اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّي يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69)
حقيقتِ انسان مسئول صحنه قيامت
تاكنون روشن شد كه در جريان معاد، تنها مسئول, حقيقت انسان است و جميع جوارح و اعضا و قواي او زيرمجموعه او هستند و ابزار او به حساب ميآيند و از حقيقت انسان سؤال ميشود كه اين اعضا و جوارح و زيرمجموعه اينها را درست مديريت كردي يا نه؟ انسان موظف است اعضا و جوارح ظاهري و باطني را درست مديريت كند و در معاد مسئول است كه نسبت به اينها پاسخ دهد. در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[1] ضمير «كان» به انسان برميگردد، «كان» انسان مسئول از آنها؛ «فهاهنا امورٌ ثلاثه»: اينكه انسان جامع اين قوا و امور است, يك; متّهم اصلي و مُجرم انسان است, دو; در قيامت انسان مسئول است كه اين اعضا و جوارح را چگونه صرف كرده است. پس اعضا و جوارح مسئول نيستند «مسئولعنه» و زيرمجموعه انسان هستند و انسان موظف است که اين امانتهاي الهي را درست مصرف كند. آن بيان نوراني حضرت امير كه دارد «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[2] همين است كه اعضا و جوارحِ شما جنود الهي هستند. ما موظفيم که اين امانتها را درست حفظ كنيم و در قيامت تحويل دهيم. از اينكه ميبينيد خدا ميفرمايد اينها به خودشان ظلم كردند معلوم ميشود كه حتي خودِ ما مالك خودمان نيستيم اگر خودِ ما مالك خودمان بوديم تصرّف بد در حيطهٴ هويّت ما ظلم حساب نميشد، چون در مِلك خود تصرّف ميكرديم، معلوم ميشود ما مالك خودمان نيستيم؛ لذا كسي حقّ انتحار ندارد.
پس انسان متّهم است, يك; انسان مسئول است, دو; اعضا و جوارح متّهم و مجرم نيستند و اگر آنها سخن گفتند شهادت است، حتي زبان هم اگر سخن بگويد اقرار نيست شهادت است، اگر دست و پا حرف ميزنند شهادت است, زبان حرف ميزند شهادت است كه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾،[3] آن انسان است كه اين اعضا و جوارح را در راه باطل صرف ميكند, اين يك مطلب.
پرسش: اعضا و جوارح امانت هستند جان فرمانده است، ميشود اينها مسئول نباشند؟
پاسخ: اينها ابزارند و از آنجايي که ابزار هستند چه مسئوليتي دارند؟! انسان قلم را ميگيرد مطلب باطل مينويسد يا مطلب حق مينويسد، آنكه نويسنده است مسئول است به نام كاتب وگرنه قلم چه مسئوليتي دارد؟ اعضا و جوارح, ابزار و ادوات و آلات حقيقت انسان هستند، حقيقت انسان متّهم اصلي است.
شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»
مطلب بعدي آن است كه در شهادت دو عنصر محوري لازم است: يكي مسئله تحمل, يكي مسئله اَدا. شاهد كسي است كه در صحنه حضور داشته باشد و كلّ صحنه را مشاهده كند و ببيند كه حق با چه كسي است و حق با چه كسي نيست، اين مسئله تحمّل شهادت است و اهل سهو و نسيان هم نباشد در محكمه همانهايي را كه ديد اَدا كند که اين ميشود اَداي شهادت؛ اين دو عنصر محوري در هر شاهد عدلي و در هر محكمه عدلي لازم است. در قيامت اين اعضا و جوارح را به حرف درميآورند، معلوم ميشود اين اعضا و جوارح دو مرحله را پشت سر گذاشت و الآن مرحله سوم است؛ آن مرحله اول و دوم يكي اين است كه در متن حادثه حضور داشت; يعني انسان كاري را كه انجام ميدهد دست حاضر است و ميفهمد كه اين كار صحيح است يا باطل و همه خصوصيّات اين كار را هم ضبط ميكند که اين مقام تحمّل شهادت است، چون اگر شاهد در صحنهٴ جُرم حضور نداشته باشد و مشاهده نكند كه شهادتِ او در محكمه مسموع نيست. اين بياني كه مرحوم محقّق در متن شرايع از وجود مبارك حضرت به عنوان حديث نبوي مرسل نقل كرد كه حضرت به آفتاب اشاره كرد و فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[4] به شاهد گفت اگر مطلب مثل آفتاب، آفتابی براي تو و روشن است شهادت بده وگرنه ترك كن! ناظر به همين است. شاهد بايد در صحنه حضور داشته باشد كه بفهمد، معلوم ميشود اعضا و جوارح در حين عمل حضور دارند و كاملاً ميفهمند، فراموش هم نميكنند، بعد براي شهادت دادن وارد محكمه الهي ميشوند.
پرسش: درک اعضا و جوارح غير از درک حقيقت انسان است؟
پاسخ: بله, براي اينكه سنگ و گِل درك ميكنند, زمين شهادت ميدهد, مسجد شهادت ميدهد كه كدام يك از همسايهها آمدند و كدام يك نيامدند، هم شهادت ميدهد و هم شكايت ميكند.
مرحله بعدي كه وارد صحنه شدند، آماده هستند براي اينكه شهادت را اَدا كنند; منتها مجاز نيستند، زيرا روزي است كه هيچكسي بدون اذن خداي سبحان سخن نميگويد. وقتي ذات اقدس الهي اجازه حرف به اينها داد اينها را «اِنطاق» ميكند، امر ميكند كه بگوييد; يعني آنچه در صحنه عمل مشاهده كرديد و كاملاً فهميديد و كاملاً حفظ كرديد و الآن آماده گفتن هستيد، بگوييد. خدا به اينها در معاد علم نميدهد، بلکه در كلّ هستي به اينها علم داد؛ اينها نميگويند «أعلمنا» و «أشهدنا»، بلکه ميگويند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾؛[5] ما در صحنه حاضر بوديم ميدانستيم چه كردي، همه اينها را حفظ كرديم و الآن وارد محكمه شديم ميخواهيم اَدا كنيم؛ مجاز نبوديم و خدا دستور داد كه ما سخن بگوييم، حالا سخن ميگوييم. بنابراين هم در مرحله تحمّل حادثه اينها عالِم و امين هستند، هم در مسئله اَداي شهادت عالِم و امين هستند، چون شهادت به اين دو عنصر محوري وابسته است.
ضرورت تقاضاي برخورد محسنانه از خدا در محكمه قيامت
مسئله بعدي آن است كه آن قاضي وقتي ميخواهد بعد از بررسي، جزا بدهد، گاهي به عنوان قاضي عدل است، گاهي به عنوان قاضي فضل و احسان. اينكه در دعاها در نماز و غير نماز عرض ميكنيم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ»[6] همين است؛ يعني خدايا چه در دنيا و چه در آخرت، مخصوصاً در محكمه آخرت وقتي ما را حاضر كردي با ما عادلانه رفتار نكن با ما فاضلانه و محسنانه رفتار كن، اگر با عدل بخواهي با ما رفتار كني ما مشكل داريم, اگر بخواهي با فضل و احسان با ما رفتار كني ما اميدواريم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ». در جريان كيفر ذات اقدس الهي حتماً عادل است و هرگز ـ معاذ الله ـ از عدل پايينتر نميآيد ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾؛[7] لذا اين تعبير ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[8] يك بار در قرآن آمده که آن هم مخصوص كيفر است؛ يعني كيفرِ ما حتماً بيش از استحقاق نيست، ممكن است كمتر باشد؛ اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نفيِ مازاد است نه نفي مادون; ولي نسبت به پاداش اگر بخواهد مؤمنان و پرهيزكاران را جزا دهد، اگر عادلانه باشد به همان اندازه جزا ميدهد؛ ولي وعده الهي اين است كه ما عادلانه رفتار نميكنيم، ما فاضلانه و محسنانه رفتار ميكنيم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[9] هست, ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[10] هست، تا هفتصد برابر و هزار و دويست برابر و امثال ذلك که اينها هم جزاست و در حقيقت معناي جزا هم اخذ نشده كه معادل با آن مجزی و آن كار باشد. پس ذات اقدس الهي با اين صحنه دارد كار ميكند.
تهديد به محروميت بينايي از چشم در همين دنيا
بعد ميفرمايد قدرتهاي مالي شما را ما در سوره «سبأ» و «فاطر»[11] گفتيم كه كساني قبل از شما ـ يعني صناديد قريش ـ در حجاز بودند كه شما يك دهم ثروت آنها را نداشتيد و نداريد ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾،[12] ما آنها را از بين برديم الآن هم نسبت به اعضا و جوارح شما اگر بخواهيد چشمتان را مَسخ ميكنيم, «مطموس العين»؛[13] يعني صاف شده، اين چشم كه صاف شود ديگر جايي را نميبيند يا شما را مَسخ ميكنيم نه قدرت رفتن داريد نه قدرت برگشت داريد ناچاريد همانجا بايستيد؛ اين قدرت هست، به دليل اينكه ما يك قطره آب را به اين صورت در آورديم و الآن هم ميتوانيم برگردانيم؛ شما هم كه هر روز مشاهده ميكنيد که ضعفي را ما به قوّت, قوّتي را به ضعف تبديل كرديم و ميكنيم، اين كودكان را كه ضعيف بودند جوان و نوجوان و ميانسال ميكنيم، اينها را نيرومند ميكنيم، بعد دوران فرتوتي و كهنسالي ميرسد اينها را ضعيف ميكنيم, ضعف است همينطور به تدريج و اصل كلي را هم كه در همه ميبينيد ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما روزانه اين تحوّلات را داريد ميبينيد. اصلِ كار را هم ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾[14] يك قطره آب بود كه ما به صورت چشم و گوش درآورديم, قلب و مغز درآورديم, اعضا و جوارح درآورديم اينكه نداشت و الآن هم ميتوانيم بگيريم. بنابراين هيچكسي نميتواند به خودش بسنده کند، اكتفا كند, مغرور شود و مانند آن. فرمود ما همه اين توانها را كه داريم هيچكدام را در دنيا براي شما اِعمال نكرديم؛ صحنه, صحنه معاد است. شما با يك كاروان محشور ميشويد و همه اعمال دوران هفتاد هشتاد ساله شما با شما هست, همه شاهدها با شما هستند، گذشته از اينكه ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾[15] همه اينها هستند، هر كسي با يك قافله وارد صحنه ميشود، ديگر هيچ راهي براي انكار نيست; لذا فرمود: ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ گاهي دست و پا ناله ميكنند و به خدا ميگويند اين شخص ما را بيراهه مصرف كرده است ما آماده نبوديم كه به بيراهه صرف شويم؛ با ما گفتگو ميكنند و اگر خواستيم آنها شهادت دهند، چون هر دو عنصر را واجد هستند شهادت اينها هم شهادت عدل است؛ آنها هم نميتوانند اعتراض كنند و بگويند برخلاف شهادت دادي, ميگويند چرا شهادت داديد؟ ميگويند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ نه اينكه «أعلمنا» يا «أشهدنا»، اينچنين نيست.
لزوم تأسّي به حضرت علي(عليه السلام) در تقاضاي مهلت به جوارح تا پايان عمر
فرمود اينها كه در دنيا به اين صورت هستند ما اگر بخواهيم چشم اينها را ميگيريم؛ اين تمثيل است، اعضا و جوارح ديگر هم همينطور است. اين دعاهاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) ـ در دعاي عرفه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هم هست ـ اين دعاها خيلي دعاهاي كريمانه است؛ دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه اين است كه خدايا همه اعضا و جوارح را دادي، ما هم همه اعضا و جوارح را تقديم ميكنيم، اما اينطور نباشد كه اول اعضا و جوارح را بگيري و بعد جان ما را بگيري؛ يعنی چشمِ ما را بگيري, دست و پاي ما را بگيري تا ما به بچههايمان محتاج باشيم، ولو به حسن و حسين(عليهما السلام)؛ اين كرامت حضرت امير است و ما هم بايد همين دعا را بكنيم. مضمون اين دعا اين است كه به ذات اقدس الهي عرض ميكند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي»[16] خدايا همه اينها نعمتهاي تو هستند و همه اينها امانت هستند ما هم همه اينها را تقديم ميكنيم، اما اينطور نباشد كه اول اعضا و جوارح ما را بگيري که ما به بچههايمان محتاج باشيم و بعد جان ما را بگيري. فرمود موقعي كه ميخواهي بگيري اول جانمان را بگير، بعد اعضا و جوارح هم به تبع جان گرفته ميشوند. اين تعبير لطيف وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» همين است که حضرت عرض ميكند خدايا! اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. مهمترين عضو همان «سمع» و «بصر» است عرض كرد: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي»[17] اينطور نيست كه اول چشم را بگيري, گوش را بگيري که من محتاج بچهها باشم. من وارث چشم و گوش باشم؛ يعني چشم و گوش بروند و من بمانم، اين كار را خدايا نكن! آنها را وارث من قرار بده! كه من بروم، آنها بعد از من يقيناً خواهند رفت. اين «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي» از لطيفترين تعبيرات دعاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) است؛ اين دعا، دعاي كريمانه است و اينها كه خاندان كَرَم هستند دعاهايشان اين است گرچه همه حاجتها را آنها از خدا ميخواهند، اما آن راز و نياز خصوصي اينها در همين محور كرامت است كه با كرامت زندگي كنند, با كرامت بميرند, محتاج به بچهها و ويلچر نباشند، راحت زندگي كنند و راحت هم رحلت كنند.
ناتواني انسان بر سبقت با توجه به محروميت او از چشم
فرمود من اگر بخواهم چنين است ﴿لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ﴾، «طَميس»؛ يعني صاف, چشمهاي اينها را صاف ميكنم، حالا اگر چشم اينها صاف شود اينها بخواهند اين راه صاف را بروند ولو اتوبان هم باشند نميتوانند بروند. ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ﴾ بخواهند سبقت بگيرند و بروند ﴿فَأَنَّي يُبْصِرُونَ﴾ كجا را ميتوانند ببينند؟!
تهديد به قدرت الهي بر مَسخ انسان بدون ابزار
اگر اينها را مسخ كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[18] در همان منزلت و در هر سِمتي كه هستند ما ديگر لازم نيست ابزار بياوريم دستگاه عكسبرداري بياوريم, دستگاه جراحي بياوريم که كسي را مسخ كنيم، اينها نيست؛ همانجا كه هستند مسخ ميكنيم، خدا با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[19] كار ميكند. مستحضريد علوم تجربي در عين حال كه محترم است اگر تجربه باشد ـ نه خيال و قياس و گمان و وهم باشد، تجربه حتماً بايد به برهان عقلي تكيه كند ـ حجّت است، اما حجّت مُثبِت نه حجّت نافي, هميشه تجربه تكبُعدي است؛ يعني تمام علوم پزشكي ميگويد اين دارو براي فلان درد خوب است که اين راه علمي است؛ اما اين درد را از راه ديگر نميشود معالجه كرد او حقّ حرف زدن ندارد، زيرا آن را تجربه نكرده است. هيچ دانش تجربي لسان نفي ندارد. اگر گفتند وليّاي از اولياي خدا با يك حمد، بيماري را شفا داد تجربه نميتواند انكار كند، چون آن را تجربه نكرده، آن چيزی را كه تجربه كرده اين است كه فلان دارو براي درمان فلان درد خوب است که اين يك مطلب علمي است، اما غير از اين راهي نيست، اين را كه تجربه نكرده است؛ اين را از راه تجريد ثابت كردند و ثابت هم ميشود.
بنابراين علوم تجربي هميشه تكبُعدي است، مثل تجريدي نيست و مثل بحثهاي كلاميِ فلسفه نيست كه دو طرف را ببيند و فتوا دهد؛ علمِ تجربي در همان حوزهاي كه آزمايش كرد تجربه ميكند. غرض اين است كه «طَمس عين» و مانند آن, درمان چشم يا آسيب رساندن چشم از راه تجربه ابزاري ميخواهد، اما از غير راه تجربه چنين دليلي بر نفي نيست.
طَمْس و مَسْخ دال بر توانايي خدا و نشانه آن در فرسودگي جسم
فرمودند در هر شرايطي كه هستند، ﴿عَلي مَكانَتِهِمْ﴾ هستند هم ميتوانيم طمس كنيم و هم ميتوانيم مسخ كنيم؛ اين ﴿عَلي مَكانَتِهِمْ﴾ ميتواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد. هر كسي در هر شرايطي كه هست ميتوانيم نيرو را از او بگيريم، آن وقت اينها چه كار ميتوانند بكنند؟ نه ميتوانند برگردند و نه ميتوانند راهشان را ادامه دهند اين كارها را ميتوانيم انجام دهيم و نشانه آن هم اين است كه اينها هر روز دارند ضعف و قوّت را ميبينند. در سوره مباركه «روم» فرمود ما هر روز اينها را با اين وضع مشاهده ميكنند كه از ضعف به قوّت, از قوّت به ضعف دارند ميآيند ما اينها را مرتّباً كم كرديم, زياد كرديم كه اول اينها ضعيف هستند، بعد به صورت قوي درميآيند، دوباره در دوران سالمندي به صورت ضعف برميگردند؛ آيه 54 سوره مباركه «روم» اين است ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ﴾ كه در برخي از قرائتها «ضُعف» قرائت شده است ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَديرُ﴾ بعد ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾[20] كذا و كذا. در اينجا هم ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما كه ميبينيد همه توانها طولي نميكشد گرفته ميشود, پس ميشود داد, ميشود گرفت, ميشود نگه داشت، شما با كدام قدرت در برابر ذات اقدس الهي اين مقاومتها را ميكنيد؟ ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾.
در سوره مباركه «حج» هم فرمود ما آنچه را داديم ممكن است از شما بگيريم؛ ولي همان دعاهاي الهي و اين دعاي نوراني حضرت امير و سيّدالشهداء(سلام الله عليهما) باعث ميشود كه خدا با اينها كريمانه رفتار كند. در سوره مباركه «حج» آيه پنج به اين صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اگر اين را فراموش كرديد ديگر حيثيتي براي آدم نميماند. فرمود اين قدرتها و اين تواناييهايي كه داريد اگر در دوران سالمندي به فراموشي مبتلا شويد چه كار ميتوانيد كنيد؟ يك مُرده متحرّك هستيد قبل آن هم اين است كه ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾ ما شما را با اين تحوّلات آفريديم ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّي وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[21] پايان كار اين است.
امانت الهي بودن توانايي جسمي و رواني و لزوم استفاده صحيح از آن
بنابراين تمام اين تواناييها چه در قسمتهاي بدني, چه قسمتهاي نفسي و رواني در اختيار ذات اقدس الهي است و ما موظفيم اين امانتها را درست مصرف كنيم و در دعاها هم كريمانه از خدا بخواهيم تا زندهايم آبرومندانه زندگي كنيم اين را بخواهيم، جدّاً بخواهيم؛ ببينيد چند دعا در نهجالبلاغه هست که در همين فاز و فضاست. به من فلان چيز و فلان چيز بده اينها را خود ذات اقدس الهي خواهد داد، گرچه ما موظفيم اينها را هم بخواهيم، اما درخواست آن قسمت مهم را هم از ذات اقدس الهي فراموشمان نشود.
عدم رنج اعضا و جوارح هنگام از دست دادن هوش يا انصراف آن
پرسش: اعضا و جوارح رنج عذاب را میکشند؟
پاسخ: نه، دست و پا كه رنج نميبرد; لذا وقتي انسان توجه ندارد او را بيهوش ميكنند يا بيهوشي موضعي يا تخدير بدني که آمپول تزريق ميكنند و اين بدن را قطعهقطعه ميكنند، بدن که درد را احساس نميكند، اين نفس است كه احساس ميكند؛ لذا وقتي آمپول بيهوشي زدند يا بيهوشي موضعي كردند اين دست را, اين پا را قطعهقطعه ميكنند هيچ دردي در كار نيست، احساس درد براي نفس است که اگر توجه نداشته باشد دردی نيست, اگر كسي را بيهوش كردند دست و پايش را قطع كردند اين احساس نميكند و اگر كسي هوش او به طرف جاي ديگر بود، او هم احساس نميكند. اين بياني كه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه آن تير شكسته را از پاشنه پاي حضرت در حال نماز درآوردند همين است. اگر محبّت ظاهري بتواند ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[22] همين است. او در مورد محبّت ظاهري دست خود را ميبُرند و احساس نميكند، اگر برسد به محبّت الهي يقيناً تير را از پايش در ميآورند احساس نميكند، نه اينكه درد بود و حضرت تحمل كرد، دردي احساس نكرد. احساس براي نفس است وقتي كه نفس را بيهوش كردند و حواس نفس به جاي ديگر متوجه شد اين بدن را «ارباً اربا» كنند دردي در كار نيست، حالا اين انصراف گاهي به صورت ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾ است كه در محبّت ظاهري است يا گاهي كشيدن تير از پاي حضرت امير است كه در محبّت واقعي است يا در صحنههاي ديگر است؛ ولي مادامي كه نفس به بدن توجه دارد دادش درميآيد، براي اينكه نفس است كه ادراك ميكند. فرمود: ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾.
دفاع از رسول خدا و رهاورد دين با نفي شعر و شاعري از او
چون در سوره مباركه «يس» از وحي و نبوّت و توحيد و معاد سخن به ميان ميآيد گاهي برهان بر توحيد است، گاهي بر وحي و نبوّت است و گاهي بر معاد است، مسئله معاد را اينجا به پايان ميبرند، گرچه در پايان سوره مباركه «يس» ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾[23] باز سخن از معاد است و احياي نفوس است و ابدان است و امثال ذلك، اما درباره وحي و نبوّت شبههاي كه منكران وحي و نبوّت در حجاز داشتند اين بود كه گاهي ميگفتند اين شعر است, گاهي ميگفتند كهانت است, گاهي ميگفتند كذب است, گاهي ميگفتند افسانه است و مانند آن و وجود مبارك حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ـ معاذ الله ـ گاهي متّهم ميكردند كه شاعر است, گاهي كاهن است, گاهي ساحر است, گاهي کاذب است و گاهی مُفتري است و مانند آن.
در اين بخش از وجود مبارك حضرت و همچنين از كتاب و دين او و رهآورد او دفاع فرمود كه اينكه شما ميگوييد او شاعر است، شاعر نيست؛ در بخشهاي ديگر هم از افترا دفاع كرده؛ در بخشهايي هم از كهانت و سِحر دفاع كرده و در اين بخش از شعر بودن دفاع كرده است.
خدمت اسلام به شعر با نفي شعرهاي خيالي و رواج نظم حكيمانه
شعري كه در جاهليّت رسم بود شعر خيالي بود؛ يعني خيالات را, اوهام را, حرفهاي غير عالمانه را و حرفهاي غير معقول را با نظمهاي خاص در تشبيه و غير تشبيه ارائه ميكردند که اين كارِ رسمي اعراب آن روز بود، اسلام كه آمد چندين كار كرد كه اين را به صورت هنر در بياورد؛ اين ظرفيت را, اين لياقت را, اين ظرف را از آن مظروفهاي خالي تُهي و تخليه كند مظروف خوب در آن بريزد؛ اولاً فرمود جاهاي عمومي كه شما شعر ميخوانيد قدغن است، روز جمعه كه با هم جمع ميشويد خواندن شعر مكروه است, مسجد كه با هم جمع ميشويد خواندن شعر مكروه است. اين زمان و زمين را تطهير كرد كه اينجاها خيالبافي نكنيد، بعد كمكم معارف را به ياد اينها داد، دستمايه به اينها آموخت و حكيمانه اينها را پروراند، بعد ضمناً اشاره كرد كه اين معارف را در آن وزنها بريزيد. در جريان غدير وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از نصب وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به ديگري فرمود حالا بلند شو اين جريان را به نظم درآور, او بلند شد در حضور حضرت آن محتواي ولايتمداري را به قالب نظم در آورده؛[24] از همان زمان، البته قبل آن هم شروع شد كمكم شعرها وضع خاصّي پيدا كردند اگر لَبيد گفت:
«أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ ٭٭٭ وَ كُلُ نَعِيمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِلٌ»
حضرت فرمود: «أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ»[25] قول لبيد است.
بنابراين اگر هنري هست؛ مثلاً كسي خطّ خوبي دارد و جامعهاي خطّاط خوب دارد نبايد بگوييم خطّ خوب بد است بايد مطالب خوب را به او آموخت كه او با خطّ خوب ارائه كند، اگر كسي ذوق شعري دارد با نظم خاص شعر ميگويد مطالب معقول را بايد ياد او داد كه او به صورت نظم در بياورد.
نمونهاي از تلاش علماي دين در حفظ آبروي شعر
آبروي شعر را بزرگان ما حفظ كردند مثلاً علامه بحرالعلوم با گفتنِ آن دُرّه نجفيه در بحثهاي فقهي به نظم آبرو داد، مرحوم حكيم سبزواري فلسفه را به نظم در آورد آبرو داد, مرحوم آقا شيخ محمدحسين غروي اصفهاني كمپاني تحفةالحكيم نوشت فلسفه را به نظم درآورد, ابنمالك نحو را به صورت نظم عربي درآورد و آبرو داد, شهيد آقا شيخ فضل الله نوري او بخشي از فقه را به صورت نظم درآورد به شعر آبرو داد, در پايان من لا يحضره الفقيه مرحوم ابنبابويه قمي آنجا ايشان چند جمله دارند ميگويند اين از كلماتي است كه قبل از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي اين كلمات را نگفت, چند جمله را ميشمارند «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيسُ»[26] اين «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيسُ»؛ يعني الآن تنور گرم است نان ببنديد، اين جمله «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيسُ» را قبل از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي نگفت، يكي از جملههايي كه قبل از آن حضرت كسي نگفت اين است كه «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»[27] آنگاه اشعاري نظير سنايي, ملاي رومي, حافظ, اينها را مرحوم مجلسي اول در شرح من لا يحضره الفقيه[28] ميشمارند كه اينها به وزن آبرو دادند.
علم نبودن شعرهاي خيالي نزد خواجه طوسي و علامه حلي(رضوان الله عليهما)
مستحضريد شعر خيالي علم نيست؛ شما حتماً در بخشهاي الجوهر النضيد توجه كرديد، مرحوم خواجه هم متن منطق را نوشت, هم متن كلام را, متن منطق ايشان همان منطق التجريد است كه مرحوم علامه شاگرد ايشان شرح كرده به نام الجوهر النضيد في شرح منطق التجريد، كلام را نوشت مرحوم علامه شرح كرده كه كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد كه بعد گفتند حالا شما ميگوييد ما مثل او در عصر او نديديم اين كلمه عصرِ او زايد است مگر مثل خواجه قبلاً بود يا بعداً كسي آمد؟ مرحوم خواجه در متن منطق التجريد مسئله برهان را صناعت علمي ميداند، مسئله جدل را صناعت علمي ميداند, مسئله خطابه را صناعت علمي ميداند؛ در اين صناعات خمس وقتي نوبت به شعر ميرسد ميگويد: «في صناعة الشعر» نميگويد «صناعةٌ علمية». تفطّن مرحوم علامه در شرح منطق التجريد اين است كه چرا خواجه درباره برهان ميگويد صناعت علمي, درباره جدل ميگويد صناعت علمي, درباره خطابه ميگويد صناعت علمي, به شعر كه رسيده ميگويد: «صناعة الشعر»[29] و نميگويد صناعت علمي, علامه ميگويد اين خيالبافي كه علم نيست و به برهان تكيه نميكند؛ اگر وزن آمده و اگر موزون خوب آمده و اگر معارف بلند در قالب شعر ريخته شد آن وقت ميشود صناعت علمي.
رواج نظم حكيمانه ميان اعراب و تركها و ايرانيها
بعد ميگويد اين شعر با اين وزن در ايران, در تركيه و در بين اعراب، بين اين سه قوم شعر با اين وزن رواج داشت؛ ولي در يونان، در بين عِبريها, در بين سريانيها شعر با وزن و عروض و قافيه خاصّي كه ما داريم رواج نداشت، شعر آنها اشبه به نثر بود؛ نظير همين شعر نويي كه اخيراً رواج پيدا كرد؛ يعني يونانيها, سريانيها, عبريها شعرهايشان همين شعرهاي شبيه شعر نو بود، شعري كه وزن داشته باشد حسابِ عروض و قافيه در آن باشد اين در بين ايرانيها و آذريزبانها و اعراب بود و خدا غريق رحمت كند مرحوم علامه اميني را شما ميبينيد اين يازده يا دوازده جلد الغدير بخش مهمّ آن همين ادبيات شعري است، احاديث آن به اندازه اين شعرها نيست؛ اين شعر و اين ادبيات و اين قصايد علمي توانست فضاي ولايت را در طيّ اين قرنها حفظ كند. چند حديث مرحوم علامه اميني در الغدير ذكر كرده؟ اما چندين صفحه شما ميبينيد با ادبيات همراه است.
مخاطب بودن انديشه انگيزه در نظم حكيمانه علت تأثيرگذاري آن
اين ادبيات انگيزهاي است كه با انديشه همراه است؛ يعني شما ميبينيد وقتي مطلبي را يك خطيب بيان ميكند وقتی به صورت نثر بيان ميكند يك اثر دارد، وقتي همان را به صورت نظم بيان ميكند اثر مضاعف دارد؛ آنجا كه به صورت نثر بيان ميكند انديشه ما مخاطب است, آنجا كه به صورت نظم بيان ميكند هم انديشه و هم انگيزه ما اثر دارد، مخصوصاً اگر با يك آهنگ خوبي هم خوانده شود. فرمود آن شعري كه شما ميگوييد ما كه يادش نداديم, يك; ـ اين شاگرد ماست ـ شايستهٴ او هم نيست, دو; در تعبير قرآن كريم كسي كه عاقل نيست در حوزه خيال كار ميكند خدا از او به «مُختال» ياد ميكند قبلاً هم ملاحظه فرموديد ما تخيّل داريم به باب تفعّل, اختيال داريم باب افتعال, قرآن اين باب افتعال را به كار برد؛ ولي باب تفعّل را به كار نبرد ﴿وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[30] «مختال» همين اختيال و خيالباف و خيالزده است، كسي كه حرف عقلي ندارد و قابل برهان نيست؛ هَجو, مدح, ثنا و ذمّ او همه آنها در محدوده خيال است، اما اگر «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً» بود هم انديشه و عقل نظر لذّت ميبرد, هم انگيزه و عقل عمل لذّت ميبرد; لذا اثربخشي آن بيشتر است. آن زمانی كه اسلام آمده و فرمود شما اين معارف را در قالب آن وزنها بگذاريد شعراي فراواني پيدا شدند كه توانستند همان معارف را به صورت نظم در بياورند. اينكه فرمود: ﴿الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾[31] ﴿أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ﴾[32] همان شعرهاي جاهلي و خيالپرور بود; لذا يك عدّه را كه استثنا كرده؛ يعني ما معارفي به اينها ياد داديم، محتواي خوب به اينها ياد داديم، بعد اين شده حسّان[33] بعد جريان غدير را مطرح كرده خب آنجا ممكن بود با نثر به پيشگاه حضرت تهنيت عرض كند؛ ولي با نظم اثر و حفظ آن بيشتر است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره اسراء, آيه36.
[2]. نهج البلاغه, خطبه199.
[3]. سوره نور, آيه24.
[4]. شرائع الإسلام، ج4، ص121.
[5]. سوره فصلت, آيه21.
[6]. شرح الكافي ـ الأصول و الروضة (ملا صالح مازندراني)، ج10، ص191.
[7]. سوره کهف, آيه49.
[8]. سوره نبأ, آيه26.
[9]. سوره نمل, آيه89.
[10]. سوره انعام, آيه160.
[11]. سوره فاطر, آيه44.
[12]. سوره سبأ, آيه45.
[13]. لسان العرب، ج6، ص126.
[14]. سوره قيامت, آيه37.
[15]. سوره انفطار, آيات10 ـ 12.
[16]. نهج البلاغه, خطبه215.
[17]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2 ، ص578.
[18]. سوره بقره, آيه65.
[19]. سوره بقره, آيه117.
[20]. سوره روم, آيه55.
[21]. سوره حج, آيه5.
[22]. سوره يوسف, آيه31.
[23]. سوره يس, آيه78.
[24]. مجمع البيان، ج3، ص325.
[25]. بحارالانوار، ج67, ص295.
[26]. من لايحضره الفقيه, ج4, ص377.
[27]. من لايحضره الفقيه, ج4, ص379.
[28]. روضة المتقين، ج13، ص8.
[29]. الجوهر النضيد, ص299.
[30]. سوره حديد, آيه23.
[31]. سوره شعراء, آيه224.
[32]. سوره شعراء, آيه226.
[33]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص828.