03 05 1986 2926931 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 199(1365/02/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرّجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلِلّهِ المَشْرِقُ وَالمَغْرِبُ فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۱۱۵)

عدم انحصار وجه الله در مكان و جهتي خاص

اين كريمه احياناً ناظر به مسئلهٴ تغيير قبله است از بيت المَقْدس به مسجد الحرام، به كعبه، بعضي اعتراض كردند كه چرا قبلهٴ مسلمين از بيت المقدس به كعبه منتقل شد كه همين اعتراض در سورهٴ مباركهٴ بقره در بحثهاي آينده خواهد آمد كه ﴿سيقول السفهاء من الناس ما وليّهم عن قبلتهم التي كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾[1]؛ وقتي قبلهٴ مسلمين از بيت المقدس به كعبه منتقل شد يهودي‌ها اعتراض كردند، گفتند به اينكه يا عبادتهاي لاحق اينها باطل است يا عبادت‌هاي سابق اينها. اگر قبلهٴ حقيقي بيت المقدس است پس انحراف از بيت المقدس به كعبه باطل است و عبادت‌هاي بعد از انحراف هم باطل و اگر قبله كعبه است پس عبادت‌هايي كه تا كنون به طرف قدس انجام مي‌دادند باطل است. در اين زمينه خداي سبحان آيه‌اي نازل كرد كه ﴿لله المشرق و المغرب﴾؛ استقبال به وجه خدا جاي معيّني ندارد، اگر مشرق و مغرب مال خداست و همه جا خدا حضور دارد پس ﴿أينما تولّوا فثم وجه الله﴾ كه اين فاي تفريع نشانهٴ سعهٴ فيض خداي سبحان است.

مشرق و مغرب، مِلك و مُلك خدا

بيان ذلك آن است كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان مشرق و مغرب را مِلك و مُلك خود مي‌داند. مشرق و مغرب دو جهتند نه دو موجود عيني خارجي نظير شمس و قمر يا شجر و حجر، شجر يا حجر يك موجود خارجي است، ولي مشرق و مغرب جهت است. جهت بودنِ مشرق و جهت بودن مغرب متوقف است بر اينكه يك كوكب و يك نيّري باشد اوّلاً، و حركتي باشد ثانياً تا از حركت آن نيّر طلوع و غروبي پيدا شود و قهراً مشرق و مغربي هم پيدا بشود؛ پس اگر يك كوكبي نباشد يا كوكب باشد ولي حركت نكند، شرق و غربي نيست.

خداي سبحان كه فرمود: مشرق و مغرب مال خداست، براي آن است كه هم آن كوكب را مخلوق خود مي‌داند و هم حركت آن كوكب را به اختيار خود مي‌داند. هم خلقت شمس و قمر را به خود نسبت مي‌دهد و هم حركت شمس و قمر را. قهراً مشرق و مغربي كه بر اين دو امر متوقف است، مال خدا خواهد بود.

امّا شمس و قمر را مال خود مي‌داند؛ زيرا گذشته از اينكه فرمود: ﴿الله خالق كلّ شيء﴾[2]؛ يعني هرچه كه مصداق شيء است مخلوق خداست، هر چيزي كه شيء بر او صادق است مخلوق خداست، گذشته از آن، دربارهٴ خصوص شمس و قمر هم فرمود: چرا شما شمس و قمر را عبادت مي‌كنيد، خدا را عبادت كنيد كه خالق شمس و قمر است. همان آيه‌اي كه تلاوتش باعث سجده واجب است: ﴿لاتسجدوا للشمس و لا للقمر﴾[3] و لكن خدايي را بپرستيد كه خالق شمس و قمر است؛ پس اصل شمس و قمر مخلوق خداست و مخلوق مِلك و مُلك خالق است.

حركت شمس و قمر هم به دست خداست كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد، خداي سبحان فرمود: اگر خدا حركت نمي‌داد اين منظومهٴ شمسي را و مي‌خواست شب را براي شما سرمدي كند، ﴿من إله غير الله يأتيكم بضياء﴾[4] و اگر خدا مي‌خواست نهار را براي شما سرمدي كند ﴿من إلهٌ غير الله يأتيكم بليلٍ تسكنون فيه﴾[5]؛ اگر خدا اين اجرام را حركت نمي‌داد، ليل و نهاري نبود. شمس و قمر اگر حركت نكنند نه ليل و نهار هست، نه شرق و غرب؛ لذا احتجاج ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اين است كه ﴿فإنّ الله يأتي بالشمسِ من المشرق﴾[6]؛ يعني حركت شمس به دست خداست يا حركت زمين به دور شمس به دست خداست، چون شمس و قمر و همچنين حركت شمس و قمر به دست خداست؛ پس مشرق و مغرب به دست خداست، مشرق و مغرب مال خداست. وگرنه مشرق و مغرب نظير شمس و قمر يا شجر و حجر يك موجود جداي خارجي نيست كه ما به إزا داشته باشد جهت است و براي اينكه آن مسئلهٴ اساسي را تبيين كند، فرمود به اينكه جنس مشرق و جنس مغرب مال خداست، تنها مربوط به شمس و قمر نيست.

