اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (42) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً (45) وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً (46) وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً (47) وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً (48) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً (49)﴾
دائمي بودن لطف خدا و عوامل بيشتر شدن آن
آيه 41 هم به مطالب گذشته مرتبط است هم به مطالب آينده, لطف الهي را كه «دائم الفيض علي البريّه»[1] است اعلام ميدارد بندگان را هم براي دريافت اين لطف دعوت ميكند لطف خدا دائمي است اينطور نيست كه گاهي خداي سبحان فيض داشته باشد گاهي نداشته باشد او «دائم الفيض علي البريّة» است تلاش و كوشش از اين طرف است كه انسان در سايه لطف قرار بگيرد و از باران رحمت استفاده كند منتها در بعضي از زمانها در بعضي از زمينها آن لطف و فيض بيشتر است نظير شبهاي جمعه, شبهاي قدر يا حرم, مسجد, سرزمين وحي اين خصوصيتهاي مكاني و زماني براي دريافت بيشتر اثر دارد گاهي هم ممكن است فيض از آن بيشتر باشد ما را به ذكر كثير دعوت كرده است براي اينكه از اين طرف اگر ذكر, كثير باشد از آن طرف هم فيض, كثير است چون فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[2] ياد ما براي تقرّب ماست ياد خدا براي افاضه است نظير كلمه «توّاب» كه هم درباره خدا به كار رفت هم درباره بندگان صالح.
تفاوت توبه و مصلّي بودن خدا با توبه و تصليه مؤمن
خدا توّاب است يعني كثيرالرجوع به بندگان است كه افاضه ميكند مؤمنان توّاباند يعني قابل توبهاند زياد به طرف خدا رجوع ميكنند اينطور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد از آن طرف انعطاف رحمت است از اين طرف درخواست مغفرت, صلات هم اينچنين است بندگان, تصليه دارند مصلّيناند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل ميكند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت ميكنند. فرمود زياد به ياد خدا باشيد چون هر چه بيشتر به ياد خدا باشيد خدا هم بيشتر به ياد شماست.
معناي ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ بودن رزق الهي
پرسش: ببخشيد مراد از توجه, توجه به فيض است يا ذات؟
پاسخ: به فيض و وجه است ذات كه مقدور كسي نيست چون حقيقت نامتناهي است فرمود اين ذكرتان همراه با تعليم باشد بالأخره شما نيازمنديد و خدا وعده داد مشكل شما را حل كند و مخازن نعمتها هم در اختيار خداست شما اگر او را از نقص تسبيح كرديد, از عيب تنزيه كرديد, منزّه از فقر و عجز دانستيد پس همه نعمتها نزد اوست او را از خُلف وعده تنزيه كرديد پس به وعده وفا ميكند او را از كملطفي تنزيه كرديد پس او رئوف به عباد است ﴿لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾[3] است منتها رزقي كه او ميدهد لطيفانه است يعني طوري است كه راهش مشخص نيست درباره مؤمنان فرمود درست است خدا مؤمن را روزي ميدهد اما ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ روزي ميدهد تا توجّهش از شهادت به غيب بيشتر بشود ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾[4] اين رزق ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ هم نياز مادّي او را برطرف ميكند هم راه معنوي را بازتر ميكند كه او به غيب بيشتر از شهادت, مطمئن باشد كاري كه ما انجام ميدهيم يك وظيفه است اما آيا رزق ما از همين كسب و كار ماست كه ما گمان داريم يا از راه ديگري است كه گمان نداريم آيه سورهٴ «طلاق» ميفرمايد از راهي كه گمان نداريد به شما فيض ميرساند ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ در برخي از روايات هم ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «كُن لِما لا ترجو أرجي منك لما ترجو» از راهي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد نسبت به راههايي كه اميدواريد.
چند نمونه قرآني از رزق ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾
بعد به چند نمونه ما را توجه دادند فرمودند سَحره موسي به اميد جايزه رفتند ولي توحيد و معرفت و حُسن عاقبت و دين نصيبشان شده خود موساي كليم به اميد قَبسي رفته به اميد نار رفته ولي نور نصيبش شده امرئه سبا به اميد مذاكرات سياسي رفته ولي اسلام نصيبش شده[5] ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «كُن لما لا ترجو أرجيٰ منك لما ترجو» از راهي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد براي اينكه كار به دست كسي است كه از راه غيب روزي ميرساند همان آيه سورهٴ «طلاق» گواه خوبي است فرمود: ﴿ويَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ نه اينكه از همان مغازه و كشاورزي و دامداري كه او فكر ميكند از همان راه او را تأمين بكند بلكه از راهي كه او فكر نميكرد تأمين ميكند تا آن بينش توحيدي همچنان محفوظ باشد.
نقش تربيتي تنزيه و تسبيح الهي
بنابراين اين تسبيح براي آن است كه هم تقرّب عبادي است هم وسيله معرفتي, او كه وعده داد يقيناً خلف وعده نميكند او كه غنيّ محض است منزّه از فقر است او كه جوادِ صِرف است منزّه از بخل است اين تنزيهها نقش تربيتي هم دارد.
ذكر كثير باعث تصليه الهي و اخراج انسان از ظلمت به نور
بعد فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ همه ما معتقديم كه بالأخره بهترين مقام, مقام ولايت است كه انسان بشود وليّ الله و خداوند هم وعده داد كه وليّ مؤمنين است و بهترين آثار ولايت الهي هم اين است كه مؤمنين را از ظلمت نجات ميدهد فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خب ولايت خدا نسبت به مؤمنين چه كار ميكند ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[6] خب چگونه مؤمنان را از ظلمت خارج ميكند از راه تصليه, فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ بنابراين آن ذكر كثير زمينه را فراهم ميكند اين تسبيح كثير زمينه را فراهم ميكند تا انسان مشمول صلات خدا باشد و صلات خدا راه ولايت است براي اينكه اگر در آيه سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ راه اخراج از ظلمت به نور را هم راه تصليه دانست فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ در بخشي از آيات ديگر هم فرمود: ﴿يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ﴾[7] اگر كسي پيرو رضاي الهي باشد خداي سبحان او را به هدايت پاداشي مهتدي ميكند ﴿وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ و او را از ظلمت به نور در ميآورد پس بهترين راه تولّي الهي, مشمول تصليه خدا قرار گرفتن است.
تصليه الهي وسيله زدوده شدن ظلمت و جهل از انسان
پرسش:... پاسخ: خب يك مرحله ابتدايياش شرط است كه ﴿هُدي لِلنّاس﴾[8] بود همه را هدايت كرد و آنها كه پذيرفتند, اگر اين راه را ادامه بدهند و بر صراط مستقيم باشند و ثابتقدم باشند گذشته از بهشت كه پاداش اخروي است هدايت پاداشي هم در دنيا نصيبشان ميشود در قرآن كريم فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[9] خب اين هدايت پاداشي است آن هدايت ابتدايي كه بدون هدايت قلبي ممكن نيست فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ ميبينيد بعضيها گرايش به فضيلت دارند اصلاً از گناه منزجرند بوي بد گناه آزارشان ميدهد نام گناه را كه ميبرند اين منزجر است اين معلوم ميشود يك گرايش قلبي است يا فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[10] فرمود اگر اطاعت كرديد هدايت ميشويد خب اگر هدايت تشريعي ابتدايي باشد كه اتحاد مقدم و تالي است مثل اينكه بفرمايد اگر هدايت شديد هدايت ميشويد چون آن اطاعت, هدايت است بلكه هدايت پاداشي مراد است كه مقدم غير از تالي باشد يعني اگر به آن هدايت ابتدايي عمل كرديد هدايت پاداشي كه ايصال به مطلوب است نصيب شما ميشود اينجا هم فرمود شما را از ظلمت به نور خارج ميكند خب جهل, ظلمت است علم نور است كه «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء»[11] جهالت عملي, ظلمت است ايمان, نور است كه ايمان هم «نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء» اينگونه از جهالتها و جهلها كه ظلمتاند به وسيله تصليه الهي با آن رحمت ويژه الهي از انسان زدوده ميشود.
