11 05 1986 2935013 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 206(1365/02/21)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمٰن الرّحيم

﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُونَ (۱۲۱) يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي العَالَمِينَ (۱۲۲) وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (۱۲۳)

خلاصهٴ تفسير آيه

بعد از اينكه آن تعصّب باطل أهل كتاب را نقل فرمود و فرمود: هرگز أهل كتاب از تو راضي نخواهند شد، مگر اينكه تو ملّت آنها را بپذيري: ﴿و لن ترضيٰ عنك اليهود و لاانّصاريٰ حتّٰي تتّبع ملّتهم قل إنّ هدي الله هو الهديٰ ولئن اتّبعت أهواءهم بعد الّذي جاءك من العلم ما لك من الله من ولي و لانصير﴾[1] كه ثابت فرمود آنچه كه أهل كتاب به آن مبتلا هستد، هواست نه هدايت، جهل است و نه علم و آنچه كه تو از آن برخورداري هدايت است مصون از هوا و علم است مبرّاي از جهل، آنگاه فرمود: همهٴ اهل كتاب اين‌چنين نيستند، چه اينكه همهٴ مسلمين هم اين‌چنين نيستند، آنها كه منهاي تعصّب و تقليد باطل در قرآن تدبّر كنند، يقيناً ايمان مي‌آورند؛ زيرا نه قرآن ماطلب مبهم دارد و نه نفس و دل با اين مطالب ناآشناست، بلكه هم قرآن مطالبش نور و روشن است و هم براي فطرت آشناست، يك غذايي است كه ساخته براي فطرت است و خداي سبحان هر انساني را با فطرت توحيد آفريد. اگر در قرآن هيچ ابهامي نيست و اگر ملايم با فطرت است؛ پس هر انساني به حق تدبّر و تلاوت كند، يقيناً به كتاب آسماني ايمان مي‌آورد.

 

تأثير تلاوت

در اين جهت فرقي بين كتاب آسماني با كتاب آسماني ديگر نيست. يعني قرآن با تورات و انجيل اصيل و غير محرَّف در اين جهت فرقي ندارد. شما نوع أوصافي كه خداي سبحان براي قرآن كريم ذكركرد ملاحظه مي‌فرماييد، همان اوصاف را تقريباً براي تورات ذكر كرد، اگر دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿قد جاءكم ... نور﴾[2] ﴿برهان﴾[3] و ﴿بصائر من ربكم﴾[4]  اين‌گونه از تعبيرات را دارد، دربارهٴ تورات هم فرمود: ما به موساي كليم تورات داديم ﴿فيها هديً و نور﴾[5] اين‌چنين نيست فقط قرآن نور باشد؛ اصولاً كلام الله نور است، خواه به صورت تورات، خواه به صورت إنجيل. و اگر تورات نور نمي‌بود كه قرآن مصدّق تورات نبود. اگر خداي سبحان قرآن را به عنوان مصدّق تورات ياد مي‌كند براي آن است كه نور، نور را تصديق مي‌كند وگرنه نور كه ظلمت را تصديق نخواهد كرد، نور كه مبهم را تصديق نخواهد كرد. بيان، بيان را تصديق مي‌كند، نور، نور را تصديق مي‌كند، هم به دلالت مطابقه أوصاف قرآن را براي تورات و انجيل ذكر كرد، هم به دلالت التزام. اگر دربارهٴ قرآن فرمود: نوري به شما دادم، همين تعبير را دربارهٴ تورات دارد. فرمود: ما به موساي كليم تورات داديم، ﴿فيها هديً و نور﴾[6] و امّا از نظر التزام هم فرمود: قرآن مصدّق تورات و انجيل است و اگر قرآن نور است و نور، جز نور را تصديق نمي‌كند؛ پس تورات و انجيل نور‌اند بنابراين آنچه  از خداي سبحان تنزّل مي‌كند، جز نور چيز ديگر نخواهد بود. ابهام با نورانيّت سازگار نيست. پس كتابي از طرف خداي سبحان تنزّل نكرد كه فهمش دشوار باشد، فهمش آسان است و بر فطرت هم تحميل نيست. زيرا هر فطرتي را خداي سبحان با پذيرش توحيد آفريد كه فرمود: ﴿فطرة الله الّتي فطر النّاس عليها﴾[7]، لذا هر انساني اگر بخواهد كتاب آسماني را به حق تلاوت و تدبّر كند بدون تعصّب و بدون تقليد يقيناً ايمان مي‌آورد. اين جملهٴ ﴿يتلونه حقّ تلاوته﴾، حتماً حال است هرگز نمي‌تواند خبر باشد آن طوري كه مرحوم امين الاسلام احتمال داده‌اند[8] ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾؛ كسي كه ما به او كتاب داديم اگر او درست تلاوت كند، يقيناً ايمان مي‌آورد؛ زيرا حجاب ايمان يا از درون است يا از بيرون. اگر كسي به يك كتابي معتقد نيست يا براي آن است كه مطالب آن كتاب پيچيده است و مورد اشكال است يا الفاظش نارساست يا نه، مطالب كتاب پيچيده نيست، ولي يك ابهام دروني، يك حجاب دروني دارد به نام تعصّب، فرمود: اگر كسي گرفتار حجاب دروني نباشد، در بيرون هيچ حجابي نيست چون كتاب الٰهي نور است. اگر كسي حجاب دروني نداشته باشد به حق بخواهد كتاب الٰهي را تلاوت كند، تلاوت به حق همان و ايمان آوردن همان.