 

مشرق، مشرقين، مشارق

هر كوكبي كه حركت دارد طلوع و غروبي دارد، آنجا كه سخن از ﴿والنجم إذا هويٰ﴾[7] است. سوگند به نجم و ستاره آن وقتي كه به طرف كرانهٴ مغرب نزديك مي‌شود هر ستاره‌اي كه حركت دارد طلوع و غروبي دارد. هر طلوع و غروبي هم مطلع و مغربي دارد، مشرق و مغربي دارد؛ پس جنس شرق و غرب مال خداست كه فرمود: ﴿لله المشرق و المغرب﴾. آن‌گاه براي اينكه ما را به همهٴ اقسام شرق و غرب آشنا كند، گاهي در سورهٴ الرحمن مي‌فرمايد: ﴿ربّ المشرقين و ربّ المغربين﴾[8] كه توضيحش در بحث قبل به عرض رسيد كه دو شرق اعتدالي است و دو مغرب اعتدالي يعني اوّل فروردين و اوّل پاييز كه تقريباً «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» اين دو حالت است و از آن جهت كه زمين كروي است و هر لحظه يك گوشهٴ زمين مشرق است و يك گوشهٴ زمين مغرب، فرمود: ﴿ربّ المشارق و المغارب﴾[9] و از آن جهت كه مغرب با مشرق عدم و ملكه‌اند نه ضدّان چون ظلمت و نور است، نه دو شيء مضادّ هم؛ پس مغرب در حقيقت وجود ندارد ما از عدم شرق غرب انتزاع مي‌كنيم، اينچنين نيست كه يك چيزي جهت حقيقي باشد به نام مشرق، يك جهت حقيقي باشد به نام غرب. گرچه هيچكدام وجود خارجي ندارند هر دو جهت‌اند، نظير شمس و قمر نيستند كه يك وجود عيني داشته باشند، جهت‌اند ولي در جهت بودن اصالت از آنِ مشرق است و تبعيت از آنِ مغرب. مغرب تابع مشرق است، نه اينكه مغرب و مشرق مثل شمال و جنوب باشند. شمال و جنوب عِدل هم‌اند، هيچكدام اصل و ديگري فرع نيست، امّا مشرق و مغرب يكي اصل است و ديگري فرع. مغرب چيزي در برابر مشرق نيست، همين كه آفتاب سيرش را ادامه داد و منطقهٴ ديگر را روشن كرد، آنجا كه آفتاب نيست تاريك است، آنجا كه تاريك مي‌شود از آن غروب انتزاع مي‌كنند، مغرب انتزاع مي‌كنند. از نبودِ نور غروب انتزاع مي‌كنند، از غيبتِ شمس مغرب انتزاع مي‌كنند وگرنه مغرب مثل مشرق يك جهت وجودي نيست، يك بحث در اينست كه مشرق و مغرب جهتند نه عين خارجي، يك بحث در اين است كه مشرق و مغرب مثل شمال و جنوب نيست؛ مشرق و مغرب يكي اصل است و ديگري فرع. مغرب تابع مشرق است مثل ظلّ و ذي‌ظل است كه يكي اصل است ديگري تابع. چون غروب تابع شرق است و مغرب تابع مشرق است در سورهٴ مباركهٴ صافات فرمود: ﴿إنّ إلهكم لواحد ٭ رب السموات و الأرض و ما بينهما و رب المشارق﴾[10]؛  يعني اصلاً نه مغربي داريم، نه مغربيني داريم نه مغاربي: ﴿ربّ المشارق﴾، هرچه هست شرق است، هرچه هست إشراق است، هرچه هست افاضه است، غروبي در كار نيست كه خدا جايي را مغرب بكند همين كه شمس را حركت داد آنجا كه حركت شمس جلوتر رفت و روشن كرد در جايي كه شمس غايب است از غيبت شمس، از مغيب شمس، ما مغرب انتزاع مي‌كنيم. اگر در سورهٴ صافّات هيچ سخني از غرب به ميان نياورد براي آن است كه در حقيقت مغرب در عالم وجود ندارد. هرچه هست مشرق است ﴿إن إلهكم لواحد رب السموات و الاأرض و ما بينهما و ربّ المشارق﴾[11] كه در سورهٴ مباركهٴ صافّات است آيهٴ ٤ و ٥ سورهٴ صافات اين است: ﴿إنّ ألهكم لواحد ربّ السماوات والأرض و ما بينهما و رب المشارق﴾.

 

بازگشت به بحث: عدم انحصار وجه الله در مكان و جهتي خاص

خب، اگر هر چه هست مالِ خداست و مِلك و مُلك خداست، هم بدنهٴ اين موجود مال خداست كه ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[12]، هم زمام هر چيزي به دست خداست كه ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شي﴾[13] چون اينچنين است؛ پس ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.

سؤال ...

جواب: نه خصوصيتي براي بيت المقدس است، نه اختصاصي براي كعبه، آن يك حكم فقهي است. در حكم فقهي گاهي مي‌گويند: به اين سمت نماز بخوان، گاهي هم مي‌گويند: به آن سمت نماز بخوان. گاهي هم مي‌گويند: اگر شما بين مشرق و مغرب نماز خواندي نمازت مقبول است، يك انسان متحيّري كه وقت براي چهار نماز كافي نيست، به يكي از سمتها نماز بخواند نمازش كافي است. يا در نافله به همين آيه استدلال كردند در روايات ما هم آمده است كه ﴿أينما تولّوا فثم وجه الله﴾ مصحّح آن است كه نافله را به هر سمت مي‌شود خواند. نه اينكه در نافله قبله معتبر نيست، قبلهٴ نافله وسيع است. چرا در نافله به هر سمت مي‌شود نماز خواند؟! چرا نافله را در حال حركت، پشت به قبله كعبه، رو به كعبه، پشت به شرق رو به شرق، مي‌شود خواند؟ كسي از مدرسه تا مسجد اوّل اذان ظهر مي‌خواهد حركت كند، مي‌خواهد اين ٨ ركعت نافلهٴ ظهر را در راه بخواند، خب اين مُفتيٰ به همه هم هست، صحيح هم هست. كه كسي از محل كارش تا مسجد در بين راه اين ٨ ركعت نافله ظهر را در راه مي‌خواهد بخواند، خب جائز است ثواب نافله را هم مي‌برد، به هر سمت، به هر كوي و برزن كه رو كرد قبلهٴ اوست به همين آيه استدلال كرده‌اند: ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.

