اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ العِجْلَ فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۵٤) وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۵) ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۶) وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ المَنَّ وَالسَّلْوي كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۵۷)﴾
بهترين نعمتي كه خداي سبحان به بني اسرائيل اعطا كرد همان مسئله انبيا و مرسليني است كه از بين اينها برخاست و اينها را هدايت كند امّا خداي سبحان در بين شمارش ساير نعم ميفرمايد به اين كه شما عجل را به عنونان معبود اتّخاذ كرديد از شما عفو كرديم بعد فرمود به اين كه در اتّخاذ عجل به خود ستم كرديد بايد توبه ميكردند و توبه شما اين است كه يكديگر را بكشيد بحث در اين بود كه آيا واقعاً اين حكم منجراً صادر شده است و امتثال شد يا اينكه اين «فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» يعني ان خوي سركشي و هوسراني را بكشيد يا نه حكم انشاء شد ولي در هنگام امتثال بداء شد نظير ذبح اسماعيل (سلاماللهعليه) يا واقعاً امتثال شد منتها در مرحله بقا بوسيله دعاي موساي كليم (سلاماللهعليه) پيدا نكرد بعد از اين كه عدّه زيادي كشتار كردند و كشته شدند خداي سبحان از كشتن بقيه عفو كرد. رواياتي كه در مسئله باشد و موضوع را يكطرفه كند ملاحظه فرموديد كه نيت يكي دوتا روايت مرسله است كه در تفسير نور الثقلين است به عنوان روي عن مجمع نقل ميكند آن هم محتواي اين هفتاد هزار نفر است كه هفتاد هزار نفر كشته شدند و اين با عقل سازگار نيست اگر روايت معتبر بود زمينه ظهور را فراهم ميكرد امّا يك روايتي است مرسله، محتواي آن همان هفتاد هزار نفر است اين ميتواند با «ثمّ عفونا عنكم» معارضه كند و بگويد عفو در مرحله بقا است نه در خط امتثال آن هم بني اسرائيلي كه به صرف دستور كشتار عمومي شروع به كشتار بكنند يك همچنين بني اسرائيلي قرآن معرفي نميكند ملاحظه ميفرماييد بني اسرائيلي كه خداي سبحان در قرآن نقل ميكند ميگويد: هم از نظر بينش ديني سفير هند هم از نظر عمل فاسقند اينها يك انسانهاي متعهد متدين آگاه باشند كه فوراً به دستور موساي كليم دست به شمشير كنند و هفتاد هزار نفر بكشند بعد دستور بيايد كه بس است يك همچون بني اسرائيلي را قرآن معرفي نكرده است ملاحظه ميفرماييد در جريان سرزمين وسيع سينا اينها چه بلوايي پيدا كردند و به چه امري هم مبتلا شدند خداي سبحان وقتي بني اسرائيل را نجات داد از دريا بيرون رفتند در آن سرزمين وسيع سينا قرار گرفتند آنجا در سورهٔ مباركه مائده آيهٔ 20 به بعد اينچنين آمده است كه «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ» به ياد اين نعم باشيد شما كه از سادهترين نعمتها محروم بوديد و برده آل فرعون بوديد به برترين نعمت رسيديدد كه از بين شما انبيا مبعوث شدند به ياد اين نعم باشيد و دستورات خداي سبحان را امتثال كنيد يكي از اين دستورات اين است كه «يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ» خداي سبحان اين سرزمين فلسطين و اين زمين پربركت را براي شما مقرّر كرده است وارد اين سرزمين بشويد و جباران را ترك كنيد و «وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ» گرفتار ارتداد و برگشت به جاهليت نباشيد كه از اين جهت خسارات جبران ناپذيري دامنگير شما خواهد شد آنگاه اين بني اسرائيل گفتند به اين كه «يَا مُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ» در اين سرزمين مقدس يك انسانهاي جابري هم زندگي ميكنند «وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا» با اين جمله اسميه و با حرف تأكيد گفتند ما هرگز وارد اين سرزمين نميشويم مگر اين كه اين جبّارين اين سرزمين را ترك كنند بلامانع باشد تا ما قدم بگذاريم «ظفَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ» اگر طاغيان اين سرزمين از اين سرزمين رفت بر بندند ما وارد ميشويم در بين اين بني اسرائيل گروه اندكي بودند كه قرآن از اينها به عظمت ياد ميكند كه «مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ» از اين گروه كمي از بني اسرائيل به عظمت ياد ميكند در اين آيه هم ميفرمايد: «قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ» دو نفر از گروه اندكي كه در بين بني اسرائيل بودند و از خدا ميترسيدند كه «انعم الله عليها» خدا بر اينها نعمت داد و اينها جزو منعم عليه هستند و از نعمت و لديت برخوردارند اين دو نفر به بقيه گفتند «ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ» برويد دروازه شهر را فتح كنيد وقتي وارد شهر شديد بر طاغيان پيروزيد «وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ» اگر مؤمنيد بر خدا توكل كنيد دو نفر به ديگران اين حرف را زدند و اين پيشنهاد را دادند بني اسرائيل جواب اين دو نفر را ندادند و اينها را بي اعتنايي ساكت كردند و رو كردند به موساي كليم و با موسي سخن گفتند «قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً» ما هرگز وارد اين سرزمين مقدس نخواهيم شد «ماداموا فيها» مادامي كه طاغيان در اين سرزمين هستند و وارد نميشويم توبهاي گشودن اين سرزمين با خداست دو تايي بوريد جمع كنيد فتح كنيد وقتي فتح كرديد و بلامانع شد ما ميآييم «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ» تو و خداي تو برويد و جنگ و مقاتله كنيد پيروز شويد ما اينجا نشستهايم منتظر خبر پيروزي هستيم اگر رفتيد و پيروز شديد ما ميآييم خوب ما ديد بني اسرائيل تا آخر لحظه ديد مادّي بود تا الآن اينها خدا را به عنوان يك جسم معاذ الله تصور ميكردند خدا را هم در حد موساي كليم معاذ الله ميدانستند گاهي ميگفتند تو و هارون مثلاً اين كار را بكنيد گاهي ميگفتند: تو و خدايت اين كار را بكنيد برديد جنگ بكنيد، اين همان اصالة الحس است كه دامنگير اينها شد خدا را به عنوان يك موجود مادي ميدانستند آن وقت اين قوم كه خدا را مثل موساي كليم جسم ميدانستند كه احياناً ميتواند شمشير بگيرد و بجنگد و مقاتله كند آنهم شايد شكست بخورد شايد هم پيروز شود نگفتند وقتي پيروز شديد به ما خبر بدهيد بلكه گفتند: ما اينجا نشستهايم ببينيم چه ميشود به عنوان احتمال هم ذكر نكردند كه حتماً شما پيروز ميشويد گفتند: ما اينجا نشستهايم اگر پيروز شديد ما ميآييم خوب خدايي كه بني اسرائيل تا اين زمان معتقد بود خدايي بود كه ميتوانست مثل موساي كليم دست به شمشير كند و بجنگد و احياناً شكست بخورد يك همچون گروهي كه بينش فكريشان اين است همينكه خداي سبحان دستور بدهد «فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» اينها ميگويند سمعاً و طاعتاً و دست به شمشير ميكنند هفتادهزار نفر يكديگر را ميكشند بعد عصر آن روز دستور ميآيد كه ما از بقيه عفو كرديم يك همچون گروهي ميتوان فرض كرد اينها سمعاً و طاعتاً در برابر خداي سبحان حاضرند؟ كه مثلاً آن طوري كه رواست و تاريخ هست پدر، پسر را بكشد در تاريكي پسر پدر را بكشد، برادر برادر را بكشد و امثال ذلك. آنها گفتند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ» اينجا بود كه موساي كليم (سلاماللهعليه) عرض كرد كه خدا ديگر كار از من برنميآيد تبليغ نميشود كار كرد من اگر بخواهم مبلّغ تو باشم رسول تو باشم بايد بالاخره با قومي روبرو شوم كه حرف بفهمند اينها كه حرف نميفهمند، «قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» عرض نكرد من استعفا ميدهم، من به ستوه آمدم، عرض كرد يك كاري كن كه بالاخره تبليغ من پيش برود من هستم و برادرم، من فقط مالك اختيار خودم هستم برادر من هارون هم فقط مالك اختيار خودش است اين قومي كه تو را به عنوان يك انسان ميپندارند و خيال ميكنند احياناً به جبهه ميروي حالا يا كشته ميشوي يا ميكشي و ما با اينها چه كنيم، تو بالاخره يك كاري كن كه مسأله حل بشود نه اينكه عذاب بفرستي به حيات اينها خاتمه بدهي چون بنا بود اينها بالاخره وارد فلسطين شوند سرزمين مقدس را بگيرند و امثال ذلك آنجا هرگز انبيا قبل از موساي كليم بود عرض كرد «رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي» اين را در همان سرزمين وسيع سينا عرض كرد من فقط اختيار خودم را دارم و أخي يعني أخي هم لا يملك الاّ نفسه برادر من هم از او كاري بيش از اين ساخته نيست نه اين كه «اين لا املك نفسي و أخي» گرچه هر دو احتمال رامرحوم امين الاسلام در مجمع ذكر كرد حضرتنخواست بگويد من فقط اختيار خودم و برادر خودم را دارم بلكه خواست عرض كند كه ما دو نفر كاري از دستمان ساخته نيست هر كدام فقط اختيار خودمان را داريم من «لا املك الاّ نفسي و أخي» برادر من هم «لا يملك الاّ نفسه» ما كاري بيش از اين نميتوانيم انجام دهيم «فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين» فاسق صفت مشبهه است نه اسم فاعل، دروغگو غير از دروغگوينده است معصيت كار خير از معصيت كننده است اگر كسي يكبار معصيت كرد اين فاسق است به نحو اسم فاعل يعني معصيت كننده امّا وقتي معصيت را بي او ملكه شد اين صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني معصيت كار فاسقين در اينگونه از موارد صفت مشبهه است اين كه خداي سبحان فرمود: «وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» يعني آنكه فسق براي او ملكه شد معصيتكار شد آن را خدا هدايت نميكند نه اگر كسي يكبار معصيت كرد و فاسق به معناي اسم فاعلي بر او گفته شد خداوند او را هدايت نميكند، اين كار عمل بني اسرائيل، از لحاظ عمل كه سرسخت هستند از لحاظ بينش هم خدا را در حد انساني ميبينند كه حداقل به جبهه ميرود حال يا مقتول ميشود يا قاتل بني اسرائيل عملاً اينچنين هستن كه موساي كليم از آنها به عنوان فاسقين ياد ميكند چه اينكه از نظر بينش فكري به حدي رسيدهاند كه باز موساي كليم از آنها به عنوان سفهاء ياد ميكند چه اين آيه هم قبلاً گذشت آيهٔ 155 سورهٔ اعراف كه «وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا» اينها تازه خوبهاي بني اسرائيل بودهاند از بين اين همه جمعيّت هفتاد نفر انتخاب شدند براي ميقات الهي «فلمّا اخذتكم الرجفه» وقتي آن رجفه صاعقه آمد و به حيات اينها خاتمه داد در اثر آن تمنّي بدي كه داشتند گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» موساي كليم عرض كرد «رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ وَإِيَّايَ» خدايا تو اگر ميخواستي من و اينها را قبلاً هلاك ميكردي اختيار تو بوديم امّا الآن كه ميهمان تواند و به ميقات تو آمدهاند و به ملاقات تو آمدهاند به همراه من اين يك فتنهاي است كه عده زيادي با اين فتنه گمراه ميشوند يعني امتحان سنگيني است چون خداي سبحان امتحانها را به چند قسم تقسيم كرد در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد يك امتحان هر روزه است كه انسان هر لحظه مورد امتحان خداست چه سلامت چه مرض آنكه سالم است هر لحظه مبتلا به سلامت است يعني ممتحن به سلامت است آنكه بيمار است هر لحظه مبتلا به بيماري است يعني ممتحن به بيماري است امّا يك سلسله امتحالنهاي مهم است كه خداي سبحان آن امتحان مهم را به عنوان اينكه «يفترون من كل عام مرة او مرّتين» ياد ميكند اينچنين نيست كه آن امتحان عمومي و مهم هر روز باشد در سورهٔ مباركه توبه آيهٔ 126 اين است كه فرمود «أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ» اينها سالي يكبار يا دوبار امتحان ميشوند وقتي مسأله جنگ و جبهه است امتحان عمومي است نظير امتحانهاي رسمي مدارس كه سالي يكبار يا دوبار است اين امتحانها هر روز نيست وقتي صبحت جنگ و جبهه است سالي يكبار يا دوبار نوبت انسان است اين امتحان خداست فرمود مگر اينها نديدند كه ما سالي يكبار يا دوبار اينها را امتحان ميكنيم اين امتحانها ي مهم و حساس است امتحانهاي حساس هر روز نيست موساي كليم عرض كرد خدايا اين حادثهاي كه الان پيش آمد جزو امتحانهاي اساسي است كه ممكن است عده زيادي نتوانند از عهده اين امتحان بدر آيند «أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ» خدايا اين امتحان بزرگ توست امّا بوسيله سفهاء ميخواهي ما را به يك امتحان بزرگي ممتحن كسي خوب تعبيري كه موساي كليم كه معصوم است از بني اسرائيل ياد كرده است اين است كه اينها سفيهاند پس از نظر بينش فكري به تعبير موساي كليم سفيد هستند از نظر مسائل علمي باز به تعبير موساي كليم اينها فاسقين هستند يعني معصيتكار هستند نه معصيت كننده، خوب، كسي كه ملائكه عملي را فسق است بينش فكري او سفاهت است اين در خاضع است كه اگر به ما گفتند پدر بايد پسر را بكشد ميگويند سمعاً و طاعتاً شمشير بگيرند و در تاريكي هفتاد هزار نفر را ميكشند؟
جواب سؤال: خدا به اينها نعمت داد اكثري انبيا از بينم اينها بود به اينها سلطنت الهي داد كه سليمان و داود بر سلطان كرد به اينها اين همه نعمت داد لذا هر وقت قصه بني اسرائيل مطرح است سرفصل اين قصهها همان تذكر نعمتها تذكر نعمتها است «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ» اينها يك همچنين بينشي داشتند آن وقت از طرفي آيهٔ قرآن ميفرمايد كه شما را به عنوان معبود اتخاذ كرديد از شما عفو كرديم بعد عفو هم عبارت از اين باشد كه بعد از كشتار هفتاد هزار نفر ما شما را عفو كرديم خوب خيلي ظهور تويي ميخواهد كه اين را تحمل كند امّا البته اين آيهٔ همچنان باز است هنوز مسأله اين آيهٔ بسته نشد كه «توبوا الي بارءكم فقتلوا انفسكم» يعني حقيقت توبه شما اين است كه يكديگر را بكشيد يا تتمه توبه شما اين است كه يكديگر را بكشيد و اينها واقعاً هم توبه الهي كردند و هم همديگر را كشتند و حالا يا هفتاد هزار نفر يا كمتر و يا بيشتر.
جواب سؤال: غرض اين است كه بني اسرائيل كه بينش فكريشان سفاهت است و رفتار عمليشان فسق است اين بني اسرائيل نميآيد همين كه دستور به او دادند كه يكديگر را بكشند صبح تا غروب هفتاد هزار نفر را بكشند.
در همان سورهٔ مائده بعد از آنكه موساي كليم اين نيايش را به درگاه خداوند مطرح كرد كه «فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» «قَالَ» يعني خداي سبحان فرمود: «فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» تو ميگويي اينها فاسقند من هم ميگويم كه اينها فاسق هستند تو ديگر غصه اينها را نخور اينها بايد چهل سال سرگردان باشند تو اظهار اسف نكن من اين گفتار تو را تصديق ميكنم تو گفتي «فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» من بايد حكم كنم، من اينچنين حكم كردم، گفتم ورود به آن سرزمين چهل سال براي اينها حرام است اين حرمت تكويني است نهحرمت تشريعي اين كه ميفرمايد: «فانّها محرمة» يعني به هيچ وجه ممكن نيست آنها بتوانند به اين سرزمين راه پيدا كنند محرومند نظير «و حرّمنا عليه المواضع من قبل» دربارهٔ خود موساي كليم فرمود به اين كه خود ما هر دايهاي كه بخواهد با پستان شير در كام موساي كليم بگذارد ما اين را تحريم كرديم تحريم كرديم نه يعني فتوا به حرمت داريم موساي كليم كه دوران شيرخوارگي بود بر كسي كه فتواي تكليفي نازل شده است فرمود: من نميگذارم بالاخره پستان هيچ زني را بگيرد اين تحريم تكويني است هيچكس هم موفق نميشود اين بچه شير بدهد و او هم پستان هيچ زني را قبول نميكند و آن قدر جزع ميكند تا اين كه آنها را به ستوه درآورد بالاخره به مادرش برگردد كه من به مادرش وعده دادم كه اين بچه را برميگردانم بايد همهٔ وسايل را فراهم بكنم، اين «حرمنا عليه المواضع» اين حرمت تكويني است يعني هرگز نميگذارم پستاني در دهان او قرار گيرد بو به كام او هم اجازه نميدهم كه هيچ پستاني را بمكند، اين ميشود حرمت تكويني در اين كريمه هم فرمود: «فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً» يعني هرگز اجازه نميدهم در طيّ چهل سال اينها از سرگرداني بيرون بيايند و وارد سرزمين بشوند، زندگيشان يك زندگي عشايري و روستايي نيست زندگي شهري چون عشاير محترم است و يك زندگي روشني دارد، روستايي محرتم است و يك زندگي ثابتي دارد، شهري هم يك زندگي ثابتي دارد اينها سرگردانند معلوم نيست كه در بيابان بايدبه عنوان عشيره زندگي كنند يا در يك روستايي به عنوان يك روستايي زندگي كنند چه كنند؟ چهل سال اينها سرگردانند بلكه تربيت شوند، بلكه بفهمند يك مبدأي هست يك حسابي و كتابي هست «قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ» اينها متحير و سرگردان و اله هستند چهل سال «فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» تو بر اين قوم فاسق ديگر احساس افسوس و تأثر نكن، ديگر مبادا از اين به بعد دست به دعا برداري و بگويي خدايا اينها الآن بيست سال است كه موطلند يا سيسال است يا سي و نه سال است اينها بايد چهل سال سرگردان باشند حالا در اين مدت البته سرگردان بودند، نه شهر اصليشان را ميتوانستند داشته باشند نه شهر جديد در همين وسطها هم خداي سبحان خيلي از نعم را به اينها اعطا كرد بنابراين بينش اينها اينچنين بود آن نعمتهايي كه الآن اينجا طرح ميشود اين است فرمود به اين كه «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ٭ ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» آنگاه ميفرمايد: «وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى» البته كسي كه نداند تا كي سرگردان است كه بدترين عذاب است براي او و هر روز هم يك حادثهاي جديد در آن بيابان سرگردان شده براي اينها پيش ميآيد نعمتهايي را هم خداي سبحان در اين مدت براي اينها اعطا كرده است كه يكي پس از ديگري آن نعم را ميشمارد امّا اينها منظور آن است كه با مشاهده اين نعم طوري نيستند كه بينش ديني پيدا كنند تا خداي سبحان فرمود: توبه شما اين است كه همديگر را بكشيد دست به شمشير كنند و هفتاد هزار تو را در يك روز بكشند يعني از خانواده و قبيله خود فرمود: «وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى» خوب در آن بيابان سوزان هيچ راهي براي نجات اينها نبود ابرها ميآمد و اينها را از سرزنش آفتاب نجات ميدارد خوب اين يك زندگي عشايري است نه يك زندگي روستايي، آنها يك سرپناه و يك وضع ثابتي دارند ميدانند تا كي بايد بمانند و چگونه زندگي كنند و كارشان چيست؟ در اين كريمه فرمود: ما غمام و ابر را بر شما ظل و سايه قرار داديم كه از سوزش آفتاب نجات پيدا كنيد و چون براي شما امكاناتي نبود مسّ و سلويٰ را براي شما نازل ميكرديم كه غذايتان تأمين ميشود كه بعد از مدتي گفتند اين ترنجيفي كه در كنار نهرها پيدا ميشود و اين سلويٰ و اين مرغي كه نازل ميشود ما از تكرار تعدي اينها خسته شدهايم يك غذاهاي ديگري براي ما بياور من و سلوي دو نوع غذا بود كه يك مقدرا در حدّ ميوه بود روي اين نظير ترنجبين و يك مقدار طائري بود، حال طائر چه بود آيا پخته شده بود؟ يا اينها ميكردند و بعدت ميپختند و بحثهاي تفصيلي بيرون است و وارد قصههاي قرآني است و قصهاي است كه روايات صريح هم آنان را تأييد نميكند. اين دو نوع خوراكي را خداي سبحان براي اينها نازل كرده است بعد فرمود: «كلوا من الطيّبات ما رزقناكم» امّا اين را نفرمود كه من آنرا به عنوان پاداش شما دادم بلكه اين يك ترحّم استنه احترام فرمود: «وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» در حيني كه خداي سبحان دارد نعم را ميشمارد ميگويد ما اينها را به پاس احترام صبر و بردباري اينها به اينها نداديم ما ترحم بر اينها روا داشتيم اينها را از آن حرارت نجات داديم و آنها را از گرسنگي نجات داديم و اين كارهايي كه كردند خواه در اتّخاذ عجل خواه در آن حرف كه گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» و امثال ذلك به خودشان ستم كردند نه به ما چون ظلم يعني نقص و ظالم دارد از خودش ميكاهد و در همان سوره مباركه كهف هم وقتي جريان نعمتهاي آن باغبان را ذكر ميكند ميفرمايد: قصه آن باغدار را براي اينها تشريح كن چون او داراي باغي بود كه «لم تظلم» يعني «لم تنقص» يعني باغ ميوه ميداد و چيزي از ميوههايش را كم نميكرد كاهش نميداد در سورهٔ مباركه كهف آيهٔ 33 اين است كه «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً» اين دو باغي كه اين مرد باغدار داشت «اُكُل» يعني مأكولات خود را مرتب عرضه ميكردند و هيچكدم از اين دو باغ ظالم يعني ناقص نبودند «لم تظلم» يعني «لم تنقص» ظلم يعني نقص و ظالم دارد از خود ميكاهد در اين كريمه فرمود اين بني اسرائيل از خود كاستند انسان وقتي ظلم ميكند از خود ميكاهد تا اين كه خسارت بدهد يعني سرمايه را ببازد آن روز ميشود «خسروا أنفسهم» يك كسي كه خسارت ديد سرمايه را ميبازد، سرمايه انسان خود انسان است انسانيت انسان است، اين را از بين ميبرد. «وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» اينها به خودشان ستم كردند بنابراين آيهٔ 66 سورهٔ نساء كه ديروز تلاوت شد اگر هم لفظاً بني اسرائيل را نگيرد .. و محتواي او شامل حال بني اسرائيل خواهد شد، زيرا طرز تفكر بني اسرائيل با طرز تفكر مشركين و منافقين يكسان است اينها كسي نيستند كه زود اطاعت كنند و قومشان هم كه قتل باشند آنرا امتثال كنند، اگر يكي از اين احتمالات سه گانه با ظاهر قرآن مناسب بود خوب آن مقدم است وگرنه در حد تساوي ميمانند و عرض شد اين آيه همچنان درش باز است تا يك ظهور بهتري به كمك آيات ديگر حل شود و امّا مسئله بعث عد از موت اين ظاهرش اين ات كه حقيقتاً مردند و حقيقتاً بعد زنده شدند و هيچ محذوري هم از ان جهت نيست تا انسان بگويد «ثم بعتناكم من بعد مرتكم يعني آنها را از بين برويم و مردند با صاعقه، نسل اينها زياد شدند نه، نه دليل عقلي بر امتناع آن است كه مردهاي را خداي سبحان زنده كند و نه دليل نقلي معتبري هست كه «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرو» را ما به اين وجه حمل كنم يعني آن هفتاد نفر مردند بعد نسل اينها را ما تكثير كرديم و فرزندان اينها زياد شدند و فرزندان اينها را ما احيا كردم، اين احتمال روانيست.
والحمدلله رب العالمين