اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً (41) وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً (42) اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (43) أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً (44)﴾
تشويقي بودن تعبير به «خليفه الله» بودن انسان
در جريان خلافت كه آيه 39 اين سوره بود مستحضريد وقتي ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[1] بود و ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ بود خلافت حقيقي معنا ندارد چون خلافت معنايش اين است كه خليفه در غياب مستخلَفعنه كارِ او را انجام بدهد اگر خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾[2] است و اگر ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[3] است اگر ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است خلافت معنا ندارد مگر اينكه تعبير تشويقي باشد نظير بيع و شراء از يك سو, نظير اجاره و اجير بودن از سوي ديگر. قبلاً ملاحظه فرموديد تعبير به بيع, تعبير به اشتراء, تعبير به اجير, تعبير به اجر همه اينها تشويقي است براي اينكه انسان مالك چيزي نيست كه ذات اقدس الهي آن را از انسان بخرد اگر گفته شد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[4] تعبير تشويقي است و اگر گفته شد خدا به شما اجر ميدهد اين تعبير تشويقي است انسان براي خودش كار ميكند نه براي او تا از او اجر بگيرد. تعبير خلافت هم از همين قبيل است اگر خداي سبحان به همه چيز احاطه دارد خلافت معنا ندارد گذشته از اين, در دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[5] اين دعاي سفر است يعني خدايا! تو مصاحب مني, رفيق مني, همسفر مني, مرا در سفر حفظ ميكني, يك; نزد زن و بچه من هستي در غياب من خليفه مني, جانشين مني, زن و بچه مرا هم حفظ ميكني, دو; جمع بين صحابت و خلافت براي غير تو ممكن نيست, سه; براي اينكه آنكه خليفه است ديگر مصاحب نيست آنكه مصاحب است ديگر خليفه نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً» خدا ميتواند خليفه انسان باشد يعني در غياب انسان, كار انسان را انجام بدهد البته لطف الهي كه مقام سوم و فصل سوم است اما انسان نميتواند خليفةالله باشد مگر به عنوان ترغيب و تشويق.
تعليق بر محال بودن سوگند مشرکان به ايمان بر پيامبر جديد
مطلب بعدي آن است كه مشركان ميگفتند وحي و نبوّتي در كار نيست اگر رسالتي از طرف خدا باشد حتماً آن رسول بايد فرشته باشد ممكن نيست بشر رسالت الهي را به عهده بگيرد كه در اوايل سوره مباركه «انعام» بحثش گذشت.[6] آنگاه در اين آياتي كه دارد به جِدّ قسم ياد ميكنند كه اگر پيامبري بيايد اينها ايمان ميآورند اين ارشاد به آن است كه يقيناً چنين چيزي نيست پيامبري نخواهد آمد كسي كه اصلاً منكر رسالت و نبوّت عامه است ميگويد اگر پيامبري باشد بايد فرشته باشد انسان نميتواند رسالت الهي را به عهده بگيرد چنين چيزي يقيناً تعليق بر محال است اگر رسولي بيايد يقيناً او انكار ميكند براي اينكه مبناي او اين است كه رسالت، محال است. اينكه تعبير فرمود: ﴿مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ براي اينكه قبلاً يك كفر داشتند الآن دو كفر, قبلاً كفر به توحيد بود الآن هم كفر به توحيد است هم كفر به رسالت از اين جهت فرمود: ﴿مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾.
دليل حُسن عاقبت سَحَره و سوء عاقبت فرعون
در جريان سِحر سَحره فرعون كه آنها ايمان آوردند مستحضريد كه اگر روح كسي واقعاً بميرد بشود ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾[7] اينها كسانياند كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[8] و اگر صدها معجزه هم بياورند او باور نميكند فرمود اگر كلّ آيه را هم بياوريم ﴿وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا﴾[9] اينها كسانياند كه قلبشان مرده است گروه دوم كسانياند كه مريضاند يا خواباند اينها اگر صيحهاي بيايد بيدار ميشوند يا دارويي پيدا بشود شفا پيدا ميكنند سحره فرعون از همين قبيل بودند يا بيمار بودند يا خواب, معجزه الهي يا شفابخش است يا بيداركننده اگر اينچنين باشد خب سحره فرعون واقعاً تشخيص دادند و ايمان آوردند و حُسن خاتمت نصيبشان شده اما فرعون واقعاً قلبش مرده بود ديگر احيا نشده, بنابراين فرق است بين سَحره فرعون و ديگران.
عدم دلالت آزادي موحّدان جهنمي بر تکامل عملي در قيامت
در جريان موحّداني كه در جهنماند بعد از مدتي آزاد ميشوند اين معنايش تكامل در قيامت نيست شخصي كه موحد است بالأخره اين توحيدش, اين اعتقادش امر بهشتي است اينكه نميتواند مخلَّد در جهنم باشد معصيتي كه كرده مطابق اين عصيان, در جهنم براي او سوخت و سوز است وقتي پاك شد توحيدش ميماند خب وارد بهشت ميشود نه اينكه در قيامت تكاملي باشد او كاري كرده باشد به مقصد رسيده باشد. كارهايي كه قبلاً داشت يعني توحيد را به همراه برد موحّدانه زندگي كرد معتقد به وحدانيّت خداي سبحان بود ولي معصيت ميكرد مطابق عصيانش معذّب است وقتي تطهير شد وارد بهشت ميشود اين تكامل در قيامت نيست البته تكامل علمي فراوان است. در مسئله رؤيا هم همين طور است در خواب, تكامل علمي فراوان است چون يك امر برزخي است اما تكامل عملي نيست كه مثلاً كسي در عالَم رؤيا كاري انجام بدهد ثوابي ببرد.
امکان بيماري فطرت توحيدي و تکامل عملي نيافتن آن
پرسش:...فطرت توحيدي به كلي از بين نميرود مگر موانعي پيش بيايد.
پاسخ: بله, ولي محجوب ميشود و طوري محجوب ميشود كه به هيچ وجه ديگر بيدار نميشود اينقدر حجاب غليظ است كه ديگر بيدار نميشود يا اينقدر مرض غليظ است كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾, از بس اين بيماري رسوخ كرده اما اگر رسوخ نكرده باشد يا خواب، غليظ نباشد بيدار ميشوند يا درمان ميشوند. در جريان خواب هم همينطور است در عالَم خواب تكامل علمي هست خيلي از چيزها را انسان در عالم رؤيا ميفهمد اما تكامل عملي نيست مثلاً كاري بكند ثواب ببرد در نامه عملش ثواب نوشته بشود نيست ولو بداند كه خواب است, ولو مسلّط باشد كه هماكنون خواب است و دارد خواب ميبيند اما كاري بكند كه معصيت باشد اين نيست, يا كاري بكند كه در نامه عملش ثواب بنويسند اين نيست, در برزخ تكامل علمي فراوان است اما تكامل عملي در كار نيست.
دليل ايمان آوردن سَحَره فرعون
پرسش: در مورد سحره فرعون داريم که اينها با اينکه مشرک بودند يعني حجاب ظلماني ... .
پاسخ: بله خب اينها عالماً عامداً شرك نورزيدند در اثر اينكه در محيط شرك زندگي كردند عادتشان اين شد استعداد بود, زمينه بود, كارشناس بودند ميدانستند اينها از سنخ سِحر نيست اينها نه تنها ساحر بودند, سحّار بودند در سِحر فناور بودند اينها ديدند كه جريان حضرت موسي از اين قبيل نيست براي اينكه وقتي وجود مبارك حضرت موسي عصا را انداخت قبلاً هم بحثش گذشت كه اِعجاز حضرت موسي سِحر را بلعيد نه چوبها را، همه اينها ديدند قبلاً كه ميدان, ميدان مار بود ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[10] يا ﴿سَحَروا أعْين النّاس وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[11] وقتي وجود مبارك حضرت موسي(سلام الله عليه) عصا را انداخت ديدند يك مار دارد در اين ميدان ميجنبد بقيه يك مقدار طناب و چوب هستند كنار افتادند سِحر را بلعيد نه چوبها را خب اينها فهميدند اين از آن سنخ نيست ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إنَّمَا صَنَعُوا﴾ كه اينجا متأسفانه متّصل نوشته شده ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[12] خب اگر كسي قلبش مريض نباشد اين بيّنه الهي را كه ببيند ايمان ميآورد.
امکان تحول اختياري در کار انسان و علم خدا به آن
انسان تا در دنيا هست در معرض دگرگوني است چون فاعل مختار است بين او و ايمان و كفر, اراده فاصله است ممكن است ايمان بياورد ممكن است كفر بورزد ممكن است برگردد تا آخرين لحظه، تحول در او ممكن است, يك; و ذات اقدس الهي به همه تحوّلات او عالِم است, دو; سرانجام او چه ميشود آن را عالم است, سه; اينكه خدا فرمود سعيد, سعيد است يا شقي, شقي است[13] اين جمعبندي شده است كه پايان كار اين شخص چيست اين را هم خدا ميداند و خدا ميداند كه اين شخص با حُسن اختيار خود يا با سوء اختيار خود اين كارها را انجام ميدهد آنچه عوض ميشود تغييراتي است كه در حالت انسان است و خداي سبحان به همه اين تغييرات عالِم است او عالِم به تغيير است علم خدا عوض نميشود علم به تغيير دارد نه علم, متغيّر باشد. سرانجام هر كسي را هم خدا ميداند كه با اختيار به كجا ميرسد. فرمود اينها مشكل توحيد نبايد داشته باشند براي اينكه برهان توحيد با ماست مشكل وحي و نبوّت نبايد داشته باشند براي اينكه برهان نبوّت حق است.
عدم تاثير پذيري مسائل کلامي از اختلاف باورها در طبيعيات
اين تعبير كه خدا آسمانها را نميگذارد زائل بشوند پيشينيان بر اين باور بودند كه زمين, ساكن است و شمس و قمر به دور زمين ميگردند حركتهاي نجومي را بر اساس زمينمحوري تنظيم ميكردند البته اَقدمين طور ديگر فكر ميكردند از بطلميوس به بعد اينطور فكر ميكردند كه شمس و قمر و ساير ستارهها حركت ميكنند زمين ساكن است البته آنها براي افلاك مدار رسم ميكردند نه جِرم و جسمي بعدها كم كم به صورت جِرم و جسم در آمده; لذا اقدمين مسئله سپهر و نجوم را در بخش رياضيات نقل ميكردند نه در طبيعيات, فلك جسم نبود در طبيعيات بحث بشود فلك, مدار بود لذا در رياضيات بحث ميشد بعد كم كم در طبيعيات آمد و به صورت جسم در آمد. ولي متأخّرين ثابت كردند به زعم اينها كه زمين حركت ميكند و شمس ثابت است. اين تحول يعني حركت از آسمان به زمين آمد, سكون از زمين به آسمان رفت اين تفاوتي كه جناب گاليله يا نيوتن يا كپرنيك بيان كردند تفاوت كمي نبود اما هيچ تفاوتي در مسائل كلي فلسفه, در مسائل كلي اصول, در مسائل كلي فقه, در مسائل كلي اخلاق, در مسائل كلي حقوق اينها هيچ تفاوتي پيدا نشد اينكه ميگفتند قبض و بسط در همه علوم اثر دارد خب مشاهده كرديد حركت از آسمان به زمين آمد, سكون از زمين به آسمان رفت اما در مسائل فلسفي هيچ تغييري پيدا نشد حركت, محرّك ميخواهد, حركت, متحرّك ميخواهد, حركت مبدأ و منتها ميخواهد, حركت زمان و مسافت ميخواهد اين شش امر در حركت هست حالا چه زمين حركت كند كه اخيراً ميگويند, چه شمس و قمر حركت كنند اين تفاوت كمي نبود كه گاليله و نيوتن و كپرنيك و اينها ايجاد كردند اما اينچنين نيست كه ما بگوييم قبض و بسط همه جا حق است بله در بعضي از امور كه مبدأ و ذيالمبدأ هستند اگر مبدأ عوض بشود ذيالمبدأ هم عوض ميشود و هكذا، فيالجمله قبض و بسط درست است نه بالجمله وگرنه اين تفاوت عظيمي كه از جهت زمينمحوري يا خورشيدمحوري اتفاق افتاده ذرهاي در مسائل عميق فلسفي, كلامي, اخلاقي, حقوقي, فقهي, اصولي, تفاوتي ايجاد نكرده در بخشي از مسائل سپهري و نجومي اثر گذاشته. بالأخره خداي سبحان آسمان و زمين را نگه ميدارد چه حالا زمين حركت كند در اين جهت, چه آسمان از اين جهت فرقي ندارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا﴾ يعني مبادا ﴿أَن تَزُولَا﴾, كراهةً ﴿أَن تَزُولَا﴾ نظير ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾[14] يعني مبادا ﴿أَن تُصِيبُوا﴾ و اگر بخواهند زائل بشوند خداي سبحان جلوي اينها را ميگيرد و اگر بنا شد كه جهان بلرزد ـ چون جريان قيامت سخن از زمينلرزه يا آسمانلرزه نيست سخن از جهانلرزه است ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[15] كلّ جهان ميلرزد و بساطش جمع ميشود. در زمينلرزه انسان ميرود زير آسمان خب آسيب نميبيند اما خانهلرزه و مسكنلرزه كه نيست اين در دريا, در آب هم كه برود آب گرفتار سونامي است در زمين هم باشد آرام نيست چون جهانلرزه است نه زلزلههاي عادي, زلزلههاي عادي انسان از خانه برود بيرون در امان است اما عندالساعه زمين ميلرزد, آسمان ميلرزد, فضا ميلرزد ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ نميتواند برود جايي آرام بگيرد ـ آن وقت كه فرا رسيد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[16] ميشود, ﴿وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[17] ميشود, ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[18] ميشود و مانند آن; اما تا آن وقت برسد كلّ اين نظام محفوظ است.
سرّ تعليق به محال بودن ايمان مشرکان بر پيامبر جديد
اينها از نظر توحيد در خالقيت مشكل نداشتند در توحيد در ربوبيت و الهيّت و امثال ذلك مشكل جدّي داشتند. در سوره مباركه «انعام» مشابه اين آيه گذشت آيه 109 سوره «انعام» اين بود ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَايُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ آنجا مبسوطاً گذشت كه اينها گفتند اگر معجزهاي بيايد ما ايمان ميآوريم فرمود هر معجزهاي بيايد اينها ايمان نميآورند براي اينكه اينها مبنايشان اين است كه رسالت و نبوّت عام, محال است; يعني ممكن نيست بشر از طرف خدا بيايد آغاز سوره مباركه «انعام» هم همين بود كه اينها منكر نبوّت عامه بودند نه تنها منكر نبوّت خاصه, ميگويند اصلاً ممكن نيست بشر از طرف خدا پيام بياورد اگر از طرف خدا پيامبري هست بايد فرشته بياورد كه بحثش در اوايل سوره مباركه «انعام» گذشت. اينجا هم اينطور نيست كه اينها واقعاً بگويند اگر براي ما ثابت بشود كسي از طرف خداست ما ايمان ميآوريم ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ اين تعليق بر محال است خب كسي كه منكر رسالت عامّه است اين چگونه ميگويد اگر پيامبر بيايد من قبول ميكنم.
بررسي وجوه احتمالي در ادعاي مشرکان ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ چند احتمال در آن هست كه دو احتمالش قبلاً بيان شده. يكي از احتمالات آن است كه اين ﴿مِنْ﴾ متعلّق به ﴿أَهْدَي﴾ نباشد «ليكوننّ أهدي من قبلهم» اگر قبلاً هدايت شده بودند الآن اَهدا هستند يا اگر قبلاً در ضلالت بودند الآن اَهدا هستند كه افعل, افعل تعييني باشد آنگاه ﴿مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ معنايش اين نيست كه اهدايِ از ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ باشند يعني اَهداي از حالت قبليشان باشند اين يك احتمال. احتمال ديگر اينكه اَهدا هستند ﴿مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ منتها ﴿مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ يعني «مِن أية اُمّة مِن الاُمم» از هر امّتي كه شما حساب بكنيد ما اَهدا هستيم, بهتر ايمان ميآوريم. احتمال سوم اين است كه اين الف و لام ﴿الْأُمَمِ﴾ الف و لام عهد باشد يعني «احدي الاُمم المعهوده مِن اليهود و النصاري» از اينها اهدا هستيم پس يا جنس است يا عهد است يا اصلاً ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ نيست «اَهديٰ ممّا كانوا قبل ذلك» بودند.
آسماني بودن جريان آدم (ع) و بار نشدن احکام زميني بر آن
مطلب بعدي آن است كه اينكه در جريان امر به سجده سؤال شد. امر به سجده مربوط به عالَمي بود قبل از شريعت, قبل از اينكه وحياي, نبوّتي, ديني, كتابي بيايد در عالَم ديگر فرشتگان مأمور شدند به سجده, ابليس امتناع كرده شيطان در آنجا كه امتناع كرده اخراج شده وجود مبارك حضرت آدم و حوا وارد بهشت شدند در بهشت نهي شدند كه از درخت استفاده كنند ولي استفاده كردند همه اينها بايد سمايي حل بشود نه ارضي، براي اينكه ديني نبود, شريعتي نبود, امر و نهي نبود, نه تحريمي است و نه تنزيهي و نه ترك اُوليٰ هيچ كدام از اينها نبود وقتي ديني نيست, شريعتي نيست و امر و نهياي نيست وقتي به زمين آمدند از اين به بعد جاي شريعت است هم در سوره مباركه «بقره» هم در سوره «طه» فرمود از آسمان به زمين برويد وقتي وارد زمين شديد دين ميآيد وقتي دين آمده حكمش مشخص است كه مطيع چه ميشود و غير مطيع چه ميشود.[19] بنابراين ما تا آسماني نشديم آسماني فكر نكرديم آنجايي نشديم اين آيه براي ما حل نميشود ما دلمان ميخواهد آسماني حرف بزنيم و زميني فكر كنيم.
پرسش: قرآن براي مردم است.
پاسخ: بله مردم را ميخواهد بالا ببرد.
پرسش:سجده نكردند بيرونشان كردند.
پاسخ: بله بيرون كردند از سجدهٴ آسمان بعد ﴿اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً﴾[20] پس كلّ اين جريان در سماست, يك; كلّ اين جريان قبل از دين است, دو; قبل از دين نه نهي تحريمي است نه نهي تنزيهي نه ترك اُوليٰ بايد انسان آسماني بشود تا آن آيه را معنا كند اينجا وقتي ديني نبود ما بگوييم اين نهيِ تنزيهي است چه در سوره «بقره» چه در سوره «طه» فرمود برويد به زمين اگر ديني آمد حُكمش اين است.
پرسش: جزء متشابهات است؟
جزء متشابهات نبودن آيات مربوط به جريان حضرت آدم (ع)
پاسخ: نه خير جزء محكمات است انسان هم ميتواند آسماني باشد «خويش را تأويل كن ني ذكر را» [21] قرآن متشابه نيست قرآن متشابهات دارد, يك; محكماتي دارد, دو; متشابهات را به محكمات ارجاع ميدهد, سه; وقتي متشابهات را به محكمات ارجاع داد يكسر ميشود محكمات ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾,[22] چهار; يكسر ميشود همسان و همگون اول تا آخرش يكسان است و شبيه هم است نه شبههانگيز, پنج; تا انسان, انساني نشد بله خب قرآن همين است وقتي كلّ آن صحنه در زمين نيست شريعتي نيست, امري نيست, نهياي نيست, تنزيهي نيست, مولويّتي نيست چطور ما بگوييم كه نهي تحريمي بود يا تنزيهي.
پرسش: پس اين توبيخ براي چيست؟
پاسخ: توبيخ آنجا هست, امر آنجا هست, نهي آنجا هست, ارشاد آنجا هست, تشويق آنجا هست همه اينها در آسمان يك معنا دارد در زمين يك معنا دارد با ملائكه هم ذات اقدس الهي ارشاد دارد در سوره مباركه«انبياء» فرمود هر كدام از شما ادّعايي بكنيد كيفر ميبينيد[23] خب ملائكه كه شريعتي ندارند, امر و نهياي ندارند معصوم هم هستند.
بنابراين اينكه گفته شد بعضي از آيات قرآن تا زمان ظهور حضرت(سلام الله عليه) همچنان بِكر است از همين قبيل است.
پرسش: توبه, ظاهر در عذر و تقصير است؟
پاسخ: بله عُذر و تقصيرِ آنجا مشخص است تقصيرِ آنجا, عذر آنجا, توبه آنجا همهاش آسماني است اصلاً شريعتي نبود تا مطابق آن شريعت ما اين توبه و تقصير و عذر را معنا كنيم. ذات اقدس الهي همه اين حرفها را درباره خودش هم دارد, اسماي خودش دارد, افعال خودش دارد اينكه در بساط شريعت نيست در ملائكه هم همين حرفها هست در بساط شريعت نيست وقتي دين نبود شريعت نبود امر و نهي نبود ديگر حرمت و تنزيه و ترك اُوليٰ مطرح نيست.
بنابراين اين ﴿أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ نظير همان آيه 109 سوره مباركه «انعام» است كه گذشت اينها اصلاً منكر رسالت و وحياند ميگويند اصلاً ممكن نيست كسي بشر باشد و پيامبر باشد .
مضاعف شدن کفر مشرکين با انکار رسالت و دليل آن
﴿أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ يعني تنفّر اينها, رميدن اينها بيشتر شد اين نَفْر, اين رميدن اينها, كوچ اينها بيشتر شد يا نفور اينها بيشتر شد براي اينكه قبلاً يك كفر داشتند الآن كفر مضاعف شد قبلاً كفر به توحيد بود الآن هم به توحيد هم به رسالت. چرا اين كار را كردند؟ ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ﴾ اينها مستكبرند
عدم امکان زندگي مسالممت آميز با مستکبران
با كافر ميشود كنار آمد ولي با مستكبر نميشود كنار آمد در بخشي از آيات قرآن دارد بالأخره بعضيها كافر هستند خب با شما كاري ندارند شما هم با آنها كاري نداشته باشيد با كفار هم ميتوانيد زندگي مسالمتآميز داشته باشيد. در آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» همين است فرمود كفاري در عالَم هستند كه كاري با شما ندارند شما هم كاري با آنها نداريد با آنها ميتوانيد زندگي مسالمتآميز داشته باشيد عادلانه رفتار كنيد همين آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» در قانون اساسي ما هم هست به استناد همين آيه, اصولي هم از قانون اساسي تدوين شده است. كفار در عالَم زيادند ما كه نميتوانيم با همه بجنگيم و كار الهي را انجام بدهيم اين جهنم «آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد»[24] كار ما اين نيست فرمود: ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ فرمود كفاري كه با شما كاري ندارند تحريمي نكردند مزاحمت ايجاد نكردند ممانعت ايجاد نكردند كسي كه ممانعت ايجاد ميكند اينها آنها را ياري نكردند بدي نسبت به شما نكردند خدا نهي نميكند كه شما نسبت به آنها نيكي كنيد بلكه در ذيل دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ اين براي كفار. اما مستكبِر غير از كافر است فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[25] نه «لا اِيمان لهم» كه اين بحثش قبلاً گذشت نه چون ايمان ندارند كافر هستند خيليها ايمان ندارند كافرند ميشود با آنها زندگي كرد و كنار آمد اما كسي كه اَيمان ندارد جمع «يَمين» يعني قطعنامه, سوگند, توافق, موافقتنامه هيچ چيزي را به رسميت نميشناسد خب با چنين آدمي شما چگونه ميتوانيد زندگي كنيد ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ نه «لا اِيمان لهم» اينها قطعنامهشان, توافقشان, امضايشان را به رسميّت نميشناسند ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً﴾[26] نه امضايشان محترم است نه توافقشان محترم است خب چگونه ميتوانيد با اينها زندگي كنيد امروز امضا ميكنند فردا انكار ميكنند, امروز توافق ميكنند فردا انكار ميكنند برهان قرآن كريم اين نيست كه «لا اِيمان لهم» برهان قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ همين ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ﴾
برگشت حيله و مکر ماکرين به خود آنها
فرمود: ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ﴾ كه اين اضافه موصوف به صفت است نشانهاش اين است كه در تعبير بعدي فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ﴾ مَكر بد و زشت، دامنگير خود آن ماكرين ميشود در روايات ما هست كه اهل بيت فرمودند: «مَن حَفَر لأخيه بئراً وقع فيها»[27] كسي براي ديگري چاه بِكَند خودش به چاه ميافتد «مَن سلّ سيف البغي قُتل به»[28] كسي شمشير ظلم را از غلاف «سلّ» يعني بيرون بياورد, سيف مسلول يعني سيفي كه از غلاف بيرون آمده «مَن سلّ سيف البغي قُتل به» كسي كه شمشير ظلم را از غلاف بيرون بياورد با همان شمشير كشته ميشود كه ما اميدواريم به بركت قرآن و عترت به وسيله همين طالبان, به وسيله همين القاعده بساط آمريكا برچيده بشود ميدانيد اينها را همينها راهاندازي كردند اين بيان ائمه است, بيان اهل بيت است اين حق است, صدق است اينطور نيست كه اينها جايي درس خوانده باشند يا با گمان اين حرف را زده باشند فرمود هر كسي شمشير ظلم را از غلاف در بياورد با آن كُشته ميشود «مَن سلّ سيف البغي قُتل به» اين يقيني است اينها را از همين آيات گرفتند خود ائمه(عليهم السلام) گاهي به شاگردانشان ميفرمودند ما اگر مطلبي گفتيم از ما سؤال كنيد از كجاي قرآن استفاده كرديد[29] خب گاهي اين توفيق را داشتند كه از آنها سؤال ميكردند و آنها جواب ميدادند كه از فلان آيه استفاده كرديم, گاهي اين سؤال را براي بعديها گذاشتند اين ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ حصر است فرمود هر نقشه بد, دامنگير خود آن نقّاش ميشود يك اصل كلي است
تهديد بودن لسان آيه به نابودي مشرکان
﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾,[30] ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ﴾ اين انتقام است و تهديد ﴿يَنظُرُونَ﴾ يعني «ينتظرون» شما هيچ انتظار نداريد مگر اينكه سنّت الهي درباره شما پياده بشود ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ﴾ سنّت اوّلين چيست؟ در آيه 44 فرمود برويد بگرديد ببينيد سنّت اوّلين چيست ما خيليها را خاك كرديم در بخشهايي از قرآن كريم فرمود اينها كه در برابر شما هستند هرگز به قدرتهاي قبلي نبودند[31] ما آنها را از بين برديم اينها را هم از بين ميبريم اينها منتظر سنّت قبلي باشند.
سنّت الهي بودن انتقام از مشرکان و تحويل و تبديل ناپذيري آن
اين از اصول خيلي متقن قرآني است ملاحظه بفرماييد, فرمود ما سنّتي داريم و نظم و برنامهاي داريم اين نظم و برنامه ما نه اين برنامهها و موادّ برنامه ما از جا كَنده ميشود جايش خالي ميماند, يك; نه اينكه چيز ديگري را جاي آنها ميگذاريم, دو; اين نظم الهي است ما به احسن وجه نظام عالَم را آفريديم و اداره ميكنيم اگر «كان» تامّه است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[32] اگر «كان» ناقصه است ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[33] هر چه خلق كرد زيبا خلق كرد خب اگر چيزي از اينجا رخت بربندد جايش خالي باشد نقص است, چيز ديگري به جاي اين بنشيند نقص است چون سيّء نميتواند به جاي حَسَن بنشيند هر چه هست آفريده خداست, اين «كان» تامّه; هر چه خدا آفريد زيبا آفريد اين «كان» ناقصه; اين دو اصل, تغييرپذير نيست ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ يعني «كلّ ما صدق عليه أنّه شيء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي» اين «كان» تامّه ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ «كلّ ما صدق عليه أنّه مخلوقٌ فقد أحسن الله خلقته» اين «كان» ناقصه. بر اساس اين دو اصل كه از جوامعالكلم آيات قرآن كريم است اگر چيزي از عالَم كَنده بشود جايش خالي باشد بينظمي است, چيز ديگري جاي آن بنشيند بدنظمي است; لذا فرمود سنّت الهي نه تحويلپذير است نه تبديلپذير نه ميشود اين را كَند چيزي جاي آن نيايد نه ميشود بديل و بدلي براي آن قرار داد نظام يكدست است چون ما از اول تا آخر را بررسي كرديم چطور خلق بشود.
دليل بر جوامع الکلم بودن قرآن و هماهنگي ان با کتب آسماني و نظام خلقت
اين دو مطلب را وقتي شما در كنار آيه سوره مباركه« نساء» قرار ميدهيد روشن ميشود كه چطور قرآن جزء جوامعالكلم است. آيه 82 سوره مباركه «نساء» اين است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ مگر در قرآن تأمّل و تدبّر نميكنند كلام, كلام الهي است, چرا؟ به صورت قياس استثنايي ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ كتابي كه در ظرف 23 سال نوشته شده در حال جنگ و صلح نوشته شده, در حال فقر و غنا نوشته شده, قبل از هجرت و بعد از هجرت نوشته شده, زمان حكومت و عزّت نوشته شده, همه حالات گوناگون يكدست در قرآن كريم تنظيم شده است اگر اين كتاب, كتاب الهي نبود اختلافي در آن مشهود بود «و التالي باطل فالمقدّم مِثله» چون هيچ اختلافي نيست همهاش متشابه است, شبيه است, يكسان است ﴿كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ مَثاني از اِنثنا, انعطاف ميآيد الآن اين ستونها را نميگويند مَثاني، آن ستونهاي هلالي كه هر كدام به ديگري گرايش دارد آنها را ميگويند مثاني يعني هر آيهاي مُنثني و منعطف به آيه ديگر است اين شش هزار و اندي آيه همه اينها هلالي به هم مرتبطاند هيچ كدام يك ستون مستقل نيست كه به ديگري وابسته نباشد همه اينها سعي ميكنند با هم يك بار را به دوش بگيرند ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[34] يكدست است, يكسان است, همسان است, هماهنگ است, همآواست و همه اينها مثنا مثنا هستند منثنياند, منعطفاند اين است كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا»[35] خب در اين بيان از عموم تعليل ميشود چند اصل استفاده كرد اين تعليل اين است كه چيزي كه از نزد خداست يكسان است آن وقت ما چهار عنصر را كه به سه اصل برميگردد ميتوانيم استفاده كنيم. عموم تعليل اين است كه اگر از نزد غير خدا بود حتماً همسان نبود اختلاف داشت يعني هر چه از نزد خداست يكسان است ما سه اصل داريم يكي اينكه كلّ نظام, قبل از دنيا, دنيا و آخرت همه اينها آفريده خداست اينها يكدستاند همه كتابهايي كه ذات اقدس الهي به انبيا داده صحفي كه به آنها داده زبوري كه به آنها داده همه اينها يكدستاند, كتابها و زبورهايي كه خدا به انبيا داده با ساختار خلقتي كه خدا دارد يكدستاند, ساختار خلقت خدا مِن الازل الي الأبد با كتابهايي كه خدا به انبيا داده يكدستاند بر اساس عموم تعليل, چون ساختار خلقت «مِن عند الله» است «لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً» صُحف و كتب و زبور و همه اينها «مِن عند الله» است «لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً» اين دو با هم هماهنگاند چون هر دو «مِن عند الله» هستند لذا كتابهاي انبيا, خود انبيا همه اينها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[36] هستند هر پيامبري كه آمده نميگويد كه فلان شخص اينطور بود ولي من نظرم اين است همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ قبليها درست گفتند هيچ پيامبري نيامد كه بگويد پيامبر قبلي ـ معاذ الله ـ كم آورده يا زياد كرده هر كدام از اينها در عصر خودشان, در مصر خودشان اين حرف را دارند. اين آيه 82 سوره مباركه «نساء» بار سنگيني دارد يعني اين سه اصلِ ازل و ابد را به هم وصل ميكند نه تنها اول تا آخر قرآن هماهنگاند اول تا آخر همه صحيفههاي الهي و كتابهاي الهي با هم هماهنگاند و همه كتابهاي الهي با همه ساختار خلقت با هم هماهنگاند لعموم التعليل.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره ملك, آيه 54.
[2] . سوره مائده, آيه 117; سوره حج, آيه 17.
[3] . سوره حديد, آيه 4.
[4] . سوره توبه, آيه 111.
[5] ـ نهجالبلاغه, خطبه 46.
[6] . ر.ك: سوره انعام, آيه 8.
[7] . سوره نحل, آيه 21.
[8] . سوره بقره, آيه 6; سوره يس, آيه 10.
[9] . سوره انعام, آيه 25; سوره اعراف, آيه 146.
[10] . سوره طه, آيه 66.
[11] . سوره اعراف, آيه 116.
[12] . سوره طه, آيه 69.
[13] . ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص356.
[14] . سوره حجرات, آيه 6.
[15] . سوره حج, آيه 1.
[16] . سوره تكوير, آيه 1.
[17] . سوره زمر, آيه 67.
[18] . سوره زمر, آيه 67.
[19] . ر.ك: سوره بقره, آيه 38; ر.ك: سوره طه, آيه 123.
[20] . سوره بقره, آيه 38.
[21] . مثنوی معنوی,دفتر اول ، بخش 59 .
[22] . سوره هود, آيه 1.
[23] . ر.ك: سوره انبياء, آيه 29.
[24] . ديوان حافظ، اشعار منتسب، شماره 9.
[25] . سوره توبه, آيه 12.
[26] . سوره توبه, آيه 10.
[27] . الكافي, ج8, ص19.
[28] . الكافي, ج8, ص19.
[29] . الكافي, ج1, ص60.
[30] . سوره نساء, آيه 122.
[31] . ر.ك: سوره توبه, آيه 69; ر.ك: سوره سبأ, آيه 45.
[32] . سوره رعد, آيه 16; سوره زمر, آيه 62.
[33] . سوره سجده, آيه 7.
[34] . سوره زمر, آيه 23.
[35] . الكشاف, ج2, ص430.
[36] . سوره بقره, آيه 97; سوره مائده, آيه 46.