أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (۶۵) فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (۶۶)﴾
قصه اصحاب سبت
ـ ماجراي شناخته شده
حوادث فراواني اعم از تلخ يا شيرين براي بنياسراييل پيش آمد كه به بسياري از آن حوادث قرآن كريم اشاره ميكند تا بنياسراييلِ عصر نزول وحي، عبرت بگيرند. يكي از آن حوادث تاريخي كه خود بنياسراييل آن را به عنوان يك اصل مسلّم تاريخي قبول داشتند اين بود كه گروهي از اينها دستور الهي را امتثال نكردند دربارهٴ پرهيز از صيد ماهي در روز شنبه و آنها كه تخطّي كردند و اين دستور را اعتنا نكردند به عذابي دردناك گرفتار شدند و آن عذاب، عبرت بود براي ديگران و موعظه بود براي أهل تقوىٰ.
قرآن كريم اين مطلب را با بنياسراييل در ميان ميگذارد ميفرمايد به اينكه ﴿ولقد علمتم الّذين اعتدوا منكم في السّبت﴾ آنهايي كه از شما بودند، از نژاد شما و پيشينيان شما بودند و در روز شنبه تعدّي كردهاند جريان آنها را شما ميدانيد، كه ما دستور داديم آنها به صورت بوزينهٴ دور از رحمت خدا درآيند واين مسخ و عقوبت را خداي سبحان به عنوان عامل بازدارنده از گناه، يك عبرت تاريخي قرار داد و موعظهاي براي اهل تقوا.
اموري كه در اين كريمه مطرح است بايد در دو مقام خلاصه بشود مقام اوّل سرگذشت اين جريان است مقام ثاني، تصوير اين جريان كه چگونه يك عدّه انسان به صورت بوزينه در ميآيند.
امّا مقام اوّل، اموري را در بر دارد كه امر اوّل آن است كه خداي سبحان نهي كرد و فرمود شما در روز شنبه، در روز تعطيل شما تعدّي نكنيد، آنگاه در امر ثاني اين را توضيح داد كه در روز شنبه يا روز تعطيل چي حرام است. بعد در امر سوم نحوهٴ تعدّي اينها را هم بيان كرد در امر چهارم عقوبتي كه خداي سبحان بر اينها مقرّر كرده است آن را گوشزد ميكند. در امر پنجم ميفرمايد: آن عقوبت مخصوص بنياسراييل نبود، بلكه همچنان براي هر متخلف هست، اينها اموري است كه در مقام اوّل مطرح ميشود.
اموري كه در مقام ثاني مطرح است عبارتست از كيفيّت مسخ است كه واقعاً اينها مسخ شدند يا تشبيه و تمثيل است نه مسخ. اگر واقعاً مسخ شدند چگونه ممكن است يك حقيقت انساني به صورت حقيقت حيواني درآيد و مانند آن.
ـ ابتلاي روز شنبه
امّا اموري كه در مقام اوّل مطرح است، امر اوّل آن است كه خداي سبحان نهي كرد فرمود به اينكه شما در روز شنبه تعدي نكنيد، امّا تعدي نكنيد، به چه تعدي نكنيد؟ اين را ديگر بيان نفرمود. در سورهٴ نساء آيهٴ 154 اين است كه فرمود: ﴿وقلنا لهم لاتعدوا في السّبت﴾؛ ما به بنياسراييل گفتيم در روز شنبه، تعدّي و تجاوز نكنيد.
تعطيلي روز شنبه نزد يهوديان
سبت هم يعني سكون يعني آرامش، شنبه را آنها روز تعطيل ميدانستند طبق دستوراتي كه داشتند. اصولاً سبت يعني سكون، خداي سبحان نوم را سبات قرار داد ﴿وجعلنا نومكم سباتاً﴾[1] يعني نوم براي آرامش و سكون است.
در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «نعوذ بالله من سبات العقل»[2] ما به خدا پناه ميبريم از اينكه عقل بخوابد يا تعطيل بشود يا ساكن بشود ناظر به همين است. آن تعطيل و سكون و دست از كار كشيدن را سبت ميگفتند كه اين شنبه احياناً لغةً و ريشهٴ لغوياش با سبت بيشباهت نيست.
تعدّي بنياسرائيل در روز شنبه
در آيهٴ 154 سورهٴ نساء فرمود: ما به بنياسراييل گفتيم: در روز شنبه تعدّي نكنيد، يعني در آن زماني كه بايد تعطيل باشد. در زمان تعطيل تعدّي نكنيد. امّا چه تعطيل است؟ و نحوهٴ تعدّي آنها چيست؟ در اين آيهٴ بيان نشد فقط فرمود: ﴿وقلنا لهم لاتعدوا في السّبت﴾[3] ولي در سورهٴ مباركهٴ اعراف كه در مكّه نازل شد و قبل از سورهٴ بقره نازل شد تا حدودي مبسوطاً بيان فرمود كه چگونه اينها تعدّي كردند، آيهٴ 163 سورهٴ اعراف اين است كه ﴿وسئلهم عن القرية التي كانت حاضرة البحر﴾[4] به رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) فرمود: اين يك مسئلهاي است روشن، بنياسراييل ميدانند از آنها جريان اصحاب سبت را بپرس، جريان آن محلّي كه نزديك دريا بود جنبه بندري داشت، جريان تاريخي آن بندر را از اينها بپرس، آنها ميدانند، به عنوان تواتر تاريخي به طور قطع ميدانند كه چه بر آنها گذشت، ﴿وسئلهم عن القرية الّتي كانت حاضرة البحر﴾[5]، نه اينكه از آنها سؤال بكني كه عالم بشوي چون من از راه وحي اين مسائل را با شما در ميان ميگذارم ولي از آنها بپرس تا معلوم بشود آنها ميدانند و آنگاه همين مسئلهٴ تاريخي را به عنوان عبرت با آنها در ميان بگذار، ﴿وسئلهم عن القرية الّتي كلانت حاضرة البحر﴾[6] محلي بود نزديك دريا كه جنبهٴ بندري داشت ﴿إذ يعدون في السبّت إذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شُرَّعاً ويوم لايسبتون لاتأتيهم﴾[7] اينها در روز تعطيل تعدّي ميكردند يعني چه ميكردند؟ يعني روزي كه نبايد كار بكنند كار ميكردند. خب كارشان چه بود كه منهي عنه است؟ كارشان اين بود كه آن روز شنبه ماهي نگيرند، آن روزي كه تعطيل است اين حيوانات در أمن باشند، آن روز صيد ممنوع است.
