02 04 1986 2924419 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 181(1365/01/13)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيَمانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَي المَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّي يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ المَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۱۰۲)﴾

ماهيت هاروت و ماروت

سيره بني‌اسرائيل را كه خداي سبحان مي‌شمارد، مي‌فرمايد: يهوديهايي كه در عصر نزول قرآن بودند، راه يهوديهايي كه در عصر سليمانِ پيغمبر و بعد از او به سر مي‌بردند همان راه را اتخاذ كردند: ﴿و اتبعوا﴾ يعني يهوديهاي معاصر نزول قرآن، همان روشي را كه شياطين دربارهٴ ملك سليمان تلاوت مي‌كردند. بعضي از متأخرين گفته‌اند: من ساليان متمادي در اين كريمه فحص و بحث كرده‌ام، و به تفاسير مراجعه كردم، چيزي نصيبم نشد، مگر با استمداد از يك قصهٴ تاريخي كه مفتي موصل طبق آن جريان تاريخي اين آيه را معنا كرده است.

 

مختار تفسير الكاشف

در اين تفسير الكاشف ملاحظه مي‌فرماييد كه ايشان اين وجه را پسنديد و گفت: نه آن بحثهاي گسترده امام رازي كه در حدود 20 صفحه در اين آيهٴ بحث كرده‌اند، به ثمر رسيد، نه آنچه كه مرحوم امين الاسلام، صاحب مجمع، همان روش پيشينيان را ادامه داد، توانست يك مطلب تازه‌اي ارائه بدهد، نه شاگردان محمد عبده (در تفسير مراقي و تفسير المنار كه هر دو از شاگردان محمد عبده‌اند) آنها توانستند چيزي ارائه بدهند و از اين آيه طبق آنچه كه مفتي موصل بيان كرده است مي‌شود يك معناي قابل عرضه‌اي را ارائه داد و آن معنا را كه صاحب تفسير الكاشف پذيرفته است[1]، اين است؛گفتند:«وقتي سليمان(سلام الله عليه) قدرتش در آن منطقه، در سوريه و فلسطين رواج پيدا كرد، سلطان بابِل كه در عراق بود، قبلاً در زمين سوريه و فلسطين طمع كرده بود، روي آن خوي سلطنت، وقتي قدرت سليمان(سلام الله عليه) گسترش پيدا كرد، پادشاه بابل گذشته از طمع به ستوه و جزع افتاد و وقتي نتوانست با زور و قدرت سرزمين سوريه و فلسطين را تصاحب كند با نيرنگ به فكر تضعيف حكومت سليمان(سلام الله عليه) افتاد و دو نفر از دست آموزان دربار مَلِك بابل به نام هاروت و ماروت كه بيان سحرآميز داشتند، آنها را در جامهٴ زهد و لباس زهد به سرزمين فلسطين و سوريه اعزام كرد و اين دو نفر به نام هاروت و ماروت بودند از بابِل براي اغواي مردمي كه تحت حكومت سليمان به سر مي‌بردند، عازم فلسطين شدند؛ بيان اينها، بيان سحرآميز بود، با لباس زهد مردم را به طرف خود جذب كردند و يك وجاهتي پيدا كردند، وجيه الملة شدند؛ حرف اينها در مردم اثر مي‌كرد، از آن به بعد شروع كردند به توطئه و نيرنگ عليه حكومت سليمان(سلام الله عليه) و گفتن اين مطلب كه سليمان اساس سلطنتش به سحر و شعبده و شيطنت و امثال ذلك است (معاذ بالله) مردم را هم با اين اغوا فريب دادند، مردم به تحريف و اغواي اين هاروت و ماروت عليه ملك سليمان قيام كردند، در حد نيرنگ و توطئه. پس در زمان سليمان پيغمبر يك توطئه و نيرنگ نفاق‌آميزي اتفاق افتاد و آن دو نفر به نام هاروت و ماروت به صورت فرشته درآمدند گرچه ابليس و شيطان بودند و اطلاق كلمه مَلَك بر اينها از باب مجاز است، نظير اينكه به يوسف صدّيق گفتند: اين مَلك است ﴿إن هذا إلّا ملك كريم﴾[2] اينها انسان بودند و به صورت فرشته عوام فريبي كردند، خود را در صورت فرشته بر مردم تحميل كردند؛ پس فرشته نبودند در باطن شيطان بودند، در ظاهر زهد فروش بودند تا به صورت فرشته در بين مردم وجيه الملة شدند. آن القائاتي هم كه بر اينها فرود آمد وحي نبود، نظير همان تعبيري كه خداي سبحان دربارهٴ شياطين دارد كه ﴿ شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ[3]  يا ﴿إنّ الشياطين ليوحون إلى اوليائهم﴾[4] آنچه را كه به عنوان وسوسه و اغوا براي شياطين پيش مي‌آيد، از آن احياناً به وحي تعبير مي‌شود، وحي يعني همان راز گويي دروني، همان تعليم و تعلّم سرّي كه از راه انديشهدر  كسي انسان نفوذ پيدا كند. ﴿إنّ الشياطين ليوحون إلى أوليائهم﴾[5]؛ آن تعليم دروني و رازگويي و تعليم سرّي را احياناً وحي مي‌گويند.

بنابراين هاروت و ماروت دو انسانِ پليد بودند در لباس زهد كه مردم خيال مي‌كردند اينها در حد فرشته‌اند در حالي كه درونشان ابليس بود. وحيي بر اينها نازل نشد بلكه آن القائات شيطاني را قرآن تعبير به وحي كرده است. يك عده‌اي در اثر همين توطئه و اغواي اين هاروت و ماروت سحر ياد گرفتند و هاروت و ماروت هم كه معلّم سحر بودند در هنگام تعليم سحر هم دست از نفاق نكشيدند، اين مايهٴ خطر را به مردم مي‌دادند و مي‌گفتند: از اين مايهٴ خطر استفاده بد نكنيد. مي‌گفتند: ﴿إنّما نحن فتنه فلاتكفر﴾؛ يعني در عين حال كه اين مايهٴ خطر را به مردم شيطنت صفت مي‌آموختند، مي‌گفتند: از اين بهرهٴ سوء نبريد، با همين بيان اينها را تلقين مي‌كردند كه چگونه از اين سحر سوء استفاده كنند. پس در تاريخ گذشته يك همچين جرياني بود، منظور از اين بابِل، بابل دماوند نيست كه معرب شده باشد و بابل شده باشد بلكه بابل عراق است، منظور از هاروت و ماروت دو فرشته نيست، دو انساني است كه در درون شيطان بودند و در بيرون زهد فروش بودند به صورت فرشته تلقي شدند، منظور از ﴿ما أنزل علي الملكين﴾ همان القائاتي است كه بر قلب اينها فرود مي‌آمد، نه در حدّ وحي. اين هم كه اينها مي‌گفتند: ﴿إنّما نحن فتنه فلاتكفر﴾ اين هم به صورت نفاق بود، يعني در عين حال كه اين متاع سمّي را به مردم مي‌آموختند مي‌گفتند: استفادهٴ بد نكنيد؛ مثل اينكه الآن بمب شيميايي به يك كشور بدهند و ‌بگويند: مبادا مناطق مسكوني را با اين بمب بكوبيد يا مبادا در جنگها از آن استفاده بكنيد يا مبادا از آن سوء استفاده كنيد. اين تعبير نفاق آميز را آن هاروت و ماروت داشتند، پس اين قصه بود عده‌اي با اين نيرنگ و توطئه خواستند عليه ملك سليمانِ پيغمبر(علي نبينا و آله و عليه السلام) شورش كنند.

يهوديهاي عصر نزول قرآن همان روش يهوديهاي پيشين را پيش گرفتند، يعني مي‌خواستند با نيرنگ، با توطئه كارهاي پيغمبر را به سحر نسبت بدهند و قرآن را سحر بدانند و مردم را عليه قرآن بشورانند بعد از كسب وجاهت پيغمبر اسلام را به عنوان اينكه (معاذ الله) ساحر يا كاهن است، متهم كنند. اين خلاصه فرمايش اين بزرگوار كه حرف آن مفتي موصلي را پذيرفت[6].

 

ـ نقد نظر مختار الكاشف

اما اين گذشته از اين كه ريشهٴ تاريخي معتبري بايد براي اين قصّه اثبات كرد چندين خلاف ظاهر است:

 

خلاف ظاهر در اصل قصّه

ما اگر بگوييم: منظور از مَلَك بدون قرينه بر دو انسان اطلاق شده است، اين خلاف ظاهر است. اگر چنانچه زنان مصر دربارهٴ يوسف صديق(سلام الله عليه) گفتند: ﴿إنْ هذا إلّا ملك كريم﴾[7]؛ آن محفوف به قرينه است. خداي سبحان در قرآن بفرمايد اين دو مَلَك و منظور اين دو انسان خبيثي كه در درون شيطنت و در بيرون انسان بودند و به صورت زاهد معرفي شدند، بر همين‌ها خداوند ملك اطلاق كند، اين چنين نيست.

 و ﴿ما أنزل عليٰ الملكين﴾ را هم ما بر وحي حمل نكنيم و بگوييم: آن القائات دروني است اين دو خلاف ظاهر است.

اينكه ملكين يعني هاروت و ماروت در هنگام تعليم مي‌گفتند: ﴿إنّما نحن فتنة فلاتكفر﴾ اين را هم بر نفاق حمل كنيم، اين سه خلاف ظاهر مي‌باشد.

آن‌ هم اصراري كه قرآن كريم دارد كه سليمان(سلام الله عليه) را تبرئه كند و بفرمايد: ﴿ما كفر سليمان و لكنّ الشياطين كفروا﴾ اين براي چيست؟ اگر قصه آن است كه بني‌اسرائيل عصر نزولِ قرآن را خداي سبحان تخطئه كند؛ پس اصرار اينكه سليمان كفر نورزيد و شياطين كافر شدند براي چيست؟ قرآن مي‌خواهد چي را رد كند؟ ﴿و ما كفر سليمان و لكنّ الشياطين كفروا﴾؛ معلوم مي‌شود يك بحث اساسي دربارهٴ اسناد اين كفر به سليمان است كه قرآن اصرار دارد اين را رد كند، يعني عده‌اي گفته‌اند: بساط سلطنت سليمان به سحر بود، سليمان (معاذ الله) ساحر بود و با اين سحر توانست عده‌اي را رام كند. دربارهٴ پيغمبر اسلام هم همين حرف را زدند، گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ٭ إِنْ هذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ[8]؛ يعني اين حرف وحي نيست فقط گفتهٴ خود پيغمبر است، احدي از فرشته‌ها اين حرف را نياورده و حرف او هم حرف ساحرانه است: ﴿إن هذا إلاّ قول البشر﴾[9]، يعني اين حرف اصلاً وحي نيست و فقط گفتهٴ انسان است و اين انسان هم، انسان ساحري است. ﴿إن هذا إلاّ قول البشر﴾[10]، پس فرشته نياورد، ﴿إن هذا إلاّ سحرٌ يؤثر﴾[11]؛ يعني اين گفته انساني يك سحري است كه از انتخاب مي‌شود يا نقل مي‌شود. دربارهٴ سليمان اين حرف را زدند كه سلطنتش به سحر بسته است نه به وحي، دربارهٴ قرآن هم گفته‌اند، اين كتاب به سحر تكيه مي‌كند نه به وحي.

خداي سبحان مي‌فرمايد: همان شياطين عصر سليمان كه اين داعيه را داشتند آن نسبت سحر را به پيغمبر عصر نسبت دادند در حالي كه آن پيغمبر از وحي استفاده مي‌كرد: ﴿و ما كفر سليمان و لكنّ الشياطين كفروا﴾؛ دربارهٴ رسول خدا هم همين تهمت را زدند كه قرآن مكرر در مكرر مي‌فرمايد اين وحي است كه ﴿نزل به الروح الامين ٭ عليٰ قلبك لتكون من المنذرين﴾[12] اين سحر نيست.

 

عدم اعتبار تاريخي قصه

بنابراين آن بيان گرچه به يك قصه تاريخي في الجمله استناد دارد، اما چندين خلاف ظاهر را در بر دارد اوّلاً، و خود آن قصه تاريخي به صورت يك امر متواتر نيست ثانياً، و به صورت حديث معتبر هم نقل نشده ثالثاً.

 

ـ خلاصه تفسير و نظر مختار در آيه

بنابراين آنچه كه انسان به حسب ظاهر از اين كريمه مي‌فهمد، همان است كه ﴿واتبعوا﴾ يعني يهوديهاي عصر نزول قرآن، ﴿و اتبعوا﴾ چيزي را كه شياطين بر ملك سليمان تلاوت مي‌كردند، يعني يهوديهاي عصر نزول قرآن همان روشي را تبعيت كردند كه شياطين در عصرِ سليمان پيغمبر آن روش را ادامه دادند و اين هم كه سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) فرمود: اين ﴿تتلوا﴾ به معناي تَكْذِب است براي اينكه با ﴿علي﴾ متعدي شد[13]. اين به عرض رسيد كه در بسياري از موارد آيات قرآن كريم تلاوت را با عَليٰ متعدي كرده است و در آنجا به معناي كذب و امثال ذلك نيست، چون شياطين تلاوت مي‌كنند كذب است چه «لِملك سليمان» و چه «علي ملك سليمان»، كار شياطين، جز شيطنت چيز ديگري نيست. اگر از اين ﴿تتلوا﴾ تكذب استفاده مي‌شود براي اينكه فاعلش شياطين است، نه براي اينكه با «علي» متعدي شده براي اينكه رسول خدا هم ﴿يتلوا عليهم آياتك﴾[14]، پيغمبر هم بر مردم آيات را تلاوت مي‌كند، اين تلاوتي كه خدا به پيغمبر نسبت مي‌دهد با «عَلي» استعمال مي‌شود: ﴿يُتْليٰ عليكم﴾، ﴿أحلّت لكم بهيمة الأنعام إلاّ ما يتلي عليكم﴾[15]، در نوع اين موارد تلاوت با عَلي استعمال شد. پس ﴿واتبعوا﴾؛ يعني يهوديهاي عصرِ نزول قرآن ﴿ما تتلوا الشياطين عَليٰ ملك سليمان﴾؛ شياطين دربارهٴ سلطنت سليمان اين داعيه را منتشر كردند كه اين حكومت، حكومت الهي نيست، به سحر وابسته است؛ چون اين حرف را زدند خداوند دارد سليمان را تبرئه مي‌كند و فرمود: ﴿وما كفر سليمان﴾؛ اگر سحر مي‌كرد كه كافر بود چون سحر يك كفر عملي است و كيفر ساحر هم اعدام است، فرمود: سليمان كفر نورزيد يعني سحر نكرد، همان است كه گفت: پروردگارا ﴿هَبْ لي مُلكاً لاينبغي لأحد من بعدي﴾[16]؛ ما هم به او ملكي داديم كه «لا ينبغي لِأحدٍ من بعده» اين يك اعطا و هبهٴ الهي است، نه دسيسه و سحر. ﴿ولكنّ الشياطين كفروا﴾؛ آنها سحر كردند، مردم را به سحر آشنا كردند و عملاً سحر را در بين مردم رواج دادند. ﴿لكنّ الشياطين كفروا﴾ كه﴿يعلّمون الناس السّحر﴾ و همچنين ﴿وما أنزل﴾ يعني ﴿يعلمون ... مَا أُنْزِلَ عَلَيٰ الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ؛

 

حكمت تعليم سحر توسط هاروت و ماروت

خب اينجا اين سؤال مطرح است كه دو فرشته چرا معلّم سحر بودند؟ فوراً اين دو فرشته را تطهير مي‌كند، مي‌فرمايد به اينكه اين دو فرشته سحر نمي‌كردند، ساحر نبودند، معلّم سحر بودند اين يك، نه سحر كرده باشند كه عمل به سحر كرده باشند، علم سحر را مي‌آموختند نه به سحر عمل كرده باشند.

دوّم اينكه در هنگام تعليم هم مي‌گفتند: ما يك آزمون الهي هستيم و عمل به سحر كفر است، مبادا شما از فراگيري اين علم سوء استفاده كنيد و كفر بورزيد اين دوتا، پس اگر اين دو فرشته سحر آموختند، به عنوان امتحان است كه اين امتحان را اين دو فرشته به مردم اعلام كردند؛ لذا فرمود ﴿وما يعلّمان من أحد حتّيٰ يقولا﴾، اين دو فرشته ﴿إنّما نحن فتنةٌ﴾؛ يعني اين تعليم ما امتحان الهي است، به هيچ‌كسي سحر نمي‌آموختند، مگر اين كه مي‌گفتند: اين تعليم فتنه و آزمون است و عمل به سحر كفر است ﴿فلا تكفر﴾ نهي مي‌كردند ﴿فلا تكفر﴾؛ يعني لا تعمل بالسّحر؛ چون كفر عملي است.

سؤال ...

جواب: نه تعليم سحر كه كفر نيست، عمل به سحر كفر است.

سؤال ...

جواب: نه، كفر نورزيد؛ يعني عمل به سحر نكنيد. آنجا هم كه فرمود: ﴿وما كفر سليمان﴾ يعني «و ما سحر» تعلّم بما أنّه تعلّم، نه مگر اينكه كسي اين را مقدمه عمل قرار بدهد، علم سحر بما أنه علم كه هيچ اثر عملي بر او نباشد حرام نيست و احياناً واجب كفايي هم خواهد شد، براي اينكه ساحري آمد داعيه‌اي پروراند، يك كسي بايد بداند كه آن سحر است و دفع كند؛ خود علم سحر بما أنّه علم كه هيچ اثر عملي بر او بار نباشد و احياناً كسي بخواهد ياد بگيرد تا جلوي مدعيان باطل را بگيرد، حرام نيست.

سؤال ...

جواب: براي اينكه ساحر نيست، كسي كه با سحر بتواند داعيه‌اي داشته باشد نيست. اگر كسي در يك عصري داعيهٴ ساحرانه فراوان باشد آن وقت مي‌شود واجب كفايي، يعني اگر كسي در اثر بدآموزي سحر مدعي يك سمتي شد در اسلام، آن وقت است كه بر مسلمين فراگيريش واجب مي‌شود كه دفعش كنند.

سؤال ...

جواب: بما أنّه علم كه زمينه باشد براي دفع داعيهٴ مدعيان حرام نيست، امّا خودش از اين نظر كه زمينه براي عمل به سحر است از آن جهت تحريم كرده‌اند.

 فرمود: ﴿وما يعلّمان من احدٍ حتى يقولا إنما نحن فتنه فلاتكفر﴾؛ هم تعليم خود امتحان الهي اعلام كردند، هم عمل به سحر را به عنوان كفر معرفي كردند، فرمودند كه ﴿لاتكفر﴾ أى «لا تعمل بالسحر فإنّه كفرٌ»، آنجا هم كه خدا فرمود: ﴿ما كفر سليمان﴾ يعني «ماعَملَ سليمان بالسحر»، سليمان سحر نكرد، چون سحر يك كفري است. همانطور كه ساير علوم غريبه را ياد مي‌دهند، چون سحر جزو علوم غريبه است يك راه فكري دارد، نظير معجزه نيست كه كسي نتواند ياد بگيرد. سحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلك جزء علوم غريبه است، را مدرسه باز است راه فكري دارد انسان مي‌تواند اين درس را بخواند و ساحر بشود.

سؤال ...

جواب: چون دو مَلَك به صورتهايي متمثل مي‌شدند.

بنابراين تا اينجا سخن از آن است كه در عهدِ سليمان اين دسيسه بود و خداي سبحان سليمان را تبرئه كرد و كار آن دو فرشته را هم امتحان معرفي كرد و آن دو فرشته را هم تبرئه كرد، آنگاه مردمِ شيطان صفت هم از ديگران و هم از اين دو فرشته سحر را آموختند و عمل كردند: ﴿فيتعلّمون﴾ اين شياطين و اين مردم، آن ناسي كه از شياطين و از اين دو فرشته سوء استفاده كردند: ﴿ما يفرّقون به بين المرء و زوجه﴾؛ چيزي را ياد گرفتند كه با آن مي‌توانستند بين زن و شوهر جدايي بياندازند، چون سحر اين كار را مي‌تواند بكند، و اين با واقعيت نداشتن سحر هم سازگار است. چه اينكه بعداً روشن خواهد شد كه سحر يك امر بي واقعيتي است، منتها در نشئه تخييل در حد تلقين اثر مي‌گذارد.

 

سؤال ...

جواب:

تعليم سحر، زمينهٴ ابتلاي الهي

گاهي خداي سبحان يك امتحان مي‌كند؛ مثل اينكه يك قدرتي به كسي مي‌دهد ببيند كه از اين قدرت سوء استفاده مي‌كند يا نه، اين امتحان الهي است. امتحان الهي راههاي گوناگون دارد، مگر ساحري كه سحر ياد مي‌گيرد، اين خيالات باطل را در قلب او شيطان يا غير شيطان القا كرد كه او قدرتي پيدا كرد بر سحر، اين قدرت مگر كار خداي سبحان نيست در حد امتحان؟ پس مي‌شود.

سؤال ...

جواب: نه، خود قدرت، خود علم، خود انديشه مگر يك امر وجودي نيست؟ مگر به خدا برنمي‌گردد؟ اينها همه كار امتحاني است، خداي سبحان هر كسي را در هر كسوتي، در هر سمتي به يك نحو امتحان مي‌كند، يك وقتي به يك شخصي اين هنر را مي‌دهد ببيند او از اين هنر سوء استفاده مي‌كند يا نه. و اين را مي‌آزمايد، گاهي خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه من از يك طرف صيد را بر شما حرام مي‌كنم در حال احرام يا در حرم مطلقاً، از آن طرف هم به اين آهوها يا ساير حيوانات شكاري دستور مي‌دهم از دامنه كوه بيايند پايين، دم چادرهاتان كه ﴿تناله أيديكم و رماحكُم﴾[17]، ببينيم چه مي‌كنيد! گاهي خدا يك چنين امتحاني دارد، از آن طرف مي‌فرمايد: ﴿لا تقتلوا الصيد و أنتم حرم﴾[18]، از آن طرف مي‌فرمايد به اينكه ﴿وليَبلونّكم الله بشيء من الصيد﴾[19] كه ﴿تناله أيديكم و رماحكُم﴾[20]؛ ما شما را مي‌آزماييم، به اين آهوهاي روي كوه مي‌گوييم يك قدري پايين‌تر بيا به دست اينها برس به دست‌رس يا تيررس اينها برس تا ببينيم چه مي‌كنند، از آن طرف مي‌گوييم: ﴿قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم﴾[21] از اين طرف هم يك نامحرمي هم از كنار جوان مي‌گذرانيم، ببينيم چه مي‌كند. در همه حالات امتحان مي‌كند، گاهي با سحر، گاهي با صيد، گاهي با نگاه، گاهي با سماع از آن طرف، از يك طرف به يك انسان مي‌گوييم: ﴿فاذنوا بحرب من الله﴾[22]؛ اگر ربا گرفتي اعلام جنگ كردي، از آن طرف يك محتاجي را هم دَرِ مغازه‌اش مي‌فرستيم، ببينيم چه مي‌كند؛ خداي سبحان با انحاي گوناگون امتحان مي‌كند.

 

 

سؤال ...

جواب: آن علم به مقام عمل درنيامد، معصيت نيست. هنر تا به مقام عمل نيامد، معصيت نيست، صرف علم به ما انه علم نيست. اينكه فقهاء فرمودند براي اين كه نوعاً مبتلا به عمل مي‌شوند.

فرمود: ﴿فيتعلّمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه﴾ ملاحظه مي‌فرمائيد، قرآن كريم اين چنين نيست كه يك قصه‌اي را با ابهام ذكر بكند بعد بفرمايد: ما جوابش را بعداً خواهيم گفت. هر مطلبي كه موهم يك امر مي‌باشد، فوراً همانجا حلّ مي‌كند. مسألهٴ تعليم مَلَكين را بيان كرد، فرمود به اينكه اينها كار خير كردند، اينها امتحان الهي بودند، امتحان كه نعمت است، حالا كسي از امتحان رفوزه مي‌شود آن تقصير زفوزه شده است، نه تقصير ممتحن، فرمود: اينها به عنوان امتحان اين قدرت را دادند، اتمام حجّت كردند به هيچ كس سحر ياد ندادند مگر اينكه گفتند: ما امتحان الهي هستيم و سحر كفر است و نهي هم كردند از سوء استفاده و مانند آن: ﴿وما يعلّمان من أحدٍ حتى يقولا إنّما نحن فتنة فلا تكفر﴾؛ پس دربارهٴ آن در فرشته اين مسئله را حل كرد.

 

تأثير تكويني سحر به اذن خداي سبحان

دربارهٴ اينكه سحر مي‌تواند اثر بگذارد يا نه؟ فرمود: ﴿فيتعلّمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه﴾؛ امّا اين چنين نيست كه ساحر بتواند در برابر قضا و قدر الهي كاري انجام بدهد، خود سحر جدولي از جدولهاي درياي قَدَر الهي است، اين چنين نيست كه ساحر بتواند جلوي قضا و قدر را بگيرد، هر كاري كه انسان انجام مي‌دهد، چه در طرف خير، چه در طرف شرّ جزء مقدرات الهي است، يعني اگر كسي بركتي در عمر او پيدا مي‌شود بوسيلهٴ صدقه، صلهٴ رحم، دعا و امثال ذلك، اين تأثير را هم خدا داد و اگر كسي عمرش بي بركت مي‌شود در اثر قطع رحم و مانند آن، اين تأثير را هم خدا داد، اين‌چنين نيست كه انسان بگويد: كارگاه خدا دارد مي‌گردد من با يك كاري جلوي كار خدا را مي‌گيرم، سحر، شعبده، جادو، كهانت، هر علم ديگري كه هر اثر جديدي به همراه داشته باشد، خود اينها سببيّت اينها، تسبّب اينها همه و همهٴ اينها زير پوشش تسبيب مسبب الأسباب است، او مسبب الأسباب است، هم سبب آفرين است، هم به سبب، سببيّت مي‌دهد. اين‌چنين نيست كه اگر سحر سبب شد، يعني سحر يك عمل مستقلي است كه جلوي كار خدا را مي‌گيرد، يا اگر چنانچه صلهٴ رحم سبب شد، اين‌طور نيست كه جلوي كار خدا را بگيرد در طرف اضافه كردن عمر؛ لذا فرمود: ﴿و ما هم بضارّين به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾؛ إذن نه يعني علم، إذن يعني اذن يعني رفع منع، اذن با اجازه فرقش اين است: اگر قبل از عمل باشد اذن است، بعد از عمل باشد اجازه است. اين چنين نيست كه فضولي در كار خدا ممكن باشد و بعد خدا اجازه بدهد، نظير بيع فضولي. هر كاري كه در عالم واقع شود تا خدا اذن ندهد واقع نمي‌شود، به اذن خداست. اذن يعني رفع منع، هر كاري در هر گوشه‌اي بخواهد واقع شود به اذن خداست، منتها خداي سبحان يك اذن تكويني دارد، يك نهي تشريعي. اگر كسي خواست غيبت كند، تكويناً مأذون است، تشريعاً ممنوع. كسي خواست حرام بخورد، تكويناً مأذون است، لذا اگر تكويناً جلوي او را بگيرند كه او مضطرّ است، تكويناً مجاز است، تشريعاً ممنوع.

 

خلط بين تكوين و تشريع در طول تاريخ

اين اشتباه بين تكوين و تشريع بين محققين از جاهليت و بت‌پرستي بود و الآن هم هست كه در بحثهاي بعد به خواست خدا ملاحظه مي‌فرمائيد كه حرف بت‌پرستها را كه قرآن نقل مي‌كند، مي‌فرمايد: وثنيين دو دسته‌اند عده‌اي جزء مقلدين اهل و ثنيت هستند، عده‌اي جزء محققين و دانشمندان آنها هستند؛ مقلدين و ثنيّت مي‌گويند: ﴿إنّا وجدنا اٰباءَنا عليٰ أُمّة و إنّا علي اٰثارهم مقتدون﴾[23] يا ﴿مهتدون﴾[24] و مانند آن، مي‌گويند: اين يك روش نياكان ما بود كه آنها داشتند و ما هم داريم، كم‌كم بايد اين روش نياكان را از بين برد؛ نظير مراسم «سيزده» كه هنوز هم متأسفانه هست، اين ﴿إنّا وجدنا اٰباءنا علي أمّة﴾[25] اين هست تا برطرف بشود زمان مي‌خواهد. اين كار عوام از بت‌پرستها بود محققين اينها استدلال مي‌كردند مي‌گفتند: اين كاري كه نياكان ما كردند اين كاري كه ما مي‌كنيم، مرضي خداست؛ اگر خدا اجازه نمي‌داد، خب جلويش را مي‌گرفت: ﴿لو شاء الله ما اشركنا ولا اٰباؤنا ولا حرَّمنا من شيء﴾[26]؛ اگر اين كار خدا پسند نبود، خب خدا جلويش را مي‌گرفت. خدا كه قدرت داشت، جلويش را بگيرد، چرا جلوي نياكان ما را نگرفت؟ چرا جلوي ما را نمي‌گيرد؟ معلوم مي‌شود اين بت‌پرستي مرضيّ خدا است. اين خلط بين تكوين و تشريع است.

 

نهي تشريعي و اذن تكويني خدا به معصيت

خداي سبحان گناهان را جلويش را باز گذاشته براي امتحان، تشريعاً تحريم كرد، فرمود: شرك حرام است، ريا حرام است، تكويناً جلوي انسان را باز گذاشت، اگر انسان در تكوين ممنوع باشد و نتواند گناه كند كه مضطرّ است، ديگر تكاملي نيست، ديگر امتحاني نيست؛ بنابراين سحر تشريعاً ممنوع است و تكويناً مأذون و هر اثري كه ساحر روي مسحور مي‌گذارد، به اذن خداست. ممكن نيست، خدا رب العالمين باشد و ربوبيّت او هم نامحدود باشد، مع ذلك يك ساحري جلوي كار خدا را بگيرد؛ پس اگر در اين جملهٴ قبل فرمود: اينها با سحر چيزي ياد گرفتند كه بين زن و شوهر جدايي مي‌انداختند فوراً فرمود: اين كار هم به اذن خدا است.

منتها در بحثهاي سحر بايد روشن شود كه سحر مثل معجزه واقعيت ندارد اما در حد تخييل و در حد تلقين اثر مي‌گذارد؛ انسان با انديشه زنده است و اگر كسي انديشه باطل در ذهن كسي القا كرد آن شخص با همان انديشه باطل زندگي مي‌كند. عده‌اي الآن در حد كارهاي سحر دارند طبق انديشهٴ باطل كار مي‌كنند و نمي‌دانند؛ لذا فرمود: اگر سحر مؤثر است، به اذن خدا است: ﴿و ما هم بضارين به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾.

 

بطلان و بي‌ثمري سحر

آنگاه در پايان آيهٴ به اصل مسأله پرداخت كه ﴿ويتعلّمون ما يضرّهم ولاينفعهم﴾؛ يعني سحر نه براي فرد نافع است، نه براي جامعه؛ چون باطل است، باطل راه سعادت نيست، اين دربارهٴ مسائل دنياي اينها و دربارهٴ آخرت هم فرمود: ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له في الاٰخرة من خلاق﴾؛ «خلاق» يعني نصيب، اينها مي‌دانند كه در آخرت هيچ بهره‌اي از اين كار ندارند. ﴿ولبئس ما شروا به أنفسهم لو كانوا يعلمون﴾؛ اينها خودشان را رايگان فروختند و به بد ثمني فروختند.

 اين بيان كوتاهي دربارهٴ اين كريمه و مَلَكين به حسب ظاهر، هاروت و ماروت دو ملك بودند و آنچه هم كه انزال شد بر اينها وحي است، در حد تعليم الهي و اينها آزمون هستند و نهي صريح هم كردند كه ﴿فلا تكفر﴾ و امثال ذلك.

 

ماهيت سحر

اما عمده اين است كه السحر ما هو؟ سحر مثل معجزه نيست كه واقعيت را عوض كند، معجزه يك حقيقتي است كه انسان با داشتن آن معجزه مي‌تواند يك چوبي را واقعاً حيوان كند، به صورت اژدها درآورد، يا يك سنگي را مي‌تواند منشق كند و از آن چشمه‌هايي بجوشاند. اما سحر تصرف در متخيله است، يعني با سلسله كارها در خيال بيننده اثر مي‌كند. بيننده اگر يك انسان ضعيف باشد بازار ساحران گرم است، اگر يك انسان متوسط باشد بازار ساحران آن‌چنان رونق ندارد و اگر يك انسان قوي باشد كه اصلاً به او دسترسي ندارند. خيال يك انسان قوي در اختيار سحر ساحران نيست، موسايِ كليم(سلام الله عليه) مي‌ديد كه يك سلسله چوبها و يك سلسله طنابهايي را سحره آورده‌اند و اينها چوبند در حقيقت، نه مار؛ اما ديگران به صورت مار مي‌پنداشتند. سحر تصرف در خيال بيننده است، نه تصرّف در واقعيت خارج، بر خلاف معجزه كه تصرف در واقعيت خارج است، معجزه مستقيماً در خود واقع اثر مي‌كند، فرمود: شما وقتي اين عصا را انداختي به صورت مار درمي‌آيد و دوباره وقتي دست به عصا زدي ﴿سنعيدها سيرتهما الاُولي﴾[27] ولي ساحر در خيال بيننده اثر مي‌گذارد نه در واقع، منتها خيال بيننده در خود بيننده اثر مي‌گذارد آن ترسي كه بيننده احساس مي‌كند، آن فراري كه در او پيدا مي‌شود در اثر خيال اوست، خيال هر چه قويتر بود اثرش بيشتر است، هر چه ضعيف‌تر بود اثرش كمتر است.

سؤال ...

جواب: خيال نداشت لذا نترسيد.

 

سؤال ...

جواب:

خوف حضرت موسي(عليه السلام) در جريان وحي‌يابي

آن ﴿لا تخف﴾[28] در اول جريان وحي‌يابي موساي كليم بود، او در برابر معجزه ترسيد، نه در برابر سحر يعني وقتي كه اولين بار به كوه طور رفت خداي سبحان فرمود: ﴿ما تلك بيمينك يا موسي ٭ قال هي عصاي[29]؛ خدا نفرمود آن چوبي كه در دست توست براي چيست؟ گفت: اين چيست كه در دست توست؟ حقش اين بود كه موساي كليم بگويد: هر چه تو بخواهي، تو اگر خواستي اين چوب باشد چوب است، اگر خواستي مار باشد، مار است. خدا نفرمود چوبي كه در دست توست براي چيست؟ فرمود: اين چيست كه در دست توست؟ موساي كليم عرض كرد: ﴿هي عصاي أتوكّؤا عليها و أهش بها علي غنمي و لي فيها مَئٰارب أخريٰ﴾[30]؛ خدا فرمود: اگر چوب است بيانداز ببينيم چوب است يا غير چوب؛ هر چه من بخواهم همان است. وقتي كه ﴿فالقيٰها فإذا هي حية تسعي﴾[31]؛ اولين بار است در شب تار چوب افتاد و شد اژدها و حقيقتاً شد اژدها، خدا فرمود: ﴿لا تخف إنّي لا يخاف لديّ المرسلون﴾[32] با همين بيان براي هميشه قلب مطهر موساي كليم را بيمه كرد، ديگر نترسيد مرتب دست مي‌زد به سراغ اين اژدها به دست موساي كليم به صورت سيرهٴ اولي برمي‌گشت كه مي‌فرمود: ﴿خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الأوليٰ﴾[33]؛ هميشه چوب مي‌انداخت اژدها مي‌شد دست مي‌زد اژدها چوب مي‌شد، اين خصيصه بود. لذا در ميدان مسابقه موساي كليم از اين جهت نترسيد.

 

ترس حضرت موسي از جهل مردم

امير المؤمنين در همان نهج البلاغه هست كه قبلا هم بحثش گذشت كه وقتي كه در ميدان مسابقه اين مارها و چوبها حركت كردند: ﴿يغيل إليه من سحرهم أنّها تسعيٰ﴾[34]؛ موساي كليم ترسيد، اينجا ترسش از اين چوبها و طنابها نبود؛ ترس موساي كليم اين بود كه الآن اين ميدان مبارزه است و ميدان مار، اين همه تماشاچيان هم اطراف ميدان نشسته‌اند، ديدند ميدان هست و اين همه چوبها به صورت مار درآمده، اين همه طنابها به صورت مار درآمده، خب من هم اگر اين عصا را القا كنم به صورت مار دربيايد و اينها نتوانند بين سحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند، آن وقت چه كنم؟ بيان حضرت امير اين است كه ترس موساي كليم از جهل مردم بود كه مبادا مردم نتوانند بين سحر و معجزه تشخيص بدهند، آن وقت آل‌فرعون بر مردم حكومت كنند[35]. آنگاه خداي سبحان فرمود: در يك چنين موقعيتي كه دين در خطر است من معجزه را علني‌تر مي‌كنم، تو عصا را بيانداز، من همهٴ آنها را به صورت چوب درمي‌آورم. موساي كليم هم كه وقتي  عصا را انداخت تماشاچيان ديدند تنها يك مار است در ميدان و بقيه يك سلسله چوبها و طنابها كه افتاده‌اند اين معناي ﴿تَلْقَفْ﴾[36] است، نه اينها را بلع كرد، رسوا شدند همه، يعني وقتي اين معجزه عرضه شد، همهٴ تماشاچيان ديدند كه در ميدان مبارزه و مسابقه يك مار است كه دارد حركت مي‌كند، در كنارش هم چندين قطعه چوب و چندين تكه طناب. خدا فرمود: ما اين‌چنين حق را بر باطل پيروز مي‌كنيم، هرگز موسايِ كليم بعد از جريان كوه طور نترسيد، حالا در اين زمينه مطالعه بفرمائيد كه سحر در خيال اثر مي‌كند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ تفسير الكاشف، ج 1، ص 161.

[2]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.

[3]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 112.

[4]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.

[5]  ـ همان.

[6]  ـ ر . ك: الكاشف، ج 1، ص 161 ـ 162.

[7]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.

[8]  ـ سورهٴ مدثر، آيات 24 ـ 25.

[9]  ـ همان، آيهٴ 25.

[10]  ـ همان.

[11]  ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 24.

[12]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[13]  ـ تفسير الميزان، ج 1، ص 235؛ «والدليل علي أن تتلون بمعني تكذيب تعديه بعلي».

[14]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[15]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[16]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 35.

[17]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.

[18]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.

[19]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.

[20]  ـ همان.

[21]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.

[22]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 279.

[23]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.

[24]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.

[25]  ـ همان

[26]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[27]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ 21.

[28]  ـ همان

[29]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيات 17 ـ 18.

[30]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ 18.

[31]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ 20.

[32]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 10.

[33]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ 21.

[34]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ 66.

[35]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 4؛ «لم يُوجِس موسي(ع) خيفةً علي نفسه بل أشفق من غلبة الجُهال و دُوَلِ الضَلالِ».

[36]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق