اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نَصْبِرَ عَلَي طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الحَقِّ ذلِكَ بِمَا عَصَوا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (۶۱)﴾
در شمارش خاطرههايي كه بر بني اسرائيل گذشت به اين قسمت رسيديم كه خداي سبحان ميفرمايد: شما وقتي به موساي كليم گفتيد: ما ديگر بر طعام واحد صبر نميكنيم و خواستهتان هم اين نبود كه خداي سبحان محبت و عنايت كند و يك غذاي جديدي براي شما نازل كند بلكه به عنوان اعتراض و استكبار عليه فرمان موساي كليم گفتيد: «لن نصبر» آن دستوري كه موساي كليم داده بود كه «استعينوا بالله و اصبروا» تا به هدف نهايي برسيد در برابر آن دستور ميگوييد: «لن نصبر» يك وقت سخن از تحمّل ظلم است و يك وقت سخن از مسائل رفاهي است علي ايّ حال موظّفيد كه صبر كنيد تا به آن هدف نهايي برسيد، كسي كه به پيغمبرش ميگويد: ما ديگر صبر نميكنيم معلوم است كه از روي لجاجت سخن ميگويد نه از راه مسئلت آنگاه موساي كليم از طرف خداي سبحان فرمود: شما آنچه طيّب و خير است آن را از دست ميدهيد و آنچه ادنيٰ و دني است آن را ميگيريد اين لغت تبديل و استبدال گاهي بدون حرف جارّ ذكر ميشود نظير «يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم» و امثال ذلك كه در بسياري از موارد اين كلمه تبديل و استبدال بدون حرف جزّ ذكر ميشود نظير همين آيهٔ 59 كه قبلاً بحثش گذشت كه «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ» كه در اينجا تبديل بدون حرف جرّ ذكر شده است. ولي گاهي هم ما حرف جرّ ذكر ميشود آنجايي كه با حرف جرّ ميآيد اين حرف جرّ آن طوري كه در قرآن كريم آمده است روي مطلبي درميآيد كه انسان آن مطلب يا آن كالا را از دست ميدهد و كالاي ديگري ميدهد كسي كه مرتد ميشود ايمان را ميدهد و كفر را ميگيرد در اين زمينه خداي سبحان فرمود: «وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ» ايمان را از دست ميدهد و كفر را ميگيرد كه اين با روي چيزي درآورده است كه انسان آن را از دست ميدهد در آيهٔ محل بحث هم فرمود: «تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» يعني آنچه كه يخر است به نام منّ و سلويٰ آن را از دست ميدهي و چيزي كه غير خير استميگيري اين كلمه «وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ» در همين سورهٔ مباركه بقره آيهٔ 108 آمده است فرمود: «أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ» به مسلمين صدر اسلام خطاب ميكند كه شما هم ميخواهيد از پيامبرتان خيري را سؤال كنيد درخواست كنيد كه موساي كليم با آن درخواست روبرو شد «أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» هر كس كفر را به ايمان تبديل كند يعني ايمان را بدهد و كفر را بگيرد آن راه مستقيم را گم كرده است در اين كريمه هم فرمود: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» يعني اين سؤال شما زمينه از دست دادن آن نعمت خير است و مبتلا شدن به چيزي كه ادنيٰ و اخسّ است يعني خسيستر است، آنگاه فرمود: «اهبطوا مصراً» خداي سبحان كه بر شما مقرّر كرده است كه ساليان متمادي در اين صحرا سرگردان باشيد اگر نتوانستيد برويد يكي از اين شهرهاي مجاور و آنچه را كه خواستيد خودتان با كشاورزي فراهم كنيد چون اگر آنجا رفتيد با معجزه چيزي براي شما فراهم