اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولئِكَ عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)﴾
مدار بهرهمندي پارسايان از هدايت قرآن
در تشريح اوصاف متّقيان كه از قرآن بهره ميبرند، اوصافي را كه اعتقادي، عبادي و مالي بود ذكر فرمود؛ فرمود: قرآن هدايتِ اهل تقواست، براي متّقيان هادي است و متّقي كسي است كه هم داراي تقواي اعتقادي باشد؛ يعني به مبدأ، معاد، وحي و رسالت مؤمن باشد؛ هم داراي تقواي عبادي باشد [يعني] نماز را اقامه كند؛ هم داراي تقواي مالي، سخا و امثال ذلك باشد كه از ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾[1] انفاق كند و تعبيرش دربارهٴ آخرت اين است كه ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾. يقين يك علم خاص است و بدون شهود ملكوت ميسور نيست، انسانِ باتقوا در اثر ارتباط با ملكوت، به قيامت يقين دارد و نتيجهٴ يقين به قيامت هم پرهيز از گناه است. براي اهل تقوا، قرآن كريم فضايل فراواني قائل شده است [و] تقوا را بهترين راهي ميداند كه انسان را به خدا نزديك ميكند.
تقوا، بهترين زاد و توشه در سفر به سوي خداي سبحان
اگر قرآن كريم لسانش آن است كه انسان، مسافر اليالله است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[2] و اگر براي هر مسافري رهتوشه و زاد سفر لازم است، زاد مسافري كه به سمت حق حركت ميكند تقواست؛ فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[3]؛ انسانِ مسافر ناچار است زاد و توشه تحصيل كند و بهترين زاد در سفر اليالله همان تقواست. مسافر اگر زاد و توشه داشته باشد، توان طيّ طريق دارد و اگر بيزاد و [بي]توشه باشد در بين راه ميماند و نتيجهٴ تقوا آن است كه انسان اين سفر را به خوبي ادامه ميدهد و به الله نزديك ميشود.
بهرهمندي از محبت ومعيت خاصه الهي در پرتو تقرب به خداوند
و محصول قرب الي الله اين است كه خدا با اوست، به عنوان معيّت خاصّه؛ غير از آن معيّت قيّوميّه كه خداي سبحان با همه دارد كه فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[4]، نسبت به اهل تقوا يك معيّت خاصّه دارد كه فرمود: ﴿أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾[5] [كه] اين محصول قرب است؛ چه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ﴾[6]؛ اين يك معيّت خاصّه است [و] غير از آن معيّت همگاني است كه خدا با هر انساني است [كه] ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾.
و باز نتيجهٴ ديگر تقرّب انسان متّقي به خداي سبحان، محبّت است كه او محبوب خدا خواهد شد، چون ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ﴾[7] و اگر انساني محبوب خدا شد، هر محبّ، آثار خود را در اختيار محبوب قرار ميدهد ـ البتّه نه به نحو تفويض، بلكه به نحو تجلّي و ظهور ـ اگر كسي محبوب خداي سبحان شد و خدا محبّ او شد، آثار رحمت، قدرت و علم خدا در اين محبوبش تجلّي ميكند [و] اين انسانِ متقي، مظهر علم و قدرت حق خواهد شد.
تقوا، عامل كسب فيوضات الهي و قبولي اعمال
و چون تقوا زاد مسافر است و مسافر با داشتن اين تقوا اين سير را به خوبي ادامه ميدهد، هر فيضي كه از خداي سبحان برسد او ميگيرد و هر عملي هم كه او انجام داد به خدا ميرسد. اين تأثيرِ دو طرف را تقوا به عهده دارد؛ يعني هم باعث ميشود فيضي كه از خداي سبحان تنزّل ميكند متّقي بگيرد؛ هم باعث ميشود عملي كه اهل تقوا انجام ميدهند صعود كند [و] به درجهٴ قبول برسد.
سرّ كسب فيوضات الهي توسط پارسايان
اما اينكه فيضِ تنزّليافته از خدا را اهل تقوا ميگيرند، همين آيات محل بحث سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[8]، شاهد است؛ يعني گرچه خداي سبحان همگان را هدايت ميكند و قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[9] است و به عنوان «نور» نازل شده است كه ﴿أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾[10] اما اين نوري كه در آسمان هدايت ميتابد [را] تنها متّقياناند كه ميبينند. همانطوري كه نور اختران آسمان را افراد بينا ميبينند نه نابينا، نورِ قرآن كريم را كه در آسمان هدايت ميتابد انسانهاي باتقوا ميبيند نه بيتقوا؛ بيتقوا چون نابيناست نورِ هدايت را نميبيند [و] باتقوا چون بيناست نور هدايت را ميبيند. پس اگر اين قرآن به عنوان «نور» نازل شده است، تنها متّقي است كه ميبيند چون بصير است؛ اگر خداي سبحان فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾، در عين حال فرمود: اين نور ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[11]؛ مثل اينكه ماه براي همه ميتابد؛ ماه نميگويد من براي يك گروه مخصوص ميتابم يا شمس نميگويد من براي گروه مخصوص ميتابم، [لذا] اگر كسي نابينا بود و شمس و قمر را نديد «لا يلومنّ الاّ نفسه»؛ اينچنين نيست كه اين شمس و قمر فقط براي گروه مخصوص بتابند [بلكه] براي همه ميتابند منتها نابينا بهرهاي ندارد؛ قرآن هم كه نور الهي است، ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[12] است [يعني] براي همه ميتابد؛ منتها انسان تبهكار كور است و نميبيند. پس فيضي كه از بالا تنزّل ميكند، دست متّقيان به آنها ميرسد چون اهل بينشاند و كاري هم كه از پايين بخواهد بالا برود، كارِ اهل تقواست.
علت اختصاص صعود اعمال پارسيان به سوي خداوند
كارِ اهل تقوا بالا ميرود نه كار بيتقواها؛ آن را در سورهٴ «مائده» در جريان فرزندان آدم(سلام الله عليه) بيان فرمود؛ آيهٴ 27 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾. اين گرچه كلام هابيل است ولي سخني كه قرآن نقل ميكند اگر مورد تصديقش نباشد آن را ابطال ميكند؛ قرآن كتاب قصّه نيست كه حرف زيد و عمرو را نقل كند و داوري نكند، هر حرفي از هر كسي قرآن نقل كرد، اگر حق بود تصديق ميكند و اگر باطل بود تكذيب ميكند؛ اين سخن را به عنوان تصديق [و] به عنوان سخن صدق، از آن انسان عابدي كه قربانياش پذيرفته شده است نقل كرده كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾. پس عمل اهل تقوا بالا ميرود، چون ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[13]؛ فيضي هم كه از خداي سبحان تنزّل ميكند نصيب اهل تقوا ميشود، چون اهل تقوا زاد سفر دارد و در راه است، وقتي در راه است هرچه نازل شد او بهره ميبرد [و] ديگري كه اهل تقوا نيست، ايستا و راكد است و متوقّف است؛ او راه را نشناخته يا طي نكرده كه چيزي در اين راه نصيبش بشود. پس هر فيضي كه ميآيد متّقي بهره ميبرد و هر عملي هم كه بخواهد صعود كند بايد از مسير تقوا صعود كند؛ تا انسان به جايي برسد كه خود بشود نور و خود بشود مقبول.