 

توسعهٴ جهت قبله در دعاها و نوافل

نه اينكه در نافله قبله معتبر نيست نه، در نافله قبله معتبر هست منتها قبلهٴ نافله وسيع است، گاهي هم مي‌گويند: «ما بين المشرق والمغرب قبلة»[14]؛ بين مشرق و مغرب، نه يعني اين قوس جنوبي‌اش قبله است نه، آن طرفش هم همين طور است. يك وقت ما مي‌گوييم «ما بين المشرق و المغرب قبلة»؛ يعني اگر كسي رو به جنوب ايستاده است رو به كعبه ايستاده است بين مشرق و مغرب اگر در بعضي از حالات نماز بخواند نماز او صحيح است، اين مالِ نماز واجب است در بعضي از حالتهاي اضطراري. ولي نماز نافله هر دو قوس قبله است، چه بين المشرق والمغربي كه قوس جنوب است كه كعبه در آن سمت است ولو بصورت چه بين مشرق و مغربي كه قوس شمال است و پشت به كعبه است، اين نافله است و استقبال نافله هم درست است. يك وقت انسان مي‌گويد: در نماز نافله قبله شرط نيست يك وقت مي‌گويد: قبله شرط است منتها قبله در نافله توسعه دارد لِقوله تعاليٰ: ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ چه اينكه در روايات ما هم به اين آيه استدلال كرده‌اند؛ بنابراين آنچه كه زمخشري در كشاف فرمودند كه اين آيه را به آيهٴ قبل ارتباط بدهند اين ناتمام است. فرمايش زمخشري اين است كه فرمودند: «اين آيه يعني آيهٴ ١١٥ محل بحث ناظر به آيهٴ قبل است، آيهٴ قبل اين است كه ﴿و من أظلم ممّن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه و سعيٰ في خرابها أولئك ما كان لهم أن يدخلوها إلاّ خائفين لهم في الدنيا خزيٌ و لهم في الٰاخرة عذاب عظيم﴾[15] آنهايي كه نگذاشتند مساجد خدا معمور بماند مانع شدند كه مسلمين وارد مسجد الحرام شوند و مسجد الحرام را از ورود مسلمين منع كردند اينها ظلمي سنگين مرتكب شدند، چه كسي ظالم‌تر از كسي است كه مساجد خدا را منع كند و نگذارد كه نام خدا و ياد خدا در مساجد احيا بشود؟ و چه كسي ظالم‌تر از كسي است سعي كرد در ويراني مساجد خدا؟ زمخشري مي‌فرمايد به اينكه اين آيهٴ ﴿و لله المشرق و المغرب﴾ ناظر به اين آيهٴ قبل است يعني اگر مشركين نگذاشتند شما مسلمين به مساجد راه پيدا كنيد يا به مسجدالحرام راه پيدا كنيد نگران نباشيد؛ چون ﴿لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾. اگر بيگانه‌اي نگذاشت كه شما به مسجد برويد و مسجد را ويران كرد نگران نباشيد چرا، چون ﴿لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثم وجه الله﴾.

اين آيهٴ ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ را به توسعهٴ مسجد و مكان نمازگزار معنا كردند[16] و به آيهٴ قبل ارتباط دادند، سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد به اينكه اين آيه ناظر به توسعهٴ جهت است نه مكان[17]، آيه مي‌خواهد بفرمايد به اينكه به هر سمت رو كنيد وجه خداست، نه هر جا مي‌توانيد نماز بخوانيد، نه همه جا مسجد است آن حديث معروف «جعلت لي الأرض مسجداً و طهوراً»[18] كه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است آن يك حديث خوبي است براي توسعهٴ مسجد يعني نماز لازم نيست كه حتماً در جاي معيني خوانده بشود، آن طور كه اهل كتاب مي‌پندارند كه يا در كنيسه يا در بيع نماز بخوانند، در اسلام فرمودند به اينكه شما خانه‌هايتان را معبد كنيد، همان‌طوري كه مسجد معبد است خانه‌ها را هم با خواندن قرآن و نماز نوراني كنيد و خانه‌هاي خود را مثل خانه‌هاي يهودي نكنيد كه عبادت در او نشود، سراسر زمين مسجد است و جاي عبادت: «جعلت لي الأرض مسجداً و طهوراً». ولي آيه ناظر به توسعهٴ مكان مصلّي نيست، آيه ناظر به توسعهٴ جهت و قبلهٴ مصلّي است به شهادت فاي تفريع، نفرمود «لله المشرق والمغرب» پس هر جا خواستيد نماز بخوانيد، فرمود: ﴿لله المشرق والمغرب﴾ به هر سمت رو كردي رو به خدا كردي: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾؛ يعني به هر جا رو كرديد آن روبروي شما وجه الله است. اين ناظر به توسعهٴ قبله و جهت نمازگزار است نه ناظر به توسعهٴ مسجد و مكان نمازگزار، كما زعمه صاحب الكشاف؛ پس ﴿أينما تولّوا﴾ به هر سمت رو كرديد ﴿فثمّ﴾؛ آن سمت وجه الله است.