خداي سبحان ميفرمايد: ما اين را به عنوان آزمايش با اينها در ميان گذاشتيم گفتيم آن روز معين صيد ممنوع است و چون ماهيها در روز شنبه در آن روز معين احساس أمن و آرامش ميكردند بيشتر به لبهٴ دريا ميآمدند آزادتر زندگي ميكردند داعي نداشتند كه خود را در منطقههاي دور دست ببرند، نزديكتر ميآمدند، اين را هم خداي سبحان ميفرمايد: ما به عنوان امتحان اينكار را ميكرديم و آنگاه اينها، يعني اين اسراييليهاي ساكن اين بندر كه قريهٴ «حاضرة البحر» است در كنار درياست از اين فرصت سوء استفاده كردند در اين روز تعطيل به صيد پرداختند يا با حيلهٴ شرعي رفتند صيد كردند يعني آمدند روز شنبه وقتي ماهيها فراوان شد به لبهٴ دريا رسيدند آمدند تور انداختند يا علل و عواملي ديگري كه جلوي بازگشت ماهيها را بگيرد اين كار را كردند، ماهي را در اين محدوده حبس كردند و روز بعد آمدند صيد كردند. گفتند: صيد كه غير از حبس است. ما حبس كرديم، صيد نكرديم. خداي سبحان فرمود: اينها در روز تعطيل حيله كردند، تعدّي كردند ﴿إذ يعدون في السّبت﴾[8] خب چرا در روز شنبه كه روز تعطيل بود حيله ميكردند؟ يا صيد ميكردند؟ براي اين كه ﴿اذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرّعاً﴾[9]؛ روزي كه تعطيل بود حيوانات احساس آرامش ميكردند خيلي به طور وضوح و ظهور دم دست قرار ميگرفتند، به طور شرّع و شارعين و ظاهرين خودشان را ظاهر ميكردند.
تبيين معناي شريعة
به اين شريعه هم نزديك ميشدند. شريعه اين قسمتي است كه شيب ملايم دارد، جاي گدار و گذر است، اين را ميگويند شريعه. رودها و درياها يك شريعهاي دارند، در فرات كه شريعه بود يعني جايي كه ميشود به آساني آب گرفت چون اين رودها از هر جايش نميشد آب بگيري آن قسمت از رود كه لبهاش يك شيب ملايمي به دهنهٴ رود دارد، آن را ميگويند شريعه و شريعه يعني «مورد الشّاربه»، هر كي هر جا آب ميخواهد از آن جايي كه گدار است و رفتنش آسان است ميگذرد. چون در سراسر اين فرات كه جدولي از آن دجله در شمال شرقي كربلا ميريزد كه خدا به حق محمد و آلمحمد(عليهم الصّلاة عليهم السلام) هر چه زودتر مسلمين را از شرّ اين استكبار نجات دهد كه انسان به آن عتبه بوسي موفق بشود يك شريعهاي كه از آن دجله در شمال شرقي كربلا ميريزد بود و از هرجايش نميشد آب بگيري، چون رودها اصولاً اينطوري است يك قسمتش شيب نرم دارد كه آن را ميگويند شريعه يعني «مورد الشاربه»، شيب نرم دارد كه رفت و آمد آسان است آنجا را موكلين شريعه به عنوان تيراندازان ماهر بستهاند كه شريعه فرات بسته شد يعني از همان قسمت خاص بسته شد، براي اينكه هم اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آب نگيرند و هيچ مسلماني هم نتواند از راه آب خودش را به كربلا برساند چون هم راههاي زميني را بستند هم راههاي آبي را، آن وقت كه راه هوائي نبود، اين كه شريعه فرات را بستند تنها براي اين نبود كه اينها آب نگيرند، براي اين كه آن روستاييها و آن مسلمين از راه آب خودشان را به سيّد الشهداء(سلام الله عليه) نرسانند. اين را ميگفتند موكلين شريعه فرات براي اين نكته هم اين قسمتها را بستند. شريعه يعني «مورد الشاربه» آنجا كه به آساني ميشود آب گرفت. اين ماهيها خود را به اين شريعه نزديك ميكردند به اين قسمتهاي بندر كه رفت و آمد ماهيگيران آسان بود، شيب نرمي هم داشت خيلي همعمق نداشت نزديك ميكردند.
فراهم آمدن زمينهٴ امتحان
اين را خداي سبحان ميفرمايد: ما اين كار را كرديم، ما خواستيم بيازمائيم ما از اين طرف به اين بنياسراييل ميگوئيم صيد ماهي در آن روز قدغن است روزهاي ديگر آزاد، از اين طرف به ماهيها ميگوئيم خودتان را نزديك كنيد. تا بيازمائيم. چه اينكه مشابه اين صيد را درباره محرمين هم بيان كرد فرمود: ما به محرم كسي كه براي احرام حج يا عمره مشرف شد به او ميگوئيم صيد صحرائي براي شما قدغن است ولي از آن طرف به اين صيدها و حيوانات شكاري دستور ميدهيم كه نزديك چادر محرمين حاضر بشوند تا اينها را بيازمائيم از آن طرف ميفرمايد: ﴿لاتقتلوا الصيد وأنتم حرم﴾[10] يعني وقتي محرميد صيد نكنيد از آن طرف هم به اين حيوانات دستور ميدهيم كه از بالاهاي كوه يا منطقههاي دور دست، خودشان را نزديك اين خيمهها و چادرهاي إهل احرام بكنند كه ﴿تناله أيديكم و رماحكم﴾[11] آنقدر اين حيوانات را نزديك ميكنيم كه دسترس شما باشد، تيررس شما باشد تا تجربه كنيد، تا شما را بيازمائيم. از آن طرف به يك جوان ميگويد ﴿قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم﴾[12] از اين طرف يك نامحرم را از جلويش عبور ميدهد تا بيازمايد، اينچنين نيست كه خدا يك نهي بكند بدون آزمايش، فرمود: ما اگر به محرمين گفتيم صيد حرام است ﴿لا تقتلوا الصيد و أنتم حرم﴾[13]، از آن طرف آن شكارها را هم نزديك چادر و خيمه محرمين ميآوريم تا ببينيم چه ميكنند، طوري كه با تير ميشود صيد كرد با دست ميشود گرفت كه ﴿تناله أيديكم ورماحكم﴾[14] كه اين ميشود آزمايش الهي. دربارهٴ بنياسراييل هم فرمود: ما اينها را آزموديم. اينچنين نبود كه حيوانات در اين كار مستقل باشند. ما اينها را آزموديم ما به اين ماهيها گفتيم: يك قدري جلوتر برويد. آن كسي كه ﴿ما من دابة الإ هو آخذ بناصيتها﴾[15] فرمانرواي دريا و صحرا همان اوست ديگر فرمود: به اينكه ما رفت و آمد ماهيها را هم ميدانيم در آن خطبهٴ نهجالبلاغه ملاحظه فرموديد كه حضرت امير (سلام الله عليه) ميفرمايد: «يعلم عجيج الوحوش في الفلوات ومعاصي العباد في الخلوات واختلاف النّينان في البحار الغامرات»[16]؛ خداي سبحان رفت و آمد ظريف ماهيان را در دل دريا ميداند، هر ماهي از هر جا بخواهد حركت كند زمامش به دست خداست. فرمود: ما بنياسراييل را آزموديم گفتيم: فلان روز صيد قدغن است، بعد به اين ماهيها گفتيم يك قدري نزديكتر برويد تا امتحان كنيم ببينيم چي درميآيد. اينچنين نيست كه خداي سبحان يك نهيي بكند بعد آن مورد منهي عنه را هم به ابتلاء و امتحان انسان در نياورد اين چنين نيست. فرمود: ما اين كار را كرديم كه در روزهاي تعطيل اين ماهيها بيشتر ميشدند و در روزهاي غير تعطيل ماهيها كمتر ميشدند، اينكار را كرديم ﴿نبلوهم﴾[17]؛ ميخواستيم اينها را بيازمائيم. ما گفتيم در فلان روز صيد نكنيد ﴿لاتعدوا في السّبت﴾[18]؛ نه تنها صيد نكنيد بلكه اين تعدي است، اين تجاوز است و اينكار را نكنيد، و در آن روز هم ما اينها را آزموديم. در روزي كه اينها صيد نميكردند روز تعطيلشان بود، ماهيها زياد بودند روزي كه تعطيل نبود و روز صيدشان بود، ماهيها فراوان نبودند، نزديك شريعه نميآمدند. ﴿إذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرّعاً﴾[19]؛ خيلي واضح و آشكار دم دستشان قرار ميگرفتند و ﴿يوم لايسبتون لاتأتيهم كذلك﴾[20]؛ روزي كه روز صيد اينها بود نه روز تعطيل ماهيها بودند، امّا اينچنين فراوان و شرّع نبودند كه ظاهر و آشكار باشند كه صيدش فراوان و مناسبتر باشد. آنگاه فرمود: ﴿لا تأتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون﴾[21]؛ ما اينها را ميآزمائيم، همه را ميآزمايد خداي سبحان. اين امر ثاني است.
ـ عذاب مسخ بنياسرائيل
بعد ميفرمايد: اينها تعدّي كردند با حيله يا غير حيله، يا آن روز صيد كردند يا آن روز بستند ولي بالاخره تعدي كردند. چون تعدي كردند خداي سبحان آنها را به كيفر دردناك مبتلا كرد. در همين سورهٴ اعراف آيهٴ 165 ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[22]؛ وقتي به عتوّ رسيدند، آن سركشيشان زياد شد، اين نهي را امتثال نكردند ما دستور داديم گفتيم: قرده بشويد، بوزينه بشويد. بوزينهاي كه دور از رحمت خدايند در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ مباركهٴ بقره هم فرمود به اينكه ﴿ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم في السّبت فقلنالهم كونوا قردةً خاسئين﴾[23] چون تعدّي كردند ما به اينها گفتيم قرده باشيد.
قول تكويني خداوند
اين امر خداي سبحان، همان امر تكويني است كه ﴿إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[24] نه اينكه با لفظ گفتيم: ﴿كونوا قردةً﴾. سخن خداي سبحان لفظي كه انسان بشنود و مانند آن نبود «لابصوت يقرع ولابنداء يسمع»[25] كه از كلمات مأثور از حضرت امير (سلام الله عليه) است ﴿إنما كلامه سبحانه فعلٌ منه﴾[26].
سؤال ...
جواب: بله، يعني بنياسراييلِ گذشته بود، حالا قبل از ارتحال حضرت يا بعد از ارتحال حضرت مطلب ديگري است امّا اين يك مطلب مسلّم تاريخي بود كه بنياسراييل آگاه بودند.
آنگاه ميفرمايد به اينكه اين كاري كه ما نسبت به يهوديها كرديم براي آن بود كه اينها جزو بدترين گروه بودند در سورهٴ مائده آيهٴ 60 اينچنين است كه فرمود: ﴿قل هل أُنبئكم بشّرٍ من ذلك مثوبة عندالله من لعنة الله وغضب عليه وجعل منهم القردة والخنازير و عبد الطاغوت أُولئك شرٌّ مكاناً وأضلّ عن سواءٍ السّبيل﴾[27] بدترين گروه كسانياند كه خداي سبحان آنها را مسخ كرده است به صورت قرده و خنازير و امثال ذلك درآورد الآن سخن از قردة است امّا سخن از خنازير كه چه گروهي خنزير شدند آنها هم مانند هميناند يا آن قسمت را بايد حديث و تاريخ تبيين كند. بحثي است جدا، و اينها را خداي سبحان به عنوان گروه شرور ميداند.
ـ داستان روز شنبه عبرتي براي ديگران
آنگاه اين مطلب را به عنوان موعظه و يك عامل آموزنده و بازدارنده مطرح ميكند نه قضيهاي كه در جريان شخصي واقع شده است «قضيةٌ في واقعة» بلكه به عنوان يك سنّت الهي ذكر ميكند. در همين آيهٴ محل بحث از سورهٴ بقره اين است كه فرمود: ﴿فجعلناها نكالاً لما بين يديها وما خلفها و موعظة للمتقين﴾ ما اين حادثه را هم به عنوان عقوبت اين افراد تبهكار قرار داديم، هم به عنوان عامل وعظ و اندرز براي متقيان قرار داديم كه اهل تقوا بدانند اگر خداي ناكرده، تعدي كردند در امتثال فرمان خدا ممكن است به سرنوشتي چون سرنوشت بنياسراييل مبتلا بشوند، اين يك سنّت الهي است. گرچه قليل الوقوع است ولي سنّت است، كارهايي كه در طي قرون يكبار واقع ميشود، شرايطش اگر در نظر گرفته بشود ميشود كار دائمي چون كار نادر الوجود در عالم هيچ نيست، هر كاري با شرايط خود كاري است صددرصد. خداي سبحان فرمود: اين موعظه است كه مبادا ديگران به اين وضع مبتلا بشوند. اين يك كاري نبود كه «قضيةٌ في واقعة» كه گذشت و رفت، نه يك كاري است دائمي، كه اگر ديگران به اين تعدّي مبتلا شدند ممكن است به آن كيفر هم مبتلا بشوند. اين را هشدار داد.
آنگاه نوبت ميرسد به امر چهارم يا پنجم كه در سورهٴ نساء ميفرمايد كه: آيهٴ 47 سورهٴ نساء اين است كه ﴿يا أيّها الذين أُوتوا الكتاب آمنوا بما نزّلنا مصدّقاً لما معكم من قبل أن نطمس وجوهاً فنردّها علي أدبارها أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السبّت وكان أمرالله مفعولاً﴾[28]؛ فرمود: يهوديها شما مسلمان بشويد قبل از اين كه يكي از اين عذابهاي دردناك دامنگيرتان بشود اسلام بياوريد ﴿يا أيها الذين أُوتوا الكتاب﴾[29] هم به يهوديها و هم به مسيحيها دستور ميدهد ميفرمايد ﴿ٰامنوا بما نزّلنا مصدقاً لما معكم﴾[30]؛ يعني قرآني كه ما نازل كرديم آن تورات غير محرّف و انجيل اصيل و غير محرّف را تصديق ميكند، خطوط كلي قرآن و كتب آسماني پيشين يكسان است منتها قرآن همان خطوط را كاملتر بيان ميكند و فروعات فراوانتري هم دارد. آنچه كه بر شما از آسمان نازل شد آن را تصديق ميكند، به قرآن ايمان بياوريد قبل از اين كه به عذاب الهي گرفتار بشويد. ﴿ٰامنوا بما نزّلنا مصدّقاً لما معكم من قبل أن نطس وجوهاً فنردّها علىٰ أدبارها﴾[31]؛ قبل از اينكه ما بعضي از چهرهها را طمس كنيم و صورت را برگردانيم كه صورت به عقب برگردد كه طوري باشد كه قيافه را كه شما ميبينيد مقاديم بدن محفوظ باشد ولي صورت به پشت برگردد يعني سر عكس بشود و مقاديم بدن همچنان محفوظ بماند كه بعضي در قيامت به اين وضع مبتلا ميشوند.
سؤال ...
جواب: نه، عذاب است. ميفرمايد: اين باطن كار شماست. حالا در مقام ثاني روشن ميشود در مقام ثاني روشن خواهد شد كه اين اكراه نيست، تعليم است و تزكيه. ميفرمايد: اين راهي كه شما داريد ميرويد پايانش اين است، بالاخره يك روز برايتان روشن ميشود دنيا نشد در آخرت، كسي كه اهل مكر است اين دارد جانش را به سمت بوزينه شدن سير ميدهد بالاخره اين عالم نظمي دارد يك روزي روشن ميشود حالا يا در دنياست يا هم در دنيا. هم در آخرت، كه اين در مقام ثاني انشا الله روشن خواهد شد.
بنابراين، اين به عنوان يك سنّت الهي ذكر شد اگر در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود: ﴿وموعظة للمتقين﴾ در سورهٴ نساء هشدار داد فرمود به اينكه قبل از آنكه به آن وضع مبتلا بشويد خودتان را دريابيد، شما الآن نميدانيد كجا ميرويد نميدانيد گناه با آدم چه ميكند؟ خيال ميكنيد گناه يعني مخالفت كردن يكي از اين قوانين اعتباري بشر و كيفرش هم يك امر اعتباري است. اگر غفلت كردند ممكن است انسان سالم در برود اينچنين نيست اين نظير تخلّف راهنمايي و رانندگي نيست كه جزو مقررات باشد. كاري كه انسان انجام ميدهد اگر گناه باشد دارد ملكهٴ نفساني را عوض ميكند، اين يك روزي ظهور ميكند، لذا فرمود: قبل از اين كه به آن وضع مبتلا بشويد خودتان را دريابيد، پس اين يك قضيه شخصي نبود كه قضيةٌ في واقعة باشد، يك اصل كلي است جزو سنّت است. فرمود: اگر شما ايمان نياورديد بر آن كفر و تعدّيتان همچنان مانديد ممكن است همانند اصحاب سبت مبتلا بشويد، ما اصحاب سبت را لعنت كرديم ﴿أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السبّت﴾[32] لعن خدا يعني ابعاد از رحمت، چون ملعون يعني كسي كه از رحمت دور است «لعنه» يعني «أبعده»، خداي سبحان وقتي كسي را لعن ميكند يعني از رحمت خاصه دور ميكند اينكه فرمود: ﴿يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون﴾[33]؛ فرشتگان و مؤمنين يك عدّهاي را لعنت ميكنند يعني باعث دوري آن شخص از رحمت خاصّه خدا ميشوند. هر كه را خدا از رحمت خاصه ممنوع كرد يعني او ملعون است. فرمود: قبل از اين كه ما آنها را لعنت بكنيم مثل اينكه اصحاب سبت را لعنت كرديم ايمان بياورند، لعن خدا فعل است نه قول، نه اينكه خدا بگويد لعنت من بر او، لفظي بگويد حالا با عربي يا عبري، بلكه با كار انسان را از رحمت خاصه دور ميكند و اين ابعاد از رحمت خاصه به نام لعنت است. پس اين يك هشداري است واقعي، نسبت به همه مخصوصاً نسبت به بنياسراييل.
سؤال ...
جواب:
امكان وقوع مسخ
الآن هم واقع ميشود منتها برخيها در دنياست برخي هم در دنيا هم در آخرت، الآن هم همان هست، منتها فرمود: ﴿نكال الآخرة و الأولى﴾[34] گاهي عدّهاي در قيامت به صورت حيوانات ظهور ميكنند و اگر چنانچه كسي اهل معنا باشد ميبيند كي انسان است و كي حيوان، منتها خداي سبحان براي حفظ حيثيّت پيغمبر(عليه آلاف التحية والثناء) آنطور علن نكرده است و گرنه امام باقر(سلام الله عليه) در سرزمين عرفه به آن شخص نشان داد فرمود: ببين كه «ما اكثر الضجيج و أقل الحجيج»[35]؛ اينها كه تو ميبيني انسان نيستند خب ديد حضرت گاهي هم نشان ميدهد، منتها مصلحت نيست كه از پرده راز بيرون بشود وگرنه ميديدند، اولياي الهي الآن هم ميبينند. ما چه ميدانيم وليّعصر(ارواحنا فداه) انسان را چه صورت ميبيند؟ الآن يك قشري است محفوظ كه ستار العيوب به حرمت اهل بيت حفظ كرده است در آخرت خُب ظهور ميكند. اين است كه هر كسي در هر رشتهاي دارد كار ميكند دارد خودش را ميسازد. فرمود به اين كه ما اين كار را به عنوان يك سنّت قرار داديم قبل از اينكه به آن روز مبتلا شديم خودتان را دريابيد ﴿أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السبت﴾[36]
اراده و امر تكويني خداي سبحان
بعد فرمود: اگر خداي سبحان اراده كرد كاري انجام بدهد ارادهاش همان تحقّق مراد همان، فرمود: ﴿وكان أمر الله مفعولاً﴾[37] سنّت الهي اين است امر خدا شدني است نه اينكه اگر خداي سبحان امر كرده است احياناً ميشود و احياناً نميشود چيزي كه خداي سبحان امر بكند، همه مطيعاند. مگرنه آن است كه آسمان و زمين طوعاً به طرف خداي سبحان در حركتند، ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[38] اگر خدا اراده كرد خب چه جلوي اراده خدا را ميگيرد؟ سراسر جهان كه سربازان خدايند ﴿لله جنود السموات والأرض﴾[39] فرض ندارد كه خدا اراده كند و مراد از اراده تخلّف كند. چه چيزي جلوي ارادهٴ خدا را بگيرد؟ چون همه سرباز حقّند سماوات وارضين و ما بينهما اگر ﴿لله جنود السموات والأرض﴾[40]، امر خدا همان و امتثال مأمور همان. لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[41] در اين كريمه هم فرمود: ﴿كان أمر الله مفعولاً﴾[42] اصلاً كار خدا، امر خدا، شدني است.
سؤال ...
جواب: تنها اين كه نيست مثلاً شما ميبينيد يك انسان ناپرهيزي است ساليان متمادي طبيب به او ميگويد كه اين غذا را نخور، اين شخص ناپرهيز كه از بيست سال قبل شروع به ناپرهيزي كرد اين بيماري از بيست سال قبل شروع كرد در حركت بود در راه رسيد، امروز كه همان غذا را به عنوان ناپرهيزي يا غذاي مشابه آن را خورد بيمارياش دفعةً آمد نه اين كه اين بيماري دفعةً تحقق پيدا كرد. دفعةً ظهور كرد يعني بيماري در راه بود. گاهي ميبينيد يك انسان ناشناس ميگويد به اين كه من دربارهٴ فلان غذا حسّاسيت دارم همين كه خوردم حالم به هم خورد. در حالي كه اين از بيست سال قبل مبتلا شده بود و اين بيماري بيست سال است كه حركت كرده و امروز به او رسيده، اين چنين نيست كه تازه دفعةً حادث بشود. خداي سبحان آلفرعون را چندين بار مهلت داد كه اگر شما به اين آيات برسيد حوصلهٴ شما بسر ميآيد كه خدا چرا اينها را زودتر نگرفت، حالا آن آيات را ملاحظه ميفرماييد وقتي انسان تلاوت ميكند چون حوصلهاش و صبرش محدود است. كم حوصلگي نشان ميدهد كه چرا خداي سبحان اينها را زودتر نگرفت. مكرّر ميگويد: فلان معجزه را نشان داديم، حالشان عوض شد، از ما خواستند ﴿فلمّا كشفنا عنهم الرّجز﴾[43] دوباره برگشتند، دوباره مبتلا شدند، سه باره از ما خواستند، و چهارباره، نجاتشان داديم، پنج باره گرفتار شدند. شما وقتي اين آيات را ملاحظه ميكنيد حوصلهتان به سرميآيد كه چرا خداي سبحان اينقدر به اينها مهلت داد. دربارهٴ بنياسراييل هم اينچنين است نه اينكه تازه با يك گناه اينها را گرفت، آن گوساله پرستي آنها آن به دنبال سامري راه افتادنشان، آن اصالت حسن بودنشان، آنجور با هارون گلاويز شدنشان، سامري را بر هارون ترجيح دادند، نگذاشتند حرف هارون عمل بشود آنطور مشكلات يكي پس ازديگري خب بالاخره يكدفعه خدا ميگيرد.
سؤال ...
جواب: ﴿و موعظةً للمتقين﴾، بله ﴿و موعظةً للمتقين﴾ چون آيهٴ محل بحث اين است كه ﴿فجعلناها نكالاً لما بين يديها و ما خلفها و موعظةً للمتقين﴾ خب حالا اگر به احترام رسول خدا در دنيا ظهور نكرد در آخرت كه ظهور ميكند. فرمود: اهل تقوا موعظه ميگيرند. اهل تقوا كه تنها اختصاصي به آنها ندارند كه فرمود: ما اين كار را موعظه قرار داديم يعني گفتيم مبادا شما مبتلا بشويد به جريان بنياسراييل.
يك وقت ميبينيد در ذيل آيهٴ ﴿وفتحت السماء﴾[44]، ﴿فتأتون أفواجاً﴾[45] در ذيل اين آيهٴ فريقين از رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) نقل كردهاند كه عدهاي به صورتهاي گوناگون در قيامت محشور ميشوند[46]. خب، الآن مسخ ملكوتيشان مسلّم است، مسخ ملكي ندارند. همان عذابهايي كه بر اينها مسلط است كمتر از آن مسخ نيست مسخ ملكوتي كه هست كه در قيامت روشن ميشود و اهل معنا هم اكنون ميبينند و بدتر از آن مسخ الآن هم هستند. چون اگر كسي مسخ بشود در روايات دارد كه پيش از سه روز دوام نميكند[47] امّا اينها بايد بمانند ﴿ضربت عليهم الذلّة والمسكنة﴾[48]
سؤال ...
جواب: حالا آن الآن محل بحث ما نيست در سورهٴ اعراف، و امّا در مسألهٴ مسخ كه مقام ثاني است اگر رسيديم روشن ميشود انشاء الله كه چگونه يك انساني ممكن است به صورت حيوان دربيايد.
خب، پس اينها يك قضيه في واقعة نيست اوّل نهي از تعدي كرد بعد فرمود: اينها متعدي شدند، بعد فرمود: وقتي متعدي شدند ما اينها را به كيفرشان مبتلا كرديم و اينها جزو بدترين گروه عصر خودشان هستند و اين هم قضيه في واقعة نيست بلكه به عنوان يك سنّت الهي است ﴿و موعظة للمتقين﴾ است بعد به يهوديها هم هشدار داد كه مبادا مانند اصحاب سبت مبتلا بشويد، آنها ملعون هستند، ما آنها را لعن كرديم، مبادا كاري كنيد كه ملعون بشويد و مانند آن، اينها و امثال اينها اموري است كه مربوط به مقام اوّل بود.
سؤال ...
جواب: آنها هم از خداي سبحان مسئلت ابعاد رحمت ميكنند. مثلاً وقتي ما ميگوئيم: اللهم العن كذا و كذا، يعني خدايا او را از رحمتت دور كن.
سؤال ...
جواب: نه ديگر لعن يعني ابعاد از رحمت، آنجا كه تكرار شده است ﴿يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون﴾[49] تكرار شده است دوتا فعل است، دوتا لفظ است ممكن است هر جا مصداق خاص خود داشته باشد.
سؤال ...
جواب: نه، آنجا كه يكبار ذكر نشد فرمود ﴿يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون﴾[50] امّا مقام ثاني بحث كه آيا واقعاً اينها بوزينه شدند يا نه؟ ظاهر قرآن كريم اين است كه اينها بوزينه شدند: اگر ظاهر آيهٴ كريمه يك مطلبي را اثبات كرد و دليل قطعي به عنوان مخصص لبّي متصّل يا منفصل عليه او اقامه نشد چه اينكه دليل نقلي قطعي ديگر هم عليه او اقامه نشد آن ظاهر معتبر است و حجّت. اولاً بايد ببينيم كه ظاهر قرآن كريم تمثيل است يا تنكير، واقعاً واقع شده است. آيا واقعاً خداي سبحان اينها به صورت بوزينه درآورد يا از ظاهر قرآن استفاده نميشود كه اينها بوزينه شدند. خداي سبحان در اينگونه از موارد تعيير و توبيخ دو تعبير دارد. گاهي تعبير مَثَل دارد گاهي تعبيرش با مثل همراه نيست. آن مواردي كه با مَثَل همراه است نظير سورهٴ جمعه كه ﴿مثل الذين حمّلوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفاراً﴾[51] اين با تمثيل همراه است، يا در جريان آن كسي كه از آيات الهي برخوردار بود و منسلخ شد ﴿واتل عليهم نباء الّذي ٰاتنياه ٰاياتنا فانسلخ منها﴾[52] ﴿فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث﴾[53] در اينگونه از موارد با مثل همراه است اين ظهور ندارد كه اين واقعاً حيوان است، واقعاً حمار است يا واقعاً كلب است ميفرمايد: مانند اوست. امّا در بعضي از موارد سخن از مَثَل نيست نظير همين آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿فقلنا لهم كونوا قردةً خاسئين﴾ نفرمود: ما به آنها گفتيم امثال قرده باشيد. گفتيم: قرد باشيد. ظاهرش اين است كه شدند. مؤيد اين، همان آيهاي بود كه قبلاً خوانده شد كه فرمود: ﴿وجعل منهم القردة والخنازير وعبد الطاغوت﴾[54]؛ فرمود به اينكه گروهي را خداي سبحان «قرد» قرار داد ﴿وجعل منهم القردة والخنازير و عبد الطاغوت﴾[55] كه آيهاش قبلاً خوانده شد در سورهٴ مباركهٴ مائده بود آيهٴ 60 سورهٴ مباركهٴ مائده فرمود: ﴿وجعل منهم القردة والخنازير﴾[56] خب ظاهر جعل يعني قرارداد، نه اينكه مثل اينها مثل مَثَل قرده است. پس اين مثل نيست اين واقعيت است ظاهرش واقعيت است اگر دليل عقلي بر استحالهاش واقع بشود انسان از اين ظهور صرف نظر ميكند، ولي اگر دليل عقلي بر امتناع او اقامه نشود ظاهر حجت است. اما چه دليل عقلي بر استحالهٴ اوست.
اقسام مسخ: ملكي و ملكوتي
نسخ، اصولاً مسخ بالمعني الاعم از نسخ و مسخ و رسخ و فسخ، همه اقسامش اينها دو قسمت است: يك قسمش مسخ ملكي است يك قسمش مسخ ملكوتي است مسخ ملكي دليل عقلي بر استحاله او هست امّا مسخ ملكوتي نه تنها دليل عقلي بر استحالهٴ او نيست بلكه هم دليل عقلي بر ضرورت او است هم دليل نقلي بر صحت آن.
مسخ ملكي: آن است كه يك انسان روح او از بدن او جدا بشود به بدن يك حيوان تعلّق بگيرد، يا انساني، روح او بدن او را ترك كند به بدن انسان ديگر يا به بدن حيوان يا به بدن يك گياه يا به بدن يك جماد تعلق بگيرد يا بشود نسخ يا بشود مسخ يا بشود رسخ يا بشود فسخ، اينها محال است. روح يك انسان، بدن آن انسان را ترك كند و به بدن انسان ديگر تعلق بگيرد يا به بدن يك حيوان تعلق بگيرد يا به بدن يك گياه يا به بدن يك جماد تعلق گيرد، اين در موطنش گفتهاند محال است. اين را ميگويند مسخ مُلكي يعني در عالم طبيعت، صورت نوعيّه چيزي، روح يك چيزي، آن بدن را ترك كند با ماده و بدن ديگر مرتبط بشود.
اما مسخ ملكوتي: عبارت از آن است كه اين شيئي كه در عالم طبيعت دارد حركت ميكند در اثر حركتهاي درون او، بيرون او با درون او هماهنگ نيست درون او چيز ديگر است، او در درون خود يك نوع ديگر شده است و روزي كه حق ظهور ميكند و سرائر آشكار ميشود حقّانيّت اين شخص كه همان نوع دروني اوست ظاهر ميشود.
انسان هر كاري كه انجام ميدهد زمينهٴ پيدايش ملكهاي از ملكات نفساني را فراهم ميكند اينطور نيست مثل يك ماشين كار بكند بعد فرسوده بشود، اين چنين نيست. همهٴ تخصّصهايي كه پيدا شده است در اثر ملكات است و همه اين ملكات در اثر تمرينات است و همه اين تمرينات عبارت از تكرّر اعمال است. اگر كسي در مسائل اخلاقي به يك سمت دارد حركت ميكند، براي آن است كه عمل، زمينهٴ پيدايش صفت نفساني است به عنوان حال اوّلاً و به عنوان ملكه ثانياً، يك وقت ميبينيد يك كسي در فلان رشته متخصص شد، شجاع شد، سخي شد، مجتهد شد در ملكات علمي، همانطوري كه در ملكات علمي گفتنها و شنيدنها، تمرين است و اين صور ذهني يكي پس از ديگري زمينهٴ پيدايش ملكه اجتهاد را فراهم ميكند، كه يك شخص ميشود مجتهد، در مسائل عملي هم همينطور است. وقتي ده بار، بيست بار، جبهه رفت، خط مقدم جبهه رفت، مسلحانه مبارزه كرد ميشود شجاع، ملكهٴ شجاعت كه بدواً پيدا نشد، اين تكرارها و تمرينهاي فراوان، انسان را شجاع ميكند. سخاوت هم اينچنين است دوبار، سه بار، ده بار، روح بي نيازي در انسان پيدا بشود، دست بخشندگي پيدا بشود كم كم ملكهٴ سخاوت در او پيدا ميشود. ملكه سخاوت، ملكه شجاعت، ملكه عدالت اينها در اثر تكرّر و تمرين پيدا ميشود در بخشهاي عملي مثل ملكهٴ تخصّص و اجتهاد در مسائل علمي. پس هر كاري كه انسان انجام ميدهد اين كار زمينهٴ پيدايش يك وصف نفساني است اولاً، اين كار اگر ادامه پيدا كرد آن صفت به صورت حال او ميآيد ثانياً. و اگر مكرّر در مكرّر روي آن صفات و فعل كار كند، آن صفت ملكه ميشود ثالثاً و اگر چنانچه اين ملكه از حد حصول و مفهوم و كيف نفساني و امثال ذلك گذشت، راسخ شد در جان انسان با روح آدم ميشود متّحد، صورت و فعليت براي نفس ميشود، چون نفس قابل هر صورتي خواهد بود قابل هر فعليّتي هم خواهد بود، آن فعليت و آن صورت يا با فطرت انسان سازگار است، انساني كه متولد شد حيوان بالفعل بود و انسان بالقوه با آن ملكات نفساني ميشود انسان بالفعل يعني نوزاد كه حيوان بالفعل است و انسان بالقوه، اگر تابع عقل و شرع بود ميشود انسان بالفعل. ولي اگر كسي تابع عقل و شرع نبود راهي را كه عقل و شرع منع ميكردند آن راه را رفت يعني خوي حيواني را طي كرد اوائل ميشود ﴿أُولئك كالأنعام﴾[57] اواخر ميشود ﴿بل هم اضلّ﴾[58] اوايل ميشود ﴿كمثل الحمار يحمل أسفاراً﴾[59] اوائل ميشود ﴿مثله كمثل الكلب﴾[60] امّا اواخر ميشود ﴿فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين﴾ اين ملكه ميشود براي او و اين شكل ظاهري كه انسان دارد كه با دو پا راه ميرود، زبان دارد سخن ميگويد اينها عرض است اينها كه جوهر نيست. انسان اگر وضع ديگري ميداشت و آن نفس مجرّد به همان بدن تعلّق ميگرفت و ادراكات كليه را ميداشت انسان بود اين قيافه و اين اندام در حقيقت انسان دخيل نيست.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 9.
[2] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 224.
[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 154.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 163.
[5] ـ همان.
[6] ـ همان.
[7] ـ همان.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 163.
[9] ـ همان.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.
[12] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.
[15] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[16] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 198.
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 163.
[18] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 154.
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 163.
[20] ـ همان.
[21] ـ همان.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 166.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
[24] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[25] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 186.
[26] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 60.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 60.
[28] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[29] ـ همان.
[30] ـ همان.
[31] ـ همان.
[32] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.
[34] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 25.
[35] ـ بحار، ج 46، ص 261.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[38] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[39] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[40] ـ همان.
[41] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[42] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[43] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 135.
[44] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 19.
[45] ـ همان.
[46] ـ نور الثقلين، ج 5، ص 493؛ تفسير صافي، ج 5، ص 275؛ «الشيخ الطبرسي في مجمع البيان، عن البراء بن عاذب قال: كان معاذ بن جبل جالساً قريباً من رسول الله(ص) في منزل أبي ايوب الانصاريّ فقال معاذ يا رسول الله أرأيت قول الله تعالي ﴿يوم ينفخ في الصورِ فتأتون أفواجاً﴾ فقال: يا معاذ سألتَ عن عظيم من الأمر ثم أرْسَلَ عينيه ثم قال: تحشر عشرة اصنافٍ من أمّتي اشتاتاً قد ميَّزَهم الله تعالي من المسلمين و بدّل صورهم ...».
[47] ـ تفسير برهان، ج 1، ص 107؛ «... ما بقي مسخ بعد ثلاثة أيام ...».
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[49] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.
[50] ـ همان.
[51] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[52] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[53] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[54] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 60.
[55] ـ همان.
[56] ـ همان.
[57] ـ سورهٴ اعراف، آْيه 179.
[58] ـ همان.
[59] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[60] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.