اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾
امامت در قرآن
ـ دو قول در متعلَّق «إذ»
در جريان امتحان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم مسألهٴ كلمات مطرح است كه مراد از اين كلمات چيست؟ و هم مسألهٴ امامت مطرح است كه مراد از اين امامت چيست؟ فرمود: ﴿وَإِذِ ابْتَليٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾؛ اين كلمهٴ ﴿اذ﴾ اگر ظرف باشد براي ﴿قال﴾ كه ناصبش ﴿قال﴾ باشد؛ يعني وقتي كه خداي سبحان ابراهيم را به كلماتي امتحان كرد و ابراهيم(سلام الله عليه) از عهدهٴ آن كلمات و امتحانها بدر آمد يا خدا توفيق إتمام آن كلمات را به ابراهيم داد، آنگاه خداي سبحان به ابراهيم فرمود: ﴿إنّى جاعلك للنّاس إماماً﴾ با اين تعبير استفادهٴ سببيّت خيلي آسان است؛ يعني چون ابراهيم از عهدهٴ كلمات بدر آمده است خداي سبحان فرمود: من تو را امام قرار دادم. ولي اگر اين ﴿اذ﴾ منصوب باشد به آن «اُذكر»ي كه در أمثال اين موارد مقدّر است؛ يعني واذكر آن وقتي را كه خدا ابراهيم را آزمود كه اين ظرف باشد براي ﴿ابتلي﴾ و مفعول باشد براي «اُذكر» مقدّر. كه اين را بعضي از بزرگان اهل تفسير ترجيح دادهاند به شهادت اينكه در چهار آيه اوّلِ اينها ﴿اذ﴾ قرار گرفت، همهٴ اين چهار آيه اينچنين است: ﴿و إذ ابتليٰ ابراهيم ربّه بكلمات﴾. آيهٴ بعد اين است: ﴿وإذ جعلنا البيت مثابة للنّاس﴾[1]، آيهٴ بعد اين است: ﴿وإذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً﴾[2]، آيهٴ بعديش آن است كه ﴿وإذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت﴾[3]؛ همهٴ اين سه موردي كه بعد از محلّ بحث ذكر ميشود منصوب است به «اُذكر» مقدّر يعني اُذكر آن وقتي را كه اين حادثه پيش آمد. اگر اينچنين باشد كه اين ﴿اذ﴾ منصوب باشد به «اُذكر»ي كه مقدّر است چون در بعضي موارد مصرَّح است در بعضي مقدّر: ﴿و اذكر في الكتاب ابراهيم﴾[4] ﴿و اذكر في الكتاب موسيٰ﴾[5] ﴿واذكر في الكتاب مريم إذ انتبذت من أهلها مكاناً شرقياً﴾[6] اينگونه از موارد در قرآن زياد است. اگر اينچنين باشد، اين ﴿قال﴾ به منزلهٴ جوابِ سؤال مقدّر خواهد بود؛ فرمود: و اذكر آن وقتي را كه خدا ابراهيم را امتحان كرد و ابراهيم(سلام الله عليه) از عهدهٴ امتحان بدر آمد. آنگاه سؤال مطرح ميشود كه خب. ماذا فعل بعد ذلك؟ يا ماذا قال بعد ذلك؟ بعد از اينكه خدا امتحان كرد و ابراهيم از عهدهٴ امتحان بدر آمد، بعد چي شد؟ فرمود: بعد اينكه ﴿قال انّي جاعلك للناس اماماً﴾.
مراد از «كلمات» و مصاديق آن
ـ الف . سنن دهگانه ابراهيمي
امّا منظور از اين كلمات بعضيها پنداشتهاند كه همان ده سنّتي است كه از ابراهيم(سلام الله عليه) مانده است كه پنج سنّت در سر هست پنج سنت در بدن[7] (كوتاه كردن مو و امثال ذلك)، اينها هرگز نميتواند كلمات تامّه باشد و خداي سبحان ابراهيم[عليه السلام] را با اين كلمات بيازمايد كه تا او را امام كند؛ پس اين سنّتهاي ساده نميتواند مراد كلمات باشد.
ـ ب . سي خصلت مذكور در سورهٴ توبه و احزاب
چه اينكه بعضيها گفتند آن سي خصلتي كه يك مقدار در سورهٴ توبه است، يك مقدار در سورهٴ احزاب است ﴿التّائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون ...﴾[8] يا ﴿ان المسلمين والمسلمات و المؤمنين و المؤمنات والقانتين و القانتات ...﴾[9] اينگونه از اوصافي كه بعضي در سورهٴ احزاب است، بعضي در سورهٴ توبه است، بعضي هم در ديگر سور آنها هم نميتواند براي اينكه آنها جزء أوصاف عامّهٴ مؤمنين است، شاهدي هم بر اينكه منظور از اين كلمات آنها باشند نيست و مجموع آنها هم از سيتا بيشتر است از چهلتا كمتر است و دليلي هم كه دلالت كند به اينكه منظور از اين كلمات آن گونه أوصافند، دليل معتبري در بين نيست و رابعاً اينها را خداي سبحان به يك پيغمبر دستور ميدهد و اگر شما منظورتان از اين ﴿اماماً﴾ همان نبيّاً هست ديگر نميتوانيد اين أوصاف را قبلاً از ابراهيم خليل[عليه السلام] نقل كنيد كه حضرت اين اوصاف را داشت بعد به امامت رسيد، آن وقت امامت هم به معناي نبوّت باشد. هيچكدام از اين امور نميتواند معناي كلمات و مصداق كلمات باشد.
دو روايت هست كه در تفسير شريف نور الثقلين هست كه در جلسهٴ قبل آن كتاب را آورديم كه بخوانيم ولي موفق نشديم.