نحوه اتحاد وجه خدا با أشيا

و در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه وجه خدا آن فيض گستردهٴ مطلقي است كه حدّي ندارد، وجه خدا در همه چيز هست و نام چيزي بر نمي‌دارد. اگر ما خواستيم معناي وجه الله را در مصداق بيابيم كه يك امر حقيقي همه جا هست بدون اينكه رنگ چيزي بگيرد، با مفهوم «شيء» ما مي‌سنجيم، مفهوم شيء بر همهٴ أشيا صادق است بدون اينكه رنگ چيزي بگيرد. ما مي‌گوييم: الشجر شيءٌ، الحجر شيءٌ، تمام اشياي خاصّه را موضوع قضايا قرار مي‌دهيم و مفهوم شيء را بر همهٴ موضوعات حمل مي‌كنيم، ولي مفهوم شيء هيچ جا رنگ و صبغهٴ چيزي نمي‌گيرد. مفهوم شيء بر شجر صادق است ولي شجر نيست، چون اگر مفهوم شيء بر شجر صادق شد شجر بشود ديگر بر حجر صادق نيست، گاهي در قضايا كه موضوع و محمول بايد با هم متحد باشند حمل دو جانبه است و اتّحاد دو جانبه است نظير قضاياي شخصي كه مي‌گوييد: زيدٌ ابن عمرو، اگر عمرو يك پسر داشته باشد و اين ابن عمرو هم كنيه براي زيد باشد، اگر گفتيم: زيدٌ ابن عمروٍ اينجا اتحاد دو طرف و اتحاد متقابل است يعني هم موضوع با محمول متحد است هم محمول با موضوع متحد است وگرنه در نوع حملها اتحاد يك طرفه است نه دو طرفه. هميشه محمول با موضوع متحد است نه موضوع با محمول، وقتي گفتيم: زيدٌ انسانٌ، انسان با زيد متحد است نه زيد با انسان. نشانه‌اش آن است كه انسان با عمرو متحد است و زيد با عمرو متحد نيست. اينكه مي‌گويند: در قضايا موضوع و محمول بايد متحد باشند محمول با موضوع بايد متحد باشد در همهٴ موارد، نه موضوع با محمول، اگر گفتيم: زيدٌ انسانٌ و اين اتحاد هم دو جانبه بود يعني هم انسان با زيد متحد بود، هم زيد با انسان، اگر زيد با انسان متحد بود، خب انسان در قضيهٴ العمرو إنسانٌ آنجا هم هست، المتّحد مع المتحد متّحدٌ؛ پس زيد هم بايد با عمرو متّحد باشد و اين نيست. سرّش آن است كه در قضايا بيش از اتّحاد يك جانبه معتبر نيست، محمول است كه با موضوع متحد است، نه موضوع هم بايد با محمول متحد باشد، اين از نظر مفهوم.

امّا وجه خدا كه حمل حقيقه و رقيقه دارد، نه حمل اوّلي شايع. حمل اوّلي ذاتي است حمل شايع صناعي، نه حملهايي كه در علمهاي حصولي مطرح است. يك حمل حقيقت و رقيقتي است كه همه چيز وجه خداست و هيچكدام وجه خدا نيستند، شجر وجه الله است چون وجه الله داخلٌ في الشجر لا بالممازجة. رنگ شجر نمي‌گيرد نشانه‌اش آن است كه شجر از بين مي‌رود وجه الله باقي است: ﴿كلّ شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾[19]، اين يك نحوه اتحادي است كه محمول با موضوع متّحد است به نحو حمل حقيقت و رقيقت كه موضوع از بين مي‌رود و محمول هيچ عوض نمي‌شود، هيچ چيزي نيست مگر اينكه وجه خدا با اوست اين يك مطلب، و آن‌چنان وجه خدا با اشيا متحد است كه رنگ هيچ شيئي را نمي‌گيرد اين دو مطلب، قهراً حكم هيچ شيئي هم بر وجه الله بار نيست اين سه مطلب. شجر يك امر مادي است و از بين رفتني است وجه الله مادي نيست و از بين رفتني نيست. وجه الله در شجر است امّا داخلٌ في الشجر لا بالممازجة، خارجٌ عن الشجَر لا بالمزايله شما جايي را پيدا نمي‌كنيد كه وجه الله نباشد، اينكه فرمود: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ نه يعني به يك محيط دور دست نگاه كرديد او وجه الله است به خودتان نگاه كرديد وجه الله است، شما اگر به آن چيز دور دست نگاه كرديد آن كسي كه در همان محيط دور دست است به شما و محيط شما مي‌نگرد او هم وجه الله است. شما اگر به شرق نگاه كرديد. آن انسان شرقي به جهت شما مي‌نگرد پس شما و محيط زيست شما هم وجه الله است. جايي نيست كه وجه الله در آن‌جا نباشد.

 

تبشير و انذار در خطاب آيه

و همان‌طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد اين يك تبشير است و يك انذار، هم انذار و اعلام خطر است به تبهكاران كه مواظب باشيد هر جا گناه كرديد وجه الله است آنجا خدا حاضر است، ممكن نيست كسي در خلوت گناه كند و وجه الله در آنجا نباشد. در بيانات مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه: «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[20]؛ فرمود: از گناه در تنهايي بپرهيزيد براي اينكه جايي فرض ندارد كه وجه الله نباشد، آن كسي كه امروز شاهد است فردا حاكم هم اوست. فردا كه ديگري حكومت نمي‌كند كه قاضيِ صحنهٴ قيامت ذات اقدس اله است و لا غير و شاهد همهٴ صحنه‌ها هم خداي سبحان است و لاغير؛

پس: «اتقوا معاصي الله في الخلوات» چرا؟ «فإنّ الشاهد هو الحاكم» اين يك اعلام خطري است نسبت به تبهكاران و يك تبشيري است نسبت به بندگان صالح كه شما در هر حال دعا كنيد وجه الله با شماست، به هر سمت رو كنيد به وجه الله رو كرده‌ايد، اگر دسترسي نداشتيد به اماكن مقدّس يا از أزمنه مقدس دور مانديد، نگران نباشيد ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ خودِ زمان، خودِ زمين، درونِ خود، بيرون خود به هر سمت رو كنيد وجه الله است. خب، اگر كسي أهل فكر بود كه هيچ عبادتي مثل فكر نيست، به درون خود نگاه كرد در اينجا هم به او گفته مي‌شود: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ در درون شما هم فيض خدا هست؛ لذا شما از بين مي‌رويد ولي آن وجه خدا از بين نمي‌رود و ﴿كلّ شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾[21]؛ پس يك چنين چيزي هست، چون وجه خدا فراگير است و ممكن نيست جايي خالي از وجه خدا باشد پس قبله، گاهي بيت المقدس است، گاهي مسجد الحرام است، گاهي ما بين المشرق و المغرب قبله است، گاهي همهٴ جهات قبله است مثل قبله براي نماز نافله در حالِ حركت، نه در حال ايستادن. چون ﴿لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ اين هم اعلام خطري است نسبت به گناهكاران، هم يك تبشيري است نسبت به پرهيزكاران، منتها وجه الله را گاهي به دين، گاهي به قرآن، گاهي به اهل‌بيت(عليهم السلام) تطبيق كرده‌اند، اينها تطبيق است نه تفسير. بيان مصداق است. البته آنها كه مقرّب عندالله‌اند، وجيه عندالله‌اند آنها در جهان امكان مي‌توانند مظهر وجه الله باشند.

 

تمثيلي براي «وجه» در روايت اميرالمؤمنين(عليه السلام)

مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد در باب نفي المكان والزمان والحركة عنه تعاليٰ اين حديث شريف را نقل كرده كه مردي آمد حضور اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) از حضرتش مسائلي را سؤال كرد، قبلاً پيش ديگران رفته بودند آنها از جواب بازماندند به حضور اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آمدند و حضرت به سؤالهاي آنها پاسخ داد. يكي از سؤالهاي آنها اين بود كه أخبرني عن وجه الربّ تبارك وتعالي؟ سؤال كردند كه وجه الله چيست؟ بگو وجه الله كدام سمت است؟ فدعي علي(عليه السلام) بنار و حطبٍ، حضرت دستور داد آتش و هيزمي حاضر كردند، فأضرمه؛ آن هيزم را با آتش افروخت. فلمّا اشتعلت؛ وقتي اين آتش شعله‌ور شد، قال علي(ع): «أين وجه هذه النار»؟ صورت اين آتش كجاست؟ شما ممكن است براي شخص يك وجهي قائل باشيد كه بگوييد اين روي شخص است و اين پشت شخص، براي اجرام و احجام مي‌توانيد وجه و خلف قائل بشويد، امّا اين شعله رويش كدام سمت است پشتش كدام سمت؟

قال علي(عليه السلام): «اين وجه هذه النار؟» قال النصراني: «هي وجهٴ من جميع حدودها»؛ همه طرفش وجه است، يعني هر كس در كنار اين آتش قرار گرفت مي‌گويد: من رو به آتش‌ام. آنهايي كه از شرق‌اند مي‌گويند: ما رو به آتش‌ايم، آنهايي كه از غرب‌اند، مي‌گويند: ما رو به آتش‌ايم، آنهايي كه از شمال و جنوب‌اند مي‌گويند: ما رو به آتشيم. از هر طرف وجه است، آن‌گاه حضرت فرمود: «هذه النار مدبرة مصنوعة لايعرف وجهها و خالقها لايشبهها»[22]؛ اين آتش يك موجود مخلوق است، همه طرفش وجه هست، شما نتوانستيد وجه او را تشخيص بدهيد آن وقت مي‌خواهيد وجه خدا را تشخيص بدهيد؟ ﴿و لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ حضرت به اين آيه اشاره كردند، دنبالهٴ سخن حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: ﴿ولله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثم وجه الله﴾.

در حد خِرَد مردم سخن گفتن پيشوايان معصوم(عليهم السلام)

به اندازهٴ عقل افراد حرف مي‌زنند يعني چه؟ يعني بعضي اسرار را مي‌گويند، بعضي اسرار را نمي‌گويند؟ يا حرف را مي‌گويند هر كسي به اندازه فكرش مي‌فهمد، اينكه فرمود: «إنّا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس عليٰ قدر عقولهم»[23]؛ يعني بعضي احكام را مي‌گوييم، بعضي احكام را نمي‌گوييم؟ اينچنين است؟ يا ما همهٴ حرفها را مي‌زنيم، منتها  هر كسي به اندازهٴ فكر خودش مي‌فهمد. اينجا هم همين‌طور است، چيزي را آنها كتمان نكردند هرچه كه انسان را به خدا و بهشت نزديك مي‌كند فرمودند و هرچه كه انسان را به جهنم نزديك مي‌كند و از خدا دور مي‌كند آن را هم فرمودند منتها هر كسي به اندازهٴ خودش استفاده مي‌كند. يك وقت است با مثال آتش و هيزم مسئله را حل مي‌كند، گاهي هم مي‌فرمايند: «نحن وجه الله»[24] با ولايت مسئله را حل مي‌كنند، گاهي هم مي‌فرمايند: قرآن وجه الله است؛ خب آن نصراني را بايد با يك مثال ساده توجيه كرد، اگر كسي نصراني بود و در همين حدّ ساده مي‌انديشيد بايد با او به اندازه زبان او حرف زد.

 

اوج كلام امام در تتمه روايت

آن‌گاه به دنبال آن همين آيه را خواند بعد به دنبال اين آيهٴ محل بحث مطلبي كه از آيهٴ ديگر استفاده شد آن را مي‌خواند، مي‌فرمايد: «لايخفيٰ علي ربنا خافية»[25]؛ يعني هيچ چيزي روپوش خدا نيست به چه مي‌گويند وجه؟ يعني انسان بتواند با او روبرو باشد، اگر جهتي با جهتي فرق داشته باشد، او من جميع الجهات وجه نخواهد بود اين يك، و اگر چيزي من جميع الجهات وجه شد ولي روپوش داشت بين ما و بين او حايل بود باز ما نمي‌توانيم استقبال كنيم به او متوجه بشويم اين دو، ممكن است آتش همهٴ جهاتش وجه باشد ولي وقتي از اتاق آتش بيرون رفتيم از آتشكده بيرون رفتيم ديگر نمي‌توانيم به طرف آتش رو كنيم، چرا؟ چون يك خافيه‌اي آمد بين ما و نار فاصله شد، دربارهٴ خداي سبحان نه جهت با جهت فرق دارد اوّلاً، نه چيزي حايل است كه نگذارد ما به او استقبال كنيم ثانياً. اين حرف با آن حرفي كه اوّل به نصراني فرمود، فاصله‌اش خيلي است. حضرت در پايان اين دو آيه را تلاوت فرمودند يكي همين آيهٴ ١١٥ سورهٴ بقره است كه محل بحث است همين آيه ﴿ولله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ يكي هم آن جمله‌اي كه ظاهراً از سورهٴ حاقّه استفاده مي‌شود: ﴿لاتخفيٰ منكم خافية﴾[26] آن جمله اين است كه «ولا يخفي علي ربّنا خافية»[27]؛ نه چيزي بر خدا مخفي است، نه يك خافي‌اي آويخته مي‌شود كه روپوشي باشد بر خدا؛ پس او هم دائماً وجه دارد و بالفعل وجهش دائم است. حالا اگر ما فرض كرديم شمس همه طرفش وجه بود پشت و رو نداشت، همه سمتش وجه بود ولي بالاخره يك حاجبي دارد كه اگر آن حاجب آويخته شد بين ما و بين شمس فاصله است ديگر استقبال ميسّر نيست، ديگر نمي‌توان گفت: وجّهت وجهي للشمس، امّا دربارهٴ ذات اقدس الهٰ نه جهتي با جهتي فرق دارد اوّلاً، نه خافيه و پوششي هست كه جلوي وجه گستردهٴ خدا را بگيرد ثانياً: لذا در جميع شئون انسان مي‌تواند بگويد: ﴿وجّهت وجهي للذي فطر السماوات و الأرض﴾[28]. خب اين معنايي كه حضرت در ذيل بيان كرد با آن مثال آتشي كه افروخت خيلي فرق دارد، ممكن است در مجلس خيليها نشسته باشند. آن نصراني به همان اندازه مثال فهميد. آن محققين به اندازهٴ خيلي عميق‌تر فهميدند.

 

راز تجويز مناظره از سوي ائمه(عليهم السلام) براي برخي شاگردان خود

در همين كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق گاهي كسي مي‌آيد، حضور امام رضا(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه ما التوحيد؟ يا دُلّني علي التوحيد؛ توحيد چيست؟ فرمود: «هو الّذي أنتم عليه»[29] همين كه داري. خب اين خوشحال مي‌شود و برمي‌گردد. گاهي كسي مي‌آيد و مي‌گويد دليل بر اينكه خدا يكي است چيست؟ من احتمال مي‌دهم خدا دو تا باشد، حضرت فرمود به اينكه شما كه احتمال مي‌دهيد خدا دو تا باشد پس يكي را قبول داريد ما هم كه مي‌گوييم خدا يكي است پس يكي مورد اتفاق است شما بايد براي دومي دليل بياوريد اين فرمود: «فالواحد مجمعٌ عليه»[30]؛ يعني يكي مورد اتفاق ماست دومي را بايد دليل بياوري اين وقتي شما وارد مسائل توحيد مي‌شويد مي‌بينيد خيلي نازل است اين حرف. اما حضرت يك فرد نازل را با اين بيان روشن كرد، وقتي ساير بيانات معصوم را مي‌بينيد، مي‌بينيد به اينكه گاهي به هشام ابن حكم بياناتي دارد كه دركش مقدور هر حكيمي نيست، گاهي به طيّار كه از شاگردان بنام امام صادق(سلام الله عليه) است حضرت مي‌فرمايد به اينكه تو مناظره مي‌تواني بكني، تو مي‌تواني با ديگران بحث بكني براي اينكه خوب پرواز مي‌كني. موقع اوج‌گيري بحث خوب پرواز مي‌كني، موقع نتيجه‌گيري هم خوب پايين مي‌آيي، بعضي از شاگردان ما هستند كه اينها خوب پرواز مي‌كنند، ولي موقع نتيجه‌گيري سقوط مي‌كنند «أما مثلك من يقع ثم يطير فنعم و أما من يقع ثم لا يطير فلا»[31] فرمود: مباحثات شما، مناظراتتان را مواظب باشيد با هر كه بحث نكنيد، كسي است كه خوب پرواز است، خوب مي‌نشيند و كسي خوش پرواز است ولي سقوط مي‌كند، اينها را مشخص كرد. خُب اين طيّاري كه پيش امام صادق به حضرت عرض كرد من به شما آنچنان معتقدم كه شما اگر يك ميوه‌اي را دو نيم بكنيد، يك اناري را دو نيم بكنيد، بفرماييد: اين نصف حلال است و اين نصف حرام من معتقدم مي‌گويم: «إنّ ما حرمت حرام و ما أحللت حلالٌ»[32] يك چنين شاگرداني را حضرت پرورش داد. براي آنها در يك سطح بالا مسائل را مطرح مي‌كند براي نصراني يك سطح پايين را مطرح مي‌كند.

حالا شما اين سه جمله را بررّسي بفرماييد يك جمله دربارهٴ آن نار و حطب است كه نصراني را با آن قانع كرد، يكي هم همين جملهٴ مباركهٴ آيهٴ ١١٥ سورهٴ بقره است كه ﴿لله المشرق والمغرب﴾ يكي هم آن جملهٴ سوّم است كه فرمود: ﴿لاٰ تخفيٰ منكم خافية﴾[33]؛ يعني اگر خداي سبحان همه جهتش وجه است پشت و رو نداشت، كافي نيست، يك وصف ديگري را شما توجه كنيد نه تنها پشت و رو ندارد، حجابي هم ندارد. شما كي در تمام حالات مي‌توانيد بگوييد: ﴿وجّهت وجهي للّذي فطر السماوات و الأرض﴾[34]، در صورتي كه اين دو اصل محفوظ باشد، اصل اوّل اينكه خدا هيچ جهتش با جهت ديگر فرق ندارد، پشت و رو ندارد يك. اصل ديگر آن است كه بين شما و خدايتان هيچ حاجب و خافي نيست كه نگذارد شما بگوييد: ﴿وجّهت وجهي للذي فطر السماوات و الأرض﴾ هيچ چيز حاجب نيست. فقط گناه انسان است، گناه انسان است كه حاجب انسان است وگرنه حجابي در كار نيست.

 

نظارت آيه نسبت به توسعه جهت و قبلهٴ مصلّي

پس آن سخني كه زمخشري در كشاف فرمودند في نفسه حق است ولي آيه آن مطلب را بيان نمي‌كند، آيه ناظر به توسعهٴ مكان مصلي نيست كه هر جا مي‌شود نماز خواند، آيه ناظر به توسعهٴ جهت و قبلهٴ مصلّي است و قبلهٴ انسان در دعاهاست، لذا تفريع كرد فرمود: چون ﴿لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثم وجه الله﴾ و از طرفي هم مشرق و مغرب با جهت سازگار است. نه با مكان. اگر مي‌فرمود: سراسر زمين مال خداست اين با مكان مصلي سازگار بود، امّا مي‌فرمايد: مشرق و مغرب مال خداست اين با جهت كار دارد نه با مكان مصلّي. بنابراين طبق اين چند نكته آيه ناظر به توسعهٴ قبله و جهت نمازگزار است، نه مكان نمازگزار امّا آنچه كه زمخشري را وادار كرد كه آيه را به توسعه مكان مصلي و محل نمازگزار منطبق  كند همان ارتباطي بود كه با آيه قبل داشت.

 

تناسب آيه با آيهٴ بعد

ولي مي‌شود اين آيه را به آيهٴ بعد مرتبط كرد و مربوط به آيهٴ بعد كرد و آن اين است كه فرمود: ﴿و لله المشرق والمغرب فأينما تولّوا فثم وجه الله إنّ الله واسعٌ عليم ٭ و قالوا اتخذ الله ولداً سبحانه بل له ما في السماوات و الارض كلٌّ له قانتون﴾[35] كه اين با بعد هم مي‌تواند مناسب باشد گفتند: خدا داراي فرزند است. او سبّوح است او قدوس است از اينكه والد باشد و ولد داشته باشد، جميع موجودات آسمان و زمين مال خداست، ملك و مُلك خداست. آن ملائكه‌اي كه آنها را بنات الله دانستند عبد خدا هستند، آن عزير و مسيح كه آنها را فرزندان خدا دانسته‌اند آنها بندهٴ خدا هستند: ﴿له ما في السماوات و ما في الارض كلٌّ له قانتون﴾[36]؛ خدايي كه مشرق و مغرب مال اوست، خدايي كه به هر سمت رو كنيد به وجه او رو كرده‌ايد، خدايي كه سماوات و ارض مال اوست، خدايي كه همه چيز در برابر او خاضع‌اند، او منزّه از آن است كه ولد داشته باشد؛ لذا اين آيه مي‌تواند به آيهٴ ١١٦ مرتبط باشد.