نميشود بايد روي كار كشاورزي به اين سبزي و پياز و گندم و خيار و امثال ذلك برسيد. اگر نتوانستيد برويد آنچه را خواستيد ميتوانيد بگيريد در واقع فرمود: كه خداي سبحان براي شما سرگرداني چهل ساله را مقرّر كرده است براي شما مقدور نيست كه برويد ولي اگر رفتيد اين نعمت الهي رايگان را از دست ميدهيد و گرفتار آن كار پرمشقّت خواهيد شد آنگاه دربارهٔ همين بني اسرائيلي كه مقداري از جريان لجاجت آنها گذشت خداي سبحان ميفرمايد: «وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِمَا عَصَوا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» ميفرمايد: بر بني اسرائيل ذلت و مسكنت زده شد آن طوري كه سكه را ميزنند يا آن طوري كه خيمه ميزنند خيمه بر اهلش محيط است و نشان بر سكّه وقتي قرار گرفت ثابت است و زوالناپذير فرمود: اين ذلّت و مستكنت مثل خيمهاي بود كه بر بالاي سر بني اسرائيل زده شد يا به نام اينها سكه ذلت زده شد اينها شدند ذليلي و همواره با ذلّت دست به گريبان هستند سبب اين ذلت را هم خداي سبحان ذكر ميكند كه چرا اينها اينقدر خوار و ذليل شدند، در قرآن كريم عزتو ذلت را مانند ساير امور بدست خداي سبحان ميداند يعني قرآن عزت و لذت را به دست خدا ميداند و ميفرمايد: هر كه را خدا بخواهد عزيز ميكند و هر كه را خدا بخواهد ذليل ميكند، بعد ميفرمايد: آنچه كه در دست خداست خير است يعني اگر كسي را ذليل ميكند روي حق و خير او را ذليل ميكند و اگر كسي را عزيز ميكند روي حق و خير او را عزيز ميكند ممكن است كسي كه ذليل شده است گرفتار شرّ باشد ولي كار خدا يخر است زيرا بجا و به حق كسي را ذليل كرد اين هم دو مطلب مطلب سوم آن است كه راههاي عزيز شدن را بيان ميكند و راههاي ذليل شدن را هم بيان ميكند مطلب چهارم آن است آنها كه به عزت رسيدند و راه عزت را پيش گرفتند و عزيز شدند آنها را هم معرفي ميكند آنها كه راه ذلت را طي كردندو ذليل شدند آنها را هم معرفي ميكند اينها را يكي پس از ديگري آيات قرآن بازگو ميكند امّا مطلب اول كه اصل عزت و ذلّت بدست خداي سبحان است در آيهٔ 26 سورهٔ آل عمران اينچنين فرمود: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» فرمود بگو پروردگارا نه تنها تو مالكي بلكه مَلِك هم هستي نه تنها مَلِكي بلكه مالك مُلك هم هستي اگر كسي بخواهد مالك شود تو بايد تمليك كني و اگر كسي بخواهد ملك بشود تو بايد ملك اعطا كني چون هم مِلك مال توست هم مُلك مال توست نه تو تنها مالكي بلكه ملك و مالك ملكي مالك طلطنتي، هر كه را تو بخواهي سلطان ميكني و هر كه را تو نخواهي سلطان نميكني دربارهٔ سليمان فرمود: ما به او مُلك داديم و امثال ذلك آنگاه فرمود: هر كه تو را بخواهي عزيز ميكني و هر كه را تو بخواهي ذليل ميكني و در ذيل فرمود: «بيدك الخير» يعني آنچه در دستگاه تو نيست خير است، در پايانآيه فرمود: «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» نه تنها خير در دستگاه توست توان كار خير را هم داري اينچنين نيست كه خير بدست تو باشد و تو نتواني خير را انجام بدهي پس هر چه در پيشگاه خداستخير استو هر كه را هم بخواهد ميدهد چون «بكُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» است پس اصل عزّت و ذلت پيش خداستو اگر خدا كسي را عزيز ميكند خير است و اگر كسي را ذليل ميكند خير است نه اين كه خدا بد كرده باشد خدا كيفر