تفاوت بين رضاي فعل و رضاي ذات
در اوايل امر، عملِ انسان را خدا قبول ميكند؛ در پايان امر، خودِ انسان را خدا قبول ميكند. در فرقِ بين رضاي ذات و رضاي فعل يا صلاح ذات و صلاح فعل اين بحث گذشت [كه] گاهي خدا ميفرمايد كار فلان گروه را من قبول ميكنم، كار فلان شخص را من قبول ميكنم، اين شخص هنوز به جايي نرسيده است كه گوهر ذاتش صالح باشد؛ افرادي كه احياناً ممكن است گرفتار «لَمَمْ» يا لغزشهاي ديگر بشوند، ذاتشان به آن طهارت نرسيده است كه مقبول حق باشد، لذا خداي سبحان از رضاي ذات آنها سخن نميگويد؛ ميفرمايد: عملشان مقبول من است، فرمود: ﴿إِن تَشْكُرُوْا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾[14]؛ اگر شاكر بوديد شكر شما را خدا ميپسندد و امّا در آن مسئلهٴ حزبالله كه ﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[15] آنها كه همهٴ متعلّقات را در راه خدا نثار و ايثار ميكنند نسبت به آنها فرمود: ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾[16] نه «رضي الله عن اعمالهم»، اينها به جايي رسيدهاند كه گوهر ذاتشان مورد پسند خداست؛ چه اينكه اينها هم هر چه از خدا صادر ميشود ميپذيرند؛ اگر انسان به اين پايگاه رفيع رسيد، ذاتش، مرضيّ خداست. [پس] رضاي ذات، غير از رضاي فعل است؛ انسان وقتي به جايي رسيد كه جز «خير» چيزي از او تنزّل نميكند آن ذاتش مرضيّ خداي سبحان است [پس] فرق است بين اينكه انسان كارش مرضيِّ حق باشد؛ يا اينكه خود ذاتش مرضيِّ حق باشد.
پرسش ...
پاسخ: ذات يك كمال وجودي است كه اين كمال وجودي مطلوب است.
پرسش ...
پاسخ: عمل با جان او عجينشده است. در بحث اين دو آيهاي كه يكي در سورهٴ «انفال» بود، يكي در سورهٴ «آل عمران»، گذشت كه براي اوايل، كمالات نسبت به انسان درجات است، لذا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[17]؛ ولي در پايان امر، خودِ اين كمالات با جان عجين ميشود كه در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[18]؛ نه اينكه اينجا يك حرف جَر محذوف باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر؛ خودش كمال است؛ ذات، يك وجودي است مبدأ خير. اگر انسان نور شمس را دوست دارد، خودِ شمس را بهتر دوست دارد؛ اگر شمس در اثر نورش محبوب است، ذاتش به طريق اوليٰ محبوبتر است. انسان به جايي ميرسد كه از او جز «خير» چيزي تراوش نميكند، اين هستي محبوب است و كمال است، لذا اين گروه ذاتاً مرضيّ خدا سبحاناند.
تمايز صلاح فعل از صلاح ذات
چه اينكه در صلاح فعل با صلاح ذات هم اين بحث گذشت كه يك عدّه در مرحلهاي هستند كه اعمالشان صالح است و عدّهاي در مرحلهاي هستند كه ذاتشان صالح است؛ آنهايي كه اعمالشان صالح است، مشمول ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[19] هستند [و] آنها كه به گوهر ذاتشان صلاح راه پيدا كرده است و متّحد شده است، جزء صالحيناند، لذا شما بعضي از انبياي عظام را كه [ذكرشان را] در قرآن ميبينيد خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[20] و يا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خود را مستقيماً تحت ولايت الله ميداند، به استناد اينكه صالح است، فرمود: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾[21]؛ وليِّ من «الله» است كه قرآن نازل كرده است، چون خدا متولّي صالحين است متولّي من هم است، چون من صالحم؛ صالح غير از ﴿عَمِلَ صَالِحاً﴾[22] است.
پرسش ...
پاسخ: اگر از ذات راضي باشد، البتّه از جميع شئون ذات كه اعمال صالحه باشد راضي است و امّا از آن طرف اگر از اعمال راضي شد، ممكن است از ذات راضي نباشد، چون ذات احياناً مبدأ اعمال تيره خواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: عمل مادامي كه عمل صالح است معرّف [ذات] است؛ ولي معرّف تامّ؛ نظير حدّ و امثال ذلك نيست، چون گاهي ممكن است همان انساني كه امروز عمل صالح انجام داده است آيندهٴ نزديك يا دور عمل طالح انجام بدهد، چون ذات به گوهر كمال نرسيده است.
تأثير مراتب تقوا در رضاي ذات و رضاي فعل
اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[23]، گاهي انسان به جايي ميرسد كه عمل او مقبول است؛ مثل اينكه انسان گاهي به جايي ميرسد كه عمل او صالح است يا عمل او مرضيّ است.
و گاهي انسان به جايي ميرسد كه ذات او صالح است و ذات او مرضيّ است و به جايي ميرسد كه ذات او مقبول است نه تنها عمل او. لذا وقتي در جريان مريم(عليها سلام) قرآن كريم اين صحنه را بازگو ميكند ميفرمايد: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾؛ در كيفيّت پرورش مريم(عليها سلام) ميفرمايد خداي سبحان اين ذات را پذيرفته است: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾؛ فرمود وقتي مادر مريم(عليها سلام) اين بار را نهاد گفت: ﴿وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ٭ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[24]؛ وقتي خداي سبحان از مريم(عليها السّلام) سخن ميگويد، ميگويد اين ذات را خدا قبول كرد و براي كفالت او هم زكريّا را مأمور كرد: ﴿وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾ يعني «جعل زكريا كفيلاً لها» خدا زكريا(عليه السلام) را كفيل مريم(سلام الله عليها) قرار داد كه در تحت كفالت معصوم رشد بكند، آنگاه به جايي رسيد كه هر وقت ميوهاي و غذايي ميخواست، ـ باذنالله ـ گفتن همان و پيدايشش همان. اين ذات، مقبول حق است؛ به جايي رسيد كه خود اين ذات، مرضيّ حق و مقبول حق شد و قهراً همهٴ اعمالش هم مقبول حق است. پس گاهي انسان تقوايش در حدّي است كه اعمال او مقبول است؛ مثل [بيان] آيهٴ سورهٴ «مائده» كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[25] گاهي به جايي ميرسد كه گوهر ذات او مقبول است؛ نظير مريم(عليها سلام)، لذا دربارهٴ او خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[26]. اينچنين نيست كه اعمال و صفات نفساني هميشه جداي از ذات انسان باشد و بيرون از روح، اوايل به عنوان «صفت» جداي از ذات است؛ امّا وقتي با جان عجين شد، ملكه شد و متّحد شد، عين جان خواهد شد؛ البتّه وجوداً؛ نه مفهوماً و ماهيّتاً.
مرضيّ بودن گوهر ذات حضرت مريم(سلام الله عليها) نزد خداي سبحان
پرسش ...
پاسخ: بياثر نيست؛ ولي نفرمود خدا نذر امرئه عمران را قبول كرد، نفرمود عمل مادر مريم(سلام الله عليها) را قبول كرد، نفرمود چون نيّت امرئه عمران يعني مادر مريم(عليها سلام) خالص بود خدا نذر او را قبول كرد، او گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾[27]، خداي سبحان نفرمود نذر مادر مريم قبول شد، [نفرمود] كار مادر مريم قبول شد [بلكه] فرمود: خدا مريم(سلام الله عليها) را پذيرفت، اين نشانهٴ آن است كه گوهر ذات، گوهر صالح است. مادرش نذري كرد، نذر او مرضيّ است و مقبول؛ مادر مريم به اندازهٴ خود مريم مقامي ندارد؛ مثل مادر فاطمهٴ زهرا(سلام الله عليها) ـ كه سيّدة نساء عالمين است ـ به اندازهٴ خود اين سيّده مقام ندارد؛ نظير امّ سلمه كه از اخيار است، در جريان حديث كساء از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استيذان كرد، حضرت فرمود: «أنتِ علي خير»[28]؛ ولي اين مقام، مقامِ تو نيست كه همانند فاطمه(عليها سلام) عضو اصحاب كساء بشوي. دربارهٴ مادر مريم اين تعبير نيامده، عمل او مقبول، نذر او مقبول و مانند آن؛ امّا خود مريم(عليها سلام) گوهر ذاتش مرضيّ خداست و مقبول است.
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر؛ خود مريم(عليها السّلام) است؛ همهٴ ضميرها به مريم برميگردد: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾[29]، همهٴ اينها به مريم(عليها السّلام) برميگردد.
بنابراين تقوا كه زاد مسافر است براي مسافرين اليالله در اوايل راه، آن آثار را دارد و در پايان راه، اين اثر را كه خود ذات، مرضيّ، مقبول حق و صالح ميشود.
پيشگامان تقوا، امام ديگران
آنگاه كساني كه راهيان اين راهاند و همه اهل تقوايند، آن پيشگامان كه تقواي آنها قويتر است، امام متأخّريناند كه تقواي آنها ضعيفتر است. اگر در سورهٴ «فرقان»، «عبادالرّحمن» را به اوصافي معرّفي ميكند و در پايان [اين سوره يعني] آيهٴ 74 سورهٴ «فرقان» ميفرمايد حرف «عبادالرّحمن» اين است كه ميگويند: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾، شاهد اين خواهد بود؛ «عبادالرّحمن» را به بسياري از اوصاف برجسته ميستايد، بعد ميفرمايد حرف «عبادالرّحمن» كه داراي اين اوصاف كماليّهاند اين است كه ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾؛ ما را به جايي برسان كه متّقيان به ما اقتدا كنند؛ نه يعني امام جماعت اهل تقوا باشند؛ يعني سيرهٴ علمي و عملي من طوري باشد كه در جامعهٴ متّقيان زندگي كنم و متّقيان به من اقتدا كنند؛ علم من در آنها اثر كند، عمل من در آنها اثر كند، آنها من را ببينند عالِم بشوند، من را ببينند و عمل صالح انجام بدهند (اين گونه)، كه من قدوهٴ اهل تقوا باشم، با اينكه خودش هم متّقي است البتّه. پس تقوا كه زاد مسافر است، هر كس از اين زاد بهرهٴ بيشتري داشت سرعت بيشتري ميگيرد، امام ديگران خواهد بود و احياناً ذات او مقبول خواهد شد و اگر بهرهٴ كمتري داشت به آن پيشگامان اهل تقوا اقتدا ميكند. لذا قرآن كريم نوع فيوضات را بهرهٴ متّقيان ميداند و اعمالي هم كه از اهل تقوا نشئت گرفته است ميپذيرد.
فلاح و رستگاري اهل تقوا
خب اينكه فرمود: قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[30] است، متّقين را در اين بُعدهاي تقواي اعتقادي، عبادي، مالي و مانند آن بيان كرده است، آنگاه فرمود: ﴿أُولئِكَ عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ـ تكرار ﴿أُولئِكَ﴾ براي تعظيم و تفخيم است ـ فرمود: اينها كسانياند كه مركب هدايت، زير پاي اينهاست، اينها بر عرش هدايت مستقرّند و آن هم هدايت الهي؛ هدايت الهي زير پاي اينهاست، اينها بر اساس هدايت الهي حركت ميكنند؛ رفيعاند: ﴿عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ و قهراً چون مطيّهٴ هدايت الهي زير پاي اينهاست (اين مركوب راهوار زير پاي اينهاست)، هيچ امري به روي اينها بسته نخواهد بود [و] هر مشكلي به چهرهٴ اينها گشوده ميشود، لذا ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
معناي فلاح
«مفلح» يعني كسي كه ظفرمند و پيروز باشد، راهگشا باشد، مشكلگشا باشد، درهاي بسته را باز كند؛ فلّاح به كسي ميگويند كه بستهها را باز كند، زمين را بشكافد، بر زمين پيروز باشد. اصولاً اين مادّهٴ «فلاح» در جايي استعمال ميشود كه شكافتن، پيروزشدن، پيشرويكردن، ظفرمندشدن را دربرداشته باشد و از اين جهت زارعين را ميگويند فلاّح. بنابراين فَلاح و رستگاري از آنِ اينهاست، چون اينها ميشكافند، مانع را برطرف ميكنند و درِ پيروزي را باز ميكنند و به مقصد ميرسند، ميگويند اينها مفلحاند؛ يعني به مقصد رسيدهاند، وگرنه فلاح همان مشكلگشودن و درِ فتح را بازكردن و مانند آن است. چون ﴿عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ هستند، به مقصد ميرسند.
تعبير خاص قرآن درباره هدايت مؤمنان و ضلالت گمراهان
فرق هدايت و ضلالت اين است كه هدايت يك مركب خوبي است [كه] انسان بر فراز اين مركبِ خوب، راه را به خوبي طيّ ميكند؛ امّا ضلالت يك سرپوش بدي است كه انسان را خفه ميكند. هميشه تعبير قرآن كريم دربارهٴ ضلالت اين است كه انسان ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[31]؛ يعني در اين گودال فرو رفته است؛ وقتي سخن از هدايت است ميگويد: ﴿عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾[32]، ﴿عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ﴾، ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[33] و مانند آن. يك انسان متّقي بر مطيّهٴ راهوار هدايت سوار است؛ يك انسان تبهكار در گودال ضلالت فرو رفته است.
امير هدايت و اسير ضلالت
اگر ضلالت و هدايت در كنار هم ذكر بشود [و] در يك آيه هم ذكر بشود، يكي با «عليٰ» ذكر ميشود، ديگري با «في»؛ ميگويند مؤمن ﴿عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ و كافر ﴿في ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[34]. مؤمن است كه بالا ميآيد و كافر است كه پايين ميرود؛ هدايت است كه انسان را بالا ميبرد، ضلالت است كه انسان را سركوب ميكند و پايين ميآورد. لذا تعبير قرآن؛ چه هدايت و ضلالت كنار هم ذكر بشود، چه هر كدام عليحده [جداگانه] ذكر بشود، معمولاً هدايت و آنچه مرادف با هدايت است با «عليٰ» استعمال ميشود، ضلالت و آنچه مرادف با ضلالت است با «في» استعمال ميشود، چون انسان تبهكار است كه در ظلمت فرو ميرود. فرق نور و ظلمت حسّي هم اين است كه ظلمت حسّي فرو ميبَرَد و نور حسّي انسان را بالا ميآورد. نور و ضلالت معنوي هم بشرح أيضاً [همچنين]؛ نور معنوي انسان را بالا ميبرد و ضلالت معنوي انسان را ساقط ميكند. گاهي تعبير به «هُوِي» و سقوط ميشود؛ گاهي تعبير به «نَكْوْ» ميشود [و] گاهي هم به مشابهات اين عبارتها تعبير ميشود. لذا در سورهٴ «انعام» وقتي سخن از هدايت و ضلالت و بيّنه بودن است، نسبت به كفّار اينچنين تعبير ميكند؛ آيهٴ 122 سورهٴ «انعام»: ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾؛ مؤمن با نور در بين مردم حركت ميكند يعني خط مشياش روشن است؛ كافر در تاريكيها فرو رفته است كه توان بيرون آمدن را ندارد. و در سورهٴ «هود» وقتي سخن از بينّه يا معجزه و مانند آن است، تعبيرش اين است؛ [آيهٴ] هفده سورهٴ «هود»: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾. آن پيامبر يا امامي كه داراي معجزه و كرامت است ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ است؛ يعني اين شاهد و اين دليل، يك زيربناي خوبي است كه انسان را بالا ميبرد و يك جايگاه و پايگاه ثابتي است كه انسان را رفيع ميكند، بر خلاف ظلمت كه يك سركوب است كه انسان را ساقط ميكند. و در سورهٴ «سبأ» آيهٴ 24 اين است: ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ ـ كه اين لفّ و نشرش مرتّب است؛ منتها تأدّب در تعبير آن است كه رسولالله نفرمود «ما در هدايتيم و شما در ضلالت»، فرمود «يا ما يا شما بر هدايت يا در ضلالتيم» ـ تعبيري كه دربارهٴ هدايت شده است اين است كه فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ﴾؛ نه «علي ضلال» ميشود گفت [و] نه «في هداية» ميشود گفت، چون ضلالت، انسان را برجسته و رفيع نخواهد كرد [بلكه] فرو ميبرد؛ چه اينكه هدايت هرگز باعث سقوط نخواهد شد [و] همواره انسان را بالا ميبرد: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[35]، چرا؟ چون اينها «عليٰ هداية»اند؛ بر هدايت مستقرّند، لذا بالا ميآيند؛ امّا ﴿لاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾[36] ـ ﴿هَوَي﴾ يعني «سَقَطَ» ـ چرا سقوط ميكند؟ چون ضلالت، او را سركوب ميكند، لذا فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[37]. و در سورهٴ «زمر» هم وقتي سخن از شرح صدر مؤمنين است؛ آيهٴ 22 لسانش اين است كه ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾؛ اين شخص بر مطيّهٴ نور استوار است، پايگاه روشني دارد و اين نور او را بالا ميبرد، بر خلاف كفّار كه در ظلمات فرو رفتند و اگر هم بخواهند نزديكترين عضوشان را بنگرند مقدورشان نيست.
تشريح ضلالت كفار در قرآن
در سورهٴ «نور» وقتي جريان كفّار را تشريح ميكند ميفرمايد: اينها مانند كسانياند كه در شب تار، گرفتار امواج توفندهٴ درياي پرخروش شدهاند و دستشان را هم اگر بيرون بياورند مقدورشان نيست كه ببينند؛ سورهٴ «نور» آيهٴ چهل اين است [كه] فرمود كفار كسانياند كه اعمالشان مثل اين است: ﴿أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ و اين كافر در زير آن ظلمتهاي متراكم آنچنان فرو رفته است كه ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾؛ دستش را اگر بيرون بياورد مقدورش نيست كه دستش را ببيند با اينكه دست در اختيار اوست؛ [يعني] نزديك و دور كردن، قبض و بسطش، ظهر و بطنش، همه و همهٴ حالات دست در اختيار اوست، معذلك دستش را نميبيند؛ نه تنها نميبيند، [بلكه] ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾؛ نزيكِ ديدن هم نيست، چون فرورفتهٴ در ظلمات است، بر خلاف مؤمن كه «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور الله»[38]؛ ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾[39].
پرسش ...
پاسخ: يعني از خويشتن خويش غافل است: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[40]؛ اين چيزي را نميبيند، فقط بيگانه و بيرون را ميبيند [و] خودش را فراموش كرده، چون خودش را فراموش كرده [لذا] به فكر خويشتنِ خويش نيست، (خودش را گم كرده).
پرسش ...
پاسخ: نه؛ معناي حقيقي است، در آنجا كه اينچنين است [يعني] دست خود را نميبيند؛ ولي اصلش بر آن است كه وقتي خودش را فراموش كرد نميبيند. چون خودش را نميبيند به فكر تزيين در و ديوار خانه است؛ به فكر تعمير در و ديوار عالَم است؛ اما آنچه كه اساس اوست و حقيقت اوست، آن را ويرانه كرده و باير گذاشته. قرآن كريم از اين گروه تعبير ميكند كه ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾[41] ـ «بور» جمع بائر است، «بائر» يعني هالك. آن زميني كه مرمّت نشده و معمور نيست، داير نيست، ميگويند زمين باير ـ اين شخص، زمين را و همهٴ در و ديوار عالَم را كه در اختيارش بود آباد كرده و جانش را باير گذاشته؛ از اين گروه قرآن تعبير به باير ميكند. آن كسي كه تمام تلاشش اين است كه زمين را آباد كند، خانه را مزيّن كند و از خودش غافل است، اين آدم بايري است، لذا فرمود: ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾[42]؛ يعني «قوماً هالكين»، چون خود را فراموش كرد [و] به فكر مرمّت خود نيست.
بنابراين اگر فرمود: ﴿أُولئِكَ عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ﴾؛ يعني اهل تقوا پايگاه هدايت و نور الهي دارند و چون اين مطيّه راهوار در اختيار اينهاست، هر مشكلي به روي اينها گشوده ميشود و در امري نميمانند، لذا به مقصد ميرسند: ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[2]ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[3]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[4]ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[5]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[6]ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[7]ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 4.
[8]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[9]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[10]ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.
[11]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[12]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[13]ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[14]ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 7.
[15]ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[16]ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[17]ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[18]ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 163.
[19]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[20]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[21]ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[22]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 62.
[23]ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[24]ـ سورهٴ آل عمران، آيات 36 و 37.
[25]ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[26]ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 42.
[27]ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 35.
[28]ـ بحارالانوار، ج 10، ص 141.
[29]ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 37.
[30]ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[31]ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 74.
[32]ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 22.
[33]ـ سورهٴ هود، آيهٴ 17.
[34]ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 74.
[35]ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[36]ـ سورهٴ طه، آيهٴ 81.
[37]ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 24.
[38]ـ كافي، ج1، ص 218.
[39]ـ سورهٴ نور، آيهٴ 40.
[40]ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.
[41]ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 12.
[42]ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 12.