انحصار حيات در وجه خدا

پس فتحصّل آنچه كه با همهٴ أشيا است وجه الله است و وجه الله هم از بين نخواهد رفت و انسان به غير وجه خدا اگر رو كرد به يك امر هالك رو كرد، چرا؟ چون فرمود: ﴿كلّ شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾[37] اين ﴿كلّ شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾ يا ﴿كلّ من عليها فان ٭ و يبقيٰ وجه ربك ذوالجلال والأكرام﴾[38] كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه خدا مي‌فرمايد: وجه خدا باقي است و اين وجه را متّصف مي‌كند، مي‌گويد: اين وجه، ﴿ذوالجلال﴾ است كه اين ذو مرفوع است و صفت وجه است، نه نعت مقطوع باشد يا خبر باشد براي مبتداي محذوف، نه ﴿كلّ من عليها فان ٭ و يبقيٰ وجه ربك﴾؛ كه آن وجه ﴿ذوالجلال و إلاكرام﴾ است.

خب همين كريمه را وقتي شما مطالعه مي‌كنيد، مي‌بينيد به اينكه برداشتهاي گوناگوني است، كسي استفاده مي‌كند: ﴿كلّ من عليها فان﴾[39]؛ يعني همه مي‌ميرند وجه خدا باقي مي‌ماند يا ﴿كلّ شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾[40]؛ همه از بين مي‌روند فقط وجه خدا مي‌ماند. اين يك برداشتي است و صحيح است. يك قدري كه جلوتر رفتيد مي‌بينيد كه اين آيه معناي دقيق‌تري به شما نشان مي‌دهد. و آن اين است كه هالك مشتق است، فاني مشتق است. استعمال مشتق در من قَضيٰ محل اختلاف است كه آيا حقيقت است يا مجاز ولي نسبت به متلبس بعدي كه همه مي‌گويند مجاز است. هالِك را اگر ما به معناي «سيهلك» بگيريم يقيناً مجاز است، فاني را اگر به معناي «سيفني» بگيريم يقيناً مجاز است و مجاز قرينه مي‌خواهد. وقتي جلوتر رفتيد مي‌بينيد به اينكه مي‌توان از آيه استفاده كرد كه همه چيز الآن مرده‌اند، نه اينكه بعداً مي‌ميرند. فقط يك چيز زنده است و آن وجه الله است: ﴿كلّ شيءٍ هالك﴾[41] نه «يهلك» هم اكنون هالك است و اگر يك مقدار جلوتر رفتيد مي‌بينيد اين مناجاتها يك طعم ديگر، يك مزهٴ ديگر، يك لذّت ديگري دارد، اين مناجاتها مجاز نيست. اگر در آن مناجات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «مولاي يا مولاي أنت الحيّ و أنا الميت»[42]؛ نه من بعد مي‌ميرم نه من بعدها از بين مي‌روم، تو الآن زنده‌اي، من هم الآن زنده‌ام ولي من بعدها از بين مي‌روم: «مولاي يا مولاي أنت الحيّ و أنا الميت و هل يرحم الميت إلاّ الحيّ»[43]؛ نه يعني خدايا الآن تو زنده‌اي، من هم الآن زنده‌ام، من بعدها مي‌ميرم وقتي مُردم به من رحم كن، اينچنين نيست. خدايا الآن من مرده‌ام، روحي تو دميدي نظير اين صوتي كه به اين بوق بلندگو دميده مي‌شود، اين بلندگو كه حرفي ندارد آن صوت است كه به اين بلندگو و به اين بوق مي‌دمد، مي‌فرمايد: ما بوقيم خلاصه، آن صدايي كه هست صداي توست، ما ذاتاً مرده‌ايم نه بعدها مي‌ميريم، تو اين روح را بِدَم دائماً بِدَم: «أنت الحيّ و أنا الميت» بِدَم كه نميرم: «و هل يرحم الميت إلاّ الحي»؛ نه اينكه الآن تو زنده‌اي، من هم الآن زنده‌ام، بعداً كه من مُردم به من رحم كن، نه، مثل اينكه اين آيينه به صاحب صورت بگويد كه من جمالي ندارم، تو اگر از كنارم رد بشوي چيزي در من نيست، من چه چيزي را نشان بدهم، فرمود: ﴿و في الأرض آيات للموقنين ٭ و في انفسكم افلا تبصرون﴾[44] در درون هم وجه الله است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 142.

[2]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[3]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 37.

[4]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 71.

[5]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 72.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[7]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 1.

[8]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 17.

[9]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 40.

[10]  ـ سورهٴ صافات، آيات 4 ـ 5.

[11]  ـ سورهٴ صافات، آيات 4 ـ 5.

[12]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.

[13]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.

[14]  ـ من لا يحضر، ج 1، ص 276.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 114.

[16]  ـ كشاف، ج 1، ص 180.

[17]  ـ الميزان، ج 1، ص 259.

[18]  ـ من لا يحضر، ج 1، ص 240.

[19]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[20]  ـ نهج البلاغة، حكمت 324.

[21]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[22]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 182؛ بحار الانوار، ج 2، ص 328.

[23]  ـ كافي، ج 1، ص 23.

[24]  ـ كافي، ج 1، ص 143.

[25]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 182؛ بحار، ج 3، ص 328 ـ 329.

[26]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 18.

[27]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 182؛ بحار، ج 3، ص 238.

[28]  ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 79.

[29]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 46.

[30]  ـ التوحيد، ص 269.

[31]  ـ بحار الانوار، ج ، ص 136.

[32]  ـ رجال كشي، ص 349.

[33]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 18.

[34]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيات 115 ـ 116.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 116.

[37]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[38]  ـ سورهٴ الرحمن، آيات 26 ـ 27.

[39]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 36.

[40]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[41]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[42]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات حضرت علي(عليه السلام) در مسجد كوفه؛ بحار الانوار، ج 91، ص 109.

[43]  ـ همان.

[44]  ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق