اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الكَافِرِينَ (۸۹) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَي غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ (۹۰) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۹۱)﴾
حسد و بغي عامل كفر عالمانهٴ بنياسرائيل
در شمارش أوصاف بنياسرائيل كه در برابر هر نعمتي كفران ميورزيدند، فرمود: اينها منتظر نزول قرآن بودند؛ زيرا همواره بر مشركين حجاز طلب فتح ميكردند، ميگفتند: شما اهل كتاب نيستيد، ما اهل كتابيم، در آيندهاي كسي ميآيد كه وحي و رسالت را تصديق دارد و ما هم به او ايمان ميآوريم و در سايهٴ ايمان به او عليه شما ميشوريم و پيروز ميشويم. اين اميد پيروزي بود كه در دل يهوديها بود. وقتي هم كه قرآن آمد، اينها به حقانيّت قرآن پي بردند، كفر ورزيدند ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾؛ يعني كفرشان روي جهل نبود، روي علم بود. چرا كافر شدند با اينكه عالمند؟ آن را آيهٴ بعد روشن ميكند كه روي بغي و حسد بود. پس آيهٴ قبل ناظر به آن است كه كفرشان روي جهل نبود، آيهٴ بعد روشن ميكند كه سبب كفرشان چه بود، فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ماعرفوا كفروا به﴾؛ پس كفرشان عالمانه بود نه روي جهل. اگر جهل سبب كفر نشد آنگاه سؤال مطرح است كه عامل كفرشان چه بود؟ در اين كريمهٴ بعد ميفرمايد به اينكه عامل كفرشان بغي است و تجاوز و حسد.
نقش دنياطلبي و حسد در ارتكاب گناهان
در آيهٴ ديگر هم منشأ اين حسد و بغي را بيان ميكند كه حبّ دنياست، اين همان است كه در لسان اهل عصمت(عليهم السّلام) آمده است كه «رأس كلّ خطيئة حبّ الدنيا»[1] و «حبّ الدنيا رأس كل خطيئة»[2]؛ اين دو تعبير در نصوص ما هست. پس در يك آيه خدا ميفرمايد: كفر اينها روي علم بود روي جهل نبود، اينكه فرمود: عالمانه كافر شدند، بيان سبب نميكند بيان نفي سببيّت جهل است نه اثبات سببيّت علم، چون علم سبب كفر نيست، جهل است كه سبب كفر است. اينكه فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾؛ يعني كفرشان روي جهل نبود، آنگاه اين سؤال مطرح است كه پس لماذا كفروا؟ اگر جهل نبود و اينها عالم بودند پس چرا كافر شدند؟ ميفرمايد: ﴿بغياً﴾؛ يعني روي تجاوز و حسد كافر شدند. آنگاه اين سؤال مطرح است كه حسد سبب اصيل كفر است؟ در آيهٴ ٩٦ همين سورهٴ مباركهٴ بقره آن ريشهٴ اصلي اين كفر را ذكر ميكنند كه آن حبّ دنياست، پس اگر در روايات آمده است كه «حبّ الدنيا رأس كل خطيئة»[3] يا «رأس كلّ خطيئة حبّ الدنيا»[4] ريشه قرآني دارد، خداي سبحان ميفرمايد: كفر بنياسرائيل در اثر بغي و حسد بود و اين بغي و حسد هم به استناد محبّت دنياست؛ چون ميخواستند در دنيا بمانند و به دنيا دلبسته شدند هرچه كه آنها را در دلبستگي دنيا تحريض ميكرد و تقويت ميكرد به آن تن در ميدادند، پس فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾؛ يعني اين جهلشان روي عذر نبود، كفرشان روي عذر و جهل نبود، چون كفرشان روي جهل و عذر نبود، ﴿فلعنة الله علي الكافرين﴾.
خريد و فروش جان
آنگاه ميفرمايد به اينكه اينها كار بدي كردند براي اينكه خودشان را به ثمن بخس فروختند، ﴿بئس ما اشتروا به أنفسهم﴾؛ انسان هر كاري كه ميكند تجارت است در حقيقت، دنيا دار تجارت است، چيزي ميخرد و چيزي ميفروشد و سرمايه در هر دو حال نفس است ولاغير، يا جان را ميفروشد و جان بهتر ميگيرد، يا جان را ميفروشد و جان پستتر ميگيرد، اين روح انساني كه در انسان هست سرمايهٴ آدمي است يا انسان اين موجودي را ميفروشد تبديل به أحسن ميكند يك روحي در حدّ فرشتگان يا بالاتر از فرشتگان ميگيرد، اين سرمايه را اضافه كرد، يا اين روح را ميفروشد يك روحي پستتر از روح انساني ميگيرد؛ اين همان است كه ميشود ﴿أُولئك كالأنعام بل هم أضلّ﴾[5] و خريد و فروش در محور نفس است كه انسان يا خود را به بهتر از خود ميفروشد، يا خود را به بدتر از خود ميفروشد و در تجارتگاهِ دنيا چيزي غير از روح خريد و فروش نميشود، يا انسان واقعاً خود را ميفروشد به بهتر از خود، ﴿إن الله اشتريٰ من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة﴾[6] و مانند آن. يا خود را ميفروشد به پستتر از خود؛ نظير كاري كه بنياسرائيل كردند و مانند آن فرمود: ﴿بئس ما اشتروا به أنفسهم﴾؛ ﴿اشتروا﴾، يعني «شروا»، يعني «باعوا»، اينها خودشان را فروختند، يعني آن مقداري كه خداي سبحان به اينها هستي داد، كه سرمايهٴ اينهاست اين سرمايه را فروختند به مادون، لذا خسارت ديدند.
گاهي انسان خود را به بهتر از خود ميفروشد، نظير آنچه كه دربارهٴ مجاهدين آمد، ﴿إنّ الله اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة﴾[7]، يا دربارهٴ آن انسان كامل مثل علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) آمد، در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ ٢٠٧ كه فرمود: ﴿ومن النّاس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾[8] كه گفتند اين در جريان ليلة المبيت حضرت امير(سلام الله عليه) است[9]. يكي از مصاديق كاملهاش همان جريان است ﴿و من النّاس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾[10] بعضي از مردم خود را ميفروشند، براي تحصيل رضاي حق كه ﴿رضوان من الله اكبر﴾[11] نه براي اينكه بهشت بروند، بهشت مادون هدف اينهاست، بهشت مشتاق اينهاست، اينها بهشت دارند ميخواهند به جنة اللّقاء راه پيدا كنند. ﴿ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾[12]؛ خود رابه بهتر از خود تبديل ميكند، خود را به لقاء الله ميفروشد، به آن جنّت اللّقاء ميفروشد. مؤمنين عادي خود را به ﴿جنّاتٌ تجري من تحتها الأنهار﴾[13] ميفروشند اينطور نيست كه هر كسي را خداي سبحان با جنّت اللّقاء بخرد، هر كسي را به اندازهٴ كمال هستي او ميخرد، اگر در سورهٴ توبه فرمود: ﴿إنّ الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنّة﴾[14] اين جنّت، جنّت اللقاء نيست براي همه، براي أوساطي از مؤمنين ﴿جنّاتٌ تجري من تحتها الأنهار﴾[15] است، براي اوحدي اهل ايمان ﴿فادخلي في عبادي ٭ و ادخلي جنّتي﴾[16] خواهد بود. در اين مناجات خمس عشره امام سجّاد(سلام الله عليه) به خداي سبحان عرض ميكند: «يانعيمي و جنّتي يا دنيايي و آخرتي و يا أرحم الرّاحمين»[17]، خب اين ديد با ديد ديگران فرق ميكند، اين به خداي سبحان عرض ميكند، دنياي من و آخرت من و بهشت من توئي؛ «يا نعيمي و جنّتي يا دنياي و آخرتي و يا أرحم الرّاحمين»[18]، اين انسان خود را به عاليترين ثمن ميفروشد كه آن جنّت اللّقاء است. ديگران به اندازهٴ معرفت و خلوص، خود را به بهشتهاي متوسط ميفروشند، در هر دو حال اينها نفع بردهاند اينها «نعم ما اشتروا» بر خلاف بنياسرائيل كه ﴿بئسما اشتروا به أنفسهم﴾ اينكه فرمود: اينها خود را فروختند براي آن است كه در تجارتگاه دنيا، انسان يا خود را ميفروشد به پائينتر از خود، برده ميشود، يا خود را به بهتر از خود ميفروشد، آزاد ميشود.
﴿بئسما اشتروا به أنفسهم﴾، خب چه كار كردند كه خود را به بدتر از خود فروختند، به پائينتر از خود فروختند؟ آن كار اين است كه كفر گرفتند و جاني كه بر فطرت الهي خلق شد، آن را از دست دادند. ﴿أن يكفروا بما أنزل الله﴾، خب چرا كافرشدند؟ ﴿بغياً﴾، روي تجاوز از حدّ، مصداق بغي در اينجا حسد است، يعني «حسداً».
بغي ممدوح و بغي مذموم
اگر انسان در مرز خود باشد اين بغي نيست در همان حدّ اعتدال است، اگر از مرز خود بگذرد تجاوز كند بغيِ ممدوح است و اگر از مرز خود تجاوز كند، پائين بيايد بغي مذموم. اگر كسي در حد عدل باشد نميگويند او بغي كرده است، ولي وقتي از حدّ تجاوز كرد يا بالا ميرود، از عدل بالاتر ميرود ميشود احسان، اين همان است كه ميفرمايد ﴿إن الله يأمر بالعدل والإحسان﴾[19] كه احسان بالاتر از عدل است، يا از عدل پائين تر ميآيد تجاوز ميكند، به ظلم ميرسد كه اين هم بغي است، اين بغي مذموم است و آن بغي ممدوح. دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾[20] اين بغي ممدوح است، يعني اين تجاوز از عدل است، ميشود ايثار و نثار و احسان كه بالاتر از عدل است. و اگر كسي ازعدل بگذرد تجاوز كند پائينتر بيايد، ميشود ظلم اين همان است كه ﴿يبغون في الأرض بغير الحق﴾[21] كه توصيف شده ﴿بغير الحق﴾ و گرنه بغي مطلق، مذموم نيست، منتها چون در اكثر موارد بغيِ غير حق است، ديگر نيازي به تقييد نخواهد داشت؛ ولي در قرآن كريم هم بغي را به عنوان ﴿إبتغاء مرضات الله﴾[22] در بغي ممدوح به كار بردهاند، هم بغي مذموم نظير همين كريمه.
سؤال ...
جواب: ترقيِ از عدل است اگر چنانچه از آن حد لازم بگذرند، ميگويند: ترقي و اگر از حد لازم بگذرند، ميگويند: تنزّل و جامع هر دو بغي است؛ لذا فرمود: ﴿ابتغاء مرضات الله﴾[23] اين طور نيست كه اگر اين بغي به باب افتعال رفت ديگر آن ماده اصلي و ريشه خود را از دست بدهد.
سؤال ...
جواب: آن هم همين است ﴿و ابتغوا إليه الوسيلة﴾[24] اين است، ﴿ابتغاء مرضات الله﴾[25] اين است ﴿يبتغون﴾[26] اين است و امثال ذلك، همهٴ اينها از حد عدل بالا رفتن يا پائين آمدن است، اگر از عدل بگذرد ميشود، اين تجاوز ممدوح است، ميشود ترقي، به مرز احسان و ايثار ميرسد و اگر از عدل بگذرد، پائين بيايد به مرز تنزل و تجاوز مصطلح ميرسد و گرنه اين كلمه به معني «طلب» است و اصل اين ريشهاش در همهٴ هيئات باب ثلاثي مزيد بايد معناي خودش را حفظ كند. اين تحليل را در مفردات راغب ملاحظه ميفرمائيد البته[27].
منشأ بغي و تجاوز
فرمود: ﴿بئسما اشتروا به أنفسهم﴾؛ اينها خودشان را فروختند و در برابر خود فروشي كفر گرفتند و انگيزه اين كفر هم بغي است و حسد، حسدش آن است كه اگر اين پيغمبر اسرائيلي بود و از بنياسرائيل بود ميپذيرفتند و چون از بنياسرائيل نيست از نسل اسحاق نيست از نسل اسماعيل(سلام الله عليه) است، نپذيرفتند. اين حسد بود كه اينها را وادار كرده است كه بگويند: ما نميپذيريم، اينها فكر ميكردند پيغمبر ميآيد و آن پيغمبر از خود آنهاست. نظير ساير انبيا، چون از موسيٰ تا عيسيٰ(عليهما السلام) و آنچه كه بين اين دو بزرگوار بود از انبياي فراواني كه قرآن كريم اسامي آنها را ميبرد همهٴ اينها بنياسرائيل بودند. اينها فكر ميكردند كه پيغمبر آينده از قبيله آنهاست روي همان آن نژاد پرستي و قداست موهومي كه براي خود قائل بودند، فكر ميكردند اين پيغمبر بايد از قبيله آنها باشد حالا كه نشد ايمان نياوردند. ﴿أن يكفروا بما أنزل الله بغياً﴾ خب بر چه بغي كردند؟ ﴿أن ينزّل الله من فضله علي من يشاء من عباده﴾؛ نبوّت جزء فضل خداست، خدا هم ﴿ذوالفضل العظيم﴾[28] است؛ يكي از برجسته ترين مصاديق فضل عظيم، نبوّت است و خداي سبحان كه فضل عظيم دارد اين فضل را بر هر كه بخواهد نازل ميكند، ﴿أن ينزل الله من فضله علي من يشاء من عباده﴾؛ خواه آن بندهاي كه مشمول فضل عظيم الهي شد از بنياسرائيل باشد، خواه نباشد، خواه از آلاسحاق، باشد خواه از آلاسماعيل ﴿أن ينزل الله من فضله علي من يشاء من عباده﴾. آنها فكر ميكردند كه بايد وحي بر آنها هم نازل بشود، در بحثهاي قبل مشابه اين خودخواهيها نقل شده است، در سورهٴ مباركهٴ انعام آيهٴ ١٢٤ اين است كه ﴿وإذا جاءتهم آيةٌ قالوا لن نؤمن حتّيٰ نُؤتيٰٰ مثل ما أُوتِيَ رُسُلُ الله﴾[29]؛ اگر آيهاي بر پيغمبر، وحيي بر رسول خدا نازل بشود، اينها ميگويند ما در صورتي به وحي ايمان ميآوريم كه بر خود ما نازل بشود. آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[30] او ميداند چه زمينهاي شايسته دريافت وحي است، ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[31] و اگر كسي در برابر وحي استكبار نشان داد گرفتار ذلّت و خواري ميشود، ﴿سيصيب الّذين أجرموا صغارٌ عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون﴾[32].
در اين كريمه هم ميفرمايد به اينكه اينها گرفتار عذاب مهين شدند و در پايان همين آيه محل بحث ميفرمايد: ﴿وللكافرين عذابٌ مهين﴾، خب اينها علاقمند بودند كه وحي بر خود آنها نازل بشود، خدا ميفرمايد: من ميدانم چه كسي شايسته وحي است، ﴿أن ينزل الله من فضله علي من يشاء من عباده﴾؛ پس اين چنين نيست كه به ميل خود آنها وحي نازل بشود بلكه به مشيّت الهي است.
سؤال ...
جواب: حالا آن آيه بعد است كه خداي سبحان استدلال ميكند كه اگر شما واقعاً بر وحي خاص ايمان ميآوريد، ﴿فلم تكفرون بما أنزل الله﴾ آن آيهٴ كريمه بعد است.
دلبستگي به دنيا منشأ همهٴ گناهان
در اين كه فرمود: ﴿بغياً﴾ اين نشان ميدهد كه حسد ريشه بسياري از معاصي است، امّا در آيهٴ ٩٦ همين سورهٴ مباركهٴ بقره آن انگيزه اصلي و مبدأ فتن را ياد ميكند، ميفرمايد كه، ﴿ولتجدّنهم أحرص الناس على حياةٍ ومن الذين أشركوا يودّ أحدهم لو يعمّر ألف سنة وما هو بمزحزحه من العذاب أن يعمّر والله بصير بما يعملون﴾[33]؛ فرمود: شما اين يهوديها را ببينيد، مثل مشركين از همهٴ مردم به دنيا دلبستهترند، ﴿أحرص الناس علي حيوٰةٍ﴾.
آرزوي عمر هزار ساله
اين دعايي كه در فروردينها و در عيد نوروز بود كه هزار سال بماني از همين گروه است خلاصه و در اين كريمه آمده است كه اگر هم هزار سال عمر بكنند بالاخره از عذاب الهي رهايي پيدا نميكنند، ﴿يوّد أحدهم لو يعمّر ألف سنة﴾، اين دعا را روي همان آن موّدت و خواستهٴ دروني ميگفتند نه يك دعايِ واهي، ميگفتند: هزار سال بماني، «عش ألف نيروز»[34] اين هم از ايران قديم رفته به حجاز، آن وقت آيه ميفرمايد به اينكه بر فرض هزار سال هم بمانند باز از عذاب نجات پيدا نميكنند، اين خواستهٴ رسمي آنها بود اين در حد مثل نيست، فرمود: اينها ميخواهند هزار سال بمانند، در تعارفات و تعبيراتشان هم به يكديگر اينچنين ميگويند: ﴿لو يعمّر ألف سنة﴾[35]، اگر هم بيش از الف سنة سراغ داشتند باز مسئلت ميكردند.
فرمود: انگيزه اصليش دنيا طلبي اينهاست، ﴿ولتجدنّهم أحرص الناس على حياةٍ﴾[36]؛ پس اگر بغي و حسد است سبب متوسط است آن سبب اصيل حبّ الدنياست، ديگر از دنيا طلبي ريشهدارتر چيزي نبود و گرنه خداي سبحان ذكر ميكرد؛ پس مسئله قوميت، مسئله بغي، مسئله حسد اينها اسباب متوسطاند آن ريشهٴ همه، حبّ الدّنياست كه رأس كلّ خطيئة است. فرمود: ﴿بغياً﴾ در بعض از موارد ﴿حسداً من عند أنفسهم﴾[37] هست؛ چون مشركين هم همين بيماري حسد را داشتهاند.
مقام صبر و مقام رضا
اگر نعمتي خداي سبحان به كسي داد انسان بخواهد كه مشابه آن نعمت را پيدا كند و اگر مصلحت الهي نبود راضي باشد كه بهترين نعمت رضاست، چون انسان از چيزي كه دارد لذّت ميبرد و اين رضا انسان را همواره مسرور نگه ميدارد واقعاً مقام رضاست، اين رضا غير از صبر است ممكن است كسي با رنج صبر كند و از حسد و مانند آن نجات پيدا كند، امّا سختي صبر را بايد تحمّل كند. ولي اگر به مقام رضا رسيد سختي هم ندارد يكي از فرازهاي بلند دعاهاي اين ماه شريفِ رجب اين است كه خدايا من صبر شاكرين و شكر صابرين را از تو مسئلت ميكنم[38] يعني من در كسوت شكرم كه به من اين نعمت را دادي نه اينكه من دارم اين سختي را تحمل ميكنم كه اگر از خطر حسد رهايي يافتم با رنجِ صبر همراه باشم، اينچنين نيست، من شاكر باشم، انسان هميشه ميشود راحت.
غضبهاي پياپي
فرمود: منشأ اين كفر آنها بغي و حسد بود و اينها نميدانستند كه خدا بر هر كه بخواهد نعمت نبوّت را نازل ميكند، بنابراين، ﴿فباؤا بغضب علي غضب﴾؛ هم در اثر كفر و هم در اثر حسد، هم در اثر كفر به بعضي از انبياي پيشين مانند عيسيٰ(سلام الله عليه) و هم در اثر كفر به قرآن كريم، لذا غضبهاي مضاعف دارند چون كفرهاي مضاعف داشتند. ﴿فباؤا بغضب علي غضب﴾ يعني «رجعوا»، خب يك كسي كه رفت در ميدان تجارت چيزي را فروخت ره آوردي دارد فرمود: اينها رفتند در ميدان، تجارتِ دنيا، جان الهي و فطرت توحيدي را دادند و ره آوردشان غضب اندر غضب بود. ﴿فباءوا﴾ يعني رجعوا، از كجا برگشتند؟ از ميدان تجارت برگشتند، از ميدان مسابقه برگشتند خداي سبحان همه را به مسابقه دعوت كرد ﴿فاستبقوا الخيرات﴾[39] فرمود، ﴿سابقوا﴾[40] فرمود، دعوت به تجارت كرد ﴿هل أدلّكم على تجارة تنجيكم﴾[41] فرمود و مانند آن. اينها رفتند كه چيز خوب بخرند، چيز بد خريدند؛ وقتي از بازار برگشتند غضب مضاعف به همراه آوردند، ﴿فباؤا﴾ يعني رجعوا ﴿بغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين﴾.
قيامت صحنهٴ ظهور حق
البته هر عذابي باعث هون و فرومايگي است؛ چون عذاب آميخته با اهانت است، امّا از اين كه فرمود: ﴿وللكافرين عذابٌ مهين﴾ براي آن است كه اگر كسي تكبّر كرد، باطن اين كبرياء طلبي در قيامت ظهور ميكند. بيان ذلك اين است كه اگر كسي تكبر كرد، برتري دروغين دارد. اگر برترياش دروغ بود، فرومايگياش راست است، ديگر ممكن نيست هم بزرگياش دروغ باشد، هم كوچكياش دروغ باشد. اگر كسي بيجا بزرگ شد پس اين كبر و بزرگواري او دروغ است و هر دروغي يك راست دارد اگر بزرگي اينها دروغ بود، خواري و فرومايگي اينها راست است و قيامت روز ظهور حق است، لذا ذلّت و فرومايگيِ متكبران آن روز ظاهر ميشود؛ لذا تعبير قرآن كريم اين است كه اينها عذاب هون دارند، عذاب مهين دارند، آنكه بيجا بزرگ شد، به جا پست است و قيامت روز ظهور حق است كه ﴿ذلك اليوم الحقّ﴾(24) اگر آن روز، روز حق است، هر چه حقّ است ظاهر ميشود و اگر كسي عزيز دروغين بود، ذليل راستين است ﴿أخذته العزة بالإثم﴾[42] اگر كسي با معصيت عزيز شد، عزّت او عزّت كاذبه است و هر كاذبي صادق دارد، ممكن نيست هم عزّت دروغ باشد و هم ذلّت دروغ باشد، اگر عزّت دروغ است پس ذلّت درست است اينها كه با عزت كاذبه عزيز شدند، در درونشان ذلّت صادق است و قيامت روز ظهور هر حقيقت است، و حق اين است كه اينها ذليلند و اين حق در آن روز ظهور ميكند؛ لذا در بعضي از تعبيرات دارد كه اينها عذاب هون دادند، در اين آيهٴ كريمه دارد كه عذاب مهين دارند؛ در همان آيهاي كه تلاوت شد قبلاً، در آيهٴ 124 سورهٴ انعام فرمود: اينها كه در برابر وحي استكبار كردند و ايستادگي كردند، ﴿سيصيب الّذين أجرموا صغار عند الله و عذاب شديد﴾[43]؛ اينها گرچه در دنيا تكبّر كردند، متكبّر، كبير دروغين است و صغير راستين، و اين صغر و صغارش حق است و آن كِبْرش باطل، و قيامت روز ظهور حق است؛ لذا اين عذاب كه عذاب خواري و فرومايگي است در قيامت ظهور ميكند، نه اين كه در قيامت اينها پست ميشوند، درقيامت پستي اينها ظهور ميكند. ﴿سيصيب الّذين أجرموا صغار عند الله﴾[44].
عذاب مُهين و دائم
در اين كريمه هم فرمود: ﴿عذابٌ مهين﴾؛ غير از اصل عذاب كه به همراهيش فرومايگي است، اين يك أهانت روحي و رسوايي هم علي حده در بر دارد.
سؤال ...
جواب: آنها هم در يك جان است و اين غضب الهي هم در يك جان، نه اينكه آن دو كفر جداي از هم باشد و اين دو كيفر جداي از هم باشد، معصيتها كه روي هم انباشته شد ﴿فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم﴾[45]، معاصي متكرّره دل را تيره ميكند، عذابهاي مضاعف هم روح را خوار ميكند.
سؤال ...
جواب: اصولاً در سورهٴ مباركهٴ «ق» ميفرمايد: وقتي كه ما كفار را حاضر كرديم به آنها ميگوييم: ﴿لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد﴾[46]؛ يعني عذاب را نشانش ميدهيم، ميگوييم: اين با تو بود منتهي تو غافل بودي الآن ما پرده را برداشتيم، كار ديگر نكرديم نه اينكه ما الآن شعله ايجاد كرديم، تو الآن شعله را ميبيني. ﴿لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد﴾[47] نه اينكه ما تازه اين شعله را خلق كرده باشيم و نه اينكه ما تازه رو پوش از شعله برداشته باشيم، جهنّم شعلهاش بيروپوش است و هر كه بخواهد ميتواند ببيند، ﴿لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾[48] فقط پرده را كه پردهٴ غفلت است از جلوي چشم انسان برميدارند. ﴿لقد كنت في غفلة من هذا﴾[49]، غفلت در صورتي است كه يك شيء موجود باشد، انسان ملتفت نباشد. اگر شييء نباشد كه نميگويند، كه او غافل است.
جدال احسن با يهوديان
آنگاه ميفرمايد به اينكه اگر شما (اينجا جدال احسن است، قبليش برهان بود و بعديش هم برهان است ولي اين جمله جدال احسن است) ميفرمايد به اينكه، بسيار خب بايد پيغمبر از بنياسرائيل باشد از قبيلهٴ خود شما باشد؟ اگر از قبيله شما باشد قبول داريد، پس چرا انبياي قبلي خودتان را تكذيب كرديد يا كشتيد؟ اين جدال احسن است.
بهانه يهوديان در كفر به قرآن
فرمود: ﴿و إذا قيل لهم آمنوا بما أنزل الله﴾؛ اگر به اينها بگوييم كه به وحي ايمان بياوريد ميگويند به اينكه ما به وحيي ايمان ميآوريم كه بر ما نازل بشود، ما به هر وحيي ايمان نميآوريم، آن همان مسئله أصالت نژاد و قبيله و قوميت است ﴿وإذا قيل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علينا﴾؛ ما به مطلق «ما جاء به النبي» ايمان نميآوريم، اگر پيغمبر اسرائيلي بود ايمان ميآوريم. ﴿نؤمن بما أُنزل علينا﴾، آنگاه خداي سبحان يك حكمت دارد، يك جدال احسن.
جدال أحسن و برهان در آيهٴ مورد بحث
به پيغمبرش فرمود به اينكه ﴿أُدع إلي سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن﴾[50] و از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيا پيغمبر جدال كرد؟ فرمود: معاذ الله، كه خداي سبحان به پيغمبر دستور جدال بدهد و پيغمبر اطاعت نكند[51]، البته جدال، جدال أحسن.
جدال احسن، آن است كه نه حقّي را باطل كند نه باطلي را حق كند، نه با مقدمات باطل مطلبي را ثابت كند، نه با مقدمات حق، مطلبي را ابطال كند، بلكه با مقدمات حق، مطلب حقي را اثبات كنند منتها آن مقدمات حق، مسلّم عند الخصم باشد، هم بايد حق باشد هم بايد رقيب بپذيرد، اين ميشود جدال احسن.
آنگاه خداي سبحان در اين كريمه هم برهان اقامه كرد هم جدال أحسن، فرمود به اينكه، اوّلاً هر چه خدا گفت حق است، خواه گيرندهٴ وحي اسرائيلي باشد، خواه اسرائيلي نباشد، خواه از آلاسماعيل باشد، خواه از آلاسحاق، ثانياً اگر شما فقط به وحيي كه بر انبياي بني اسرائيل نازل ميشود ايمان ميآوريد، چرا حرف موسيٰ را تكذيب كرديد؟ چرا انبياي پيشين را كشتيد؟ چرا دست به گوساله پرستي زديد و مانند آن؟
﴿و إذا قيل لهم آمنوا بما اُنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علينا﴾، نه «بما أنزل الله مطلقاً» نه به هر وحيي، به آن وحيي كه گيرندهاش اسرائيلي باشد و از ما باشد ما ايمان ميآوريم. ﴿قالوا نؤمن بما أُنزل علينا و يكفرون بما وراءه﴾؛ اگر وحيي بر يك پيغمبري كه از بني اسرائيل نيست نازل بشود اينها ايمان نميآورند، در حالي كه ﴿وهو الحق﴾؛ اين حق است. چرا ايمان نميآورند؟ ﴿و يكفرون بما وراءه و هو الحقّ مصدّقاً لما معهم﴾؛ آنچه كه بر غير بنياسرائيل نازل شد، آن هم وحي است و حق است و گفتههاي أنبياي بنياسرائيل را هم تصديق دارد پس حق است و هر حقي واجب القبول است، بايد به آن حق ايمان آورد. اين حكمت و برهان.
امّا جدال احسن فرمود: ﴿قل﴾؛ بسيار خب شما فقط به وحي ايمان ميآوريد كه بر موسى و أنبياي بنياسرائيل نازل بشود، خب اگر اين است ﴿فلم تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين﴾، اين يك اشكال ﴿ولقد جاءكم موسيٰ بالبيّنات ثمّ اتّخذتم العجل من بعده﴾[52] اين دو اشكال، اين دو مادهٴ نقض، چرا تن به گوساله پرستي داديد؟ چرا آورندگان وحي و گيرندگان وحي را كشتيد؟ اين ميشود جدال احسن.
سؤال ...
جواب: در بحثهاي قبل به عرض رسيد كه ﴿تشابهت قلوبهم﴾[53] الآن هم همين طور است، الآن هم بنياسرائيل همين طورند. بنياسرائيل صدر اسلام هم همين طور بودند، براي اينكه بنياسرائيل صدر اسلام حق برايشان روشن شد؛ ﴿يعرفونه كما يعرفون أبناءهمٰ﴾[54]؛ يعني مثل يك مسئله حسّي، چطور انسان فرزندش را ميشناسد با همهٴ خصوصيات اينها رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) را با همه خصوصيّات شناختند. در اين كريمه هم دو جا فرمود به اينكه ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾؛ پس كفرشان روي عناد است.
فرمود: اوّلاً آنچه كه خدا بگويد حق است و هر چه حق است واجب الايمان است؛ پس بر شما واجب است به تمام وحي ايمان بياوريد، اين صغرا و كبرا به صورت شكل اوّل، حكمت و برهان. آن دومياش جدال أحسن است كه خب اگر شما فقط به وحيي ايمان ميآوريد كه بر بنياسرائيل و بر شما نازل بشود، پس چرا گيرندگان وحي كه از شما بودند آنها را كشتيد؟ پس چرا در برابر وحي موساي كليم تن به گوسالهپرستي داديد؟ اين دوتا ماده نقض ﴿و إذا قيل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علينا﴾، آنگاه ﴿و يكفرون بما وراءَه﴾ در حالي كه ﴿وهو الحقّ مصدّقاً لما معهم﴾ وهر حقّي هم واجب الاتّباع است، پس اين واجب الاتّباع است. اين شد حكمت و برهان. امّا جدال أحسن، فرمود: ﴿قل فلم تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين﴾؛ خب شما اگر به وحيي كه بر بنياسرائيل نازل بشود ايمان داريد، پس چرا آنها را كشتيد؟ الآن هم اگر دست شما برسد ميكشيد فرقي نميكند.
همساني يهوديان عصر بعثت با گذشتگان
در بحثهاي قبل به عرض رسيد نه از آن نظر كه كار گذشتگان را به بازماندگان انسان استناد بدهد، يك مجازي در كار باشد و مصحح آن مجاز همان وحدت قبيله باشد، در حقيقت ﴿تشابهت قلوبهم﴾[55]، اينها هم اگر دستشان برسد ميكشند. همان است. آياتي بود كه فرمود: ﴿تشابهت قلوبهم﴾[56] كفّار و مشركين و أمثال ذلك، طرز فكرشان يكي است.
فرمود: ﴿إن كنتم مؤمنين﴾، خب اگر شما مؤمن بوديد پس چرا آنها را كشتيد؟ يك ﴿ولقد جاءكم موسيٰ بالبيّنات ثمّ اتّخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون﴾[57] اين دو نقض. چرا تن به گوسالهپرستي داديد؟ و الآن چرا تقبيح نميكنيد آن كار را؟ تقبيح كردن كار گذشتگان به اين است كه بعد از تبيّن رشد از غي، انسان تن به غيّ ندهد، شما هم كه برايتان روشن است اين مسئله، ﴿ثمّ اتخذتم العجل من بعده وأنتم ظالمون﴾[58] بنابراين، با دو روش از روشهاي سهگانهٴ دعوتي كه خداي سبحان فرمود: ﴿أُدع إلى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسن و جادلهم بالّتي هي أحسن﴾[59] در اين كريمه با بنياسرائيل بحث كردند.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ كافي، ج 2، ص 315.
[2] ـ كافي، ج 2، ص 131.
[3] ـ همان.
[4] ـ همان.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[7] ـ همان.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[9] ـ بحار، ج 36، ص 42؛ «نزل قوله تعالي ﴿و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ في علي(ع) حين بات علي فراش رسول الله».
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 72.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 11.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[16] ـ سورهٴ فجر، آيات 29 ـ 30.
[17] ـ مفاتيح الجنان، مناجاة خمس عشرة، مناجاة المريدين.
[18] ـ همان.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[21] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 42.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[23] ـ همان.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[26] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[27] ـ ر . ك: مفردات راغب، «ب غ ي».
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 105.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[30] ـ همان.
[31] ـ همان.
[32] ـ همان.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.
[34] ـ تفسير طنطاوي، ج 1، ص 98.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.
[36] ـ همان.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 109.
[38] ـ مفاتيح الجنان، اعمال مشتركه ماه رجب؛ «اللهم إنّي أسألك صبرَ الشاكرين لك ...»؛ مصباح المتهجد، ص 272؛ «اسألك ... شكر الصابرين و صبر الشاكرين و ...».
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 148.
[40] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.
[41] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 10.
[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 206.
[43] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 124.
[44] ـ همان.
[45] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 16.
[46] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[47] ـ همان.
[48] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[49] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[50] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[51] ـ بحار، ج 2، ص 126؛ «فقال: فقام اليه [الامام الصادق] رجل و قال:يابن رسول الله! أفجادل رسول الله(ص)؟ فقال الصادق: مهما ظننت برسول الله(ص) من شيء فلا تظن به مخالفة الله أو ليس الله تعالي قال: ﴿وجادلهم بالّتي هي أحسن﴾».
[52] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 92.
[53] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.
[54] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
[55] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.
[56] ـ همان.
[57] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 92.
[58] ـ همان.
[59] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.