تبهكار را ذلّت قرار داد و اين عدل است گر چه بر آن ذليل شرّ است ولي كار خدا خير است «بيدك الخير» آنگاه يك اصل كلي را مشخص فرمود كه خداي سبحان چه گروهي را ذليل ميكند و چه گروهي را عزيز، دربارهٔ افرادي كه به ذلت مبتلا شدند در سورهٔ مجادله اينچنين فرمود: آيهٔ 20: «إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ» كسي كه از حد اطاعت تجاوز ميكند در مقابل حد خدا حدي براي خود قائل است از حد بندگي بيرون ميرود و با خدا محادّه دارد حد بندي و موضعگيري دارد و حق خدا را عليحده و حق خود را هم عليحده ميهداند و از حد بندگي بيرون ميرود اين شخص در حدود ذليلان ثبت نام ميكند و در بين ذليلان بسر ميبرد اينهم يك اصل كلّي چه اين كه نشانه عزّت را هم فرمود كه هر كس بخواهد عزيز بشود «العزّة لله» راه عزيز شدن اين است كه «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» اين را در سورهٔ مباركه فاطر مشخص كرد كه عزت فقط از آنِ خداست و در دستگاه خداست و اگر كسي خواست عزيز شود راهش كلمه طيّبه است و عمل صالح آيهٔ 10 سورهٔ فاطر اين استكه «من كان يريد العزّة» اگر كسي خواست عزيز شود بايد بداند كه عزتّ فقط مال خداست يعني اگر در بخش ديگري از قرآن آمده است «العزّة لله و لرسوله و للمؤمنين» در اين آيه ميفرمايد: پيغمبر اگر عزيز است ما او را عزيز كردهايم مؤمنين اگر عزيزند ما آنها را عزيز كردهايم وگرنه «فالّه العزّة جميعاً» اينچنين نيست كه رسول خدا مؤمنين در عرض عزت خدا از عزت سهمي داشته باشند اين آيهٔ 10 سورهٔ فاطر حاكم بر آن آيهٔ ديگري است كه فرمود: «للعزّة لله و لرسوله و للمؤمنين» به حسب ظاهر از آن آيه استفاده ميشود كه خدا و پيغمبر و مؤمينن عزيزند امّا اين آيهٔ 10 سورهٔ فاطر ميفرمايد: اگر پيامبر و مؤمنين عزيزند خدا به اينها عزّت داد نه اين كه آنها در عرض خداي سبحان عزيز باشند كه خدا و پيغمبر و مؤمنين عزيز باشند بلكه عزت از آنِ خداست و لاغير اگر پيغمبر و مؤمنين عزيزند به اعطاي الهي دست به استناد آيهٔ سورهٔ آل عمران كه فرمود: «تعزّ من تشاء» پس در آيهٔ سورهٔ فاطر ميفرمايد: همهٔ عزت مال خداست در سورهٔ آل عمران ميفرمايد: ما هر كه را بخواهيم عزيز ميكنيم در آن آيهٔ ديگر ميفرمايد: كه ما خواستيم پيامبر و مؤمنين را عزيز كنيم راه عزت را هم نشان ميدهد در همين آيهٔ 10 سورهٔ فاطر راه عزيز شدن را هم بيان ميكند ميفرمايد: «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً» اين ارائه طريق است يك وقت تعليم است ميفرمايد: خدا عزيز است حكيم است الي صراط العزيز الحكيم آن هم تعليم است و ارائه راه حكمت هدايت امّا آن ظهورش در توصيف خداوند سبحان است شمارش اسماي حسناي خداوند سبحان است امّا اين آيهٔ دارد راه نشان ميدهد يعني اگر كسي بخواهد عزيز بشود بايد اين دو مطلب را بداند كه تنها مخزن عزّّت خداست و تنها راهش هم اعتقاد و عمل صالح است «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً» پس بايد بداند كه غيرخدا هرگز ذاتاً عزيز نيست راه عزيز شدن هم اين است كه «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» پس مخزن عزت خداست راه رسيدن به اين مخزن هم كلمه طيّب، عقيده طيّب، ايمان و عمل صالح است منتها عقيده پيشتاز است و جلو ميرود و عمل تابع عقيده است و او را از پشت سر كمك ميكند، عمل فرع معرفت است «و العمل الصالح يرفعه» پس راه عزيز شدن هم مشخص است چه اين كه راه ذليل شدن را هم مشخص كرد آنگاه كساني كه عزيز شدند يعني اين راه را طي كردند و به عزت رسيدند آن را در سورهٔ منافقون مشخص كرد و فرمود به اين كه اينها فكر ميكنند كه خودشان عزيزند و شما ذليليد و ميگويند آيهٔ 8 سورهٔ منافقون «لَئِن رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» امّا بايد بدانند كه «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ» چرا پيغمبر و مؤمنين عزيزند؟ براي اينكه راه عزّت را طي كردند راه عزّت كلمه طيبه است، اعتقاد طيب است و عمل صالح. نوبت به نقطه مقابل ميرسد كه چرا بني اسرائيل ذليلند؟ براي اين كه راه ذلّت را در آيهٔ سورهٔ مجادله مشخص كرد كه «إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ» هر كس در برابر خدا براي خود قائل شود و با خدا محادّه كند يعني با عزّت محادّه كرده است و در برابر عزت چيزي جز ذلت نيست، در مقابل عزيز ايستادن نتيجهاي جز ذليل شدن ندارد روي آن اصل كلّي در سورهٔ اعراف فرمود: بني اسرائيل در برابر خدا ايستادند آيهٔ 152 سورهٔ اعراف اين بود كه «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» چرا؟ چون اينها محاده كردند بايد خدا بپرستند حدي جز حد عبوديت قائل شدند و براي خود مرزي ديگر قائل شدند اين از آن بيانات الهي و غرر روايات ماست كه اميرالمؤمينن (سلاماللهعليه) فرمود: «الهي كفابي عراً أن أكون لك عبداً و كفابي فخراً أن تكون لي ربّاً أنت كما احب فجعلني كما عقب» عرض كرد خدايا: عزت من همين بس كه بنده توام، يعني راه عزيز شدن اين است و فخر من همين بس كه تو مولاي من هستي چون راه ديگري نيست اين است كه پيامبر به عدهاي ميفرمايد: «فأين تذهبون؟» كجا ميرويد؟ اگر ميخواهيد عزيز شويد، راه عزّت اطاعت خداست اين كه حضرت عرض ميكند «الهي كفابي عزاً أن أكون لك عبداً» يعني تنها راه عزّت همين است و انسان غير از اين عزيز نخواهد بود، اصل كلي عزت و راه عزيز شدن و راهيان به مقصد رسيده را قرآن مشخص كرد اصل كلي ذلت، راه ذلت، منحرفين راه ذلّت رامشخص كرد فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» در دنيا ذليلند البته در آخرت حساب ديگري دارد كه اينها هم خذي اخروي خواهند داشت و در آن عالم به عذاب هون و مُهين مبتلا خواهند بود بعد از اين كه فرمود: كساني كه گوسالهپرستي را در برابر خداپرستي رواج دادند گرفتار ذلت ميشوند و اينها را تهديد كرده است در اين آيهٔ محل بحث سورهٔ بقره فرمود: ما به تهديدمان عمل كرديم «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ» سكّه ذلّت به نام اينها زده شد، خيمه ذلت بر بالاي سر اينها نصب شد «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ» امّا معناي ذلّت و عزّت چيست؟ ذلت آن نرمش آميخته با خواري است آن موود ستمپذير خوار هر چيزي را قبول ميكند ارض ذلول ارضي است كه هر عاملي بتواند آن را كند و كاو كند، ارض عزاز ارضي است كه نتوان با خيش و كلنگ و بيل در آن نفوذ كرد، زمين سخت و محكم را ميگويند ارض عزاز يعني اين زمين عزيز است نميشود با كلنگ در آن نفوذ كرد زمين سست را ميگويند ارض ذلول گرچه كل زمين براي انسان ذلول آفريده شد امّا يك ذلت و عزت نسبي هم براي زمينها هست، انساني كه هر ستم را تحمل ميكند ذليل است يعني نرم است، ذلت يك نرمي مذموم است، غير از تواضع است كه ز من ممدوح است. در بيانات اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) آمده است كه «لا يحتمل المظلم الاّ الذليل» يعني ظلم را جز انسان ذليل احدي تحمّل نميكند زيرا ذليل فرومايه و خوار و پست است كه هر حادثهاي را ميپذيرد اين ميشود ذلّت و آن نفوذناپذيري ميشود عزّت مؤمن چون نفوذناپذير است عزيز است و لازمه عزت پيروزي و غلبه بر خصم است نه اين كه عزت معناي غلبه باشد، عزت آن وصف صلابت نفوذ نفوذناپذيري است لازمه نفوذناپذيري غلبه و پيروزي است، اين معناي عزت و آنهم معناي ذلّت، يك وقت ذلّت به عنوان يك امر عارضي است و قابل زوال است يك وقت ذلت دائمي است حالا چطور انسان گاهي به عنوان يك وصف عارضي ذليل ميشود و گاهي به عنوان يك وصف دائم ذليل ميشود براي همان است كه اگر سبب ذلت دائمي بود ذلت هم دائمي است سبب علت عاريت بود ذلت هم عاريت است راه ذليل شدن را قرآن گناه ميداند اگر گناه براي يك عده ملكه و عاد شد، سكه ذلّت هم به نام اينها زده ميشود در اين كريمه ميفرمايد: كه گناه براي بني اسرائيل ملكه شد تعبير «كانوا» دارد، «ذلك بأنّهم كانوا يكفرون» نفرمود «كفروا» اين كان كه در اينگونه از موارد ذكر ميشود نشانه استمرار است «كانوا يكفرون» يعني كارشان اين بود با مشاهده هر آيه و معجزهاي كه ميديدند باز دوباره كفر ميورزيدند «كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ» يعني «كانوا يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ» ذكريا را اينها شهيد كردند، يحياي زاهد و يحياي شهيد را اينها شهيد كردند، ساير انبياي بني اسرائيل را اينها شهيد كردند كه يحياي شهيد به عنوان زاهد معروف شده است خوب آنها كه طعم شهادت را نچشيدهاند اين پيغمبري كه عظمتش در شهادت بود او را با چهره زهد ميشناسند در حالي كه به شهادت معروف است يحياي شهيد است نه تنها يحياي زاهد، زهوش تحت الشعاع شهادت او بود ميفرمايد: اينها چون انبيا را ميكشتند و سنّت اينها اين بود كه كفر بودند سيره اينها اين بود كه انبيايشان مثل ذكريّا، يحيٰ و ديگران را شهيد كنند، از اين جهت سكّه ذلّت به نام اينها زده شد. هر جا سخن از ذلت بر بني اسرائيل است خداوند در كنار آن علتش را هم بيان ميكند مثل آيهٔ 112 سورهٔ آل عمران باز همين سند را ذكر ميكند ميفرمايد: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا» اينها هر جا باشند ذليل هستند «الاّ بحبل من الله» مگر اين كه برگردند و به حبل الهي اعتصام كنند و موحّد و مسلمان بشوند و «حبلٍ من النّاس» كه اين ناس هم يا ناس ممدوحند كه بالاخره حبلشان حبل خداست يا ناس مذمومند كه اين بار ديگري است بر دوش بني اسرائيل كه وقتي به اين آيه رسيديم بحث ميكنيم، آنگاه فرمود: «وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ» اين «كانوا» نشانه آن است كه سنت آنها بر اين قرار گرفت كه با انبيا درافتند و آنها بكشند گاهي نبيّين تعبير ميكند و گاهي انبيا تعبير ميكند كه اين كه با «الف و لام» آمده است نشانه اين است كه اينها بسياري از انبيا را شهيد كردند امّا اين كه فرمود: مسكنت بر اينها زده شد، مسكنت هم مثل ذلت دو قسم است يك ذلت ممدوح داشتيم كه انسان ذليل خدا باشد، عبد خدا باشد كه اميرالمؤمينن عرض كرد: اين ذلّت ممدوح است كه انسان در پيشگاه خداوند ذليل باشد چون لازمهاش عزّت است يك ذلت مذموم بود كه شرحش گذشت مسكنت هم همين طور است يك مسكون ممدوح است يك سكون مذموم، سكون ممدوح آن است كه انسان به قدري سنگين است كه ديگري نميتواند او را از جا بركند يك سكون مذموم است كه انسان بقدري ذليل است كه نميتواند او را از جا بركند يك سكون مذموم است كه انسان بقدري ذليل است كه نميتواند برخيزد و از خود دفاع كند آن سكون ممدوح به عنوان سكينه ياد ميشود كه خداي سبحان ميفرمايد ما بر پيغمبر و بر مؤمنين در صحنه جنگ سكينه را نازل كرديم يعني بقدري اينها ازسكون و طمأنينه آرامش برخوردار بودند كه هيچ حادثهاي نتوانست اينها را مظطرب كند چه اين كه اين سكون ممدوح را خداي سبحان به پيامبرش آموخت كه در هنگام گرفتن زكات به اينها دعا كن «وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» باعث سكون اينهاست باعث آرامش اينهاست قلب وقتي ساكن شد، آرميد، چيزي نميتواند اين قلب را مضطرب كند در جنگ وقتي سكينه بر پيغمبر و مؤمنين نازل بشود هيچ عاملي نميتواند اينها را صحنه بيرون كند اينها يك سكون ممدوح است و مورد درخواست. امّا آن سكون مذموم كه انسان در برابر قيام و حركت ساكن باشد يعني نتواند از خود دفاع كند اين سكون را به مسكنت ياد ميكند كه از همين قسم مسكين مشتق ميشود مسكين يعني آدمي كه نتواند برخيزد زمينگير لذا گاهي اين مسكنت با زمينگيري آميخته ميشود «مسكيناً ذا متربة» يعني مسكيني كه به تراب چسبيد، به خاك چسبيد زمينگير شد و قدرت قيام ندارد، به همين مناسبت مسكين را فقير هم ميگويند؛ فقير نه يعني ندار فقير يعني كسي كه مهرههاي ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد چون كسي كه ضعف اقتصادي دارد قدرت قيام ندارد از اين جهت به او ميگويند فقير وگرنه لغتاً فقير به معني كسي است كه ستون فقراتش شكسته است قدرت قيام ندارد ميشود زمينگير مسكين به همين مناسبت خواهد بود او قدرت قيام ندارد او مسكين است يعني زمينگير است سكون در برابر حركت است، سكون در برابر قيام است فرمود: «مسكيناً ذا متربةٍ» كه اينها گرفتارتراند و به خاك چسبيدهاند آن يك سكون مذموم است، همين سكون كه به معناي زمينگري و ضعف از قيام در پيشگاه خداي سبحان ممدوح است انسان اظهار مسكنت كند بگويد: «الهي عبيدك بفناءك» فناء يعني آستان، اين جلوي حياط را ميگويند فناء الدّار و «علي الأرواح الّتي حلّت بفناءك» يعني سلام ما بر ارواح آن شهداء كه بر آستان شما سرسائيدند نه «فَناءك» بلكه «فِنائك» «فِناء الدّار ساحتها» اين پيشگاه جلوي حياط را ميگويند «فِناء الدّار» در اين دعا عرض ميكنيم «عبيدك بفناءك، مسكينك بفناءك» مسكينتو به پيشگاه تو آمده است اين يك مسكنت ممدوح است كه انسان در برابر خداوند سبحان اظهار مسكنت كند امّا در برابر ديگران هرگز اظهار مسكنت و ضعف نكند كه فرمودند: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» فرمود: شما در برابر ديگران نگوييد: ما مسكينيم، اظهار ضعف و مسكنت نكنيد، چون عزيزيد، امّا فقط در پيشگاه خدا بگوييد: «مسكينك بفناءك» بنابراين آن سكون به معناي آرامش و طمأنينه ممدوح است و آن در جنگ و چه در غيرجنگ چه در جهاد اكبر در جهاد اصغر بركت الهي است و نافع است، اين سكون به معناي مسكنت چه در جهاد اكبر چه در جهاد اصغر مذموم است كه سكّه مسكنت به نام اسرائيل زده شد و اگر ديگران نتوانستند اين دليلي كه در خيمه مسكنت و ذلّت بسر برد آن را از بين ببرند براي اين كه راه نفوذ را نشناختند و خود عزيز نشدند وگرنه ممكن نيست مسلمين عزيز باشند و نتوانند شرّ اسرائيل را بكنند. چون «ضرب عليهم الذلة و المسكنة» آنگاه فرمود: نه تنها ذليل و مسكينند بلكه غضب الهي هم بر اينها رواست كه اين خود غضب خدا بود منتها اين «و باور بغضبٍ من الله» براي آن است كه عذاب اخروي را هم تبيين كند، چون هر كس مشمول غضب خدا باشد يقيناً در قيامت گرفتار عذاب ميشود لذا فرمود: «و باءو» يعني «رجعوا بغضب من الله» اينها آمدند در اين ميدان دنيا امّا دستاورد اينها غضب خداست با غضب برگشتند آمدند در چهارسوق تجارت كه دنيا سوق است «ربح فيها قوم و خسر فيها آخرون» اينها آمدند در بازار دنيا امّا دستاورد اينها غضب خداست اينها غضب خدا را خريدند، «باءر» «رجعوا بغضب من الله» غضب خدا را خريدند چرا؟ سكه ذلت و خيمه مسكنت به نام اينها زده شد در اثر آن استمرار اينها بر كفر است «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ» اين همه معجزات بيّن و روشني كه ديدند چه عليه آل فرعون، چه به سود خود نيست به همهٔ آنها كفر ورزيدند «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ» يعني «كانوا يقتلون النبيين» كارشان اين بود آنهم «بغير الحق» خوب البته قتل غيرمؤمن قتل است چه رسد به قتل انبيا اين كلمه «بغير حق» گوياي چند نكته است يكي قتل پيغمبر با حق نخواهد بود لازمه قتل بيحق بودن است اين وصف ملازم است اين لسان غير از آن است كه گفته شد اين براي تأكيد است البته اين كه براي تأكيد است نكته ديگري است امّا ميخواهد بگويد: كه لازمه پيغمبركشي ناحق بودن است مثل آنچه در سورهٔ مؤمنون ذكر فرمود: در پايان اين سوره اينچنين آمده است آيهٔ 117 فرمود: «وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» فرمود: اگر كسي مشرك باشد وغير خدا، خداي ديگر را بخواهد كه دليل ندارد حسابش پيش خداست اين جمله «لا برهان له به» صفت «الهاً آخره» است منتها به عنوان وصف لازم فرمود: «وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» اين جوابش «فإنّما» است فرمود: اگر كسي غيرخدا، خداي ديگر را بخواند كه دليل ندارد اين كه دليل نداردلازمه شرك است يعني شرك بيدليلي است چون شرك محال است و محال دليل ندارد ذاتي نيست كه راهنما داشته باشد لازمه توحيد دليل داشتن و لازمه شرك بيدليل بودن است در اين كريمه كه فرمود: «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ» يا در آن آيه فرمود: «يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ» يعني لازمه پيغمبركشي بيحق بودن و ناحق بودن است يك وقت انسان احتمال ميدهد و خود را مغرور ميداند و مانند آن ميتواند براي خود يك راه توجيهي باز كند امّا اينها كه نبوّت برايشان مسلّم بود هم مقام اينها ثبوتاً مسلم بود و هم سمت اينها اثباتاً بر بني اسرائيل روشن بود لازمه پيغمبر كشتن ناحق بودن است اين وصف لازم و نكته دوم هم آن است كه براي تأكيد شده است اينها هم ميدانستند كه اينها انبيا هستند و ميدانستند كه اين قتل ناحق است معذلك است به اين كار زدند «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ» آنگاه هم يك دليل ديگر ذكر ميكند كه آن بايد عليحده بحث شود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»