ـ ج ولايت كليّه اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)
يك روايت اين است كه منظور از اين كلماتي كه فرمود: ﴿و اذ ابتليٰ ابراهيم ربه بكلمات﴾ همان كلماتي است كه آدم(سلام الله عليه) تلقّي كرده است: ﴿فتلقّيٰ آدم من ربّه كلمات﴾[10] و آن كلمات به أهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) تطبيق شده است[11]. كه در حقيقت باطن ولايت و امامت است. مخصوص به نبوّت هم نيست چون وجود مبارك فاطمهٴ زهرا(سلام الله عليها) هم در بين آن أهل بيت هست. اينها كمك ميكند كه منظور از اين امامت نبوّت نيست، منظور از اين امامت بحثهاي ديگر نيست، خب پس يك روايت اين است كه منظور از اين ﴿و إذ ابتليٰ ابراهيم ربّه بكلمات﴾ همان كلماتي است كه آدم تلقّي كرده است: ﴿فتلقّيٰ آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه﴾[12] آيهٴ 37 همين سورهٴ مباركهٴ بقره كه بحثش قبلاً گذشت در تفسير نور الثقلين ذيل همين آيهٴ 37 سورهٴ بقره و آيهٴ محل بحث يعني ﴿و اذ إبتليٰ﴾ دوتا روايت هست كه يكي ميگويد: منظور از اين كلمات همان كلماتي است كه آدم(سلام الله عليه) تلقّي كرد.
ـ د . مسئله ذبح فرزند
ديگري ميگويد منظور از اين كلمات همان مسئلهٴ ذبح ولد است كه در عالم رؤيا به ابراهيم تفهيم شده است[13] كه بحثش در جلسهٴ قبل گذشت كه در عالم رؤيا ابراهيم خليل فهميد و به فرزندش گفت: ﴿يا بنيَّ إنّي أريٰ في المنام أنّي اذبحك فانظر ماذا تريٰ قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين﴾[14] كه بعد خداي سبحان فرمود: ﴿إنّ هذا لهو البلاء المبين﴾[15]، آن هم اگر باشد مصداقي از اين كلمات است.
ـ نكته:
اين دوتا روايت معارض هم نيست چون بيان مصداق است در حقيقت، مصداق أتمش همان ولايت كلّيه است و اين امتحان هم زمينهٴ نيل به آن ولايت خواهد بود.
پس منظور از اين كلمات آن امور دهگانه كه جزء سنن ابراهيمي است نظير ناخن گرفتن، مو كوتاه كردن، حمّام رفتن، شست و شو كردن، اينها كه كارهاي ساده است اينها نميتواند منظور از كلمات باشد. چه اينكه منظور از اين كلمات: ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ ﴿وإذ جعلنا البيت مثابة للناس﴾[16] كه اموري بعدي است اينها هم نميتواند باشد؛ براي اينكه خدا ميفرمايد: ما ابراهيم را با يك كلماتي آزموديم، خب اين آزمايش الهي نوعاً با وحي همراه است، فرمود: ما دستور داديم او هم إطاعت كرده است؛ پس ابراهيم قبلاً به مقام نبوّت رسيده است چون قبلاً به مقام نبوّت رسيده است، وحيها را يافت.
ـ قرينه ادبي بر اينكه «اماماً» به معناي «نبياً» نيست
ديگر نميتوان آنها را زمينهٴ نيل ابراهيم به مقام امامت به معناي نبوّت قرار داد كه بعد بگوئيم: خداي سبحان ابراهيم را با آن امور آزمود. بعد ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ و منظور از اين امامت هم نبوّت باشد كه ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾؛ يعني «انّي جاعلك للناس نبيّاً» اين نميتواند باشد. چرا؟ براي اينكه، اينكه فرمود: ﴿انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ يك نكتهٴ ادبي دارد كه دلالت ميكند بر اينكه منظور از اين امامت نبوّت نيست و يك قرينهٴ لفظي ديگري هم دارد كه دلالت ميكند كه منظور از اين امامت نبوّت نيست. قهراً اين كلمات مسائل قبلي است و اين امامت هم به معناي نبوّت نيست، الان بحث در دو امر است: يكي اينكه منظور از اين كلمات حقايق گذشته است؛ نظير امتحان به ذبح ولد، نظير دستور هجرت، نظير مبارزه كردن با بتپرستي و بتشكني، نظير محاجّهٴ با نمرود و أمثال ذلك، آنها كلمات الهي است. يكي اينكه منظور از اين امامت، نبوّت نيست كه خيليها از اهل تفسير ﴿اماماً﴾ را به نبيّاً تفسير كردهاند. چرا منظور از اين امام نبي نيست؟ كه ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ به معناي «اني جاعلك للنّاس نبيّاً» نيست؟ براي اينكه اين ﴿جاعلك﴾ اسم فاعل است اين جاعل و ﴿اماماً﴾ را نصب داد به عنوان مفعول ثاني اين جعل، جعل تأليفي است. و اسم فاعل وقتي عمل ميكند و منصوب ميگيرد كه به معناي حال يا استقبال باشد، اگر اسم فاعل به معناي ماضي باشد نصب نميدهد ولي اگر به معناي حال يا استقبال باشد نصب ميدهد. اينكه فرمود: ﴿انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾؛ يعني الآن يا آينده من تو را امام ميكنم. اگر منظور از اين امامت، نبوّت باشد معنايش آن است كه تا كنون تو پيغمبر نبودي، درحالي كه همين وحي و همين گفتگو نشانهٴ نبوّت اوست. اين كلمات وقتي ردّ و بدل ميشود كه ابراهيم نبي است و وحي ميگيرد و خدا به او وحي نازل ميكند؛ پس نميتواند ﴿اماماً﴾ به معناي نبيّاً باشد كه من بعداً تو را پيغمبر ميكنم يا از الآن به بعد تو را به نبوّت نصب ميكنم، بلكه همين گفتگو كردن نشانهٴ نبوّت ابراهيم است. همين كه خدا وحي ميفرستد و او وحي دريافت ميكند، كلام الله را ميشنود، معلوم ميشود پيغمبر است. پس اين ﴿اني جاعلك﴾ اگر به اين معنا باشد كه من بعداً تو را پيغمبر ميكنم، معنايش آن است كه تو تاكنون پيغمبر نبودي در حالي كه همين مكالمه نشانهٴ نبوّت اوست. و اگر به اين معنا باشد كه من قبلاً تو را پيغمبر كردهام، اين همان اسم فاعلي است كه اگر به معناي ماضي باشد عمل نميكند و نصب نميدهد، در حالي كه اينجا نصب داده است. اين شاهد ادبياش.
ـ قرينه لفظي بر اينكه «اماماً» به معناي «نبياً» نيست
امّا قرينهٴ لفظيش كه منظور از اين امامت نبوّت نيست اين است كه وقتي خداي سبحان فرمود: ﴿انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ ابراهيم[عليه السلام] عرض كرد: ﴿و من ذرّيتي﴾: يعني از ذراري من هم كساني را به امامت برسان، معلوم ميشود اين در وقتي بود كه ابراهيم[عليه السلام] داراي ذرّيه بود، داراي فرزند بود. ذرّيه هم به معناي فرزند است، هم نوه. اين وقتي بود كه ابراهيم داراي فرزند بود كه عرض كرد ذرّيهٴ مرا هم به مقام امامت برسان. ابراهيم(سلام الله عليه) در زمان پيري ذرّيه پيدا كرد آن هم به عنايت الهي، وقتي كه از خداي سبحان درخواست كرد، فرزندي مسألت كرد خداي سبحان هم در زمان پيري به او فرزند داد و آن فرستادههاي الهي كه آمدند براي تعذيب قوم لوط به عنوانِ مهماني بر ابراهيم(سلام الله عليه) وارد شدند، به او بشارت دادند: ﴿و امرأته قائمة فضحكت فبشّرناها باسحاق و من وارء إسحاق يعقوب﴾[17] وقتي بشارت دادند كه ابراهيم پدر ميشود، همسرش مادر ميشود، همسرش گفته بود كه من كه سالمندم و شوهرم هم كه كهنسال است، پير مرد است، من هم پير زنام، آنگاه فرشتهها گفتند به اينكه ﴿أتعجبين من امر الله﴾[18]؛ شما از فرمان خدا، از خواست خدا غافلايد، تعجّب ميكنيد؟ رحمت و بركت خداي سبحان بر شما أهل بيت زياد است. بعد هم ابراهيم در أواخر عمر گفت: ﴿الحمد لله الّذي وهب لي علي الكبر اسماعيل و اسحاق﴾[19]؛ خدا را شكر ميكنم كه در سر پيري به من فرزند داد.
پس ابراهيم در دوران پيري پدر شد و ذرّيه پيدا كرد، آنگاه اگر اين امامت به معناي نبوّت باشد و خداي سبحان به او بفرمايد كه من تو را بعداً پيغمبر ميكنم معلوم ميشود الآن پيغمبر نبود. در حالي كه الآن داراي ذرّيه است، داراي اسحاق است، داراي اسماعيل است و مانند آن و اين در زمان پيري است و آن وقتي بود كه ابراهيم خليل ساليان متمادي از دوران نبوّت را گذراند. در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم جريانش را اينچنين نقل ميكند، آيهٴ 35 به بعد: ﴿َو إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ﴾؛ يعني اذكر اين وقت را كه ابراهيم چنين گفت: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ ٭ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ٭ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمحَرَّمِ ...﴾[20] تا ميرسيم به اين آيهٴ 39 كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[21]؛ پس ابراهيم وقتي اين كلمات را به اتمام رساند، وقتي خداي سبحان فرمود: ﴿إنّي جاعلك للناس اماماً﴾ كه داراي ذرّيه بود و اين ذرّيه هم در زمان پيري به او داده شد و اين وقتي بود كه ساليان متمادي او داراي مقام نبوّت بود؛ پس يقيناً اين كلمه به معناي نبوّت نيست و ﴿اماماً﴾ هم به معناي نبيّاً نيست. بلكه يك سلسله مشاقّ و امور سنگيني است كه زمينه براي امامت است و اين امامت أمري است فوق نبوّت، وراء نبوّت كه ﴿انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾؛ من تو را بعد از نبوّت، امام ميكنم.
اگر در روايات ما مرحوم كليني و ديگران نقل كردهاند كه «انّ الله تبارك و تعالي اتّخذ ابراهيم عبداً قبل ان يتّخذه نبيّاً و إنّ الله اتّخذه نبيّاً قبل ان يتّخذه رسولاً و انّ الله اتخذه رسولاً قبل ان يتّخذه خليلاً و انّ الله اتّخذه خليلاً قبل ان يجعله اماماً»[22]، بعد از اينكه همهٴ مراحل گذشت و به خلّت رسيد، آنگاه گفت: ﴿إنّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ با اين آيات مطابق است؛ زيرا امامت در زمان پيري بود و آن وقتي كه همهٴ مراحل را گذراند؛ يعني عبوديتش، نبوّتش، رسالتش، خلّتش تكميل شد آنگاه به مقام امامت ميرسد؛ پس اين ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ به معناي نبيّاً نيست به اين چند شاهد.
ـ بازگشت به بحث: مصاديق كلمات
چه اينكه آن «كلمات» هم، نه آن سنّتهاي عادي است، نه كارهاي ساده، بلكه حقايقي است كه در امام شدن يك امام نقش دارد و از اين جهت هم كه خداي سبحان فرمود: ﴿فأتمّهنّ﴾ كه ضمير جمع مؤنّث سالم را به كلمات ارجاع داد، معلوم ميشود الفاظ و مفاهيم نيست حقايق خارجيّه است نظير آنچه كه بحثش قبلاً گذشت در ﴿وعلّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم﴾[23] كه ضمير جمع مذكّر سالم به أسما برگشت، نشانهٴ آن است كه أسما حقايق وجوديه است. و اين تأييد ميكند آن روايتي كه از امام ششم(سلام الله عليه) رسيده است كه منظور از اين كلمات ذبح ولد است يعني به عنوان بيان مصداق ذكر كرده است و گرنه آن كلمهاي از كلمات تامّه است، يكي از آن مصاديق را حضرت ذكر كرده است كه منظور ذبح ولداست پس مراد از اين كلمات آن امور بنام سنن ابراهيمي نيست كه يك امر ساده است و منظور از اين امامت هم نبوّت نيست كه خيلي از أهل تفسير از عامّه و احياناً خاصّه، ذكر كردهاند.
﴿قال إنّي جاعلك للنّاس اماماً قال و من ذرّيتي قال لا ينال عهدي الظالمين﴾.
بررسي اجمالي معاني محتمل دربارهٴ «امام»
يك بحث در اين است كه منظور از اين امامت چيست؟ اين يك بحث مهمي است كه علي حده بايد طرح بشود. ولي في الجمله ثابت شد كه منظور از اين امامت، نه نبوّت است و نه رسالت؛ زيرا اين وقتي[امام] شد كه ابراهيم خليل نبوّتش و رسالتش محرز بود. امّا حالا امامت به معناي زعامت است؛ يعني سرپرستي است يعني حكومت است، يعني سياست است كما هوالمصطلح؟ يا امامت همان هدايت باطني است كه سيّدنا الاستاد به آن ميل پيدا كرد[24] كه اين عليحده بايد بحث شود يك بحث مبسوط.
درخواست امامت براي آيندگان
اما وقتي ابراهيم خليل عرض كرد: ﴿و من ذرّيتي﴾، خداي سبحان فرمود: ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نوعاً به فكر ذرّيه بود يعني به فكر نسل آينده بودن جزء سنّتهاي خوب ابراهيم است، نه اصل فرزند داشتن، بلكه ذرّيهٴ صالح داشتن، در نوع اين ادعيه ابراهيم(سلام الله عليه) خيرات را براي ذرّيهاش مسألت ميكند. ميگويد: خدايا من و فرزندانم را توفيق بده كه از بتپرستي برهيم: ﴿واجنبني و بنيّ ان نعبد الأصنام﴾[25]، ميگويد: خدايا آن توفيق را بده كه من و فرزندانم نماز را اقامه كنيم: ﴿اجعلني مقيم الصلاة و من ذرّيتي﴾[26]، اين ادعيه هم براي خود. هم براي ذرّيه در نوع كلمات ابراهيم(سلام الله عليه) هست. در همان آيات سورهٴ ابراهيم كه خوانده شد ميگويد به اينكه ﴿و اجنبني و بنيّ أن نعبد الأصنام﴾[27]، بعد ميگويد: خدايا من فرزندانم را نزد بيت تو اسكان دادم: ﴿ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم﴾[28] ﴿ربّ اجعلني مقيم الصّلوة ومن ذرّيتي ربّنا و تقبّل دعاء﴾[29] از اين ادعيه فراوان دارد كه به فكر ذرّيه است، اينجا هم يكي از برجستهترين مقامات انساني مقام امامت است و آن را براي ذرّيه مسألت كرد: ﴿ومن ذرّيتي﴾.
مقام موهبتي امامت و محروميت غير معصوم از عهد الهي
خداي سبحان فرمود به اينكه ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني اين امامت عهد من است و اين عهد من شامل ظالمين نخواهد شد؛ يعني ذرّيهٴ تو دو قسماند: بعضي ظالماند، بعضي غير ظالم. آنها كه ظالماند از اين عهد من برخوردار نيستند، آنها كه ظالم نيستند عهد من به آنها ميرسد. اوّلاً نشان ميدهد كه امامت عهد الهي است يك، ثانياً نشان ميدهد اين كسبي نيست كه دست انسان به آن برسد، اين موهبتي است، امامت بايد به آدم برسد، نه انسان به امامت برسد. اينكه احياناً خوانده شده است: «لا ينال عهدي الظالمون»، اين قرائت يك قرائت شاذّي است. آن قرائت رائج اين است كه ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾ كه عهد فاعل «ينال» است «ظالمين»، مفعول. عهدِ من بايد برسد، يعني اين موهبت است اين كسب نيست كه ديگران كسب بكنند. تا ظالم دستش نرسد، عادل دستش برسد. آن كسي هم كه عادل است، من ميدهم نه او ميگيرد. اينچنين نيست كه هر كه عادل شد، هر كه انسان خوب شد، هر كه محسن شد، ميتواند كسب كند به امامت برسد! امامت موهبت است بايد من إعطا كنم. اين عهدِ من است، عهد من بايد برسد، نه آنها ميرسند: ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾؛ عهد من به ظالمين نميرسد. بنابراين از اين بيان معلوم ميشود كه امامت موهبت است، از آن طرف بايد به آدم برسد نه اينكه از اين طرف انسان به آن دسترسي پيدا كند.
نيل همهٴ فرزندان صالح حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مقام امامت
و ذرّيهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) دو قسماند: بعضي ظالماند، بعضي غير ظالم. گاهي از اين غير ظالم تعبير به صالح ميشود، گاهي تعبير به عادل. ولي تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿ومن ذرّيّتهما محسن و ظالم لنفسه مبين﴾[30] كه در برابر ظالم محسن قرار گرفته است، فرمود به اينكه ذرّيهٴ ابراهيم دو قسماند: ﴿و من ذرّيتهما محسن و ظالم لنفسه مبين﴾[31] كه اين درسورهٴ صافّات آيهٴ 113 اينچنين است. بعد از اينكه فرمود: ﴿سلامٌ علي ابراهيم ٭ كذلك نجزي المحسنين ٭ انّه من عبادنا المؤمنين ٭ و بشّرناه باسحاق نبيّاً من الصالحين﴾[32]. آنگاه فرمود: ﴿و باركنا عليه و علي اسحاق و من ذرّيتهما محسنٌ و ظالمٌ لنفسه مبينٌ﴾[33]؛ پس ذرّيهٴ ابراهيم و اسحاق دو قسماند: بعضي محسناند و بعضي ظالم كه محسن يعني كسي كه كار خوب دارد نه تنها به ديگري احسان ميكند، يك كسي كه به ديگري احسان كرده است ولي به خود ظلم كرده است از نظر قرآن محسن نيست؛ محسن كسي است كه هم وظايف شرعي را نسبت به خود انجام ميدهد، هم نسبت به ديگران كار خير انجام ميدهد؛ پس ذرّيهٴ ابراهيم دو قسماند: محسناند و ظالم. اگر فرمود: ﴿لاينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني محسنين از فرزندان ابراهيم يقيناً اماماند. ديگر ممكن نيست خدا بفرمايد: فرزندان ابراهيم دو قسماند: بعضي محسناند، بعضي ظالماند، بعد بفرمايد كه اين عهد من به ظالمين نميرسد، آنگاه محسنين را هم امام نكند. قهراً همهٴ ذراري محسنِ ابراهيم خليل[عليه السلام] يعني همهٴ أنبياي عظام و أولياي الهي به امامت رسيدهاند، منتها در قرآن كريم از امامت موساي كليم سخن به ميان نيامده كه موسي را ما امام كرديم. هارون را ما امام كرديم، عيسيٰ را ما امام كرديم، دربارهٴ بعضي آمده است كه ﴿وجعلناهم ائمّةً يهدون بأمرنا﴾[34] يا ﴿و جعلنا منهم أئمّة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون﴾[35]، امّا دربارهٴ خيلي از اين أنبياي الهي سخن از امامت به ميان نيامده، أنبيايي كه در قرآن كريماند بخشي مربوط به نوح و بعد از نوحاند مانند عاد و ثمود، صالح و امثال ذلك كه اينها قبل از ابراهيماند و قسمت مهمّ أنبياي ابراهيمي و أنبياي بنياسرائيلياند، از ابراهيم خليل تا خاتم أنبيا(عليهم آلاف التحيّة والثناء) اينها أنبياي ابراهيمياند، منتهاي بعضيها فرزندان إسحاقاند بعضي فرزندان اسماعيل، و همهٴ اينها به ابراهيم ميرسند، اينها أنبياي ابراهيمياند. همهٴ اينها ذراريِ محسنِ ابراهيماند. هم اسحاق و اسماعيل كه فرزندان بلافصل ابراهيم(سلام الله عليه)اند و هم رسول خدا و عيسايِ مسيح و موساي كليم(سلام الله عليهم اجمعين) كه فرزندان مع الفصلاند، همهٴ اينها ذرّيهٴ ابراهيماند و همهٴ اينها محسناند و همهٴ اينها اماماند. پس اگر در قرآن كريم دربارهٴ امامت بسياري از أنبيا سخن به ميان نيامده، نميتوان گفت ابراهيم[عليه السلام] امام بود ولي موسيٰ و عيسيٰ[عليهما السلام] امام نبودند. چه اينكه دربارهٴ رسول خدا هم تعبير به امامت نشده است. اگر دربارهٴ بعضي از أنبيا به امامت تعبير شد، دربارهٴ بعضي از أنبياي ديگر بيان نشد، اين اصل كلّي ميرساند كه تمام فرزندانِ محسن و صالح از ذراري ابراهيم خليل به مقام امامت رسيدهاند؛ پس اين بعد اثبات قضيّه از ابراهيم تا وليعصر(ارواحنا فداه). اينها ذراري صالحاند. از اسماعيل و اسحاق تا خاتم الأوصيا امام عصر(ارواحنا فداه) اينها ذراري صالحاند و ذراري صالح به امامت رسيدهاند؛ پس همهٴ اينها ائمّهاند، خواه آنهايي كه به امامتشان قرآن تصريح كرده باشد، خواه آنهايي كه به امامتشان قرآن تصريح نكرده باشد؛ فالكل ائمّةٌ از اسماعيل و اسحاق تا وليّ عصر(ارواحنا فداه) اين يك مطلب.
اطلاق و تقييد در ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾ مخصوص به ذراري ابراهيم نيست؛ از اين طرف لسان اثبات محدود و مقيّد است، از آن طرف لسان نفي مطلق است. بيان ذلك اين است كه اگر كسي خواست امام بشود. طبق اين آيه بخواهيم استدلال كنيم بايد از ذرّيهٴ ابراهيم باشد. اگر كسي آدمِ خوب بود، عادل بود، محسن بود، صالح بود ولي از ذراري ابراهيم نبود دليلي بر امامت او نيست، خداي سبحان نفرمود من همهٴ انسانهاي خوب را امام ميكنم كه، در جواب ابراهيم خليل كه عرض كرد: ﴿ومن ذرّيتي قال لا ينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني از ذرّيهٴ تو آنها كه محسن و صالحاند به امامت ميرسند. امّا از غير ذرّيهٴ تو هر كه صالح شد من آنها را امام ميكنم كه دلالت ندارد. پس بخش اثباتش محدود است. از ابراهيم تا خاتم الأوصيا(عليهم آلاف التحية والثناء) كه محسناند، به مقام امامت ميرسند. از غير اين نسل كسي كه نه از طرف مادر (مثل مسيح(سلام الله عليه)) نه از طرف پدر (مثل موسيٰ و ديگر أنبيا) به ابراهيم منتهي نشود و محسن و صالح باشد، دليلي بر امامت او از قرآن نيست. ممكن است خداي سبحان او را امام بكند بايد از ادلّهٴ ديگر استفاده كرد، دليلي براي امامت او نيست.
و امّا در قسمت نفي اگر كسي محسن و صالح نبود، خواه از نسل ابراهيم باشد أُمّاً أو أباً، خواه بيگانه باشد به مقام امامت نميرسد. از اين طرف مطلق است. چرا؟ چون فرمود: ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾، آنهم جمع محلّي به الف و لام؛ فرمود: عهد من به هيچ ظالم نميرسد، يعني ظلم با امامت سازگار نيست، چه از نسل تو، چه از غير نسل تو. اگر از نسل تو باشد و ظالم باشد به امامت نرسد، از نسل ديگران به طريق أوليٰ؛ چون ظلم با امامت سازگار نيست؛ پس «لا ينال عهدي ظالماً» ايّ ظالم كان، چه از ذرّيهات، چه از غير ذرّيهات.
تمام معصيتها، ظلم در حق خويش است
سؤال ...
جواب: براي اينكه هركه ظلم كرد به خود ظلم كرد: ﴿ان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و إن اسأتم فلها﴾[36] اصولاً هر كه بد ميكند به خود ستم ميكند.
سؤال ...
جواب: بله ديگر، منتها ارشاد است به اينكه هر كه ستم ميكند به خود ستم ميكند.
سؤال ...
جواب: نه ممكن نيست، محسن عرض شد نه يعني كسي كه به ديگري كار خير ميكند، اَحْسَنَ يعني أَتيٰ بفعلٍ حسن، نه اينكه أحسن يعني أعطي غيراً، يك وقت ما ميگوئيم: احسان كرد يعني نسبت به ديگري عطيه كرد، يك كار خيري روا داشت.
سؤال ...
جواب: همه، هر كسي، هركسي ستم ميكند به خود ستم ميكند و جامعش همان آيهٴ سورهٴ إسرا است كه ﴿اِنْ أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و إن أسأتم فلها﴾[37].
اين ﴿لنفسه﴾ ميتواند به عنوان تنازع هم متعلق به ﴿محسن﴾ باشد، هم به ﴿ظالم﴾ از باب تنازع، ﴿َمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ﴾ لنفسه ﴿وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ﴾ اين ﴿لنفسه﴾، به نحو تنازع هم ميتواند متعلق به ﴿محسن﴾ باشد، هم به ﴿ظالم﴾ چون و هر كسي هر كار خير ميكند به خود ميكند، بد هم ميكند به ديگري نميكند، بالأصاله انسان نسبت به خود احسان يا اسائه دارد، بعد بالعرض به ديگري. بارها ملاحظه فرموديد اگر كسي به ديگري ستم كرد؛ مثل آن است كه در درون منزل خود چاه بدبو حفر كرد كه همواره خود در آن چاه بدبو متأذّي است، گاهي رائحهٴ بد اين چاه هم به عابر ميرسد. ولي خود را در آن چاه بدبو دفن كرده است. يا اگر كسي كار خير كرد مثل آن است كه در منزل خود بوستاني غرس كرد كه خود دائماً در آن گلستان است، گاهي هم بوي خوب گل به بيگانه ميرسد. ممكن نيست كسي بتواند به ديگري ستم بكند، اين عقلاً محال است و آيات هم تأييد ميكند. هيچ ممكن نيست كسي بتواند به ديگري ظلم بكند. چون انسان همين كه تصميم گرفت خود را تيره كرد همين كه متخلّق شد به درنده خويي در نهانش يك سبُعي پروراند. همين كه به زبان و دست و جارحه و جوارح آورد خود را يك ديو مجسّم كرده است، آنگاه بالعرض به ديگري ميرسد. اينكه ميبينيد قرآن حصر ميكند روي همين نكتهٴ عقلي است، فرمود: اصلاً ممكن نيست كسي به ديگري بتواند مكر كند: ﴿لا يحيق المكرُ السّيّيء إلاّ بأهله﴾[38]؛ نه اينكه انسان هم ميتواند به خود مكر كند، هم به ديگري. هم به خود بد كند هم به ديگري. اصلاً ممكن نيست كسي به ديگري بد كند. اينكه در روايات آمده: «يوم المظلوم علي الظالم أشدّ من يوم الظالم علي المظلوم»[39] براي همين است. انسان اگر با نقشه ديگري را از صحنه خارج كرد، خود را به جهنّم برد، ديگري را از يك متاع دنيا بيرون برد. ممكن نيست كسي بتواند به ديگري ستم بكند: «ظلمت نفسي»[40] ناظر به اين است؛ لذا در قرآن حصر كرده است فرمود: ﴿ولا يحيق المكر السّيّيء الاّ باهله﴾، نه اينكه نقشهٴ بد يك مقدارش به خود آدم آسيب ميرساند، يك مقدار به ديگري. اين مثل آتش سوزي دنيايي نيست كه اگر دو نفر در يك خانه شريك بودند كسي خانه را آتش بزند كه هم مال خودش را بسوزاند هم مال ديگري را. اينچنين نيست هيچ ممكن نيست كسي با نقشه بتواند به ديگري آسيب برساند: ﴿ولا يحيق المكر السّيّيء الاّ باهله﴾[41].
اين ﴿لنفسه﴾ هم ميتواند متعلّق به ﴿محسن﴾ باشد هم متعلّق به ﴿ظالم﴾ كه ﴿من ذرّيتهما محسن و ظالم لنفسه مبين﴾[42]؛ يعني محسن لنفسه ظالم لنفسه.
علي ايّ حال اينكه فرمود: ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني عهد من به محلّ ظلم نميرسد، اين عهد يك امر طيّب است و به محلّ آلوده نميرسد، خواه آن ظالم از ذراري ابراهيم باشد، خواه نباشد. و اگر از ذراري ابراهيم بود كه طبق ظهورِ قطعي آيه محروم از امامت است و اگر از ذراري ابراهيم نبود هم بالاطلاق اللفظي از امامت محروم است هم به اولويّت. اگر كسي فرزند ابراهيم بود در اثر ظلم از امامت محروم بود، اگر فرزندي بيگانه بود و ديگري بود يقيناً محروم است. و خداي سبحان اين امانت را و اين عهد را به ظالم نميدهد، اين يك مطلب.
سؤال ...
جواب: يعني اگر آنها أئمه باشند، نه ممكن است ائمه باشند. اين ائمه ما بر آنها أفضلاند؛ نظير أنبيا كه ﴿تلك الرُسل فضلنا بعضهم علي بعضٍ﴾[43] أفضليت دليل بر محروميت نيست، اينها أفضل از آنها هستند. آنها ممكن است أئمه باشند. ولي اصلاً امامت عهد است اين صغري و عهد خدا به ظالم نميرسد اين كبري؛ پس امامت به ظالم نميرسد اين نتيجه؛ خواه آن ظالم ذرّيه ابراهيم باشد خواه نباشد.
لزوم عصمت براي امام
ٰمطلب بعدي آن است كه اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾، آن كسي كه در حين ظلم بخواهد از امامت بهره بگيرد يقيناً آيه نفي ميكند كه ظالم حين تلبسه بظلم از امامت بهرهاي ندارد. ظالم در حين ارتكاب ظلم امامت به او نميرسد. اين مفروغ عنه است آن مطلبي كه محلّ اختلاف است اين است كه اگر كسي قبلاً ظالم بود و الآن توبه كرد و محسن شد و عادل شد. آيا آيه ميگويد او هم به امامت نميرسد يا نه؟ اينجا همان اختلاف بين اماميّه و غير اماميّه است.
فرقهٴ ناجيهٴ اماميّه ميگويند: طبق اين آيه امام بايد معصوم باشد. چرا؟ براي اينكه هر معصيتي ظلم است، چه شرك، چه غير شرك يا ظلم به خداست: ﴿انّ الشرك لظلمٌ عظيم﴾[44]. يا ظلم به نفس است يا ظلم به غير كه همه به ظلم به نفس برميگردد. پس گناه هر گناهي باشد ظلم است و امامت به ظالم نميرسد؛ پس امامت به فاسق نميرسد. خواه اين ظالم و اين فاسق توبه كرده باشد، خواه نه.
پندار غير اماميه مبني بر عدم لزوم عصمت براي امام
غير فرقهٴ ناجيه غير از اماميّه آنها ميگويند به اينكه عهد خدا كه امامت است به ظالم حين الظلم نميرسد، يعني اگر كسي مشرك بود چون شرك ظلم عظيم است، در حين شرك و تلبّس به كفر به امامت نميرسد. يا اگر به ديگران ستم ميكرد، متجاوز به حقوق ديگران بود در حين تعدّي و تجاوز به امامت نميرسد. ولي اگر توبه كرد، تائب من الظلم محسن است، ظالم نيست ميگويند: هذا محسن، براي اينكه مشتقّ در متلبّس بالفعل حقيقت است در ما انقضي عنه كه استعمال نميشود مگر مجازاً: مثلاً اگر كسي گفت: به كافر سلام نكنيد خب، اگر كسي كافر بود و برگشت و توبه كرد و مسلمان شد ما بگوئيم چون تو بيست سال قبل كافر بودي الآن نميتوانيم به تو سلام بكنيم! يا نميتوانيم با تو داد و ستد كنيم! يا نه، كافر حين كفر محروم است ولي وقتي تائب شد و مسلمان شد عنوان مسلم بر او صادق است و همهٴ احكام مسلم بر او بار است. چه اينكه بالعكس اگر آيهاي آمد كه ﴿ما علي المحسنين من سبيل﴾[45]؛ يعني محسن مورد بازخواست قرار نميگيرد. اگر كسي امين بود و ودعي أمين بود. ما مالي را به عنوان امانت پيش او هم سپرديم او هم محسن بود بعد مال پيش او تلف شد سبيلي بر او نيست. ولي اگر همين محسن بعد از يك مدّتي برگشت و خائن شد باز هم ميگوئيم: ﴿ما علي المحسنين من سبيل﴾[46]؟ يا ميگوئيم به اينكه: ﴿لا تخونوا الله والرّسول﴾[47]؟ حكم خائن بر او جاري ميكنيم. مشتق در هر زماني كه ذات به مبدأ متلبّس شد، حكم خاص دارد. اگر كسي قبلاً كافر بود بعد مسلم شد، زمان كفر حكمي دارد، زمان اسلام حكمي. بالعكس اگر كسي محسن شد بعد خائن شد، زمان احسان و امانت حكمي دارد، زمان خيانت حكمي ديگر. در اين مسأله هم اگر كسي قبلاً ظالم بود امامت به او نميرسد و اگر توبه كرد و مسلمان شد امامت به او ميرسد. اين خلاصهٴ نظر آنهاست كه ميگويند: امامت به كساني كه سابقهٴ بتپرستي داشتند ميرسد، آن هم حرف اماميّه كه ميگويند: اگر كسي ظالم بود ولو يك لحظه امامت به او نميرسد: ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾؛ اگر كسي ظالم بود امامت به او نميرسد.
دلايل اماميه بر محروميت غير معصوم از عهد الهي امامت
براي توجيه اين سخن حقّ اماميه چند دليل است. دليل اوّل: گفتند همان دليل اعتباري است. إعتبار عقلا بر اين است كه كارهاي مهم را، سرپرستي را و زعامت را (اگر منظور از اين امامت زعامت باشد) يا نبوّت و رسالت را، يا شئون ملكوتي را، هرگز به يك انسان بدسابقه نميدهند. اگر كسي قبلاً بتپرست و مشرك بود، ديگر او را زعيم مسلمين نميكنند. حالا برگشت و توبه كرد و مسلمان شد كاحدٍ من النّاس ميشود امّا ديگر او را زعيم مسلمين نخواهند كرد اين يك اعتبار.
دليل ديگر آن است كه مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل كرد، ميگويد به اينكه اين ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾ در ظرف ظلم كه آيه او را گرفت ولو بيست سال قبل كسي كه بيست سال قبل مشرك بود، مانند بعضي از كساني كه در جاهليّت بتپرست بودند بعدها داعيهٴ امامت داشتند، مرحوم أمين الاسلام ميفرمايد: اين شخص در ظرف بيست سال قبل آن وقت كه بتپرست بود، بيست سال قبل كه مشرك بود؛ پس بيست سال قبل آيه او را گرفت، در همان بيست سال قبل صادق بود كه هذا ظالمٌ و عهد الله به ظالم نميرسد؛ پس عهد الله به اين نميرسد. اين دليل لفظي اطلاق دارد. ميگويد: لا ينال عهدي ظالماً سواءً تاب بعده أم لا، الآن او را نميگيرد، اين شخص امامت پيدا نميكند چه بعداً توبه كند7 چه بعداً توبه نكند. اگر يك وقتي ما ديديم احكام نظير «الاسلام يجبّ ما قبله»[48] آمده يك دليل خاص است، و گرنه شما قبول داريد آن وقتي كه اين شخص بتپرست بود ظالم بود و آن وقت آيه اين را گرفت: هذا ظالمٌ و ظالم لا يصير اماماً، فهذا لا يصير اماماً اين دليل هم دليل اجماعي نيست كه قدر متيقّن بگيريم. دليل لفظي است چون دليل لفظي است اطلاق دارد مگر اينكه مقيّد خارج بيايد[49]. هذا ظالمٌ والظالم لا يصير اماماً فهذا لا يصير اماماً لقوله تعالي: ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾ اين دليل مطلق است سواءً تاب بعده ام لا؛ چه بعداً توبه بكند چه بعداً توبه نكند، اين امام نخواهد شد، نه اينكه ما صبر بكنيم بگوئيم به اينكه خب بيست سال قبل كه ظالم بود امام نبود الآن كه ظالم نيست. الآن عادل است و امامت به عادلين ميرسد. هذا عادل و امامت به عادلها ميرسد؛ پس به اين ميرسد. مرحوم طبرسي ميگويد: بيست سال قبل آيه اين را گرفت نه اينكه آنوقت نگرفت، شما الآن را معيار قرار بدهيد، بگوييد: الآن كه ظالم نيست، آيه ميگويد: ظالمين امام نمي شوند، اين كه ظالم نيست. ايشان ميفرمايند به اينكه بيست سال قبل كه مشرك و بتپرست بود كه ظالم بود؛ پس در همان بيست سال قبل اين آيه او را گرفت كه هذا ظالمٌ ولا احد من الظالمين بصالح للامامه؛ پس فهذا ليس صالحاً للامامه. پس اين آيه بيست سال قبل اين را گرفت و چون دليل لفظي است، آيه ميگويد: اگر كسي ظالم شد امام نميشود، سواءً تاب بعده ام لا. اين دليل دوّم.
دليل سوّم يك توجيهي است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) از بعضي از اساتيدشان نقل ميكنند كه يك دليل لطيفي است آن را ملاحظه ميفرمائيد.
«والحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
[4] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 41.
[5] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 51.
[6] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 16.
[7] ـ اين سنتهاي دهگانه عبارت است از: كوتاه كردن شارب، مضمضه، استنشاق، مسواك زدن، باز كردن ميان موي سر، ناخن گرفتن، ختنه كردن، ستردن موي زهار و موي زير بغل و شستن موضع بول و غايظ با آب. ر . ك: كنز الفوائد، ج 2، ص 183؛ من لا يحضر، ج 1، ص 54.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 112.
[9] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 35.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 37.
[11] ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 120؛ «عن المفضل بن عمر، عن الصادق جعفر بن محمد (عليه السلام) قال: سألته عن قول الله تعالي: ﴿و اذ ابتلي ابراهيم ربّه بكلمات﴾ ما هذه الكلمات؟ قال: «هي الكلمات التي تلقاها آدم من ربّه، فتاب عليه، و هو أنّه قال: «يا رب أسئلك بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين إلاّ تبتَ عليّ». فتاب الله عليه إنّه هو التواب الرّحيم» فقلت له: يابن رسول الله فما يعني عزّ و جل بقوله ﴿فاتّمهنّ﴾؟ قال : «يعني أتمهنّ إلي القائم اثنا عشر تماماً تسعة من ولد الحسين(عليه السلام)».
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 37.
[13] ـ تفسير قمي، ج 1، ص 59؛ «قوله: ﴿و إذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهنّ قال إني جاعلك للناس إماماً﴾، قال: «هو ما ابتلاه الله ممّا أراه في نومه بذبح ولده فأتمها ابراهيم(عليه السلام) عزم عليها و سلم»».
[14] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[15] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 106.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[17] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 71.
[18] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 73.
[19] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 39.
[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيات 35 ـ 37.
[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 39.
[22] ـ كافي، ج 1، ص 175.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[24] ـ تفسير الميزان، ج 1، ص 272؛ «وبالجملة فالامام هاد يهدي بأمر ملكوتي يصاحبه، فالامامة بحسب الباطن نحو ولاية للنّاس في أعمالهم، و هدايتها إيصالها إياهم الي المطلوب بأمر الله دون مجرد ارائة الطريق الذي هو شأن النبي و الرسول».
[25] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.
[26] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[27] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.
[28] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[29] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[30] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 113.
[31] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 113.
[32] ـ سورهٴ صافات، آيات 109 ـ 112.
[33] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 113.
[34] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[35] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[36] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 7.
[37] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 7.
[38] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[39] ـ نهج البلاغة، حكمت 241.
[40] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[41] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[42] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 113.
[43] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[44] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[45] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 91.
[46] ـ همان.
[47] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 27.
[48] ـ مستدرك، ج 7، ص 448.
[49] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 380.