أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أُوْلئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ العَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (۸۶) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ (۸۷)﴾
نقض پيمانِ عدم خونريزي و تبعيد توسط بنياسرائيل
در تبيين أوصاف بنياسرائيل به تعهدهاي فراواني كه سپردند و نقض كردند اشاره ميكند، ميفرمايد به اينكه ما گذشته از آن تعهّدهاي اخلاقي از شما ميثاق گرفتيم كه خونريزي نكنيد و كسي را هم از ديارش مهجور نكنيد و تبعيد نكنيد و شما شاهد اين ميثاق بوديد، بعد خلاف كرديد. با اينكه براي شما روشن بود، ﴿ثمّ أقررتم وأنتم تشهدون﴾[1] مع ذلك معصيت كرديد؛ يعني عصيان شما روي نسيان و سهو نيست، روي تعمّد است. اين همان است كه در همين آيهٴ بحث امروز، از آن به استكبار ياد ميكند. استكبار آن است كه انسان بعد از اينكه حق را ديد و حق براي او مشخّص شد خود را برتر از حق ببيند، حق را ضعيف تر از خود بپندارد، اين ميشود استكبار. اينكه فرمود: ﴿ثمّ أقررتم وأنتم تشهدون﴾[2]؛ يعني مطلب براي شما روشن شد مخفي نبود، جا براي تجاهل نيست، با اينكه اقرار كرديد و شاهد اين صحنهٴ أخذ ميثاق بوديد مع ذلك ﴿ثمّ أنتم هٰؤلاء تقتلون أنفسكم وتخرجون فريقاً منكم من ديارهم﴾[3] و ميخواهيد به كارتان رنگ دين بدهيد و اين نخواهد شد، زيرا هر چه مطابق با ميل شماست ميپذيريد و هر چه مطابق ميل شما نيست، نميپذيريد.
ـ هوا محوري روح حاكم بر رفتار بنياسرائيل
معلوم ميشود آن چه كه حاكم است ميل است نه دين، هرگز نميتوانيد به آن رفتارتان رنگ دين بدهيد اگر بعضي از بنياسرائيل به اسارت رفتند، شما كمك مالي داريد و او را هم با دادن فديه آزاد ميكنيد، اين هم بر شما در تورات واجب شد كه اگر يك اسرائيلي اسير شد او را آزاد كنيد چون هم دين شماست، ولي شما نه به خاطر اينكه هم دين شماست آزاد ميكنيد، نه به خاطر اينكه در تورات آمده است فدا ميدهيد و آزاد ميكنيد، بلكه براي خاطر آن است كه جزء نژاد شماست، نه جزء دين شماست. و براي آن كه اين امر را عاطفهٴ نژاديتان حكم ميكند، نه حكم الهي باشد. معلوم ميشود شما تابع حق نيستيد، در آن مواردي هم كه به دستور تورات عمل ميكنيد چون آن دستور مطابق ميل شماست نه چون دستور الهي است.
سؤال ...
جواب: نه چون فداست، تعبير قرآن دارد ﴿تفادوهم﴾[4]؛ شما فدا ميدهيد. براي استرداد اسير فدا ميدهيد. اين كار بر شما واجب هست. ولي اين كار را براي نژادپرستي ميكنيد نه براي خداپرستي، لذا قرآن كريم نميفرمايد: شما يك اطاعت داريد و يك معصيت، ميفرمايد: شما در آنجا ايمان داريد و در اينجا كفر. كفر با ايمان جمع نميشود، معصيت با اطاعت جمع ميشود، انسان در يك امري معصيت كند، در يك امري اطاعت كند، نماز بخواند و غيبت هم بكند، براي نماز اطاعت هست و براي غيبت معصيت. امّا آن وقتي كه غيبت ميكند معتقد است كه اين معصيت است و نادم هم هست و آن وقتي هم كه نماز ميخواند معتقد است كه اطاعت است و خوشحال. ولي اينها دو كار كردند يكي اينكه تبعيد كردند و دست به كشتن زدند، هم قتل حرام است و هم تبعيد. كار ديگر آن است كه بعد از اسارت آنها را آزاد كردند، فدا دادند و آزاد كردند اين هم واجب بود امّا نه اينكه اين واجب را چون خدا فرمود اطاعت ميكنند، بلكه براي آن است كه چون ملّيت آنها در خطر است و نژاد پرستي آنها در خطر است، اقدام ميكنند، نه چون خدا دستور داد اطاعت كنند، لذا ميفرمايد به اين كه شما با اين عمل كفر ورزيديد كفر هرگز با ايمان جمع نميشود.
سؤال ...
جواب:
ـ دنياطلبي بنياسرائيل
اگر خداي سبحان به اينها خطاب ميكند كه ﴿أفتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعضٍ﴾[5]؛ ناظر به اين قسمت است نه اينكه شما در بعضي از كارها مطيعيد در بعضي از كارها معصيت كار، لذا در آيهٴ بعد فرمود كه ﴿أولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالآخرة﴾؛ اينها دنيا را رأساً گرفتند و آخرت را رأساً فروختند؛ يعني آخرت دادند و دنيا گرفتند. تمام كارهايي هم كه انجام ميدهند خواه مطابق با دين خواه مخالف با دين چون مطابق ميل اينهاست انجام ميدهند، نه مطابق با دين است انجام ميدهند. ﴿أولئك الّذين اشتروا الحيوة الدّنيا بالآخرة﴾، لذا اينها در قيامت در عذاب مخلّدند.
ـ نفي تخفيف عذاب و نصرت
﴿فلا يخفّف عنهم العذاب ولاهم ينصرون﴾؛ نه عذاب از درون خفّت ميپذيرد، نه از بيرون عاملي هست كه به سراغ اينها به عنوان نصرت بيايد.
بررسي معناي لغوي «نصرت»
نصرت را هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه ريشهٴ لغويش از باران است همانطوري كه غيث باران است و مغيث يعني كسي كه باران ميبارد و سرزمين تشنه را نجات ميدهد، نصرت هم به همين معناست. زمين باران ديده را، أرض ممطوره را ميگويند، ارض منصوره، زميني كه باران ديد ميگويند: أرضي است منصور يعني باران ديده، مثل اينكه غيث يعني باران و خداي سبحان مثل باران، رحمت را ميبارد تا تشنهها سيراب بشوند وگرنه لغتاً، نصر از آن ريشهٴ جامد مشتق است، مثل اِغاثه مثل مغيث بودن كه خداي سبحان «غوث لهفان» است «غياث من لاغياث له»[6] است همانطوري كه باران به تشنگان پاسخ مثبت ميدهد، خداي سبحان مغيث است، به تشنگان پاسخ مثبت ميدهد، نصرت هم به همين معناست، نصر آن ريشه لغوي و اصلياش را گفتهاند باران است، خب اين باران اگر ببارد زمينِ لائق را شكوفا ميكند، نصرت مال جايي است كه خود شيء آماده باشد تا با كمك خارجي و غير، رشد كند.
اينها خداي سبحان ميفرمايد: نه از درون اينها عامل نجات دارند نه از بيرون به اينها نصرت و كمكي ميرسد، بنابراين اينها يك اطاعت و يك معصيت نداشتند، اصلاً اطاعت نداشتند سراسر كفر بود.
طغيان و معصيت عمدي بنياسرائيل پس از ادراك در رؤيت حق
اين هم كه فرمود: ﴿ثمّ أقررتم وأنتم تشهدون﴾[7] در بسياري از موارد به بنياسرائيل خطاب ميكند شما حق با اينكه براي شما روشن شد انكار ميكنيد فرقي بين شما كه از دست فرعون نجات پيدا كرديد با آلفرعون نيست، آلفرعون هم حق برايشان روشن شده بود، استكبار كردند. ﴿وجحدوا بها واستيقنتها أنفسهم﴾[8] شما هم كه از آن ستم نجات پيدا كرديد حالا از رفاهيّت برخوردار شديد، حق براي شما روشن شد مع ذلك معصيت ميكنيد، هم تودهٴ اسرائيلي اينچنين است هم علماي بنياسرائيل.
در سورهٴ مباركهٴ بقره در همين سوره آيهٴ 146 ميفرمايد: شما جريان رسول خدا(عليه آلاف التحيّة والثناء) را كاملاً در تورات خوانديد و همانطوري كه فرزندانتان را ميشناسيد پيغمبر را هم با اين مشخصات شناختيد ولي مع ذلك ايمان نياورديد، ﴿الّذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أبناءهم﴾[9]؛ همانطوري كه فرزندانتان را به خوبي ميشناسيد، هيچ اشتباهي نداريد همهٴ مشخصات رسول خدا در تورات بيان شده است، لذا پيغمبر اسلام را با حقانيّت با شخصيت حقيقي و حقوقيش ميشناسيد، آنطوري كه فرزندانتان را ميشناسيد هيچ ابهامي براي شما نيست مع ذلك انكار ميكنيد. ﴿يعرفونه كما يعرفون أبناءهم﴾[10]؛ امر حسّي است يعني شما با عقل نشناختيد كه احياناً اشتباه بكنيد با حسّتان شناختيد يعني همهٴ مشخصات را ديديد ﴿وإنّ فريقاً منهم ليكتمون الحق وهم يعلمون﴾[11]؛ با اينكه حق را ميدانند كتمان ميكنند، پس اين خاصيت اسرائيلي است اينكه مرتّب ميفرمايد: ﴿ثمّ أقررتم وأنتم تشهدون﴾[12]، با همه تأكيدها؛ يعني كار شما بعد از قيام بيّنه است؛ يعني بعد از اتمام حجّت است كه ميشود ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة﴾[13].
استكبار بنياسرائيل
ـ بنياسرائيل و انبياي الهي
آنگاه فرمود: ﴿ولقد آتينا موسيٰ الكتاب و قفينا من بعده بالرّسل وآتينا عيسيٰ ابن مريم البيّنات وأيّدناه بروح القدس﴾؛ فرمود: شما از آغازِ نجاتتان كه به دست موساي كليم بود، تا آخرين پيغمبر اسرائيلي كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) هست، همهٴ اينها را ما با آيات بيّنه فرستاديم، شما نسبت به همهٴ اينها بدرفتاري كرديد، بعضي را تكذيب كرديد، بعضي را كشتيد. با هيچ كدام از اينها درست رفتار نكرديد از موسيٰ تا عيسيٰ.
ـ تواصل پيامها و تواتر پيامآوران
اكثر أنبيايي كه خداي سبحان در قرآن كريم نام ميبرد بين موسيٰ و عيسيٰ است يعني زكريا هست، داود هست سليمان هست، يحيى هست، يَسَع هست، همه و همه بين موسيٰ و عيسايند، فقط ابراهيم(سلام الله عليه) هست و يعقوب هست و اسحاق هست و اسماعيل هست و امثال ذلك كه قبل از موساي كليماند، اكثر أنبيا بين موسيٰ و عيسيٰ(عليهما السلام)اند و همه اينها هم بنياسرائيلند، فرمود: شما با همه اينها بدرفتاري كرديد، از اولين تا آخرين، از موسيٰ تا عيسيٰٰ، ديگر سلسلهٴ نبوت از آنها قطع شد، ما موساي كليم را فرستاديم به او تورات داديم كه در مواردي ديگر تورات را به عنوان نور و هدايت معرفي كرد، بعد فرمود: ﴿و قفّينا من بعده بالرسّل﴾؛ ما در قَفا در پشت سر موساي كليم پيامبران فراواني فرستاديم، تقفيه يعني از قفا و پشت سر كسي آوردن، اين آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ انعام آمار أنبياي بنياسرائيلي را ميشمارد، ناظر به همين انبياي بين موسيٰ و عيساست مگر بعضي از آنها.
شمارش بعضي از انبياي بنياسرائيل در قرآن
از آيهٴ ٨٤ به بعد از سورهٴ انعام، در شمارش انبيائي است كه غالب آنها بين موسيٰ و عيسايند، انبياي بنياسرائيلند. فرمود به اينكه ﴿كلّاً هدينا ونوحاً هدينا من قبل﴾[14]، آنگاه فرمود: ﴿ومن ذرّيته داود و سليمان وأيوب و يوسف و موسيٰ و هارون﴾[15]، يوسف خب قبل بود ﴿و موسيٰ و هارون وكذلك نجزي المحسنين ٭ و زكريّا و يحييٰ و عيسيٰ و إلياس كلٌّ من الصّالحين ٭ و اسماعيل واليَسَع و يونسَ و لوطاً و كلّاً فضّلنا علي العالمين﴾[16] لوط معاصر با ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود، چه اينكه اسماعيل هم قبل از موساي كليم بود ﴿ومن ٰآبائهم وذرّياتهم وإخوانهم واجتبيناهم وهديناهم إلي صراطٍ مستقيم﴾[17]، كه اكثر اينها بين موسيٰ و عيسايند اكثر اينها انبياي بنياسراييلند همين بنياسراييل كساني هستند كه خداوند فرمود اينها ﴿لُعِنَ الذين كفروا من بني اسرائيل على لسان داود و عيسيٰ ابن مريم﴾[18]، پس اكثر أنبيايي كه خدا اسامي مباركشان را در قرآن بيان كرد، بنياسرائيل بودند و بين موسيٰ و عيسيٰ.
عيسي(عليه السلام) آخرين پيامبر بني اسرائيل
در اين كريمه هم فرمود به اينكه ما موساي كليم را با تورات فرستاديم و از قفا و پشت سر موساي كليم أنبياي فراواني فرستاديم كه اين تذكار قطع نشود، يادآوري قطع نشود، تنها كتاب نماند البته هر پيغمبري هم كه ميآيد با خصوصيت عامّهٴ نبوت ميآيد يعني با معجزه، با كرامت و مانند آن ميآيد، ﴿وقفّينا من بعده بالرّسل﴾، پس از موسيٰ و انبياي بعد شروع كرد تا به آخرين انبياي بنياسرائيل رسيد كه عيساي مسيح(سلام الله عليهم اجمعين) است. فرمود: ﴿و آتينا عيسيٰ ابن مريم البيّنات﴾ كه آخرين نبيّ بنياسرائيل است. فرمود: ما به او معجزات فراواني داديم، هم اِحياي موتيٰ بود، هم ابراء اكمه و ابرص بود، هم آفرينش طير به إذن الله بود، هم گزارش ذخيرههاي منزل بود كه ﴿أنبئكم بما تأكلون و ما تدّخرون في بيوتكم﴾[19]، همه اينها را شما ديديد. آنگاه فرمود: ما تنها عيساي مسيح را با بينات اعزام نكرديم بلكه به او روح القدس هم داديم.
مراد از روح القدس
بايد دربارهٴ «روح القدس» بحث مستقل كرد كه آيا جبرئيل(سلام الله عليه) است؟ يا درجهاي از درجات روح انسان كامل است كه از قداست برخودار است و او را «روح القدس» مينامند؟ و اطلاق كلمهٴ «روح القدس» بر جبرئيل(سلام الله عليه) به عنوان بيان مصداق است نه اينكه «روح القدس» براي جبرئيل وضع شده باشد و اضافهٴ «روح القدس» هم از قبيل اضافهٴ موصوف به صفت است نظير «حاتم الجواد»؛ يعني روحي كه مقدس از آلودگيهاي مادّه است، روحي كه منزّه از معصيت است، روحي كه مبرّاي از جهل است، روحي كه منزّه از نسيان و عصيان و امثال ذلك است. اين روح را ميگويند: «روح قدس» و اگر جبرئيل(سلام الله عليه) به عنوان «روح القدس» معروف است به عنوان مصداقي از مصاديق «روح القدس» است و حقيقت اين در انبياي الهي هست مرحلهٴ كاملهٴ روح انسان كامل را هم «روح القدس» مينامند فرمود: ما به او روح القدس داديم ولي شما بنياسرائيل دربارهٴ همهٴ اين انبيايي كه آغازش موساي كليم بود و پايانش عيساي مسيح هست و در بينش زكرياها و يحييٰٰها و امثال ذلك(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بودند با همه اينها بدرفتاري كرديد.
سجيه زشت پيامبركشي و بدرفتاري با پيامبران در بنياسرائيل
﴿أفكلما جاءكم رسولٌ بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم ففريقاً كذبتم وفريقاً تقتلون﴾؛ يك عدّه را تكذيب كرديد، يك عدّه را كشتيد. اينكه فرمود: ﴿وفريقاً تقتلون﴾ ناظر به آن است اين كارتان مستمر است دارد آن فعل ماضي را به صورت مضارع بيان ميكند كه اين خاطره را همچنان حفظ كند، بخاطر بياورد كه شما اين كار را ميكنيد، اين كارهايد، نه فقط سابقه سوء داريد لاحقهٴ سوء هم داريد، نه تنها در گذشته بد كرديد الآن هم اين كارهايد الآن هم دستتان برسد پيغمبر را ميكشيد. ﴿ففريقاً كذّبتم وفريقاً تقتلون﴾، «ففريقاً كذبتم و فريقاً قتلتم» نيست ﴿ففريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون﴾ الآن همان اين كار را ميكنيد.
استكبار، سبب تكذيب و قتل پيامبران
خب چرا يك عدّه را تكذيب، يك عده را قتل؟ براي اينكه به هيچكدام ايمان نياورديد، اگر چيزي را هم پذيرفتيد براي اين كه مطابق با ميلتان بود، معلوم ميشود شما هوا محوريد نه حق محور، اگر چيزي مطابق ميل شما بود ميپذيريد و اگر نبود رد ميكنيد، معلوم ميشود معبودتان هواست. كتاب آسماني را بر ميل خود عرضه ميكنيد، آن وقت اين ميل شما ميشود معيار ارزش، ميشود ميزان، اگر مطابق با اين ميزان بود ميپذيريد و اگر مطابق نبود نميپذيريد، پس أصل هواست، وحي را بر هوا تطبيق ميكنيد اگر مطابق بود قبول داريد و اگر مطابق نبود نميپذيريد، معلوم ميشود آنجا هم كه ميپذيريد چون مطابق با ميل است، نه چون وحي است پس هيچ تعبّدي در شما نيست. و اين را ميگويند استكبار. «استكبار» آن است اين كه انسان بعد از اينكه حق براي او روشن شد خود را برتر از حق ببيند و اگر در مواردي تن بر حق ميدهد، براي اينكه حق را با ميل خود مطابق ميبيند و محور ميشود ميل او، نه اينكه حق محور باشد و او گاهي در محور حق بگردد، گاهي نگردد، اينچنين نيست. يك وقت انسان معتقد است كه اين عمل گناه است، معصيت هست بعد نادم ميشود و توبه ميكند اين موحّد است و حق محور، گاهي مبتلا ميشود؛ ولي گاهي انسان اينچنين نيست اگر در مواردي اطاعت ميكند نه چون گفتهٴ خداست اطاعت ميكند بلكه چون مطابق با ميل اوست مثل اينكه انسان گرمازدهاي در كنار يك آب زلال و خنك دارد وضو ميگيرد، اين نه براي آن است كه آب خنك است دارد وضو ميگيرد، اگر آب خنك هم نبود وضو ميگرفت، چون متعبّد است ولي اتفاق افتاد كه اين آب خنك است با ميل او هم مطابق است، اگر مطابق هم نبود هم، باز وضو ميگرفت، اين را ميگويند موحّد بودن و اطاعت. يك وقت كسي چون آب خنك است وضو ميگيرد كه اگر خنك نباشد نميگيرد اين معلوم ميشود اصل را هوس و ميل قرار داد آنجا كه مطابق با ميل اوست انجام ميدهد، آنجا هم كه مطابق با ميل اوست انجام نميدهد. وقتي به معاويه گفتند به اينكه ما از پيغمبر(صلّى الله عليه و آله وسلّم) شنيديم كه استعمال ظرف طلا و نقره باعث ميشود انسان در شكمش آتش بيفتد، اگر كسي در ظرف طلا آب بخورد «يجرجر في بطنه نار جهنّم»[20] گفت: «أمّا أنَا لا أرى بذلك بأساً و إنّي سمعت بذلك»[21] من هم اين حديث را شنيدم ولي به نظر من عيب ندارد، اين ميشود استكبار. يعني بعد از اينكه روشن شد وحي چيست، معصوم(سلام الله عليه) چي فرمود انسان نظر خود را مقدّم بدارد، لذا خداي سبحان فرمود: شما در آنجا كفر ورزيديد، نه معصيت كرديد، زيرا آنجا كه مطابق ميل شماست ميپذيريد و آنجا كه مطابق ميل شما نيست نميپذيريد، پس اصل ميشود ميل شما.
﴿أفكلما جاءكم رسولٌ﴾ اين ﴿رسولٌ﴾ را ديگر مشخّص نفرمود جنس مراد است هر كي، هر پيغمبري بيايد، براي اينكه ما همهٴ اينها را ذكر كرديم شما با همهٴ اينها بدرفتاري كرديد، از اوّلين تا آخرين، هر پيغمبري بيايد حالا خواه از بنياسرائيل باشد مثل موسيٰ و عيسيٰ و مَن بينهما(عليهم السلام) خواه از بنياسرائيل نباشد، مثل رسول خاتم ﴿أفكلّما جاءكم رسولٌ﴾؛ يعني أي رسولٍ كان، ﴿بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم﴾؛ اگر مطابق با ميل شما نياورد استكبار ميكنيد و نه تنها نميپذيريد بلكه عملاً دست به مبارزه بر ميداريد، يا تكذيب ميكنيد يا ميكشيد، ﴿ففريقاً كذبتم وفريقاً تقتلون﴾.
روح القدس و مراتب و درجات روح انسان
امّا «روح القدس» در انسان خداي سبحان بيش از يك روح نيافريد كه انسان مركّب از حقائق يا ارواح فراوان باشد. در انسان بيش از يك روح نيست، نه اينكه انسان مركّب از روح انساني و حيواني و نباتي و امثال ذلك باشد، بيش از يك روح نيست، و هرچه در انسان است به منزلهٴ قواي اين حقيقتِ واحده است، به منزلهٴ درجات اين حقيقت واحده است نه اينكه نفوس و ارواح كثيرهاي باشد اين نفس و روحي كه در انسان است گاهي فقط در درجهٴ ضعيفه است كه به فكر پرورش بدن ميپردازد، در حد نفس نباتيست، جز خوردن و نوشيدن و پوشيدن كار ديگر ندارد، اين نامي بالفعل است و حيوان بالقوّه؛ نظير كودكان نوزاد. وقتي از اين مرحله گذشت كه خيلي به فكر تغذيه و پرورش بدن و پوشيدن و آرايش و خوراميدن نيست، مسائل عاطفي و مسائل اجتماعي و خدمات به ديگران و امثال ذلك براي او مطرح شد.
سؤال ...
جواب: بله، آنها هم درجات را بيان ميكند نه اين كه انسان داراي پنج روح است، پنج حقيقت است، انسان يك واقعيت بيش نيست نه پنج حقيقت. آنها درجات يك واقعيتند.
اگر به اين مرحله رسيد ميشود حيوان بالفعل و انسان بالقوّه، اگر در همين حدّ ماند كه خب، حيوان ماند به آن حيات انساني نرسيده است، ولي اگر از اين مرحله گذشت، مسائل عقلي براي او مطرح شد، معارف الهي براي او مطرح شد، ايثار و گذشت براي او مطرح شد عدل و اِحسان براي او مطرح شد، آشناييِ با وحي و رسالت و عصمت و امامت و خلافت و ولايت و امثال ذلك براي او مطرح شد، اين وارد منطقهٴ انسانيت ميشود، وقتي وارد منطقهٴ انسانيت شد براي اين انسان ديگر مرزي نيست به او ميگويند: ﴿يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلي ربّك كدحاً فملاقيه﴾[22] بين انسان و آن مرزِ لقاي حق نامحدود است. حالا تا كي به آنجا برسد، خدا ميداند! اولياي الهي مثل ائمّه(عليهم السلام)، معصومين(عليهم السلام) هر كدام به نوبهٴ خود اين راه را دارند، ديگران در مراحل وُسطا و ضعيفهٴ اين راه ميمانند.
امام معصوم(عليه السلام) و نقل بلاواسطه روايت از خداي سبحان
مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف اَماليش نقل كرد كه سالم بن أبي حفصه است ظاهرا،ً بعد از ارتحال امام باقر(سلام الله عليه) گفت: من به حضور امام صادق شرفياب بشوم و تعزيت بگويم آمد حضور مبارك امام ششم(سلام الله عليه) و تعزيت عرض كرد و اين جمله را گفت، عرض كرد: كسي رحلت كرده است و انسان كاملي، انسان كاملي رحلت كرده است كه اگر ميگفت: قال رسول الله(صلّى الله عليه وآله وسلّم) كسي نميتوانست از او سؤال كند تو كه پيغمبر را نديدي چرا بلا واسطه از پيغمبر حديث نقل ميكني؟ تعبير آن است كه «هلك» كسي رحلت كرده است كه اگر از پيغمبر حديث نقل ميكرد همه قبول ميكردند و كسي نميتوانست به او بگويد شما كه در زمان رسول خدا دنيا نيامده بوديد چگونه از پيغمبر حديث نقل ميكنيد؟ ما يك چنين امامي را از دست داديم سالم بن ابي حفصه ميگويد: من وقتي اين جمله را به عرض امام صادق(سلام الله عليه) رساندم «فسكَت ساعةً» يك لحظه ساكت شد، بعد سر برداشت فرمود: «قال الله عزّوجلّ ان من عبادي من يتصدّق بشقّ تمرة فأربّيها له فيها كما يربّي احدكم فِلْوَه»[23] اين مضمون را نقل كرد، ديدم حضرت سر برداشت، گفت: خدا فرمود: هر كس صدقهاي در راه خدا بدهد، ما آن صدقه را چند برابر ميكنيم، ميپرورانيم، مثل اينكه شما بچهٴ آهو را ميپرورانيد بزرگ ميكنيد. من تعجب كردم كه امام صادق(عليه السلام) چه ميفرمايد: اين كيست باز؟ آنكه امام باقر بود بلا واسطه از پيغمبر نقل ميكرد، كسي حق نداشت سؤال كند تو كه پيغمبر را نديدي چرا بلاواسطه از پيغمبر نقل ميكني اين الآن بلاواسطه از خدا نقل ميكند. آمدم به اصحابم گفتم كه چيزي من ديدم شگفتانگيز، اين عجيب تر از جريان امام باقر است كه اين بلاواسطه دارد از خدا نقل ميكند. گرچه وحي تشريعي با رحلت رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) منقطع شد اما اين وحيها تتمّهٴ همان وحي است كه اينها دارند، اين ارتباط همچنان برقرار است اين انسانهاي كامل از نشئهٴ طبيعت گرفته تا لقاء الله اينها راه دارند، ﴿كدحاً فلاقيه﴾[24] براي اينها هست اگر براي ديگران بايد در قيامت يك چنين حالي پيش بيايد براي اولياي الهي در دنيا هست.
ـ روح القدس، درجهٴ بالاي روح انسان
اين درجات را به نام ارواح گوناگون مينامند آن مرحلهٴ بالاترش به عنوان «روح القدس» هست نه اينكه روح القدس يك موجود مجرّد جداي از روح آدمي باشد و گاهي بر انسان نازل بشود، بلكه خود انسان در اين سير صعود با او مرتبط خواهد شد بلكه احياناً از جبرئيل(سلام الله عليه) هم ميگذرد، به جايي ميرسد كه ديگر جبرئيل ميماند اگر كسي صادر اوّل بود و اوّلين مخلوق بود، خب البته از جبرئيل(سلام الله عليه) هم ميگذرد، اينها درجات وجودي يك انسان است.
اگر در بعضي از روايات دارد كه خداي سبحان به انسانهاي عادي مثلاً چند روح داد، براي معصومين پنج روح هست، روح تأييد هست، روح قدس هست[25] امثال ذلك، نه يعني ارواح و نفوس جدا و حقايق بيگانه از هم، كه انسان پنج حقيقت باشد، انسان شش حقيقت يا چهار حقيقت باشد، انسان يك حقيقت است كه درجات گوناگون دارد اينكه فرمود: ﴿يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين أُوتوا العلم درجات﴾[26]؛ اين درجات روحي يك شخص است نه اينكه انسان داراي پنج روح جداي از هم باشد، پنج درجه براي اين روح است و عيساي مسيح(سلام الله عليه) از آن روح القدس برخوردار بود و خداي سبحان روحي به او عنايت كرده است كه منزّه از هرگونه معصيت است. آن روح مبرّاي از اشتباه است، مبّراي از سهو و نسيان است، مبراي از خطاست، هرچه ببيند حق ميبيند، هرگز فراموش نميكند، هرگز معصيت نميكند، هرگز مبتلا به جهل نخواهد شد و مانند آن. اين روحيست كه مقدّس از هر نقص است، او را روح قدس مينامند. فرمود: ما او را به روح القدس مؤيّد كرديم و اين معنا براي شما روشن شد مع ذلك يا تكذيب كرديد يا در صدد قتل بوديد.
تأييد الهي نسبت به حضرت عيسي(عليه السلام)
در آيات ديگر هم جريان روح القدس عيساي مسيح(سلام الله عليه) را مطرح ميكند. در قيامت هم به عيساي مسيح ميفرمايد كه من تو را از روح القدس برخوردار كردم و اين نعمت را ميشمارد، در سورهٴ مباركهٴ مائده، آيهٴ ١١٠ اين است ﴿إذ قال الله يا عيسيٰ ابن مريم اذكر نعمتي عليك وعلى والدتك إذ أيّدتك بروح القدس﴾[27]؛ با اين كه خداي سبحان عيسيٰ و مادرش را يك آيهٴ جهاني ميداند، ميفرمايد: ﴿جعلناها و ابنها آيةً للعالمين﴾[28] مع ذلك وقتي تأييد روح القدس به ميان ميآيد نميفرمايد «أيّدتُكما» روح القدس مال همه نيست، آن درجهٴ نازلهاش ممكن است براي مريم(عليها سلام) باشد، و امّا آن درجهٴ شامخهاش مال عيساي مسيح و هم رتبههاي عيساست، ﴿إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي﴾[29]؛ همه اينها را ميفرمايد جزو بيّنات است و روح القدس و شما بنياسراييل همهٴ اينها را ديد و مع ذلك تكذيب كرديد. لذا خداي سبحان ميفرمايد كه در همين آيهٴ ١١٠ سورهٴ مائده: ﴿إذ كففت بنياسراييل عنك إذ جئتهم بالبيّنات﴾[30]؛ آنها خواستند آزار كنند من تو را حفظ كردم. پس بنياسرائيل با مشاهده اين آيات بيّنه باز به فكر ايذاي عيساي مسيح بودند، خدا به عيسيٰ(سلام الله عليه) فرمود كه من نگذاشتم كه بنياسرائيل به تو آزار برسانند ﴿وإذ كففت بنياسرائيل عنك إذ جئتهم بالبيّنات فقال الذين كفروا منهم إنْ هذا إلاّ سحرٌ مبين﴾[31]؛ گفتند: اين فقط سحر است، در حالي كه فقط بيّنه بود. آنها گفتند: فقط سحر است. بنابراين يك وقت انسان با مسائل عقلي يك مكتبي را ميشناسد، يك وقت در كنار مسائل عقلي آيات بيّنه و محسوس را ميبيند. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه شما آيات محسوس و بيّن را ديديد هم از امدادهاي غيبي روحالقدس با خبر شديد هم آيات بيّنه وحسّي عيساي مسيح را ديديد ولي در اثر استكبار، يك عدّه را تكذيب كرديد و يك عدّه را خواستيد بكشيد، بنابراين شما طوري نيست كه ايمان بياوريد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 84.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 84.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 85.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 85.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 85.
[6] ـ تهذيب، ج 3، ص 96.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 84.
[8] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
[10] ـ همان.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 84.
[13] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 84.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 84.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيات 84 ـ 86.
[17] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 87.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 78.
[19] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[20] ـ مستدرك، ج 2، ص 597.
[21] ـ ر . ك: شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 5، ص 130.
[22] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[23] ـ امالي شيخ مفيد، ص 354، مجلس 42، ح 7.
[24] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[25] ـ كافي، ج 1، ص 271 ـ 272.
[26] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[28] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 91.
[29] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[30] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[31] ـ همان.