اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ (9) وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ (10) قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَي إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12)﴾
مروري بر مباحث مطروحه در جلسات گذشته
چون سورهٴ مباركهٴ «سجده» در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي هم اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق است مسئله توحيد و وحي و نبوت را با تعبيرهاي گوناگون در اينجا ذكر فرمود. درباره وحي فرمود اين تنزيل ذات اقدس الهي است كتابي نيست كه كسي آن را نوشته باشد درباره ضرورت توحيد هم مسئله خلقت آسمان و زمين را ذكر فرمود در آيه چهار و ربوبيّت مطلقه الهي را در آيه پنجم ذكر فرمود كه فرمود هم او خالق است هم مدبّر و مدير, بعد به جريان آفرينش انسان رسيدند.
سرّ اختلاف تعابير دربارهٴ انكار وحي و نبوت و معاد
تعبيرهاي قرآن كريم نسبت به اين امور يكسان نيست درباره انكار وحي و نبوت با فعل مضارع ياد كرد فرمود: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه﴾[1] درباره انكار معاد با فعل ماضي ذكر فرمود, فرمود: ﴿وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا﴾ سرّش اين است كه اينها از ديرزمان منكر معاد بودند قبل از وحي و نبوّت هم منكر معاد بودند اما جريان وحي و نبوّت هر وقت آمده اينها اين كار را كردند قبلاً كه وحي و نبوّتي نبود تا آنها انكار كنند آنها از نظر ربوبيت مشرك بودند و از نظر معاد هم منكر محض بودند از ديرزمان ميگفتند: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ مگر ميشود انسانِ پوسيده دوباره برگردد و اما در جريان وحي و نبوّت كه تازه پيدا شده به صورت فعل مضارع ياد كردند كه اين افتراست ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه﴾ لذا آيه سه با فعل مضارع شروع شد و آيه ده با فعل ماضي.
احسن تقويم شدن انسان با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾
مطلبي كه مربوط به آفرينش انسانهاست فرمود اگر درباره انسان فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ يا فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[2] براي اين نيست كه ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ انسان را از طين آفريد, خيليها را از خاك ميآفريند ديگر نه آنها «أحسن المخلوقين» هستند و نه قرآن در آن موارد درباره خداي سبحان به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ياد ميكند. مشتركات انسان و دام را در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ملاحظه فرموديد خداي سبحان اين مشتركات بين انسان و دام را كه ذكر ميكند هرگز تعبير به ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ندارد يعني مسئله نطفه بودن مسئله علقه بودن مسئله مضغه بودن مسئله عِظام بودن مسئله ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ همه اينها در گاو و گوسفند هم هست اينها مشتركات بين انسان و دام است اما وقتي كه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[3] او ميشود «أحسن المخلوقين» خدا ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ آيه دوازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ تا اينجا مشترك بين انسان است و دام اما ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ در آنها نيست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اما آن خلق آخر چيست براي خيليها روشن نيست ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[4] وقتي انسان «أحسن المخلوقين» شد كشف ميكنيم كه خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است «أحسن المخلوقين» بودن انسان به مناسبت آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است اينكه ميبينيد همايشهاي فراواني هست درباره بيماريهاي مشترك بين انسان و دام براي همين است آن مربوط به بدن انسان است بسياري از بيماريها مشترك بين انسان و دام است كيفيت درمانش فرق ميكند مقدار مصرف دارو فرق ميكند اما آنجا كه خدا ميفرمايد: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ و امثال ذلك اينها ديگر در مسئله دام و امثال اينها مطرح نيست, پس اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ و انسان شده «احسنالمخلوقين» و خدايِ انسان شده ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ به مناسبت همان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است
آسيبپذيري انسان در غفلت از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾
اگر كسي آن جريان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ را رها كرده بدنمحوري شد خداي سبحان به او ميفرمايد تو اگر از نظر بدن بخواهي فكر بكني ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[5] اين زميني كه روي آن راه ميروي از تو سنگينتر است اين كوهي كه در دامنه آن حركت ميكني از تو بلندتر است نه به كوه ميرسي نه قدرت داري زمين را مهار كني همه چيز از تو سنگينتر و بزرگتر است.
پرسش:... پاسخ: چون غفلت دارد يعني به سوء اختيار خودش اين شهوت و غضب را مثل سگ هار مسلّط كرده بر آن عقلي كه «عُبد به الرحمن» و آن را به زنجير كشيده اين بيان نوراني حضرت امير همين بود فرمود: «كم مِن عقلٍ أسير تحت هوي أمير»[6] جبهه جهاد داخلي همين است اگر شهوت و غضب دست و پاي عقل را به زنجير كشيدند اين عقل بيچاره قدرت كار ندارد فرمانروا شهوت و غضباند خب اگر اين شد اين ميشود «كم مِن عقلٍ أسير تحت هوي أمير» اگر دست و پاي عقل باز بود «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان».[7]
غرض آن است كه آن آيات هم قبلاً گذشت كه انسان منهاي اهتمام به مسئله روح, زمين از او سنگينتر است آسمان از او بزرگتر است فرمود: ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾, فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.
سقوط انسان در صورت غفلت از كرامت خود
پرسش:... پاسخ: بله, آن براي آن است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ براي اينكه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[8] انسان كريم است به استناد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[9] قبلاً هم گذشت كه كرامتِ او به استناد خلافت اوست كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ او كه كريمِ بالذّات نيست كرامت او به استناد خلافت اوست خلافت هم آن است كه خليفه كار مستخلَفعنه را انجام بدهد به دستور مستخلفعنه كار بكند نه اينكه كنار سفره خلافت بنشيند حرف خودش را بزند اگر كسي نان خلافت را خورد حرمت خلافت را ديد حرف خودش را زد ميشود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ديگر جا براي ﴿كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ نيست كرامت انسان, ذاتيِ او نيست به استناد خلافت اوست اين يك اصل, كرامت خليفه به اين است كه دستور مستخلفعنه را انجام بدهد اگر كرامتِ خلافت را چشيد و غاصبانه حرف خودش را زد مثل اينكه كسي قائممقام يك وزير باشد از طرف وزير امضا بكند حقوق خاص هم بگيرد ولي كار خودش را بكند اين خلافت او غاصبانه است درباره همينها فرمود: ﴿اولئک کالانعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10]
برتري مخلوقات ديگر از انسان در صورت غفلت
پس نسبت به اينها سخن از «أحسن المخلوقين» نيست تحليل كرده فرمود زمين از شما محترمتر است آسمان از شما محترمتر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾,[11] ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[12] همه اين آيات براي انسان عادي است ولي انساني كه كرامت خود را به استناد خلافت ميداند و خلافت را حفظ كرده ميگويد خليفةالله بايد حرف الله را بزند دستور الله را انجام بدهد نه اينكه حرف خودش را بزند به ميل خود عمل بكند اينچنين كسي مشمول ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾[13] ميشود كاري كه از اين انسان ساخته است از آسمان و زمين ساخته نيست.
نمونهاي از پرورش حيوان در سايه انسان كامل
پرسش:... پاسخ: اما هدهد در سورهٴ مباركهٴ «نمل» گذشت كه اين تربيتشده وجود مبارك سليمان است آنجا او حرف حكيمانه زد شما ببينيد بسياري از افراد اين قدرت استدلال را ندارند ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي﴾[14] كذا و كذا و كذا فرمود من رفتم در يمن ديدم يك عده شمسپرستاند اينها چرا شمسآفرين را نميپرستند اينكه حرف يك انسان معمولي درسخوانده نيست چه رسد به حيوان اينها را وجود مبارك سليمان كه ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾[15] تربيت كردند.
پرسش:... پاسخ: بله براي روح است اگر روح تربيت بشود آن وقت ميشود خليفةالله وقتي خليفةالله شد استحقاق كرامت را دارد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ درست است اگر خلافت نداشت كرامت ندارد, كرامت نداشت ميشود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ اگر ﴿كَالْأَنْعَامِ﴾ شد آن آياتي كه قبلاً خوانديم درباره او صادق است فرمود زمين از شما محترمتر است آسمان از شما محترمتر است بزرگتر است سنگينتر است وزينتر است شما هفتاد, هشتاد كيلو وزن داريد همين! بنابراين سبب ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ﴾ بودن آن است.
تبيين تسويه جسم و جان انسان
مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ اين ﴿سَوَّاهُ﴾ را قبل از نفخ روح فرمود, تسويه بدن يك چيز است تسويه روح چيز ديگر است تسويه روح همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «شمس» بود كه در بحث ديروز گذشت فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[16] الهام فجور و تقوا, تسويه روح است يعني روح وقتي مستويالخلقه است كه ملهم به الهام الهي باشد اما بدن وقتي مستويالخلقه است كه گوش داشته باشد نه سامعه, چشم داشته باشد نه باصره; يعني اين ساختار طوري باشد كه براي آنها اذن خلق بكند سمع كه براي بدن نيست ما يك گوش داريم و يك سامعه, يك چشم داريم و يك باصره اينها را بايد در فقه ديده باشيد كه ديه گوش غير از ديه سامعه است ديه چشم غير از ديه باصره است يك وقت كسي به گوش كسي آسيب ميرساند اما سامعه او همچنان محفوظ است اين ديه گوش را بايد بدهد يك وقت به سامعه او آسيب ميرساند گوشش سالم است بايد ديه سمع را بدهد يك وقت است به چشم كسي آسيب ميرساند اين بايد ديه چشم را بدهد يك وقت به چشمش آسيب نميرساند كاري ميكند كه بينايي او را از او ميگيرد اين بايد ديه باصره را بدهد باصره كار روح است چشم شبكه چشم براي بدن است, سامعه كار روح است گوش عضو بدن است اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ يعني دستگاه ظاهري و باطني او را كاملاً ساختيم ما سراميكسازي و مجسمهسازي نكرديم كه روح در آن بِدميم همه اعضا و جوارح گوارشي و بيروني و دروني را خلق كرديم. ﴿وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ﴾ بعد روح داديم خب اين روح چه ميخواهد روح سامعه ميخواهد روح باصره ميخواهد كه از بيرون واردات علمي را بياورد بعد نيروي فكر و عقل و قلب ميخواهد كه بررسي كند تحليل كند از آن به فؤاد ياد كردند سامعه براي روح است نه براي بدن, باصره براي روح است نه براي بدن, فؤاد هم كه براي روح است گاهي ميبينيد روح متوجه جاي ديگر است اين چشم بيدار است عكسبرداري هم ميكند يك شخص از جلوي آدم ميگذرد سؤال ميكنند كه فلان كس را ديدي ميگويد متوجه نبودم. ديدن براي باصره است نه براي چشم خب اگر كسي متوجه نبود حواسش جاي ديگر بود اين آقا كه از جلوي چشمش رد شده عكسبرداري فيزيكي هم كه شده ولي ديدن حاصل نشده عكسبرداري شده چشم كارش را كرده ولي باصره كارش را نكرده باصره توجه است و علم است و از شئون نفس, لذا آن را در قسمت روح قرار داد بعد از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ وقتي نوبت به روح رسيد فرمود: ﴿وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ﴾ در فضا و حوزه روح, سمع و بصر و فؤاد.
پرسش:... پاسخ: غرض آن است كه روح تا روح است و توجه دارد ميشنود, اگر روح توجّهش به جاي ديگر باشد عكسبرداريِ فيزيكي با چشم حاصل است ولي ادراك نيست ادراك براي روح است. كارهايي كه مربوط به گوش است يك وقت انسان دارد مطالعه ميكند گاهي در ميزنند گاهي كسي سؤال ميكند اين كار فيزيكي انجام شده اُذن يعني گوش كار خودش را كرده و اما اين شخص توجه نداشت توجه براي نفس است نفس مادامي كه متوجه باشد انسان ميشنود و ميبيند مادامي كه نفس توجه نداشته باشد گوش ممكن است كار خودش را بكند چشم ممكن است كار خودش را بكند يعني اُذن و عين كار خودشان را ميكنند اما شنوايي و بينايي نيست اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾[17] سرّش همين است كه در سورهٴ «اعراف» گذشت فرمود: ﴿وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ نه اينكه سامعه دارند و نميشنوند فرمود گوش دارند و نميشنوند[18] نه اينكه باصره دارند و نميبينند فرمود چشم دارند و نميبينند. فرمود: ﴿قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾
پرسش: ﴿قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾ معنوي است يا ظاهري؟
پاسخ: ما هم بايد شكر ظاهري انجام بدهيم كه نعمتها را بجا صرف بكنيم هم شكر باطني كه معارف را فراهم بكنيم و عقايد و معارف را در جاي خود صرف كنيم.
پرسش:... پاسخ: هر دو, براي اينكه هم مواد را درست به كار بگيريم و وقتي درست به كار گرفتيم علم حاصل شد عمل صالح هم برابر آنها انجام بگيرد.
حضور دو اسم از اسماء الهي در محكمه معاد و علت آن
مطلب بعدي اينكه شفاعت خدا به اين ترسيم شد كه دو اسم از اسماي الهي در محكمه حاضر باشند و ما در محضر اين دو اسم باشيم هم عدل هم فضل, براي اينكه بسياري از مشكلات ما با مردم است حقّ مردم را ضايع كرديم برخي از مشكلات ما با ذات اقدس الهي است كه حقّالله را ضايع كرديم آنجايي كه حقّ مردم را ضايع كرديم آنجا حتماً بايد عدل باشد براي اينكه آنجا اگر از ما بگذرند كه صاحب حق راضي نيست بيش از عدل بر ما تحميل نكنند بر مجراي عدل باشد و آنجا كه با ذات اقدس الهي محاسبه داريم بدهكاريم بخواهد با عدل با ما رفتار كند ما در رنج و عذابيم ولي با فضل كه تخفيف و احسان است ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[19] با ما عمل كند اميد نجات ما هست لذا اگر فضل تنها باشد معنايش اين است كه ما حقّالناس را هم كه برديم از ما بگذرند اين نميشود هم بايد عدل باشد هم بايد فضل باشد هم حقّالناس محترم است هم حقّالله محترم است.
صدق عدم ارسال پيامبر براي قريش بعد از مسيح
مطلب بعدي آن است كه براي فترت كه در آن آيه فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ﴾[20] چند وجه ذكر شد يكي اينكه پيامبري بر آنها نيامده مثل اينكه براي قريش پيامبري نيامده يكي اينكه براي غير قريش دو پيامبر بين وجود مبارك حضرت عيسي و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه اينها در آن اقوام بودند ولي براي قريش سابقه نداشت براي مجموع اينها صادق است كه پيامبر اولواالعزمي كه شريعت و كتاب تازهاي بياورد نبود اما اينكه آيا افرادي ميتوانند قاصر باشند غافل باشند اين در هر عصر و مصري ممكن است چون نه قرآن وعده داد كه «لكل فردٍ هاد» و نه توقع است كه «لكلّ فردٍ رسول» همهاش قبيله است و مملكت است و قوم است فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[21] نه «لكلّ واحدٍ واحدٍ هاد» ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أن اعْبُدُوا اللّهَ﴾[22]
اثبات وجود مُنذر و حجّت براي هر قومي
هر محلّي پيامآوري دارد حالا يا پيامبر اولواالعزم است يا غير اولواالعزم است يا اماماني هستند كه جانشينان پيامبرند يا شاگردان آنها هستند كه حجت خدا را به مردم ميرسانند. اينكه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ بعد فرمود عالمان دين اگر به حوزههاي علميه بروند مبلّغان الهي بشوند آنها هم كار انبيا را انجام ميدهند اگر ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[23] اگر ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[24] هست خب ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا﴾[25] اين انذار نشان ميدهد كه عالمان دين, مبلغّان دين وارثان انبيا(عليهم السلام) هستند
سؤال فرشتگان از گنهكاران در قيامت از وجود مُنذر
در قيامت ديگر سؤال نميكنند كه تو پيغمبر اولواالعزم نداشتي يا پيغمبر نداشتي يا امام نداشتي ميگويند مگر منذران نيامدند مگر فلان حسينيه نبودي مگر فلان مسجد نبودي مگر فلان عالِم نگفت خدا حق است قيامت حق است واجبات را نگفت محرّمات را نگفت اين خزنه جهنم از او سؤال نميكنند كه مگر تو پيغمبر نداشتي ميگويند مگر تو روحاني نداشتي ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[26] مگر زمان خود انبيا(عليهم السلام) پيامبر درِ خانه همه مردم ميرفتند.
پرسش:... پاسخ: كار آنها را ميكنند در حدّ خودشان. منتها اگر بيگانه و آن مستكبر بگذارد اين رسانههاي تبليغي در جهان فراگير خواهد بود مشكل اين است كه اينها ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾[27] اين ﴿يَصُدُّونَ﴾ هم به معناي «ينصرفون بأنفسهم» (يك) هم «يصرفون غيرهم» (دو) اينها بانصراف انفسهم و صرف أغيارهم جلوي تبليغات دين را ميگيرند خب آنها كه دسترسي ندارند ميشوند مستضعف فرمود: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ﴾[28] خب اينها مستثنا هستند و قرآن هم وعده نداد كه براي هر فردي هادي ميآيد فرمود: ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ فرمود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ آن وقت در قيامت وقتي عدهاي به جهنم ميروند خازنان جهنم ميگويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾
عالمان دين وارثان انبياء و منذران جامعه
خدا سبحان در سورهٴ «توبه» فرمود عالمان دين وقتي به حوزهها رفتند متفقّه شدند احكام دين را ياد گرفتند به بلادشان برگشتند ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ خب اين ﴿لِيُنذِرُوا﴾ حاصل ميشود ديگر لازم نيست پيامبر يا امام باشد حرف پيامبر يا حرف امام را وقتي بفهمد به مردم بگويد همان نذير است حجت خدا بر مردم تمام ميشود.
به هر تقدير فترت يا به معناي آن است كه رسول اولواالعزم نيامده اين در فضاي وسيعتر است يا از آن كوچكتر رسول غير اولواالعزم نيامده.
پرسش: مردم ميتوانند از انبيا درخواست معجزه بكنند اما از علما كه نميشود.
پاسخ: بله معجزه علما همان قرآن است كه همراهشان است لازم نيست كه از خود عالِم دين معجزه بخواهند اين قرآن معجزه است ما از طرف اين قرآن آمديم قرآن هم كلام الله است.
عقلاني بودن رجوع به عالمان در مسائل ديني
پرسش:... از قرآن سر در نميآورند. پاسخ: بسيار خوب عقل ميگويد هر بيسوادي به باسواد مراجعه كند اين وقتي دلش درد ميكند به طبيب مراجعه ميكند وقتي ميخواهد خانه بسازد به مهندس مراجعه ميكند وقتي در مسائل ديني مشكل دارد بايد به روحاني محل مراجعه كند اين حداقل حكم عقل است كه جاهل بايد به متخصّص فن رجوع بكند.
بنابراين اين فترت به هر معنايي كه باشد تام است و مخالف با آن آيات هم نيست چون آيات وعده نداده كه براي هر كسي پيامبري بيايد.
استبعاد تنها دليل منكران معاد و پاسخ برهاني آن
مطلب ديگر در جريان معاد كه فرمود: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ﴾ اينها برهاني نداشتند دستشان خالي بود فقط استبعاد بود خودشان هم تعبير كردند گفتند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[29] اينها ميگفتند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾ برهاني بر استحاله نداشتند فقط استبعاد ميكردند ذات اقدس الهي در برابر منكران معاد چند طايفه آيات دارد كه بخشي از آنها ناظر به اين است كه ممكن است هيچ بعيد نيست هيچ استحالهاي ندارد ذات اقدس الهي كه ﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[30] است انساني كه هيچ نبود ماده اوّليهاش را آفريد بعد از آن ماده به صورت انسان موجودي ساخت كه شما ميبينيد. در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيه 27 گذشت كه ﴿وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ پس از نظر امكان بخواهيد يقيناً ممكن است خداي سبحان دوباره انسان مرده را زنده كند براي اينكه وقتي كه هيچ نبود نه روحش بود نه بدن آفريد حالا كه هر دو وجود دارند منتها پراكندهاند اين بخشي از آيات قرآن كريم است كه جواب استبعاد آنها را ميدهد اما حالا خب معاد شده ممكن ولي هست يا نه؟ قبلاً هم گذشت كه تعبير قرآن كريم از معاد به عنوان ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[31] يعني «المعاد حقّ بالضروره» اين قضاياي بديهي هر قضيهاي بالأخره جهتي دارد بعضي از قضايا جهتش امكان است مثل اينكه ميگوييم «زيد قائم بالامكان» بعضي از قضايا جهتش ضرورت است ميگوييم «زيد انسان بالضروره» وقتي ميگوييم «المعاد حقّ» يعني «المعاد حقّ, المعاد موجودٌ بالإمكان» يا «المعاد حقّ, المعاد موجود بالضروره»؟ «المعاد موجود بالضروره» مثل «الانسان ناطق بالضروره» اين ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ همين است نه اينكه خدا ممكن است دوباره انسانها را خلق بكند بالضروره خلق ميكند آن طايفه آياتي كه ناظر به ضرورت معاد است از همين جاها شروع ميشود كه اگر معاد نباشد اين خلقت پوچ است چون هر كه هر چه كرد, كرد هر كسي ظلمي كرد, كرد هر كسي رنجي ديد, ديد نه خوبان طرْفي ميبندند نه بدان كيفر ميبينند باطل همين است باطل كه ديگر حقيقت شرعيه ندارد.
سؤال ابراهيم(عليه السلام) از آموزش احياي مردگان نه استبعاد آن
پرسش: حضرت ابراهيم از ضرورت سؤال ميكند؟
پاسخ: نه, حضرت ابراهيم سؤال ميكند كه به من ياد بده من هم مردهها را زنده كنم اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت, خود حضرت ابراهيم وقتي در توحيد الهي سخن ميگويد, ميفرمايد: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[32] برهان اقامه كرده در آن محاجّه با نمرود, كسي كه برهان اقامه ميكند ميگويد: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ ديگر در مسئله معاد مشكلي ندارد آنجا گذشت كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) به خدا عرض كرد كه به من ياد بده من چگونه مردهها را زنده كنم نه تو چگونه مردهها را زنده ميكني.
پرسش: عرض كرد ﴿رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾؟
پاسخ: ﴿كَيْفَ تُحْيِي﴾ نه «كيف تحيي الميّت» به من نشان بده ﴿أَرِنِي﴾ كيفيت احيا را فرمود اين كار را بكن آن كار را بكن ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾[33] به من كيفيت احياي موتا را نشان بده چند قضيه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» هست يكي اينكه خود آن شخص حالا يا عُزير است يا هر كه, خود او را اماته كرد و زنده كرد تا اين مردن و زنده شدن را در درون خود بيابد قضيه ديگر كه قضيه حضرت ابراهيم است اين است كه كيفيت احيا و اماته را به حضرت نشان داد حضرت هم اماته كرد هم احيا كرد.
پس ضرورت معاد معنايش اين است كه همانطوري كه دو دوتا چهارتاست و محال است نباشد, معاد حق است محال است نباشد ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾
تبيين دو طايفه از آيات در ضرورت معاد
دو طايفه آيات درباره ضرورت معاد است يك طايفه آيات آنها كه بالصراحه ميفرمايد ما اين نظام را به حقيقت آفريديم هيچ ممكن نيست حرف كسي, كار كسي, انديشه كسي, انگيزه كسي هدر برود اگر هر كسي هر حرفي زد هر كاري كرد هر فكري كرد هر انديشهاي داشت هر انگيزهاي داشت به حسابش نرسند ميشود پوچ ما چنين عالمي خلق نكرديم فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[34] اين «باء» يا «باء» مصاحبه است يا «باء» ملابسه وقتي گفتند اين ساختمان با سيمان ساخته شد يا با آهن ساخته شد يعني درون و بيرون و حقيقت اين ساختمان اين مصالح است عالَم با مصالح حق ساخته شد اگر ذرّهاي بطلان در اين عالَم راه پيدا كند اين عالَم الهي نيست فرمود ما اينجا اجازه نداديم كه هر كسي هر كاري بكند ما به حق آفريديم اين يك طايفه, در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود بطلان در اين عالَم نيست ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ كه ظالم هر كاري كرد, كرد مظلوم هر چه چشيد, چشيد اينطور نيست فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾,[35] ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[36] سُدي يعني ياوه, اين مگر ميشود هر كسي هر حرفي بزند در عالم و رَد بشود حساب و كتابي نداشته باشد. بنابراين دو طايفه از آيات است كه براي ضرورت معاد نازل شده است كه «المعاد حقّ لا ريب فيه» نه اينكه ممكن است خدا عالَم ديگر داشته باشد اگر نداشته باشد ميشود باطل,
بطلان نظام آفرينش در صورت نبود معاد
مرگ اگر پوسيدن باشد ميشود باطل, حساب و كتاب نباشد ميشود باطل ولي در سورهٴ «ص» فرمود ما باطلگرا نيستيم باطلآفرين نيستيم ياوهآفرين نيستيم آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا﴾ آنها كه ميگويند بعد خبري نيست معنايش همين است يعني صداميان هر چه كردند, كردند شهدا هر چه چشيدند, چشيدند خب باطل همين است, فرمود هر كس هر چه كرد, كرد, ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا﴾. فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ يا ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ تمام ذرّات عقايد و انديشه شما حسابشده است ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾
ظن مشركان به بطلان نظام آفرينش و ردّ آن
منتها بحثي كه فعلاً در سورهٴ مباركهٴ «سجده» داريم اين است كه فرمود اينها خيال كردند ممكن نيست حالا دليلي بر استحاله ندارند استبعاد دارند ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ فرمود شما كجا گُم ميشويد گمشدني نيست جانتان كه در زمين فرو نميرود در دست فرشتههاي ماست بدنتان در زمين است و پراكنده است بعد جمع ميكنيم
صحت تعابير سهگانه در اخذ جان انسان
در جريان روح فرمود در دست فرشتگان است حالا اين تفسير روايي را لابد ملاحظه فرموديد در كنزالدقائق و امثال آن كه چند روايت است در ذيل همين آيه برخيها آمدند از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيات اماته براي ما مشتبه است براي اينكه در يك قسمت از آيات دارد خدا جان را ميگيرد در يك قسمت دارد مَلك الموت ميگيرد طايفه سوم آياتي است كه دارد كه فرشتهها جان را قبض ميكنند فرمود هر سه حق است و هر سه را ذات اقدس الهي انجام ميدهد منتها متوفّاها فرق ميكنند[37] ممكن نيست كاري در عالَم انجام بگيرد خداي سبحان حضور نداشته باشد مدبّرات امر به اذن خدا انجام ميدهند لكن آنجا كه فرمود: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ﴾[38] چون مدير كل و مدبّر كل اوست آنجا كه فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[39] يك مدير مياني است به اذن خدا, آنجا هم كه فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[40] آنها مسئولان زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليهم اجمعين) هستند همه اينها هستند منتها عمده آن است كه محتضر در چه حدّي باشد كه جان را به چه كسي تسليم بكند برخيها تا «رخش ببينم و تسليم وي كنم»[41] منتظرند بعضيها هم به حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) تسليم ميكنند بعضيها هم به فرشتههاي زيرمجموعه.
تبيين چگونگي احياي مردگان از زمين بعد از تبدل آن
در آيات ديگر همانطوري كه درباره روح آمد درباره بدن هم فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 55 اين است فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾ در هر سه جا هم ضمير «كم» است ضمير جمع مذكّر سالم به مخاطبان اشاره ميكند ما شما را از زمين خلق كرديم دوباره به زمين برميگردانيم بار سوم شما را از زمين در ميآوريم اين براي بدن است آنجا هم ﴿يَتَوَفَّاكُمْ﴾ توفّاست فرشته مرگ جان شما را قبض ميكند; منتها مشكل اين است كه انساني كه از خاك بود وارد زمين ميشود دوباره از زمين برميگردد اين سؤال را بايد با توجه به آيات سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» حل كرد در سورهٴ «ابراهيم» آيه 48 به اين صورت است فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» يعني روزي ميرسد كه كلّ مجموعه عوض ميشود ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ يعني «تبدلّ السماوات غير السماوات» اين زمين تبديل ميشود به زمين ديگر, اين آسمانها تبديل ميشوند به آسمانهاي ديگر آنگاه اين سؤال مطرح است كه مطابق سورهٴ «واقعه» ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[42] همه آن روز حاضرند خب اين تغيير و تحوّل با احياي موتا چه وقت حاصل ميشود يعني انسانها اوّلين و آخرين دوباره زنده ميشوند روي اين زمين بعد اين زمين تبديل ميشود به زمين ديگر اين است يا اول زمين و آسمان تبديل ميشود به يك نظام ديگر بعد انسانها از آن زمين تبديلشده برميخيزند يا همزمان بالأخره اگر اين زمين باشد يك حكم دارد اگر زمين ديگر باشد حكم ديگر دارد رواياتي كه در تفسير كنزالدقائق و مانند آن در ذيل اين آيه آمده است برخي از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) است برخي از ائمه ديگر كه زمين تبديل ميشود «بأرضٍ لم تكسَب عليها الذّنوب»[43] زمين تبديل ميشود به زميني كه روي آن گناه نشده يا زمين تبديل ميشود به خُبز نقيه اين همه جمع شدند تا حساب آنها بررسي بشود از همين نانِ زمين ميخورند[44] اينها يعني چه اين زمين تبديل ميشود به خُبز نقي نان خوب, گندم خوب همه از اين زمين ميخورند اگر آن روايات در ذيل اين آيه ارزيابي بشود بعد به اين سه مطلب پاسخ داده بشود خيلي از مسائل حل ميشود كه آيا انسانها يعني اولين و آخرين مبعوث ميشوند از زمين بعد زمين و آسمان عوض ميشود يا اول زمين و آسمان عوض ميشود بعد انسانها مبعوث ميشوند يا همزمان
شمول غالب موارد استعمال «سماء» به آسمان و زمين
ولي منظور از سماء در غالب موارد، مجموعه آسمانها و زمين است اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ﴾ آن سماء منظور جنس و مطلق سماست يعني آيه يازده سورهٴ «فصلت» كه فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ يعني مطلق سماء به دليل اينكه در آيه بعد يعنی آيهٴ دوازده فرمود: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ آنها را آسمانهاي هفتگانه قرار داديم و از اينكه خدا از تأنّي ياد ميكند لوجهين است يكي دستور اينكه عجلهاي در كار نباشد هر چيزي را در وقتش انجام بدهند يكي اينكه خداي سبحان ضمن اينكه سماوات و ارض را مسخّر كرده در صدد تعليم هم است فرمود من اينها را به خليفهام ياد ميدهم كه من چطوري ساختم شما مشابه اين را ميتوانيد بسازيد ميشود از دخان, كُرهاي ساخت حالا شما به آن مقدار نميتوانيد ولي اين مادهاش فراهم است سرّ تبيين اينكه ما از كدام ماده چه ساختيم براي تعليم است ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ فرمود ما از دود از دخان اين كرات را ساختيم پس ميشود امكان هست اين در صدد معجزه كه نيست اين خلقت عادي است معجزه آن است كه بالأخره از كوه سنگي, ناقهاي در بياورد اين ميشود معجزه كه كار علمي نيست راه فكري ندارد اين مخصوص به قداست روح نبي است اما اينها اين تأنّي كه فرمود: ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[45] است يا مادههاي اوّليه اينها را ذكر ميكند در حقيقت براي تعليم است كه اين كارها را ما انجام داديم تا بتوانيد مشابه اين را بسازيد
بيداري منكران معاد با ديدن قيامت و تقاضاي بازگشت به دنيا
حالا اين براهين كه ثابت شد افراد تبهكار كه منكر قيامت بودند وقتي وارد صحنه قيامت ميشوند حق برايشان روشن ميشود ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اينها را ميگويند منتها ميگويند خدايا ما الآن بيدار شديم, فهميديم حق با شماست معاد حق است توحيد حق است وحي و نبوت حق است ما را برگردان دنيا كه عمل صالح انجام بدهيم ما يقين داريم.
بررسي مقصود از يقين در كلام منكران معاد
نكته اساسي اين است كه اين ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ﴾ يعني ما يقين ايماني داريم كما ذهب إليه بعض منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه)[46] يا يقين علمي داريم در قيامت جا براي يقين ايماني نيست يعني در قيامت اينها ايمان بياورند اگر ايمان بياورند ميشوند موحد, موحد كه مخلّد در نار نيست اينها يقين علمي دارند يعني صد درصد برايشان روشن ميشود كه حقّ اين است اما ميخواهند ايمان بياورند جايش در قيامت نيست يعني بين نفس و ايمان, اراده فاصله است اينكه در آن آيه فرمود: ﴿نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ اين ﴿نَعْمَلْ﴾ اعم از عمل جانحه و جارحه است آن ايمان, عمل جانحه است اين نماز و روزه و امثال ذلك عمل جارحه است در قيامت هيچ ممكن نيست كسي ايمان بياورد زيرا ايمان, تكليف است تكليف در فضاي شريعت است بين نفس و ايمان, اراده فاصله است اين اراده را شريعت رهبري ميكند و مانند آن, بين نفس و علم, اراده فاصله نيست هيچ كس نميتواند بعد از اقامه برهان بگويد من نميخواهم بفهمم, فهم در اختيار كسي نيست.
پرسش: بالأخره به يقين ميرسند؟
بيان تفاوت يقين علمي و ايماني و نقش آن در وجود انسان
پاسخ: يقين علمي نه يقين ايماني, در بحثها هم همينطور است ميداند حق با طرف است ولي باور نميكند همان كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود براي تو صد درصد مسلّم شد اين معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[47] براي تو مسلّم شد تو مشكلي نداري قبول بكن, ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[48] همين است ميبينيد دو طلبه كه تازه رفتند مقدمات بحث كنند يا سيوطي بحث كنند با اينكه ثالث اينها ذات اقدس الهي است هيچ كسي در حجره نيست اين فهميده حق با رفيق خودش است اما مرتب به هر وسيله است دارد حرف خودش را توجيه ميكند اين اگر ـ خداي ناكرده ـ تربيت نشود وقتي وارد جامعه شد منشأ بسياري از خطرات خواهد بود براي انسان ممكن است چيزي صد درصد ثابت بشود كه حق است ولي باور نكند بين باور و علم, خيلي فرق است باور كار عقل عملي است كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» علم براي عقل نظري است اينها كاملاً مرزهايشان جداست ممكن است كسي صد درصد براي او روشن بشود و باور نكند در قيامت جا براي باور نيست باور, ايمان است فعل اختياري است واجب است تكليف است شريعت ميطلبد اينها علماليقين دارند اما علماليقين مشكل اينها را حل نميكند حجتي است عليه اينها, ايمان نميتوانند بياورند اينكه ميگويند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ اين عمل به معني عمل جارحه نيست اعم از عمل جانحه و جارحه است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ سجده، آيهٴ 3.
[2] . سورهٴ تين، آيهٴ 4.
[3] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[4] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85 .
[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.
[6] . نهج البلاغه، حکمت 211.
[7] . الکافی، ج1، ص11.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[9] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.
[10] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[11] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.
[12] . سورهٴ غافر، آيهٴ 57 .
[13] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[14] . سورهٴ نمل, آيهٴ 25.
[15] . سورهٴ نمل, آيهٴ 16.
[16] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8 .
[17] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[18] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179؛ ﴿لَهُمْ اٴعينٌ لاَيُبصرُونَ بِهَا﴾ .
[19] . سورهٴ شوری, آيهٴ 30.
[20] . سورهٴ سجده, آيهٴ 3.
[21] . سورهٴ رعد, آيهٴ 7.
[22] . سورهٴ نحل, آيهٴ 36.
[23] . سورهٴ رعد, آيهٴ؛ سورهٴ نازعات, آيهٴ 45.
[24] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 2.
[25] . سورهٴ توبه, آيهٴ 122.
[26] . سورهٴ ملک, آيهٴ 8.
[27] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 45.
[28] . سورهٴ نساء, آيهٴ 98.
[29] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.
[30] . سورهٴ بقره, آيهٴ 117؛ سورهٴ انعام, آيهٴ 101.
[31] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 9.
[32] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[33] . سورهٴ بقره, آيهٴ 260.
[34] . سورهٴ انعام, آيهٴ 73.
[35] . سورهٴ مومنون, آيهٴ 115.
[36] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.
[37] . التوحيد (شيخ صدوق), ص268; تفسير كنزالدقائق, ج10, ص287.
[38] . سورهٴ زمر, آيهٴ 42.
[39] . سورهٴ سجده, آيهٴ 11.
[40] . سورهٴ انعام, آيهٴ 61.
[41] . ديوان حافظ، غزل 351.
[42] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[43] . تفسير العياشي, ج2, ص236; تفسير كنزالدقائق, ج6, ص130; در نقل تفسير العياشي, «لم تكتسب» آمده است.
[44] . الكافي, ج6, ص286; تفسير كنزالدقائق, ج7, ص89 ـ 92.
[45] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 54؛ سورهٴ سجده, آيهٴ 4.
[46] . الميزان, ج16, ص253.
[47] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[48] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.