نقش خداوند و ملائكه در اخراج مؤمنين از ظلمت به نور
ملائكه سهمي ندارند لذا ضمير را مفرد آورده با اينكه تصليه را هم به خداي سبحان اسناد داد هم به ملائكه اسناد داد ولي اخراج را به ذات اقدس الهي اسناد داد براي اينكه او مدير و مدبّر است ملائكه, مجراي فيض ربّاند.
نوراني شدن اثر اصلي ولايت الهي بر مؤمن
پس اثر اصلي ولايت, نوراني شدن است اين يا نور, حاصل ميشود يا نورِ حاصل, تثبيت ميشود همين ولايت كه براي مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همين ولايت براي انسان كامل مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است در آن آيهاي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خودش خبر ميدهد ميفرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾[12] وليّ من الله است خب الله هم كه وليّ است كارش نوراني كردن است اگر قبلاً به كسي نور داد سعي ميكند نورانيّتش را حفظ كند اگر قبلاً كسي نوراني نبود يا كمنور بود سعي ميكند او را نوراني كند يا نورش را تقويت كند اين جريان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است كه ديروز اشاره شده ولي آنجا هيچ سخن از ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نيست آيه 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ آنجا ديگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آياتي كه تلاوت شده است كه فرمود ما تو را سراج منير قرار داديم آيه 46 اين است كه ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾.
تبيين سراج بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ظلگرفتگي بعضي از انسانها
اگر ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سراج منير قرار داد نورافكن قرار داد نورافكن كه ديگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بيرون بياورد درباره آفتاب هم چنين تعبير را دارد در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه شانزده اين است كه ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبير, صحيح است كه بگوييم آفتاب را ميخواهيم از ظلمت نجات بدهيم اينطور نيست خسوف و كسوف اگر هست كاري به ظلمت شمس و قمر ندارد ديگران گرفتار خسوف و كسوف ميشوند نه شمس و قمر, اگر ماه بين زمين و آفتاب فاصله بشود ما زمينيها را ظِل ميگيرد منتها ميگوييم آفتاب را ظل گرفته, ماهگرفتگي, آفتابگرفتگي! ما آفتابگرفتگي نداريم در اين سيري كه قمر بين كره زمين و كره شمس قرار ميگيرد بين ما و شمس اين كره قمر فاصله است آن چهره قمر كه روبهروي شمس است ميشود بدر, كاملاً روشن است مردم منطقهاي كاملاً آن را روشن ميبينند اما اين پشت قمر كه تاريك است اين سايه مخروطياش ميافتد روي زمين, زمين را ظل ميگيرد يعني ديگر زمين چون در سايه قمر قرار گرفت آفتاب را نميبيند ما ميگوييم آفتابگرفتگي در حالي كه زمينگرفتگي است ما در سايه قرار داريم نه آفتاب, آفتاب را ظل نميگيرد چون آن سراج است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همينطور است آن حضرت هرگز خسوف و كسوف ندارد گاهي در اثر احتجابِ برخيها كه از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل ميگيرد آنها در حال خسوف و كسوفاند در اين مثالهايي كه در كتاب صمديه و اينها هم هست لابد ملاحظه فرموديد آنجا كه ميگويند گاهي مضاف مؤنث در اثر اضافه به مذكر, كسب تذكير ميكند و بالعكس آنجا اين تعبير لطيف هست «انارة العقل مكسوفٌ بطوع هويٰ»[13] يعني عقل خيلي شفاف و روشن است ولي اگر هواپرستي و هوسمداري راه پيدا كند سايهٴ اين هوس و هوا نميگذارد كه از نور عقل استفاده كنيم ما را ظل ميگيرد در حقيقت اينكه ميگويند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و كسوف است يعني هوس و هوا بين عقل و اين شخص فاصله شد نميگذارد نورِ عقل به اين شخص برسد و اين شخص مطابق عقل حركت كند.
تفاوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ديگران در اخراج از ظلمت به نور
غرض اين است كه سراج, وصفي است براي شمس, وصفي است براي شمس حقيقت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است لذا جا براي ظلمت نيست جا براي اخراج از ظلمت به نور نيست همين مسئله ولايت كه براي حضرت است و همين تصليه خدا كه براي حضرت است ديگر آنجا سخن از «ليخرجه من الظلمات الي النور» نيست و اما درباره ماها كه گاهي گرفتار خسوف و كسوف هوا و هوس ميشويم ظلگرفتگي داريم جا براي اخراج از ظلمات به نور هست كه فرمود شما را مورد عنايت قرار ميدهد صلوات ميفرستد ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾ همه اين ضميرها كه مفرد است هم ضمير ﴿لِيُخْرِجَكُم﴾ هم ضمير ﴿كَانَ﴾ براي آن است كه فرشتهها و امثال فرشتههاي مجراي فيضاند فيض اساسي و اصلي از ذات اقدس الهي است.
پرسش:... پاسخ: بله, درباره ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام), اصلِ نور را خدا داد براي اينكه همين آيه محلّ بحث فرمود ما پيامبر را نوراني قرار داديم ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ﴾ كذا و كذا ﴿وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾ همانطوري كه شمس را سراج منير قرار داد, انسان كامل مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) را هم سراج منير قرار داد و اين نورانيّت باز از طرف اِناره الهي است تصليهاي كه براي آن حضرت است براي آن است كه اين نورانيت محفوظ بماند باقي باشد اما تصليهاي كه براي غير معصوم است براي اينكه جهلزدايي كند يا جهالتزدايي كند و مانند آن. برخي از اهل معرفت گفتند كه صلوات ملائكه بر افراد عادي نظير نماز بر ميّت است برخيها در حقيقت آن حيات عقلي و ايماني و شهودي را ندارند اگر فرشتهها بر افراد عادي صلوات ميفرستند نظير نماز بر ميّت است ما اين نماز را بر ميّت ميخوانيم اين نماز بر ميّت ميخوانيم رحمت و مغفرت و عنايت الهي را درخواست ميكنيم اگر افراد عادي به آن مقام والا نرسيدند به منزله ميّتاند كه ملائكه بر اينها نماز ميّت ميخوانند اما آنهايي كه به مقام والا بار يافتند فرشتهها عرض ادب ميكنند اين ديگر سخن از نماز ميّت نيست اين سخن از اهداي صلوات و رحمتهاي الهي به ذات مقدس آنهاست. ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ و انسان اگر آن نورانيت را در خودش احساس كرد از ملائكه هم بايد حقشناسي كند ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾.
چگونگي ملاقات مؤمنين و منافقين با خداوند در قيامت
بعد در اين بخش فرمود عدهاي در قيامت خدا را ملاقات ميكنند با اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[14] اين مضمون ﴿يَلْقَوْنَهُ﴾ هم درباره كفار آمده, هم درباره منافقين آمده, هم درباره مؤمنين هست مؤمنين واقعاً ثواب الهي را ملاقات ميكنند بعضي از اسما و صفات الهي را ملاقات ميكنند اما كفار ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ ميفهمند كه خدا هست ميفهمند كه اسماي الهي هست اما نميتوانند ايمان بياورند لذا محجوباند اين كلمه ﴿يَلْقَوْنَهُ﴾ هم درباره مؤمنين آمده هم درباره غير مؤمن[15] با اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾.
باور حق, مشكل اساسي منافقين و سرّ آن
مشكل اساسي آنها اين است كه آنها حق را ميفهمند اما نميتوانند باور كنند قبلاً گذشت كه علم, امر اختياري نيست اگر مقدّمات حاصل شد مبادي فراهم شد انسان چه بخواهد چه نخواهد ميفهمد هيچ كس نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم اما وقتي بخواهد عصاره علم را به جان خود گِره بزند به نام ايمان, اين كاملاً مختار است يعني ممكن است مطلبي صد درصد براي او روشن بشود كه حق است ولي باور نكند همان كاري كه فرعونيان داشتند ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[16] بود وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[17] فرمود براي تو مسلّم شد كه اين كار, كار خداست ايمان اين قدرت را دارد يعني بين نفس و ايمان, اراده فاصله است انسان چيزي را كه صد درصد علم دارد ميتواند قبول نكند چه اينكه اگر جاهلانه و متنسّكانه به سر ببرد رابطهاش با دستگاه علمي ضعيف باشد به هر خرافاتي هم معتقد ميشود غرض اين است كه گِره زدن نفس به آن مطلب به دست عقل عملي است كه كاملاً مرزش از عقل نظري جداست آنكه متولّي انگيزه است آن بايد گِره بزند اين گاهي حق است گاهي باطل, گاهي گره ميزند به امري كه نبايد بزند مثل جاهلِ متنسّك كه به هر چيزي معتقد ميشود گاهي بايد گره بزند به چيزي كه گره نزده است مثل فرعون و امثال فرعون كه بعد از تبيّن حق معذلك ايمان نياوردند اين ﴿يَلْقَوْنَه﴾ هم درباره مؤمنين است كه به لقاي اسماي الهي و رحمت الهي نايل ميشوند هم درباره كفاري كه ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ منتها آنجا لقاي علمي است نه ايماني و شهود در كار نيست هرگز به لقاي رحمت الهي نميرسند ولي مؤمنين ميرسند.
پرسش:... پاسخ: ديگر نميتوانند ايمان بياورند چون «إنّ اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حساب و لا عمل».[18]
روشن شدن حق در قيامت براي تبهكاران
پرسش:... پاسخ: آنجا ديگر هيچ راه براي ايمان نيست بايد برگردند به دنيا, اين هم كه ممكن نيست ما نمونههايي از اين را در خواب داريم در خواب انسان گاهي اين نيكان و بزرگان را خواب ميبيند بعد وقتي بيدار شد ميگويد اي كاش من اين مطلب را سؤال ميكردم هر تصميمي كه انسان خوابيده در رؤيا دارد محصول آن مَلكات قبلي اوست در اختيار خودش نيست كه بگويد من اي كاش فلان چيز را سؤال ميكردم اگر در زمان بيداري راه صحيح طي كرده بود در رؤيا هم سؤالهاي خوبي دارد ما خيلي از حالات را در حالت رؤيا داريم كه ميبينيم در اختيار ما نيست در اختيار عملكرد قبلي ماست در قيامت اگر ايمان ممكن باشد خب ميشود واجب, تركش ميشود حرام, اگر جايي واجب و حرام و معصيت و اطاعت باشد جاي شريعت است بايد پيغمبري در آنجا باشد كتابي آنجا باشد ديني آنجا باشد اين ميشود دنيا, ديگر آخرت نيست تمام پيچيدگي تبهكاران اين است كه حق براي آنها روشن ميشود اما بخواهند ايمان بياورند نميتوانند ميگويند ﴿فَارْجِعْنا﴾[19] ما را برگردان.
كافي بودن اعتقاد اجمالي بر بيهدف نبودن عالَم
پرسش:... پاسخ: نه اينها همان اعتقاد اجمالي كافي است, اعتقاد اجمالي را يقين دارند يعني ميگويند عالَم بيهدف نيست ميگويند نظامي كه خداي حكيم آفريده اينطور نيست كه هر كسي هر كاري بكند اين براي همه روشن است اگر طالح و صالح هر دو بميرند و نابود بشوند معلوم ميشود كه ظلم و عدل در عالَم يكي است چرا؟ براي اينكه نه به حساب ظالم ميرسند نه به حساب عادل اين معناي قرآن كريم فطري است همه ميپذيرند كه ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[20] درست است مطالب دقيق معاد را توده مردم نميفهمند اما مقداري كه بايد ايمان بياورند خيلي شفاف و روشن است يعني هر كسي هر چه كرد, كرد هيچ كس اين را باور نميكند چون اگر حساب و كتابي نباشد و بعد از مرگ خبري نباشد هر دو ميشوند معدوم, الآن اين درخت ثمربخش گلابي كه ميوه شاداب و شيرين ميدهد اين اگر خشك بشود با آن درخت قتاد كه كارِ او فقط تيغ دادن است و دست و لباس پاره كردن است كه ميگويند خرط قتاد اين است قتاد آن درخت جنگلي است كه فقط تيغ ميدهد خب حالا كسي آن درخت قتاد را وقتي خشك شد چوب ميزند, اين درخت گلابي را وقتي هيزم شد پاداش ميدهد خبري نيست چون اينها تكليفي ندارند اگر طالح و صالح هر دو بعد از مرگ نابود بشوند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾, اينگونه از ادله كه دليلِ قطعي معاد است هر انسان متوسّطي هم ميفهمد حالا دقايق مسئله بهشت و جهنم, كيفيت حساب, تطاير كتب, صراط, صراط روي جهنم است براي بعضيها «أدقُّ من الشعر و أحدُّ من السيف»[21] است براي بعضيها «بين الارض و السماء» است كه مثل پرنده پر ميكشند مثل برق ميگذرند اينها را ممكن است نداند اما آن مقداري كه واجب است هر انساني با اندك توجّهي ميفهمد.
همساني عالمان با ملائكه در صورت عمل به علم
پرسش:... پاسخ: در صورتي كه كسي به علم عمل بكند اما اگر به علم عمل نكرد اين علمي كه حجّت است «له علي غيره», «حجّة الله عليه» ميشود اين دو بيان نوراني حضرت امير در همين زمينه است فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»[22] و نيز فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»[23] اين هر دو بيان نوراني حضرت امير است فرمود بعضي از علما كشته جهلشاناند خب وقتي عمل نكنند همين ميشود اين براي آنها حجت ميشود اما اگر آن انديشه به اين انگيزه كمك بكند اينها در رديف ملائكه قرار ميگيرند طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود در فضل علم و عالمان دين همين بس كه خدا علما را در كنار ملائكه ذكر كرده است در سورهٴ «آلعمران» ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[24] آنجا كه مسئله توحيد است علما را در رديف ملائكه ذكر ميكند اينجا كه مسئله عبادت و ايمان است مؤمنين را كه علما هم در جمع مؤمنيناند همراه ملائكه ذكر ميكند در آيه 56 كه به مؤمنين ميفرمايد شما بر پيامبر درود بفرستيد چون ملائكه ميفرستند يعني آنها را همراهي كنيد; آيه 56 سورهٴ «احزاب» كه در پيش است اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ بعد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كاري كه ملائكه ميكنند شما بكنيد خب اين شرفي است در آيه سورهٴ «آلعمران» فرمود علما و فرشتهها در كنار هم شاهد توحيدند اينجا هم ميفرمايد مؤمنين و ملائكه به پيشگاه پيامبر عرض ادب ميكنند خب اين فضل است بالأخره مؤمن با ملائكه است عالِم مؤمن با ملائكه است اما وقتي كه آن بيان عمل بشود فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا», «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ».
ويژگيهاي دعوت پيامبر در قرآن
اينجا هم فرمود رسول من! من تو را با اين اوصاف اعزام كردم در جريان دعوت هم سه طايفه آيات است يكي اصل دعوت است نظير همين آيه 46 كه فرمود: ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ﴾ يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است كه فرمود دعوت من بصيرانه است ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ﴾[25] طايفه سوم اين بصيرت را تشريح ميكند كه بصيرت چگونه است بصيرت اين است كه با هر كسي كه من حرف ميزنم هر گروهي را كه به الله دعوت ميكنم مطابق استعداد و فكر او دعوت ميكنم لذا در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[26] با بعضيها بر اساس براهين حكمت, با بعضيها بر اساس ادلّه موعظه, با بعضيها بر اساس قوانين جدال احسن.
حكيمانه بودن دعوت پيامبر
بنابراين اين سه طايفه آيه نشان ميدهد كه دعوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكيمانه است و ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ است و بر سه روش حكمت و موعظه و جدال احسن است. جريان تبشير هم همين است خب به مؤمنين بشارت بده كه اگر شما به ياد حق بوديد خدا بر شما صلوات ميفرستد و از اين راه شما را تحت ولايت خود اداره ميكند اگر ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هست كه هست راهش هم همين صلوات الهي است ﴿وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً﴾ اين ﴿وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ مطابق همان آيهاي است كه در صدر سورهٴ مباركهٴ «احزاب» گذشت فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ پيشنهادهايي كه آنها ميدادند اين پيشنهادها همچنان روزانه طرح ميشد لذا اين جمله هم تكرار شد كه پيشنهادهاي اينها را اصلاً بها نده.
لزوم توكل انسان بر خدا و فرق آن با وكالت فقهي
فرمود: ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً﴾ بالأخره انساني كه آشنا نيست نميتواند خودش را اداره كند از گذشته بيخبر است از آينده بيخبر است بايد وكيل بگيرد فرمود خدا وكيل خوبي است و به او توكّل كن اين با وكالتهاي فقهي ما يك فرق جوهري دارد در وكالتهاي فقهي, موكّل اصل است و وكيل, فرع اما اينجا اين توكّل به ولايت برميگردد به تولّي برميگردد روح اين وكالت, ولايت است كه انسان خدا را وكيل قرار ميدهد يعني در تحت ولايت او قرار ميگيرد كارها را به او تفويض ميكند اينچنين نيست كه نظير وكالتهاي فقهي باشد كه موكّل اصل باشد و وكيل فرع باشد.
ارائه راهكار دوري از خشونت در طلاق
بعد اين حكم فقهي را ذكر كرد كه طليعه ساير احكام فقهي است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ اگر همسري را انتخاب كرديد خب گاهي در اثر ناسازگاري ميبينيد دو برادر با هم نميسازند دو خواهر با هم نميسازند يك برادر و خواهر با هم ناهماهنگاند اگر ازدواجي كرديد ديديد كه ناهماهنگ هستيد موفق نيستيد قبل از مِساس و قبل از برخورد خواستيد طلاق بدهيد اگر مهريهاي معيّن كرديد كه ﴿فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾[27] كه در آيات ديگر آمده نصف مِهر را بايد بپردازيد, اگر مهريهاي معيّن نكرديد تمتيع كنيد آنها را از مال دنيا برخوردار كنيد چيزي به آنها عطا كنيد و دوستانه از هم جدا بشويد.
ضرورت پرداختن حوزه و دانشگاه به سنّت نبوي ازدواج و دوري از طلاق
بارها به عرضتان رسيد كه الآن يكي از رسالتهاي مهم حوزه و دانشگاه اين جوانها اين است كه اين حديث را خوب معنا كنند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجتماع نر و ماده نياورد اجتماع مذكر و مؤنث نياورد زيرا اجتماع نر و ماده در حيوانات هم هست اجتماع مذكر و مؤنث قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم هست بعد از اسلام در مسلمانها هست در كفار هست در يهوديها هست در مسيحيها هست در مشركين هست در ملحدين هست اما حضرت فرمود من يك چيز تازه آوردم «النكاح سنّتي»[28] يعني حرف تازه آوردم من اجتماع مذكر و مؤنث نياوردم اگر نكاح است ديگر طلاق در آن نيست حالا عندالضروره در ميليونها نفر ممكن است يك نفر در اثر ناهماهنگي طلاق بدهد اين عزيزان ما, جوانهاي ما در حوزه و دانشگاه بايد همانطوري كه انقلاب كردند دين را حفظ كردند نكاح را حفظ كنند سنت را حفظ كنند كسي طلاق ندهد مگر هر توقّعي كه ما داريم همسر ما بايد انجام بدهد.
مسئوليت زوجين در تأمين مسكن و سكينت حافظ زندگي
فرمود دو عنصر است كه زندگي را حفظ ميكند يكي مسكن است يكي سكينت, مسكن را مرد بايد تهيه كند براي اينكه هزينه به عهده اوست سكينت و آرامش و طمأنينه و بزرگواري را زنِ خانه بايد تأمين كند ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾[29] خب اگر خانهاي جاي سكينت نيست معلوم ميشود مشكل از همان اول است.
تحقير الهي بودن زندگي مرفهانه از ديدگاه حضرت علي(عليه السلام)
اين را در خطبه 160 نهجالبلاغه لابد ملاحظه فرموديد كه داشتن, شرف نيست و نداشتن, نقص نيست اين را ما بايد باور كنيم اگر واقعاً پذيرفتيم علي و اولاد علي محور عقلاند حالا ما آن تعبير را نميتوانيم بكنيم هم براي ما روا نيست هم از ما قبول نميكنند اما از حضرت علي همه قبول ميكنيم حضرت فرمود كسي كه وضع مالياش خوب است اگر توفيق در توليد دارد كه نعمت الهي است اگر قناعت در مصرف دارد كه نعمت الهي است اين دو چيز از بركات الهي است اما اگر گرفتار تكاثر است و فخرفروشي دارد اين بايد بفهمد كه خدا او را تحقير كرده اهانت كرده اين خطبه 160 حتماً مراجعه بفرماييد كلمه «بَسَط» را كه شما در معجم نگاه كنيد اين «بسط» در خطبه 160 است فرمود اگر كسي وضع مالياش خوب است سفرهاش هميشه براي اسراف و اتراف پهن است خدا او را تحقير كرده اين نزد خدا اهانت شده است اين حرفها را ما نه ميتوانيم بگوييم, نه بر فرض بگوييم از ما قبول ميكنند اما ما از حضرت امير قبول ميكنيم اگر باور كرديم كه داشتن, فخر نيست يك زندگي ساده, زندگي عاقلانه است آن وقت ديگر مسئله توقّع و تجمّل و امثال ذلك نيست اين كار فقط از جوانان حوزوي و دانشگاهي ساخته است اقشار ديگر هم البته بيارتباط نيستند اگر بخواهيم بگوييم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه فرمود, فرمود من نكاح آوردم خب اين نكاح يعني ازدواج؟! كفار هم كه دارند, حيوانات هم كه دارند شما چه چيزي آورديد؟
طلاق, مبغوضترين حلال با توجه به سنّت نبوي ازدواج
فرمود من آرامش منزل آوردم ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾ مسكن براي مرد است سكينت براي زن آن وقت «أبغض الحلال الطلاق»[30] از جامعه ساخته نيست فقط از جوانان حوزوي و دانشگاهي اينها كه در ماه رجب شد اهل اعتكافاند اينها كه جبهه شد خط مقدّماند اينها دارند دين پيغمبر را حفظ ميكنند چرا در كشور اسلامي در كشور امام صادق طلاق اينقدر رواج پيدا كند اين يك مصيبت است نبايد در نظام اسلامي, ما طلاق داشته باشيم ضرورت, حرف ديگر است اميدواريم به بركت كوشش امام راحل و خونهاي پاك شهدا همه شما و حوزويان و دانشگاهيان را, ملت و مملكت را ذات اقدس الهي در سايه وليّاش حفظ بفرمايد و اين نكاح كه سنّت الهي است همچنان زنده بماند!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: المصباح (كفعمي), ص647.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 152.
[3] . سورهٴ شوري, آيهٴ 19.
[4] . سورهٴ طلاق, آيات 2 و 3.
[5] . الکافی، ج5، ص 83 و 84.
[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.
[7] . سورهٴ مائده, آيهٴ 16.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[9] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 11.
[10] . سورهٴ نور, آيهٴ 54.
[11] . مصباح الشريعه, ص16.
[12] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 196.
[13] . جامع المقدمات، ج2( کتاب الصمديه)، ص465.
[14] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 15.
[15] . سورهٴ توبه, آيهٴ 77.
[16] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[17] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[18] . نهجالبلاغه, خطبه 42.
[19] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[20] . سورهٴ قلم, آيهٴ 35.
[21] . الكافي, ج8, ص312.
[22] . نهجالبلاغه, حكمت 274.
[23] . نهجالبلاغه, حكمت 107.
[24] . (سورهٴ آلعمران, آيهٴ 18); ر.ك: تفسير الامام العسكري, ص625.
[25] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 108.
[26] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.
[27] . سورهٴ بقره, آيهٴ 237.
[28] . جامع الاخبار، ص101.
[29] . سورهٴ روم, آيهٴ 21.
[30] . ر.ك: الكافي, ج5, ص328 و ج6, ص54.