 

منصفان و متعصبان اهل كتاب

﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾ اين بيان را براي آن فرمود كه چه در بين مسلمين، چه در بين غير مسلمين مردم دو گروه‌اند: يك عدّه گرفتار تعصّب و تقليد باطلند، يك عدّه منصف‌اند، فرمود: نه در بين مسلمين همه يكسانند، نه در بين أهل كتاب. اگر ما دربارهٴ يهوديها و نصارا اين‌چنين گفتيم كه ﴿لن ترضيٰ عنك اليهود ولا النّصاريٰ حتّيٰ تتّبع ملّتهم﴾[9] بعد گفتيم: ﴿قل إنّ هدي الله هو الهديٰ و لئن اتّبعت أهواءهم﴾[10]؛ يعني آنها گرفتار هوا هستند و از هدايت برخوردار نمي‌باشند اگر دربارهٴ آنها اين‌چنين گفتيم، اين معنا را هم به عنوان اصل ديگر ذكر مي‌كنيم مي‌گوئيم: همهٴ اهل كتاب يكسان نيستند.

در سورهٴ آل‌عمران آيهٴ ١١٢ به بعد اين است، فرمود: ﴿ليسوا سواءً﴾[11]؛ همهٴ اهل كتاب يكسان نيستند، ﴿من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون ٰايات الله ٰاناء اللّيل و هم يسجدون﴾[12]؛ اگر كتاب آسماني خودشان هست بدون تحريف آن رامي‌خوانند و اگر قرآن باشد آن را تلاوت مي‌كنند و به آن ايمان مي‌آورند. پس اگر دربارهٴ اهل كتاب ما گفتيم: آنها گرفتار تعصّب باطلي‌اند، همهٴ آنها اين‌چنين نيستند: ﴿ليسوا سواء﴾[13]، يعني ليس أهل الكتاب متساوين، همهٴ اينها يكسان نيستند، بلكه بعضي اينها اهل انصافند، بعضي اهل اعتساف و تعصّب. در آيهٴ قبلش فرموده بود: ﴿ضربت عليهم الذّلّة أينما ثقفوا إلاّ بحبلٍ من الله و حبلٍ من النّاس﴾[14]، آنگاه فرمود: ﴿ذلك بأنّهم كانوا يكفرون بٰايات الله و يقتلون الأنبياء بغير حقّ ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون﴾[15]، امّا فرمود: ﴿ليسوا سواءً﴾[16]؛ اين‌چنين نيست كه همهٴ اهل كتاب مبتلا به اين رذيلت باشند، براي اينكه ﴿من أهل الكتاب أمّة قائمة﴾[17]؛ به حقّ قيام مي‌كنند، ﴿يتلون ٰايات الله ٰاناء اللّيل و هم يسجدون ٭ يؤمنون بالله و اليوم الاٰخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و أولئك من الصّالحين﴾[18]. اينها در برابر همان أهل كتابي هستند كه آمرين به معروف و ناهين عن المنكر را با سطوت تهديد مي‌كردند. فرمود: بعضي از اهل كتاب هستند كه خودشان امر به معروف و نهي از منكر مي‌كنند، بعضي از اهل كتاب هستند كه وقتي آيات الٰهي بر آنها تلاوت مي‌شود، آنها را امر به معروف و نهي از منكر بكنند با سطوت وتهديد برخورد مي‌كنند.

آن را در سورهٴ مباركهٴ حج آيهٴ ٧٢ بيان كرد، فرمود: ﴿و إذا تتلٰي عليهم ٰاياتنا بيّنات تعرف في وجوه الّذين كفروا المنكر يكادون يسطون بالّذين يتلون عليهم ٰاياتنا﴾[19]؛ مثل اينكه مي‌خواهند با سطوت بر تاليان كتاب ما بتازند.

پس گاهي در اثر تعصّب به آمرين به معروف و ناهين از منكر ما پرخاش مي‌كنند، گاهي هم در اثر انصاف خودشان آمر به معروف و ناهي عن المنكر خواهند بود؛ پس ﴿ليسوا سواءً من أهل الكتاب أمُة قائمة يتلون ٰايات الله ٰاناء اللّيل و هم يسجدون﴾[20] از آن طرف هم ﴿يكادون يسطون﴾[21]؛ با سطوت نسبت به آمرين به معروف و ناهين عن المنكر برخورد مي‌كنند. لذا فرمود: ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾.

 

برتري تعليم كتاب و حكمت بر تفسير

تلاوت غير از قرائت است از اين تلاوت معلوم مي‌شود تدبّر هم در آن هست. وگرنه تلاوت حقّ تلاوت را اگر به يك قاري قرآن بگويي معنايش آن است كه اصول تجويدي را رعايت كند، او چه كار به محتوا دارد. قرائت غير از تلاوت است. از اينكه خدا مي‌فرمايد: ﴿و اتل عليهم نبأ الّذي ٰاتيناه ٰاياتنا﴾[22]، ﴿و اتل عليهم نبأ ابني ٰادم﴾[23] واتل عليهم واتل عليهم. نه يعني فقط بر اينها بخوان بدون معنا. بخوان كه لااقل اينها معاني‌اش را درك كنند. از اينجا معلوم مي‌شود: ﴿يتلوا عليهم ٰاياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة﴾[24] يك معناي برتري دارد، نه تنها يعلّمهم معاني القرآن، چون اين با يتلو هم تأمين مي‌شود: ﴿يعلّمهم ... الحكمة﴾، حكمت غير از آن است كه يك كسي درس بگويد. يك وقت كسي مدرّس است يا قرآن تفسير مي‌كند. اين در حقيقت تالي قرآن است. يكجا جاي قرائت قرآن است كه قرآن مي‌خوانند، يكجا قرآن تفسير مي‌كنند، اين در حقيقت تلاوت قرآن است، روي اين تحليل يك وقت حكمت مي‌آموزانند. مفسّر قرآن بودن غير از معلّم حكمت بودن است. خداي سبحان رسولش را به عنوان معلّم حكمت معرّفي كرد. يعني وقتي كه بحث مي‌كرد، حرف مي‌زد همين‌طور حكمت در دلها منتشر مي‌كرد. حكيم مي‌پروراند.

 

سر آغاز حكمت، ترس از خداي سبحان

و حكيم آن است كه «رأس الحكمة مخافة الله»[25] اين از بيانات نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه وٰاله وسلّم) است. فرمود: آغاز حكمت، اوّل حكمت ترس از خداست. از بيانات نوراني رسول خدا در دلهاي مردم ترس ايجاد مي‌شد.

اينها حكيم مي‌شدند از جلسهٴ درس بر مي‌خاستند. معلوم مي‌شود: ﴿يتلوا عليهم ٰاياته﴾[26]؛ نه يعني فقط مي‌خواند، چون اگرخواندن باشد و تلّفظ باشد اين مشكلي را حل نمي‌كند در بسياري از موارد خداي سبحان به پيغمبر مي‌فرمايد: اين جريان را براي  اينها تلاوت كن. تلاوت كن يعني تفسير كن. نه يعني فقط بخوان، آن خواندني كه با تدبّر نباشد كه مشكلي را حل نمي‌كند. بر فرض آنها الفاظي را بخوانند و الفاظي را بدانند ولي وقتي فرمود: ﴿و اتل عليهم  نبأ ابني ٰادم﴾[27] يا ﴿و اتل عليه﴾ كسي كه ﴿ٰاتيناه ٰاياتنا﴾[28] معلوم مي‌شود ﴿واتل﴾ يعني علّمهم معاني هذه الاٰيات. آن‌گاه اگر تلاوت به معناي تفسير و ترجمه است. اگر تلاوت به معناي تبيين الفاظ و معاني است آن ﴿يعلّمهم﴾[29] معناي برتري دارد ﴿يعلّمهم﴾ را خداي سبحان هم مشخّص كرد، نفرمود به اينكه معاني الفاظ را ياد مردم مي‌دهد. نفرمود به اينكه تفسير بگو مثل تفسيرهاي رايج و مصطلح كه معاني الفاظ را براي مردم بيان كني، به مردم حكمت ياد بده.

 

تعليم حكمت، سِمَت انبياي الهي

اين كار هر كسي نيست. كار هر كسي نيست كه به مردم حكمت ياد بدهد. ممكن است درس بگويند. امّا حكيم بپروراند كسي كه از مجلس درس بر مي‌خيزد حكيم باشد كه ﴿يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً﴾[30] آن نصيبش بشود نيست و سرفصل حكمت ترس خداست كه «رأس الحكمة مخافة الله»[31] اين يك كار ديگري است مال أنبيا؛ پس تفسير گفتن و تدريس كردن و اينها در آن نازلترين مرحله قرار دارد. در حدّ تلاوت قرار دارد. آنچه كه فعلاً در حوزه‌ها هست تلاوت قرآن است، يعني معنا كردن قرآن ولو ضم آيه با آيه باشد. ولو تفسير موضوعي باشد. امّا آنكه بتواند به مردم نور بدهد، حكيم بپروراند، اين سمت سمت پيامبران است، فرمود: ﴿و يعلّمهم ... الحكمة﴾[32] آن وقت معلوم مي‌شود ﴿و يزكّيهم﴾[33] چه خواهد بود. او از اين مرحله خيلي بالاتر است. انسان تا نترسد كه وارسته نمي‌شود، اين تازه سرفصلِ وارستگي است. آن زكات روح تازه از ترس جهنّم شروع مي‌شود. انسان بايد بترسد و در آن آتش گداخته بشود تا نمو كند. معلوم مي‌شود: ﴿يزكّيهم﴾ مقامي است خيلي برتر، ﴿يعلّمهم الكتاب﴾[34] مقامي است خيلي والا.

 

تأسف، فقيه نامور اماميه صاحب جواهر(رحمة الله عليه)

﴿يتلوا عليهم﴾[35] همين است كه احياناً در حوزه‌ها رائج است و مرحلهٴ نازلتر از همه، همان است كه در جلسهٴ قرائتها هست. الآن يادم نيست در كجاي جواهر است ولي مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) شايد در بحث قرائت صلات باشد كه مي‌فرمايد: تأسّفي كه هست، اندوهي كه هست بر اسلام و مسلمين آن است كه نگذاشتند اهل بيت قرآن را براي مردم بيان كنند. آنگاه در مسجد جامع كوفه يا در مسجد مدينه مي‌نشستند و مي‌گفتند: في قراءة ابن عباس كذا و في قراءة السّدّي كذا و في قراءة عليّ كذا. حضرت را جزء قاريان مي‌آوردند!! نه جزء مفسّران و معلّمان حكمت، اين خانه بسته شده بود فقط در حد قرائت كه في قراءة علي كذا و في قراءة ابن عباس يا سدّي يا ابن مسعود كذا[36].

عليٰ ايّ حال اين تلاوت غير از قرائت است، نشانه‌اش اين است كه خدا فرمود: اگر قرآن را به حق تلاوت كنند ايمان مي‌آورند. خب، به حق تلاوت كنند نه يعني به حق با تجويد قرائت كنند، آنكه با تجويد قرائت مي‌كند كه مشكلي از مشكلات علمي را حل نمي‌كند. او اگر به چند وجه هم ﴿فسوّيٰك﴾[37] و ﴿ركّبك﴾[38] را بخواند باز مشكلي براي او حل نمي‌شود. اين‌چنين نيست كه اگر پنج وجه يا شش وجه نقل شده همه را ياد بگيرد و همه را بخواند، باري از دوش خود بردارد تا بتواند باري از دوش ديگران بردار و اين مشكلي را حل نمي‌كند. فرمود: ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتابَ يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾؛ يعني اگر كسي به حق اين قرآن را تلاوت كنند، يقيناً ايمان مي‌آورد. اين أصدق القائلين است.

 

تعليم حكمت، مقدمهٴ تزكيه و تهذيب نفس

فرمود: هيچ ابهامي نه در قرآن است، نه در فطرت. معلوم مي‌شود مرحلهٴ قرائت امري است، مرحلهٴ تلاوت أمري است، مرحلهٴ تعليم حكمت امري است. مرحلهٴ تزكيه امر ديگر، كه ﴿قد أفلح من زكّيٰها﴾[39] در همهٴ موارد فلاح و رسيدن را به آن مزكيّان مي‌دهد، اگر در سورهٴ مباركهٴ أعلي است كه فرمود: ﴿قد أفلح من تزكّيٰ  ٭ و ذكر اسم ربّه فصلّيٰ﴾[40] يا در سورهٴ شمس است كه فرمود: ﴿قد أفلح من زكّيٰها﴾ معلوم مي‌شود، قرائت زمينه براي تلاوت است، تلاوت مقدّمه براي تعليم حكمت است، تعليم حكمت مقدّمه براي تزكيه است. آن هدف است. لذا در همهٴ موارد ملاحظه فرموديد كه در هيچ‌جا نفرمود قد أفلح من قرأها، قد أفلح من تلاها، قد أفلح من علمها أو علّمها، فرمود: ﴿قد أفلح من زكّيٰها﴾ آنكه به هدف رسيد به فلاح رسيد. اصولاً فلاح يعني رسيدن، فالح يعني رسيد تا انسان نشكافد و كند و كاو نكند و فلاّحي نكند و كشاورزي نكند كه چيزي رشد نمي‌كند. تا انسان فلاّح نشد به فَلاح نمي‌رسد خلاصه. معلوم مي‌شود تلاوت يك معنايي از تعلّم را به همراه دارد و اين انصاف قرآن كريم است كه  فرمود: همهٴ اهل كتاب اين‌چنين نيستند.

 

نقش تلاوت حقيقي در حدوث و بقاء ايمان

امّا اينكه فرمود: ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾، چه دربارهٴ تورات، چه دربارهٴ انجيل، چه دربارهٴ قرآن اين يك حدوثي دارد و يك بقائي. آنكه أهل انصاف باشد اگر قرآن را به حق تلاوت كند، ايمان مي‌آورد. خب حالا اگر ايمان آورد در مراحل بعدي اگر خواست قرآن را تلاوت كند براي او اثر جديد دارد يانه؟ آن را در اوائل سورهٴ انفال آيهٴ ٢ فرمود به اينكه مؤمنين حقيقي كساني هستند كه ﴿إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم ٰاياته زادتهم إيماناً﴾[41]؛ اين زيادي ايمان بر اثر درك جديد است. و اگر تلاوت به معناي قرائت باشد اذا قرئت عليهم ٰاياته او كه نمي‌فهمد اين معنا چيست تا ايمانش افزوده شود. در نوع اين موارد تلاوت با دركِ معنا همراه است، تقريباً با تدبّر آميخته است؛ پس حدوثاً اگر كسي اهل انصاف باشد كتاب الٰهي را به حق تلاوت كند ايمان مي‌آورد. بقاءً ايمانش افزوده خواهد شد: ﴿زادتهم إيماناً﴾.

 

 

سؤال ...

جواب: بله آن مرحله نازل است كه اول آن اقرأش با علم آميخته شد البته بعد فرمود: ﴿إقرأ و ربّك الأكرم ٭ الّذي علّم بالقلم﴾[42]، آنجا با علم آميخته شد. يك مرحلهٴ نازله، قرائت است كه ﴿فاقرؤا ما تيسّر من القرٰان﴾[43] در قرائت آن تدبّر و آشنايي با معناي ظاهراً أخذ نشده است، ولي در تلاوت أخذ شده است. نفرمود: اگر قرائت بكنند ايمانشان زياد مي‌شود يا اگر قرائت بكنند ايمان مي‌آورند. فرمود: اگر تلاوت بكنند ايمان مي‌آورند يا اگر تلاوت بشود ايمانشان افزوده خواهد شد.

 

بازگشت به بحث: منصفان و متعصبان اهل كتاب

عدّه‌اي از اهل كتاب را خداي سبحان مي‌ستايد، مي‌فرمايد: اينها كساني هستند كه وقتي آيات الٰهي بر اينها تلاوت مي‌شود اينها به سجده مي‌افتند. چه دربارهٴ قرآن و چه دربارهٴ غير قرآن. دربارهٴ قرآن در أواخر سورهٴ مباركهٴ اسراء آيهٴ ١٠٧ فرمود: ﴿و قرٰاناً فرقناه لتقرأه علي النّاس عليٰ مكث و نزّلناه تنزيلاً  ٭ قل ٰامنوا به أو لا تؤمنوا إنّ الّذين أوتوا العلم من قبله إذا يتليٰ عليهم يخرّون بالاذقان سجّداً  ٭ و يقولون سبحان ربّنا إن كان وعد ربّنا لمفعولاً ٭ و يخرّون للأذقان يبكون و يزيدهم خشوعاً﴾[44]؛ فرمود: چه شما ايمان بياوريد، چه شما ايمان نياوريد، آنها كه ما به اينها علم داديم، آنها كه ﴿أوتوا العلم﴾‌اند، در نوع اين موارد مبني للمجهول ذكر مي‌شود، فرمود: آنها كه به اينها علم داده شد يعني ما به اينها علم داديم. اينها وقتي آيات الهي بر اينها تلاوت بشود: ﴿إذا يتلي عليهم﴾: اينها به سجده مي‌افتند، مي‌پذيرند مي‌گويند: ٰامنّا ﴿إذا يتليٰ عليهم يخرّون للاذقان سجّداً ٭ و يقولون سبحان ربّنا إن كان وعد ربّنا لمفعولاً﴾[45]، معلوم مي‌شود تلاوت با ادراك معنا همراه است وگرنه صرف قرائت كه باعث خضوع و خشوع آنها نخواهد بود.

در آيات ديگر هم از اهل كتاب به اين عظمت ياد كرده است. در سورهٴ مباركهٴ مائده فرمود: اهل كتاب دو قسم‌اند: عدّه‌اي گرفتار تعصّب و كبريائي دروني هستند، عدّه‌اي منصف‌اند. آنها كه گرفتار تكبّر دروني‌اند، هرگز ايمان نمي‌آورند، بلكه با كفّار در يك صف عليه شما مي‌جنگند و آنها كه از تكبّر نجات پيدا كرده‌اند، مشتاقانه به اسلام و قرآن روي مي‌آورند. اين را در سورهٴ مائده آيهٴ ٨٢ و ٨٣ بيان كرد، فرمود: ﴿لتجدنّ أشدّ النّاس عداوةً للّذين ٰامنوا اليهود و الّذين اشركوا و لتجدنّ أقربهم مودّة للّذين ٰامنوا الّذين قالوا إنّا نصاريٰ﴾[46]؛ فرمود: بدترين و سرسخت ترين دشمنان اسلام و مسلمين يهوديها و مشركين‌اند، يهود و مشركين اينها سرسخت‌ترين دشمنان اسلام و مسلمين‌اند، امّا نزديكترين گروه نسبت به اسلام و مسلمين كساني‌اند كه بگويند: ما نصاريٰ هستيم. چرا نصارا بهتر از يهودند؟ چون اين حكم وقتي معلّل شد به دنبال خود حكم را يا توسعه مي‌دهد يا تضييق. نفرمود: مسيحيها خوب‌اند يهوديها بدند. اين را با علّت ذكر كرد. فرمود: مي‌دانيد چرا نصارا با شما نزديك‌اند و يهود دشمن سرسخت شمايند؟ براي اينكه ﴿ذلك بإنّ منهم قسّيسين و رهباناً و أنّهم لايستكبرون﴾[47]؛ نصارا داراي سه اصل‌اند: چون كشيش دارند، راهب دارند، آنجا علما هستند، آنجا زهّاد هستند، اينها را نصيحت مي‌كنند و اينكه اينها أهل استكبار نيستند.

 

سرّ محبت نصارا به اسلام و مسلمين

معلوم مي‌شود سرّ محبّت نصارا به اسلام و مسلمين آن است كه وقتي علماي خوب داشته باشند و خودشان هم انسانهاي صالح باشند و از استكبار نجات پيدا كرده باشند، علاقمند به اسلام و مسلمين‌اند. پس علّت محبّت نصارا نسبت به اسلام و مسلمين اين است: داشتن علماي خوب و عدم استكبار. نه اينكه نصارا چون نصارا هستند به اسلام و مسلمين نزديك‌اند، حالا اگر اين حكم از نصارا گرفته شد. يا اين حكم به عكس شد، در يهوديها اين‌چنين شد باز به اسلام نزديك مي‌شوند. معلوم مي‌شود منشأ گرايش يك گروه به اسلام داشتن علماي شايسته و عدم استكبار است، حالا اگر مسيحي‌ها برگشتند مثل اليوم، هم علماي آنها برگشتند هم خودشان برگشتند اينها هم مثل يهوديها و مثل مشركين: ﴿أشدّ النّاس عداوةً للّذين ٰامنوا﴾[48] خواهند بود. خب اين را كه به عنوان خطوط كلّي اهل كتاب بيان كرد، آن‌گاه در آيهٴ بعد فرمود به اينكه چون اينها اهل استكبار نيستند و داراي علماي خوب هستند: ﴿و إذا سمعوا ما انزل إلي الرّسول تريٰ أعينهم تفيض من الدمع﴾[49]؛ چون طبعاً أهل انصاف‌اند، نه اهل استكبار، حق طلبند، و علماي خوب هم آنها را هدايت مي‌كنند اگر آيات الٰهي بر اينها تلاوت بشود، اينها مشتاقانه اسلام را مي‌پذيرند، نظير نصاراي نجران كه مسلمان شدند. خب، خيلي از مسيحيها در صدر اسلام مسلمان شدند، شربت شهادت نوشيدند. اين ﴿و أنّهم لايستكبرون﴾[50] بود. فرمود: چون علماي خوب داشتند و خود هم اهل استكبار نبودند، ﴿و إذا سمعوا ما أنزل الي الرّسول﴾[51]؛ يعني به قرآن گوش فرا دادند، خب سمع مالِ تلاوت است، معلوم مي‌شود طوري پيغمبر تلاوت مي‌كرد كه با ادراك و تعليم اينها همراه بود.

 

اشك شوق صالحان اهل كتاب پس از استماع آيات الهي و شناخت حق

فرمود: وقتي آيات الٰهي را استماع مي‌كردند: ﴿تريٰ أعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحقّ﴾[52]؛ وقتي حق را شناختند اشكِ شوق از چشمانشان جاري مي‌شد، آن هم نه به عنوان يك اشك عادي كه دمع از چشم بريزد، بلكه تمام شبكه چشم اينها را اشك پر مي‌كرد و مي‌ريخت كه بيننده خيال مي‌كرد چشم ايشان دارد مي‌ريزد. يك وقت مي‌گويند «فاض الدمع»، يك وقت مي‌گويند: «فاضت العين» نفرمود: اينها «يبكون» نفرمود اينها از شدّت شوق گريه مي‌كنند يا دمعشان مي‌ريزد فرمود: «تفيض أعينهم» مثل اينكه همهٴ چشم دارد مي‌آيد پايين، براي اينكه وقتي اشك پر شد و يكجا ريخت مثل اين است كه چشم دارد مي‌ريزد. وقتي همهٴ شبكهٴ چشم را اشك پر كند بين اين ظرف و مظروف ديگر فرقي نيست. وقتي تمام چشم را اشك بگيرد و يكجا بريزد مي‌گويند: «فاضت العين» فرمود: مثل اينكه تمام چشمشان دارد مي‌ريزد: ﴿تريٰ أعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحق﴾[53] تشنهٴ شنيدن اسلام بودند، حالا فهميدند و معرفت پيدا كردند و ايمان آوردند. ﴿يقولون ربّنا ٰامنّا فاكتبنا مع الشّاهدين ٭ و ما لنا لانؤمن بالله و ما جاءنا من الحقّ و نطمع أن يدخلنا ربّنا مع القوم الصّالحين﴾[54]، آن‌گاه فرمود: ﴿فأثابهم الله بما قالوا جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها و ذلك جزاء المحسنين﴾[55]. در برابر آنها كساني هستند كه به آيات الهي كه مي‌رسند بر استكبارشان اصرار دارند.

 

اشك سوزان بر محروميّت از جهاد

اينهايي كه براي مسيحيهاي با انصاف ياد شده است، براي رزمنده‌هاي جبهه‌ها هم ياد شده است. فرمود: در صدر اسلام وقتي عدّه‌اي مي‌آمدند حضور رسول خدا(صلّي الله عليه وٰاله وسلّم) كه به جبهه إعزام بشوند، امكانات آن اندازه نبود كه رسول خدا اينها را اعزام بكند، اينها آن‌چنان اشك مي‌ريختند مثل اينكه تمام چشمشان مي‌خواست فيضان كند و ريزش كند. در سورهٴ توبه آيهٴ ٩2 اين‌چنين فرمود ـ همين سورهٴ، آيهٴ 91 فرمود: آنهايي كه به جبهه نرفتند در اثر ضعف يا مرض، حرجي بر آنها نيست بعد در ٩٢ فرمود ـ : ﴿و لا عليٰ الّذين إذا ما أتوك لتحملهم قلت لا أجد ما أحملكم عليه تولّوا و أعينهم تفيض من الدّمع حَزَناً ألاّ يجدوا ما ينفقون﴾[56]؛ آن گروه از رزمندگاني كه عازم ميدان‌اند ولي تو إمكان اعزام نداري بر آنها هم حرج نيست، آنها بر مي‌گردند نه به اين عنوان كه ما رفتيم اسقاط تكليف شد. چون الله از دلهاي ما هم با خبر است. يك وقت كسي خود را عرضه مي‌كند مي‌گويند: ما امكان نداريم شما را اعزام كنيم اين يا بي‌تفاوت بر مي‌گردد يا در نهانش خوشحال است كه خوب شد نرفتيم، اسقاط تكليف شده است. فرمود: آنها در صدر اسلام اين‌چنين نبودند. آنها كساني بودند كه وقتي مي‌آمدند كه به جبهه بروند تو اگر وسيلهٴ اعزام نداشتي: ﴿تولّوا﴾؛ به فرمان تو بر مي‌گشتند. امّا ﴿و أعينهم تفيض من الدّمع﴾؛ يعني همهٴ چشمان اينها را اشك مي‌گرفت.

 

تفاوت اشك شوق با اشك غم

منتها فرقي كه بين اين اشك و آن اشك مسيحيهاست اين است كه آن اشك سرد است و اشك نشاط، اين اشك غم است و اشك گرم؛ چون وقتي انسان مسرور شد آن اشك سرد ريزش مي‌كند وقتي غمگين شد اشك سوزان ريزش مي‌كند. انسان در حال غم هم مي‌نالد، در حال نشاط هم أشك مي‌ريزد، امّا آن اشكِ نشاط، اشك خنك است، اينكه مي‌گويند: «قرّت الاعين»؛ يعني چشمهاي شما خنك باد يعني اين. «قرّة العين» نه يعني نور چشم، يعني چشم شما سرد بشود. چشم شما خنك بشود. چه زماني چشم انسان خنك مي‌شود؟ آن‌ وقتي كه از شدّت شوق و از شدّت نشاط اشك سرد بريزد، هواي سرد را مي‌گويند: «هويً قار»؛ هوا سرد است، قرّة يعني سردي وخنكي. فرمود: چشمتان خنك بشود. وقتي دل خنك شد، اشك سرد از چشم مي‌ريزد. اين اشك، اشك شوق است. امّا وقتي دل سوخت أشك گرم مي‌ريزد. در اينجا فرمود: رزمنده أشك گرم مي‌ريزد: ﴿حَزَناً﴾ نه اينكه اشك اينها همانند اشك مسلمين صدر اسلام باشد كه روي شوق اشك مي‌ريختند. فرقش اين است كه آنها اشك شوق مي‌ريزند، اينها اشك غم: ﴿و أعينهم تفيض من الدمع حزناً﴾[57]، غمگين‌اند كه چرا نه تو توانستي آنها را اعزام كني نه اينها وسيلهٴ حركت داشتند. ﴿ألاّ يجدوا ماينفقون﴾[58].

بنابراين اين انصاف قرآن كريم است كه در هر دو مقطع مسائل را يادآور مي‌شود. مي‌گويد به اينكه همه اهل كتاب اين‌طور نيستند، همهٴ كساني كه در صدر اسلام بودند در هنگام نزول قرآن يكسان نيستند. و فرمود: اگر كسي اهل تعصّب نباشد و كتاب الٰهي بر او تلاوت بشود او يقيناً ايمان مي‌آورد. لذا در همين سورهٴ آل‌عمران آيه ١٠١ مي‌فرمايد: ﴿و كيف تكفرون و أنتم تتليٰ عليكم ٰايات الله و فيكم رسوله﴾[59] شما چگونه كافر مي‌شويد؟! براي اينكه آيات الٰهي بر شما خوانده مي‌شود، رسول در بين شما هست. معلوم مي‌شود آيات الٰهي چيزي است كه اگر كسي آن را به حق تلاوت كند، يقيناً ايمان مي‌آورد. لذا خدا تعجّب مي‌كند، مي‌فرمايد: با اينكه آيات الٰه بر شما تلاوت مي‌شود. شما چگونه كفر مي‌ورزيد؟ معلوم مي‌شود آيهٴ الٰهي ابهام ندارد با نور همراه است: ﴿وكيف تكفرون و أنتم تتليٰ عليكم ٰايات الله﴾[60]، نظير كتابهاي ديگر نيست كه اگر بر انسان بخوانند ممكن است انسان بر آن چند اشكال داشته باشد. بگويد: آقا ما چندتا اشكال داريم، فرمود: اين جاي اشكال نيست. مطلب را خيلي بيّن و روشن حل مي‌كند: ﴿قد تبيّن الرّشد من الغيّ﴾[61]، اين‌طور نيست كه پيچيده باشد، مبهم باشد يا قابل اشكال باشد. لذا با تعجّب ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وكيف تكفرون و أنتم تتليٰ عليكم ٰايات الله و فيكم رسوله و من يعتصم بالله فقد هدي إليٰ صراط مستقيم﴾[62]، آن دو آيه بعد مي‌ماند براي بحثهاي بعد.

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.

[2]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 15.

[3]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.

[4]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 104.

[5]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 44.

[6]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 44.

[7]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[8]  ـ مجمع البيان، ج 1، ص 374.

[9]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.

[10]  ـ همان.

[11]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[12]  ـ همان.

[13]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[14]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 112.

[15]  ـ همان.

[16]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[17]  ـ همان.

[18]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيات 113 ـ 114.

[19]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 72.

[20]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[21]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 72.

[22]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.

[23]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.

[24]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[25]  ـ من لا يحضر، ج 4، ص 376.

[26]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[27]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.

[28]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.

[29]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[30]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 269.

[31]  ـ من لا يحضر، ج 4، ص 376.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[33]  ـ همان.

[34]  ـ همان.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[36]  ـ ر . ك: جواهر الكلام، ج 9، ص 296.

[37]  ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 7.

[38]  ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 8.

[39]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.

[40]  ـ سورهٴ أعلي، آيات 14 ـ 15.

[41]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 2.

[42]  ـ سورهٴ علق، آيات 3 ـ 4.

[43]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 20.

[44]  ـ سورهٴ إسراء، آيات 106 ـ 109.

[45]  ـ سورهٴ إسراء، آيات 107 ـ 108.

[46]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 82.

[47]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 82.

[48]  ـ همان.

[49]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 83.

[50]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 82.

[51]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 83.

[52]  ـ همان.

[53]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 83.

[54]  ـ سورهٴ مائده، آيات 83 ـ 84.

[55]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 85.

[56]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 92.

[57]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 92.

[58]  ـ همان.

[59]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 101.

[60]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 101.

[61]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 252.

[62]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 101.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق