطر, آيه22.
[25]. سوره نمل, آيه80؛ سوره روم, آيه52.
[26]. من لا يحضره الفقيه, ج1, ص180.
[27]. بحارالانوار، ج19, ص346.
[28]. سوره فاطر, آيه22.
[29]. سوره انفال, آيه24.
[30]. نظامی گنجوی؛ «چو آن کرمي که در گندم نهان است *** زمين و آسمان او همان است».
[31]. سوره نحل, آيات5 و6.
[32]. سوره نحل, آيه7.
[33]. سوره نحل, آيه8.
[34]. سوره ص, آيه75.
[35]. نهج الفصاحه، ص322.
[36]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2 ، ص126.
[37]. سوره بقره, آيه24.
[38]. سوره انبياء, آيه98.
[39]. سوره يس, آيه75.