أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نَصْبِرَ عَلَي طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الحَقِّ ذلِكَ بِمَا عَصَوا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (۶۱)﴾
عاقبت اصرار بر گناه و استمرار آن
در شمارش نِعَمي كه خداي سبحان بر بنياسراييل نازل كرد به اين قسمت رسيديم كه اينها در برابر آن همه نعم كفران كردند و خداي سبحان فرمود: سكّه ذلّت به نام اينها زده شد و خيمه ذلّت هم بر بالاي سر اينها زده شد لذا در اين گونه از موارد تعبير به «علي» مي شود كه *«ضربت عليهم الذلة والمسكنة»* عزّت با «لام» ياد ميشود كه *«ولله العِزّةٌ و لرسوله وللمؤمنين»*(1) ولي ذلّت با «علي» ذكر ميشود چرا كه ذلّت مسلّط بر انسان است درباره عزّت ميفرمايد *«ولله العزّة و لرسوله وللمؤمنين»*(2) ولي درباره ذلّت ميفرمايد *«ضربت عليهم الذّلة والمسكنة»* و دليلش را هم ذكر ميكند كه اينها كفر به آيات الهي ورزيدند و انبيا را كشتند. آنگاه يك دليلي براي اين دليل ذكر ميكند كه چرا اينها تن به كفر و قتل انبيا دادند براي اينكه اينها معصيت كردند و اين را هم باز تبيين ميكند كه، صرف معصيت، انسان را به كفر و قتل انبيا نميكشاند، آن اعتدا و تجرّي در معصيت است كه سرانجام انسان را به كفر و قتل انبيا ميكشاند لذا در پايان آيه فرمود׃ *«ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون»* نه تنها معصيت، انسان را به اينجاي تلخ ميكشاند بلكه اعتداي در گناه، تعدّي كردن و تجاهر در معصيت، هتك حرمت، انسان را به اين عاقبت سوء مبتلا ميكند در بحثهاي بعد ملاحظه ميفرماييد كه اينها صريحاً به پيغمبرشان ميگفتند׃ *«سمعنا و عصينا»*(3) بجاي اينكه بگويند׃ *«سمعنا و أطعنا»*(4) ميگفتند *«سمعنا و عصينا»*(5) يعني ما شنيديم ولي معصيت ميكنيم اين *«سمعنا و عصينا»*(6) گفتن اعتداست يك وقت كسي گناهش را توجيه ميكند كه، ما *«نسينا»*(7) يادمان رفته است يا غافل بوديم يك وقت كسي روي تجرّي و تجاهر در گناه به پيغمبرش ميگويد׃ *«سمعنا و عصينا»*(8) ما شنيديم ولي حرفت را نميپذيريم، اين تجرّي در گناه سرانجام به آن كفر و قتل ميرسد.
محور عزّت و مركز ذلّت
امّا چرا ذلّت بر تبهكار است و عزّت مال انسان مطيع كه العزّة للمؤمن والذّلّة علي الكافر والعاصي براي اين كه خداي سبحان مركز عزّت را به ما معرفي كرد و مركز ذلّت را هم به ما آموخت، قهراً هر كه به مركز عزّت نزديك ميشود عزيز خواهد بود و هر كه به مركز ذلّت نزديك شود ذليل خواهد شد مركز عزّت را در بحث قبل ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان منحصراً به خود اختصاص داد يعني اگر فرمود׃ *«ولله العزّة و لرسوله وللمؤمنين»*(9) در موارد فراواني فرمود׃ *«العزة لله جميعاً»*(10) يعني اگر ديگران عزيزند در عرض عزّت خداي سبحان عزيز نيستند، بلكه در طول عزّت خدايند، خداست كه اينها را عزيز كرده است نه اينكه اينها در برابر خدا و در عرض خدا عزيز باشند كه بحثش قبلاً گذشت، امّا درباره ذلّت فرمود مركز ذلّت، شيطان است هر كس به شيطان نزديك شد ذليل ميشود و شيطنت اصولاً ذلّت است، قهراً نتيجهاش اين خواهد شد كه گناه گرچه ظاهرش لذيذ و گواراست ولي باطنش ذلّت است، اطاعت گرچه ظاهرش رنجآور است امّا درونش عزّت است، در بعضي از روايات ملاحظه فرموديد، ائمه(عليهملسلام) فرمودند׃ اگر كسي بخواهد بدون مال و بدون عشيره و بدون قبيله عزيز شود «فليخرج من ذلّ معصية الله إلي عزّ طاعتة»(11) مگرنه آن است كه انسان ميخواهد عزيز بشود، مگرنه آن است كه انسان ميخواهد محترم باشد، آيا عشيره و مال و قبيله و اولاد و امثال ذلك باعث عزّت انسان است يا طاعت خدا باعث عزّت انسان است؟ فرمود اگر كسي بخواهد بدون هيچ سببي از اسباب عالم طبيعت عزيز شود «فليخرج من ذلّ معصية الله إلي عزّ طاعته» قرآن كريم هم ريشهٴ ذلّت را به ما آموخت اولاً، بعد هرچه به اين ريشه نزديك ميشود ذليل خواهد بود ثانياً، و آنها كه با گناه عزيز شدند عزّتشان كاذب است و ذلّتشان صادق است ثالثاً، و روز قيامت كه روز ظهور صدق و عدل است روز ظهور صدق و حق است آنها كه ظاهراً عزيز بودند و باطناً ذليل كه عزّتشان دروغين و ذلّتشان راستين بود در آن روز ذلّت راستينشان ظهور ميكند هم خود ميفهمند كه ذليل بودند و هم ديگران ميفهمند. اين امور را يكي پس از ديگري ملاحظه ميفرمائيد كه از كجا شروع ميكند.
ـ تكبّر بيش از ساير معاصي، موجب ذلت ميشود
در سورهٔ مباركهٴ اعراف به شيطان ميفرمايد به اينكه *«فاخرج إْنّك من الصاغربن»*(12) آيه 13 سوره اعراف اين است كه *«قال فاهبط منها فما يكون لك أن تتكبّر فيها فاخرج إنّك من الصاغرين»*(13) فرمود׃ تو از اينجا پايين برو، اينجا جاي تكبّر نيست، معلوم ميشود تكبّر انسان را پايين ميآورد، تكبر ذلّت است فرمود׃ تو چون صاغري، نبايد در اين مقام رفيع راه داشته باشي پس شيطان را به عنوان *«إنّك من الصاغرين»*(14) به ما معرفي كرد درباره همين بنياسراييل كه بايد جزيه بپردازند فرمود׃ به اين كه اينها جزيه را با ذلّت بپردازند جزيه كه ماليات نيست، فرمود׃ *«يعطوا الجزية عن يدٍ وهم صاغرون»*(15) در سورهٴ توبه وقتي كيفيّت جزيه پردازي بنياسراييل را طرح ميكند، يعني اهل كتاب را بيان ميكند ميفرمايد به اينكه *«حتّي يعطوا الجزية عن يدٍ و هم صاغرون»*(16) آيه 29 سورهٴ توبه اينچنين است *«قاتلوا الّذين لايؤمنون بالله ولا باليوم الآخر ولايحرّمون ما حرّم الله و رسوله ولايدينون دين الحق من الذين أُوتوا الكتاب»*(17) آنقدر با اينها نبرد كنيد كه يا بالآخره مسلمان شوند يا جزيه بپردازند، جزيه مثل ماليات نيست كه با احترام از آنها بگيريد. جزيه يك تحقير و تذليلي است كه بايد ذليلانه بپردازند *«حتّىٰ يعطوا الجزية عن يدٍ و هم صاغرون»*(18) اينها كه به فكر عزّت دروغين هستند در حقيقت ذليلند چرا؟ چون به شيطان نزديكند و هر كه به شيطان نزديك بود صغير و ذليل خواهد شد شيطان را خدا به عنوان صغير و ذليل به ما معرّفي كرد فرمود׃ *«إنّك من الصاغرين»*(19) بعد اصل كلّي ديگري را هم به ما آموخت كه *«سيصيب الذين أجرموا صغارٌ عندالله وعذاب شديد»*(20) فرمود׃ هر كه مجرم است ذليل است، هر كه مجرم است صغير است اگر به شيطان فرمود ׃ تو صاغري بعد فرمود به اين كه׃ هر كسي حرف تو را گوش داد صغير است و ذليل است يعني تو مبدا ذلّتي اينكه فرمود׃ اهل كتاب هم بايد در حالي كه صاغرند جزيه بپردازند براي آن است كه مجرمند و هر مجرمي صاغر است پس اينها صاغرند، براي اينكه به مركز ذلّت نزديكند هر كه به مركز ذلّت نزديك باشد صاغر است پس اينها صاغرند از دو قياس استثنايي نتيجه ميگيريم به اينكه اينها حقير و ذليلند و امّا اينكه فرمود׃ *«سيصيب الّذين أجرموا صَغارٌ عندالله وعذاب شديد»*(21) در سورهٔ انعام آيهٔ 124 اين چنين است فرمود به اين كه: *«وإذا جاءتهم آية قالوا لن نؤمنَ حتّي نُؤتىَ مثل ما أوتي رسلُ اللّه»* اينها مستكبرانه در برابر وحي برخورد ميكنند ميگويند׃ اگر پيغمبري حق هست خب وحي بر ما نازل بشود ديگر نميدانند كه *«الله أعلم حيث يجعل رسالته»*(22) خدا ميداند كه چه شخصي شايسته پيغمبري است مگر هر كسي ميتواند وحي بگيرد، اين جور متكبّرانه برخورد كردن، كيفرش آن است كه فرمود׃ *«سيصيب الذين أجرموا صَغارٌ عندالله»*(23) هر مجرمي ذليل است، و بنياسراييل مجرمند، هر مجرمي ذليل است پس اينها ذليلند و بايد جزيه را با صغارت و حقارت بپردازند ماليات يك وظيفه ديني است نظير زكوات كه بايد در كمال احترام به دولت اسلامي تقديم كنند، اين كاري به جزيه ندارد، جزيه با ذلّت آميخته است، *«صَغارٌ عندالله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون»*(24).
ـ عزّت كاذب و ذلت صادق
بعد ميفرمايد به اينكه اينها راه ذلّت را طي ميكنند و خيال ميكنند عزيزند شما وقتي اينها را نصيحت ميكنيد *«أخذته العزة بالإثم»*(25) ميخواهند با معصيت عزيز شوند مثل كسي كه بخواهد با مواد مخدّر نشاط خود را تأمين كند، آن يك نشاط كاذب است اگر نشاط كاذب شد غم صادق است و يك روزي نشاط كاذب رخت بر ميبندد و آن اندوه صادق ظهور ميكند، ممكن نيست دو طرف نقيض هر دو كاذب باشند، ممكن نيست كسي بخواهد از راه گناه، عزيز بشود، اين عزّتش كاذب باشد ذلّتش هم كاذب باشد، اين شدني نيست دو طرف مقابل كه هر دو دروغ نيست اگر يك طرف دروغ شد ديگري راست است اينكه فرمود׃ *«أخذته العزة بالإثم»*(26) يعني ميخواهد با معصيت عزيز بشود خب اين عزّت، عزّت كاذب است اگر عزّتش عزّت كاذب است ذلّتش، ذلّت صادق است و روزي كه صدق ظهور كند به نام قيامت يا ظهور وليّ عصر ارواحنا فداه و امثال ذلك، آن صدق ظهور ميكند لذا ميفرمايد׃ اينها عذاب هون دارند، عذاب مهين دارند، يا روزي كه حكومت اسلامي ظهور كرد نظير ظهور حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه اينها صغير هستند چون ممكن نيست هم عزّت دروغ باشد هم ذلّت، خوب اگر عزّتشان دروغين است ذلّتشان راست است. لذا ميفرمايد׃ به اينكه اينها را شما وقتي كه نصيحت ميكنيد ميخواهند از راه گناه عزيز بشوند در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ 206 ميفرمايد *«وإذا قيل له اتّق الله أخذته العزة بالإثم»*(27) وقتي شما نهي از منكر يا امر به معروف ميكنيد كه ميگوييد از خدا بترسيد و با تقوا باشيد ميخواهد روي اثم و گناه عزيز باشد، سرفراز باشد آنگاه *«فحسبه جهنّم ولَبئس المهاد»*(28) اين معنا را كه تحليل فرمود كه عزّت از آن خداست و انسان را بالا ميبرد به همين مناسبت با لام ياد ميكند كه *«ولله العزّة و لرسوله وللمؤمنين»*(29) و چون ذلّت از آن شيطان است و شيطان بر انسان مسلّط است كه انسان را پايين ببرد مثل خود كه ساقط شده است ديگران را هم سقوط بدهد تعبير به «علىٰ» شده است كه *«ضربت عليهم الذّلة والمسكنة»* و ديگران كه عزّت كاذبه را مركز عزّت دانستهاند خداي سبحان آنها را هم به ذلّت كشاند، عدّهاي گفتهاند׃ كه فرعون عزيز است و در روز مبارزه به عزّت فرعون سوگند ياد كردند، گفتند؛ به عزّت فرعون *«إنا لنحن الغالبون»*(30) او را عزيز دانستند و مركز عزّت دانستند، و خود را به آن عزيز دروغين مرتبط كردند خداي سبحان فرمود׃ همهٴ اينها صاغر هستند، همهٴ اينها را ما به دريا انداختيم، *«فأخدناه و جنوده فنبذناهم في اليمّ»*(31) اين عزّتي را هم كه فرعون داشت به دستور شعرا از زبان آلفرعون و بستگان او نقل ميكند كه به مبارزه عليه موساي كليم سلام الله عليه آمدند، عزّت كاذب بود كه آنها گفتند׃ آيهٔ 44 سورهٔ شعراء اين است كه *«وقالوا بعزّة فرعون إنّا لنحن الغالبون»*(32) بعد خدا ميفرمايد׃ اين عزّت، عزّت كاذب است وقتي عزّتشان كاذب شد ذلّتشان صادق است و خدا كه بخواهد آن صادق را ارائه دهد به وسيله وليّش، وليّي از اولياي الهي ذلّت صادقه اينها را آشكار ميكند تا معلوم شود اينها به حق ذليلند.
امّا اينكه سرّ ذلّت را قران كريم، در درجهٴ اوّل كفر و قتل انبياء ميداند بعد در درجهٴ دوم، معصيت و اعتدا ميشمارد، براي آن است كه هرچه گناه بيشتر باشد ذلّت رسميتر است آن خيمهٴ ذلّت محيطتر و فراگيرتر است آن سكّه ذلّت پايدارتر است فرمود׃ سرّ اين كه سكّه ذلّت و مسكنت بر اينها زده شده است اين است كه *«بأنّهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون النّبيّين بغير الحقّ»*.
سنت منحوس پيامبركشي و مقصود از آن
اينكه در تفسير عياشي اين روايت است كه سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) هم اين را نقل كردهاند كه از امام صادق(سلام الله عليه) رسيد كه حضرت فرمود׃ اينها با شمشير نكشتند منتها اَسرار را فاش كردند و باعث قتل شدند(33)، بالآخره آن هم حق است يعني بنياسراييل باعث قتل انبيا شدند، حالا يا مباشرتاً يا تسبيباً عدّهاي توطئه كردند عدّهاي دست به شمشير شدند فرق نميكند و خداي سبحان هم ميفرمايد به اين كه׃ شما انبيا را كشتيد در بسياري از موارد فرمود به اين كه׃ كه شما انبيا را كشتيد، گاهي با فعل ماضي گاهي با فعل مضارع در همين سورهٴ مباركهٴ بقره ملاحظه ميفرماييد كه به بنياسراييل و اهل كتاب چه نسبت ميدهد آيهٔ 87 همين سورهٴ بقره اين است كه׃ *«أفكلّما جاءكم رسولٌ بما لاتهوىٰ أنفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم وفريقاً تقتلون»*(34) فرمود׃ هر وقت انبيا حرفي زدند كه مطابق ميل شما نبود عدّهاي را تكذيب كرديد و عدّهاي را كشتيد، بالآخره زكريا را همينها كشتند، يحيىٰ را همينها كشتند، ساير انبيا را همينها كشتند، بالآخره بعضي دست به شمشير بودند بعضي دست به قلم، فرق نميكند و گرنه ديگري نيامد كه يحياي زاهد را شهيد كند. اينها دربارهٴ هارون(سلام الله) هم رفتند او را بكشند منتها هارون مأموريت نداشت كه تن به كشتن دهد وگرنه از كشته شدن هراسي نداشت، در بدو جريان موسىٰ گفت׃ من چون از اينها كسي را كشتهام ميترسم *«أخاف أن يقتلون»*(35) برادرم هارون را بفرست كه او از اين مسائل چيزي ندارد و اگر هارون هم اهل اين كار بود كه بگويد من از قتل ميترسم كه، موساي كليم اين پيشنهاد را نميداد منتها در همان جريان مواعده موسىٰ(سلام الله عليه) و دسيسهٴ سامري، اينها رفتند هارون را هم بكشند وقتي موساي كليم برگشت و به هارون اعتراض كرد كه چرا جلوي گوساله پرستي را نگرفتي فرمود׃ من گفتم، نهي از منكر كردم، اعتراض كردم، امّا *«كادوا يقتلونني»*(36) نزديك بود مرا هم بكشند و من دستور نداشتم كه در اينجا شهيد بشوم غرض اين است كه اينها تا اينجا هم حاضر بودند، هارونِ پيغمبر كه معاذالله خلاف نميگويد، اغراق نميگويد، فرمود׃ تا اينجا نزديك شدند كه خواستند مرا هم بكشند، من حرفم را زدم نه اينكه ساكت نشستم در برابرشان ايستادم، گفتم׃ گوسالهپرستي امري است باطل و كفر، امّا *«كادوا يقتلونني»*(37) ملاحظه ميفرماييد׃ حرف هارون(سلام الله عليه) در همان سورهٴ مباركهٴ اعراف بود، آيهٴ 150 سورهٴ اعراف اين است كه *«ولمّا رجع موسىٰ إلي قومه غضبانَ أسفاً قال بئسما خلفتموني من بعدي أعجلتم أمر ربّكم»*(38) من گفتم׃ چهل روزه بر ميگردم برگشتم، ما كه برخلاف مواعده بيشتر نمانديم، خلافي نگفتيم، *«وألقي الألواحَ و أخذ برأس أخيه يجرّه إليه قال ابن أُمّ إنّ القوم استضعفوني»*(39) مرا مستضعف كردند. ضعيف شمردند *«وكادوا يقتلونني»*(40) و نزديك بود مرا بكشند. من اگر خليفه شما نبودم و موظّف نبودم كه اين سنگر را حفظ كنم خب شهادت را استقبال ميكردم، امّا بنا بود كه من اينها را حفظ كنم تا شما بيائي *«ولاتجعلني مع القوم الظالمين»*(41) بنابراين، قومي بودند اينچنين؛ با اين كه همه معجزات را ديدند، اينها با تاريخ كه معجزه را ثابت نكردند اينها با مشاهده، معجزه را ثابت كردند اينها روزانه معجزه ميديدند، مع ذلك هارون پيغمبر فرمود به اينكه׃ اين كفر است نزديك بود او را هم بكشند يك همچون گروهي هستند نميشود گفت به اين كه اينها فقط كتمان كردند اسرار را فاش كردند و دست به شمشير بردند و مانند آن در همين سورهٴ مباركهٴ بقره باز آيهٴ 91 اين چنين آمده است كه *«وإذا قيل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علينا و يكفرون بما وراءه وهو الحقّ مصدّقاً لما معهم قل فلم تقتلون أنبياء الله»*(42) نميگويد׃ چرا كشتيد؟ فرمود׃ سيرهتان اين است، چرا ميكشيد؟! الآن رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) كه ظهور كرد آنها انبيا را نميكشتند (اگر دستشان ميرسيد ميكشتند) اين همان *«تشابهت قلوبهم»*(43) است كه قبلاً ذكر شد پيغمبر ميفرمايد *«فلم تقتلون»*(44) خدا به پيامبر ميفرمايد׃ از اينها سؤال كن چرا انبيا را ميكشيد؟ يعني الآن هم دستتان برسد ميكشيد، اين چنين نيست كه حالا اسراييل هم اگر موساي كليم هم بيايد او اعتنا كنند الآن هم اين حرف صادق است كه *«فلم تقتلون أنبياء الله»*(45) وگرنه در صدر اسلام اينها انبيايي را نكشته بودند. امّا اين خوي پيغمبر كشي در اينها راسخ شده بود׃ *«قل فلم تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين»*(46).
بعد در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ 93 آن كفر علني اينها را بيان ميكند ميفرمايد به اينكه *«وإذ أخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطور خذوا ما أتيناكم بقوّة»*(47) ما گفتيم׃ با قدرت اين دين را بگيريد هم با قدرت فكري هم با قدرت بدني *«واسمعوا»*(48) گوش شنوا داشته باشيد *«قالوا سمعنا و عصينا»*(49) گفتند׃ ما شنيديم امّا خب قبول نداريم كسي كه حرفش اين است *«سمعنا و عصينا»*(50) به جاي اينكه بگويد *«سمعنا وأطعنا»*(51) خب اين هم فرضيه كفر را فراهم ميكند و هم زمينه قتل انبيا را فراهم ميكند اين اعتدا و هتك حرمت پيغمبر اين نتيجه سوء را هم در بر دارد لذا قرآن كريم در يك بخش ميفرمايد اينها كفر ورزيدند و انبيا را كشتند، در بخش ديگر ميفرمايد به اينكه: اينها كفر ورزيدند و انبيا را هم كشتند و آمرين به معروف و ناهين از منكر را هم كشتند، علما را هم كشتند، مبلغينشان را هم كشتند. آنجا در سورهٔ آلعمران آيهٔ 21 اينچنين بيان ميكند *«إنّ الذين يكفرون بآيات الله ويقتلون النّبيّين بغير حقّ ويقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس»*(52) اينها علمايشان را هم كشتند غير از انبيا، كسي كه امر به معروف و نهي از منكر ميكرد اينها را هم ميكشتند، گرچه در اين كريمه سخن از بنياسراييل نيست امّا تابع به دنبال جريان همانهاست.
ـ معصيت كار گام به گام به خطر مهم كفر نزديك ميشود
آنگاه معلوم ميشود كه چرا خداي سبحان اوّل به كفر و قتل انبيا استدلال ميكند بعد به معصيت و اعتدا ختم ميكند يعني مدّعا اين است كه ذلّت و مسكنت و رجوع به غضب براي اينها تسجيل شده است، دليل اين مدّعا اين است كه اينها كافر بودند و انبيا را كشتند دليل اين دليل اين است كه اينها معصيت كار بودند آن دليل نهايي آن است كه اينها اهل اعتدا بودند. خب، اگر كسي معصيت بكند ميشود گفت چون اين شخص معتقد نيست معصيت ميكند كه معصيت را به كفر استدلال ميكنيم. امّا اگر كسي كفر ورزيد ميشود گفت اين شخص كافر است براي اين كه معصيت ميكند؛ چرا كافر است چون معصيت ميكند نميشود كفر را به عصيان مدلّل كرد. ميشود عصيان را به كفر مستدل كرد يعني ميتوان گفت فلان شخص معصيت ميكند براي اينكه عقيده ندارد، امّا نميشود گفت فلان شخص عقيده ندارد براي اين كه معصيت ميكند ولي ميتوان گفت׃ فلان شخص عقيده ندارد براي اينكه معصيت كرد اين معصيت كردن انسان را كم كم كافر ميكند بيان ذلك اين است كه دربارهٴ كفر و قتل به فعل مضارع ياد كرد فرمود׃ اينها كافر ميشوند كانوا يكفرون، يقتلون و امثال ذلك. دربارهٴ معصيت به فعل ماضي ياد كرده است فرمود׃ چون معصيت كردند سرانجام به كفر درآمدند، اين همان است كه گفتند شما به سراغ مكروهات نرويد. براي اين كه مكروهات قرق معاصي صغيره است، وارد معاصي صغيره نشويد چون قرقگاه معاصي كبيره است، وارد معاصي كبيره نشويد كه قرقگاه اكبر معاصي است كه شرك و كفر است، در سورهٔ روم آيهٔ 10 ميفرمايد به اينكه *«ثمّ كان عاقبة الذين أساءوا السّوأى أن كذّبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزءوُن»*(53) مشهور اين است كه اين آيهٴ مباركه را همينطور تفسير ميكنند. گرچه سيدنا الاُستاد تعبير ديگري دارد امّا معروف اين است كه ميگويند چرا پايان معصيت كار بد است معروف اين است كه كسي كه معصيت ميكند كم كم به كفر منتهي ميشود *«ثمّ كان عاقبة الذين أساءوا السّواىٰ أن كذّبوا»*(54) كه اين *«أن كذبوا»*(55) را اسم «كان» ميدانند يعني عاقبت كار معصيت كار تكذيب است، خب تكذيب كفر است عاقبت كسي كه كار بد ميكند، سيئه انجام ميدهد كفر است *«ثمّ كان عاقبة الّذين أساءوا السواىٰ أن كذّبوا»*(56) كه اين *«أن كذّبوا»*(57) ميشود تكذيب، اين تكذيب اسم «كان» خواهد بود. آنگاه عبارت اينچنين ميشود كه «كان تكذيب الله عاقبة الذين أساءوا السّواىٰ» تكذيب خدا كه كفر است پايان كار تبهكاران است خب اين رو معروف و اينچنين است و اعتدا هم مساعد است براي اين كه معاصي كبيره كم كم انسان را به اكبر معاصي كه كفر است معاذ الله منتهي ميكند چون اينها معصيت كرده بودند كم كم به كفر مبتلا شدند كدام معصيت؟ آن معصيتي كه با اعتدا و هتك حرمت همراه بود *«ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون»* نه تنها معصيت خفيهاي و نهاني بلكه معصيت علني، نه علن يعني درجامعه، علن در برابر رهبر جامعه يعني به رهبرشان ميگفتند׃ ما شنيديم ولي گوش نميدهيم نه تنها در حضور مردم معصيت ميكردند بلكه علناً به پيامبرشان ميگفتند *«سمعنا و عصينا»*(58) اين عصيان با اعتدا زمينه كفر را فراهم ميكند يا خود كفر است نه زمينه كفر را فراهم ميكند خود كفر است كسي كه به پيغمبرش بگويد *«سمعنا و عصينا»*(59) اين باعث آن كفرهاي ديگر ميشود اين باعث قتل انبيا ميشود قهراً اين كار كه عزّت دروغين است ذلّت راستين است و اين ذلّت مثل سكّهاي است دامنگير آدم و مثل يك خيمهاي است فراگير و از اين جهت عذاب قيامت را خدا به عنوان غرام ياد ميكند يعني آدم را رها نميكند مثل طلبكار، مثل غريمي كه انسان را رها نميكند، از اين جهت خداي سبحان اين مطلب را به كفر و عصيان و اعتداء استدلال كرد فرمود به اينكه *«ذلك بأنّهم كانوا يكفرون بآيات الله ويقتلون النّبيّين بغير الحق ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون»* چون معصيت ميكردند و چون اعتدا ميكردند كم كم به اينجا منتهي شدند، قسمتهاي ديگر را هم كه ملاحظه ميفرماييد، كه اينها صريحاً ادّعا داشتند كه ما انبيا را كشتهايم و عيساي مسيح را هم كشتيم منتها قرآن تكذيب ميكند همين بنياسراييل بودند در سورهٔ مباركه نساء آيهٔ 155 و 156 به بعد اين است كه *«فبما نقضهم ميثاقهم وكفرهم بآيات الله و قتلهم الأنبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلف»*(60) حرفشان اين بود كه اصلاً حرف پيغمبر در ما اثر نميكند *«بل طبع الله عليها بكفرهم فلايؤمنون إلاّ قليلاً ٭ وبكفرهم وقولهم علي مريم بهتاناً عظيماً ٭ و قولهم إنّا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسول الله»*(61) گفتند ما او را كشتيم. بنابراين، اينها باكي ندارند از كشتن منتها حالا موفق نشدند به قتل عيسي، پس نميشود گفت به اين كه اينها كشتاري نداشتند فقط اسرار را فاش ميكردند يا با قلم عليه انبيا توطئه ميكردند، نه، هم با قلم و هم با شمشير، دربارهٴ عيساي مسيح هم حرفشان همين بود، در سورهٔ مباركهٴ مائده باز سخن از كشتار انبيا به وسيله بنياسراييل است آيهٔ 70، سورهٔ مائده اين است كه *«كلّما جاءهم رسول بما لاتهوىٰ أنفسهم فريقاً كذّبوا وفريقاً يقتلون»*(62) چون انبيا در بين اينها فراوان بود اينها هم انبيا فراواني را به شهادت رساندند و كشتن يك پيغمبر كافي است كه انسان را ذليل كند، اينكه ديديد׃ زينب كبرا(سلاماللهعليها) فرمود׃ شما ديگر براي هميشه ذليل شديد براي اينكه كسي را كشتيد كه قتل او، قتل عادي نيست، ذلّت را يقيناً به دنبال دارد و ملاحظه فرموديد الي اليوم هم ذليلند و هر جا سخن از ذلّت بنياسراييل مطرح است دليلش هم كه قتل انبيا است در كنارش ذكر ميشود. چون آيه بعد يك مطلب مستقل و جدايي دارد در آن ملاحظه ميفرماييد كه *«إنّ الذين آمنوا والّذين هادوا والنصاري والصّابئين من آمن بالله واليوم الآخر وعمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربّهم ولا خوف عليهم ولاهم يحزنون»*(63) احياناً شبههاي در اين آيه مطرح است كه ميفرمايد چه مؤمنين چه يهوديها چه مسيحيان چه صائبان اينها همه اهل بهشتند آن اشكال اين است كه تنها كسي اهل نجات است كه مسلمان باشد آن هم در بين مسلمين فرقه ناجيه دارد آن وقت با اين اطلاقي كه در اين آيه است چگونه قابل توجيه خواهد بود.
«والحمد لله رب العالمين»
پاورقيها:
﴿1﴾ سورهٔ منافقون، آيهٔ 8.
﴿2﴾ سورهٔ منافقون، آيهٔ 8.
﴿3﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿4﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 285.
﴿5﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿6﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿7﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 286.
﴿8﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿9﴾ سورهٔ منافقون، آيهٔ 8.
﴿10﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 139؛ سورهٔ يونس، آيهٔ 65.
(11) غرر الحكم، ص 184، حديث 3501.
﴿12﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 13.
﴿13﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 13.
﴿14﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 13.
﴿15﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 29.
﴿16﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 29.
﴿17﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 29.
﴿18﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 29.
﴿19﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 13.
﴿20﴾ سورهٔ انعام، آيهٔ 124.
﴿21﴾ سورهٔ انعام، آيهٔ 124.
﴿22﴾ سورهٔ انعام، آيهٔ 124.
﴿23﴾ سورهٔ انعام، آيهٔ 124.
﴿24﴾ سورهٔ انعام، آيهٔ 124.
﴿25﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 206.
﴿26﴾ سورهٔ بقره، ايه 206.
﴿27﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 206.
﴿28﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 206.
﴿29﴾ سورهٔ منافقون، آيهٔ 8.
﴿30﴾ سورهٔ شعراء، آيهٔ 44.
﴿31﴾ سورهٔ قصص، آيهٔ 40؛ سورهٔ ذاريات، آيهٔ 40.
﴿32﴾ سورهٔ شعراء، آيهٔ 44.
(33) تفسير العياشي، ج 1، ص 45.
﴿34﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 87.
﴿35﴾ سورهٔ شعراء، آيهٔ 14؛ سورهٔ قصص، آيهٔ 33.
﴿36﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 150.
﴿37﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 150.
﴿38﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 150.
﴿39﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 150.
﴿40﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 150.
﴿41﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 150.
﴿42﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 91.
﴿43﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 18.
﴿44﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 91.
﴿45﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 91.
﴿46﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 91.
﴿47﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿48﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿49﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿50﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿51﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 285.
﴿52﴾ سورهٔ آلعمران، آيهٔ 21.
﴿53﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿54﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿55﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿56﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿57﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿58﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿59﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 93.
﴿60﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 155.
﴿61﴾ سورهٔ نساء، آيات 155 ـ 157.
﴿62﴾ سورهٔ مائده، آيهٔ 70.
(63) سورهٴ بقره، آيهٴ 62.